17 04 2001 4896476 شناسه:

تفسیر سوره توبه جلسه 47

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (36) إِنَّمَا النَّسِي‏ءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (37)

هواپرستي عامل مخالفت مشركان با احكام الهي

كساني كه بر اساس اصالت دنيا زندگي مي‌كنند، اگر هم ديني را بپذيرند سعي مي‌كنند آن را بر دنياي خود تطبيق كنند. بازگشت كار چنين گروهي به همان ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ[1] در اين بخش قرآن كريم به عده‌اي خطاب مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿أَ فَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ[2] اگر انبياي الهي مطلبي آوردند كه با هواي شما مطابق نبود يك عدّه را تكذيب ميكرديد و مي‌كنيد و يك عدّه را هم كشتيد و مي‌كشيد. اين تكذيب و قتل براي آن است كه حرف آنها مطابق با ميل شما نيست. ﴿بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ﴾ اين گروه كه بر اساس ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ حركت مي‌كنند يا اصلاً دين را نمي‌پذيرند يا دست به تحريف او مي‌برند به طوري كه مطابق با هوا و ميل آنها باشد. در جاهليت آنچه را كه از وجود مبارك ابراهيم و انبياي ابراهيمي(عليهم الصلاه و عليهم السلام) به ارث رسيدند و به عنوان سنت ملي تقديس مي‌كردند همين جريان شهور، جريان حج بود و جريان محترم بودن چهار ماه و بعضي از سنن ديگر. مادامي كه عمل به اين احكام با هواي اينها مخالف نبود مي‌پذيرفتند و مادامي كه عمل به اينها با هوا و هوس و ميل اينها موافق نبود نمي‌پذيرفتند.

علشت تغيير ماههاي حج و ماههاي حرام توسط مشركان

اينها هم در جريان اشهر حرم كه مبارزه و قتل و خونريزي حرام است تغيير و تحوّل روا داشتند و هم در جريان حج منتها آنچه را كه آيهٴ بعد‌ كه دربارهٴ ﴿إِنَّمَا النَّسِي‏ءُ زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ﴾ مطرح است، بازگو فرمود جريان قتال بود وگرنه اينها هم دربارهٴ اشهر حج تغيير و تحوّل روا داشتند و هم دربارهٴ اشهر حرم. گرچه بعضي از ماههاي اشهر حج و اشهر حرم متداخل است نظير ذيقعده و ذي‌حجة كه هم جزء اشهر حج است و هم جزء اشهر حرم ولي آنها دربارهٴ شهر حج و شهر حرام هر دو قائل به تغيير شدند. دربارهٴ اشهر حج از آن جهت تغيير را روا داشتند كه آمدنِ زائران به مكه براي مردم حجاز نفع فراواني داشت هم كالاي آنها را مي‌خريدند هم كالاي خودشان را مي‌فروختند تبديل كالا در ايام حج مصداق ﴿لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ[3] بود و مانند آن. اگر جريان حج بر اساس ماههاي قمري اداره مي‌شد و اگر تغيير و تحول روا نمي‌داشتند چون مسائل اقتصادي نه صنعت مسائل اقتصادي روي ماههاي شمسي است نه ماههاي قمري. در آيه‌اي كه قبلاً اشاره شد فرمود: ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ[4] تأمين رزق که از راه كشاورزي دامداري شيلات و مانند آن به دست مي‌آيد، اينها به استناد فصول چهارگانه است و فصول چهارگانه شمسي است و نه قمري يعني تابستان و زمستان و پاييز و بهار است كه اقتصاد كشاورزي و دامداري و شيلات روي آن مي‌گردد و آن روزها هم كه روزهاي صنعتي نبود چه اينكه الآن هم صنعت بهرهٴ همه نيست آنچه كه بهرهٴ همه هست و گسترده‌تر از هر چيزي است همان جريان كشاورزي و دامداري است. جريان كشاورزي و دامداري روي سالهاي شمسي است نه روي سالهاي قمري تجارت آنها هم بالأخره يا روي شتر و امثال اينها بود كه دامداري بود يا بخشي مربوط به خرما و غلات ديگر بود که كشاورزي بود. و اينها روي ماههاي شمسي و سال شمسي اداره مي‌شود نه قمري. اينها فكر كردند كه فروش كالاها بايد وقتي باشد كه اينها برداشت كرده باشند و بهترين فصل را براي برداشت كالا و فروش و عرضهٴ كالا انتخاب كردند و همان ماه را و همان مقطع را هم ماه حج و مقطع حج قرار دادند. حالا گاهي مطابق با ذيحجه مي‌شد گاهي مطابق با رجب و شعبان مي‌شد گاهي با جمادي الاولي و جمادي الثاني مي‌شد اينها حج را براي منافع مي‌خواستند نه منافع را در كنار حج ﴿لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ[5]‌ روي اين جهت است. اينها فكر مي‌كردند كه اگر بر اساس ماههاي قمري حج را اداره كنند يك وقتي كه زائران مي‌آيند اينها كالايي براي عرضه ندارند وقتي كالايي براي عرضه نداشتند نمي‌توانند كالاهاي آنها را هم بخرند براي اينكه اينها بايد يك چيزي بفروشند كه بتوانند در قبالش چيزي تهيه كنند. براي اينكه منافع اقتصادي تأمين بشود اشهر حج را تغيير دادند. بخشي هم كه كارشان به جنگ و خونريزي و غارتگري بود فكر كردند اگر اين ماه حمله كنند طرف مقابل و رقيبشان ضعيف است، فرصت خوبي براي حمله است و اگر در ماه ديگر بخواهند حمله كنند آن رقيب مجهّز و مسلّح خواهد شد لذا اشهر حرم را هم تغيير مي‌دادند. يك سال آنچه را كه نبايد جنگ مي‌كردند نبايد مبارزه مي‌كردند، مبارزه مي‌كردند يك سال آنچه را كه مبارزه مجاز بود ترك مي‌كردند. بنابراين هم اشهر حج هم اشهر حرم و هم ساير مواقيت را برابر با ميل خود تنظيم مي‌كردند. اين مي‌شد ﴿أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اين مي‌شد ﴿أَ فَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَي أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ[6] و مانند آن.

تعيين تعداد ماههاي سال در قرآن به منظور جلوگيري از تغيير آن، توسط مشركان

در چنين فضايي ذات اقدس الهي فرمود: ماهها دوازدهتاست نه بيشتر و نه كمتر. اينها يك مشكلي را هم به وسيلهٴ يهوديها و مسيحيها حل كردند، كبيسه اول از يهوديها و مسيحيها آن‌طوري كه جناب امام رازي نقل مي‌كند به مشركين حجاز سرايت كرده است. آنها تفاوت سالهاي قمري و شمسي كه ده روز بود اين ده روزها وقتي جمع مي‌شد مثلاً بعد از چند سال كه در حد يك ماه مي‌شد آن سال ماهشان سيزده ماه بود. قهراً در يك عدد دوازده رقمي وقتي يكي اضافه بشود همه تغيير مي‌كنند جابه‌جا مي‌شوند اگر دوازده ماه بشود سيزده ماه تمام آن دوازده ماه هم جابه‌جا خواهند شد اين بود كه اين مشكل هم كه از يهوديت و مسيحيت به مشركين حجاز منتقل شد، آن اثنا عشر شهر را گاهي ثلات عشر مي‌كرد لذا ذات اقدس الهي دربارهٴ هر دو مطلب پيام خاص صادر كرد. يكي اينكه سال دوازده ماه است نه كمتر و نه بيشتر. يكي اينكه چهار ماه يك خصوصيتي دارد كه آن خصوصيات أربعه أشهر بايد رعايت بشود نه كمتر و نه بيشتر. و اين دين قيّم است.

تداوم روش تفسيري فخررازي در ميان اهل سنت و روش تفسيري شيخ طوسي در ميان شيعيان

مطلب ديگر آن است كه جناب امام رازي اين سؤال را مطرح كرد كه چه خصوصيتي براي اين چهار ماه هست، كه اين چهار ماه به عنوان اشهر حرم باشد و ماههاي ديگر نباشد آن راهها كه قبلاً ارائه شد يك راهي بود قرآني و معقول و مقبول. اما راهي كه جناب فخر رازي ارائه مي‌كند و بسياري از مفسران اهل سنت بعد از امام رازي مشي فخر رازي را ادامه دادند. چه اينكه بسياري از مفسران شيعه بعد از مرحوم شيخ طوسي همان راه را ارائه كردند. شما يك مطلب نويي در مجمع‌البيان نمي‌بينيد كه مثلاً مرحوم شيخ طوسي نگفته باشد خيلي كم اتفاق مي‌افتد همان فرمايشات مرحوم شيخ طوسي در تبيان را كه به صورت ملفّق بيان كردند مرحوم أمين‌الإسلام در مجمع‌البيان منظمش كردند. يعني لغت را نزول را حجت را معني را قصه را از هم تفكيك كرده وگرنه شما مثلاً يك جلد از مجمع‌البيان را با يك جلد از تبيان تطبيق بكنيد مي‌بينيد حرف تازه‌اي در مجمع‌‌البيان نيست غالباً همان است كه مرحوم شيخ طوسي بيان كرده خب سرّش همان است كه تفسير يك امر مهجوري بود وگرنه خب همان‌طوري كه ابن ادريس در سرائر پيدا شد با مرحوم شيخ طوسي دهن به دهن شد رو در رو شد حرفهاي او را با اينكه به عنوان استاد او بود، نقل كرد، نقد كرد، رد كرد، راه رشد علمي را باز كرد در تفسير هم همين‌طور مي‌شد. اينكه ميگوييم اين حرفها دست نخورده است‌ تقريباً ششصد هفتصد سال همين‌طور از يك سنخ حرف‌ها بود يعني بعد از جناب شيخ طوسي چند قرن گذشت مرحوم أمين‌الإسلام طبرسي(رضوان الله تعالي عليه) در جوامع در مجمع البيان همان فرمايشات مرحوم شيخ طوسي را تدوين و تنظيم و تبيين كردند بعد هم كه ديگر تفسير متروك بود تا مرحوم فيض تفسير صافي مرقوم فرمودند، يك سيصد چهارصد سالي هم فاصله شده. بعد از مرحوم فيض هم همين‌طور متروك بود بعد از سيصد چهارصد سال مرحوم علامهٴ طباطبايي درآمده يعني هر سيصد سال چهارصد سال تفسير در بين شيعه رواج پيدا مي‌كرده آن هم نه رواج به آن صورت كه بحث حوزوي باشد اينها. يك چنين علم مظلوم و مهجوري خب قهراً حرف نو در او كم است ديگر. آدم بايد جان بكند تا يك حرف پيدا كند بالأخره حرف نيست. گاهي مي‌بينيد که مثلاً آدم چهار روز پنج روز حرف مي‌زند و يك حرف جديدي پيش نمي‌آيد كتاب تفسير زياد هست آدم همهٴ اينها را مطالعه مي‌كند منتها بيانها فرق مي‌كند تقريرها و تقريبها فرق مي‌كند اين‌طور نيست كه حالا مثلاً در فلان تفسير يك حرف جديدي باشد در فلان تفسير، گاهي ما ده تفسير را مطالعه مي‌كنيم، چيزي گيرمان نمي‌آيد. حرف يكي است منتها به عبارتهاي ديگر. سرّش آن است كه رويش خيلي كم كار شده است. در حالي كه اين معدن حرف است.

خصوصيت ماههاي حرام از نگاه فخررازي

خب به هر تقدير جناب امام رازي آمده براي اينكه اين نكته را تبيين كند كه چطور در بين دوازده ماه چهار ماه خصيصه پيدا كرده است، آن فكر باطل مرموز مستور ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ[7]، در ذهنشان هست، روي همان روال به جاي تبيين، تكثير امثله كردند مشكل را اضافه كردند نه اينكه مشكل را حل بكنند. گفتند همان‌طوري كه در بين امكنه بعضي از مكانها را خدا حرم قرار مي‌دهد، اختصاص به او مي‌دهد. همان‌طوري كه در افراد بشر بعضيها را خدا پيغمبر مي‌كند،‌ همان‌طوري كه در ايام هفته بعضي از روزها را جمعه قرار مي‌دهد، خصوصيتي براي او هست. همان‌طوري كه بعضي از ليالي را ليله القدر قرار مي‌دهد از اينها را رديف كرده، همچنين هم بعضي از ماههاي سال را اشهر حرم قرار داده. خب همهٴ اينها تكثير مثال است و تطويل اشكال. خب اين سؤال آنجا هم مطرح است چرا آن كار را كرده؟‌ آن فكر باطل مستور كه ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ[8] در ذهنشان است. يعني خدا اين كارها را مي‌كند. در حالي كه مي‌كند امّا «الله أعلم حيث يجعل رسالته» اگر به يك عدّه رسالت مي‌دهد، مي‌داند كه اين با همهٴ قدرت و تواني كه دارد ذره‌اي از او سوء استفاده نمي‌كند. ديگران همين كه ﴿إِنَّ الإِنسَانَ لَيَطْغَي ٭ أَن رَآهُ[9] به بعضيها علم مي‌دهد حتي كرامت مي‌دهد به عنوان آزمون اما پست نمي‌دهد، كارهاي كليدي نمي‌دهد. امامت بدهد،‌ نبوت بدهد، رسالت بدهد، خلافت بده اينها نمي‌دهد. علم مي‌دهد مقام مي‌دهد، كشف و كرامت مي‌دهد، مشاهدات مي‌دهد يكي سامري در مي‌آيد يكي بلعم باعور در مي‌آيد، يكي هم منحرف ديگر در مي‌آيد. به اينها هيچ كدام سمت نمي‌دهد چون خودش مي‌داند كه اينها چه کارهاند ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[10]

رحمت بودن نعمتهاي بهشت و آزمون بودن نعمتهاي دنيا

لذا انسان تا نفس مي‌كشد نبايد آنچه را كه دارد نشانهٴ كرامت بداند همهٴ اينها ابتلاست. شما مي‌بينيد در هيچ جاي قرآن از نعمتهاي بهشت به عنوان بلاي مبين بليه و مانند آن ياد نمي‌شود، بلا، بلاي مبين، لبلاءٌ حَسَن يعني نعمت. دعاهاي عيدين، عيد مبارك قربان، عيد فطر، مخصوصاً عيد قربان، «الله اكبر علي ما رزقنا من بهيمة الأنعام و الحمد لله علي ما أبلانا». «أبلانا» يعني «أنعمنا»، «أعطانا و أحسن إلينا». إبلاء همان انعام است. بلا بلايِ مبين نعمت است. منتها بلا را بلا گفته‌اند براي اينكه درش يك آزموني مطرح است. چون بار آزموني در مفهوم كلمهٴ بلا تعبيه شده است، نعمتهاي دنيا همش بليه است، بلاست يا بلاي حسن است،‌ يا بلاي سيئ. بالأخره آزمون است اما در هيچ جاي قرآن از نعمتهاي بهشتي به عنوان ابلا، بلا تعبير نشده. چون آنجا جاي امتحان نيست آنها پاداش محض است. آنجا كسي را امتحان نمي‌كنند هر كه را خواستند امتحان بكنند در دنيا امتحان كردند معلوم شد كه اينها چكاره‌اند. بنابراين هر نعمتي كه خداي سبحان به انسان داد، انسان تا نفس مي‌كشد در معرض خطر هست. و هرگز كسي خيال نكند خدا او را تكريم كرده، اين‌طور نيست خدا او را آزمود. امتحان كرده. و مي‌داند كه اين شخص چكاره است. چون مي‌داند پستهاي كليدي عطا مي‌كند.

منشأ تمايز زمان‌ها و مكان‌ها با يكديگر

منشأ تمايز اين اجزاي زمان و زمين همان وجود جوهرهٴ اينها در مخزن الهي است كه در طليعهٴ بحث اين آيه اشاره شد، اين كلمهٴ ﴿عِندَ اللَّهِ﴾ كلمهٴ ﴿فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾ كلمهٴ‌ ﴿يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ﴾ تقريباً تشريح همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «حجر» است كه ﴿إِن مِّن شَيْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُه[11] يك. آيهٴ سورهٴ «نحل» هم كه دارد: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ[12] اين دو. پس آن خزائن باقي است. هر چيزي نسخهٴ اصلش آنجاست، فرعش اينجاست. اگر تفاوتي هست در آنجاست آنها با هم واقعاً متفاوت‌اند اين‌طور نيست كه ليلهٴ قدر با ساير ازمنه فقط حرمتش به لحاظ متزمن باشد. گرچه متزمن به زمان فخر مي‌دهد اما اجزاي زمان هم يك حساب خاصّي هم در مخزن الهي دارند. اجزاي مکان هم يك حكم خاصي در مخزن الهي دارند. البته متمكّن به مكان شرف مي‌دهد، متزمن به زمان حرمت مي‌بخشد. ولي اساس تفاوت اجزاي زمان و زمين همان است كه في كتاب الله است. ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ﴾ اگر عندالله است و في كتاب‌الله است تفاوت را بايد آنجا جستجو كرد و جناب فخر رازي مي‌گويد اينجا ديگر كم كم ميل به تحقيق كرده كه بعضي از  حكما كتابي نوشتند دربارهٴ تفاوت اجزاي زمان و ساعات كه فلان ساعت دعا مستجاب مي‌شود. اين سخن حق است اما اين نه براي آن است كه در كتابهاي دعا آمده كه عصر جمعه حكمش اين است. اين براي آن است كه اگر در كتاب دعا آمده عصر جمعه فضيلت دارد يا هنگام استجابت دعاست يا در روايات عامه آمده است كه هنگام اذان ظهر و زوال شمس عن دائره النّهار دعا مستجاب است همهٴ اينها كاشف‌اند از آن عندالله. آنجا يك تفاوتي بين اينها هست آن‌گاه ائمه(عليهم السلام) كه از مخزن الهي باخبرند، ما را باخبر كردند گفتند اين ازمنه فرق دارد اين امكنه فرق دارد. دعا كنار قبر مطهّر سيدالشهدا(سلام الله عليه) زير قبهٴ آن حضرت مستجاب است. نزديك ناودان طلا عندالميزاب مستجاب است. چون در آنجا اين اثر را دارد، وقتي به عالم طبيعت تنزل كرده‌اند آثار خاص را به همراه خود مي‌آورند و اهل‌بيت(عليهم السلام) از ما عندالله باخبرند و ما را با خبركرده‌اند.

دلايل بازگشت خير «فيهن» به اربعة أشهر

خب ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ﴾ دربارهٴ ضمير فيهنّ چند وجه ذكر شده است و چند دليل گفته شد فيهنّ به اربعه برمي‌گردد نه به اثنا. يكي از آن ادله اين است كه اين نزديك‌تر از شهور يا نزديك‌تر از اثنا عشر شهر است. ارجاع ضمير فيهنّ به اين اربعه كه نزديك‌تر است اولي است از ارجاع ضمير به اثنا عشر يا شهور كه دورتر است. و اينكه در تعبيرات ادبي در تراجم احوال مي‌گويند مثلاً خلون يا خلت، اگر كمتر از ده روز باشد مي‌گويند يك هفته هشت روز، خلون من شعبان. وقتي مي‌خواهند تاريخ ذكر بكنند، ميخواهند بگويند اين چندم شعبان بود،‌ اگر آن حادثه در كمتر از ده روز از شعبان گذشته شعبان اتفاق افتاده باشد مي‌گويند اين در هشت روز كه خلون من شعبان يا نه روز كه خلون من شعبان. اگر نه دوازده روز، سيزده روز، چهارده روز از ماه شعبان گذشته باشد، مي‌گويند اين دوازده روز خلت من شعبان. آنجا خلت مي‌آورند اينجا خلون مي‌آورند. خلون براي كمتر از ده روز است، خلت براي بيشتر از ده روز. نظير فيهنّ كه در قرآن دربارهٴ اشهر حج كه كمتر از ده روز است، فرمود: ﴿فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الحَجِّ[13]

 كذا و كذا و كذا يا در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» فرمود: ﴿سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ[14] اما در مافوق ده همان ضمير يا لها يا فيها برمي‌گردد مثل ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾. اينها شواهد است كه ضمير فيهنّ به اربعه برمي‌گردد.

مظلوم واقع نشدن خداوند و امكان ظلم به مظاهر الهي

مطلب ديگر آن است كه ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾. در بحثهاي قبل اشاره شد كه ذات اقدس الهي مظلوم قرار نمي‌گيرد. اين مطلقا، نه بالذات نه بالعرض، يك. نه از خود نه از ديگري ولي غير خدا مظلوم قرار مي‌گيرد يا بالذات يا بالعرض. اگر خودش به خودش ظلم بكند كه بالذات است و اگر ديگري بخواهد به او ظلم بكند كه بالعرض است. اما ذات اقدس الهي به خود ظلم نمي‌كند چون ظلم بالقول المطلق قبيح است و صدور قبيح محال عن الله است نه علي الله. كه فرق بين عن الله و علي الله در بحثهاي قبلي گذشت. لذا ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً[15]. مظلوم واقع نمي‌شود براي اينكه او ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِير[16] است. تحت سلطهٴ كسي نيست. و اگر يك وقتي گفتند اين ظلم به خداست نظير نصرت به خدا، اين به مظاهر الهي برمي‌گردد. اين به افعال الهي برمي‌گردد. اين به دين و احكام و حكم الهي برمي‌گردد. اگر گفته شد ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ[17] اگر خدا ياري كرديد با اينكه او قدرت مطلق است و كمك به قدرت مطلق فرض صحيح ندارد، اين كمك به دين اوست نظير ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً[18] در همهٴ موارد كار به مظاهر الهي برمي‌گردد. وقتي به مظاهر الهي برگشت، آن‌گاه آن مي‌شود مظلوم قرار بگيرد، منصور قرار بگيرد منتها بالعرض. چون ناصر يا ظالم بالذات خود را ياري مي‌كند يا به خود ستم مي‌كند بالعرض به غير. بنابراين قرض به خدا، ياري خدا، ظلم به خدا همهٴ اينها به مظاهر الهي برمي‌گردد نه خود خدا. به دين خدا، به انبياي الهي برمي‌گردد نه به خود خدا. در كريمهٴ ﴿فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ[19] روايات هست. مشابه اين هم در بحثهاي ديگري هست كه آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» هست، ذيلش رواياتي است كه ائمه(عليهم السلام) فرمودند كه ذات اقدس الهي كه مظلوم نمي‌شود ولي خداوند ما كه مظاهر او هستيم ظلم به ما را به خود اسناد مي‌دهد. در ذيل آيهٴ ﴿فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾ آنجا آمده است كه خداوند تأسف ما را تأسف خود تلقي كرده است. پس اين دربارهٴ ترسيم ظلم نسبت به دين خدا. چه اينكه ترسيم نصرت نسبت به دين خدا هم همين است. پس ذات اقدس الهي مظلوم قرار نمي‌گيرد لا بالذات و لا بالعرض. و دين او مظلوم يا منصور قرار مي‌گيرد منتها بالعرض نه بالذات. سرّش آن است كه انسان هر كاري كه انجام مي‌دهد نفعش يا ضررش بالذات به خود آدم برمي‌گردد.

چگونگي ادعاي ربوبيت انسان گنهكار

و اما دربارهٴ مسأله‌اي كه كسي عالماً و عامداً معصيت بكند، ادعاي ربوبيت كرده است، برهان عقلي تام است. ادلهٴ نقلي كه «لايزني الزاني و هو مؤمن و لا يسرق السارق و هو مؤمن»[20] اينها هم تام است. و اما آن جمله‌اي كه نقل شده است «إلهي لم أعصك حين عصيتك و أنا بربوبيتك جاحد»[21] همان‌طوري كه در بحث ديروز اشاره شد معنايش اين نيست كه من به ربوبيت تو، ربوبيتي كه به معناي معبوديت توست دربارهٴ همين گناه اعتراف دارم. خب اگر كسي عالم است به اينكه حرف خدا بايد عمل بشود و قاطع و جازم است كه اين دين و اين حكم و اين قانون بايد عمل بشود چگونه تصميم مي‌گيرد كه رضاي خود را بر رضاي خدا مقدم بدارد؟ اين كسي كه شروع به گناه مي‌كند عالماً عامداً معنايش آن است كه من ميدانم رضاي خدا در اين كار نيست ولي رضاي خودم را بر رضاي خدا مقدم مي‌دارم چون در آن نوبتهاي ديروز و پريروز هم اشاره شد كه اگر كسي جهل به موضوع داشت يا جاهلِ قاصر به حكم بود يا غافل بود يا ساهي بود يا ناسي بود يا مكره بود يا مضطر بود در حالت تقيه و مانند آن بود، در هيچ كدام از اين حالات كه معصيت نيست. عصيان فقط در صورت علم و عمد است. در صورت علم و عمد معنايش اين است كه شخص مي‌داند كه اين كار را خدا تحريم كرده و اين شخص هم مي‌تواند ترك كند و هيچ عذري ندارد عالماً عامداً ميل خود را هوس خود را بر رضاي خدا مقدم مي‌دارد. ديگر در چنين فضايي خدا رب او نيست. اين  مربوب هواي خود هست نه مربوب او. ممكن نيست كسي قطع داشته باشد كه اين رب است رضاي اين مقدم است آن‌گاه برخلاف قطع بخواهد تصميم بگيرد. اين ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ[22] است اين اعتقاد به ربوبيت خدا را در آن مقطع كنار مي‌زند بر اساس ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ هواي خود را رب خود اتخاذ مي‌كند آن گناه را مرتكب مي‌شود بعد هم ممكن است يا توبه كند يا بگويد: «إلهي لم اعصك حين عصيتك و أنا بربوبيتك جاحد»[23] يا در ربوبيت بايد تصرف كرد يا در عصيان بايد تصرف كرد و مانند‌ آن. وگرنه آن همه رواياتي دارد «لا يزني الزاني و هو مؤمن» «لا يسرق السّارق و هو مؤمن»[24] همين مطلب را تأييد مي‌كند.

امكان تخلف عزم عملي انسان از جزم علمي او

پرسش ...

پاسخ: نه او علم دارد به اينكه خدا، خداي او و خداي جهانيان است. منتها در نوبتهاي قبل هم اشاره شد كه انسان يك شأني دارد كه با آن شأن جزم علمي پيدا مي‌كند يك شأني دارد كه با آن شأن عزم عملي دارد. اينها دو دستگاه كاملاً از هم جداست. همان‌طوري كه چشم از گوش جداست آن نشئهٴ جزم علمي از نشئهٴ عزم عملي هم جداست. در بحثهاي قبل هم اشاره شد كه انسانها از نظر جزم و عزم چهار گروه‌اند؛ بعضيها شأن علمي آنها قوي است، شأن عملي آنها قوي است اينها عالم عادل‌اند. خوب مي‌فهمند و فهميده‌ها را هم خوب پياده مي‌كنند. نه مشكل علمي دارند نه مشكل عملي. عالم عادل‌اند. مثل كسي كه هم سميع است هم بصير. بعضيها در هر دو جهت مشكل دارند. مثل جاهل فاسق نه مطالب را خوب مي‌فهمند نه در تصميم‌گيري معتدل است. بعضيها در تصميم‌گيري ضعيف‌اند هر چند در جزم علمي موفق‌اند مثل عالم فاسق عالم متهتّك. خوب مي‌فهمد اما موقع عمل دستش مي‌لرزد. گروه چهارم كساني هستند كه در تصميم‌گيري قوي‌ند ولي انديشهٴ آنها ضعيف است مثل مقدّس كم‌درك. اين هرچه بگويي عمل مي‌كند اما نمي‌فهمد چكار بكند. يكي به منزلهٴ سمع است يكي به منزلهٴ بصر. كه كاملاً تفكيكپذير است. ممكن است كسي در جزم علمي مشكل نداشته باشد اما در عزم عملي مشكل داشته باشد اينجا ربوبيت را در مقام تصميم مي‌گذارد كنار. يا گرفتار جهل علمي است يا مبتلا به جهالت عملي. اينكه دارد ﴿لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِين[25] كذا ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَي اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ[26] نه بجهلٍ آن كسي كه جاهلاً گناه مي‌كند، كه نيازي به توبه ندارد اگر جاهل به موضوع باشد يا جاهل قاصر به حكم باشد. آن‌كه روي جهالت عمل مي‌كند نه روي جهل. اين جهالت همان است كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) كتاب شريف كافي را بر همان روال تدوين كرده‌اند گفته‌اند كتاب العقل و الجهل. بعد از تدوين كتاب عقل و جهل، نوبت به كتاب علم مي‌رسد. علم ديگر مقابل ندارد. انسان يا عاقل است يا جاهل، انسان عاقل يا درس‌خوانده است يا درس نخوانده، انسان يا اهل بهشت است يا اهل جهنم، اهل بهشت يا درس‌خوانده‌اند يا درس‌نخوانده. درس كتاب العلم است او مهم نيست عمده عقل است. علم مقابل ندارد براي اينكه چيز مهمي نيست. عمده عقل است،‌ كتاب العقل و الجهل اينكه تمام شد آن‌وقت به كتاب العلم مي‌رسد. خب اگر كسي مشكل جزم علمي نداشت مبتلا به مشکل عزم عملي است بالأخره.  وگرنه هيچ ممكن نيست كسي معتقد باشد قاطع باشد كه آن اصل است آن وقت رضاي خود را بر آن اصل تقديم مي‌دارد. فرضي ندارد.

فرمود: ﴿ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾ اين ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾ بايد در بحثهاي ديگر هم روشن‌تر بشود كه حقيقت ما چيست و هويت ما کيست و اين حقيقت و هويت ما امانت خداست به دست ما و نسبت به ما حقي دارد و ما بايد حريم او را حفظ كنيم و هر گناهي كه انجام داديم به اين امانت الهي آسيب رسانديم.

لزوم دفاع از تهاجم مشركان در ماههاي حرام

براي اينكه كسي خيال نكند تحريم اين چهار ماه جلوي مبارزات را مي‌گيرد، فرمود : ﴿وَقَاتِلُوا المُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً[27] شما شروع به حمله نكنيد اما در نوبتهاي قبل كه اوايل سورهٴ مباركهٴ «توبه» بحث مي‌شد آنجا اين آيات طرح شده بود كه ﴿َهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّة[28] آنها هستند كه حمله را آغاز كردند. آنها هستند كه حرمت ماههاي حرام را رعايت نكردند ﴿وَالحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾ شما هم قصاص ماههاي حرام را بگيريد. اينجا هم دستور حملهٴ ابتدايي نمي‌دهد براي اينكه با آن اربعهٴ حرم هماهنگ نيست اما جلوي سلطه‌پذيري را هم مي‌گيرد. فرمود سلطه‌پذيري هم مثل سلطه‌گري محرّم است ديگر. ﴿وَقَاتِلُوا المُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً﴾ همان‌طوري كه آنها حملهٴ همه جانبه مي‌كنند شما هم حملهٴ همه جانبه بكنيد. سلطه‌پذيري مثل سلطه‌گري محرّم است و انسان سلطه‌پذير در دنيا و در آخرت در ذلّت است. ولي انسان شجاع كه در روايات ما آمده است ائمه(سلام الله عليهم) فرمودند ذات اقدس الهي شجاع را دوست دارد ولو انسان شجاع باشد «علي قتل حيّه». از خودش دفاع كند از مرز و بومش دفاع كند و چند لحظه‌اي بيشتر آسيب نمي‌بيند. بعد هم به روح و ريحان مي‌رسد. اين‌طور نيست كه حالا بر فرض كه مرد چيزي از او كم بشود.

لزوم رعايت تقوا و آگاهي از معيت خاصه خداوند با پرهيزكاران

فرمود چه در آن رقم رياضي اثنا عشر، چه در اين اربعهٴ حرم چه در پرهيز از ظلم به نفس، چه در لزوم مبارزه در همهٴ اين بخشها تقوا را رعايت كنيد و بدانيد كه خدا با متقين است. اين معيت، معيت خاصه است. يك معيت قيوميهٴ مطلق است كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» به آن اشاره فرمود. كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾ آن معيت اختصاص به مؤمن و مانند آن ندارد اين يك معيت خاصه و تشريفي است كه با عنايت الهي همراه است مثل ﴿إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحْسِنِينَ﴾ ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا﴾ «و الّذين» كذا و كذا. اينجا هم فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ المُتَّقِينَ﴾ اگر عنايت الهي و كمك الهي با متقين باشد، شما در همهٴ اين موارد  اگر باتقوا باشيد، آن معيت الهي را داريد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  . سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.

[2]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 87.

[3]  . سورهٴ حج، آيهٴ 33.

[4]  . سورهٴ فصلت، آيهٴ 10.

[5]  . سورهٴ حج، آيهٴ 33.

[6]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 87.

[7]  . سورهٴ انبياء، آيهٴ 23.

[8]  . سورهٴ انبياء، آيهٴ 23.

[9]  . سورهٴ علق، آيات 6 ـ 7.

[10]  . سورهٴ انعام، آيهٴ 124.

[11]  . سورهٴ حجر، آيهٴ 21.

[12]  . سورهٴ نحل، آيهٴ 96.

[13]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 197.

[14]  . سورهٴ يوسف، آيهٴ 46.

[15]  . سورهٴ كهف، آيهٴ 49.

[16]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 20.

[17]  . سورهٴ محمد،آيهٴ 7.

[18]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 245.

[19]  . سورهٴ زخرف، آيهٴ 55.

[20]  . الكافي، ج 2، ص 285.

[21]  . مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.

[22]  . سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.

[23]  . مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.

[24]  . الكافي، ج 2، ص 285.

[25]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 18.

[26]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 17.

[27]  . سورهٴ توبه، آيهٴ 36.

[28]  . سورهٴ توبه، آيهٴ 13.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق