ایضاح مفهومی نظریه علم دینی آیت الله جوادی آملی

29 09 2021 112627 شناسه:
image

ملاک ‎های دینی ‎بودن علم
اکنون برای اتصاف علم به دینی‎ بودن چه ملاک ها یا شرایطی لازم است؟
ملاک هایی که واسطه اتصاف علم به دینی یا غیر دینی ‎بودن هستند، عبارتند از:
اول: موضوع علم
دوم: متافیزیک علم و ساختار درونی معرفت
سوم: روش علم
چهارم: تجویز و حجت دانستن علم، توسط دین؛ یعنی دین آن علم را تجویز کند و حجت بداند
پنجم: هنجارها و ویژگی های عالِم
ششم: ابعاد تاریخی و تمدنی علم

ملاک ما ممکن است تلفیقی از اینها باشد؛ یعنی تلفیق هایی دوگانه و سه‎گانه و چند گانه که احتمالاً ما هم در نهایت به سوی یک نظر تلفیقی خواهیم رفت. البته ملاک ها و حیثیات دیگری نیز می توان در نظر گرفت ولی جهت رعایت اجمال و اختصار صرفا به توضیح و تفسیر همین موارد اکتفا می شود؛
1.    موضوع علم
یکی از محوری ترین مسائلی که سبب می شود ما علم را دینی و غیر دینی بدانیم، چگونگی ارتباط موضوع آن علم با خداوند است. البته باید توجه داشت که خداوند دین نیست، بلکه جاعل و تشریع کننده دین است، ولی شناخت و اعتقاد به خداوند، کار انسان است و این شناخت و اعتقاد جزو دین و بلکه هسته مرکزی دین است.
امیر مؤمنان علی (ع) در خطبه اول نهج البلاغه سرآغاز دین را این گونه بیان می فرمایند: «أَوَّلُ اَلدِّینِ مَعْرِفَتُه وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِه اَلتَّصْدِیقُ بِه»: آغاز دین، شناخت خداوند و تصدیق اوست. به هر حال بسیاری علم به خداوند و اسما و صفات او را علم دینی می نامند و بر این اساس علم به اعتبار این موضوع، به دینی ‎بودن متصف می شود. شاید از این جهت که علم به موضوع، و باور و اعتقاد به موضوع آن یک امری دینی است. بنابراین اگر موضوع علم، خداوند باشد، این علم الهی یا دینی خوانده می شود و اگر غیر خدا و غیر حوزه فعل و آثار خدا باشد، این علم غیر دینی است.
از طرفی ما علم به کتاب خدا را علم دینی می دانیم؛ چراکه راجع به فعل و قول خدا حرف می زند. این لحاظ و معیار برای دینی و غیر دینی بودن علم، با صرف نظر از اینکه محدوده فعل خدا را تا کجا بدانیم یا علم دینی را علمی درست یا غلط، خوب یا بد بدانیم، مورد استعمال و قبول خیلی از افراد است.
حتی آگوست کنت هم با این لحاظ به تعریف علم دینی می پردازد. از نظر او یک موقع علم بشر دینی بود؛ یعنی بشر همه عالم را دینی می دید و چون عالم را زنده و محل حضور و فعالیت خداوندگاران می دید، علم او دینی بود. او علم دینی را به این معنا به کار می برد؛ ولی می گوید علم دینی به این معنا برای دوره کودکی بشر است و اگر بشر امروز این‎گونه حرف بزند، کودکانه نیست بلکه کودنانه است. جهان طبیعت ربطی به خداوند ندارد و ما مستقیماً آن را می شناسیم.
حضرت آیت الله جوادی آملی علم دینی و غیر دینی را به این لحاظ به کار برده، بحث را امتداد می دهند و می فرمایند همه عالم چون فعل خداست، با این ملاک همه علوم دینی است.
در واقع تفاوت ایشان با کنت در این مقام به لحاظ تعریف و چیستی علم دینی نیست، بلکه به لحاظ تحقق و هستی علم دینی است و این تفاوت به رویکرد متافیزیکی آنها به عالم باز می گردد. کنت یک ماتریالیست است و امور غیرمادی را انکار می کند. به همین دلیل علم دینی را غیر واقعی و تخیلی می داند. آیت الله جوادی آملی یک عالِم الهی است که هم قائل به وجود خداوند است و آن را یک هستی مقدس و منزه از قیود محدود دنیای طبیعی می داند و هم عالَم طبیعت را فعل و کار خداوند می بیند. از نگاه یک عالم الهی، حق- سبحانه و تعالی- علت فاعلی و غایی موجودات طبیعی است. کسی که موضوعات طبیعی را این گونه می شناسد، همه آنها را از خدا می داند و به سوی خدا می بیند.
قرآن کریم نیز همین نگاه به عالَم را آموزش می دهد. با مراجعه به آیات ملاحظه خواهید کرد در آغاز یا در انجام پدیده ای که تحلیل می شود، اسمی از اسمای الهی بیان می شود. شما هرچه را می شناسید، در واقع اسمی از اسمای الهی و اراده خدا را می شناسید؛ یعنی غفلت از خداوند موجب می شود که برداشت درستی از موضوع شناخت خودتان نداشته باشید: (وَ لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّه فَأَنسَاهمْ أَنفُسَهمْ أُوْلَئِکَ همُ الْفَاسِقُونَ) . پیام این آیه هم به لحاظ موضوع و هم به لحاظ متافیزیک مهم است؛ یعنی دلالت بر هر دو بخش دارد.

