09 04 2001 4896300 شناسه:

تفسیر سوره توبه جلسه 41

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (34) يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ (35)

اختصاص نداشتن جمله ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ

گرچه صدر اين آيه ناظر به احبار و رهبان اهل كتاب است ولي «واو» ﴿وَالَّذِينَ﴾ «واو» استيناف است چون «واو» استيناف است يك اصل كلي است به منزله اصلي از قانون اساسي اسلام كه شامل همه انسانها مي‌شود اعم از اهل كتاب و مسلمين و سياق آن قدرت را ندارد كه ذيل آيه را اختصاص بدهد به اهل كتاب زيرا «واو» ﴿وَالَّذِينَ﴾ «واو» استيناف است و گذشته را از آينده قطع مي‌كند اين يك اصل كلي است ﴿وَالَّذِينَ﴾ خواه احبار و رهبان باشند خواه غير آنها. محتواي آيه هم نشان مي‌دهد كه اين جزء منكرات و قبايحي است كه نمي‌تواند مخصوص يك عصر و مصر باشد اكتناز ثروت و عدم انفاق آن در راه خدا اين براي يك قومي حلال باشد و براي قوم ديگر حرام اين‌چنين نيست بنابراين هم اطلاق لفظي و هم تحليل مفهومي اينها دو شاهد عادل‌اند بر تعميم اين اصل و كلي بودن اين اصل

﴿يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ﴾ به معناي ذخيره كردن ثروت

مطلب بعدي آن است كه كنز يعني ذخيره كردن لازم نيست كه انسان اين را دفن بكند قبلاً چون ثروت آنها به صورت طلا و نقره بود دفن مي‌كردند. نه سكه بود و نه كاغذ و اسكناس و كاغذ بهادار بعدها به صورت سكه درآمد. قبلاً با همين شمش طلا و نقره معامله مي‌كردند بعدها سكه رواج پيدا كرد كم‌كم سكه هم جمع شد و اين كاغذها و اوراق بهادار به صورت اسكناس چك و مانند آن رواج پيدا كرد. كنز يعني ذخيره كردن منتها ذخيره كردن ادوار گذشته به اين بود كه اين شمش طلا و نقره و حتي مرحله‌اي كه به صورت سكه درآمد آن را از دسترس ديگران دور نگه مي‌داشتند و زيرخاك دفن مي‌كردند الآن اگر كسي ثروت را ذخيره كند و در دسترس ديگران نباشد همان اكتناز صادق است چون الفاظ براي ارواح معاني وضع شده‌اند مصاديقشان فرق مي‌كند چه اينكه آن مكنوز گاهي ذهب و فضّه است گاهي هم اوراق بهادار. فرق نمي‌كند ثروت مملكت به صورت طلا و نقره باشد شمش، يا به صورت طلا و نقره باشد مسكوك يا به صورت اوراق بهادار باشد به دليل اينكه مسئله خمس هم همين‌طور است ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ[1] آن روز كه در آمدها با طلا و نقره بود يك پنجم را بايد مي‌دادند الآن كه درآمدها با اسكناس است هم بايد يك پنجم را بدهند مصداقها فرق مي‌كند وگرنه مفهوم يك اصل كلي است

سرّ استعمال ضمير در ﴿يُنْفِقُونَهَا

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ گرچه به حسب ظاهر ذهب و فضّه ذكر شده است ولي ضمير را جمع آورد نه تثنيه نفرمود «و لا ينفقونهما» براي اينكه ناظر به دراهم و دنانير است كه كثيراند يا ناظر به كثرت اينهاست احتمال اينكه به خصوص فضّه برگردد چون آخرين تعبير فضّه است وقتي فضّه را در راه خدا انفاق نكردند ذهب به طريق اولي حكمش اين است اين بعيد است اين ﴿لاَ يُنفِقُونَهَا﴾ به همان دراهم و دنانير برمي‌گردد

اشتمال آيهٴ محل بحث بر انفاق واجب و مصاديق متعدد آن

مطلب چهارم اين است كه اين حكم يك حكم استحبابي يا تنزيهي نيست كه فعلش مستحب و تركش مكروه باشد مثلاً انفاق مستحبي باشد و كنز مكروه از آن سنخ نيست براي اينكه اگر كسي كار مستحبي را انجام نداد يا فعل مكروهي را مرتكب شد مستحق اين‌چنين عذاب نيست اصلاً مستحق عذاب نيست چه رسد به اين عذاب سخت از اين ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ معلوم مي‌شود كه يك انفاق واجب است جايي است كه فعلش واجب و تركش محرّم مطلب بعدي آن است كه اگر كسي خمس مال را نداد اين انفاق واجب را مرتكب نشد اگر زكات نداد انفاق واجب نشد اگر كفارات و نذورات را نداد انفاق واجب را انجام نداد اينها مواردي است كه در اسلام واجب است ولي اگر كسي خمس مالش را داد زكات را داد آن نذورات و كفارات كه بر عهده او بود تأديه كرد ولي عده‌اي در مملكت فقيرند كه اگر به آنها نرسند آنها در زحمت‌اند متضررند حالا يا جانشان يا مالشان يا فرزندشان يا مي‌ميرند يا مريض مي‌شوند بر اثر سوء تغذيه در اينجا هم انفاق واجب است اگر كسي به تنهايي استحضار پيدا كرد نظير اينكه همسايه‌اي از حال همسايه باخبر شد خب بر او واجب عيني است اگر اهل محل باخبرند كه فلان شخص مستمند است بر آنها واجب كفايي است بالأخره وجوب يا به نحو وجوب عيني است با وجوب كفائي آن مسئله خمس و زكات و صدقات و كفارات و نذور آنها حكم شخصي هركسي است براو واجب عيني است امّا آنچه به جامعه و امّت اسلامي برمي‌گردد اين ديگر حكم خاص نيست كه مثلاً بر فلان شخص واجب باشد هر كس مستحضر است بر او واجب است اگر تنها خود او باخبر است مثل اينكه همسايه‌اي از حكم همسايهٴ آبرومند وضع همسايهٴ آبرومند باخبر است ديگران اصلاً باخبر نيستند ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ[2] اين شخص چون عفيف است ديگران كه از حال او و خانوادگي او بي‌خبرند خيال مي‌كنند اين وضع ماليش خوب است ﴿يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ﴾ چرا «يحسب» ﴿مِنَ التَّعَفُّفِ﴾ چون اين شخص عفيف است و اظهار نمي‌كند فقط يك جامه نويي را ذخيره كرده است آن را مي‌پوشد و بيرون مي‌آيد از درون او كسي خبر ندارد لذا اهل محل او را غني مي‌پندارند در حالي كه او فقير است اين گروه كه «يحسبهم الجاهل بوضعه و حاله اغنياء من التعفف» هر كسي كه از وضع او باخبر است تأمين نيازهاي او واجب است اگر فقط يك همسايه باخبر است كه بر او واجب عيني است اگر چند نفر باخبرند بر آنها واجب كفائي است حالا اگر اين به كشور سرايت كرده است عده‌اي بي كارند در اثر عدم اشتغال و در اثر تورّم اقتصادي در زحمت‌اند جانشان مالشان در خطر است بيمارند قدرت درمان ندارند بي مسكن‌اند قدرت تهيّه سرپناه ندارند و براي آنها رنج‌آور است به حدي كه اينها متضررند در اين‌گونه از موارد هم انفاق واجب است

برتري قرض الحسنه بر انفاق و صدقه و برتري اشتغال‌زايي بر قرض الحسنه

مطلب ديگر آن است كه انفاق گاهي به صورت رايگان است كه نازل‌ترين درجه ثواب همين صدقه دادن است يا بالاتر از اين به صورت قرض الحسنه است كه ثواب قرض الحسنه همان‌طوري كه مستحضريد بيش از ثواب صدقه دادن است كه در كتيبه بهشت اصولاً اين است آن روايتي كه در كتابهاي فقهي هم آمده همين است كه «مكتوب علي باب الجنة»[3] كه صدقه 10 برابر و قرض الحسنه 18 برابر اگر كسي يك مالي را به ديگري رايگان بدهد 10 برابر آن ثواب دارد ولي اگر قرض الحسنه بدهد 18 برابر ثواب دارد آن مفت خوري رايگان خوري ذلّتي را كه گيرنده به همراه دارد همه اينها در قرض الحسنه منتفي است بخش سوم كه بالاتر از قرض الحسنه است شروع به فعاليّت كسبي و توليد است كه خود انسان توليد بكند اين است كه انسان «الكاسب حبيب الله» مي‌شود ديگر سخن از 10 برابر يا 18 برابر نيست اگر كسي واقعاً خلّاقيّت داشته باشد فن‌آوري داشته باشد مبتكر باشد و اين هنر را إعمال بكند بين امّت اسلامي كار توليد بكند مال را ذخيره نكند

خب عده‌اي با سرفرازي زندگي مي‌كنند آنكه مفت خور است با صدقه چيز مي‌خورد او در كمال ذلّت است

كراهت قرض الحسنه گرفتن

و آنكه قرض الحسنه گرفته است او هم ذليلانه زندگي مي‌كند چون براي گيرنده قرض مكروه است مگر «عند الضرورة» قرض غير از دين است قرض عقد است از عقود فقهي است نظير بيع، صلح، اجاره و مضاربه يك ايجابي دارد قبولي دارد گاهي با لفظ است گاهي معاطات قرض عقد است دين اعمّ از قرض است مالي كه از ديگران پيش انسان است انسان مديون است و مدين خواه بر اثر قرض باشد يا بر اساس «من اتلف مال الغير فهو له ضامن»[4] باشد و مانند آن يك كسي مال كسي را تلف كرده نسيه گرفته الآن ندارد بدهد قرض نيست نسيه است الآن بدهكار است يا اشتباهاً مال كسي را تلف كرده و مانند آن الآن بدهكار است كه دين يك اصل جامعي است قرض و غير قرض همه را دربر مي‌گيرد ولي قرض جزء عقود است اگر كسي قرض بگيرد و از ديگري درخواست قرض بكند مادامي‌كه به حد ضرورت نرسد چنين كاري شرعاً مكروه است براي اينكه يك ذلّتي را به همراه دارد و در نصوص باب قرض هم آمده گرچه مقرض ثواب مي‌برد ولي مقترض مهموم است «الدّين همّ بالليل و ذلّ بالنهار»[5] كسي عمداً زير بار دين برود ننگ روز است و غصّه شب «همّ بالليل و ذلّ بالنهار» كه اين فراتر از قرض مصطلح هم مي‌تواند باشد كسي عمداً خود را مديون كند خب براي اينكه اين ننگ در جامعه پيدا نشود انسان بالاتر از قرض الحسنه شروع مي‌كند به توليد اگر مالي دارد آن را در توليد و ايجاد اشتغال به كار برد همه سرفرازند يعني هم آن كسي كه كار مي‌كند هم آن كسي كه مي‌خرد هم آن كسي كه حمل و نقل را به عهده دارد و ده‌ها شغل توليد مي‌شود اگر مثلاً يك كارخانه‌اي يا كشاورزي يا دامداري رشد پيدا كند و اگر جامعه‌اي عاقل باشند همه اينها عزيزانه زندگي مي‌كنند

تبيين معناي انفاق في سبيلالله

پرسش ...

پاسخ: انفاق يعني نفقه كردن يعني هزينه كردن الآن مي‌گويند كه اينها واجب‌النفقه‌اند بايد خرج عائله را آدم بدهد نه يعني صدقه بدهد انفاق يعني هزينه كردن اصولاً «نفق» يعني يك چيزي كه به حسب ظاهر از بين مي‌رود هزينه را مي‌گويند نفقه اين انفاق بكند يعني هزينه بكند در راه خدا خب حالا اگر صدقه نبود در جهت بود نه به شخص باز هم انفاق في‌ سبيل ‌الله است اگر كسي با توليد يك كارگاه طرزي اقتصاد يك جامعه را فراهم كرد كه اين امت اسلامي از زير بار قرض درآمده و آبرومند شده خب اين كار انفاق في ‌سبيل‌ الله است ديگر يعني هزينه كرده در راه خدا اين كارخانه را احداث كرده است تا اين امت بدهكار سربلند بشود عزيز بشود براي رضاي خدا هم حسن فعلي دارد هم حسن فاعلي هم كارش كار خوبي است هم براي رضاي خدا كرده.

پرسش ...

پاسخ: خب اگر قرض الحسنه بيش از صدقه ثواب دارد اگر صدقه انفاق في سبيل الله است خوب قرض الحسنه به طريق اولي و اگر «الكاسب حبيب الله» كه كار توليد مي‌كند بدون قرض هر كسي براي خودش كار انجام مي‌دهد خب اين بالاتر از قرض الحسنه است پس اين هم في سبيل الله است چه طور صدقه مي‌شود سبيل الله آنكه بهتر است سبيل الله است و ثواب بيشتري دارد ثواب دارد آن في سبيل الله نيست؟ خب يقيناً سبيل الله است.

خب اگر نكند اين امّت ذليل مي‌شود پس اين گروهي كه مي‌توانند آبروي يك ملّتي را حفظ بكنند و نمي‌كنند ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ

ضرورت پرهيز از ثروت‌اندوزي

مطلب ديگر آن است كه محور اساس تربيت عقل آدم است كه انسان بايد عاقل باشد در بخشهايي از قرآن كريم فرمود: ﴿وَ عَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ[6] گاهي اتّفاق مي‌افتد كه انسان به چيزي علاقه‌مند است و همين كه مورد علاقه اوست براي او ضرر دارد بد است در ذيل همين آيه بعد مي‌فرمايد به اينكه روزي مي‌شود كه اين پولها را گداخته مي‌كنند داغ مي‌كنند به اعضاي اين سرمايه‌دار متكاثر مي‌چسبانند بعد مي‌گويد اين همان است كه براي خودت ذخيره كردي خب يك آدم معتاد بالأخره به اين مواد افيوني دل بسته است اين دين است كه به او مي‌گويد: ﴿وَ عَسَي أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ﴾ اگر كسي عاقل باشد به شرّ دل نمي‌بندد لذا فرمود اگر اينها در راه خدا انفاق نكردند ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ

تعذيب زراندوزان بوسيلهٴ اموال گداخته شده

بعد از اينكه فرمود: ﴿فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ و روشن شد كه اين انفاق انفاق واجب است نحوه تعذيب را هم ذكر فرمود مواردي كه خيلي مهم باشد خصوصيات تعذيب را هم ذكر مي‌كند مي‌فرمايد به اينكه اين طلا و نقره‌اي كه اينها فراهم كردند ذخيره كردند يا همين اسكناس و اوراق بهادار در روز قيامت به صورت يك كاغذ نسوز درمي‌آيد كه هرچه دود مي‌شود باز هست چون بعضي از اوضاع در جهنّم‌اند كه با آتش تغذيه مي‌شوند اين ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾ اصلاً درختي است نسوز درختي است كه آبياري‌اش با آتش است اين شجره خبيثه آبياري‌اش با آتش است ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ ٭ طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّيَاطِينِ[7] اين هم اگر كسي اوراق بهادار را اسكناسها را ذخيره كرده است اين مي‌شود اسكناس نسوز ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ﴾ حالا چه كسي گدازنده است به اذن خدا مشخص نيست ولي ابزار گداختن نار جهنّم است مواد گداخته شده همين طلا و نقره و اسكناس و اوراق بهادار است اينها «محمي عليها» هستند يك حامي هم دارند كه گدازنده است نار جهنّم هم محمي بها است بوسيله نار جهنّم اينها را گداخته مي‌كنند نه گرم بكنند سخن از حرارت نيست حار نيست سخن از (حمي) است يعني گداخته است حالا اين مي‌شود گداخته اين مال گداخته را چه كار مي‌كنند؟ ﴿فَتُكْوَي بِهَا﴾ ﴿تُكْوَي﴾ «كي» مي‌شود «كي» يعني داغ مي‌كند قبلاً اين طور بود ديگر الآن كه جراحي پيشرفت كرده قطع مي‌كنند با ابزار ولي قبلاً داغ مي‌كردند ديگر

داغ كردن آخرين دواي بيماران

يك بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه دارند كه موعظه كردم نصيحت كردم هدايت كردم اثر نكرد ديگر هيچ چاره‌اي نيست مگر اينكه داغتان بكنم «فآخر الدواء الكي»[8] اين در پايان آن خطبه است اينكه در سخن آن شاعر  آمده «علاجِ كي كنمت آخر الدواء الكي»[9] همين است نه علاجْ كي كنم «علاجٍ كي» كنم يعني داغت ميكنم براي اينكه «آخر الدواء الكي» اين «آخر الدواء الكي» كه در شعر حافظ آمده بيان نوراني حضرت امير است در نهج البلاغه ايشان هم از آنجا گرفته كه بالأخره من داغت مي‌كنم حالا كه حرف اثر ندارد «علاجِ كي كنمت» چرا؟ چون «آخر الدواء الكي» اين آخرين علاج آن را كه ممكن بود با دارو كسي را درمان بكنند ديگر داغش نمي‌كردند اين قرآن كريم در ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ[10] اين شفاء هست دواء هست دارو هست و مانند آن و وجود مبارك انسان كامل مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مثل خود امير المؤمنين(صلواة الله و سلامه عليه) اينها همه‌شان طبيب‌اند «طبيب دوّار بطبّه»[11] قرآن هم دواست هم شفاست اينها هم طبيبند حالا اگر اين گفتار و هدايتها اثر نكرد بعد داغ مي‌كنند «آخر الدواء الكي»[12]

احتمالات سه‌گانه در معناي داغ كردن پيشاني و بهلو و پشت زراندوزان

اين «كي» همان است كه در آيه محل بحث يعني آيهٴ 35 سوره مباركهٴ «توبه» به اين صورت آمده است ﴿فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ﴾ پيشاني و پهلو و پشت اينها را داغ مي‌كنيم اين يا كنايه از آن است كه مقدّم و مؤخّر و جنب را داغ مي‌كنند يعني اين داغ كردن محيط به تمام بدن است لذا مقدّم و مؤخّر و جنب را ذكر كرده بالأخره اين جبهه كنايه از مقدّم بدن باشد آن ظهر پشت كنايه از مؤخّر بدن باشد اين جنوب هم كنايه از دو پهلو باشد و كنايه از دو طرف باشد خب مقدّم است و مؤخّر است و طرفين اگر اين باشد مطابق آيات ديگري است كه دارد عذاب به اينها محيط است نظير آنچه در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيه 49 مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ خب اگر جهنم محيط به كافر هست ديگر جلو و پشت سر و پهلو را زير پوشش آتش قرار مي‌دهد آيات ديگري هم هست كه دارد جهنم به اينها محيط است چون ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ[13] اينها كساني‌اند كه گناه اينها را احاطه كرده است قهراً در دنيا چون ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾ در قيامت جهنم ﴿لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ﴾ و نشانه احاطه عذاب هم همين است كه «جباب و ظهور و جنوب» گداخته مي‌شود واين طلا و نقره گداخته شده بوسيله آنها اين قسمتها داغ مي‌شود اگر منظور احاطه به جميع بدن نباشد و همين اين اعضاي چهارگانه باشد براي اين رازها و وجوه فراواني گفته شده يكي اين است كه اين سرمايه‌دار وقتي اين طلا و نقره را مي‌بيند در پيشگاه او خضوع مي‌كند با يك چهره خنداني روبرو مي‌شود چهره او بشاش مي‌شود مثل اينكه دارد سجده مي‌كند «دنانيرهم دينهم»[14] در برابر اين خاضع است اوّلين گناه را جبهه او مي‌كند چهره او مي‌كند پيشاني او مي‌كند مثل اينكه دارد در برابر او سجده مي‌كند لذا اوّل اين جبهه را داغ مي‌كنند جنب كنايه از التجا و لياذ و پناهندگي است مي‌گويند كشتي فلان جا پهلو گرفته است يعني اين شخص در كنار اين ذهب و فضّه پهلو گرفته به اين پناهنده شده لذا پهلوهايش را داغ مي‌كنند و چون تكيه گاهش به همين طلا و نقره است متّكايش همين طلا و نقره است پشتوانه و پشتيبانش مثل يك تكيه‌گاه همين طلا و نقره است پشتش را هم داغ مي‌كنند پس سرّ داغ كردن پيشاني و پهلو و پشت مي‌تواند اين نكته باشد وجه ديگري كه برايش گفتند اين است كه يك سرمايه‌دار وقتي مستمند را مي‌بيند چون انفاق نمي‌كند بالأخره از او توقّع دارند كه انفاق بكن يا صدقه بده يا قرض الحسنه بكن يا كار توليدي راه بينداز به يكي از اين راهها به او مراجعه مي‌كنند كه او انفاق كند في سبيل الله اين اوّل چهره درهم مي‌كشد وقتي پيشنهاد توليد يا قرض الحسنه يا صدقه به او دادند اين «عبوس قمطريرا» مي‌شود چهره درهم مي‌كشد اوّلين گناه را چهره او مي‌كند اوّل چهره او را داغ مي‌كنند بعد كم كم نيم رخ برمي‌گردد از اين فقير با بي اعتنايي صورتش را برمي‌گرداند پهلويش را به طرف فقير مي‌كند يا پهلويش را به طرف كسي كه پيشنهاد قرض الحسنه داد مي‌كند يا پهلويش را متوجّه كسي مي‌كند كه پيشنهاد توليد داده است لذا پهلوي او را در مرحله دوم داغ مي‌كنند بعد هم با كمال بي اعتنايي به اينها پشت مي‌كند و مي‌رود لذا مرتبه سوم پشتش را داغ مي‌كنند اينكه جباب و جنوب و ظهور يعني پيشاني و پهلو و پشت را داغ مي‌كنند يكي از وجوهش همين است وجوه فراوان ديگري هم گفته شده و مي‌توان گفت بالأخره يا احاطه است يا تكيه‌گاه اوست يا نسبت به كارهاي توليدي و صدقه و قرض الحسنه در سه مقطع سه بي‌مهري اخلاقي و فقهي و حقوقي كرده است معذّب مي‌شود

گداختن زراندوزان بوسيله معبود دروغين آنان

آن‌گاه به اين شخص مي‌گويند اين همين محبوب تو است كه داري چوب او را مي‌خوري اين از جاي ديگر نيامده چيز ديگري نيست «هذا» همين كه الآن گداخته شد و داغ شده است و تو داري با او گداخته مي‌شوي و داغ مي‌شوي اين همان است كه تو ذخيره كردي در اينجا عند التحليل معلوم مي‌شود اين شخص يك هوايي دارد و يك خدايي هم در عالم هست اين يك در برابر ذهب و فضّه هوا را بر خدا مقدّم داشت دو براي اينكه اين شخص ﴿لاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ اينكه انفاق نكرده يك هدفي داشت خب چرا به عنوان صدقه يا قرض‌الحسنه يا كارهاي توليدي اينها را راه‌اندازي نمي‌كني؟ حرفش اين است كه «كنزت لنفسي» حرفش اين است براي خودم براي اولادم براي اعتبار خودم «كنزت لنفسي» يعني «اقدّم نفسي و هوايي علي حكم الله» معنايش همين است ديگر وقتي كه ﴿لاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ بود در مورد وجوب و اين شخص هم براي خود ذخيره كرده است يعني «قدّم هوا نفسه علي حكم الله تعالي» اين همان است كه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ[15] اين در حقيقت هوا را دارد مي‌پرستد نه خدا را خب اگر كسي ميل خود را بر وحي الهي مقدم داشت معنايش اين است كه معبود او هواي اوست ديگر اين هم تحليل مسئله است كه فرمود به او مي‌گويند اين يك شيء بيگانه نيست ما از جاي ديگر نياورديم «هذا» وحدتش و عينيتش محفوظ است ما از جاي ديگر نياورديم اين را خودت به همراه خودت آوردي ما اينجا داغ نكرديم اين داغ شده را به همراه خودت آوردي براي اينكه خودت نار جهنمي ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً[16] يا وقود نار خودت هستي اين جهنم منقول جهنم منقول در قبال جهنم غير منقول شايد همينها باشد در سورهٴ مباركهٴ «فجر» فرمود: ﴿وَ جِي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ[17] در قيامت جهنم را مي‌آورند پس معلوم مي‌شود يك جهنم منقولي هم ما داريم در كنار آن جهنم غير منقول اين آقا سراسر جهنم است براي اينكه هيزم كه خودش است آتش جهنم كه خودش است خودسوزي هم كه كرده يك جهنم منقولي است عده‌اي را هم با او مي‌سوزانند اگر ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً[18] كه در سورهٴ مباركهٴ «جنّ» است يعني حطب جهنم همين آقاست اگر آن مواد تي ان تي آتش‌زنه آتش‌گيره «أو ما شئت فسم» كه نام او وقود است همين آقاست ﴿وَ قُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ[19] پس اين يك خودسوزي كرده است كسي او را نسوزاند با خود سوزي او دارد مي‌سوزد به او مي‌گويند اين مال همان است كه خودت ذخيره كرده‌اي ما از جاي ديگر نياورديم و همين محبوب دروغين است كه عدوّ راستين است چون تو به او علاقه داشتي و اين علاقه، علاقه باطل بود وقتي علاقه باطل باشد و محبت كاذب باشد عداوت صادق است و قيامت هم ظرف ظهور حق و صدق است و ظهور كرده است ﴿هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ﴾ بعد ﴿فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ﴾ همين را بچشيد نه جزاي اين را نه اينكه چون كار حرام را كردي ما به تو كيفر بدهيم خودت مشغول خودزني بودي خودسوزي بودي خب حالا بچش

تبيين حقايقفراتر از عقل بشري توسط قرآن و عترت

اين حرفها حرفهايي نيست كه حالا فلسفه و كلام و حكمت و اينها بتواند سردربياورد اينكه ذات اقدس الهي فرمود ما يك چيزهايي را مي‌گوييم كه عقل هيچ كسي نمي‌رسد همين است ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[20] همين است يك چيزهايي مي‌گوييم كه شما نمي‌توانيد بدانيد هيچ جا در عالم اين حرفها نيست مي‌خواهيد برويد درس بخوانيد اينها را يادبگيريد اين نيست كه خود اين كاغذ بشود كاغذ نسوز و خودسوزي آدم هم با همين شروع بشود و رها نكند آدم را اينها را آدم كجا مي‌تواند بفهمد؟ يك بيان لطيفي مرحوم صدرالمتألهين در شرح اصول كافي ذيل آن حديث سماعةبن‌مهران دارد بعد از اينكه حضرت فرمود جنود عقل چندتاست جنودجهل چندتاست فرمود اينها جز از مشكوة ولايت در هيچ جاي عالم نيست عقل چه كسي مي‌تواند اينها را بفهمد؟ اينها چون كارشناسند در اين رشته‌ها و خيلي از براهين و مكاتب سرزدند اينها مي‌دانند كه اين حرفها در هيچ جا نيست فرمود به اينكه همان‌طوري كه عذاب قبر تنين قبر چه قدر است در هيچ جا نيست فقط از مشكوة نبوت مي‌شود تشخيص داد جنود عقل چندتاست جنود جهل چندتاست كه در حديث سماعةبن‌مهران از وجود مبارك امام صادق فرمودند اين هم از مشكوة ولايت است در غير اين خاندان اين حرفها پيدا نمي‌شود و آنها هم البته هر چه دارند از قرآن كريم است مي‌فرمايد اين همان است كه خودتان ذخيره كرديد حالا همين طلا و نقره را ممكن است دهها نفر در راه خير صرف كردند با آن مسجد و مراكز علمي‌ساختند هم صدقه دادند هم قرض الحسنه دادند هم كارهاي توليدي كردند همين ذهب و فضه براي اينها روح و ريحان مي‌شود و همين ذهب و فضه با حفظ وحدت و عينيّت براي اينها ﴿يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ﴾ مي‌شود تصوّر اينها براي عقل مشكل است چه رسد به اينكه اينها را بتواند كشف بكند

پرسش ...

ورود جهنم و بهشت متحرك به جهنم و بهشت ثابت و عمومي

پاسخ: آن شخص جهنم است و او را مي‌برند به آن جهنم عمومي شخص ديگر براي خودش يك بهشتي است ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ[21] نه «له روح و ريحان» نه «له جنّة نعيم» بعد وارد مي‌كنند به آن جنّت كبرا كه ﴿ادْخُلُوا الْجَنَّةَ﴾ خود اين شخص يك بهشت متحرك است بعد وارد آن بهشت بزرگ مي‌كنند مثل اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود: ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً[22] هم اكنون يك جهنم كوچكي اينجا هست بعد وارد آن جهنم معروف مي‌شود كه ﴿يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾ بعد هم ﴿سَيَصْلَوْنَ سَعِيرا﴾ بنابراين آنجا كه مي‌گويند ﴿ادْخُلُوا الْجَنَّةَ[23] يا «أدخلوا كذا».

بيان چشيدن عذاب ثروت‌اندوزي در آيهٴ محل بحث

﴿هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ﴾ تازه اينكه ديديد داغ كردند اين چشيدن است نه نوشيدن هنوز نوشيدنها كنار است چه عذابي است خدا مي‌داند ما يك ذوق داريم يك شرب داريم يكي هم بالاتر از شرب نفرمود بنوشيد كه نوشيدنيها جاي ديگر است تازه چشيدنيها اين است حالا درباره أئمه(عليهم السّلام) مي‌گويند كه اينها براي تعليم ما و هدايت ماست كه اين همه ناله مي‌كردند ولي درباره بزرگان از علوم الهي حكماء فقها، اصوليين، اخلاقيّون بزرگ كه اين طور «كَالسَكْليٰ» شبها ناله مي‌كردند معلوم مي‌شود خبري بود ديگر بيت المال دست كسي باشد و درست عمل نكند شما نگاه كنيد از هر هزار نفر شايد يكي، دو، سه تا پيدا كنيد كه به وظيفه عمل بكنند اين همه ناله مي‌كنند براي اينكه چنين خبري است ديگر ﴿فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ﴾ خب بنابراين آنچه را كه اينها انجام مي‌دادند اين است

علّت پنهان كردن ثروت توسط برخي زراندوزان

يك بيان لطيفي سيدنا الاستاد دارد كه فرمود به اينكه مشكل ديگري كه اينها ايجاد كردند آن است كه اينها پول را كه در ملأ عام نگه نداشتند اين پول را در زمين دفن كردند چون در زمين دفن كردند نه براي آن است كه دزد نبرد براي اهدافي دفن كرده‌اند كه يكي اين است كه ولي امر مسلمين باخبر نباشد تا امر كند كه اين را در توليد راه بينداز اين صفحه الميزان را حتماً ببينيد تا ببينيد كه اين آيه در عصر غيبت چه خواهد بود ولي مسلمين كيست؟ بالأخره يك كسي هست كه والي مسلمين است يا نه؟ كه وكيل مسلمين نيست ولي مسلمين است مي‌فرمايد اين در دسترس نيست تا ولي مسلمين امر كند كه اين را در توليد راه اندازي كن يا قرض الحسنه بده مشكل اشتغال را حل كن مشكل تورّم را حل كن اين مكنوز است مظفور است لذا ولي مسلمين خبر ندارد او كه علم غيب ندارد كه و بنا بر اين نيست بر فرض كه امام معصوم(سلام الله عليه) باشد كه اينها به علم غيبشان عمل بكنند كه وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه) كه ظهور كردند بخشي از كارها را با علم غيب انجام مي‌دهند مثل اينكه خضر(سلام الله عليه) اين كار را مي‌كردند حالا اين آيه در عصر غيبت والي مسلمين كيست؟ وليّ مسلمين كيست؟ معلوم مي‌شود چنين حقي هست ديگر به نظر شريف سيدنا الاستاد در عصر غيبت يك كسي هست كه حرف آخر را مي‌زند و امر مي‌كند به اين سرمايه‌دار متكاثر كه اين را در سرمايه گذاري راه اندازي كن اين را حتماً ملاحظ بفرماييد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

 

[1]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 41.

[2]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 273.

[3]  ـ الكافي، ج 4، ص 33.

[4]  ـ جواهر الكلام، ج 31، ص 91.

[5]  ـ عوالي اللآلي، ج 2، ص 256.

[6]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 216.

[7]  ـ سورهٴ صافات، آيات 64 ـ 65.

[8]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 168.

[9]  . ديوان حافظ: به صوت بلبل و قُمري اگر ننوشي مي ٭٭٭ علاج كي كنمت آخر الرواء الكي.

[10]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.

[11]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 108.

[12]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 168.

[13]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 81.

[14]  ـ مستدرك الوسائل، ج 11، ص 377.

[15]  ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 23.

[16]  ـ سورهٴ جن، آيهٴ 15.

[17]  ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 23.

[18]  ـ سورهٴ جن، آيهٴ 15.

[19]  ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6.

[20]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 151.

[21]  ـ سورهٴ واقعه، آيات 88 ـ 89.

[22]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 10.

[23]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 49.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق