بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (36) إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (37)﴾
سنت شكني مشركان نسبت حرمت به ماههاي حرام
در بخش اولي سورهٴ مباركهٴ «توبه» رابطهٴ دولت اسلامي با مشركين بازگو شد. و لزوم تعهدي كه بين دولت اسلامي و مشركين بود مطرح شد پيمانشكني آنها و عدم رعايت آنها نسبت به عهد بازگو شد. بسياري از مسائل مربوط به جبهه و جنگي كه با مشركين مطرح بود در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» بازگو شد. يك سلسله از مسائل ديگري كه مربوط به اهل كتاب بود در اثنا مطرح شد دوباره برگشتند به كارهايي كه مشركين در جاهليت و در صدر اسلام داشتند. فرمودند اين مشركين نسبت به سنت ابراهيمي(علي نبينا و آله و عليه السلام) قبل از اسلام تا حدودي متعهد بودند. نسبت به اسلام و در صدر اسلام برخوردشان فرق كرد. همهٴ آن سنتها را درهم شكستند. جريان اينكه سال دوازده ماه است و چهار ماه در بين اين دوازده ماه از حرمت خاصي برخوردار است اين جزء سنتهاي حضرت ابراهيم خليل(سلام الله عليه) بود. تا حدودي هم در مسيحيت و يهوديت به رسميت تلقي شده است. آنها كه يهودي يا مسيحي نبودند، ولي بالأخره حافظ سنت ابراهيمي بودند آن را هم حفظ ميكردند و در جاهليت اين چهار ماه محترم بود. نه تنها جنگي بين اينها رخ نميداد بلكه حتي از قصاص كردن هم صرف نظر ميكردند. يعني اگر كسي قاتل پدر خود را ميديد سعي ميكرد در اين چهار ماه قصاص نكند. ولي وقتي اسلام ظهور كرد آنها اين چهار ماه را هم دستكاري كردند تغيير و تبديلي در او ايجاد كردند. گفتند ما سالي چهار ماه بايد نجنگيم. و اين چهار ماه به اختيار خود ماست لذا بعضي از اشهر حرم را نظير شهرهاي عادي تلقي ميكردند و بعضي از شهرهاي عادي را جزء اشهر حرم ميشمردند كه آيهٴ بعد ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الكُفْرِ﴾ ناظر به آن است.
ثابت بودن حكم تشريعي ماهها در نزد خداي سبحان
براي اينكه جلوي اينگونه از تغيير و تبديلها را بگيرند، فرمودند ماهها دو حكم دارند يك حكم قراردادي دارند كه آن در اختيار خود بشر هست يك حكم ثابت الهي دارند كه لا يتغير است. آن احكام قراردادي مربوط به تعهدهايي است كه دولتها با هم يا افراد با هم دارند، نظير آنچه كه در ديون مطرح است در مسائل حقوق مطرح است يا در مسائل سياسي بين دولت اسلام و دولت شرك مطرح است كه در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» بحثش گذشت. آيهٴ پنج همين سورهٴ «توبه» اين بود ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾ آن اشهر حرم اشاره شد كه مربوط به اين چهار ماه معروف نيست. آن اشهر حرم ناظر به اين است كه شما تعهدي سپردهايد كه چهار ماه با هم جنگ نكنيد كه اين چهار ماه غير از آن چهار ماهي است كه شارع مقدس فرمود جنگ نكنيد. آيهٴ دوم سورهٴ «توبه» اين بود ﴿فَسِيحُوا فِي الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ﴾ يعني از اين تاريخ تا چهار ماه آن اربعة اشهري كه در آيهٴ دوم و آيهٴ پنجم همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» داشت اين اربع اشهر قراردادي است. كه چهار ماه آتشبس را اعلام كردند. كه آن چهار ماه هيچ ارتباطي با اشهر حرم معروف ندارد. يك اشهر حرم معروف است كه ديگر ثابت و لا يتغير است كه آيهٴ محل بحث عهدهدار اوست. لذا از زمان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) دوام داشت و اديان ابراهيمي و انبياي ابراهيمي(عليهم السلام) حافظ آن بودند و حتي در جاهليت افراد جاهلي كه ديني نداشتند، اين سنت را گرامي ميداشتند.
جامع وجوه اهميت حرمت ماههاي حرام
براي اهميت و تأكيد اين مطلب از چند تعبير استفاده شد
1 . تكرار كلمه «شهر» به عنوان تميز
يكي تكرار كلمهٴ شهر است به عنوان تميز. فرمود: ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ﴾[1] اين اثني عشر يك وقتي احتياج به تميز دارد كه قبلاً نام آن متميز ذكر نشده باشد وقتي بگويند كتابها دوازده تاست ديگر لازم نيست بگويند دوازده كتاب. چون همان كتاب كه در اول آمده است كافي است. معدود وقتي بيايد ديگر لازم نيست براي عدد تميز ذكر بشود. اما اگر معدود ذكر نشود، كسي بگويد عندي اثني عشر بايد تميز ذكر بكند وقتي گفته شد ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ﴾ ديگر مبهم نيست تا نيازي به تميز داشته باشد. ولي براي تأكيد مطلب و اهتمام به امر عنوان شهر كه جزء معدودهاست ذكر شده. ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً﴾.
2 . ثبات عدد ماههاي سال در نزد خداي سبحان
دوم اينكه فرمود اين عندالله است وقتي عندالله بود يك امر ثابت لا يتغير است بر اساس آيهٴ سورهٴ «نحل» كه فرمود: ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[2] معلوم ميشود اين يك حكم ثابت است. وقتي ثابت شد جزء منهاج و شريعت نيست. جزء دين است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾[3]. جريان منهاج و شريعت، ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[4] كه در هر دين خاصي بالأخره منهاج و شريعت مخصوص ميشود. وگرنه دين تثنيهبردار نيست. چه رسد به جمع. چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾. آنچه به خطوط كلي اعتقادي يا فقهي يا حقوقي برميگردد به حساب دين است. آنچه جزء وظايف جزئيست جزء منهاج و شريعت است. لذا جريان اينكه سال دوازده ماه است اين جزء دين است نه جزء منهاج و شريعت براي اينكه عندالله است و انبياي گذشته هم(عليهم الصلاة وعليهم السلام) آن را گرامي ميداشتند. اين كلمهٴ عندالله هم تثبيت ميكند كه اين شهور از يك حرمت خاصي و از يك ثبات خاصي برخوردارند.
3 . ثبوت ماههاي سال در كتاب تكوين
سوم اينكه فرمود اين في كتابالله است ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ﴾[5] آن كتاب تكويني اللهي كه سراسر نظام عالم آيات الهياند و كاتب اين كتاب خود ذات اقدس الهي است چه اينكه سراسر عالم كلمات الهياند و متكلم اين كلمات ذات اقدس الهي است برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» و «كهف» آمده است كه اگر درياها مركب بشوند توان آن را ندارند كلمات الهي را تدوين كنند ﴿لَنَفِدَ البَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾[6] كلمات اين كتاب آيات اين كتاب متكلّم اينها كاتب اينها ذات اقدس الهي است و ثابت هستند. در كتاب تكويني ذات اقدس الهي سال به دوازده ماه تقسيم شده است.
4 . تثبيت ماههاي سال همزمان با خلقت زمين و آسمان
چهارم اينكه فرمود اين تثبيتي در كتاب الهي اينچنين نيست كه بعداً پيدا شده باشد اين ﴿يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ﴾ اينچنين است. يعني همزمان با آفرينش نظام كيهاني سال دوازده ماه بود و حكمي هم كه بعد خواهيم گفت در آن همزماني شريك بود. خب پس ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً﴾ با اينكه معدود آمده نيازي به ذكر معدود نبود به عنوان تميز اولاً، عندالله گفتن ثانياً، في كتابالله گفتن ثالثاً، يوم خلق سموات و الارض گفتن رابعاً، نشانهٴ اهتمام مطلب است.
5 . حرمت خاص ماههاي حرام نسبت به ماههاي ديگر
مطلب ديگر آن است كه فرمود: ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ از اين دوازده ماه چهارتا از حرمت خاص برخوردارند. اين چهار تا از دو جهت قابل بحث است يكي اينكه بعضيها قراردادياند و بعضي ثابتاند كه بحثش گذشت. آن ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ﴾[7] قراردادي است هر ماهي كه آغازش به عنوان تعهد به پيمان چهارماهه باشد انجامش هم مشخص است اين قرارداد است. اما اين چهار ماه كه به عنوان اربعه حرم هست، اين قراردادي نيست به حكم الهي است. حكم ديگر آن است كه ماههايي كه متحد الحكماند، و متزمنشان يكي است و اينها زمان آن حكم واحدند اينها يا مسرودند و متصل كه با سرد و اتصال همراه است، نظير اشهر حج، شوال و ذيقعد و ذيحج اينها اشهر حجاند. يا ﴿يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْراً﴾[8] چهار ماه و ده روز عدهٴ بعضي از احكام جدايي زن و شوهر حالا يا بالموت است يا بالطلاق است. آن عده هم حكمش واحد است و زمانش هم مسرود يعني متصل. اما در جريان اربعه الحرم اين بخشش مسرود است متصل است نظير ذيقعده و ذيحجه و محرم است و يك ماهش فرد است سرد نيست به اصطلاح مسرود نيست مقطوع است و آن ماه پربركت رجب است. اين تفاوت دوم. ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾
6 . حرمت ماههاي چهارگانه ٰزئي از دين قيم الهي
و براي اهميت مسأله گذشته از تكرار معدود اولاً و آوردن عندالله ثانياً في كتاب الله ثالثاً يوم خلق السموات و الارض گفتن رابعاً، بخش پنجمش اين است فرمود: ﴿ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ﴾ اين جزء منهاج الشريعة نيست اين جزء دين است كه قيّم است. قيّم هم در بحثهاي قبلي اشاره شده به اينكه مرحلهٴ ضعيفش قيام است بعد قوّام بودن بعد قيوّم بودن، انسان يك وقتي ميايستد و در حد قائم كه اسم فاعل است يك وقتي اين قائم بودن براي او رسوخ پيدا ميكند ميشود قائم صفات مشبه، نه قائم اسم فاعلي. يك وقت همين اين تثبيت و تأكيد ميشود، ميشود قوّام. ﴿كُونُوا قَوَّامِينَ بِالقِسْطِ﴾[9] ﴿قَوَّامِينَ لِلّهِ﴾[10] و مانند آن. اينها حالات سهگانهاي است مربوط به خود شخص. يك وقت است كه نه، نسبت به ديگران هم سرپرستي قيام دارد كه قيّم ديگري است ميشود مظهر قيوم. اگر ذات اقدس الهي ﴿هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ﴾[11] است چنين انساني كه تمرين كرده است از قيام به قوّام بودن رسيده است از قيام اسم فاعلي به قيام صفت مشبهه رسيده است اولاً، از آنجا به حرفه و پيشهاي از صيغهٴ مبالغه بار يافت شده قوّام ثانياً، آنگاه توان آن را دارد كه نسبت به ديگران هم مقيم باشد آنها را اقامه كند. كه ﴿أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ﴾[12] دين را اقامه كنيد. مثل اينكه گفتهاند نماز را اقامه كنيد آنگاه قيّم دين ميشود قيّم نماز ميشود و مانند آن. چنين انساني مظهر ﴿هُوَ الحَيُّ القَيُّومُ﴾[13] است. دين در حقيقت قيّم انسان است. كه بالاترين مرحله است هم قائم است في نفسه و هم قيّم است و قيّوم به مقيم ديگران است. و اين جزء دين است نه جزء منهاج الشريعة.
نگاه فرمود: ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾ اين ﴿فِيهِنَّ﴾ ضميرش همانطوري كه در بحث ديروز اشاره شده به اين اربعهٴ حرم برميگردد. نه به آن دوازده ماه. گفتند سرّش اين است كه اگر جمع مؤنث بيش از ده باشد ضمير منها، فيها، لها، اليها و مانند آن خواهد بود. مثل اينكه در همين آيهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ «منها». ولي اگر كمتر از ده باشد، به فيهن، لهن عليهن و مانند آن برگشت ميكند نه منها و لها. نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيهٴ 46 آمده است كه ﴿يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ﴾ چون كمتر از ده است، فرمود: ﴿يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ﴾ نه يأكلها. اگر بيش از ده بود ميفرمود يأكلها. چون كمتر از ده است پس فرمود: ﴿يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ﴾. در آيهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ﴾ نه «فيها». چون اگر ضمير به كمتر از ده هم به صورت فيها و لها و عليها برگردد بايد در آيهٴ 46 سورهٴ مباركهٴ «يوسف» ميفرمود: «في سبع بقرات سمان يأكلها سبع عجاف». خب پس به اين قرينه و با آن قرينهٴ لبي ياد شده ضمير فيهن به اربعة برميگردد. ﴿أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ القَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾.
بيان دو وجه از معاني مختلف ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾
مطلب بعدي اين است كه دربارهٴ انفس چند تا معني محتمل است كه جمع همه ممكن است. ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾ به اين است كه يكديگر را نكشيد. ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ﴾[14] كه گفته شد نه يعني تنها انتحار نكنيد، جلوي انتحار گرفته است بلكه كشتار جامعه را هم نهي كرده است يكديگر را هم بكشند نهي كرده است چون جامعهٴ مكتبي از يك وحدتي برخوردار است. وقتي از يك وحدتي برخوردار بود اگر كسي ديگري را كشت ميشود گفت كه خودشان را كشتهاند. پس ﴿وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ﴾[15] همانطوري كه انتحار را ميگيرد، كشتن يكديگر را هم مورد نهي قرار ميدهد. اينجا هم كه فرمود: ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾ يعني به يكديگر تعدي نكنيد، كشتن يكديگر مطلقا حرام است مخصوصاً در اين اربعه حرم.
وجه دوم آن بود كه در بحث ديروز اشاره شد كه هر گناهي كه انسان انجام ميدهد در حقيقت به خود ستم ميكند حالا خواه به صورت ظلم به غير باشد يا ترك اطاعت باشد در داخلهٴ حوزهٴ خودش، معلوم ميشود انسان يك هويت اصلي دارد يك، و اين هويت اصلي ملك خداست دو، و اين ملك خدا به عنوان عاريه و امانت به دست انسان سپرده است سه، و انسان امين خدا است در اين حوزهٴ خاص هويتي خود چهار، بايد امانت خدا را حفظ كند به دليل ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾[16] اينطور نيست واقعاً چشم ما براي ما باشد گوش ما براي ما باشد كه ما آزاد باشيم. اگر كسي ـ معاذالله ـ گفت من هر كاري بخواهم ميكنم اين قبلاً از عبوديت به در آمده به ربوبيت رسيده ﴿أ َفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[17] دامنگير او شده است بعد ميگويد هر كاري كه بخواهم بكنم ميكنم. هر حرفي بخواهم ميزنم. و اگر كسي بندهٴ خدا بود براساس ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾ معتقد است كه مالك سمع و بصر ديگريست. و اين اعضا و جوارح عاريه است. اين جان عاريت را به او دادهاند تا انسان روزي او را ببيند و تسليم او بكند. اگر اين جان عاريه است و انسان مستعير است نه مالك بايد برابر با اذن معير عمل بكند. مستعير خاصيتش اين است ديگر كه برابر با اذن معير اين كار را انجام ميدهد. ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأَبْصَارَ﴾
ادعاي ربوبيت داشتن انسان گنهكار
قبلاً هم از جناب صدرالدين قونوي اين مسأله ذكر شده است هيچ كس معصيت نميكند مگر اينكه ادعاي ربوبيت كرده است. اينكه در بعضي از روايات دارد كه «لا يزني الزاني وهو مؤمن ولا يسرق السّارق وهو مؤمن»[18] اينها تمثيل است نه تعيين. يعني «لا يعصي العاصي و هو مؤمن». هيچ كسي معصيت نميكند مگر اينكه ادعاي خدايي كرده است. براي اينكه اگر در حال سهو باشد در حال نسيان باشد در حال غفلت باشد در حال اكراه باشد در حال اضطرار باشد در حال تقيه باشد و امثال ذلك كه معصيت نيست. جايي معصيت است كه انسان عالماً عامداً در برابر خدا بايستد يعني ميداند حكم خدا اين است و هيچ عذري هم ندارد چون يك وقت است سهو موضوع است سهو حكم است، جهل است، جهل قصوري است، اينها كه خب معصيت نيست اگر كسي جاهل به موضوع بود، غافل بود، ساهي بود، ناسي بود، مضطر بود، براساس «رفع ... وما اضطروا إليه»[19] حديث رفع اينها معصيت نيست. اگر عالم به حكم بود و عالم به موضوع بود، يعني ميداند خداي سبحان در قرآن فرمود اين كار را نكن و او هم هيچ غفلتي نسبت به حكم يا موضوع ندارد اضطراري هم ندارد عالماً عامداً دارد اين گناه را انجام ميدهد يعني چه؟ يعني گرچه رأي خدا آن است ولي رأي من اين است. هيچ كسي معصيت نميكند مگر اينكه ادعاي ربوبيت كرده است. آنگاه آن احاديث معناي خاص خودش را خوب روشن ميكند كه «لا يزني الزاني و هو مؤمن ولا يسرق السارق و هو مؤمن»[20] بازگشت آن احاديث به اين است كه «لا يعصي العاصي و هو مؤمن» هيچ كسي معصيت نميكند در حال ايمان. فقط در حال شرك معصيت ميكند. منتها ذات اقدس الهي اينگونه از شركها را مغتفر تلقي ميكند براي ما وگرنه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[21]
مالكيت خداي سبحان بر اعضاء و جوارح انسان
خب اگر كسي بداند كه مالك نيست، اين اعضا و جوراح خود را در راهي صرف ميكند كه مالك حقيقي خواسته است. در بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) هم اين جمله بود كه در نهجالبلاغه هست اين جمله بارها خوانده شد كه وجود مبارك آن حضرت فرمود: «اعلموا عباد الله ان عليكم رصدا من انفسكم»[22] بعد هم فرمود: «جوارحكم جنوده و ضمائركم عيونه»[23] اعضا و جوارح شما سربازان او هستند نه متعلق شما و اگر يك وقتي ذات اقدس الهي خواست كسي را بگيرد لازم نيست كه از جاي ديگر لشكركشي كند كه. با دست او او را ميگيرد با زبان او او را ميبرد يك حرفي ميزند كه رسوا ميشود. اينطور نيست كه فرض داشته باشد كسي بتواند دربرابر خدا مقاومت بكند. اگر اعضا و جوارح و قلوب و قلب و قالب هر دو سرباز خدايند و اين سربازها به عنوان عاريه در اختيار ما هستند، اگر خدا خواست كسي را بگيرد، اخذ عزيز مقتدر اين است كه از جاي ديگر لشكركشي نميكند. خود انسان چيزي را امضا ميكند يا جايي با پاي خود ميرود يا حرفي را با زبان خود ميزند گرفتار ميشود.
معناي ظلم به خويشتن و چگونگي حصول آن
بنابراين ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾ نشان ميدهد كه ما يك هويتي داريم كه حقيقت اصلي ما آن است و اين عاريه است نه ملك است و اين حقوق فراواني نسبت به ما دارد و ما امين اين هويتيم بايد اين امانت را رعايت كنيم كه ظالم و مظلوم ترسيم بشود. در آن آيات ديگر كه دارد ﴿وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[24] و مانند آن ﴿مَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُون﴾[25] هم همين حرف است. ظلم به نفس يك تشبيه نيست اگر واقعيت است معلوم ميشود يك ظالمي هست يك مظلوم. ما مظلوم را ميتوانيم بفهميم. اما درك ظالم كار آساني نيست. ما چه طور ميشويم كه آن هويت اصلي ما منزوي ميشود او را ميگذاريم كنار. چه كسي ميشويم كه به اصل خودمان ضرر و زيان ميكنيم؟ اين شياطين الانس يعني چه؟ اين ﴿أُولئِكَ كَالأَنْعَامِ﴾[26] يعني چه؟ چه كسي كالانعام ميشود كه لگد ميزند؟ چه كسي شياطين الانس ميشود كه نقشه ميكشد؟ خب اگر كسي نقشه كشيد و سياستبازي كرد، چه كسي را گرفتار ميكند؟ فرمود: ﴿وَلاَ يَحِيقُ المَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾[27] اصولاً و در بحث ديروز اشاره شد كه محال است كسي نسبت به ديگري بتواند خلاف بكند بله سايهٴ اين خلاف به ديگري ميرسد حالا اگر كسي در درون اتاق خودش در درون خانهٴ خودش يك كنيف بدبويي حفر بكند، خب اين بالأخره دائماً خودش را متأذي كرده است گاهي هم ممكن است پنجره باز باشد بوي بدش به عابر برسد ولي اصل خود انسان «حفره من حفر النيران». هيچ فرض ندارد كسي بخواهد به ديگري ظلم بكند اين سايهٴ عصيان است كه به ديگري ميرسد ﴿وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[28] بنابراين مظلوم را كم و بيش ميشود با آيات ديگر تشخيص دارد كه هويت اصلي ما عاريه خداست و به دست ما و روزي رخ او را بايد ببينيم و تحويل او بدهيم. اما ظالم كيست؟ چه كسي ظلم ميكند؟ اين من دومي كيست كه به من اولي ظلم ميكند؟ آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» آمده است كه ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[29] معلوم ميشود يك عده آن هويت اصلي را فراموش ميكنند. دربارهٴ همين گروه كه هويت اصليشان را فراموش ميكنند در سورهٴ «نساء» و مانند آن فرمود اينها فقط به فكر خودشان هستند. در ايام جبهه و جنگ كه بايد جبههٴ اسلام را ياري ميكردند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همراهانش را تنها ميگذاشتند و به جبهه نميرفتند آيه نازل شد كه ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الحَقِّ ظَنَّ الجَاهِلِيَّةِ﴾[30] فرمود اينها فقط به فكر خودشاناند. اين خود كدام خود است؟ آن خود اصلي كه منسي است. اين خودي كه مذكور است خود كالانعامي است كه لگد ميزند به آن خود اصلي. اين خود شياطين الانس است كه نقشه ميكشد روي خود اصلي. لذا فرمود: ﴿وَلاَ يَحِيقُ المَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ﴾[31] خب اين هم وجه دوم.
وجه سوم در تبيين معناي ﴿فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾
وجه سوم، كه با اولي و دومي منافاتي ندارد بلكه با آنها هم هماهنگ است اين است كه اينها را اين وجه سوم را غالباً كساني كه با آيات انفسي و با تفسير انفسي مأنوسترند بيان ميكنند. ميگويند بالأخره گرچه چهار ماه در بين اين دوازده ماه حرم است ولي در حقيقت تمام اين دوازده ماه حرم است از حرمت خاص برخوردار است. يك سالك هرگز قطعهاي از اين زمانها را هدر نميدهد. اگر هدر داد به خودش ظلم كرده است اگر در يك زماني به فكر كمال نبود به خودش ضرر زده است. اين است كه طنطاوي يا ديگران از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) عليه نقل كردهاند كه روزي كه من چيز جديد ياد نگيرم براي من بركت ندارد «إذا أتيٰعلي يوم لا ازداد فيه عملاً يقربني الي الله فلا بورك لي»[32] اصلش در نهج الفصاحه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است. كه فرمود براي من مبارك نباشد آن روزي كه من به فكر كمال علمي جديد نباشم يك چيز جديدي را ياد نگيرم. منتها معلمش خداست كه شديد القواست و از راه وحي ياد ميگيرد معلم ديگري ديگراناند. آن «لابورك» را كه وجود مبارك اميرالمؤمنين فرمود مسبوق است به بيان نوراني وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم). آنطوري كه در نهج الفصاحه آمده است. فرمود براي من مبارك نباشد روزي كه من اراده نكنم «لا ازداد» نيست «لا ارادُ» است ممكن است آن كه جناب طنطاوي نقل كرده است، آن هم نسخهاش ازداد نباشد ارادُ باشد. اُريدُ باشد. روزي كه من اراده نكنم و براي من اراده نشود مزيد علم. بنابراين تمام اين دوازده ماه از حرمت برخوردارند.
احتمال وجود امتياز ذاتي در برخي از زمانها و مكانها
مطلب ديگر اين است كه به حسب ظاهر گاهي گفته ميشود كه همهٴ مكانها ذاتا يكساناند به وسيلهٴ حوادثي كه در آن مكان اتفاق ميافتد مكانها فرق پيدا ميكنند. يعني به وسيلهٴ متمكن مكانها فرق ميكنند. دربارهٴ زمان هم همين حرف مشهور است كه زمانها ذاتاً يكساناند به وسيلهٴ متزمّن است كه اين زمانها فرق ميكنند. در فلان زمان چون فلان حادثه رخ داد آن زمان پربركت شد و خصوصيت پيدا كرد، اين معروف است. لكن طبق اين بيان نوراني معلوم ميشود كه خود ازمنه ذاتاً از هم فرق ميكنند براي اينكه اين دوازده ماهي كه ما ميبينيم و در نظام طبيعت هست و از حركت زمين به دور آفتاب يا از حركت ماه به دور زمين اين ماههاي شمسي و قمري پديد ميآيند به حسب ظاهر ما تفاوتي بين اجزاي اين زمان نميبينيم از اين جهت كه اينها عندالله هستند في كتاب اللهاند «يوم خلق السماوات و الارض» از هم جدا بودند معلوم ميشود يك امتيازي هست. يكي جلوتر است يكي دنبالتر است. آنجا اگر يك كثرتي هست يك تمايزي هست. تمايز آنجا كه به سبق و لحوق نيست. چون «و في وعاء دهر كل قد جمع» آنجا يكي جلو و يكي دنبال كه نيست. اگر در خزاين الهي جمعاند اگر در كتاب الهي جمعاند اول سال تا به آخر سال با هم جمعاند يعني دوازده ماه با هم هستند. اما دوازده ماهاند اگر كثرتاً مميز ميطلبند، مميز اينها هم يك خصوصيتهايي است كه وقتي به عالم طبيعت از فراتر به عالم طبيعت تنزل كردند يكي ميشود اربعه حرم يكي ميشود ماه مبارك رمضان يكي ميشود ماه ديگر، يكي ميشود ليله قدر. پس اينچنين نيست كه كسي بتواند به ضرس قاطع بگويد كه ازمنه هيچ تفاوتي با هم ندارند فقط به اعتبار متزمن فرق ميكنند. بلكه شايد بتوان گفت چون ريشههاي اينها في كتابالله است و اينها آنجا متمايزند معلوم ميشود يك خصوصيتي دارند. كه وقتي تجلي كردند به زمين آمدند به عالم طبيعت آمدند و سبق و لحوق فرّار پيدا كردند و تدريجي الحصول شدند يكي ميشود ليلهٴ قدر، يكي ميشود ايام البيض، يكي ميشود ماه پر بركت رجب، فرق ميكند.
نسخ نشدن حكم ماههاي حرام با آيهٴ ﴿قَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً﴾
خب اينكه فرمود: شما حقوق اين ماهها را رعايت كنيد برخي از مفسرين گفتهاند اين حكم نسخ شده است به ذيل آيه ﴿وَقَاتِلُوا المُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً﴾ در نوبت ديروز اشاره شده است كه اين جنگ ابتدايي را نميگويد بلكه بر اساس ﴿وَالحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾[33] ميفرمايد اگر آنها حمله كردند شما حمله كنيد به شهادت اينكه ﴿وَالحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾ آمده اولاً بعد تعبير كرد، فرمود: ﴿هُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّة﴾[34] ثانياً، خب اگر در اشهر حرم ديگري حمله كرد، دفاع واجب نيست يا واجب هست؟ اگر دفاع واجب هست كه هست اين حرمت اشهر حرم را آنها نقض كردهاند و گناه ديگران هم باز به عهدهٴ آنهاست و ﴿الحُرُمَاتُ قِصَاص﴾[35]. و تعليل آيه هم در آن بخش اين بود كه ﴿هُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّة﴾[36] بنابراين اگر در اشهر حرم آنها حمله كردند، شما بايد دفاع كنيد و اين نسخ اربعه حرم نيست. اين ﴿مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ يعني شما شروع به جنگ نكنيد و خونريزي نكنيد ولو براي دعوت به حق باشد يك چهار ماهي را مهلت بدهيد در سال. با گفتگو با مذاكره با دعوت به حكمت و موعظه و برهان. اگر هم براي رضاي خداست چهار ماه صبر كنيد. اگر جنگتان جهاد است كه مجاهد في سبيلالله فضيلت فراوان دارد اگر براي رضاي خدا هم باشد باز چهار ماه صبر كنيد. بگذاريد آنها فكر كنند شما هم فكر بكنيد. بساط خونريزي اصل نيست. چهار ماه هم كم نيست و اينها هم از سنخ تداخل نيست آنها هم كه حج رفتند يا عمره رفتند و احرام بستند هم از خونريزي محروم هستند. ولو براي دعوت به دين باشد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ توبه، آيهٴ 36.
[2] . سورهٴ نحل، آيهٴ 96.
[3] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[4] . سورهٴ مائده، آيهٴ 48.
[5] . سورهٴ توبه، آيهٴ 36.
[6] . سورهٴ كهف، آيهٴ 109.
[7] . سورهٴ توبه، آيهٴ 5.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 234.
[9] . سورهٴ نساء، آيهٴ 135.
[10] . سورهٴ مائده، آيهٴ 8.
[11] . سورهٴ بقره، آيهٴ 255.
[12] . سورهٴ شوري، آيهٴ 13.
[13] . سورهٴ بقره، آيهٴ 255.
[14] . سورهٴ نساء، آيهٴ 29.
[15] . سورهٴ نساء، آيهٴ 29.
[16] . سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[17] . سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.
[18] . الكافي، ج 2، ص 285.
[19] . وسائل الشيعه، ج 15، ص 369.
[20] . الكافي، ج 2، ص 285.
[21] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.
[22] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 157.
[23] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 199.
[24] . سورهٴ نحل، آيهٴ 33.
[25] . سورهٴ نحل، آيهٴ 118.
[26] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[27] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[28] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.
[29] . سورهٴ حشر، آيهٴ 19.
[30] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 154.
[31] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 43.
[32] . شرح نهجالبلاغه، ج 20، ص 2887 حكمت 297 از حكمتهيا منسوبه به اميرمؤمنان(عليه السلام) .
[33] . سورهٴ بقره، آيهٴ 194.
[34] . سورهٴ توبه، آيهٴ 13.
[35] . سورهٴ بقره، آيهٴ 194.
[36] . سورهٴ توبه، آيهٴ 13.