البته از یک منظر آنجایی که بین علم دینی و غیر دینی تفکیک می کنید، تفکیک شما محل سؤال است؛ چراکه ما تفکیک علم و جهل داریم نه تفکیک علم دینی و غیر دینی؟
قبلاً عرض کردم مفهوم علم غیر از مفهوم دین است. مفهوم علم و دین دو مفهوم مغایرند، اما متقابل نیستند. علم و جهل متقابل اند و تقابل آنها از نوع سلب و ایجاب یا عدم و ملکه است. گفته شد که علم به حیثیات مختلف می تواند متصف به دینی ‎بودن یا دینی ‎نبودن شود و موضوع یکی از آن حیثیات است. اگر موضوع الهی بود، علم دینی می شود و به این اعتبار اگر موضوع الهی نباشد، علم دینی نخواهد بود. هرچند علمی که به این اعتبار دینی نیست، به اعتبارات دیگر می تواند دینی باشد. ما درباره اعتبارات دیگر هنوز بحث نکرده ایم.
اینکه علم به اعتبار موضوع می تواند به دینی و غیر دینی تقسیم شود، مربوط به چیستی و تعریف علم دینی است و قبول این مطلب به معنای قبول تحقق آن نیست. همان گونه که اشاره شد، اگر در جهان خارج خداوندی وجود نداشته باشد، علم دینی به این معنا حقیقت نخواهد داشت و از نظر کسانی که منکر وجود خداوندند، علم حقیقی علم غیر دینی است و علم دینی یک جهل علم نماست.
اگر خداوند در جهان وجود داشته باشد، علم دینی به این اعتبار علم حقیقی است و کسانی که منکر آن باشند، گرفتار جهل مرکب می باشند. در بین کسانی که اصل تحقق علم دینی به اعتبار موضوع را قبول دارند نیز اختلاف است و برخی به دلیل اینکه همه عالم را فعل و کار الهی می دانند، به این اعتبار همه علوم را دینی می دانند و برخی دیگر، مباحث الهیات به معنای خاص و یا علم به شریعت و دین را علم دینی می دانند، علوم طبیعی، ریاضی و مانند آن را علوم غیر دینی می دانند.

تردیدی نیست که علوم طبیعی و ریاضی اگر به ‎گونه ای تنظیم شود که با صرف نظر از هویت الهی آن موضوعات خود را بررسی کنند، این علوم بر اساس معیار یاد شده، در زیر مجموعه تعریف علم دینی قرار نمی گیرند. همان گونه که علومی که درباره مسائل الهی بحث می کنند، اگر بر این مبنا سازمان یافته باشند که این مسائل از نوع ایدئولوژی های بشری اند و برساخته های روانی یا فرهنگی تاریخی می باشد، این علوم نیز با آنکه به مسائلی کلی می پردازند و از دیدگاه متدینان دینی است، در زیر تعریف علوم غیر دینی قرار می گیرند؛ چراکه موضوع آنها از دیدگاه عالم ملحد و ماتریالیستی که به بررسی آن می پردازد، موضوعی صرفاً بشری و غیر الهی است.

بنابراین اولین ملاک یا یکی از ملاک های دینی ‎بودن علم، موضوع علم است که در این صورت علم به آن معلوم قاعدتاً علم را دینی می گرداند.
نکته ای که باید به آن توجه داشت، این است که دینی، الهی یا اسلامی بودن علم به هر ملاک و معیار و بر اساس هر تعریف که در نظر گرفته شود، اثری در حدود همان ملاک و معیار دارد و اثری که بر این اساس موضوع بر دینی ‎بودن علم مترتب می شود، غیر از اثری است که با ملاک، معیار یا به اعتبار روش، متافیزیک، ساختار معرفت علمی و مانند آن بر علم دینی مترتب می گردد.
آنچه باید مورد توجه قرار گیرد، این است که دینی ‎بودن علم در برخی از عبارات آیت الله جوادی با این لحاظ مطرح شده است و ایشان با این لحاظ، همه علوم را دینی می دانند و دینی ‎بودن همه علوم با این معیار الزاماً به این معنا نیست که همه علوم، علم به دین هستند.

