اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ ورُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ والْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ ومَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (31) يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ ويَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ ولَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ (32) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي ودِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ ولَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (33) يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ والرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ ويَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ والَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ والْفِضَّةَ ولاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (34) يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وجُنُوبُهُمْ وظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ (35)﴾
عوامل تضعيف ديني اهل كتاب
آنچه باعث ضعف ديني مردم شد بخشي متوجه به احبار و رهبان اهل كتاب بود علماي اينها از يك قداست غير معقولي برخوردار بودند كه به عنوان ابنالله تلقّي ميشدند كه عزير را ابنالله دانستند متأخرينشان گرفتار رشاء و ارتشاء و فتواي باطل با گرفتن اموال به سود كسي حكم كردن و مانند آن شدند هم قدماي آنها باعث ضعف دين شدند و هم متأخرين اينها هم افرادي نظير عزير بايد كاملاً مقاومت ميكرد يا آنها كه شنيدند عزير ابنالله است بايد مقاومت ميكردند و خود عزير مسئول بود و هم متأخرين، متأخرين كه فتواي بيجا ميدادند و اهل كتاب هم به فتواي ناصواب اينها عمل ميكردند گويا در مقام عمل اينها را اطاعت ميكردند براي اينكه از اهلبيت(عليهم السّلام) رسيده است از چند نفر از اينها از وجود مبارك امام جواد رسيد از سائر ائمه هم رسيد و از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردهاند كه «من أصغي إلي ناطق فقد عبده»[1] اگر كسي گوش شنوا داشته باشد نسبت به حرف كسي گويا او را عبادت كرده است «فإن كان الناطق يودي عن الله فقد عبد الله و إن كان الناطق يودي عن الشيطان فقد عبد الشيطان»[2] اين از بيانات نوراني امام نهم(سلام الله عليه) است اين مضمون از كلمات سائر ائمه(عليهم السّلام) هم نقل شده است از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل شده است كه «من اطاع رجلاً في معصية الله فقد عبده»[3] اگر كسي حرف ديگري را در راه معصيت گوش بدهد و مطيع او باشد در عصيان خدا او را عبادت كرده است احبار و رهبان كه فتاواي باطل ميدادند و اينها هم بيتحقيق فتاواي باطل احبار و رهبان را محترم ميشمردند و عمل ميكردند گويا اينها را عبادت كردهاند از اين جهت فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ درباره وجود مبارك مسيح آن علاقه مفرطانه را اظهار كردند كه شخص عيسي(سلام الله عليه) آنها را تهديد كرد آن فكر را تحريم كرد و محكوم كرد و مانند آن.
تصميم اهل كتاب بر خاموش كردن نور الهي و اتمام آن توسط خداي سبحان
مجموع آن احبار و رهبان از يك سو و امّت غافل و مقلّد كور از سوي ديگر تصميم گرفتند كه نور را خاموش كنند نور نظير نور شمس نور قمر و مانند آن، آن با دهن خاموش نخواهد شد و اگر اضافه بشود به الله و بشود نورالله يقيناً قابل اطفاء و خاموشي نيست و در اين اراده شكست خوردند و ميخورند و ذات اقدس الهي چندين كار را با همين جمله ﴿وَيَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ﴾ إعمال كرد و اعلام كرد يكي اينكه آنها نميتوانند نور خدا را خاموش كنند پس نور خدا هميشه روشن است اين يك دوم اينكه اين نور خدا نه تنها خاموش نميشود و روشن است به همان حدّ قبلي هم نيست بلكه به كمال هم ميرسد سوم اينكه نه تنها به حدّ كمال ميرسد به مرحله تمام هم ميرسد اين سه اين دومي را ذكر نفرمود براي اينكه سومي را ذكر كرد وقتي درجه سوم را ذكر بكند يقيناً درجه دوم حاصل است چون اتمام بعد از اكمال است اينكه در آيه سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[4] اوّل اكمال است بعد اتمام. اكمال آن است كه ساختار دروني شيء به حدّي برسد كه حالا ميتواند بهره بدهد درخت وقتي كامل است كه حالا ميتواند ميوه بدهد وقتي بهار آمدو شكوفه كرد و ميوه داد ميگويند ديگر به مرحله تماميّت رسيده است آن تماميّت يك كمال زائدي است بر اصل كمال پس اگر مقدمات دروني شيئي حاصل شد به مرحله اي رسيد كه ثمر بدهد ميگويند كامل شد وقتي ثمرش از قوّه به فعليّت آمد ديگر حالا ميوه نقد روي شاخه هاي آن است ميگويند به مرحله تماميّت رسيده است چون اتمام بعد از اكمال هست و ذات مقدس الهي فرمود امتناع دارد مگر اينكه دين خود را اتمام كند پس يقيناً اكمال هم خواهد كرد چون اگر اكمال نشود به مقام اتمام نميرسد.
