بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (36) إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (37)﴾
مراد از رعايت تقواي نظامي مسلمانان در جهاد با مشركان
در پايان آيهٴ اول هم به مبارزهٴ با مشركين دعوت شده است و هم وحدت نيروهاي موحد مورد تأكيد قرار گرفت و هم غيرت ديني آنها احيا شده است و هم رعايت تقواي نظامي مطرح شد. در رعايت تقواي نظامي كه فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ المُتَّقِينَ﴾ حرمت فرار از زحف مطرح است از يك سو، حرمت قتل اولاد و زنان و مردان سالمند و انسانهاي مجروح و مصدوم مطرح است از سوي ديگر. چون اينها جزء احكام جنگ است و رعايت تقوا در مسائل نظامي به اين است كه از ميدان جنگ كسي فرار نكنند فرار از زحف از گناهان كبيره است. به كودكان رحم بكنند، به زنان رحم بكنند، به مردان سالمند رحم بكنند، به كساني كه كاري با جنگ ندارند به آنها رحم بكنند و مانند آن. كه فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ المُتَّقِينَ﴾ يعني تقوا را در اين جنگ رعايت كنند.
نهي خداوند از انساء معهود در ميان مشركان
مطلب بعدي كه به آيهٴ بعد برميگردد معهوديت نسيء است. كه اين نسيء الف و لامش الف و لام عهد است. چيزي در جاهليت رواج داشت به عنوان نسيء كه تأخير ميانداختند. انسا يعني تأخير. اين نسيء كه يك امر معهود و معروف خارجي بود و با الف و لام عهد ذكر شده است، در اين آيه به حرمت او فتوا داده شد. ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ﴾. گاهي با صيغهٴ نهي از يك امري نهي ميشود مثل: ﴿لاَ يَغْتَب بَعْضُكُم بَعْضاً﴾[1]، گاهي از يك عملي به عنوان فتنه ياد ميشود نظير آنچه كه در جريان هاروت و ماروت و امثال ذلك آمده كه نشانهٴ آن است كه پديدهٴ تلخ سحر فتنه است. فرمود: اينها فتنهاند ﴿وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّي يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ﴾[2] مشابه آن تعبير دربارهٴ نسيء هم ذكر شده است كه ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ﴾ اين تعبير خيلي بالغتر از آن است كه با صيغهٴ نهي از انساء نهي بشود. زياد شدن كفر مشركان به علّت تغيير ماههاي حرام
مطلب ديگر اينكه زيادهٴ كفر بودن نظير آن است كه ﴿فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي رِجْسِهِمْ﴾[3] که در بخشهاي ديگر آمده در قبال مزيد ايمان كه ﴿إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾[4] كه در اوائل سورهٴ مباركهٴ «انفال» گذشت. يا در بخشي از آيات دارد ﴿زَادَهُمْ هُديً وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾[5] مزيد ايمان در آيات مقابل مطرح است، مزيد رجس و كفر در اينگونه آيات مطرح است.
انگيزه مشركان از تغيير دادن ماههاي حرام
مطلب ديگر اينكه؛ انگيزهٴ نسيء آنطوري كه مفسران اهل سنّت نظير زمخشري گفتهاند و مفسران امّاميه و شيعه نظير امين الاسلام فرمودهاند: اين بود كه مسألهٴ غارتگري و جنگ و خونريزي و چپاول و درآمد از راه جنگ و غارت جزء خوي جاهلي بود. براي آنها دشوار بود كه چند ماه متوالي دست از چنين كاري بردارند آنها اگر ذيقعده و ذيحجه صبر ميكردند، محرّم تحمل نميكردند كه سه ماه پشت سر هم اينها نجنگند و غارت نكنند و مانند آن. لذا براي آنها دشوار بود. انگيزهٴ نسيء هم همين بود. آنطوري كه اين مفسران نقل كردهاند. بالأخره اين كار يك انگيزهاي ميطلبد.
سنت قومي بودن رعايت حرمت مهها در ميان مشركان
مطلب بعد آن است كه رعايت حرمت شهور، به عنوان يك سنّت قومي در جاهليت رواج داشت. هر چند ممكن بود اين سنّت را از وجود مبارك ابراهيم گرفته باشند. امّا نه به عنوان اينكه اين وحي الهي است، زيرا مشكل مردم جاهلي اين بود كه اينها اصلاً در نبوت عام مشكل جدي داشتند نه تنها دربارهٴ نبوت خاص، آنها كه در نبوت خاص مشكل داشتند، اهل كتاب بودند كه نبوت عيسي و موسي(عليهم الصلاه و عليهم السلام) را ميپذيرفتند ولي نبوت پيغمبر اسلام(عليه و علي آله آلاف التحيه و الثناء) براي آنها مسئله بود. آنها در نبوت عام مشكل نداشتند در نبوت خاص محذور داشتند ولي مشركان جاهلي در اصل نبوت عام مشكل دارند كه ميگويند ممكن نيست بشر با خدا رابطه برقرار كند و پيغمبر او بشود. اگر رسالت از طرف خداست بايد فرشتگان رسالت الهي را تحمل كنند. و اگر بشر بتواند پيغمبر بشود خب ما هم ميتوانيم، شايستگي داريم كه پيغمبر بشويم و آيات الهي بر ما هم نازل بشود پس چرا بر ما نازل نميشود؟ انبيا(عليهم السلام) ميفرمودند ما يك جنبهٴ بشري داريم كه ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾[6] و مانند آن، يك جنبهٴ قداست روح است كه آن در شماها نيست. اگر آن قداست روح در شما پديد ميآمد شما هم پيغمبر ميشديد ولي صرف بشر بودن يا درسخواندن كافي نيست. عمده آن قداست روح است.
معناي حديث «ان لربكم في ايام دهركم نفحات در نگاه عارفان
اينها كه در اين مسير كار ميكنند يعني در در طهارت روح در تهذيب روح در تزكيهٴ نفس كار ميكنند اين حديث شريف نبوي را به همين تزكيهٴ روح برميگردانند كه «إن لربكم في أيام دهركم نفحات ألا فتعرّضوا لها»[7] آنها كه درسهايشان هم از همين راه است محصولشان هم همين راه است كتابهايشان همين راه است، شاگردانشان را هم در همين راه ميپرورانند، وقتي به اينگونه از احاديث برخورد ميكنند اين احاديث را هم اينطور معني ميكنند، جناب صدرالدين قونوي اين حديث «إن لربكم في أيام دهركم نفحات ألا فتعرّضوا لها» را هم به همين سبك معني ميكنند. وجوهي برايش ذكر ميكنند كه آن وجه سوم يا چهارمش همين كارهايي است كه انسان به صورت اعتكاف و روزه گرفتن و نماز شب خواندن و اينها در ميآورد، اينها آن مرحلهٴ ضعيف است يعني اعتكاف كردن نماز شب خواندن، روزه گرفتن، اعمال ماه رجب را انجام دادن را اين بزرگان، آن مرحلهٴ خيلي ضعيف ميدانند. انسان وقتي ميتواند در معرض قرار بگيرد كه با آن نسيم الهي با آن نفحهٴ الهي رابطه داشته باشد. «إنّ لربكم في أيّام دهركم نفحات ألا فتعرضوا لها»[8] اينها ميگويند گاهي نسيم ميوزد پرده كنار ميرود، انسان پشت پرده را هم ميبيند و راحت ميشود، يك لحظه هم كه ببيند پشت پرده چه خبر است تا آخر عمر راحت است. بالأخره ميبيند خبري هست. ميگويند اين تلاش كردن كوشش كردن روزه گرفتن، اينها آن مرحلهٴ ضعيف است، يعني آن كارهاي خيلي ابتدايي است كه حتماً بايد باشد، براي اينكه بدون اينها نميشود، ولي كار با اينها حل نميشود،
تفاوت يقين مفهومي با يقين عيني دربارهٴ جهان غيب
ميگويد بالأخره بين ما و جهان غيب يك پردهاي هست و ما هم يقيناً ميدانيم يك بهشتي هست يك جهنمي است انبيايي هستند، شفاعتي هست همهٴ اينها را ميدانيم؛ امّا ميدانيم يعني چه؟ با دليل با برهان قطعي براي ما پيدا شد يعني چه؟ يا با روايات متواتر براي ما پيدا شد يعني چه؟ ما با يك مشت مفهوم سر و كار داريم. آن كسي كه ميگويد من با مفهوم سر و كار ندارم، مفهوم بما أنّه حاكٍ عن الواقع ما با آن مأنوسم، اين در حقيقت با آن معاني ذهني خود سر و كار دارد. اينكه ميگويد من برهان قطعي اقامه كردم كه جهنم هست، بله برهان اقامه شده جهنم هم حق است اينكه اينها ميگويند من طبق اين برهان يقين دارم جهنم در خارج وجود دارد، نار در خارج وجود دارد، كاري با مفهوم ندارم، مفهوم بما أنه مرآة و عبره للواقع و حاكٍ عن الخارج با او كار دارم. ولي شما وقتي بررسي ميكنيد ميبينيد همهٴ اين حرفها در فضاي ذهن است، اينكه برهان اقامه ميكند كه جهنم است برهان حق است. و اينكه برهان اقامه شود قيامتي هست سؤالي هست كتابي هست، همهٴ اين براهين حقاند. اينكه ميگويند اين مفهوم بما لها من الحكايه عن الواقع اين هم حق است. امّا شما وقتي دوباره بر ميگرديد اينها را بررسي ميكنيد ميبينيد يك سلسه مفاهيمي است كه در ذهن حكيم جا كرده. اين حكيم كه ميگويد من با ذهن كار ندارم بما أنه حاكٍ عن الواقع كار دارم، شما وقتي فضاي ذهن و فكر او را بررسي ميكنيد، ميبينيد كه اين واقعي كه ميگويد يك واو است و الف است قاف است و عين، اين يك لفظ است. يك مفهومي هم دارد كه در ذهن اوست. اين مفهوم واقع به حمل اولي واقع است يعني به حمل شايع، صورت ذهنيه است. اينكه اينها داد ميزنند که بابا من با ذهن كار ندارم با خارج كار دارم، خارج يك دانه خاء است يك دانه الف است و يك دانه راء است و يك دانه جيم.
اين لفظ يك مفهومي دارد؛ مفهوم خارج بما أنه مفهوم به حمل اولي، خارج است و به حمل شايع ذهن. اين است كه آدم را آرام نميكند. اين است كه ممكن است انسان عمري هم درس و بحث داشته باشد، بعد يك آدم عادي باشد چون غالب درسخواندهها همين هستند ديگر، غالب ماها همينطور هستيم. حالا اگر كسي دستش بيفتد و بسوزد يك گوشه، آتش را ببيند، ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اليَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الجَحِيم﴾[9] اين را ميگويند واقع. اگر كسي بگويد كل نار حاره، قضيه حقيقيه است من هم بما أنّها حاكيه عن الواقع سخن ميگويم، اينها همهاش مفهوم است امّا وقتي كه دستش افتاد و سوخت اين ديگر آتش را فهميد، يا اگر شعله را ديد، بالأخره با آتش سروكار دارد.
تأثير نفحات الهي در پيدايش عين اليقين
اين بزرگان ميگويند اين حديثي كه دارد «إنّ لربكم في ايّام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها» در مسير اين نسيم قرار بگيرد. اولاً بفهميد اين باد از كدام طرف ميآيد اين نسيم از كدام طرف ميآيد. نخوابيد در معرض قرار بگيريد تا اين نسيم كار خودش را بكند، اين نسيم كه ميوزد، يا بالأخره از آن عالم چيزي را به همراه خود ميآورد در دل مينشاند، يا اين پرده را كنار ميزند آدم پشت اين آن آتش را ميبيند، ميشود ﴿لَتَرَوُنَّ الجَحِيمَ﴾. اين آيه آن وقت عمل ميشود. ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اليَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الجَحِيمَ﴾ اينجا كه نشستهايد جهنم را ميبينيد، نه بعد از مرگ. خب بعد از مرگ كافر هم ميبيند. به او ميگويند: ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُون ٭ اصْلَوْهَا فَاصْبِرُوا أَوْ لاَ تَصْبِرُوا﴾[10] آن كه امروز منكر معاد است فردا به خدا عرض ميكند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[11] بله ما ديديم حالا ديگر آتش حق است. اينكه فرمود ﴿لَتَرَوُنَّ﴾[12] با نون تأكيد ثقيله يعني اينجا كه نشستهايد چشم را هم ببنديد جهنم را ببينيد. در آن حال آدم خواب باشد ميبيند چشم را ببندد ميبيند چشمش روي كتاب باشد مشغول مطالعه باشد باز هم ميبيند. چون با اين چشم چيز ديگر كه نميبيند وقتي ديد ديگر طمأنينه پديد ميآيد. اين به وسيلهٴ نسيم حاصل ميشود بالأخره اين نسيم كه ميوزد اگر از كنار يك انسان معطري عبور بكند بالأخره بوي عطر او را ميآورد. يا بوي عطر ميآورد و انسان استشمام ميكند يا نه اگر چيزي بهرهٴ انسان نشد به دل انسان نوزيد همان كنارها ميوزد و اين پرده را كنار ميزند. چون گاهي كار نسيم اين است. اين پرده را كنار ميزند. وقتي پرده را كنار زد خب انسان ميبيند پشت پرده چه خبر است. وقتي فهميد پشت پرده چه خبر است ديگر چيزي براي او جاذبه ندارد در دنيا و اين ايام پربركت اعتكاف، براي وزش نسيم براي دريافت نسيم فرصت مناسبي است
به هر تقدير اينها ﴿زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾[13] است و ﴿زَادَهُمْ هُديً وَآتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ﴾[14] و مانند آن است. قسمت مهم اين است. حالا آن درجهٴ سوم و چهارم كار، آن نماز شب خواندن و روزهگرفتن و در مسجد بودن و اينهاست. عمل آسان است.
دشواري نيست خير و برتري آن نسبت به عمل
چرا فرمودند «نية المؤمن خير من عمله»[15] با اينكه «أفضل الأعمال أحمزها»[16]، براي اينكه چيزي مشكلتر از نيت نيست. اينطور نيست كه حالا اين روايت با آن روايت معارض باشد كه. از يك سو افضل اين اعمال نيت است از سوي ديگر هر كاري كه دشوارتر باشد اجرش بيشتر است. خب چه كاري دشوارتر از نيت. مگر نيت كار آساني است؟ يك وقتي انسان سوداگرانه يا تاجرانه يا بردگي به اين قصد اعتكاف ميكند، يک وقتي نه واقعاً محبّ اوست، دوست اوست. دوست او بالأخره به خانهٴ او ميآيد، خانهٴ پر جمعيت. بعضيها مايلند وقتي حرم كه مشرف ميشوند براي آنها خلوت كنند. اينكه وقت خوبي نيست. بهترين موقع حرّم، وقت شلوغي حرم است. هزارها ناله آنجاست هزارها دعا آنجاست، در اينها بالأخره يك آدم صالحي پيدا ميشود. بزرگاني مثل مرحوم بوعلي اينها ميگويند سعي كنيد اگر ميخواهيد مزار برويد زيارت برويد برويد يك وقتي كه خيلي شلوغ است. چون خيلي نالهها آنجاست. شما دنبال چه ميگرديد؟ اگر خودت داريد كه هم حفظ ميشويد هم به ديگران ميرسد. اگر نداري از ديگران ميگيري. حرم را خلوت كنند اين سودي براي تو نخواهد داشت. حالا گفتند مسجد جامعي باشد بهترين جايي كه جمعيت زيادي در آنجا نماز ميخوانند سرّش همين است و بركاتش همين است.
لزوم قرار دادن مسجد بعنوان محل زندگي
و از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلّم) رسيده است كه «إجعلوا المساجد بيوتكم»[17] وقتي كه از شما سؤال كردند كه خونهتان كجاست منزلتان كجاست؟ بتوانيد به اهل دل بگوييد كه خانهام فلان مسجد است. بالأخره من آنجا كار دارم. خانهٴ اصلي من آنجاست آن آسايشگاه من كه لباسهايم را ميگذارم بله فلان محل است. امّا خانهام فلان مسجد است. حضرت فرمود: «إجعلوا المساجد بيوتكم» براي اين كه اين بيت است كه ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾[18]. اين ﴿فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ اين جايي باشيد بالأخره رفيق خواهيد شد. فرصت اعتكاف، واقع فرصت خوبي است. حالا اگر آدم بتواند آن نيت را كه دشوارترين كار است و سختترين كار است، آن را اصلاح بکند انشاءالله در معرض قرار ميگيرد. وقتي در معرض قرار گرفت آن دعا ديگر كل جامعه را تأمين ميكند، آن دعا يقيناً مستجاب ميشود. مخصوصاً در شرايط كنوني كه لشكركشيهاي كفر عليه كشورهاي محروم روزافزون ميشود آدم اين چيزها را هم از ذات تقدس الهي بخواهد. امنيت شهر خودش را امنيت كشور خودش را امنيت قارهٴ خودش را امنيت حوزهٴ اسلامي را و امنيت همهٴ منطقههاي بشرنشين را در سايهٴ همين بركات الهي بخواهد. خب فرمود: ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ﴾ چون معهود بود با الف و لام ياد كرد، فرمود اين نه تنها معصيت است بلكه كفر علي كفر است زياده بر كفر است.
وجود متوليان خاص براي تغيير ماههاي حرام واضلال كافران
مطلب ديگر آن است كه اين ﴿يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ معلوم ميشود يك عده مضلّين هم داشتند كه از راه نسيء مردم را گمراه ميكردند، آن ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ كه مورد اضلالاند و سبب اضلال همين نسيء است، آنها در آيه مشخص شد. امّا متوليان انسا چه كساني بودند؟ آنچه كه در تاريخ است اين است كه همان طوري كه سقايت حاج يك و امارت مسجدالحرام از سوي ديگر، متولي داشت مسئول داشت و عدهاي كليددار بودند و عدهاي عهدهدار سقايت حاجيها به عهدهٴ آنها بود، عدهاي هم در جاهليت متوليان انسا بودند. آن جنادهبنعوف كناني اين كاره بود. عدهاي هم رهبري اين سمت را بر عهده داشتند. اينطور نبود كه به دلخواه هر كسي بخواهد انسا كند. آن در جلسههاي شوراي سياسيشان تصميمگيري ميكردند، بعد هم سوار شتر ميشد آن جنادهبنعوف كناني و فتوا را نقل ميكرد. اين يك مطلب. پس اين هم يك متولّي خاص داشت.
سنت قومي بودن حرمت ماهها نزد مشركان و تغيير آن از زبان خدايان
مطلب ديگر اين بود كه اين به عنوان سنّت قومي بود، نظير چهارشنبهسوري براي اينها يك عده محترم بود. نه اينكه سنّت ابراهيم بود او را به عنوان پيغمبر قبول نداشتند. آنها اصلاً به عنوان پيغمبر قبول نداشتند حضرت ابراهيم را. اين به عنوان يك سنّت قومي بود. آن كسي كه سوار شتر ميشد و ميگشت و فتوا ميداد، نه از خود فتوا بدهد، ميگفت «إن ٰالهتكم الغرّي قد أنسأت صفر الاٴول وكان يحله عاماً و يحرّمه عاماً»[1] چون اينها فتوا را از اين بتها ميگرفتند ديگر. و كساني هم كه به اين بتها نزديك بودند، يا كليددار بودند يا مسئول انسا بودند يا مسئول امارة الحاج بودند، اينها از اين بتهايشان فتوا در ميآوردند. و فتوايشان هم همين بود. اين كه سوار شتر ميشد و در مطاف اعلام ميكرد، ميگفت آلههٴ شما امسال محرّم را تحليل كردند و صفر را تحريم كردند كه ﴿يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً﴾.
بازگشت ضمير «يملّونه» به ماه منسي
مطلب ديگر اينكه اين ضمير اگر به نسيء برگردد به اعتبار منسي است يعني آن مُنسأ است يعني مؤخر است يعني شهر. خود «نسيء بما أنّه نسيء» كه فعل است ﴿زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ﴾ امّا ﴿يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً﴾ اگر ضمير به نسيء برگردد به لحاظ منسي است و مُنسأ است، آنچه را كه آنها تأخير انداختند آن را يعني شهر را گاهي تحليل ميكردند گاهي تحريم ميكردند. ﴿يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ﴾ كه اينها ترك محض نميكردند. تأخير ميانداختند تا سنّت قوميشان محفوظ بماند و مسئول اين كار هم جنادهبنعوف كناني و امثال ذلك بودند كه اينها در جاهليت از اين جهت مطاع بودند. ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ «يحلون» آن شهر را ﴿عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ﴾
نقد تطبيق ﴿أشْهُرُ الْحُرُمُ﴾ بر چهار تن از ائمه
بحثهاي روايي را لابد ملاحظه فرموديد چند تا روايت در ذيل اين آيات است كه يكي از آنها همان بود كه از ابوالفتوح رازي در نوبت قبل نقل شده است. سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد: تطبيق آيه بر اين روايت آسان نيست. چون آيه معنايش اين است كه سال دوازده ماه است چهارتاي از اينها حرمت خاص دارند و جنگ و خونريزي حرام است آن وقت ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾، اين ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ تطبيق ميشود بر چهار امام(عليهم السلام) كه به نام علياند مثل عليبنابيطالب، علي السجاد، علي الرضا و علي النقي(عليهم السلام). اين تطبيقش آسان نيست. آن وقت ﴿يُحَرِّمُونَهُ عَاماً﴾ يعني چه؟ ﴿يُحَرِّمُونَهُ عَاماً﴾ يعني چه ؟ نسيء يعني چه؟ لذا ميفرمايد و في تطبيقه خفاء. ﴿زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ﴾.