2.    متافیزیک علم و ساختار درونی معرفت
پوزیتیویست ها و حلقه وینی ها معتقدند علم آن است که از راه حس به دست می آید و به آن ختم می شود. اساساً هویت علم به ارزش، فرهنگ، تاریخ و… ربط نداشته، فقط به حس و تجربه مرتبط است. در مباحث فلسفه علم به ‎تدریج چنین مطلق انگاری کاملاً زمین گیر شد و معلوم شد که اصلاً هویت و ساختار معرفت ساینتیفیکی که پوزیتویست ها آن را علم می نامند، تنها محصول معرفت حسی و تجربی نیست، بلکه مبتنی بر معرفت های دیگری شکل می گیرد که توماس کوهن از آنها به عنوان پارادایم ها یاد می کند.
 مبادی و اصولی که معرفت و علم تجربی روی آنها قرار می گیرد، چه هویتی دارند؟ تردیدی نیست که برخی از این اصول که به لحاظ منطقی، نقش حیاتی و تبیین ‎کننده نسبت به معرفت علمی دارند، از سنخ گزاره های متافیزیکی اند. تغییر این دسته از گزاره ها، هویت و ساختار معرفت علم را دگرگون می کند. این گزاره ها بر حسب ذات خود، حسی ـ تجربی، آزمون پذیر و مانند آن نیستند؛ مثل گزاره هایی که از اصل واقعیت خبر داده، شناخت واقع را ممکن می دانند، علیت را تفسیر می کنند. ربط ضروری بین علت و معلول را می پذیرند یا رد می کنند. بخش قابل توجهی از این دست گزاره ها که هویت و ساختار علم تجربی بر اساس آن سازمان پیدا می کند، از نوع گزاره های متافیزیکی اند.
در اینجا نیز دیدگاه های مختلفی بیان شده است؛ مثلاً دیدگاهی که در حوزه فلسفه علم و فرهنگ مطرح می شود، این گزاره ها را علم نمی دانند؛ اما در دیدگاه حضرت آیت الله جوادی به تبع آنچه در حوزه فلسفه اسلامی است، آن لایه های دیگر نیز، سطح دیگری از علم اند که علم تجربی نیست؛ لذا ظلمتی نیست که علم روی آن نشسته باشد و به تبع آن تاریک باشد، بلکه این مبانی نیز از سنخ علم و نور است و قرار گرفتن علوم تجربی روی این مبانی به مصداق نورٌ علی نور است.
به همین جهت بیان ایشان آن است که علوم جزئی با صرف نظر از اینکه موضوعشان چیست، حتماً به متافیزیک نیاز دارند. متافیزیک در مقابل یک پرسش قرار می گیرد: یا واقعیتی هست یا نیست. اگر نیست که می شویم سوفسطایی و از نظر آنها اصلا علم نداریم که بعد بشود دینی یا غیر دینی. اگر هست و نمی توانیم واقع را بشناسیم، در این صورت می شویم شکاک، باز هم علم به معنای شناخت حقیقت نداریم و رویکردهای کانتی و نوکانتی از این قبیل است.
در این دیدگاه ها علم محصول سوژه انسانی است و ربطی به حقیقت ندارد. در این دیدگاه مفهوم واقعیت نیز مربوط به این سوژه انسانی نیست. اگر حقیقت و واقعیتی مستقل و فراتر از سوژه انسانی داریم و می توانیم بشناسیم، این مطلبی که می شناسیم در متافیزیکمان یا قائل به این هستیم که آن هستی ای مطلق است یا انکار می کنیم. اگر انکار کردیم سر از شرک یا ماتریالیسم در می آوریم؛ اما اگر گفتیم که یک هستی مقدسی هست، هستی مقدس و نامحدود و نامتناهی مثل من و شما نیست که بود و نبودمان فقط یک جا اثر داشته باشد. اگر هست همه جا هست و اگر نیست هیچ کجا نیست. اگر همه جا هست هیچ چیز را بدون وجود او نمی توان شناخت.
در مقام اثبات اگر شما با این متافیزیک و لوازم این متافیزیک مبادی سایر علوم تان را شکل دادید، آن موقع بقیه علوم تان هم دینی می شود. در غیر این صورت بقیه علوم تان هم غیر دینی می شود. اما در مقام واقع یکی از این دو صحیح و دیگری غلط است. اگر متافیزیک الهی درست است، همه علوم الهی اش درست است و بقیه جهل است؛ لذا ایشان معتقدند علم جز الهی نیست؛ چراکه متافیزیک الهی درست است.
بحث ایشان همان چیزی است که حوزه فلسفه علم بسیاری از زمینه های آن را فراهم می کند؛ یعنی پوزیتویست ها می پنداشتند معرفت علمی به لحاظ ساختاری، مستقل از سایر حوزه های معرفتی است، سپس متوجه شدند به حوزه های معرفتی دیگری نیز نیاز دارند؛ اما برخی چون متافیزیک را علم نمی دانند و به فرهنگ باز می گردانند، می گویند علم هویتی صرفاً فرهنگی دارد.
آیت الله جوادی می فرمایند علم، دینی یا غیر دینی است. کسانی که متافیزیک را به فرهنگ تقلیل می‎دهند، معقتدند اگر فرهنگ دینی بود علم دینی می شود و اگر فرهنگ غیر دینی بود، علم غیر دینی می شود؛ در حالی‎که ایشان اولاً گزاره های مبنایی علم تجربی را ـ به حسب حقیقت علم و نه به حسب آنچه که در تاریخ و واقعیت فرهنگی علم نامیده می شود ـ به متافیزیک احاله می دهند، نه به فرهنگ. در واقع فرهنگ در سازه های علمی مدرنیته متأخر، جای متافیزیک را در نظام دانایی علم فیزیک گرفته است. ثانیاً: ایشان متافیزیک را منطقه ای بیرون از علم نمی دانند، بلکه لایه عمیق تر علم می دانند.
تقابل بین متافیزیک و علوم تجربی در این دیدگاه از نوع تقابل دو علمی است که در طول یکدیگر قرار گرفته اند و تقابل بین علوم کلی و جزئی است. علوم جزئی بسیاری از مبانی خود را از دیگر علوم اخذ می کنند، ولی مهم‎ ترین و اساسی ترین مبانی آنها در علم متافیزیک تأمین می شود و متافیزیک هستی شناسی است و احکام هستی را از آن جهت که هستی است، می شناسد.

در نهایت ما علم غیر دینی داریم یا جهل؟
در این بیان پس از آنکه چیستی علم دینی با نظر به متافیزیک آن روشن شد، در پرسش از هستی علم دینی اگر بتوانیم از متافیزیک دفاع علمی کنیم علمی که از متافیزیک غیر دینی استفاده کرده باشد، به مقداری که از آن استفاده برده باشد، جهل می شود. البته باید توجه داشت همه تبیین های جاهلانه نسبت به مسائل طبیعی، در عمل غیر مفید و ناکارآمد نیستند، بلکه برخی از آنها قدرت پیش بینی و پیشگیری نیز دارند و این امر بدان دلیل است که پیش بینی های مزبور لازمه اعم یک نظریه درست علمی و نظریه های غلط دیگر است.

3.    روش علم
ملاک دیگری که می توانیم بر اساس آن، علم دینی را از علم غیر دینی باز شناسیم، روش علم است. دیدگاه های مختلفی در اینجا وجود دارد؛ مثلاً برخی می گویند علم دینی دانشی است که در آن از نقل استفاده شود و علمی که در آن از عقل به جای نقل استفاده شود، دینی نیست. بسیاری از کسانی که در حوزه فلسفه دین بحث می کنند، پیش ‎فرضشان این است که می گویند عقل ولو راجع به خدا بحث کند، دینی نیست.
برخی دیگر عقل را در حد استفاده از نقل معتبر می دانند و مستقلات عقلیه را در علم دینی بی اعتبار می شمارند و معتقدند بعد از اینکه عقل نیاز به استفاده از وحی و نقل را اثبات کرد، دیگر هیچ سخنی درباره شناخت عالَم و آدم نباید داشته باشد. ابن تیمیّه و ظاهر گرایان چنین اعتقاداتی دارند.
برخی دیگر عقل را نیز به عنوان یکی از ابزارهای شناخت علم دینی به رسمیت می شناسند و برای آن خط قرمز نیز نمی گذارند، ولی معرفت عقلی را در طول معرفت وحیانی و در تعامل با نقل یا حس فعال می بینند. این دیدگاه مسائل و مباحث زیادی را در چگونگی پدید آمدن تعارضات عقل و نقل و چگونگی حل این تعارضات به دنبال می آورد. همان گونه که مباحثی را نیز در چگونگی پدیدآمدن تعارضات نقل با نقل و تعارضات عقل با عقل و چگونگی حل این تعارضات به دنبال دارد. بسیاری از این مسائل در تاریخ اندیشه اسلامی در گفتگوهای فیلسوفان، متکلمان و اهل ظاهر و همچنین در مباحث اصولی به بحث گذارده شده است.
معیار اگوست کنت نیز برای علم و معرفت الهی، تلفیقی از روش و موضوع است و به همین دلیل علم به موضوعات دینی را به صِرف اینکه موضوع آنها الهی است، علم دینی نمی گوید، بلکه می گوید روش هم باید عقلی یا تجربی نباشد؛ لذا اگر موضوع، الهیاتی و روش، تشبیه یا تمثیلی بود، اسم این را علم دینی می گذارد.
مراد ایشان از تشبیه، تشبیه عالَم به آدم است؛ یعنی موجودات طبیعی را نظیر افراد انسانی دارای احساس و ادراک بدانند و با آنها تشبیه کنند و اگر روش عقلی بود، اسم آن را علم فلسفی می گذارد و اگر روش حسی و تجربی باشد، اسم آن را علم پوزیتویستی و ساینس (Science) می گذارد. کنت یک ویژگی روشی برای علم دینی قائل است و آن روش تشبیه و تمثیل است که طبق آن علم دینی علمی است که منطق و استدلال برنمی دارد.

بنابراین بر مبنای رویکرد اسلامی، صرفا روش تجربی مد نظر نیست و روش های دیگر نیز مورد استفاده قرار می گیرد.
بله! بر اساس تعریفی که از دین، عقل و وحی داشتیم، اگر بخواهیم به تبیین علم دینی بپردازیم، باید در نظر داشته باشیم که روش شناخت فقط حس و تجربه نیست، بلکه عقل اعم از عقل تجربی یا عقل تجریدی و وحی اعم از وحی مستقیم یا وحیی که از طریق نقل به انسان رسیده باشد، مورد توجه است.
در این دیدگاه عقل وسیله شناخت است و خود، پیغمبر درونی و چراغ است؛ لذا عقل می شناسد. نقل نیز ابزاری برای شناخت است؛ از این رو هرچه با عقل، نقل و وحی شناخته شود، در صورتی که با حالت های قبل تلفیق شود و موضوع الهی را بشناسد و از متافیزیک الهی بهره مند باشد، مصداق علم دینی است. علم دینی در این دیدگاه به لحاظ روشی مقید به نقل نخواهد بود.

انواع و سطوح روش
روش، در یک تقسیم بندی به شهودی و حصولی تقسیم می شود؛ در روش شهودی یا شهودِ معصوم است که حجت است یا شهود غیر معصوم. روش حصولی هم یا عقلی است یا نقلی. نقل نیز یا مستند به حس است یا به عقل و یا به شهود و عقل نیز یا تجربی، یا تجریدی و یا استنباطی است. عقل تجربی به کمک حس و عقل استنباطی به کمک نقل کار می کند.

از مجموعه روش هایی که مطرح فرمودید، کدام روش در بحث علم دینی مورد نظر است؟
وقتی که همه این روش ها را حجت دانستید، بسیاری از مباحث پیش می آید؛ مانند اینکه تعامل این روش ها با هم چگونه خواهد بود؟ هر کدام از روش ها چگونه استفاده می شود؟ تعارض های این روش ها چگونه حل می شود؟ منطق این روش ها چیست؟
به طور کلی می توان گفت که حجیت این روش ها متکی به برخی از مبانی فلسفی است که در حوزه حکمت مشاء و اشراق و متعالیه اثبات می شوند.

آیا از منظر حضرت آیت الله جوادی آملی تمام این روش ها حجت‎اند؟
همه حجت ‎اند و هیچ کدام از آنها مانع دینی شدن علم نمی شود. البته اینها به ‎تنهایی نمی توانند علم را دینی کنند.

اکنون اگر با هر کدام از این روش ها به یک گزاره رسیدیم و علمی تولید شد، آیا دینی می شود؟
به اعتبار روش می توانیم آن را دینی بخوانیم. عقل تجربی، تجریدی، نقل و وحی هر یک در تحصیل علم می تواند نقش داشته باشد. البته این یکی از معیارها و ملاک ها و یکی از اعتبارات برای علم دینی است و این ملاک که با حیثیت روش مورد نظر قرار می گیرد، با ملاک ها و حیثیات دیگری که تا کنون بحث شد (یعنی موضوع علم و ساختار درونی معرفت)، قابل جمع است.

