بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (36) إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (37)﴾
نامگذاري ماههاي سال بر اساس نظام طبيعت
از برخي مفسران نظير ابوالفتوح رازي و بعضي از بزرگان اهل معرفت بر ميآيد كه سرّ نامگذاري اين ماههاي ده دوازدهگانه و اسامي معروف برابر با همان نظام طبيعي است يعني ربيع را ربيع گفتند براي اينكه گياهان در اين فصل ميرويند. جمادي را جمادي گفتند براي اينكه در اين فصل آبها منجمد ميشوند. اين تعبير نشان ميدهد كه اين ماهها شبيه ماههاي فارسي است بر اساس سير شمس. گرچه بر اساس قمر و سير قمر اين ماهها تنظيم شد لكن در آن اوائل اينچنين نبود كه اين ماهها بگردد و ربيع گاهي تابستان بشود، گاهي زمستان حالا يا در آن ده روز كبيسه ميكردند سعي ميكردند اين نامها محفوظ بمانند. يا راههاي ديگري براي حل ارائه ميكردند وگرنه هم آن بزرگان اهل معرفت اين نامگذاري را ذكر كردند هم در تفسير ابوالفتوح رازي آمده. و اين با جريان سير قمر كه گاهي جمادي به تابستان بيفتد و گاهي زمستان گاهي ربيع به تابستان بيفتد و گاهي در زمستان، هرگز هماهنگ نيست.
فضيلت ماه رجب نسبت به ساير ماههاي حرام
مطلب ديگر اينكه در جريان اين ماه رجب روايتي را كه عدّهاي از مفسران كه يكي از آنها جناب ابوالفتوح رازي نقل كرده است بر ميآيد كه براي ماه رجب يك فضيلت خاصي است حالا ماه مبارك رمضان در بين شهور حساب خاص خود را دارد ولي ماه رجب نسبت به ساير اشهر حرم، يعني ذيقعده و ذيحجه و محرّم اين يك فضيلت مخصوصي دارد كه آن سه ماه ديگر ندارند. بنابراين ممكن است که در بين آن هشت ماه، ماه مبارك رمضان يك فضيلت خاص داشته باشد ولي در بين اين چهار ماه، ماه رجب از ماه ذيقعده و ذيحجه و محرّم افضل است و آن را هم كه رجب اصم ناميدند چند وجه است در تسميه؛ يکي از آن وجوه آن است که اين چون منفرد و مجزا و جداي از آن سه ماه ديگر است گفتهاند رجب الأصم. البته در وجه تسميهاش هم گفتهاند چون صداي شمشير و تير و دشنه و اينها در اين ماه شنيده نميشود گفته شد ماه اصم. چه اينكه رجب الاصبّ هم ديده ميشود. يعني صبّ و ريزش رحمت در اين ماه خيلي است. منظور آن است كه آنچه كه از تفسير ابوالفتوح رازي بر ميآيد اين است كه كتابهاي مستقلي در فضيلت ماه رجب نوشته شده است. نظر ايشان اين است كه اين ماه رجب نسبت به ساير اشهر حرم افضل است نه نسبت به جميع شهور سنه، نسبت به ساير شهور چهارگانه افضل است و كتابهايي در فضيلت ماه رجب نوشته شده است. و اين روايت شريف را هم از وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) نقل كردهاند كه فضيلت روزهٴ ماه رجب را از بيان سيدالشهداء(سلام الله عليه) ذكر ميكنند. خب پس از وجه تسميهاي كه آن بزرگان اهل معرفت نقل كردهاند و در كنارش جناب ابوالفتوح رازي نقل كرد پيداست كه اين شهور دوازدهگانه يك ارتباطي با نظام طبيعي دارد بر خلاف آنچه كه فعلاً مرسوم است. دوم اينكه در بين اين شهور چهارگانه ماه رجب از يك فضيلتي برخوردار است كه ذيقعده و ذيحجه و محرّم از آن فضيلت برخوردار نيستند.