اعتقاد اهل كتاب مبني بر متمدن بودن مشركان نسبت به مسلمانان
اين را هم به عنوان يك تمدن تلقي ميكردند. همين يهوديها، وقتي ميخواستند داوري كنند كه آيا مشركين بهترند يا مسلمانها؟ همين يهوديها در آن داوري فتوا دادند به اينكه مشركين اهداي از مسلمين هستند. آنها كه ميگفتند اهدا يعني متمدنتر. وگرنه هدايت به معناي پذيرش وحي و نبوت را كه براي مشركين قائل نبودند، خود اهل شرك هم قائل به نبوت و رسالت نبود. يهوديها در داوريهايشان مشركين را متمدنتر از موحدين ميدانستند. چنين كاري در آن فضا هم براي اهل كتاب زيبا بود هم براي افراد مشرك جاهلي. اين نسيء هم از همين كارهاست. كه ﴿زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ﴾ يعني اعمال سيئهٴ اينها براي اينها حسن جلوه ميكرد. زيبا جلوه ميكرد. اين در اثر تمرين نفس مسوّل و ابتلاي به اوست.
عدم هدايت تكويني كافران از سوي خداي سبحان
در اوائل امر ذات اقدس الهي هدايت ميكند، هدايت تشريعي كه تا آخر براي همه است، امّا آن گرايش كه پيدا بشود آن علاقه پيدا بشود، آن نور دروني پيدا بشود، چنين كاري ذات اقدس الهي اين كار را بهرهٴ مشركين و كافران نميكند، اول كرده ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَالهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[19] به همه اين سرمايه را داده. ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً﴾[20]. به همه اين سرمايهٴ فطرت را داده. در مراحل بقا هم بارها مهلت داده كه اينها برگردند. امّا وقتي ﴿زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ﴾ شد، ﴿زَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَي﴾[2] شد، و مانند آن ديگر اينها را به حال خود رها ميكند. وقتي اينها را به حال خود رها كرد، اينها ميمانند و يك سلسله برداشتهاي باطل دروني كه براي اينها جز زينت سوء و زينت سيء و حسن چيز ديگري نيست. ﴿زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ﴾ و خداوند هم كافر به اين معنا را از نظر تكوين به مقصد نميرساند، اينها در همان آن ﴿أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الأَرْضِ﴾[21] به آن حالت سرگردانند.
«فأعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيئات أعمالنا».
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ حجرات، آيهٴ 12.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 102.
[3] . سورهٴ توبه، آيهٴ 125.
[4] . سورهٴ انفال، آيهٴ 2.
[5] . سورهٴ محمد، آيهٴ 17.
[6] . سورهٴ كهف، آيهٴ 110.
[7] . بحار الانوار، ج 68، ص 221.
[8] . بحار الانوار، ج 68، ص 221.
[9] . سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.
[10] . سورهٴ طور، آيات 15 ـ 16.
[11] . سورهٴ سجده، آيهٴ 12.
[12] . سورهٴ تكاثر، آيهٴ 6.
[13] . سورهٴ انفال، آيهٴ 2.
[14] . سورهٴ محمد، آيهٴ 17.
[15] . الكافي، ج 2، ص 84.
[16] . مفتاح الفلاح، ص 45.
[17] . ؟؟؟؟؟
[18] . سورهٴ نور، آيهٴ 36.
[19] . سورهٴ شمس، آيات 7 ـ 8.
[20] . سورهٴ روم، ايه
[21] . سورهٴ مائده، آيهٴ 26..
[1] . امتاع الاسماع، ج 14، ص 316.
[2] . سورهٴ توبه، آيهٴ 125.