نسبت به ملاک هایی که بیان فرمودید می توان گفت که هیچ کدام به ‎تنهایی باعث دینی‎شدن علم نمی شود؟
هر کدام از ملاک هایی که تا کنون بیان شد شرط لازم است؛ اگر موضوع را الهی بدانید، اما روش شما تمثیلی یا شاعرانه باشد، علم نخواهد بود. ممکن است برخی یکی از اینها را به‎ تنهایی ملاک بدانند، اما در بخش های مختلفی از صحبت های آیت الله جوادی آملی اینها مانعه الجمع نیستند، بلکه جمع اینها در بعضی از موارد لازم است.

در علم دینی، شناخت شهودی چه جایگاهی دارد و آیا شهود عارف نیز به کار می‎آید؟
وحی نوعی از شهود است؛ شهودی است که با یقین همراه بوده و معصوم است. عصمت آن برای دیگران با شناخت عقلی و از طریق اعجاز و مانند آن اثبات می‎شود. شهود عارف برای شخص خودش با برخی از شرایط مفید است و در محافل و گفتگوهای علمی نمی تواند مرجعیت پیدا کند. وقتی که شهود عارف بخواهد به علم حصولی وارد شود یا باید با دلیل عقلی تأیید بشود یا با دلیل نقلی و در غیر این صورت اگر ادله عقلی و نقلی مدعای آن را رد نیز نکنند، دیگران راهی برای رد و اثبات آن ندارند.

