26 04 2001 4896696 شناسه:

تفسیر سوره توبه جلسه 55

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (40)

بازگشت ثمره ياري دين به خود انسان

محور اصلي اين آيه بيان آن است كه هر گونه خدمتي كه انسان به دين انجام مي‌دهد در حقيقت به خود مي‌كند نه كمك به دين. زيرا حقيقت دين، اصل ثابت و عاليست يعني؛ هم پايدار است و هم برتر. و اگر كسي به دين خدمت مي‌كند در حقيقت به حيات خود خدمت مي‌كند. مثل آن است كه يك ظرف آب به پاي نهال هستي خود بريزد. اگر كسي درخت باغ خود را آبياري مي‌كند به سود خود اوست. هر كار خير به منزله يك مقدار آب ريختن به ريشه نهال هستي خود آدم است.

تعبير قرآن در سوره مباركه «بقره» اين بود؛ كه آنهايي كه در راه خدا انفاق ميكنند ﴿وَتَثْبِيتَاً مِنْ أَنْفُسِهِم﴾ يعني اين انفاق آنها براي اين است كه خودشان را از اضطراب برهانند، موقعيت خود را تثبيت كنند، خودشان را ثابت كنند و در حوادث نلغزند ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ﴾ و براي ﴿ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَتَثْبِيتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ[1] اين اختصاص به انفاق ندارد تمام عبادتها همين طور است. هر عبادتي و هر كار خيري كه انسان انجام مي‌دهد يك مقدار آب حيات به پاي شجره هستي خود مي‌ريزد كه اين بالنده و بارور بشود و نلغزد همين. اما شجره طوباي دين، حقيقت دين، حقيقت توحيد اين نيازي به كار انسان ندارد، اين محور اصلي.

حفظ دين از سوي خداوند به وسيله پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مردان الهي

در تطبيق اين محور اصلي جريان وجود مبارک پيغمبر (صلّي الله عليه وآله و سلّم) هنگام هجرت آن حضرت و ورودش به غار و نجاتش در غار تعبيرات آيات ناظر به آن است مي‌فرمايد خدا او را ياري كرد در شديدترين حال و سخت‌ترين حال خدا او را ياري كرد در جبهه‌هاي جنگ هم او را ياري مي‌كند، در پايان اين آيه مي‌فرمايد بدانيد بالأخره ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ نه كسي او را قرار داد و نه كسي مي‌تواند او را به هم بزند، توحيد كلمه الهي است دين كلمه الهي است نبوت و رسالت كلمه الهي است قرآن و عترت كلمه الهي‌اند ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾.

در اينجا وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلّم) آمده است حق را احيا بكند پس يك گوينده‌اي يك سخن‌گويي براي حق است و وجود مبارك حضرت امير هم اين‌چنين است اهل بيت (عليهم السلام) اين‌چنين‌اند اينها از طرف ذات اقدس الهي مأموريت دارند كه اين كلمه حق را بازگو كنند و مي‌گويند اينها سخن‌گويان الهي‌اند كلمات الهي از اينها شنيده مي‌شود. در آيات ديگر هم بحثش گذشت فرمود اگر كسي تو را ياري نكرد و تو تنها مانده‌اي پيغمبر غير از امام است كه تقيه كند؛ فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ[2] البته ﴿حَرِّضِ المُؤْمِنِينَ عَلَي القِتَالِ[3] تحريض بكن تشويق بكن كه در مبارزه با تو شركت كنند حالا اگر نيامدند تو هم مثل امام بايد بگويي من تقيه مي‌كنم، يا نه اگر بگويي احدي هم مرا ياري نكرد من تنها بودم حرفم را مي‌زنم فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَكَ[4] خب اين سخن‌گوي خداست خود ذات اقدس الهي كه بخواهد دينش را حفظ بكند ابزارش را هم دارد دو تا مطلب است يكي اينكه دين خود به خود حفظ مي‌شود؟ نه اين‌چنين نيست اين همان است كه الآن اشاره كرديم همان‌طوري كه باطل«يموت بترك ذكره» حق هم «يموت بترك ذكره»، دوم اينكه ذات اقدس الهي بدون فرستادن پيغمبر، بدون تعيين جانشين به نام ائمه (عليهم السلام) همين‌طور خود به خود دين را در دلهاي مردم زنده مي‌كند يا بالأخره انبيايي اعزام مي‌كند اوليايي مبعوث مي‌كند ونصب مي‌كند از اين راه است ديگر لذا فرمود: ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم[5] فرمود اگر خداي ناكرده شما اعراض كرديد رو برتافتيد يك عده‌اي را ذات اقدس الهي مي‌آورد كه ديگر مثل شما نيست در جريان جبهه و جنگ هم همين‌طور است فرمود: ﴿لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ القَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِم[6] حالا بر فرض شما نرفتيد سلامت‌طلب بوديد اين‌طور نيست كه خدا دست از دينش بردارد يك عده‌اي را مشتاقانه و بي‌صبرانه به جبهه‌ها اعزام مي‌كند شما ديديد در اين دفاع هشت سال يك عده اصلاً تلاش و كوششان اين بود كه دست به شناسنامه‌ها ببرند و بگويند ما هم مشموليم و اعزام بشوند ﴿لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ القَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِم﴾ اصلاً مي‌آيند كه شهيد بشوند خب اما با افراد عادي مي‌فرمايد حالا اين‌چنين نيست كه اگر شما ياري نكرديد دين ياري نشود دين ياري شدنيست خدا حفظش ميكند.

بازگشت ثمرهٴ ياري دين به خود انسان

لكن شما بايد بدانيد كه هر كار خيري كه انجام مي‌دهيد اين در حقيقت تثبيت موقعيت خود شماست اين بحث هم از آيات سوره مباركه «إسراء» قبلاً استفاده شد كه ﴿إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُم[7] كه اين لام هم لام اختصاص است چه اينكه ﴿وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾ ديگر لام مشاكله نيست تا گفته شود «فان أسأتم فعليها» اين لام لام اختصاص است يعني عمل مخصوص عامل است از عامل هم جدا نمي‌شود حالا اگر كسي دين را ياري كرد در حقيقت موقعيت خودش را تثبيت كرده است اين درخت هستي خودش را بارور كرد سايه اين درخت مورد استفاده ديگري هم ممكن است قرار بگيرد خب فرمود: ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ﴾ خدا بعداً او را ياري مي‌كند «فسينصره الله» چرا؟ به دليل اينكه ﴿فَقَد نَصَرَهُ اللّهُ﴾ چه وقت خدا او را ياري كرد؟ در سخت‌ترين حالت و در شديدترين حالت ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ كه مبسوطاً بحثش گذشت.

دلالت نداشتن آيه محل بحث بر فضيلت ابوبكر

خب مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) در تبيان دارد كه ما الآن در صدد قدح و مدح كسي نيستيم كه بگوييم اين آيه در صدد قدح كسي است يا طعن كسي است ولي مي‌خواهيم بگوييم كه ديگران نمي‌توانند استدلال كنند به اين آيه بر فضيلت ابي‌بكر براي اينکه در اين آيه كلمه‌اي تعبيري چيزي نيست كه دلالت كند بر فضيلت ابي‌بكر براي اينكه يك كلمه صاحب دارد در اينجا ﴿إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ﴾ ابي‌بكر صاحب پيغمبر بود مصاحبت داشت و وجود مبارك پيغمبر به صاحب خود يعني به همسفر و رفيق خود چنين چيزي را فرمود چون كلمه صاحب در قرآن بر غير مسلمان هم اطلاق شده است اين‌چنين نيست كه كلمه صاحب نشانه فضيلت باشد آيه 37 سوره مباركه «كهف» اين است در سوره «كهف» چند تا داستان هست يك داستان اينكه دو نفر بودند يكي مؤمن يكي كافر آن كه مؤمن بود وضع ماليش ضعيف بود و آن كه كافر بود داراي يك باغ پرثمري بود وقتي وارد باغش مي‌شد مي‌گفت: ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً[8] اين باغي بود كه ﴿وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعاً[9] باغ با بركتي بود براي اينكه بعضيها باغ است ديگر كشاورزي نيست و بعضي كشاورزي است ديگر باغ نيست اين هم باغ بود هم كشاورزي بين اين درختها جاي فراواني هم بود آبش هم فراوان بود لذا بين اين درختها زرع بود اينها در اثر بي‌آبي فقط درختها را تعمير مي‌كنند اما آن باغ خاصي بود كه ﴿وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ﴾ اين باغ بود ﴿وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعاً﴾ مزرعه هم بود يعني هم كشاورزي مصطلح بود هم باغداري از هر جهت منشأ بركت بود و مسأله خشكسالي و كم‌آبي هم نبود ﴿كِلْتَا الجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً﴾ و نهر فراواني هم داشت ﴿وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً[10] از خود آب داشت ﴿وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً ٭ وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً[11] باد يعني هلك تبيدُ يعني تهلك اين اصطلاح بود در جاهليت و الآن هم كم و بيش در بعضي افراد كه تفكر جاهلي هست اين هست كه فلان چيز ملك نمير است كه مثلاً زمين ملك نمير است سابقاً اين مس و اينها را چون به آساني از بين نمي‌رفت مي‌گفتند اين ملك نمير است مثلاً فرشهاي دست بافت باف ابريشمي را مي‌گفتند ملك نمير است اين همان تفكر جاهلي است كه فرمود يك عده‌اي مي‌گويند: ﴿مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً﴾؛ ﴿ وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً ٭ قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ[12] خب اين دو نفر كه يكي صاحب ديگري است اين مؤمن به آن كافر ميگويد چرا كافرانه سخن ميگويي چون بايد شاكرانه برداشت داشته باشي خب در اينجا يكي مؤمن است ديگري كافر و كلمه صاحب هم اطلاق شده است، پس كلمه صاحب را اطلاق كردن نشانه فضيلت نيست.

پرسش: ...

پاسخ: بله حالا آن را هم اشاره ميكنيم و به آن هم اشاره ميشود به خواست خدا.

پرسش: ...

پاسخ: بله حالا به اين معيت هم اشاره ميشود حالا از كلمه صاحب شروع بكنيم.

نشانه فضيلت نمودن كلمه «صاحب»

﴿إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِه﴾ در احتجاجات مرحوم طبرسي (رضوان الله عليه) در پايان جلد دوم كه احتجاجات بعضي از علما را ذكر مي‌كند يكي احتجاج مرحوم شيخ مفيد (رضوان الله عليه) است او هم به اين كلمه صاحب تمسك مي‌كند و خب شيخ مفيد جنبه استادي نسبت به اين بزرگان داشت لذا مرحوم شيخ طوسي آنچه را که در تبيان دارد مسبوق است به فرمايش مرحوم شيخ مفيد مرحوم شيخ مفيد دارد كه كلمه صاحب براي يكي مسلمان باشد يكي غير مسلمان آنجا هم كلمه مصاحب به ‌كار برده ميشود شعراي عرب هم اگر يك شكارچي به شكار مي‌رفت و سگ شكاري هم او را بدرقه مي‌كرد به همراهش مي‌رفت كلمه صاحب را در فلان شعر بر كلب صيد هم اطلاق كرده‌اند و مانند آن پس كلمه صاحب نشانه فضيلت نيست بر خيليها اطلاق ميشود بر مؤمن بر كافر بر داني بر عالي.

پرسش: ...

پاسخ: بله آن هم تأييد مي‌كند پس معلوم ميشود يكي مسلمان است ديگري كافر به همه آنها فرمود: ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ[13] وجود مبارك حضرت يوسف (سلام الله عليه) موحد است كه مي‌فرمايد: ﴿إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّه[14] ﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي[15] كه موحدانه زندگي ميكردند آن‌گاه آن دو نفري كه ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ﴾ مبتلا به شرك بودند در قرآن دارد كه وجود مبارك يوسف (سلام الله عليه) به صاحبه‌اش اين‌چنين گفته است پس عنوان صاحب نشانه فضيلت نيست.

بازگشت ضمير در ﴿يَقُول﴾ به پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

﴿إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ﴾ اينها برخي از اهل سنت مي‌گويند گوينده ابابكر بود براي اينكه پيغمبر در چنين شرايطي احساس خطر مي‌شد و ابي‌بكر هم براي حفظ جان او اين تعبيرات را داشت كه ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ چون اصل پيغمبر بود و گوينده ابي‌بكر است لكن اين تام نيست براي اينكه تمام اين ضميرها به پيغمبر بر مي‌گردد ضمير يقول هم بايد به پيغمبر برگردد و چون ضمير صاحبه هم به پيغمبر بر مي‌گردد منتها صاحب ابي‌بكر است ﴿إِذْ يَقُولُ﴾ اگر ضمير يقول را به ابي‌بكر بر گردانيم قبلاً سخن از ابي‌بكر نبود و ارجاع ضمير الي متأخر لازم مي‌آيد قبلاً نامي از ابي‌بكر نبود ولي درباره پيغمبر تمام آن ضمائر قبلي به پيغمبر بر مي‌گردد ﴿إِلاَّ تَنصُرُوهُ﴾ اين ضمير به پيغمبر بر مي‌گردد ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ﴾ اين ضمير به پيغمبر بر مي‌گردد ﴿أَخْرَجَهُ﴾ ضمير به پيغمبر بر مي‌گردد ثاني كه حال است منظور پيغمبر است خب ﴿إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ﴾ ضمير يقول هم بايد به پيغمبر برگردد صاحبه هم اين ضمير بايد به پيغمبر برگردد چون صاحب ابي‌بكر است.

ديدگاه برخي از مفسران اهل بهشت درباره جمله ﴿لا تَحْزَن

اما درباره ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ كه وجود مبارك پيغمبر به ابي‌بكر مي‌فرمايد ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ آن را آنها پاسخ داده‌اند كه اولاً ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ حزن ابي‌بكر به خاطر خودش نبود براي پيغمبر بود، ثانياً اين ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ دليل بر نقص نيست براي اينكه در چند جاي قرآن كريم خوف و حزن به اولياي الهي اسناد داده شد و به آنها هم دلداري شد كه شما محزون نباشيد درباره حضرت ابراهيم دارد كه وقتي که آن فرشتگان را ديد و براي او ناشناس بودند و نشناخت ﴿نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً[16] يا درباره حضرت موسي دارد كه ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي[17] يا درباره لوط دارد كه نترس ﴿لاَتَحْزَنْ﴾ براي اينكه ﴿إِنَّا مُنَجُّوكَ[18] پس اين نفي حزن نهي از حزن و مانند آن دليل بر نقص نيست.

معيّت خاصّه خداوند با پيامبر اكرم و حفظ ابوبكر در سايه محافظت از آن حضرت

اما اين ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ خدا با ماست آيا اين خصوصيت را مي‌رساند البته كه معيت خاصه است اين معيت خاصه نشانه اين است كه ابي‌بكر همتاي پيغمبر مثلاً بالإصاله مشمول معيت الهي است يا نه اين معيت خاصه كه معيت حفظ و صيانت است بالإصاله متعلق به پيغمبر اكرم (صلّي الله علي و آله و سلّم) است و آن شخص هم در خدمت حضرت بود آن هم محفوظ ماند به بركت حضرت ولي او سهمي نداشت در اين معيت خاصه؛ چرا؟ براي اينكه تأثير معيت خاصه در انزال سكينت ظاهر مي‌شود خدا با ماست يعني چه ؟ ثابت شد كه اين معيت مطلق و اين معيت قيموميه‌اي كه در سوره مباركه «حديد» است اينجا منظور نيست كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم[19] خدا با كافران هم است با مؤمنان هم است آن معيت قيموميه است اين معيت خاصه‌اي كه با نازل كردن رحمت و فيض همراه باشد اين معيت براي پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلّم) است آن يكي هم در كنار اين به بركت پيغمبر متنعم است اما خودش سهمي ندارد؛ به چه دليل؟ به دليل اينكه معيت خاصه ذات اقدس الهي به انزال سكينت با طمأنينه و آرامش است اين يك، در قرآن كريم همراهان پيغمبر دو قسم‌اند يك عده از پيغمبر حمايت مي‌كنند محبوب واقعي پيغمبرند حاملان دين الهي‌اند خداوند درباره آنها فرمود که ما سكينت و طمأنينه خود را بر آنها داديم منتها مرزها را جدا مي‌كند چه در سوره مباركه «توبه» كه بحثش قبلاً گذشت و چه در سوره «فتح» به اين صورت آمده است آيه 26 سوره «توبه» كه قبلاً هم خوانده شد اين بود كه ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِينَ﴾ در جريان جنگ حنين كساني كه همراهان راستين حضرت بودند صحابه راستين حضرت بودند مؤمنان واقعي بودند دلهاي آنها مهبط سكينه شد منزل سكينت شد ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِينَ﴾ با هم ذكر نفرمود كه «ثم أنزل الله سكينته عليهم» بلكه مرز پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلّم) را از مرز مؤمنين جدا كرد چون درجاتشان و مانند آن فرق مي‌كند چه اينكه در سوره مباركه «فتح» هم تعبير مشابه اين دارد آيه 26 سوره «فتح» اين است كه ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلوبِهِمُ الحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِين﴾ اما در آيه محل بحث فقط بر پيغمبر نازل كرد فرمود: ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ﴾ نه «عليهما» فرمود نظير ﴿إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ﴾، نه عليه و علي صاحبه فرمود خب در ﴿إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ﴾ كه ضمير تثنيه است اين فخر نيست خب هر دو در غارند اما آنجا كه جاي فيض است و جاي فخر اصلاً سخن از ابوبكر نيست اين سكينت اگر بر هر دو نازل مي‌شد نظير ﴿إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ﴾ مي‌فرمود و أنزل سكينته عليهما همان طوري كه قبلاً فرمود: ﴿إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ﴾ اگر براي پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلّم) صد در صد بود و براي ابي‌بكر پنج درصد دو درصد يك درصد بالأخره يك سكينت خاصي نازل مي‌شد مي‌فرمود: «ثم أنزل الله سكينته عليه و علي صاحبه» چه اينكه در همين سوره مباركه «توبه» درباره مؤمنين فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِينَ[20] و در سوره «فتح» هم فرمود: ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِينَ[21] اينجا از همراه پيغمبر هيچ نامي نمي‌برد در انزال سكينه وقتي در انزال سكينه هيچ نامي نبرد معلوم مي‌شود آن معيت خاصه براي او نيست اين سهمي ندارد اصلاً اين طفيلي حضرت يك بهره و طرفي بسته است.

بي‌نصيب بودن ابوبكراز فيض خاص خداوند در غار

پاسخ: بله ديگر با ما هست وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلّي الله علي و آله و سلّم) همه آن فيض خاص معيت را داراست اين يكي به تبع او و به طفيل او داراست اما چيزي از طرف خدا نصيب او نشده به دليل اين أنزل چون اگر حضرت معيت خاصه دارد معيت خاصه الهي به اين است كه يك فيضي از طرف خدا برسد در نوبتهاي قبل اشاره شد كه وحي خدا گاهي به صورت انديشه و علم است و گاهي هم به صورت انگيزه و عمل است انديشه‌هاي علمي و وحي علمي كه اينها مخصوص پيغمبر (صلّي الله علي و آله و سلّم) است آن آرامش و طمأنينه گاهي به وسيله ذات اقدس الهي نصيب افراد مي‌شود درباره مادر موسي اين است درباره خيلي از افراد كه قرآن نام مي‌برد وحي عملي است نه علمي كه فرمود ما به مادر موسي وحي فرستاديم كه اين‌طور تصميم بگير اين‌طور اراده بكن اين‌طور نقشه بكش اينها همه كار است خب اما اگر در اين معيت خاصه آن ابابكر سهمي مي‌داشت معيت خاصه به همان انزال سكينت است ديگر که آرامش ايجاد بكند، آرامش نازل بكند در اين آرامش هيچ سهمي ندارد نه ضمير را تثنيه آورد نه جداگانه ذكر كرد نه فرمود: «ثم أنزل الله سكينته عليهما» و نه نظير آيه سوره «توبه» و آيه سوره «فتح» نفرموده است «ثم أنزل الله سكينته علي رسوله و علي صاحبه» آنجا جداگانه ذكر كرد اينجا فقط ضمير را مفرد آورد نظير ﴿وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾.

خب پس ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ﴾ و همه ضميرها هم مفرد است ﴿وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾.

اسناد كلمه كفر به كافران و سركوب كردن آن توسط خداوند

مطلب ديگر اين است كه در جريان مكتب كفر عقايد كفر نقشه‌هاي كافرانه اينجا دو مطلب است يكي اينكه نقشه‌ها مكتبها انديشه‌ها براي خود آنهاست چون يك امر باطلي است و باطل به ذات اقدس الهي اسناد ندارد؛ دوم اينكه ذات اقدس الهي اين كار باطل را مغزكوب مي‌كند لذا ﴿كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ را اين کلمه را به ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ اسناد داد حرف آنهاست حرف ما نيست چه اينكه در سوره مباركه «اسراء» فرمود: ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً[22] بسياري از معاصي فكري و عملي را ذكر مي‌كند بعد از ذكر آن معاصي فكري و عملي فرمود اين معاصي كه من گفتم ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾ پس كلمه كفر براي ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ است اگر حرف علمي كافران است براي آنهاست اگر نقشه سياسي كافران هم هست براي آنهاست دوم اينكه ذات اقدس الهي اين را سرکوب مي‌كند ﴿وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي﴾ چه اينكه در سوره مباركه «انبياء» فرمود خداوند حق را بر باطل پيروز مي‌كند ﴿فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ[23] يعني حق را دماغ‌كوب مغزكوب باطل مي‌كند اين سرش را مي‌كوبد از اين از بين مي‌رود.