پس اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَيَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ﴾ به سه امر اشاره كرده يكي نفي اطفاء يكي انجاز اكمال يكي هم انجاز اتمام منتها آن نفي اطفاء را با ﴿يَأبَي﴾ بيان فرمود آن اكمال را از راه اتمام بيان كرد وقتي اتمام ميكند يقيناً معلوم ميشود قبلاً اكمال كرده است كه حالا اتمام ميكند ديگر چه در سورهٴ مباركهٴ «صف» چه اين آيه سورهٴ «توبه» كه محل بحث است سخن از اتمام نور است نه اكمال خب ﴿وَيَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ كافر چه در مقطعي كه از إطفاء ناكام ماند چه در مرحله اكمال چه در مرحله اتمام در هريك از اين سه مرحله اگر كراهت داشته باشد كراهت او نقشي ندارد.
تبيين نور الهي در آيات محل بحث
براي اينكه اين نور خدا را تبيين كنند از باب شرح متن و تفصيل بعد از اجمال اين نور را مشخص كرده است كه اين نور تنها قرآن نيست بلكه رسول اكرم(صلي الله عليه و آله و سلّم) هم هست اين نور عبارت از پيغمبر است و قرآن پيغمبر است و دين او كه دين در قرآن و عترت ظهور ميكند ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ اين ديگر مرحله چهارم است نه مرحله سوم، مرحله سوم را در اتمام بيان كرده يك وقت است كه برخي از حشرات جلوي رشد يك نهال را ميگيرند نميگذارند اين درخت بالنده بشود آن كشاورز و باغبان ماهر سم پاشي ميكند اين حشرات را برطرف ميكند و جلوي تأثير سوء اين حشرات را ميگيرد اين كار اوّل بعد تلاش و كوشش ميكند كه اين درخت بالنده بشود رشد بكند به حدي برسد كه ميوه بدهد اين دو بعد كوشش ميكند كه اين ميوهاش از قوّه به فعليّت برسد روي شاخهاش بنشيند اين سه اين ميشود اتمام نور امّا حالا شاخهاش همه باغ را بگيرد ديگر چيزي در باغ نباشد مگر زير پوشش اين درخت آن ديگر ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ است كه اگر در اين باغ يك نهال ديگري است پيوند همين است يا پيوند همين است يا همه اين نهالها بايد بروند كنار اين درخت سايهافكن باشد كل باغ را بپوشاند اين ميشود ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ كه مرحله چهارم است در اين مرحله چهارم هم درخت هست هم باغبانش هست هم دين هست هم پيغمبر هست فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي﴾ كه اين با اگر باي مصاحبت است يا باي ملابست است يعني رسالتش در جامعه هدايت پوشيده شده يا در صحبت هدايت است چيزي در حريم رسالت نيست مگر هدايت اين رسول با هدايت و دين حق آمده ﴿لِيُظْهِرَهُ﴾ خدا دين خود را بر همه وقتي كه دين را بر همه اديان مقدم داشت رسول خود را بر همه رهبران مقدم خواهد داشت ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾.