شناخت عقلی و نقلی به علوم وحیانی انبیاء و نفی شکاکیت
آیت ‎الله جوادی آملی علم انبیا به حقایق و نیز علم آنها به دین را علم وحیانی، و علم دیگران را علم عقلانی یا از طریق نقل می داند. برخی معتقدند این دوگانگی به شکاکیت ختم می شود؛ زیرا اگر انسان های عادی از شناخت وحیانی بی ‎نصیب ‎اند چگونه می توانند آنچه را که انبیا آورده اند، ادراک کنند؟
نخست، بحث ما اینک درباره علم به دین نیست، بلکه درباره علم دینی است. دوم، آنچه را که ایشان بیان کرده‎اند، مختص علم انبیاء و علم به تشریع و دین نیست، بلکه علم به تکوین و حقایق عینی را نیز فرا می گیرد؛ یعنی آنها از طریق وحی نه تنها به دین ـ که مراد تشریعی خداوند است ـ بلکه به حقایق تکوینی نیز علم پیدا می کنند و دیگران از راه حس، عقل و نقل به این امور پی می برند و این امر موجب شکاکیت نمی شود؛ زیرا وحی، عقل و نقل هیچ یک مراد تکوینی یا مراد تشریعی خداوند نیستند؛ بلکه وحی، عقل و نقل، ابزارها و وسایل مختلف شناخت‎اند و علم محصول آنهاست و انسان با علم دو نظام تکوین و تشریع را می شناسد. البته ظرفیت، گستره و دامنه ابزارهای یاد شده یکسان نیست، ولی حوزه های مشترکی را با این وسایل می توان شناخت.
انسان‎ های عادی با شناخت عقلی تجربی و حسی خود، به آنچه در خانه های خود ذخیره کرده اند، علم پیدا می کنند و از طریق نقل یا آثار برجای ‎مانده از پیشینیان به زندگی آنها عالِم می شوند؛ ولی عیسی (ع) از راه وحی به آنچه دیگران در خانه هایشان ذخیره کرده اند، علم پیدا می کند و می گوید: (وَ أُنَبِّئُکُم بِمَا تَأْکُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُم)  من به شما از آنچه می خورید و آنچه در خانه هایتان ذخیره کرده اید، خبر می دهم. همچنین پیامبر خاتم (ص) از راه وحی از امت های گذشته با خبر می شد و از آنها خبر می داد: (تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ مَا کُنتَ تَعْلَمُها أَنتَ وَ لَا قَوْمُکَ مِن قَبْلِ هذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَه لِلْمُتَّقِین)  این از اخبار غیب است که به تو وحی می کنیم نه تو و نه قوم تو هیچ یک پیش از این آنها را نمی دانستید.
پیامبر و قوم او اگر می‎خواستند به غیر از راه وحی از اقوام گذشته باخبر شوند، ناگزیر باید از نقل دیگرانی استفاده می کردند که آنها با حس حوادث آنها را مشاهده کرده بودند. پس حس، نقل و وحی راه هایی هستند که ما را به حقایق تکوینی و تاریخی عالم می رسانند. مراتب مختلف، وظایف و تکالیف دینی نیز از راه وحی، عقل و مانند آن شناخته می شوند.
قوت و قدرت شناخت ابزارهای مختلف یکسان نیستند. شناخت وحیانی که مربوط به انبیا و اولیای الهی است، از عصمتی الهی برخوردار است و شناخت حسی تجربی یا نقلی با آسیب‎ها و آفت ‎هایی مواجه است. پیامبران و کسانی که از وحی و الهام الهی برخوردارند، حقایق و معانی را از راه وحی درمی یابند و گاه نیز الفاظ مربوط به معانی را نیز از طریق وحی دریافت می کنند؛ مانند الفاظ قرآن، آن گاه آن معانی و یا الفاظ را برای دیگران نقل می کنند و انسان های عادی با عقل خود از طریق تأمل در آن الفاظ، به همان حقایق و خبرهایی که انبیا بیان کرده اند، راه می برند.
آیت‎الله جوادی آملی با نظر به تفاوت وحی، عقل و نقل به این نکته اشاره می کنند که انسان ‎های عادی مستقیماً وحی الهی را دریافت نمی کنند و آنها با تأمل در محصول وحی یعنی نقل، به اموری عالم می شوند که پیامبران از راه وحی به آنها پی برده اند و البته علم پیامبران معصوم است و دریافت انسان ‎های عادی در صورتی که هوشمند و دقیق نباشد، در معرض خطا قرار می گیرد. لذا سخن ایشان شائبه نسبیت گرایی و شکاکیت ندارد؛ زیرا ایشان نمی گویند انسان های عادی آنچه را که انبیا دریافت کرده، مأمور به ابلاغ آن بوده اند، ادراک نمی کنند، بلکه بیان ایشان این است که راه های شناخت انبیا و انسان ‎های عادی برای فهم آنچه انبیا می شناسند، یکسان نیست.
ایشان به دلیل اینکه انسان ‎ها را ـ که مخاطب انبیا هستند ـ توانمند در ادراک حقایقی می داند که انبیا مأمور به ابلاغ آنها بوده اند، در کتاب شریعت در آینه معرفت به این مطلب تصریح می کنند که آنها همان مفاهیم و معانی را ادراک می‎کنند که پیامبران ابلاغ کرده اند و اگر آنچه را که پیامبر ابلاغ کرده است، مراد تشریعی خداوند باشد، به دلیل آنکه مراد تشریعی خداوند، یعنی دین مقدس است، علم مجتهدان و علم کسانی که آن مطلب را فهمیده اند، نیز از این جهت مقدس خواهد بود، هرچند عالم به دلیل عمل نکردن به آن علم یا تقابل با آن مقدس نباشد.
4.    تجویز و حجت دانستن علم توسط دین
ملاک دیگری که برای دینی ‎بودن علم ذکر کردید، تجویز دین است. منظور از تجویز دین به عنوان ملاکی برای دینی ‎شدن علم چیست؟
این ملاک متفاوت از ملاک های قبلی است و علم دینی در این معنا با علم دینی با ملاک ها و معیارهای پیشین علاوه بر تغایر مفهومی در برخی موارد از تغایر مصداق نیز برخوردار است؛ یعنی بین مصادیق آنها عموم و خصوص من ‎وجه است. وقتی با این ملاک از علم دینی سخن می گوییم، مرادمان علمی است که شریعت آن را تجویز کرده است که شما بروید و آن علم را بیاموزید.
این تعریف، دینی بودن به لحاظ ساختار درونی معرفت، موضوع و روش نیست، بلکه ممکن است چیزی به لحاظ موضوع، روش یا ساختار درونی معرفت، دینی باشد؛ اما درباره همین علم دینی خداوند بفرماید تو نرو و نخوان؛ مثلاً اگر کسی علم سحر را برای اختلاف افکنی فرا بگیرد، حرام است. همچنین دین نمی گوید علم الانساب علم نیست، بلکه علم درستی هم هست؛ اما این علم را دست کم در شرایط صدر اسلام که معرفت مورد نیاز نظام قبیله ای و عشیره ای بود، علم نافع نمی داند.
برخی علوم به ملاک های اول، دوم و سوم دینی است؛ اما به ملاک چهارم دینی نیست. این ملاک با سایر ملاک ها تفاوت دارد و گاهی مراد از علم دینی در صحبت های آیت الله جوادی به همین لحاظ تجویزی است و از حجیت علم به این لحاظ سخن می گویند. تجویز دین، جواز فراگیری و آموزش بسیاری از علومی را به ما می دهد که به لحاظ موضوع، ساختار درونی و روش دینی هستند؛ بلکه فراگیری برخی از آنها را ضروری و لازم می داند و در بسیاری از موارد نیز علوم و معرفت هایی را که از جهات یاد شده دینی نباشند، جایز یا لازم می شمارد.
تجویز مربوط به مقام عمل و رفع نیازهای عملی است و در مقام عمل ـ همان گونه که در بسیاری از موارد برای کسانی که علم ندارند، علم به ظن تجویز می شود ـ، در بسیاری از موارد برای کسانی که راه علم و علمی ندارند، راه هایی تجویز می شود که مربوط به مقام شک است.
مردم برای حفظ سلامتی خود، نیازمند رجوع به پزشک هستند و برای حفظ اقتدار و عزت جامعه اسلامی نیازمند برخی از فنون می باشند. علمی که پزشک از آن استفاده می کند و دانشی که فناوری و تکنولوژی بر اساس آن شکل می گیرد، از مبادی و اصول موضوعه ای تغذیه می کند که آن مبادی ممکن است خطا باشند.
قبلاً گفته شد که ممکن است نظریه ها و تئوری های خطا نتایج عملی درستی را به دنبال بیاورند؛ مثلاً هیأت بطلمیوس از مبادی غلطی استفاده می کرد، ولی این هیأت در پیش بینی، روزهای سال و مانند آن نتایج درستی را به دنبال می آورد؛ بنابراین نتایج علمی درست، همواره به معنای صحیح ‎بودن نظریه نیستند؛ زیرا یک نتیجه درست ممکن است لازمه اعم برای چند نظریه باشد.
کسی که از بیماری خود رنج می برد و احتمال مرگ او وجود دارد، برای مداوای خود نزد پزشکی می رود که نتایج مداوای او را دیده است. پزشکان ممکن است به مبادی نظری دانش خود واقف نباشند و نسبت به مبادی نظریه ای که از آن استفاده می کنند نیز تبیین علمی نداشته باشند. پزشکان حتی در تشخیص مرض بیماران خود نیز گرفتار خطا می شوند. آنها با حساب احتمالات یک چهارم، تشخیص ‎ها و تجویزهای خود را خطا می دانند؛ اما امر این موجب نمی شود پزشک به دلیل احتمال خطا در تشخیص یا احتمال خطا بودن مبادی نظریه پزشکی خود از پزشکی انصراف دهد یا باعث نمی شود تا مریض از رفتن نزد پزشک سر باز زند.
مریض همین که رفتن به سوی پزشک را با یک احتمال عقلانی موجب بازگشت سلامتی خود می داند در عمل وظیفه خود را رجوع به پزشک می داند؛ یعنی عقل عملی انسان حکم می کند که هنگام عمل در همه موارد نباید بر اساس یقین های عقل نظری رفتار کنیم؛ زیرا در بسیاری از مواردی که ناگزیر از عمل هستیم، دسترسی به یقین نظری نداریم.
اگر انسان احتمال دهد که بیماری او در صورت خودداری از رجوع به پزشک با احتمال ۸۰% شدیدتر می شود، ولی با رفتن نزد پزشک با احتمال ۸۰% بهبود پیدا می کند و با این همه به دلیل اینکه یقین علمی به صحت تجویز پزشک ندارد، از رفتن به مطب سر باز زند، در برابر آسیبی که بر بدن خود وارد می کند مسئول است.
احکام تجویزی دین برای استفاده از علوم مختلف، مربوط به قواعد عملی زندگی است و به همین دلیل دین در بسیاری از موارد، رجوع به علوم در دسترس را با فرض اینکه از روش و ساختار معرفتی مناسبی نیز برخودار نباشند، لازم می داند. جامعه اسلامی بر همین قیاس در جهان امروز موظف است برای تحصیل فناوری‎ های مورد نیاز خود از بسیاری از علوم موجود استفاده کند تا از این طریق نیازهای مشروع خود را تأمین کند.
بنابراین دینی بودن علم با ملاک و معیار تجویزی، همواره به معنای دینی بودن آن با ملاک ها و معیارهای دیگر نیست. حضرت آیت الله جوادی با همین معیار اطمینان عقلایی برای استفاده از علوم کاربردی را کافی می دانند و همه مجتهدان نیز چنین فتوایی می دهند.

پایان بخش دوم

 


مطالب مرتبط

دیدگاه شما درباره این مطلب
افزودن نظرات