منصور بودن دين از سوي خداوند و نقش داشتن اسباب طبيعي

درباره اينكه ذات اقدس الهي نسبت به كلمه خود فرمود ديگر جعل ندارد؛ فرمود: ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ چون ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ اين از سنخ «رد العجز الي الصدر» به آن اصل مطلب بر مي‌گردد اصل مطلب در اين است كه دين منصور است كتاب منصور است پيغمبر نبوت و رسالت منصور است به اين چند دليل تا دليل نهايي هم اين است كه نبوت و رسالت اينها جزء كلمة الله است و كلمة الله هم عليا است صغرا آن هم كبرا اين منتها يك كار كوچكي از بشر ساخته است اين بشر مادامي كه در نشئهٴ تكليف است بايد يك دستي دراز كند ولو انسان از معجزات الهي هم برخوردار باشد در جريان عبور از دريا به موساي پيغمبر فرمود براي اينكه تو هم اين عصا را بزن به دريا اين‌طور نيست كه حالا اگر عصا را نمي‌زد دريا ﴿فَانفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ العَظِيمِ[24] نمي‌شد كه اما هم مي‌خواهد به مردم بفهماند هم به موسي بگويد بالأخره تو هم يك دستي بايد بزني اينطور نيست كه آدم هميشه منتظر غيب باشد ﴿أنِ اضْرِب بِعّصَاكَ البَحْرَ﴾ آن‌وقت ﴿فَانفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ العَظِيمِ[25] دو آن صحراي سينا در آن بيابان تيه هم بالأخره اين‌طور نيست كه اگر عصا نمي‌زد از اين سنگ آب نمي‌جوشيد كه اما ﴿أَنِ اضْرِب بِعَصَاكَ الحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً[26] تو هم بايد يك كاري بكني در جريان مادر عيسي (صلوات الله و سلامه عليهما) آنجا هم همين طور است بالأخره ﴿فَأَجَاءَهَا المخَاضُ إِلَي جِذْعِ النَّخْلَةِ[27] همه اينها از راه غيب مادر شد همه اينها پناهندگي وجود مبارك حضرت مريم (سلام الله عليها) به اين جذع به عنايت الهي بود اين جذع بصورت يك نخل باسق در بيايد و پر ثمر بشود به عنايت الهي است خب حالا يك درخت خشكي پر ثمر شد اين ديگر مي‌شود كه اين شاخه يك كمي خم بشود زحمتي ندارد فرمود همه كارها به عهده ماست شما بالاخره يك دستي بتكانيد شاخه را بالاخره بتكانيد تا چهارتا دانه خرما بيايد پايين ﴿وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً[28] اين‌طور نيست كه حالا، اين‌طور باشد كه مي‌شود بهشت كه انسان هيچ كار نكند اگر بهشت باشد بله انسان هيچ كار نمي‌كند اما مادامي كه در دنياست ولو پيغمبر هم باشد يا مادر پيغمبر هم باشد بالأخره بايد يك دستي بتكاند يك گوشه كار را بايد انجام بدهد اينجا گرچه ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ اما او مي‌توانست بالأخره وجود مبارك پيغمبر را ياري كند اما جريان عنكبوت هست جريان كبوتر هست جريان رفتن پيغمبر به غار هست جريان آرام بودن هست و امثال ذلك اينها تأييد مي‌كند مسأله را.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 265.

[2] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 84.

[3] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 65.

[4] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 84.

[5] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 38.

[6] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 154.

[7] ـ سورهٴ ، آيهٴ 1.

[8] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 35.

[9] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 32.

[10] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 33.

[11] ـ سورهٴ كهف، آيات 34 و 35.

[12] ـ سورهٴ كهف، آيات 35 ـ 37.

[13] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.

[14] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 37.

[15] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 38.

[16] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 70.

[17] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 67.

[18] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 33.

[19] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.

[20] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 26.

[21] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 26.

[22] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 38.

[23] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 18.

[24] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 63.

[25] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 63.

[26] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 160.

[27] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 23.

[28] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 25.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق