بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ (36) إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ (37)﴾
حرمتهاي مكاني و زماني جنگ
در اين سورهٴ مباركهٴ «توبه» بسياري از مسائل سياسي اسلام حكومت اسلامي، دفاع اسلامي، جهاد اسلامي و مانند آن بازگو شد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» هم اينچنين بود.
جنگ احتياجي به يك زمان دارد و در يك سرزميني. اينچنين نيست كه در هر سرزميني جنگ روا باشد و در هر زماني هم جنگ جايز باشد. در سرزمينهاي مقدس مثل حرم الهي در مكه آنجا اعزام نيروي مسلح روا نيست مگر در حال ضرورت. از نظر زمان هم بعضي از ماهها جنگ ابتدايي جايز نيست. اينها را قرآن كريم به عنوان حرمتهاي الهي ياد ميكند كه از اين زمين و از آن زمان به عنوان حرمات الهي ياد ميكند. اين مطلب اول.
جواز دفاع از خود در ماههاي حرام و سرزمين مكه
مطلب دوم اين است كه اگر كسي اين حرمتها را نقض كرد و رعايت نكرد، همان طوري كه در قصاص نفس و در قصاص طرف انسان مظلوم حق دارد قصاص كند در قصاص حرمات هم اينچنين است اگر حرمت سرزميني را بيگانه رعايت نكرد يا اگر حرمت زماني را بيگانه رعايت نكرد، بر اساس ﴿ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾[1] ميفرمايند رعايت حرمت زمان يا زمين بر شما هم لازم نيست. شما هم ميتوانيد در سرزمين مكه از خود دفاع كنيد و شما ميتوانيد در آن ماههايي كه جنگ حرام است، از خود دفاع كنيد. اينها نيازي به تبيين تشريعي دارد لذا در سورهٴ مباركهٴ «توبه» به بخشي از اين احكام پرداخته.
تبيين پديدههاي طبيعي در قرآن به لحاظ شرايط جغرافيايي غالب ساكنان زمين
فرمودند ﴿ إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ﴾ گرچه زمين داراي نقاط مختلف است چه اينكه منظومههاي ديگر هم داراي نقاط مختلفاند، ولي غالب مردم روي زمين در همين وسط كرهٴ خاكي به سر ميبرند. در قطب كسي زندگي نميكند. اگر فرمود آفرينش زمين طوري است كه مثلاً به دور شمس ميگردد و از اين حركت انتقاليش دوازده ماه پديد ميآيد يا ماه به دور زمين ميگردد و دوازده بار در طي سال اين حركت ادامه پيدا ميكند اين ناظر به آن غالب سكنهٴ روي زمين است و نسبت به آن منطقهاي است كه قابل زيست است. و گرنه در منطقههاي قطبي سال بيش از دو روز نيست. يك روزش شب است كه شش ماه است. و يك روزش هم روز است كه شش ماه است. اينكه ميفرمايند ماه نزد خدا دوازده تاست اين نسبت به آنجاهايي است كه بشر زندگي ميكند و زندگي متعارف است كه احكام هم ناظر به آن قسمت است. ﴿ إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ﴾ گاهي دربارهٴ علل و عوامل طبيعي پيدايش ماه سخن ميگويد نظير اينكه ﴿ يَسْألونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ﴾[2] اين هلال شدن و اين بدر شدن و اين محاق شدن باعث پيدايش ماه است يك ماهي كه سي روز يا 29 روز است در اثر حركت ماه به دور كرهٴ زمين كه اول هلال شروع ميشود كمكم به بدر ميرسد و كمكم به محاق اين دوازده ماه پديد ميآيد اينها علل فاعلي طبيعي و نزديك پديد آمدن دوازده ماه است
علل دوازدهگانه قرار اول ماههاي سال
علل غايياش را هم ذكر فرمود فرمود: ﴿ وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ﴾[3] فرمود: ما اين ماه را به صورت دوازده گانه در طي سال ترسيم كرديم تا شما حسابهايتان را با اين تنظيم بكنيد. تحصيل كرده و تحصيل نكرده، شهري و روستايي، مدني و بدوي اينها اين ماه را ميبينند و حسابهايشان را تنظيم ميكنند. اگر گفتند اول ماه اول ماه را هر درسخوانده و درسنخواندهاي ميداند اول ماه قمري. نيمهٴ ماه را همه ميدانند شهري و روستايي ميدانند. الآن هم همين طور است. ماههاي شمسي بالأخره يك امر قراردادي و رياضي است آن به مراجعهٴ تقويم لازم است. براي اينكه شمس در طي دوازده ماه گرچه قرب و بعد دارد، فصول چهارگانهاي پديد ميآيد لكن اينطور نيست كه به صورت هلال و بدر و محاق در بيايد هميشه در همين حدّ است كه ميبينيد اما دربارهٴ آفتاب است كه فرمود: ﴿ يَسْألونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالحَجِّ﴾[4] بعد هم در بخش ديگر فرمود: ﴿ وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ﴾[5] اين هم علت غايي اين كار كه چرا اين كار را كرد براي اينكه شما حسابهايتان تنظيم بشود. تجارتهايتان خريد و فروشهايتان بدهكاريهايتان اجارههايتان بالأخره شما يك مدتي خيال ميكنيد دو ماه، سه ماه، چهار ماه اين با اين هلال شدن مشخص ميشود. با بدر شدن مشخص ميشود يك امر طبيعي است. هميشه هم بود و هست. بنابراين اساس بحث روي ماههاي قمري خواهد بود. نه روي ماههاي شمسي براي اين است كه آن براي همگان به صورت يك تقويم عمومي و عملي مشخص است.