نقش اساسي مشركان در مقابله با اسلام
حالا ﴿وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾ در نوبت ديروز هم اشاره شد براي اينكه مشركين اولين دشمن دين و پيغمبر بودند هم دشمن نهال بودند هم دشمن باغبان و آنچه هم كه در حجاز حاكم بود شرك بود و حكومت مشركين بود و بيش از 80 يا حدود80 غزوه و سريهاي كه بر اسلام تحميل شد بوسيله همين مشركين بود غالب قريب به اتفاقش بوسيله مشركين بود از آن جهت كه اوّلين دشمن مشركين بودند و از آن جهت كه شرك در حجاز حاكم بود و از آن جهت كه اكثر اين جنگها را مشركين عليه مسلمانها تحميل كردند لذا فرمود: ﴿وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾.
سوء استفاده مالي اكثريت احبار و رهبان
آنگاه منشأ فساد را بازگو فرمود و خطر اينهايي كه منشأ فتنه و انحراف بودند را هم ذكر كردند فرمود اين دو گروه يعني رهبران سوء و متكاثران زراندوز اينها باعث (صدّ عن سبيل الله)اند ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ﴾ اينها نه تنها تحريم حلال ميكردند تحليل حرام بلكه از اين راه مالي هم به دست ميآوردند فرمود: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ﴾ در اينگونه از موارد اين القاب يعني عنوان كثير مفهوم دارد عنوان كثير و عنوان قليل و مانند آن اگر در مقام تحديد نباشد مفهوم ندارد ولي اگر در مقام تحديد باشد مفهوم دارد وقتي فرمود: ﴿إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ﴾ يعني بعضي از آنها اينچنين نيستند حرمت و حقوق همگان را قرآن كريم حفظ ميكند قبلاً هم در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» حقوق آن گروه از اهل كتاب كه وفادار بودند به انجيل غير محرّف و تورات غير محرّف ذكر شده است آيهٴ 113 سورهٴ «آلعمران» اين بود ﴿لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ آنَاءَ اللّيْلِ وَهُمْ يَسْجُدُونَ﴾ از اين يهوديها و مسيحيهايي كه در مسير مستقيم يهوديّت ناب و مسيحيّت ناب بودند و گرفتار تحريف تورات و انجيل نشدند قرآن كريم به عظمت ياد ميكند اين چنين است پس اگر درباره يهوديها درباره مسيحيها كجراههاي رفتند و قرآن انتقاد كرد آنها كه راه مستقيمشان را ادامه دادند قرآن از آنها به نيكي ياد ميكند ﴿لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ آنَاءَ اللّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ ٭ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُولئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ ٭ وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَن يُكْفَرُوهُ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالمُتَّقِينَ﴾[5] اين سه آيه در مدح و عظمت اهل كتاب است اين سه آيه در حقيقت بيانگر امتثال اين گروه است نسبت به آنچه كه در كتابهاي آسماني خودشان مييافتند در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» خوانديم كه وجود مبارك پيغمبر اوصافش در تورات و انجيل مبسوطاً آمده كه ﴿يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾ آيهٴ 157 سورهٴ «اعراف» اين بود اين يهوديها و مسيحيها كه آثار و اوصاف پيغمبر خدا(صلي الله عليه و آله و سلّم) را در تورات و انجيل يافتند به همان عمل ميكردند ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ تا آخر هم در آن آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هم در اين آيه سورهٴ «اعراف» از اين گروه يهوديها و مسيحيها به عظمت ياد ميكند لذا در آيه محل بحث اگر احبار و رهباني بودند كه منزّه از رشاء و ارتشاء و دين فروشي و امثال ذلك بودند آنها را استثناء كرده است لذا نفرمود «احبارو رهبان» كارشان اين است بلكه فرمود: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ﴾.
شمول «اكل مال» به مطلق تصرفات مالي
مطلب ديگر اين است كه اين كلمه «أكل» در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد همان تعبير رايج خود ماست كه ما اگر كسي در مال ديگري تصرف بكند غصب بكند ميگوييم مال مردم را خورده است ولو فرش غصبي زير پا بگذارد يا خانه غصبي را مسكن خود قرار بدهد ميگوييم مال مردم را خورد اين يعني برخورد كرد در حقيقت نه خورد يعني التقام كرد و لقمه كرد واگر در عربي هم بگويد ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾[6] نه يعني فقط نكنيد لقمه نكنيد يعني تصرف نكنيد چون بهترين تصرف و مهمترين تصرف براي حفظ حياتمان أكل است لذا چه در تعبيرات فارسي چه در تعبيرات عربي از مطلق تصرف به اكل ياد ميشود اينجا هم كه فرمود كثيري از احبار و رهبان اموال مردم را ميخورند يعني تصرف ميكنند نظير آن كلمه ﴿وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَمّاً﴾[7] خوب همه ميراث كه خوراكي نيست بالأخره باغ هست خانه است فرش هست وسيله نقليه هست اينها كه خوراكي نيست ﴿وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَمّاً﴾ اين أكل يعني تصرف.
تبيين معناي واژه ﴿يَصُدّون﴾
خب اينها رهبران سوءاند ﴿لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ اين ﴿يَصُدُّون﴾ كه مضموم هست نه «يصِدّون» يصدون كه مضموم است يعني «يصدّون انفسهم بالإنصراف» و «يصدّون غيرهم بالصّرف» هم «يصدّون انفسهم» يعني «ينصرفون» هم «يصدّون» غيرهم يعني «يصرفون» نه خودشان به سمت دين حركت ميكنند بلكه از سمت دين منصرفاند و نه اجازه ميدهند ديگران به سمت دين حركت كنند آنها را مصروف ميدارند و منصرف ميكنند لذا ﴿يَصُدُّونَ﴾ با «ضمّ صاد» استعمال شده است كه متعدّي هم هست ﴿وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾.
مصداق ذخيره كنندگان طلا و نقره
اينها رهبران سوءاند در قبال متكاثراني هستند كه به دين كمك نميكنند ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ آنها كه طلا و نقره را ذخيره ميكنند كنز ميكنند جمع آوري ميكنند و در راه خدا انفاق نميكنند اينها را به عذاب اليم بشارت بده اگر ﴿وَ لاَ يُنفِقُونَهَا﴾ به هر دو گروه برگردد يعني هم به رهبران سوء كه اموال مردم را گرفتند و هم به سرمايهداران بي خير برگردد «ولا ينفقون» اين اموال را كه اعمّ از آن اموال الناس باشد و اعمّ از ذهب و فضّه قهراً ضمير ﴿بَشِّرْهُم﴾ هم به احبار و رهبان برميگردد هم به ﴿الَّذِينَ يَكْنِزُونَ﴾ به اين كانزين برميگردد ولي اگر به خصوص اين جمله اخير برگردد يعني كساني كه ذهب و فضّه را كنز ميكنند و ذخيره ميكنند و حقوق واجب الهي را تأديه نميكنند اين ﴿لاَ يُنفِقُونَهَ﴾ به ذهب و فضّه برگردد به اعتبار دنانير و دراهم ضمير ﴿بَشِّرُهُم﴾ هم به اين كانزين برميگردد ديگر به احبار و رهبان برنميگردد ولي اگر توسعه بدهيم اولي است اين يك مطلب.
دو گونه اتفاق در راه خدا
مطلب ديگر اينكه يك وقت است انسان حقوق واجب را نميدهد چون ذهب و فضّه متعلّق زكاتاند وقتي مسكوك باشند با آن شرائط يك وقت است كه نه حقوق واجب را داده است ولي يك شرائطي براي حكومت اسلامي و نظام مسلمين پديد آمد كه انفاق واجب شد كمك به جبهه شد در اين صورت هم اگر كسي آن زكات واجب را داد ولي از نظر قدرت مالي متمكن است و دفاعي هم بر مسلمين واجب شد و مسلمانها در دفاع وسيلهاي ندارند اينجا هم بالأخره انفاق واجب است.
مغرور بودن افراد فاقد تجهيزات نظامي از جنگ
اين سورهٴ مباركهٴ «توبه» بعد از جريان غزوه تبوك نازل شد مسلمانها هم در عسرت و دشواري اقتصادي قرار داشتند عدهاي چون امكانات نداشتند نميآمدند تا محضر پيغمبر مشرّف بشوند چون وسيلهاي نداشتند براي رفتن عدهاي كه نزديك بودند ميآمدند از حضرت وسيله و تجهيزات نظامي ميخواستند حضرت نداشت در آيهٴ 91 و 92 همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه بعداً خواهد آمد به خواست خدا فرمود اينها كه امكانات اعزام به جبهه در اختيارشان نيست معذورند ولي آنها كه امكانات هست و اينها تجهيز نميكنند آنها معذور نيستند در آيهٴ 91 و 92 همين سورهٴ «توبه» اينچنين آمده است ﴿لَيْسَ عَلَي الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَي الْمَرْضَي وَلاَ عَلَي الَّذِينَ لاَيَجِدُونَ مَايُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلّهِ وَرَسُولِهِ﴾ يك وقت است يك كسي منافقانه در داخله مدينه ستون پنجم ديگران است يك وقت است كه نه فرد مفلسي است ولي امكان اعزام به جبهه برايش نيست ﴿مَا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ٭ وَلاَ عَلَي الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَاأَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ﴾ آنهايي هم كه حالا آمدند جوانند امكانات بدني دارند آمدند حضور شما و از شما خواستند كه شما اينها را اعزام بكنيد ولي شما بالأخره يك وسيلهاي كه هزينه راه باشد غذاي راه باشد يك شمشيري به آنها بدهيد اينها را كه بايد داشته باشيد اگر نداشتي كه اينها را تجهيز كني و اعزام بكني اينها در حال اشتياق به جبهه آمدند وقتي هم كه برميگردند اشك ريزان برميگردند ﴿وَلاَ عَلَي الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَاأَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[8] اينها اشك ميريزند و برميگردند بر اينها هم حرجي نيست اينها خيلي ناله ميكنند كه چرا به جبهه موفق نشدند در نوبتهاي قبل هم مشابه اين كلمه قبلاً بود كه ﴿أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ اين ﴿أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْع﴾ ابلغ از «تبكي» و مانند آن است يك وقت است ميگوييم اينها گريه ميكنند يك وقت ميگوييم ﴿أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ گريه بالأخره چشم معلوم است قطرات اشك معلوم است اين قطرات اشك از آن شبكه چشم جاري ميشود اين را ميگويند گريه امّا ﴿أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ﴾ اين است كه تمام اين چشم را اشك پر ميكند كه ديگر چشم پيدا نيست هرچه هست همين اشك است و اين اشك كه تمام اين شبكه چشم را پر كرده است ميريزد مثل اينكه چشم دارد ميريزد ميگويند «فاضت العين» «فاض» يعني «جري» يعني چشمشان جاري است شما كه چشم را نمي بينيد كه هرچه ميبينيد اشك است ديگر اينها همه دارد ميريزد ديگر اينطور گريه ميكنند خب حالا يك عده در اين حالتاند يك عده هم سرگرم اكتناز آن دنانير و دراهم را ذخيره ميكنند و نميدهند اگر در آيه محل بحث فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ مصداق بارز ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ همان جهاد است ديگر در فضاي مدينه بعد از غزوه تبوك مسلمانها در اين حالت عسرت بودند كه آماده بودند براي جبهه ولي بالأخره چهارتا خرما بايد داشته باشند يك شمشير بايد داشته باشند يك كفش بايد داشته باشند ندارند ﴿وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ﴾[9] بر اينها هم حرج نيست در چنين فضايي اينها اهل اكتنازاند ﴿وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ خب.
احتجاج ابوذر به آيه ﴿والَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ...﴾ بر عليه معاويه
مطلب ديگر اين است كه اين ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ﴾ وصف همان احبار و رهبان است يعني كثيري از احبار و رهبان «يأكلون و يكنزون» كه دلالت بكند بر اينكه اين اكتناز و ذخيره و انباشتن ثروت فقط بر احبار و رهبان اهل كتاب حرام بود براي مسلمانها حرام نيست يا نه؟ اين همان قصه معروف اباذر(رضوان الله تعالي عليه) است كه دربرابر معاويه ايستاد كه اين را «الدرر المنثور» و سائر تفسيرهاي روايي اهل سنت هم نقل كردند در تفاسير ما هم كه هست ديدند يك روزي اباذر(رضوان الله عليه) در شام اين شمشيرش را كشيده روي دوش گذاشته گفته «لا أضع سيف من عاتقي حتي توضع الواو في مكانها»[10] من شمشير را از دوشم پايين نميآورم و سرجايش نميگذارم در غلاف نميكنم مگر اينكه اين«واو» سر جايش باشد از اباذر سؤال كردند اين قصه «واو» چيست؟ گفت معاويه دستور داد در جلسات قرائت قرآن و جلسات ورّاقان و اينها كه «واو» ﴿وَالَّذِينَ﴾ را نخوانند وقتي «واو» ﴿وَالَّذِينَ﴾ را نخواندند اينچنين ميشود «يا ايّها الذين آمنوا إنّ كثيرا من الأحبار والرّهبان» اينها «ليأكلون اموال الناس بالباطل و يصدّون عن سبيل الله الذين يكنزون» اينجا ديگر به خوبي «الذين يكنزون» بيان همين احبار و رهبان ميشود ولي وقتي «واو» باشد جمله را قطع ميكند جمله استيناف ميشود مي فرمايد: ﴿وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ﴾ خواه آن احبار و رهبان خواه مسلمانها وقتي به معاويه گفتند به اينكه اين اكتناز شما باطل است به همين آيه استشهاد كرد گفت اين مخصوص احبار و رهبان است اباذر(رضوان الله عليه) فرمود نه «نزلت فينا و في غيرنا» اين آيه هم درباره ما مسلمانهاست هم درباره غير ما اين جزء حكم بين المللي اسلام است اين ديگر اختصاصي به حوزه اسلامي ندارد «نزلت فينا و في غيرنا» اين بود كه گفت كه تا اين «واو» سرجايش نباشد من شمشير از دوشم نميكشم اين مسئله معروف كه نه يك واو كم است و نه يك واو زياد يكي از مواردش همين است آن «واو» ﴿وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ﴾[11] آن هم يك قصه و سرگذشت ديگري دارد خب قرآن از كتابهاي مقدّس و منزّهي است كه نه يك واو كم شده نه يك واو زياد نه يك الف كم شده نه يك الف زياد ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ﴾.
تحرف داستان اختلاف ابوذر و عثمان توسط برخي مفسّران
برخي از متأخرين از اهل سنت آنها هم متأسفانه گرفتار تعصّب شدند گفتند اين اختلاف بين اباذر و معاويه در شام شديد شد اباذر به عثمان گزارش داد عثمان اباذر را از شام به مدينه جلب كرد و آورد و اباذر ديد در مدينه بماند فتنه ميشود (انعزل و ركز في الربذه و هو علي رأيه)[12] گفت خود اباذر بررسي كرد ديد اگر در مدينه باشد باز يك فتنهاي خواهد شد اين بود كه خودش منزوي شد و منعزل شد و رفت ربذه را انتخاب كرد و روي بر نظر خودش پافشاري ميكرد ديگر آن قصّه تبعيد و آن رنج و شتاب و آنها را همه را حذف كرد خب.
پرسش ...
پاسخ: هركدام از اينها يك برنامه خاص خودشان را داشتند آن هم معلوم نيست كه ساكت باشد منتها حالا «خلق الله للحقوق رجالاً» همه اين افراد يكسان نبودند برنامهها هم يكسان نبود يك كسي كار فرهنگي ميكرد يك كسي كار نظامي ميكرد خصوصيت اباذر(رضوان الله تعالي عليه) اين بود.
فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا﴾ اين دنانير و دراهم را ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾.
شمول آيه ﴿والَّذِينَ يَكْنِزُونَ...﴾ بر مانعان زكات
مطلب ديگر آن است كه اين گذشته از اينكه شامل موارد غير زكات ميشود مصداق روشنش همان موارد زكات است يعني كسي كه ذهب و فضّه دارد و مسكوك است متعلّق زكات است حق واجب زكات را نميدهد يقيناً مشمول اين آيه است درباره زكات چون گفتند به سه قسم تقسيم ميشود نقدين است و غلات است و انعام غلات اربعه و انعام ثلاثه آن گاو و گوسفند و شتر اين انعام ثلاثه آن هم غلات اربعه درباره ذهب و فضّه اين دنانير تجسّم اعمالشان به همين است و تجسّم اعيان و اعمالشان به همين است.
دشواري فهم تجسّم اعمال در قيامت
حالا قيامت چه طور ترسيم ميشود و چه طور تصوير ميشود؟ همين ذهب و فضّهاي كه از دست خيّرين گذشت دهها خيّر آن را در راه مسجد و مراكز خيري صرف كردند تا رسيد به يك آدم بيخيري اين اكتناز كرد بعد از مرگ او هم به دست دهها خيّر رسيد در كارهاي خير صرف كردند چه طور ميشود؟ اين قيامت چه طور هست؟ كه همين دينار و درهم را هم اين شخص ميبيند كه اين را گداخته ميكنند و به پيشاني و پهلو و پشت او ميچسبانند كه اين جداگانه بايد بحث بشود چه اينكه در جريان انعام ثلاثه هم طبق روايات نبوي اينطور است يعني اگر كسي گاوي داشت گوسفندي داشت شتري داشت زكات تعلّق گرفته بود اين زكات را نداد در روايات ما هم شايد باشد ولي از روايات طريق نبوي هست كه همان گاو در قيامت ظهور ميكند اين صاحب مال خودش را با شاخ و پا له ميكند اين يعني چه؟ بررسي اين روايات تجسّم اعمال تجسّم اعيان يك مقدار انسان را در فهم مسئله معاد روشنتر ميكند الآن سه تا كار بايد كرد يكي اينكه داغ كردن ذهب و فضّه يعني چه؟دو، بررسي آن رواياتي كه درباره انعام ثلاثه آمده كه اگر كسي گاوي داشت گوسفندي داشت شتري داشت متعلّق به زكات بود و اين زكات واجب را نداد همين گاو در قيامت با شاخ و لگد او را له ميكند اين يعني چه؟ و درباره آن غلات ثلاثه هم ببينيم چنين روايتي آمده يا نه؟ چون اينها درباره معادشناسي كيفيت معاد كيفيت پاداش خيلي اثر ميكند همان گاو را ممكن است كسي بخرد قرباني بكند اين ميشود اضحيه او كه همين ضحايا مطاياي اهل قيامت است اگر كسي گاوي را در روز دهم ذيحجه قرباني بكند اين اضحيه مطيّهٴ قرباني كننده ميشود آن شخص وقتي ميخواهد از آنجا عبور بكند راكباً عبور ميكند سوار بر شتر هست سوار بر گاو است اين يعني چه؟ خوب همين گاو يك جا دارد شاخ ميزند و لگدمال ميكند صاحبش را يك جا هم دارد سواري ميدهد صاحبش را بررسي اينگونه از روايات مسئله اعمال تجسّم اعمال نحوه ظهور اشخاص در قيامت را تكرار ميكند حالا چون ما در آستانه تعطيل ايّام صفر هستيم إن شاء الله اين ماه صفر كه به پايان رسيد اوائل ربيع كه مباحثه شروع شد نظر شريفتان باشد كه در اين باره بحث بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ كافي، ج 6، ص 434.
[2] كافي، ج 6، ص 444.
[3] ـ كافي، ج 2، ص 398.
[4] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[5] ـ سورهٴ آلعمران، آيات 113 ـ، 115.
[6] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 188.
[7] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 19.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 92.
[9] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 92.
[10] ـ ؟؟؟
[11] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 100.
[12] ـ ؟؟؟؟