اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الْأَرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاهٴ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَهٴ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاهٴ الدُّنْيَا فِي الآخِرَهٴ إِلَّا قَلِيلٌ (38) إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (39) إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَهٴ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي وَكَلِمَهٴ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (40)﴾
سخنان خداي سبحان درباره ترككنندگان هجاد و جايگاه حكومت اسلامي
در جريان تهاجم امپراطوري روم به حكومت ديني وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اعلان بسيج عمومي كرد. عدهاي مشتاقانه لبيك گفتند و عدهاي هم منافقانه يا زبونانه و ذليلانه شركت نكردند. ذات اقدس الهي نسبت به كساني كه در اين نفر نظامي حضور پيدا نكردند چند تا بيان دارد. يكي مربوط به خود آنهاست كه مشكل شما چيست؟ چرا در اين نبرد حضور پيدا نميكنيد؟ يكي بررسي رابطهٴ آنها با حكومت اسلامي است و يكي هم تبيين حكومت اسلامي با خود خداي سبحان است كه خداوند چه رابطهاي با حكومت اسلامي و پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مكتب ديني دارد. يكي هم بررسي رابطهٴ ذات اقدس الهي با مكتبهاي الحاد است. مطالب فرعي فراوان است ولي عناصر محوري اين بخش آيات همين چهار پنج تاست.
تظاهر برخي افراد به سنگيني در جهاد با روميان
دربارهٴ منافقان يا افراد زبون و ضعيف و ذليل آن تحليل را به عمل آورد كه سرّ عدم حضور شما در اين بسيج عمومي آن است كه احساس سنگيني نكرديد ولي تظاهر به سنگيني ميكنيد. اين كار واقعاً سنگين نيست، يك كار عادي است. براي اينكه الآن تقريباً دهمين سال هجرت است. بسياري از غزوهها و جنگها پشت سر گذاشته شده. شما تجارب فراوان نظامي را هم پشت سر گذاشتيد. جنگ بدر را، جنگ خندق را، جنگ احد را اينگونه از غزوات را پشت سر گذاشتيد. و فتحالفتوح هم بالأخره فتح مكه بود، آن را هم پشت سر گذاشتيد. همهٴ اين حرفها بعد از اين تجارب چند ساله است. بنابراين مشكل نظامي نداريد. فقط تثاقل ميكنيد. يعني اظهار ثقل ميكنيد. نه اينكه اين كار سنگين باشد. شما تثاقل داريد. اين تثاقل منشأ رواني دارد نه منشأ نظامي. يك كسي كه تمارض ميكند مريض نيست، پس مشكل طبي ندارد. اين يك مشكل روحي دارد. چرا تمارض ميكند؟ چون نميخواهد در يك صحنهاي شركت كند، تمارض ميكند، مريض نيست. پس مشكل طبي ندارد. مشكل رواني دارد. آن مشكل رواني را كه ميتواند درمان تثاقل را بر عهده بگيرد اين است كه فرمود زندگي در اين نشئه پست است و زندگي اساسي در آخرت است. شما هرگز آن زندگي واقعي و شاداب را به زندگي پست تبديل نكنيد. گذشته از اينكه كيفاً يكي پست است و يكي زندگي واقعي، كماً هم يكي قليل است و ديگري كثير. پس كماً و كيفاً زندگي دنيا نسبت به زندگي آخرت قابل ارزيابي نيست. يكي دنياست ادون است و پست است و يكي بلند. يكي قليل است و ديگري كثير. خب ﴿أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ﴾ كه توضيحش در نوبتهاي قبل گذشت. عنصر محوري ديگر اين است كه اين كار يک پيامد تلخ الهي هم دارد ﴿إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ﴾ اين هم گذشت.
علت نتواني ترككنندگان جهاد از ضرر رساندن به دين الهي
عمده اين ﴿وَلاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً﴾ است. آنها نميخواستند به خدا آسيب برسانند. ميخواستند دين خدا، پيغمبر خدا، مكتب الهي را آسيب برسانند. فرمود شما اين كار را نميتوانيد بكنيد. آن وقت اينجا سؤال مطرح است كه خب اگر يك عدهٴ زيادي هم خودشان از حضور در اين بسيج عمومي امتناع كردند هم ديگران را وادار به امتناع كردند، چگونه به مكتب ضرر نميرسد؟ چگونه به حكومت ضرر نميرسد؟ چگونه به نظام ضرر نميرسد؟ جمعيت زيادي هستند بالأخره اين منافقين و افراد ضعيف الايمان. اين سؤال مطرح است كه چرا ﴿لاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً﴾؟ اين نكره هم در سياق نفي يعني هيچ كار از شما ساخته نيست. اينها هم يك رقمي هستند بالأخره. سرفصلش اين است كه ﴿وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾. ذيلش هم اين است كه ﴿وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾. يعني يك كسي كه حكيمانه برنامهريزي ميكند و عزيزانه هم اجرا ميكند در صدد تأييد دين خودش است. اين اول و آخر اين بحث؛ سرفصلش ﴿وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾است كه ذيل آيه قبل است، ذيل آيهٴ چهل هم اين است كه ﴿وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ و قبلاً هم مشابهاش گذشت كه اسماي حسنايي كه در پايان هر آيه است ضامن مضمون آن آيه است. يعني اگر ما بخواهيم مضمون آن آيه را معلل كنيم، علت برايش بياوريم با تحليل و تعليل آن اسماي حسنايي كه در ذيل آيه است آن محتوا و مضمون مبيّن ميشود. با اين دو اسم عزيز و حكيم كه آيهٴ چهل پايان ميپذيرد، يعني خدايي كه حكيمانه برنامهريزي ميكند و عزيزانه اجرا ميكند جلوي هر گونه توطئهاي را ميگيرد و از شما هم هيچ كاري ساخته نيست. اين نكره در سياق نفي هم همين را ميرساند ﴿وَلاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً﴾. آن وقت اين سؤال مطرح است كه خب يك رقم زيادي توطئهٴ داخلي دارند عدهٴ زيادي را هم ميترسانند، ستون پنجم هم هستند براي دشمنهاي بيگانه، جاسوسي هم براي بيگانه ميكنند. آن وقت چطور ميشود هيچ كاري از اينها ساخته نباشد؟ فرمود: حالا تحليلش را نگاه كنيد.
تفاوت «الاّ»ي استثنائيه با «انّ لا»ي مركب
فرمود إلاّ اين إلاّ همان إنْ لا است نه إلاّي استثنايي، و به قول بعضي از آقايان، در قرن اول يك قواعد مورد اتفاقي در مورد رسم الخط نبود وگرنه اين را بايد إنْ لا مينوشتند. اين الاي استثنايي را و حرف استثناي را خب به همين صورت الاّ مينويسند. امّا إنْ لا را نبايد به صورت الاّ بنويسند. نظير انما . اين إنّما كه حرف حصر است با آن إنّ را با «ما» يكجا مينويسند. امّا آنجايي كه إنّ حرف مشبه بالفعل است از حروف مشبه بالفعل است «و ما» هم اسم او است، نبايد آن را روي هم بنويسند بگويند إنّما، يا أنّما در سورهٴ مباركهٴ «انفال» اين آيه گذشت كه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ مَا غَنِمْتُم﴾[1] منتها رسم الخطش أنّما است. اين إنّما و أنّما كه حرف است و مفيد حصر است، غير از إنّ حرف مشبه بالفعل با آن مايي است كه اسم اوست و منصوب هم هست بايد نوشته بشود إنّ ما يا أنّ ما غنمتم . منتها در رسم الخطي كه در قرن اول بود به اين صورتها ترسيم ميشد و به قول بعضي از مفسران يك قواعد متفق عليهايي در قرن اول بر رسم الخط نبود. لذا گاهي إن لا جدا نوشته ميشود گاهي با هم نوشته ميشود ، گاهي اين كلمهٴ إن از ما جدا نوشته ميشود گاهي با هم نوشته ميشود. امّا مثلاً دربارهٴ ﴿بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم﴾[2] آنجا جدا نوشته شده است مثلاً بل جدا ران، ديگر بل ران را ادغام بكنند اين طور نيست. به هر ترتيب در كتابهاي ادبي هم مثل مغني و اينها براي اينكه چنين خطري پيش نيايد، آنجا به عنوان تنبيه، تذكره، تبصره، آنجا آن ادبا گفتهاند كه اين الاي در ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ﴾ حرف استثنا نيست با الاهاي ديگر فرق ميكند. اين مركب از دو حرف است.
حفظ و نصرت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در گذشته و آينده توسط خداوند
﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ﴾ حالا اگر شما ياري نكرديد، خدا يقيناً او را ياري ميكند، چرا؟ به دليل اينكه در بحبوحهٴ خطر او را حفظ كرد. در بحران خطر كه از احدي كاري ساخته نبود خدا او را حفظ كرد. الآن هم او را حفظ ميكند . الآن كه رهبر حكومت است، حكومتي تشكيل داد، بيش از هفتاد غزوه را پشت سر گذاشت، فتحالمبيني داشت فتحالفتوحي داشت. ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ﴾، خدا ياريش ميكند؛ چرا؟ براي اينكه خدا يك وقتي او را ياري كرده است كه احدي توان ياري كردن را نداشت. ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ آن وقت اينجا دوتا سؤال مطرح است كه چه وقت ياري كرد و چگونه ياري كرد؟ شما الآن ميخواهيد بگوييد كه نبرد با روميها مهم نيست براي اينكه مهمترش را خدا پشت سر گذاشت براي او. آن وقت اين دوتا سؤال مطرح است ، آن چه وقت بود و چگونه بود؟ چون هر دو مهم است به صورت مشروح و باز ذكر ميكند. ميفرمايد: ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ . ميدانيد چه زماني؟ ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ﴾ اين سه تا «اذ» براي بيان آن چه زماني است و الاّ با يك «اذ» حل ميشد . چون آن مقطع حساس است سه بار آن تاريخ را ذكر كرد. اين ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ﴾ همان در غار است ديگر. ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ اگر با ثاني اثنين نبود، خب همان آن زمان خروج و فرار از مدينه را ميفهماند امّا وقتي بفرمايد: ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ﴾ يعني در غار. ﴿إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ﴾ يعني در غار. ﴿إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ﴾ يعني در غار. چون بحبوحهٴ خطر همان غار است ديگر. براي اينكه نه جا براي فرار دارد و نه جاي براي اعلام ديگري است . اگر اين گروه جرّار آمده بودند و حضرت را در غار ميديدند، ديگر كار تمام بود ديگر. تمام اين سه تاريخ مربوط به يك جا است . نفرمود وقتي كه ميخواست از مدينه فرار بكند، چون آنجا كه ديگر ثاني اثنين نبود. خب فرمود در غار، در غار، در غار. يعني آنجا كه ديگر بسته است هيچ دفاعي براي او ممكن نيست. ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ﴾ نه «إذ أخرجه الّذين كفروا». چون «إذ أخرجه الّذين كفروا» براي مدينه بود امّا وقتي ثاني اثنين همراه اوست يعني در غار. ﴿إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ﴾ يعني در غار. «إذ يقول لصاحبه لا تحزن» هم يعني در غار. مثل اينكه بفرمايد يك كسي كه در درياست و دارد غرق ميشود و خدا او را حفظ كرده، حالا در صحرا هم يقيناً او را حفظ ميكند، سه بار كلمهٴ «اذ» تكرار شده براي اينكه ثابت بشود حضرت در آنجا تنها بود احدي به داد او نميرسيد و در كام خطر هم بود. جا براي فرار نبود. پس اگر كسي سؤال بكند چه وقت؟ فرمود در غار. چه طور؟ چطورش را بيان كرده ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ﴾ و امثال ذلك.