نظم و دقت شگفتآور نظام كيهاني
مطلب بعدي آن است كه اين يك بحث تكويني دارد و يك بحث تشريعي. بحث تكوينياش را فرمود: ﴿ لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾[6] هيچ كدام از اينها حق ندارند بيش از آن مقدار معين حركت كنند، شمس با اينكه قدرت بيشتري دارد و نور بيشتري دارد و همهٴ اينها زير مجموعهٴ شمساند در اين منظومهٴ شمسي اما مجاز نيست از آن حدّ معيني كه براي او ترسيم شده است جلوتر بيفتد. ﴿ لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾ همهٴ اينها منظماند ﴿ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾. هر كدام از اينها يك سير خاصي دارند يك سرعت مخصوصي دارند، بطء مخصوصي دارند و هيچكدام حق ندارند بيش از آن مقداري كه بر اينها تعيين شده است، حركت كنند اين كه ميبينيد منجمين و سپهرشناسان و رياضيدانان مقتدر هم ميتوانند اوضاع هزار سال قبل را و هم هم ميتوانند اوضاع هزار سال بعد را هم ميتوانند اوضاع ده هزار سال قبل را هم ميتوانند اوضاع ده هزار سال بعد را براساس مسائل رياضي بررسي كنند سرّش همين است. در بحثهاي نجوم هم ملاحظه فرموديد ، مسائل رياضي نجوم غير از احكام النجوم است احكام النجوم يك حكم ديگر و حساب خاص خودش را دارد. كه اگر فلان وضع بشود گراني ميآيد ارزاني ميشود چه كسي ميميرد چه كسي زنده ميشود چه كسي صعود ميكند چه كسي سقوط ميكند اينها جزء احكام نجوم است كه در كتابهاي فقهي در بحث تنجيم از آنها بحث شده است. اما مسائل رياضي نجوم كه در فقه و اينها نيامده است. اگر هم آمده با تكريم و تجليل آمده. خب گوشهاي از اين بحث را مرحوم شيخ انصاري(رضوان الله تعالي عليه) اشاره كرده است.
تشبيه اجزاء نظام تكوين به سلسله اعداد رياضي
بنابراين جريان سير تكويني اينها منظم است و عالم هم نظير يك ساختمان معماري مهندسي شده نيست كه يك معمار خوبي يك بناي خوبي ترسيم كرده باشد. براي اينكه در معماريهاي خوب بالأخره اگر يك آجري يك سنگي از يك گوشهاي خراب شد انسان ميتواند يك سنگ ديگري جاي او بگذارد و اگر سنگي از ديواري به ديوار ديگر منتقل شد اين بنا همان بناست اينطور نيست كه آسيب ببيند. بزرگان اهل معرفت ميگويند كه اسرار عالم و تكتك ذرات موجودات جهان آفرينش نظير حلقات رياضي است نه نظير آجرهاي يك بناي معماري شده. اين است كه ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾[7] هر چه ﴿ إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[8] اين طور نيست حالا اگر كسي بتواند در سلسله اعداد مثلاً عدد هشت را كه بين هفت و نُه است بردارد و يك عدد ديگري به جايش بگذارد نه عدد نُه قابل برداشتن است اين عدد هشت را بين هفت و نُه بردارد نه علامت هشت قابل برداشتن است كه انسان بتواند اين عدد را بين هفت و نه بردارد نه قابل وضع است كه انسان ميتواند اين عدد را جاي ديگر بگذارد. نه رفعش ممكن است نه وضعش ممكن. سلسله رياضي همين است كه بايد باشد. جهان آفرينش مثل حلقات سلسلهٴ رياضي است. نه مثل آجرهاي يك بناي معماري شده اينها ﴿ إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[9] تنظيمشان كرده است. پس يك حساب تكويني دارند كه آن آيات عهدهدار اين است
تدوين حرمت مكاني و زماني جهاد رد كتاب تشريعي خداي سبحان
يك آيات تشريعي است و يك احكام تشريعي است و آيهٴ 36 و 37 سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه محل بحث است عهدهدار آنهاست. منتها اين تشريع را به آن تكوين استناد ميدهد. ميفرمايد از روز اوّلي كه ذات حضرت الهي اين عالم را آفريده است، اين مجموعه با همين وضع است تا برسد به جايي كه ﴿ إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ ٭ وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[10] بشود وگرنه تا اين مجموعه هست به همين وضع بود و خواهد بود كه سال دوازده ماه است اين در كتاب تكويني خداست روزي كه آسمان و زمين را خلق كرده و به استناد همان كتاب تكويني نظام تشريع را تدوين كرده و تقرير كرده در نظام تشريعش اينچنين است كه ﴿ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ چهار تاي از اين دوازده ماه از حرمت خاصي برخوردار است. كه اينها محترماند نبايد حرمت اينها نقض بشود و اينها هم در پايگاه تقويمي دين نقش كليدي دارند. گرچه جزء فروع ديناند اما آن فروعي كند كه نسبت به ساير بخشهاي فرعي دين جنبهٴ كليدي دارند. ﴿ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾ همان طوري كه ذات اقدس الهي كعبه را عامل قيام مردمي قرار داده است، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 97 گذشت كه ﴿جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾ آن سرزمين عامل قيام مردم است اين چهار ماه هم عامل تربيتي مردم است ﴿ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾. جهاد كه از افضل واجبات الهي است، در اين چهار ماه نه تنها واجب نيست جايز هم نيست. دفاع كه امر ابتدايي نيست حساب ديگري دارد اما جهاد ابتدايي جايز نيست. كسي لشكركشي كند براي اينكه مردم را به خدا و قيامت دعوت كند حق ندارد اين چهار ماه جاي خونريزي نيست. جهاد ابتدايي لشكر كشي براي اين حرام است لشكركشيهاي اسلام كه براي كشورگشايي يا كشورداري كه نبود، لشكركشيهاي اسلام براي دعوت به توحيد بود اين دعوت به توحيد نه در آن سرزمين جايز است نه در اين چهار ماه جايز است. بگذاريد خونريزي ولو براي دعوت به دين باشد سالي چهار ماه تعطيل باشد. خونريزي براي كشورگشايي و كشورگيري كه مطلقاً حرام است خونريزي براي دعوت به دين و اصلاح مردم نه در آن سرزمين جايز است نه در اين زمان بگذاريد چهار ماه خونريزي نشود ولو به عنوان جهاد. در حالي كه جهاد عنوان افضل كلمه است اگر كسي كشته بشود شهيد در راه خداست و نظر به وجه الله دارد اما خب بگذاريد سالي يك بخش از زمان به صلح و صفا بگذرد.
تمرين تقوا و ترك جنگ در سرزمين مكه و ماههاي حرام
چه اينكه آن سرزمين هم سرزمين تمرين و تربيت است آن سرزمين گفتهاند شما حيواني را صيد نكنيد و صيدي را به اصطلاح شكار نكنيد و حيواني را آزار نكنيد آن تروك حال احرام هم مشخص است تا يك تمريني باشد كسي كه مكه مشرف ميشود و احرام ميبندد خواه در حج خواه در عمره كه عمره هم حج كبير است و آن حج معروف حج اكبر. در بحثهاي حج اكبر گذشت كه ﴿ يَوْمَ الْحَجِّ الأكْبَرِ﴾[11] كه يكي از آن وجوه آن است كه عمره حجٌ و آن حج تمتع يا إفراد يا قران بزرگتر از حج اكبر است و اينكه ميگويند حج عمره، حج عمره يك ريشهٴ فقهي دارد البته اصطلاحاً عمره در مقابل حج است ولي واقعاً عمره حجٌ كبير و آن حج تمتع حجٌ اكبر در قبال آن رواياتي كه عرفه را حج اكبر ميداند يا منيٰ را حج اكبر ميداند روايت يا روايات ديگري بود كه عمره را حج كبير ميدانست و اين حج تمتع را يا حج قران و إفراد را حج اكبر. به هر تقدير در إحرام هر دو مشتركاند در تروك احرام هر دو مشتركاند و يكي از بارزترين تروك احرام آن هم آن است كه كسي خونريزي نكند. خب پس در آن سرزمين هم تمرين طهارت از خونريزي است در اين چهار ماه هم تمرين طهارت از خونريزي است. نه تنها آنجا خونريزي براي كشورگشايي جايز نيست خونريزي براي دعوت به دين هم جايز نيست چون جهاد ابتدايي در آن سرزمين هم ممنوع است. در جريان فتح مكه كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلّم) مسلحانه وارد شدند فرمود: فقط براي من حلال است آن هم در اين مقطع.
خب پس اگر خونريزي براي دعوت به خدا و نشر توحيد باشد باز هم در بعضي از سرزمينها ممنوع است سالي چهار ماه هم ممنوع است كه هيچ خوني در اين چهار ماه ريخته نشود. و اين ميشود دين قيم معلوم ميشود اگر سخن از خونريزي است به حد ضرورت ميرسد. وگرنه براي حفظ دين براي دعوت به دين به عنوان جهاد كسي حق نداشته باشد در بعضي از زمانها و بعضي از زمينها جهاد كند اين معلوم ميشود كه اصل بر حفظ دِما است.
دين قيم بودن حرمات زماني و مكاني جهاد
﴿ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾ خب همان طوري كه ﴿ جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ﴾[12] و همان طوري كه فطرت توحيدي را آنطوري كه در آيهٴ سي سورهٴ مباركهٴ «روم» آمده است به عنوان دين قيم معرفي ميكند ﴿ فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾ اين حكم كليدي فقه اسلام هم دين قيم است براي اينكه نسبت بسياري از فروع جنبهٴ كليدي دارد ﴿ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾. حالا دوباره باز در بحث لطايف و اشارات به اين خصوصيات به خواست خدا پرداخته ميشود.
بازگشت ضمير «فيهن» به عبارت «اربعة حرم»
﴿ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾ در اين چهار ماه به خودتان ستم نكنيد اگر ضمير به آن ﴿ اثْنَا عَشَرَ﴾ بر ميگشت، ميفرمود «فلا تظلموا فيها» نه ﴿ فِيهِنَّ﴾ اين يك و اين فاي تفريع را هم متفرع ميكرد بر آن جملهٴ قبل اينچنين ميفرمود: «ان عدة الشهور عند الله اثني عشرا شهرا في كتاب الله يوم خلق السماوات و الارض فلا تظلموا فيها انفسكم». ديگر ﴿ أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾ اين دو جمله را در وسط ذكر نميفرمود معلوم ميشود كه ضمير به اين ﴿ أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ﴾ بر ميگردد يعني در اين چهار ماه حرمتش را حفظ بكنيد و نقض نكنيد.
ظلم به ديگران عامل ظلم به خويشتن
مطلب بعدي آن است كه اگر كسي حرمت اين ماهها را رعايت نكرد به خودش ستم كرده است اگر معصيت كرد ظلمي كرده است به خودش ظلم كرده است ﴿ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾ اين يك توضيح موقتي ميخواهد و يك تشريح بعدي؛ توضيح موقتش اين است كه اينكه فرمود: ﴿ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾ به خودتان ظلم نكنيد يك بحثش اين است كه انسان هيچ گناهي نميكند مگر اينكه عليه خودش است، هر گناهي كه بخواهد بكند چه گناه فردي بخواهد بكند، چه گناه جمعي بكند اين بالاصالة به خودش ستم كرده است. يك وقت است ميگساري ميكند ـ معاذالله ـ به خودش ستم ميشود يك وقت آدم ميكشد آدمكشي ميكند، فساد در ارض دارد باز به خودش ستم كرده است. يعني ممكن نيست كسي به ديگري ظلم بكند بالذات و الاصالة اين سايهٴ ظلم است كه به ديگري ميرسد. وگرنه انسان در درجهٴ اول به خودش ستم ميكند. مثل اينكه يك انفجار انتحاري داشته باشد خودش را خاكستر بكند يك مختصر دودش هم در خانهٴ همسايه برود. تمام گناهان اينطور است هيچ ممكن نيست عقلاً كسي بتواند به كسي ستم بكند. چون اگر كسي ديگري را كشت يعني چه؟ يعني اين حيثيت روح خود را به عذاب أليم گرفتار كرده است چون ﴿ مَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً﴾[13] دودش به چشم ديگري رفته اين ديگري كه خب حالا يا براساس تصادف يا غير تصادف بالأخره ميمُرد حالا يا زود يا دير. اين بين روح و بدنش فاصله شده است بعد هم چون مظلومانه كشته شد «يدخل الجنه بغير حساب» يا ذات اقدس الهي از گناهانش كه از خيلي از گناهانش ميگذرد. او ميخوابد اينطور نيست كه حالا آدم مرد مثلاً آسمان به زمين بيايد نه مرگ يك خواب طولاني است و ذات اقدس الهي مرگ را هم در كنار خواب ذكر كرده است. ﴿ اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا﴾[14] هر شب ما ميميريم منتها حرمت خواب، عظمت خواب، جلال خواب، شكوه خواب را متوجه نيستيم. ماها چون ميخوابيم نميفهميم خواب يعني چه. آنهايي كه در خواب بيدارند آنها ميفهمند عظمت خواب چيست؟ و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله وسلّم) فرمود همان طوري كه من اينطورم مؤمنين هم اينطورند. من چشمم ميخوابد و جانم نميخوابد «تنام عيني و لا ينام قلبي»[15] در همان كتاب شريف نهجالفصاحه هم دارد مؤمنين هم همين طورند كه «تنام اعينهم و لا ينام قلوبهم»[16] ماها را واقع به حساب نميآورند ما ميخوابيم خواب به حمل شايع داريم ميخوابيم. هيچ خبري هم نداريم اما آنها كه خواب را با شرايط خاص خودش انجام ميدهند اين روح را به ذات اقدس الهي تقديم ميكنند. ميدانند روح را به چه كسي ميدهند مهمان روحشان كيست. كجا ميروند كجا برميگردند. حيف خوابي كه ما بخوابيم. خواب «لقاء الله» است. الآن معلوم ميشود چرا فرمود: ﴿ أُولئِكَ كَالأنْعَامِ﴾[17]. حيف خوابي كه نصيب ما بشود. چون خواب مهماني خداست حالا معلوم ميشود كه ما حرمت خواب را نفهميديم فضلاً از حرمت بيداري خب حضرت فرمود من قلبم نميخوابد چشمم ميخوابد قلبم نميخوابد. مؤمنين هم همين طورند. «المؤمن تنام عينه و لا ينام قلبه» بنابراين انسان كه ميميرد اينطور نيست كه انسان به زمين بيايد ماها خيال ميكنيم كسي را از دست داديم بايد شيون بكشيم. او خوابيده. و همان طوري كه انسان خوابيده غافل است نميداند بستگان او چه كار ميكنند اين هم كه مرده است اصلاً نميفهمد كه بستگان او به سر و سينه ميزنند. خوابي طولاني است. آنها كه در خواب بيدارند ميفهمند چه خبر است. خب بنابراين اين كسي كه كشته ميشود ميخوابد. اينطور نيست كه حالا الآن يك لحظهاي يك تيري به او خورده يك چند دقيقهاي درد آمده و رفته. مثل اينكه ٴ كسي كه خودش منفجر كرده چند دقيقهاي انسان را متأثر كرده است همين. اصل انفجار براي آن شخص است كه او سوخته لذا در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿ إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا﴾[18] به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه(رضوان الله) «لام» «لام» اختصاص است آنها كه متوجه نيستند به زحمت افتادند گفتند «لام» «لام» مشاكله است و گرنه بايد ميفرمود «و ان عصيتم فعليها» نهخير «لام» مشاكله نيست «لام» اختصاص است. مگر اولي «لام» نفي است اولي هم «لام» اختصاص است «ان احسنتم فالاحسان مختص بكم و ان اسأتم فالاصاعه فالاسائة بكم» هيچ ممكن نيست كسي به ديگري بد بكند، بخواهد آبروي ديگري را ببرد بالاصالة حيثيت خودش را هتك كرده آنوقت دود اين انفجار گاهي به ديگري ميرسد. خب اين هم يك مطلب.
تبيين معناي ظلم انسان به خود
مطلب ديگر اينكه فرمود شما به خودتان ظلم نكنيد اين، يعني چه؟ معلوم ميشود ما دو نفريم. يكي ظالم يكي مظلوم. آن خودي كه ظالم است خود حيواني ماست آن خودي كه مظلوم است خود انساني ماست. و آن خود انساني مال ما نيست چون اگر مال ما بود ما حق داشتيم هركاري دربارهٴ او بكنيم معلوم ميشود آن امانت خداست. و ما امين الله هستيم. چون اگر واقعاً اين بدن مال ما باشد خب آسيب رساندن به بدن چرا در فقه تحريم شده خودكشي چرا در فقه تحريم شده؟ ما واقعاً مالك خودمانيم؟ در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد اين بدنهٴ مال در اختيار ماست ما سلطه بر مال داريم اين همان است كه گفته ميشود «الناس مسلطون علي اموالهم»[19]. اين يك مرز، ولي اين سلطه در اختيار ما نيست ما سلطان بر سلطه نيستيم. لذا كسي حق ندارد مالش را همينطور رها كند و به صورت اسراف و تبذير صرفنظر كند. «الناس مسلطون علي اموالهم» نه «مسلطون علي سلطانهم» اين سلطه در اختيار اوست مال بدن هم همين طور است مال جان هم همين طور است ما مالك بدنمان هستيم هر جا ببريم هر جا كجا بخواهيم برويم درست است اما مسلط بر اين سلطه نيستيم كه هر كاري به سر اين بدن در بياوريم. اين مثل امانت است اگر يك مالي را به ما امانت بدهند گفتند شما آقا امانت باشد از او استفاده بكنيد. عاريه دادند. استفاده كنيد اين مقدارش حلال است اين مقدار حق نداريد. عاريه همين طور است ديگر. اين بدن ما عاريه است اين جان ما عاريه است ما نسبت به ديگران مالكيم اما نسبت به ذات اقدس الهي مستعيريم، نه مالك. لذا در اين آياتي كه قبلاً اشاره شد فرمود: ﴿ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ﴾[20] همين است ديگر. اين «أم»، «أم» منقطعه است. نظير ﴿ أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾[21] «أمن» يعني «ام من يجيب المضطر». اين «ام» وقتي منقطعه شد، به معني «بل» است. فرمود: آنها خدا نيستند خدا كيست؟ بلكه خدا كسي است كه بتواند مشكل مضطر را حل بكند. ﴿ أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ﴾ او خداست. براساس همين ميزان فرمود: ﴿ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ﴾ چه كسي مالك چشم و گوش است؟ معلوم ميشود ما مالك چشم و گوش نيستيم ما امين الله هستيم اينها امانت خداست به ما فرموده است اين چشم در اختيار تو در اين راه به كار بگير در اين راه ﴿ قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[22] دربارهٴ گوش هم فرمود تو امين خدايي گوش را در اين راه به كار بگير در راههاي ديگر پرهيز بكن از شنيدن غيبت و مانند آن. آن خود اصلي هم همين طور است. فرمود : آن هويتت براي تو نيست. تو هر معصيتي كردي به هويتت آسيب رساندي و هويت تو براي من است تو امين من هستي. ﴿مَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُون﴾ كه فراوان در قرآن كريم آمده، برابر با همين مطلب است كه ﴿ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾ وگرنه ترسيم ظالم و مظلوم چگونه است؟ خب اگر ما مال خودمان بوديم، ظالم و مظلوم هم متحد نيست آن يك راه ديگري است در دربارهٴ اتحاد عاقل و معقول آن در راههاي مثبت است. اينجا سخن از اتحاد ظالم و مظلوم نيست. فرمود: يك هويت اصلي داريد كه متعلق به ماست شما بيگانه را راه ندهيد خلاصه. اين بيگانه را اگر راه داديد به جاي شما مينشيند، شناسنامه ميگيرد ميگويد من فلانم. آن وقت به اين هويت اصلي شما كه امانت ماست آسيب ميرساند. اگر شيطنت را راه داديد اگر شيطان را راه داديد اگر كسي جزء «شياطين الانس» شد، اين شيطنت راه يافته غاصبانه به آن هويت اصلي آسيب ميرساند. اين است كه آدم هميشه در زحمت است. اين است كه هميشه گرفتار وسوسه است. اينكه دو ركعت نماز ميخواهد بخواند حضور و ظهور ندارد. يك كسي آمده بالأخره مزاحم اوست ديگر. اينكه مزاحم اوست كيست؟ اين بيگانه را راه دادي اين بيگانه را چون ما با دست خود راه داديم اين به هويت اصلي ما آسيب ميرساند.
پس ظالم يك كس ديگري است مظلوم هم يك كسي ديگر است آن هويت هم براي ما نيست ما امين الله هستيم و اگر گناه كرديم به اين هويتي كه امانت خداست آسيب رسانديم و در قيامت هم از ما به عنوان ظالم انتقام ميگيرند
شرك به خداوند يكي از منادين ظلم به خود
اگر گفته شد ﴿ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[23] يعني ظلم به الله ؟ اينكه فرمود ﴿ إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الأرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴾[24] اينكه فرمود: ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾ يعني ـ معاذ الله ـ ظلم به الله است؟ او فرض ندارد الله نه ظالم است نه مظلوم. اما ظالم نيست براي اينكه ظلم قبيح است و صدور قبيح از ذات اقدس الهي محال است ﴿ وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[25] مظلوم هم نيست براي اينكه قدرت مطلقه فراگير است كسي نميتواند بر او سلطه پيدا كند. خب پس ﴿ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾ ظلم عظيم به كيست؟ ﴿ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[26] اگر كسي ـ معاذ الله ـ مشرك شد مثل اينكه خودش را منفجر كرد اگر گناه ديگري كرد مثل اينكه با چاقو و كارد و بعضي از آلتهاي قتّاله بعضي از قسمتهاي بدنش را آسيب رساند.
امانت بودن هويت اصلي انسان
بنابراين اين آياتي كه دارد: ﴿ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾ ثابت ميكند يك ظالمي هست، يك مظلومي هست. و ثابت ميكند آن هويت اصلي ما براي نيست اگر براي ما بود ما حق داشتيم هر كاري دربارهٴ او بكنيم و ثابت ميكند به اينكه چون اين ظلم است. يك وقت ميگويد مالتان را هدر ندهيد. يك وقتي نه، نهي ميكند نهي تشريعي. فرمود ظلم نكن معلوم ميشود در محكمه از ما به عنوان ظالم انتقام ميگيرند. قهراً معلوم ميشود اين هويت اصلي امانت خداست و ما امين الله هستيم. و امين الله بايد اين امانت را بسپارد تا روزي رخش ببيند و تصديق كند. خب ﴿ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ﴾.
مطلب ديگر اينكه فرمود: حالا اينكه ما گفتيم اين چهار ماه محترم است، نه معنايش اين است كه اگر آنها حمله كردند شما ديگر دست بسته ساكت باشيد، بر اساس ﴿ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾[27] شما هم ميتوانيد دفاع كنيد ﴿ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ بقره، آيهٴ 194.
[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 189.
[3] . سورهٴ يونس، آيهٴ 5.
[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 189.
[5] . سورهٴ يونس، آيهٴ 5.
[6] . سورهٴ يس، ايه 40.
[7] . سورهٴ يس، آيهٴ 40.
[8] . سورهٴ قمر، آيهٴ 49.
[9] . سورهٴ قمر، آيهٴ 49.
[10] . سورهٴ تكوير، آيات 1 ـ 2.
[11] . سورهٴ توبه، آيهٴ 3.
[12] . سورهٴ مائده، آيهٴ 97.
[13] . سورهٴ نساء، آيهٴ 93.
[14] . سورهٴ زمر، آيهٴ 42.
[15] . بحار الانوار، ج 73، ص 189.
[16] . بحار الانوار، ج 74، ص 24.
[17] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[18] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.
[19] . بحار الانوار، ج 2، ص 272.
[20] . سورهٴ يونس، آيهٴ 31.
[21] . سورهٴ نمل، آيهٴ 62.
[22] . سورهٴ نور، آيهٴ 30.
[23] . سورهٴ لقمان، آيهٴ 13.
[24] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 8.
[25] . سورهٴ كهف، آيهٴ 49.
[26] . سورهٴ نحل، آيهٴ 33.
[27] . سورهٴ بقره، آيهٴ 194.