تطبيق ماههاي دوازدهگانه بر امامان معصوم(عليهم السلام)
باز در همان روايت، گرچه اين بحثهاي روايي را در تفسيرهاي روايي هم آمده ولي جناب ابوالفتوح نقل ميكند كه ذات اقدس الهي به پيغمر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد اگر دوازده نقيب است آن نقباي اثني عشر آن را خدا بايد معيّن كند كه ﴿وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً﴾[1] اگر چشمههاي دوازدهگانه است آن را به فرمان خدا بايد ديد كه ﴿اضْرِبْ بِعَصَاكَ الحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ﴾[2] و اگر ماههاي دوازدهگانه است. ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً﴾ و اگر ائمه و اوليا و خلفاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هستند آنها هم دوازده نفر هستند آنها هم را خدا بايد معيّن كند. بعد ميفرمايد ائمه دوازده نفرند ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ چهار نفرند كه يك خصيصهٴ خاص و يك حرمت مخصوص دارند، حرماً يعني يك حرمت مخصوص دارند كه اين چهار امام به نام مبارك علي(عليه السلام) است كه اول اينها عليبنابيطالب است. چهارم اينها وجود مبارك علي سجاد است، هشتم اينها علي رضا است،(عليه الصلاه و السلام) دهم اينها هم علي نقي. اينها ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ يعني اين چهارتا يك حرمت خاصي دارند. البته اين قابل تطبيق هست دليلي هم بر نفي اينها نيست و اگر ظاهرشان اين بود كه ماهها دوازدهگانه است، باطنش هم آنها خواهند بود.
تنظيم برنامهٴ سلوك معنوي انسان بر اساس ماههاي قمري
چون اين ماهها را مستحضريد كه اينها منازل سائر ميدانند. براي هر ماهي يك وظيفهٴ خاصي هم هست. اين مراقباتي كه مرحوم آقا ميرزا جواد آقا نوشته است تبعاً للقدماء اينها اعمال سنه را به منزلهٴ اعمال اين مقاطع سير سالك ميدانند و ماهها را هم البته آنها از ماه مبارك رمضان شروع ميكنند كه اول سال، «رأس السنه»[3] و غرّه الشهور شهر الله است سال كه دوازده ماه است از ماه مبارك رمضان شروع ميشود و به شعبان ختم ميشود. اينكه از ماه مبارك رمضان شروع ميشود آن را از روايات و ادعيه هم البته ميشود به دست آورد. دعاهايي كه مربوط به اول ماه مبارك رمضان است و مربوط به آغاز و ظهور طليعهٴ اين ماه پرفضيلت رمضان است، در آن دعاها بنده به خداي سبحان عرض ميكند که «هذا رأس السنه» يا «فَغُرّفهُ الشهور شهر الله شهر رمضان»[4] خدايا اين اول سال است. لذا آنهايي كه كتابهايشان را برابر با تهذيب نفس براي تهذيب نفس تدوين ميكنند، اعمال سنه را از ماه مبارك رمضان شروع ميكنند و به شعبان ختم ميكنند. اقبال مرحوم سيدبنطاووس از اين قبيل است. اين اقبال مرحوم سيدبن طاووس كه اعمال دوازدهگانه را دارد، اول از ماه مبارك رمضان شروع ميشود و آخرش هم به ماه شعبان منتهي ميشود و ماه شعبان هم آخر سال است. و در آخر سال ميگويند حسابها را بررسي كنيد تسويه كنيد كه با يك طهارت و بدون دين وارد سال جديد بشويد.
اعطاي نتايج سير معنوي انسان در ماه شعبان
اينكه آن سراينده ميگويد
ماه شعبان مده از دست قدح كاين خورشيد ٭٭٭ از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد
سيدنا الاستاد مرحوم علامهٴ طباطبايي اين شعر را اينچنين معنا ميكردند كه ماه شعبان آخر سال است، نتايج را آخر سال ميدهند بالأخره، ماه مبارك رمضان طليعهٴ سال است نتيجه را در ماه مبارك رمضان نميدهند و اگر بعضي از نتايج را بدهند در شب عيد فطر يا روز عيد فطر كه ليلة الجوائز يا يوم الجوائز است ميدهند وگرنه ماه مبارك رمضان شب و روز اين سي شب و اين سي روز را بايد تلاش كرد و كوشش كرد تا در آن ليلة الجوائز نتيجه را گرفت. و در پايان سال كه ماه شعبان است، انسان بايد خودش را بررسي كند بدهكاري نداشته باشد تا وارد سال جديد بشود و گرنه اين خورشيد ديگر غروب ميكند خورشيد حساب و خورشيد جائزه و نتيجه مگر اينكه در ليلهالجوائز اين خورشيد طلوع كند. به هر تقدير آنها كتابهايشان را بر اساس سير منازل كه هر ماه مقطعي از مقاطع اين سير است و منزلي از منازل سير است، اعمال هر ماه را جداگانه ذكر ميكنند و اعمال ماه مبارك رمضان را اول و اعمال ماه شعبان را هم آخر كتاب مينويسند. خب و اين منافات ندارد با اينكه حقيقت امامت و اينها باطن اين آيات باشند، ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ چهار امام در بين ائمه يك حرمت خاصي برخوردارند، آن هم چهار امامي كه به نام مبارک علي هستند مثل امام اول و چهارم و هشتم و دهم(عليهم الصلاة وعليهم السلام). آن روايت با ظاهر آيات هم منافات ندارد هم ظاهرش حق باشد و هم باطنش حق باشد.
تطبيق نداشتن اسامي برخي از ماههاي قمري با نظام طبيعي
لكن از نامگذاري بعضي از ماهها پيداست كه كاري با نظام طبيعي ندارد، مثلاً همين نامگذاري كه در ماه رجب شده كه ماه رجب را رجب الأصم گفتند براي اينكه صداي شمشير و سلاحهاي جنگ شنيده نميشود خب اين يك امر طبيعي نيست، اين امر اجتماعي است يا بشري. امّا جمادي را جمادي گفتند براي اينكه آبها منجمد ميشوند يا ربيع را ربيع گفتند براي اينكه گياهان ميرويند، معلوم ميشود كه يك ارتباطي با نظام طبيعي دارد.
پرسش ...
پاسخ: دربارهٴ ماه مبارك رمضان هم يك وجهش اين است كه او از رمضا و حرارت است يك وجهش هم اين است به معني ريزش گناهان است. غرض آن است كه اين نامگذاريها آنطوري كه آن بزرگوار نقل كرده و همچنين آنطوري كه در تفسير ابوالفتوح رازي آمده است، اين نياز به تأمل مستأنف است براي اينكه بعضيهايش به قرارداد است بعضيهايش هم به نظام طبيعي برميگردد. و رمضان را هم از آن جهت كه شدت حرارت دارد گفتهاند از آن جهت هم كه مايهٴ ريزش گناهان است گفتهاند. اگر مربوط به رمضي و شدّت حرارت باشد معلوم ميشود در فصل تابستان بوده.
پرسش ...
پاسخ: خب اگر يكسان باشد همهاش هميشه آن فصل اواخر پاييز يا اوائل زمستان را آن را جمادي بدانند باز قابل پذيرش هست امّا اينچنين نيست اين همينطور ميگردد. اين ده روز كمبود را اينها چكار ميكنند؟ يك عبارت لطيف ادبي را ابوالفتوح رازي نقل ميكند، بعد ايشان عذرخواهي ميكند ميگويد من اين قسمت را تازي نوشتم با اينكه كتابم فارسي است يعني اين قسمت را كه از آن اديب عرب سؤال كردند من برابر گفتههاي او عربي نوشتم با اينكه كتاب من فارسي است و اين قسمت را تازي نوشتم با اينكه كتابم فارسي است براي حفظ آن نكات ادبي چون او خيلي لطيف پاسخ ميدهد دربارهٴ اين سؤالات دوازدهگانه كه چرا رجب را رجب گفتند رمضان را رمضان گفتند و مانند آن. البته هيچ كدام برهاني بر مسئله اقامه نكردند. و قبول بعضيها هم باز نياز به تأمل دارد
وعدهٴ نزول نصرت الهي در اثر حفظ وحدت مسلمانان در جهاد
امّا اينكه فرمود: ﴿وَقَاتِلُوا المُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً﴾ يعني آنها وحدتشان را حفظ ميكنند شما هم وحدتتان را حفظ كنيد. «اگر الکفر ملّه واحده» اگر اينها باهماند در كوبيدن اسلام و مسلمين، شما هم باهم باشيد. و بدانيد ولو جمعيت شما كم باشد چون خدا با متقين است شما پيروزيد. اين يك معيت خاصهاي است بعد از حكم جهاد. اگر معيت خاصه است بعد از حكم جهاد معلوم ميشود كه ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾[5] به دنبال اوست. ﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾[6] به دنبال اوست. ﴿وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ﴾[7] در قبال اوست. ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ﴾[8] در قبال اوست. اين آيات چهارگانه و مانند آن نشان ميدهد كه اين معيت، معيت نظامي است و معيّتي است كه پيروزي را به همراه دارد. فرمود شما مسلمانها اگر وحدتتان را در قبال اتحاد مشركين حفظ كنيد يقيناً پيروزيد. ﴿وَقَاتِلُوا المُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً﴾ آنها اينچنين نيست كه در هنگام سركوب اسلام و مسلمين باهم اختلاف داشته باشند. آنها متفقاند شما هم اتفاقتان را حفظ كنيد. قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيهٴ 217 گذشت به اينكه قتال در شهر حرام جزء گناهان كبيره است. ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ امّا خب در همين قتال كبير در بحثهاي قبلي هم فرمود: ﴿وَالحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾ اگر اينها حمله كردند حتي در شهر حرام ديگر رعايت آن حرمت بر شما واجب نيست شما هم ميتوانيد دفاع كنيد ولي وحدتتان را حفظ كنيد. اگر متحد بوديد خدا با شماست. و اگر خدا با كسي باشد يقيناً پيروزي است. ﴿وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ﴾[9]
علّت تغيير دادن ماههاي سال توسط مشركان
مطلب ديگر همان آيهٴ بعدي است كه فرمود: ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ﴾ آنها اين ماهها را و اسامي ماهها را و احكام ماهها را به عنوان ميراث قومي داشتند نه به عنوان يك سنّت ديني و براي آنها محترم بود همان طوري كه برخيها به اين مراسم، مراسم باستانيشان خيلي بها ميدهند در جاهاي ديگر هم همينطور است. اينها به عنوان صبغه ديني به اين ماههاي دوازدهگانه نگاه نميكردند، به عنوان اينكه ميراث گذشتگان است و سنت قومي است و خصوصيت نژادي آنها هم اين را پذيرفته بود كه چهار ماه جنگ حرام است. گاهي كه حمله كردن به رقيب مساعد اينها بود، مناسب بود، از برخي از رهبران ميخواستند آنها هم با تشريفاتي اين ماههاي حرام را جابهجا ميكردند. فرمود،: ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ﴾، انساء يعني تأخير انداختن، نسيه را هم كه نسيه گفتند براي اينكه كالا نقد است و ثمن به تأخير ميافتد، بها به تأخير ميافتد. ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ﴾ يعني مشركين كه كافر بودند با آن حكم خدا هم بازي كردند. اينها خيال ميكردند كه اينها جزء سنن قومي است در حالي كه خداي سبحان فرمود: ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ﴾ اين مربوط به سنت قومي نيست. اگر از وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) هم به شما رسيده است براي اينكه حضرت ابراهيم اين مطلب را از وحي الهي گرفته است و اگر در دين يهود و مسيح هم محترم است براي اينكه آنها هم از وحي الهي گرفتند. پس اين سنت قومي نيست تا به دست رهبران احزب باشد مثلاً ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ﴾ اصل كفرتان با اين كار افزوده ميشود
مراقب داشتن ايمان و كفر و تنزل كافران در اثر تغيير ماههاي حرام
همان طوري كه ايمان درجات دارد، كفر هم دركات دارد، بالأخره خصائل نفساني و اوصاف نفساني داراي درجات است، داراي مراتب است. حالا يا به طرف بالا يا به طرف پايين. اگر ايمان بود درجاتي دارد كه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[10] و مانند آن. ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا العِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾[11] و اگر رذايل اخلاقي بود كه ﴿إِنَّ المُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ﴾[12] داراي دركات است بالأخره. فرمود: ﴿النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ كفار كه گمراهند با اين گمراهتر ميشوند. يعني دركات و ضلالت اينها بيشتر ميشود. گاهي دربارهٴ اينها تعبير ميكند كه ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾[13] گاهي انسان در تاريكي قرار ميگيرد. گاهي در عين حالي كه برقي نيست و روشن نيست و تاريك است، هوا ابر است، گاهي هم در آب فرو ميرود گاهي هم موج روي آب است گاهي ابر روي موج است. اين است كه ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾ اگر كسي دستش را بيرون بياورد نميبيند با اينكه دست نزديكترين عضو است به او در قرب و بعد و قبض و بسط و امثال ذلك. خب كسي كه دستش را بيرون بياورد نه تنها نميبيند، نه تنها لم يرها بلكه ﴿لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾، نزديك ديدن هم نيست. ﴿إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾ نه لم يرها. خب كسي كه اصلاً قدرت آن را ندارد كه دستش را ببيند جاي ديگر را هم نميبيند اين دركات كفر است دركات ضلالت است. ﴿يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾. خب كار نسيء گرچه در بخشهاي تفسيري به دو قسم ياد شده است هم دربارهٴ اشهر حرم هم دربارهٴ اشهر حج كه در نوبتهاي قبل بازگو شد، ولي ظاهر آيه به اشهر حرم نزديكتر است،
تحليل يكي از ماههاي حرام و تحريم ماه ديگر سال توسط مشركان
فرمود: ﴿يُحِلُّونَهُ عَاماً﴾ اين يك گناه، ﴿وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً﴾ آنجايي كه ﴿يُحِلُّونَهُ عَاماً﴾ عاماً اين نه به اين معناست كه يك سال اين را حلال ميكنند يك سال ديگر او را حرام ميكنند. اينچنين نيست. براي اينكه معنايش اين است يك سال او را حلال ميدانند و به جاي ديگر ماه ديگر را حرام ميدانند، براي آن نكته فرمود: ﴿لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ﴾ اگر منظور اين بود كه مثلاً اينها يك سال محرّم را حرام ميدانند يك سال حلال. يا رجب را يك سال حلال ميدانند يك سال حرام، اگر منظور اين بود اين ديگر ﴿لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ﴾ نبود اين نقصي در اشهر حرم بود. نه مواطات. آيه ميخواهد بفرمايد كه اينها اين حرمت چهار ماه را چون ميراث قومي آنها بود حفظ كردند، براي اينكه اين چهار ماه به عنوان ميراث قومي نزد ايشان محترم باشد حرمتشان را حفظ كنند آن سالي كه يكي از اين ماهها را حلال كردند، به جاي او ماه ديگر را حرام كردند زيرا اگر تحليل بدون تعويض باشد كه ﴿لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ﴾ نيست، سال بعد كه حكم خاص خودش را دارد نه حكم امسال را. پس اين ﴿يُحِلُّونَهُ عَاماً﴾ يك معنايي را در ضمن دارد، «يحلّونه عاماً و يحرّمون بدله في ذلك العام» اين يك ﴿يُحرّمونها عَاماً﴾ سال ديگر همان را تحريم ميكنند. آن ديگر احتياج به تبديل ندارد. محتاج به تبديل نيست. پس ﴿يُحِلُّونَهُ عَاماً﴾ يك معنايي را هم در كنارش دارد به قرينهٴ ﴿لِيُوَاطِئُوا﴾. آن سالي كه ماه حرام را حرام ميكنند، چون تبديل نكردند سخن از تعويض و امثال ذلك نيست. همان ماه را كه حرام بود حكمش باقي گذاشتند. آن سالي كه يكي از اين ماههاي حرام را حلال كردند، به جاي او يك ماه ديگري را حرام كردند، تا ﴿لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ﴾ هماهنگ بشود. به قرينهٴ ﴿لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ﴾ معلوم ميشود كه يك چيزي تبديل تعويض و مانند آن در ضمن تقدير است به اين قرينه معلوم ميشود اينها آن سالي كه يكي از اين ماههاي حرام را حلال كردند، دو تا گناه كردند، دو تا بدعت گذاشتند؛ يكي حرام خدا را حلال كردند، يكي هم حلال خدا را هم حرام كردند. حالا اگر ماه شوال جزء اشهر حرم نيست، كسي فتوا بدهد كه ماه شوال جزء اشهر حرم است خب اين هم يك بدعتي است. پس آن سالي كه يكي از اشهر حرم را تحليل كردهاند، چون در قبالش يكي از شهرها و ماههاي حلال را تحريم كردهاند دو تا بدعت گذاشتهاند. امّا آن سالي كه ماه حرام را به حرمتش باقي گذاشتند، بدعتي در كار نبود.
كلمه «المنسي» نشانه تأخير انداختن ماه حرام در يك سال
پرسش ...
پاسخ: بسيار خُب امّا با آن ﴿يُحَرِّمُونَهُ عَاماً﴾ هماهنگ نيست اين ﴿يُحَرِّمُونَهُ عَاماً﴾ اگر همان را در يك سالي تحريم ميكنند، ديگر نسيء نيست. معلوم ميشود كه نشانه حذف آن مقدر در گذشته كلمهٴ نسيء است در آينده كلمهٴ ﴿لِيُوَاطِئُوا﴾. اين ﴿لِيُوَاطِئُوا﴾ نشان ميدهد به اينكه آن سالي كه اينها يكي از ماههاي حرام را حلال كردهاند، به جاي او يكي از ماههاي حلال را هم حرام كردهاند. آنوقت اين هم با نسيء سازگار است چون به عقب انداختند نه حذف كردند. تأخير انداختن، آن هم در همان سال نه سال بعد، معلوم ميشود كه با تبديل همراه است ديگر يك وقت است حذف ميكنند يك وقت يک تأخيري مياندازند. اگر كسي كالايي را بگيرد بدون عوض ميشود هبه، امّا كالايي را بگيرد با عوضي كه بعداً ميپردازد ميشود نسيه. اين نسيء نشانهٴ آن است كه آنجايي كه يك ماهي را تحليل كردند به جاي او يك ماه حلالي را حرام كردند. يعني اين حرمت را به تأخير انداختند مثلاً محرّم كه يكي از اشهر حرم است، حرّمت او را به تأخير انداختند يعني ماه صفر را محرّم كردند و ماه محرّم را هم حلال. اين با نسيء هم هماهنگ است با ﴿لِيُوَاطِئُوا﴾ هم هماهنگ است. پس اگر يك چيزي حذف شده است به اين قرينهها است.
﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً﴾ آن سالي كه آن شهر حرام را تحريم كردند كه محذوري نداشت آن سالي كه شهر حرام را تحليل كردهاند، تحليلش به تأخير است و قهراً تبديل را به همراه دارد. ﴿لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ﴾.
تحليل ماه حرام حرف اصلي مشركان در تغيير ماهها
براي روشن شدن اين مسئله ميفرمايد اساس كارشان ﴿فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ﴾ است. نه ﴿يُحَرِّمُونَهُ عَاما﴾. اين ﴿يُحَرِّمُونَهُ عَاماً﴾ روي سنت طبيعي است. اساس سيئهٴ اينها اين است كه يحل ما حرم الله منتها اين يحلّ ما حرم الله را به آن دو قرينهاي كه قبلاً ذكر شد، بايد اينچنين تلقي كرد كه «يحل ما حرم الله و يحرّم بدله ما حلّل الله». به قرينهٴ﴿نَّسِيء﴾ كه اول آيه است، و به قرينهٴ ﴿لِيُوَاطِئُوا﴾ كه بعد از اين جمله است. ﴿فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ﴾.
ديدگاه علامه طباطبايي دربارهٴ تعبير ماههاي حج و ماههاي حرام توسط مشركان
اينكه سيدنا الاستاد مرحوم علامهٴ(رضوان الله عليه) ميفرمايد که گرچه روايت دربارهٴ اشهر حج هم آمده كه آنها براي خريد و فروش كالاي تجاري سعي ميكردند ماههاي حج را طرزي تنظيم بكنند كه هم محصول آنها قابل عرضه باشد و هم كالايي كه ديگران ميآوردند قابل تبديل. اگر يك وقتي محصول آنها عرضه نشود، هنوز به بازار نرسيده، ايّام حج باشد ﴿لَهُمْ فِيهَا مَنَافِعُ﴾[14] حاصل نيست. در بازار عكاظ و امثال آن بازار كالايي عرضه ميشد كه از كشاورزيشان و از دامداريشان يا صنعتهاي دستيشان عرضه بشود. گرچه روايت اين را تأييد ميكند، امّا آيه مساقش دربارهٴ همين اشهر حرم است نه اشهر حج و دليلي كه فرمود ﴿فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ﴾. خب اگر يكي از ماهها را اينها تحليل كردند، معلوم ميشود كه جنگي را كه حرام بود، خونريزي كه حرام بود، در اين ماهها حلال كردند، ﴿فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ﴾.
تزيين اعمال سوء براي مشركان و برخي ديگر از انسانها
اين كار براي آنها يك ابتكاري تلقي شد، خيال ميكردند كه به دست خود آنهاست و آن مشكل را حل كردند با اين حيله. اين عمل زشت است يك، و اين عمل زشت براي اينها زيبا ترسيم شد دو، ﴿زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ﴾. يعني اعمال سيّء براي اينها زيبا تلقي شد. اگر يك عمل زشتي براي يك ملتي زيبا تلقي بشود، معروف منكر بشود و منكر معروف، آنها براي اين تلاش و كوشش هم ميكنند، قيام و اقدام هم دارند. حالا مزيّن يا شيطان است يا علل و عوامل ديگريست يا ذات اقدس الهي به عنوان سوء اختيار اينها اعمال اينها را براي اينها زيبا نشان ميدهد، آيات ديگري ميتواند تعيين كند كه ﴿زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُم﴾[15] يكي، ﴿زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ﴾[16] دوتا، و عامل دروني هم همان نفس مسوّله است كه نفس مسوّله غير از نفس أمّاره است كه بحثهايش هم قبلاً گذشت اين نفس مسوّله يك روانكاو و يك روانشناس ماهر دروني است. و ميداند بالأخره انسان به چه چيزي علاقهمند است، زشتترين كار را به صورت همان محبوب درميآورد و به صورت يك تابلويي در برابر چشمان انسان ترسيم ميكند. و انسان هم هرچه ميبيند زيبايي ميبيند. اين كار، كارِ نفس امّاره نيست، نفس امّاره تا به فرمانروايي برسد طول ميكشد. يعني انسان به جايي برسد كه عالماً عامداً در كمال سهولت معصيت بكند، اين كار آساني نيست. اين تا به اسارت نيفتاده به چنين وضعي مبتلا نميشود. اين ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾[17]، اين در اواسط يا اواخر است در اوائل نيست. وقتي امّاره بالسوء است كه اول فريب بدهد و فريبش هم با همين تسويل است نفس مسوّله كارش اين است كه زشت را زيبا و زيبا را زشت نشان ميدهد يك چيزي كه بد است به صورت زيبا در ميآورد يك چيزي كه زيباست به صورت بد در ميآورد ترسيم ميكند بعد انسان زشت را زيبا تلقي ميكند، وقتي برداشتش اينچنين شد آن وقت شروع ميكند به انجام دادن وقتي انجام داد دو سال چهار سال كم كم برايش عادت ميشود ملكه ميشود. وقتي عادت شد از آن به بعد ديگر عالماً، عامداً تحت اسارت نفس است و آن امير هر چه فرمان بدهد، اين مؤتمر ميشود. از آن به بعد اين است كه نفس لامّاره بالسوء.
نمونههايي از زيبانمايي نفسي مسوله در قصههاي قرآن
جريان سامري از اين قبيل است. جريان چاهاندازي برادران يوسف از همين قبيل است، آنها وقتي آمدند به يعقوب(سلام الله عليه) گزارش دادند بعد از روشن شدن قضيه گفتند سوّلت، وجود مبارك يعقوب هم گفت: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ المُسْتَعَانُ﴾[18]. آنها تلاش و كوشش كردند نشستند تبادل افكار كردند به اصطلاح گفتند بهترين راه اين است كه به چاه بيندازيم. اين را زيبا تلقي كردند بعد هم انداختند به چاه. وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً﴾ در پايان امور هم برادران يوسف اعتراف كردند كه نفس ما تسويل كرده بالأخره ما فريب خورديم. در جريان سامري هم همينطور است او هم اعتراف كرد در محضر حضرت موساي كليم(سلام الله عليه) كه ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾[19]. بالأخره مقام و جاهخواهي و سوء استفاده از ضعف فكر مردم اينها مرا وادار كرده كه در يك عالمي كه من در محضر توحيد تربيت شدم دست به اين كار بزنم.
وجه عبرت بودن قصه سامري
اين قصهٴ سامري يك عبرتي است كه در اين عالم طبيعت همه چيز قابل شدن است. يعني معيار و سنجشي در كار نيست. چون قوهٴ خيال فعال ما يشاء است، حساب و كتابي در كار او نيست با هرج و مرج كار ميكند. اينچنين نيست يك كسي حالا مؤمن نيست، منافقانه ادعاي ايمان بكند. يا امام نيست داعي امامت داشته باشد. يا نبي نيست متنبّي باشد. بلكه نازلترين چيز بهجاي چيزي قرار ميگيرد كه جميع اشيا در اختيار اوست. ديگر از خدا بالاتر نه قابل فرض است نه قابل گفتن. و گوساله، آن گوسالهٴ زنده هم تازه مثلي است بين اعراب بر بلادت و كودني اين. ميگويند «أبلد من الثور أبلد من البقر». اين در كودني ضرب المثل است. تازه گوساله نه مجسمهٴ گوساله. حالا مجسمهٴ گوساله به جاي خدا به خورد مردم داده ميشود. و عدّهاي هم باورشان ميشود كه ﴿هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَي فَنَسِيَ﴾[20]. معلوم ميشود در اين عالم همه چيز همه چيز ميشود در مقام ادعا و تبليغ سوء. خب آخر قابل فرض نيست يك كسي حالا عالم نيست ادعا كند من عالمم يا حالا امام نيست ادعاي امامت كند. ولي يك كسي گوساله را بگويد اين خداست. پس همه چيز ميشود در عالم خيال. و انسان در اين فضا گير است. و خيليها هم باور كردند. نه گوساله كه ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾[21]، نه عجلاً له خوار. تازه گوسالهٴ زندهاش ضرب المثل است در بلاد عرت. اينكه يك سراميك دستي است حالا يك تعبيهاي كردند يك بانگي از او درآوردند. ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾، نه عجلاً له خوار. آنوقت اين را به جاي خدا به خورد مردم دادند. مردم هم قبول كردند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ مائده، آيهٴ 12.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 60.
[3] . وسائل الشيعه، ج 10، ص 311.
[4] . بحار الانوار، ج 55، ص 376.
[5] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 21.
[6] . سورهٴ غافر، آيهٴ 51.
[7] . سورهٴ حج، آيهٴ 40.
[8] . سورهٴ محمد، آيهٴ 7.
[9] . سورهٴ حج، آيهٴ 40.
[10] . سورهٴ انفال، آيهٴ 4.
[11] . سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.
[12] . سورهٴ نساء، آيهٴ 145.
[13] . سورهٴ نور، آيهٴ 40.
[14] . سورهٴ حج، آيهٴ 33.
[15] . سورهٴ انفال، آيهٴ 48.
[16] . سورهٴ نمل، آيهٴ ؛.
[17] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 53.
[18] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 18.
[19] . سورهٴ طه، آيهٴ 96.
[20] . سورهٴ طه، آيهٴ 88.
[21] . سورهٴ طه، آيهٴ 88.