تصميم مشركان بر قتل پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در ليلةالمبيت
قبل از آنكه حالا به آن كيفيت نصر برسيم. اينجا كه فرمود: ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «انفال» قبلاً گذشت كه توطئهٴ كفار حجاز و مكه در مقاطع گوناگون مختلف بود. آيهٴ 30 سورهٴ مباركهٴ «انفال» اين بود؛ ﴿وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللّهُ﴾ اينها در آن دارالندوه در آن مشاورههاي خود حالا يا آراي آنها مختلف است، يا در مقاطع گوناگون تصميمات مختلف داشتند بالأخره سه تا تصميم را رسمي كردند يا زندان يا اعدام يا تبعيد. مكر و نقشهٴ آنها اين بود ﴿وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾يا زندان ﴿لِيُثْبِتُوكَ﴾ حبست كنند، بازداشتت كنند كه در مهار اينها باشي. يا ﴿يَقْتُلُوكَ﴾ اعدام كنند يا ﴿يُخْرِجُوكَ﴾ تبعيد كنند. اين يا در مقاطع گوناگون سه تا رأي احراز شد يا آراي اصحاب الدارالندوه مختلف بود، بعضيها نظرشان تبعيد بود، بعضي نظرشان اعدام بود، بعضي نظرشان حبس بود. ولي سرانجام به اينجا رسيدند كه حضرت را اگر بازداشت نكنند، حبس نكنند، زنداني نكنند، قطعاً اعدام بكنند. به تبعيد راضي نشدند و دو شاهد در همين جريان آيات مربوطه هست. يكي اينكه خب تصميم نهايي آنها در ليلةالمبيت اعدام حضرت بود ديگر. خب عدهٴ زيادي شمشير كشيدند كه حضرت را شهيد كنند ديگر. دوم اينكه وقتي فهميدند حضرت حالا از مكه فرار كرد، خب اگر قصد آنها تبعيد بود، اخراج بود حالا كه حضرت رفت ديگر حالا چرا تا دم غار دنبال او آمدند؟! دنبال او آمدند كه يا بالأخره ﴿لِيُثْبِتُوكَ﴾ يا ﴿يَقْتُلُوكَ﴾. معلوم ميشود آنها به تبعيد راضي نشدند. سرّش اين بود كه ممكن است كه اين به جايي تبعيد بشود و عدهاي را هم فرا بخواند و به دور او جمع بشوند و عليه ما قيام بكنند. لذا اخيراً از آن مسئلهٴ تبعيد صرفنظر كردند. كار را به زندان و اعدام ختم كردند. آن شمشير برهنهٴ ليلةالمبيت نشانهٴ آن بود كه قصد اعدام حضرت را داشتند و اين تعقيب نشانهٴ اين بود كه يا بالأخره ميخواستند اعدام كنند يا بازداشت كنند. و آن جملهٴ ﴿وَيَمْكُرُونَ﴾ كه فعل مضارع است و نشانهٴ استمرار است، دليل بر اين است كه اينها دستبردار نبودند مرتب در صدد مكر و نقشه كشيدن بودند. خب لذا در جريان غار كه سه بار اين كلمهٴ «اذ» را تكرار ميكند يک تاريخ و مقطع حساسي است.
ياري كردن پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در ليلةالمبيت به وسيله نزول سكينه الهي بر او
بعد فرمود حالا چگونه ياري كردم؟ آن ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ پاسخ سؤال دوم است كه حالا چگونه او را ياري كردم. آن ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ﴾ كيفيت نصر الهي اين به دو قسم تقسيم شده است. يك سلسله نصرتهاي روحاني و نفساني است و يك سلسله نصرتها و تأييدهاي محسوس كه به اجرام و اجسام و اينها هم مرتبط است. آنچه كه به روحيهٴ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برميگردد. كه فرمود: ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ﴾ سكينت خود را آن طمأنينهٴ خود را بر او نازل كرده است. اين فيض الهي بود که بر قلب مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است. حالا احتمال اينكه اين ضمير به آن همراه پيغمبر برگردد که احتمال ضعيفي است، در خلال بحثها مردود خواهد شد. ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ﴾ لذا او در كمال آرامش از مكه بيرون آمد. در كمال آرامش به غار رفت. در كمال آرامش به همراهش فرمود ﴿لاَ تَحْزَنْ﴾. چون سكينت الهي بر او نازل شده است نهراسيد و همراهش را هم از هراس بر حذر داشت.
پرسش:...
پاسخ: منتها در حال خطر سكينهٴ زائد نازل ميشود نظير اينكه ﴿زَادَهُمْ هُديً وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾ و امثال ذلك. هميشه سكينه بود، يك حد مشخصي از نصاب سكينه. لكن در بحبوحهٴ جنگ يك سكينت زائدي يك طمأنينهٴ زائدي بر حضرت نازل ميشد. وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) ميفرمايد كه جنگ بدر كه خونينترين جنگ در آن روزها بود، و اولين جنگ آنها بود، گرچه احد خونين معروف بود ولي اولين جنگ، جنگ بدر بود، و جنگ هم نابرابر بود، براي اينكه سربازان ما پياده بودند و با يك چوب دستي نظير همين انتفاضه، با چوبدستي و سنگ آمدند. آنها مسلح بودند، شترسوار بودند، آنها به سربازانشان كباب ميدادند، ما به سربازانمان خرما ميداديم. خيلي جنگ نابرابر بود. و جمعيت آنها هم چند برابر بود. ما سيصد و اندي بوديم آنها هزار نفر بودند. سير، مسلح، سواره، ما گرسنه، پياده و با جمعيت كم. لذا غالب اين رزمندههايمان مضطرب بودند. امّا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تا صبح مشغول مناجات بود زير آن درخت در صحنهٴ بدر و گويا اصلاً در شب جنگ نيست، در شب عمليات نيست. هيچ اضطرابي در آن حضرت نبود. اين را اميرالمؤمنين ميفرمايد. اين يك سكينت زائدي است كه بر آن نصاب متعارف افزايش پيدا ميكند. فرمود: ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ﴾. كه باعث طمأنينه و سكون قلب است. اين براي كمكهاي قلبي و معنوي. لذا در كمال شهامت فرمود: ﴿لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾.
تفاوت معيت عمومي با معيت خاصهٴ خداي سبحان
اين معيت هم همان طوري كه در نوبتهاي قبل اشاره شد، يك معيت خاصه است. يك معيت قيوميهاي خداي سبحان با همهٴ انسانها دارد كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» بيان فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[3].
در جريان معيت در سورهٴ مباركهٴ «انفال» قبلاً گذشت، يك معيت خاصي ذات اقدس الهي با اولياي خود دارد. آيهٴ دوازدهم سورهٴ مباركهٴ «انفال» اين است: ﴿إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَي الْمَلاَئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ﴾[4] اين يک معيّت خاصّه است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «طه» هم به حضرت موسي و حضرت هارون(سلام الله عليهما و علي جميع الانبياء و الاولياء) هم فرمود: آيهٴ 45 سورهٴ «طه» اين است، آنها گفتند: ﴿رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَي﴾[5] يعني وجود مبارك موسي و هارون(عليهما السلام) گفتند خداوند فرمود كه ﴿لاَ تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي﴾[6] خب يك معيت قيوميهٴ مطلق است، كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[7] كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» است. يك معيت قهارانه است، كه در كمين است که زود بگيرد اين معيتي است كه خدا با تبهكاران دارد. در سورهٴ مباركهٴ «نمل» و مانند آن فرمود: آنها كه تصميم ميگيرند شبانه در محافل سرّيشان كه عليه اسلام و مسلمين توطئه بكنند خدا با آنهاست ﴿وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَي مِنَ الْقَوْلِ﴾[8] خدا با گناهكاران است يعني اين معيت قهاره است كه همانها را همانجا بگيرد. يا مكرشان را زايل بكند. اين معيت قهر است. يك معيت مهر و لطف است كه در اينگونه از موارد مطرح است . به موسي و هارون(عليهما السلام) ميفرمايد: ﴿إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَي﴾ به فرشتگان هم در جريان جنگ بدر و مانند آن ميفرمايد: ﴿إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَي الْمَلاَئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا﴾[9] اينجا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد كه ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾.
تعبير حضرت موسي(عليه السلام) درباره معيت خاصه خداوند و تفاوت آن با تعبير پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
در آن بحثهاي اوائل سورهٴ مباركهٴ «بقره» و آنها گذشت كه وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) در بحبوحهٴ خطر يك تعبيري دارد وقتي بنياسرائيل به آن حضرت عرض كردند كه جلو كه اين درياست و پشت سر كه آل فرعون در راهاند حضرت فرمود ﴿كَلاَّ﴾ اين چه حرفي است كه ميزنيد ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾[10] خب اينها اصلاً احساس خطر نميكنند . براي اينكه اگر براي كسي روشن شد كه سراسر عالم جنود الهياند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[11] . جلو درياست پشت سر هم شمشير برهنهٴ آل فرعون اينها بين دو تا مرگ احساس امنيت ميكنند حضرت فرمود: ﴿كَلاَّ﴾ اين چه حرفي است كه ميزنيد ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾[12] اگر دستور داد كه ما به دريا برويم كه ميرويم. برگرديم هم كه برميگرديم. منتها وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تعبيرش بلندتر از تعبير وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) است. كه تفسيرش آنجا گذشت. موسي كليم دارد كه: ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾ اول از خود شروع ميكند. بعد نام الله، رب را ميبرد ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾. امّا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از قوس نزول اول از بالا ميآيد. نميگويد با ما خداست، ميگويد خدا با ماست. ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ اول رؤيت الله است بعد رؤيت خود. ولي در جريان حضرت موسي اول رؤيت خود است بعد رؤيت تازه رب نه الله. اين فرقش قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و اينها گذشت.
خب پس اينكه فرمود: ﴿فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ﴾ آن معيت خاصه نشانهٴ بارزش همين انزال سكينت است كه يك امر روحاني است.
تأييد الهي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به وسيله سپاهيان نامريي
براي حل نظامي و مشكل نظامي هم و برطرف كردن دشمنها هم فرمود: ﴿وَأَيَّدَهُ﴾ در آنجا ﴿بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾. خداوند در همان صحنه آنجايي كه ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ﴾ در آن فضاي بسته خدا او را به وسيلهٴ سپاهيان نامريي تأييد كرده است. كارهايي را كه انسان به وسيلهٴ دست انجام ميدهد از اين كارها از اين اعضا و جوارح و از اين قطعات دست يك سلسله مصادر و يك سلسله افعالي مشتق ميشود. كارهايي را كه انسان با ساعد انجام ميدهد، ساعد بين مچ است و آرنج. اگر چند نفر با ساعدها كار انجام بدهند ميگويد آن كار مساعدت است. يا فلان شخص مساعد ما بود. يا فلان امر با ما مساعد نيست. كارهايي كه با بازو انجام ميگيرد اگر چند نفر انجام بدهند ميگويند معاضدت كرده است. عضد؛ بازو. كاري كه با دست انجام ميگيرد حالا خواه با انگشت، خواه با كف، خواه با ساعد، خواه با عضد كه با يد انجام ميگيرد ميگويند تأييد شده است. اين تأييد، تأييد ريشهٴ اصلياش از همان يد است. بالأخره تقويت است، تثبيت است و مانند آن. ﴿وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾.
برتر بودن «كلمة الله» و لزوم غبارروبي آن در دل انسان
حالا عمده ملاحظه بفرماييد كه تعبير قرآن كريم در اين بحث چقدر رقيق و بسيط است. فرمود در اينجا دو تا مطلب است؛ يك مطلب ثابت است. يك مطلب را خدا ثابت كرد آن ديگر نيازي به دست و پا و اعضا و جوارح ندارد. نيازي به كار ندارد. يك امر نياز به كار دارد و آن يكي ثابت است. مثل اينكه يك دفينهاي است، يك گنجينهاي هست، يك شيء ثابتي است كه تمام ثروت را تأمين ميكند. دفينه گذاشتن، سرمايه دادن نيازي به تحصيل و تلاش و كوشش ندارد چون اين دفينه اينجا هست. فقط يك كار دارد و آن اين است كه انسان اين خاكها را برطرف كند. اين غبارها را برطرف كند. كند و كاو كند سرمايه هست. خب دربارهٴ آن سرمايه ديگر نميگويند بايد كار كرد. دربارهٴ غبارروبي و اين گردگيري ميگويند بايد كار كرد. آن تعبير را ملاحظه فرماييد گاهي واقع اين آيات آدم را ايست ميدهد. فرمود: ﴿وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي﴾ اين كار كرده. امّا ﴿وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ اين طور نيست كه «و جعل كلمه الله هي العليا». نه ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾، اين ديگر نه احتياجي به دست و پا و كار و زحمت و تلاش نه نازل شدن ملك ميخواهد نه كار فلك. اين هست. اين سرمايه هست. ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ هست. آنچه كه دست و پا و تلاش و كوشش ميخواهد آن گردگيري است. شما هم تلاش و كوشش كنيد «كلمة الّذين كفروا» اين را سفلي قرار بدهيد. اين را بگذاريد كنار، اين را بگذاريد پايين، اين را بگذاريد زير پايتان. بقيه هست. اين چنين نيست كه حالا مكتب توحيدي، مكتب اسلامي شما بخواهيد تثبيت كنيد. نه اين سر جايش هست. شما اين غبارروبي كنيد، گردگيري كنيد بعد آن مکتب شفاف خودش را نشان ميدهد. ﴿وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي﴾ امّا ﴿وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ نه «جعل كلمة الله العليا». اين «لا إله إلاّ الله» هم همين طور است. اين «لا إله إلاّ الله» هم قبلاً بحث شد اين طور نيست که دو تا جمله باشد كه، يك جملهٴ نفي و يك جملهٴ مثبت. كل اين كلمهٴ «لا اله إلاّ الله» يك جمله است، يك قضيه است. اين الاّ هم به معني غير است. لا اله غير الله كه ثابت است ديگران نيستند. نه اينكه صحنهٴ قلب ما هم از شرك خالي باشد هم از توحيد خالي باشد. ما اول بياييم غير را نفي بكنيم بعد الله را ثابت بكنيم. نه خير. ميخواهد بفرمايد كه در درونتان غير از توحيد و عقيدهٴ فطري خداپذير چيز ديگر نيست. شما هم بايد تلاش و كوشش كنيد كه برايتان روشن بشود غير از اين اللّهي كه در درونتان حضور و ظهور دارد ديگران نه. لا إله غير همين يكي كه هست. نه اينكه لا إله بعد الا، اين لا إله نفي جنس باشد به اينكه اصلاً خدايي نيست، همه را يكجا نفي بكنيم. بعد تازه بياييم الله را ثابت بكنيم و استثنا بكنيم. اين الاّ يعني غير نه يعني استثنا.
خب بنابراين ذات اقدس الهي چون اصلش كلمه الله، علياست، شما بايد گردگيري كنيد. اگر شما گردگيري نكرديد خدا به وسيلهٴ فرشتگان الهي، امدادهاي غيبي گردگيري ميكند. اين تعبير معروفي كه در نهجالفصاحه است در بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، در جلد اول نهجالفصاحه صفحهٴ 53 به اين صورت آمده است: «الإسلام يعلو و لا يُعلي عليه» ريشهٴ قرآنياش اين است. يعني اين بالا هست. گاهي گردگيري ميشود. خيال ميكنند يك چيزي رفته رويش. شما تلاش و كوشش كنيد اين گرد و غباري كه بيجهت رفته رويش نشسته اين را غبارروبي كنيد خودش را نشان ميدهد. «الإسلام يعلو بالطبع» نه شما اعلا كنيد، اين خودش يعلو. چيزي هم بالاي او نميآيد؛ چرا؟ براي اينكه خدا نفرمود «كلمة الله عليا» كه. فرمود: ﴿كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ يك الف و لام گذاشته و يك ضمير فصل آورده يعني منحصراً براي اوست. اگر فرموده بود «كلمة الله العليا»، اين مفيد حصر نبود. امّا وقتي ضمير فصل آورده، مفيد حصر است ﴿وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ هست و بود و خواهد بود. شما تلاش و كوششتان اين باشد كه نگذاريد بيگانه خودش را آنجا بالا نشان بدهد.
پرسش:...
پاسخ: آن جمله عطف بر جمله است. اين جملهٴ اسميه است عطف بر جملهٴ فعليه. ﴿وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾ اين جملهٴ اسميه عطف بر جملهٴ فعليه است آن وقت نتيجهاش همين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه «الإسلام يعلو ولا يعلي عليه»[13].
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 41.
[2] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 14.
[3] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[4] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 12.
[5] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 45.
[6] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 46.
[7] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[8] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 108.
[9] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 12.
[10] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 62.
[11] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 7.
[12] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 62.
[13] ـ نهجالفصاحه، ج1، ص53.