اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سبيلالله اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الْأَرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ (38) إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (39) إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (40)﴾
نزاع گرايشاي طبيعي و فطري انسان در جهاد
در جهاد بين دو عامل يك نزاع و درگيري است. چه در جهاد اكبر، چه در جهاد اوسط، چه در جهاد اصغر. در جهاد اصغر كه آيه ناظر به آن است، گرايش طبيعي مانع عمل به مقتضاي فطري و گرايش فطري است. چون بخش طبيعت انسان به زمين برميگردد ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[1] آن گرايشهاي مادي را خدا به زمين نسبت ميدهد. گاهي ميفرمايد: ﴿اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الْأَرْضِ﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿أَخْلَدَ إِلَي الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾[2] و مانند آن. به زمين منظور عالم طبيعت است. آنهايي كه سير آسماني دارند و الآن هم به فكر تسخير فضا هستند، گرچه به حسب ظاهر اينها آسمانها را مسخر كردهاند ولي در حقيقت در زميناند و زميني فكر ميكنند. و زميني ميانديشند. زمين يعني طبيعت. آن آسماني كه ﴿فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾[3] آن آسماني كه ﴿لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾[4] آن آسماني كه ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾[5] آن به امر ملكوت برميگردد. بنابراين اين گروه هرچه به طبيعت وابستهاند از آنها به تثاقل الي الارض ياد ميكنند، اخلاد الي الارض ياد ميكنند و مانند آن. فرمود: ﴿مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الْأَرْضِ﴾ معلوم ميشود راه خدا راه طبيعت نيست. يك وقت انسان طبيعت را در قبال فطرت مسخر ميكند اين ميشود راه خدا. يك وقت است از فطرت گريزان است به طرف طبيعت برميگردد اين ديگر سبيل الغي است، سبيل الشيطان است، سبيلالله نيست. كارها هم همين طور است.
معيار فطري يا طبيعي بودن گرايشهاي انسان
پس معيار آن است اگر هدف تأمين رضاي الهي بود اين في سبيلالله است. آنهايي هم كه به عمق زمين ميروند و تلاش و كوششان اين است كه مشكلات ديگران را برطرف كنند، اينها آسماني فكر ميكنند و به طرف آسمان ميروند. آنهايي كه سفر آسماني دارند ولي به فكر طبيعياند اينها زميني ميانديشند. پس زمين و آسمان در اينجا همان ملك و ملكوت، طبيعت و فرا طبيعت و مانند آن خواهد بود. اين «تثاقل الي الارض» مثل «اخلاد الي الارض» يعني طبيعتزدگي و طبيعتگرايي.
تعبير ﴿أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ﴾ كه در بحث ديروز اشاره شد، كه اين من مفيد بدليت است. ميگويند نظير آيهٴ ﴿لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنكُم مِلاَئِكَةً فِي الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ﴾[6] است اينكه فرمود: ﴿لَوْ نَشَاءُ لَجَعَلْنَا مِنكُم مِلاَئِكَةً﴾ يعني بدلكم ملائكه وگرنه از شما كه فرشته ساخته نميشود. تعبير ﴿لَجَعَلْنَا مِنكُم﴾ يعني «و اجعلنا بدلكم ملائكه في الارض».
تبيين بسيج فرهنگي و نظامي در قرآن و تهديد نسبت به ترك آن
خب بعد فرمود اگر شما نفر نكنيد، اين نفر آن حركت سريع و جهتدار و هدفدار است كه دو قسمش يكي نفر فرهنگي باشد و يكي نفر نظامي در قرآن كريم آمده. يكي آيهٴ نفر معروف است ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ﴾[7] يكي هم اين نفرهاي نظامي است. آن نفرهاي عبادي معمولاً در روايات است، كه نفر اول نفر دوم، حاجيان بعد از اينكه وقوف در عرفات و مشعر و مني را انجام دادند براي طواف به طرف كعبه نفر ميكنند. حالا نفر اول دارند نفر دوم دارند. آن ديگر نفر عبادي است در روايات آمده . اما اين دوتا نفري كه در قرآن آمده يكي نفر فرهنگي است ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا﴾ يكي هم نفر نظامي است كه ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾[8] يا ﴿إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَي الْأَرْضِ﴾ و مانند آن. فرمود اگر نفر نكرديد خدا شما را عذاب ميكند و اينچنين نيست كه دست از دينش بردارد گروه ديگري را به جاي شما مينشاند. اگر نفر نظامي وسيله است و آن نفر فرهنگي هدف است، و اگر نفر فرهنگي به جهاد اوسط يا اكبر نزديكتر است، اين آيهٴ تهديد ضمني هم است ، كساني كه امكان اينكه به مراكز حوزوي نفر بكنند و بروند و علوم الهي را ياد بگيرند و فقيه در دين بشوند هم مشكل خودشان را حل بكنند و هم مشكل جامعه را حل بكنند اگر نفر نكنند اين آيه يك تهديد ضمني هم نسبت به آنها هست. مخصوصاً بيوت علما ، آنها كه ميتوانند و زمينه هست و بروند به حوزههاي علميه و عالم رباني بشوند و هم خودشان را به مقصد برسانند و هم جامعه را به مقصد آشنا كنند اگر خدايي ناكرده عمداً اين نفر را ترك كردند، ممكن است يك چنين تهديدي هم دامنگير آنها بشود. كه ﴿إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾ از يك سو، و ﴿يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ﴾ از سوي ديگر.
حفظ دين و ياري از پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله وسلّم) توسط خداي سبحان
بعد ميفرمايد شما كه حالا نفر نميكنيد به جبهه نميرويد هدفتان چيست؟ بخواهيد به خدا و دين خدا آسيب برسانيد، كه مقدورتان نيست كه بحثش قبلاً گذشته، اگر بخواهيد به پيغمبر آسيب برسانيد اين را مطمئن باشيد به پيغمبر هم نميتوانيد آسيب برسانيد چون خدا خواست او را ياري كند و خدا هم علي كل شيء قدير است، ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ شما اگر با عدم نفرتان خواستيد پيغمبر را ياري نكنيد، جوابش اين است كه ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ فرمود: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ مستحضريد كه اين ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ نميتواند جواب آن فعل مضارع باشد. شرطي كه ناظر به فعل مضارع است اگر شما اين كار را نكنيد، جوابش اين است كه خدا فلان كار را ميكند نه فلان را كرده است. خب اين ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ﴾ يا تحليلش به اين است كه غرضتان آسيبرساندن است، جوابش قبلاً ذكر شد. «الا تنصروه و لا تضروه شيئا» نميتوانيد ضرر برسانيد.
چرا؟ آن ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ ميتواند دليل باشد. يا اينكه آن جوابي كه محذوف است اين است «الا تنصروه فسينصره الله» شما اگر او را ياري نكرديد خدا يقيناً او را ياري ميكند. چرا؟ براي اينكه نمونهاش اين است ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾. اين ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ بياني است براي يك جواب محذوف. جواب «الا تنصروه» يا «لا تضروه» است كه به قرينهٴ قبل حذف شد يا «فسينصره الله» است كه باز به قرينهٴ بعد حذف شده است. جواب اين محذوف است. اگر شما او را ياري نكنيد، نه توان آن را داريد كه با عدم نصرت او را آسيب برسانيد و از طرفي هم خداوند او را ياري ميكند. از كجا ميتوان اين دو نكته را فهميد؛ يكي اينكه عدم نصرت شما به او ضرر نميرساند. آن را به قرينهٴ ﴿لاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً﴾. از اينكه شما او را ياري نكرديد خدا او را ياري ميكند اين را از كجا ميشود فهميد؟ بالأخره «و حذف ما يعلم منه جائز»، اگر چيزي حذف شده است براي آن است كه از سياق معلوم است آن محذوف چيست. از سياق از كجا معلوم است كه ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ﴾، خدا جانشين براي نصرت شما ميفرستد؟ براي اينكه فرمود: ﴿وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ﴾ بالأخره شما نشد ديگري. اين طور نيست كه حالا خدا دست از دينش، دست از ياري پيغمبرش(صلّي الله عليه و آله وسلّم) بردارد. پس «فسينصره الله» محذوف است. آن وقت دليل اين جزاهاي محذوف اين است كه ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ خب خدايي كه در بحبوحهٴ خطر او را حفظ كرده است، الآن هم حفظ ميكند ديگر. حفظ خدا كه مقطعي نيست. نه قدرت او مقطعي است نه مقصد و مقصود او مقطعي است.
اراده جهاني شدن اسلام از خداي سبحان
او قبلاً هم اعلام كرده است كه اين كار را انجام داد ﴿أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾[9] بالأخره ميخواهد اين را جهاني كند. اين را قبلاً اعلام كرد. با اين مقصد كه ذات اقدس الهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ارسال كرد ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾[10]، ﴿وَكَفَي بِاللّهِ شَهِيداً﴾[11] اينها را بيان ميكند. اينها را در آيات مكي، آيات مدني مشخص كرد. اگر هدف ذات اقدس الهي جهاني شدن اسلام است ديگر وجهي ندارد كه در يك مقطع خاص پيغمبرش را ياري كند. يا يك مقطع مخصوص دينش را ياري كند. نه قدرت او محدود است نه اين هدف جهاني را با كمك مقطعي ميشود تأمين كرد. روي اين شواهد اين ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ يعني چون ذات اقدس الهي در بحبوحهٴ خطر ليلة المبيت او را ياري كرده است، الآن هم ياري ميكند. همان طوري كه مشركين مكه نتوانستند به او آسيب برسانند در بحبوحهٴ اقتدارشان الآن هم نميتوانند. همان طوري كه ذات اقدس الهي در بحبوحهٴ خطر، در ليلة المبيت او را ياري كرده است، الآن هم ياري ميكند. خب.
پرسش ...
بررسي معنيا زماني ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾
پاسخ: خب پس ما ناچاريم بگوييم كه «فسينصره الله»، اين نصره الله چون نه تنها فعل ماضي است اين ماضي را به معناي مضارع بگيريم، بايد بگوييم آن كار را خواهد كرد. پس باز در حقيقت يك تصرفي كرديم كه اين ماضي را به معناي مضارع گرفتيم. يك كاري بايد بكنيم ديگر. بگوييم «الا تنصروه فسينصره الله» اين چنين بايد باشد كه فعل ماضي را به معناي مضارع بگيريم. چه وقت؟ آن وقت اين فعل ماضي را نميشود به معناي مضارع گرفت. براي اينكه اين دارد از قصهٴ ليلة المبيت حكايت ميكند به قرينهٴ ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ﴾ و جريان غار و يار غار و كمك در غار و امثال ذلك. بنابراين اين ناظر به يك قصه و قضيهٴ گذشته است. اينچنين نيست كه يك فعل ماضي باز و مطلقي باشد تا آدم بتواند از او مضارع را اصطياد كند بگويد از سنخ ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾[12] است كه او محقق الوقوع است و از آن به فعل ماضي ياد شده است.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خوب اما جواب اين ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ﴾ چه خواهد بود؟ اگر شما او را ياري نكنيد، اين شرط، خدا قبلاً او را ياري كرده است. خوب قبلاً براي حل مشكل قبلي بود اما مشكلي كه در پيش داريم چه كنيم؟ اين را بايد گفت جواب اين است كه اگر در قبال لشكركشي حالا امپراطوري روم لشكركشي كرده در جريان غزوهٴ تبوك است كه قصهاش قبلاً اشاره شد. يك لشكر جرّاري از امپراطوري روم قصد حمله به كشور اسلامي را دارد. در چنين فضايي ذات اقدس الهي بفرمايد اگر شما پيغمبر را در اين شرايط خطرناك ياري نكنيد، خدا او را در ليلة المبيت ياري كرده است. خب اين مشكل حملهٴ امپراطوري روم را حل نميكند. بايد الآن مشكل حل بشود. آن حلش به اين است كه اگر شما ياري نكنيد، خدا او را ياري ميكند به دليل اينكه ذات اقدس الهي در بحبوحهٴ خطر كه او تنها بود او را ياري كرد. الآن كه حكومت اسلامي تشكيل شد. كه اين ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ﴾ بشود دليل آن جزاي محذوف. «الا تنصروه فسينصره الله». به چه دليل خدا او را ياري ميكند؟ به دليل اينكه خدا در بحبوحهٴ خطر پيغمبرش را حفظ كرده براي حفظ دين بوده. ﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ در بحبوحهٴ خطر كه احدي يار و ياور آن حضرت نبود خدا او را ياري كرده است. و مردم مكه هم او را در حقيقت تبعيد كردهاند و اخراج كردهاند از سرزمين مكه و حضرت هم ناچار شد مكه را ترك كند ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾.
تبعيد پيامبر اكرم توسط مشركان مكه و ياري خداي سبحان
خب وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آن جريان ليلة المبيت كه آياتش قبلاً گذشت ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾[13] كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به جاي پيغمبر خوابيدند اين آيه نازل شد. اين در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت. آن نكات مثبت بود كه در جريان بيتوتهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) بود. اما يك نكات منفي هم اينجا در اين يار غارش هست كه آن را هم ذكر ميكند. ميفرمايد: ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ چگونه خدا او را ياري كرد؟ براي اينكه همهٴ مشركين مكه درصدد تبعيد و بيرونراندن وجود مبارك پيغمبر بودند، اين تصميم عمومي مشركين مكه بود ﴿إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾. حالا خارج كردند از مكه. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم خواست وارد غار بشود كسي او را همراهي كرد كه اينها ثاني اثنين بودند. ثاني اثنين يعني دو نفرند كه يكيشان وجود مبارك پيغمبر است ديگري هم همراه او. اين دو نفر يك ثاني داشتند. ذات اقدس الهي برابر رواياتي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همراهش و همسفرش را دلداري ميدهد، با اينها هست كه جملهٴ ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ شاهد اوست.
معيت عددي نداشتن خداي سبحان با انسانها
اما او ثالث اثنين است نه ثالث ثلاثه. اينها دو نفرند يكي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يكي هم همراهش كه ابوبكر است و خداوند هم با اينهاست. اما خداوند ثالث اثنين است نه ثالث ثلاثه. يعني چي؟ يعني اين دو نفر كه هستند خدا با اينها هست اما شما روي اصول رياضي هرچه بشماريد اينها دو نفرند. او فوق رياضي است تحت عدد در نميآيد كه بشماريد كه بشود سومي. عدد عارض ذات اقدس الهي نخواهد شد به هيچ وجه هم تحت عدد درنميآيد. اگر دو نفر يكجا نشستهاند خدا سومي دو نفر است نه سومي سه نفر كه اين دو نفر به علاوهٴ خدا بشوند سه نفر، منهاي خدا بشوند سه نفر. او با اينها جمع و تفريق ندارد. آنها كه فكر ميكردند ذات اقدس الهي ثالث ثلاثه است گرفتار كفر شدند ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[14]. در همان بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «مائده» اشاره شد كه ذات اقدس الهي در بحث سورهٴ مباركهٴ «مجادله» آيهٴ هفت و هشت آنجا حساب را روشن كرد كه خدا رابع ثلاثه است نه ثالث ثلاثه. يعني سه نفر كه نشستهاند دارند با هم راز ميگويند، خدا چهارمي اين سه نفر است اما رابع اربعه نيست. كه حالا اينها سه نفر به علاوهٴ خدا بشوند چهار نفر، منهاي خدا بشوند سه نفر. ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾[15] او رابع ثلاثه است نه رابع اربعه. يك چهارمي است كه اصلاً به حساب نميآيد. زيرا رابع اربعه بودن يعني اينكه جاي خاص خودش را دارد. يك ، دو، سه، چهار. اين ميشود رابع اربعه. اين چهارمي جايش مشخص است. با سومي نيست، با دومي نيست، با اولي نيست، با خودش است و در كنار اينهاست. اما ذات اقدس الهي كه رابع ثلاثه است و رابع اربعه نيست، سرّش اين است كه او از درون و بيرون ثالث باخبر است، محيط به اوست. از درون و بيرون ثاني باخبر است، محيط به اوست. از درون و بيرون اول باخبر است، محيط به اوست. از درون و بيرون آن رابط بين اول و دوم، رابط بين دوم و سوم، رابط بين اول و سوم، از همهٴ اينها از درون و بيرون آنها باخبر است و خارج از آنهاست. او تحت عدّ در نميآيد. اين واحد لا بالعدد اين است. بنابراين اينكه گفته شد: ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾[16] نه رابع عددي، آن وحدت مطلقه يك واحد مطلقي ما داريم كه اگر جمعيت سه نفر بودند اين بالاي آنهاست و به حساب رياضي در نميآيد. اگر پنج نفر شش نفر بودند اين ميشود هفتمي. اگر هفت نفر بودند اين ميشود هشتمي ﴿وَلاَ أَدْنَي مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ﴾[17] اما «و لا يعد منهم». بنابراين اين ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ را ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كاملاً ملموس كرد. يعني آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» بود كه مسيحي را تكفير ميكرد؛ فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ يك، طائفهٴ ديگر آياتي كه نظير سورهٴ مباركهٴ «مجادله» است ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾ دو، جامع بين آن طائفه آيات سورهٴ «مجادله» و اين طائفه آيات سورهٴ مباركهٴ «مائده» همين كريمه است. كه خداي سبحان در جريان پيغمبر ميفرمايد من با آنها هستم. و پيغمبر هم فرمود خدا با ما هست. اما اينها دو نفرند. من كه با اينها هستم جمعاً سه نفر نميشويم، من ثالث اثنينم نه ثالث ثلاثه. هرچه بشماريد دو نفرند. آنچه كه به رقم در ميآيد، كمّ منفصل ميپذيرد، يك و دو ميپذيرد، جمع و تفريق ميپذيرد، رياضي ميپذيرد، موجود ممكن مادي است. از طبيعت بگذريم ديگر جا براي رياضي نيست.
نزاهت خداي سبحان از وحدت و جمع عددي
پرسش ...
پاسخ: آن را هم توجيه كردند در بيانات نوراني حضرت امير فرمود: «واحد لا بعدد و دائمٌ لا بأمد قائم لا بعمد»[18] اينها را در نهجالبلاغه دارد. طبق آن بيانات نوراني حضرت كه در نهجالبلاغه فرمود: «واحد لا بعدد» آن بيان نوراني حضرت سجاد(سلام الله عليه) كه در صحيفهٴ سجاديه آمده «لك يا الهي وحدانية العدد»[19] نه أنت واحد بالعدد را توجيه كرده است. وحدانيت عددي ملك اوست نه اينكه او واحد بالعدد است. واحد بالعدد بودن جزو اوصاف سلبيهٴ ذات اقدس الهي است كه «واحد لا بعدد دائم لا بأمد». او نه متزمن است و نه معدوم. نه زمانمند است كه زمان داشته باشد، نه عددپذير. لذا وقتي بحثها نوبت به توحيد ميرسد، اسماي حسناي الهي ميرسد، معارف الهي ميرسد، همان طوري كه علوم تجربي دستش خالي است، علوم رياضي هم دستش تهي است. سقف علمي رياضي هم محدود است. در عين حال كه براهينش متقن است، اين يك سالك را تا نيمه راه ميبرد، هرگز ممكن نيست مسائل توحيد را، وحدت مطلقه را، بسيط الحقيقه بودن را، اسم اعظم داشتن را، اين گونه از معارف الهي را با رياضي فهميد. و آنها كه فكر ميكردند رياضي ملكهٴ علوم است،سلطان علوم است، چون ديد نيمه راه داشتند فكر ميكردند. وگرنه از جهت معرفتشناسي اين اوائل راه است نه ملكهٴ علوم. از نظر معرفتشناسي علوم تجربي نازلترين و ضعيفترين معرفت است. بعد علوم رياضي است كه برهان در آن وجود دارد و قوي است، متوسط است. بعد حكمت و كلام است. بعد عرفان است. و قلهٴ همهٴ اينها وحي است كه آن را ميگويند سلطان علوم. لذا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تعبيري دارد كه ذات اقدس الهي از اين سنخ و از اين مجموعه ديگر به ثالث ثلاثه ياد نميكند. ميفرمايد اينها دو نفرند خدا هم با اينهاست. احياناً اين كتابهاي تفسيري آنهايي كه به اين نكات آشنا هستند مواظب قلمشان هستند. آنهايي كه مواظب اين نكات نيستند ميگويند ثالثشان خداست. خب ثالث اثنين خداست يا ثالث ثلاثه خداست؟ خدا ثالث اثنين است نه ثالث ثلاثه. قهراً اين ثالث بودن هم وحدت عددي ديگر نخواهد بود. لذا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در همين جرياني كه خداي سبحان ميفرمايد اينها ثاني اثنيناند ﴿إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ﴾ دليلش اين است كه ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾. ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾[20] او رابع ثلاثه است نه رابع اربعه. خدا ثالث اثنين است نه ثالث ثلاثه. آنها با او به حساب نخواهند آمد.
حزن و خوف ابوبكر در غار و تذكر معيت خاصه خداوند از سوي پيامبر اكرم
خب در غار بحبوحهٴ خطر بود براي اينكه اينها نه امكان دفاع داشتند و نه راه براي فرار. در چنين شرايطي آن كسي كه صاحب و مصاحب پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله وسلّم) بود و همراه او بود ترسيد. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به همسفرش و همراهش و رفيق غارش كه از او به صاحب ياد شده است فرمود: ﴿لاَتَحْزَنْ﴾. چرا؟ ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ اين معيت يك معيت خاصه است كه ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا﴾[21] ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ﴾[22] ﴿أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ﴾[23] و مانند آن. نه آن معيت مطلقهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» آمده ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[24]. با اين معيت خاصه جا براي حزن و اندوه و خوف و مانند آنها نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 71.
[2] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 176.
[3] ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.
[4] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 40.
[5] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 12.
[6] ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 60.
[7] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 41.
[9] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 33.
[10] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 33.
[11] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 28.
[12] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 1.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 207.
[14] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 73.
[15] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[16] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[17] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[18] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 185.
[19] ـ صحيفه سجاديهٴ دعاي 28.
[20] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 7.
[21] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 128.
[22] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 80.
[23] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 36.
[24] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.