«بسم الله الرحمن الرحيم»
﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ(30) اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ(31) يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ(32) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ(33) يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ(34) يَوْمَ يُحْمَي عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ(35)﴾
علت اعتقاد اهل كتاب به نبوّت عُزير و مسيح(عليهما سلام)
آنچه قرآن كريم درباره تجلّي براي موساي كليم(سلام الله عليه) ياد كرد و به عنوان تمثّل براي تولّد عيساي مسيح(سلام الله عليه) ياد كرد اگر درست براي اهل كتاب روشن ميشد هرگز درباره عزير و درباره مسيح(سلام الله عليه) قائل به فرزندي و بنوّت نبودند جريان تجلّي بدون حلول است بدون اتّحاد است بدون تجسّم است و مانند آن فيضي از طرف ذات اقدس الهي نصيب عبد صالح ميشود واين نه مستلزم حلول در اوست نه اتّحاد با اوست نه تجسّم باري تعالي است ـ معاذ الله ـ و مانند آن چون اين گونه از معارف براي اهل كتاب حل نشد هم درباره عزير مبتلا به بنوّت شدند هم درباره مسيح درباره عزير قائل به بنوّت تبنّي شدند درباره عيسي(سلام الله عليه) قائل به بنوّت صلبي شدند چون عزير آن روزي كه به دنيا آمده است پدري داشت مادري داشت فرزند مشخّص ابوين خود بود در آغاز امر كسي قائل نبود كه عزير، ابنالله است بعد از جريان بختنصر و از بين رفتن كتابهاي مذهبيشان و از دست دادن تورات و سوخت وسوز تورات و مانند آن دوباره وقتي آيين يهوديت ميخواست شكل قبلياش را حفظ بكند نيازمند بودند كه آن تورات را داشته باشند و عزير همه تورات را به زعم اينها از حفظ براي اينها إملاء كرد و انشاء كرد و خواند و اينها به يادشان آمد اين توراتي كه فعلاً يهوديها دارند خودشان معتقدند كه بعد از جريان سوخت و سوز اين كتابها و غائله بختنصر اين بوسيله عزير احياء شده است اين در حقيقت به خبر واحد بر ميگردد يعني اين ديگر تواتر نيست آنها از بين رفته است و عزير اين را گفته و إنشاء كرده و عزير هم كه پيغمبر نبود براي آنها لذا گفتند تو فرزند خدايي.
تفاوت اعتقاد به نبوّت حضرت عزير با نبوّت حضرت مسيح
اين بنوّت ظاهراً يك تبنّي تكريمي است نه بنوّت صلبي و مانند آنكه درباره مسيح گفتهاند درباره مسيح(سلام الله عليه) از همان اوّل پيدايش او چنين حرفي را زدند عدّهاي كه اهل تفريط بودند متّهم كردند وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) را به بزهكاري كه قرآن به عظمت از او ياد ميكند ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾[1] و مانند آن عذراء بودن او و باكره بودن او و مطهّره بودن او را قرآن تثبيت كرده است گروه افراطي قائل شدند به اينكه عيسيابنالله است چون عادت را به حساب برهان عقلي آوردند براي آنها فرق بين امر عادي و امر عقلي روشن نبود كه يك كسي بخواهد بدون پدر خلق بشود بر خلاف عادت است نه برخلاف عقل چون برايشان فرق بين امر عادي وامر عقلي مشخّص نبود و عادتاً هم هر پسري پدري داشت و وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) پدري نداشت گفتند عيسيابنالله است در همان طليعه پيدايش او كه قرآن كريم كاملاً به مسئله تمثّل و مسئله تجلّي و مانند آن پرداخت و فرمود: ﴿أَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً﴾[2] واز آنجا با نفخ وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) پديد آمد پس درباره عيسي(عليه السّلام) قائل به بنوّت صلبي شدند با عدم تشخيص تفاوت بين محال عقلي با محال عرفي ولي درباره عزير قائل به بنوّت تشريعي و تبنّي و تكريمي شدند چون در طليعه امر نگفتند كه عزيرابنالله است گرچه از احتجاجات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با مسيحيها آن طوري كه مرحوم طبرسي در احتجاجاتش نقل كرده است برميآيد كه مسيحيها هم درباره حضرت عيسي قائل به بنوّت تشريفي و تكريمي شدند ولي شايد در اثر اعتراضات رهبران اسلامي به اين حرف قانع شدند وگرنه آنچه را كه در بين خود مسيحيّت يا گروهي از آنها رواج داشت همان بنوّت صلبي بود لذا ذات اقدس الهي فرمود به اينكه ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ﴾[3] او كه همسر ندارد چگونه ميتواند فرزند داشته باشد و مانند آن.
نقش احبار و رهبان در انحراف فكري يهود و نصارا
اين مسيحيها و آن يهوديها هم از راه انحراف فكري و فرهنگي هم از نظر تبهكاري عملي اينها تن به يك دين تحريف شده دادند كه در صدد إطفاء آن دين حقيقيهستند و همه اين تباهيهايي كه دامنگير جمهور يهود و توده مسيحيها شده است بوسيله احبار و رهبانشان پديد آمده اين احبار و رهبان آن تورات و انجيل اصيل را يا آن مقداري كه در دستشان بود كتمان ميكردند اين يك و دين فروشي را رواج دادند اين دو مال كه باعث قوام و قيام يك ملّت است او اگر بيراهه صرف بشود آن ملّت تن به تباهي ميدهد اين سه واگر اين تباهي در مسئله اقتصاد و مال از رهبران مذهبي شروع شود چيزي براي توده مردم نمي ماند اين چهار در جريان فرهنگي و فكري ذات اقدس الهي اين مسائل توحيدي را كاملاً تبيين كرده است بعد مسئله بنوّت را مسئله بنوّت عزير را مسئله بنوّت عيسي را مطرح كرد و ابطال كرد كه اين سخن شبيه سخنان منحرفان گذشته است و پايه علمي ندارد.
تأثير مال در قوام جامعه و نقش احبار و رهبان در رواج فساد مالي
امّا مشكلات مالي و عملي كه در جامعه يهود و نصرانيّت پديد آمد آن را در سورهٴ مباركهٴ «نساء» مقدار تأثير مال را مشخّص كرد فرمود كه مال صبغه قوام و قيام دارد كه ﴿وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً﴾[4] آن را در سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود به اينكه مالي كه عامل قيام شماست آن را به دست سفيهان ندهيد حالا كساني كه شارب خمرند كساني كه قماربازند بر آنها عنوان سفيه تطبيق شده است ولي عمده آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً گذشت كه مال عامل قيام يك ملّت عامل قوام آن مملكت است ﴿وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً﴾ كه خداوند آنها را عامل قيام يك ملّت قرار داد و ملّت فقير را هم همانطور كه در بحثهاي قبل گذشت فقير ميگويند براي اينكه ستون فقرات آنها شكسته است و قدرت قيام ندارند يك ملّت فقير براي اينكه قدرت قيام ندارد فقير است و فقير يعني كسي كه ستون فقراتش شكسته است نه فقير يعني كسي كه چيزي ندارد آنكه ندارد ميگويند فاقد نه فقير ولي چون مال قيام است طبق آيات سورهٴ «نساء» وملّت تهيدست قدرت مقاومت و ايستادگي ندارد از اين جهت ملّت بيمال را ميگويند فقير حالا اگر اين مال به دست يك گروه مخصوصي باشد آنها اين را در راه فساد صرف بكنند آن قدر خطر براي توده مردم ندارد بالأخره يك عده روي پاي خودشان ميايستند روي مسائل اعتقادي ولي اگر اين مال به دست رهبران مذهبي به بيراهه برود چيزي براي مردم نميماند سرّ گسترش فساد در جامعه يهود و نصارا اين است فرمود اوّلاً اينها ﴿لاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾[5] يك بحثي درباره اينكه چگونه اينها آنچه را كه خدا حرام كرده تحريم نميكنند؟ اين ناظر به توده مردم است به تبع و ناظر به رهبران مذهب يهود ومسيحيّت است بالأصالة براي اينكه آنكه بايد تحريم بكند و فتوا به حرمت بدهد رهبران مذهبياند نه توده مردم درباره توده مردم ميگويند اينها معصيت ميكنند اينها حرام ميخورند آنچه دامنگير توده مردم است عملي است معصيت نه تحريم حلال و تحليل حرام آنچه دامنگير رهبران مذهبي است كه منشأ فتوا هستند آنها هستند كه اگر بيراهه رفتند و بيراهه فتوا دادند حلال خدا را حرام كردند حرام خدا را حلال كردند اينكه فرمود: ﴿لاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾[6] اين بالأصالة شامل رهبران مذهبي ميشود بالتّبع شامل جمهور مردم همان معنا را در اين آيه 31و32 به بعد تشريح ميكنند ميفرمايند احبارشان يك چيزهايي را ميگويند كه خلاف شرع است اينها هم عمل ميكنند اينها گوششان به احبارشان است يعني در تقليد هم مقلّداند ديگر كار احبار و رهبان را بررسي نميكنند بايد كار احبار و رهبان را بررسي كنند كه اينها در مسير هستند يا در مسير نيستند چون بالأخره تقليد بايد به تحقيق منتهي بشود نه تقليد به تقليد ديگر منتهي بشود چون احبار و رهبانشان حلال خدا را حرام ميكردند و حرام خدا را حلال ميكردند و آنها هم بدون چون و چرا حرف احبار و رهبان را ميپذيرفتند لذا ذات اقدس الهي فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾.
حرمت تبعيت از مخلوق در معصيت خداي سبحان
يكي از بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه به هيچ وجه محكوم به دليل حاكم و مخصَص به دليل مخصِص مقيَد به دليل مقيِد و مورود دليل وارد و بالأخره مرجوح دليل راجح نخواهد بود و به عموم و اطلاق خودش باقي است همين اصل نوراني است كه«لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق»[7] اين جزء قانون اساسي است كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علّامه طباطبائي غالب رواياتي كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است جنبه سخنراني ندارد جنبه اصل دارد اينها به منزله قانون اساسي است كوتا اينكه فرمايش حضرت امير قابل حفظ است و يا سائر سخنرانيها براي اينكه آنها خطبهاي و خطابهاي است امّا بيانات نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين جنبه اصول را دارد همهاش به عنوان اصول قانون اساسي ايراد ميكنند يكي از آرزوهاي ديرين ما اين بود كه اين كلمات حضرت جمع آوري شود مسند شود ولي به لطف الهي مثل اينكه اخيراً در دو جلد منتشر شده اين كلمات قصار حضرت رسول به عنوان نهج الفصاحه اين از كتابهايي است كه روحاني حتماً بايد از اوّل تا آخرش را يك دور به خوبي ببيند و در خدمت اين كتاب باشد بسياري از سخناني كه در نهج البلاغه هست يا روايات اهل بيت(عليهم السّلام) هست ريشهاش در همين نهج الفصاحه حضرت رسول است بخشي از اينها در كتابهاي ماست و بخش ديگري هم از كتابهاي اهلسنّت است وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان قانون اساسي يكي از اصول قانون اساسي اسلام فرمود: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق» در همه جا اين اصل حاكم است هرگز نميشود يك كسي بگويد من مأمورم «المأمور معذور» پدرم اين طور گفته يا استادم اين طور گفته يا رئيس و وزيرم اين طور گفته يا رهبرم اين طور گفته يا رئيس جمهورم اين طور گفته هيچ ممكن نيست كه اين اصل تخصيص بخورد «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق»[8] اينها خالقشان را معصيت ميكردند از مخلوق اطاعت ميكردند قهراً ميشود شرك در اطاعت ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ البته چون وضع مسيحبنمريم با آن احبار و رهبان فرق ميكرد او را جدا ذكر فرمود.
دعوت به توحيد ناب توسط انبياي الهي
منتها وجود مبارك حضرت عيسي صريحاً در عصر خود دفاع كرده حمايت كرده آنها را طرد كرده فرمود كه فقط يك معبود ما داريم و او را ميپرستيم و حرف او را بايد اطاعت كنيم و او خداست خود من هم عبد محض اويم ولي ديگران اين كار را نكردند يعني احبار و رهبان اين كار را نكردند در حالي كه ﴿وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ اين ذيل گذشته از اينكه آن اطاعت از غير خدا را شرك در مقام عبادت و عمل ميبيند گذشته از اينكه ميگويد از غير خدا اطاعت نكنيد يك معناي برتري را هم افاضه ميكند و آن اين است كه گرچه ذات اقدس الهي داراي اسماي حسناي فراوان است ولي شما اسماي الهي را عبادت نكنيد حالا اگر كسي به آن مرحله رسيد و اسماي الهي را عبادت كرد در اثر استضعاف فكري مقبول هست اهل بهشت هست موحّد هست ولي همان آن توحيدي نيست كه قرآن دعوت ميكند اگر كسي يك مشكلي داشته باشد و نيازمند به تأمين رزق باشد فقط خدا را به اسم رازق بخواند اين در حقيقت عبدالرازق هست امّا عبدالرازق غير از عبدالله بودن و عبد او بودن است عبدالشافي عبدالكريم عبدالقاسم عبدالقاسط و اگر كسي اين اسماي حسنا را عبادت كند در همين محدوده فقط خدا را شناخته است در حالي كه بايد ذات اقدس الهي را به عنوان حقيقت محض تا آن اندازه كه دركش مقدور است و ممكن هست عبادت كند لذا درباره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ببينيد ما شهادت ميدهيم كه آن حضرت «عبده و رسوله»[9] نه عبدالرازق است يا عبدالخالق است يا عبدالباسط است يا عبدالقابض است آنها اسماي حسناي الهياند اگر انسان ذات اقدس الهي را عبادت كرد آنگاه از خدا به بركت و بوسيله اسماي حسناي خود مشكلات خودش را هم در ميان ميگذارد و از خدا هم رفع آن نيازها را طلب ميكنند امّا معبود خدا باشد نه اسماي خدا ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾.
بازگشت ضمير در جمله ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا...﴾ به رهبران اهل كتاب و پيروان آنان
آنگاه آن مسئله را تشريح كرده است فرمود اينكه ما ميگوييم بااينها مقاتله كنيد براي اينكه اينها رهبرانشان يك سبك آلودگي دارند توده مردم هم يك سبك آلودگي دارند گرچه آلودگي توده مردم بوسيله آلودگي رهبران آنهاست اين ﴿يُرِيدُونَ﴾ برميگردد به اهل كتاب اعمّ از رهبران و امّت و توده مردم ست
﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ اين سخن از توده مردم و از رهبران مذهبي اهل كتاب است.
مراد از دين حق و سيطرهٴ آن بر همه اديان
در اين وسط فرمود به اينكه آنچه را كه ما قبلاً گفتيم اينها ﴿لاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ اين دين حق همان است كه خدا آن را بوسيله پيامبرش فرستاده و تا او را به مرحله نهايي نرساند دست بردار نيست ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَدِينِ الْحَقِّ﴾ همين دين حقّي كه آنها ﴿لاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾[10] ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ بر هر ديني چون اين دين جنس است خواه ديني كه در مصر حاكم بود و وجود مبارك حضرت يوسف(سلام الله عليه) برابر دين حاكم مصر برادر خود را گرفت ﴿مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾[11] خواه اديان ديگري يا قوانين حاكم همه اين دينها خواه آنچه را كه فرعون گفته بود ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ﴾[12] خواه آنچه در زبان وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) دين رايج مردم مصر بود كه ﴿مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دينِ الْمَلِكِ﴾ همه آنها بايد كه تحت قهر دين الهي قرار بگيرند ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾ خب
تفاوت شرك اعتقادي با شرك عملي
پرسش: ...
پاسخ: در آنجا شرك عبادي بود با قرينهاي كه اراده شده اين شرك عبادي براي مؤمنين هم هست نظير آنچه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «يوسف» است كه ﴿مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[13] كه فرمود اكثر مؤمنين مشركند اين مشركين آن مشركيني نيستند كه در قبال آن اقوام پنجگانه قرار دارند كه فرمود در قيامت مؤمنين و يهوديها و صابئين و مسيحيها و مجوس و الذين أشركوا آن چون تقابل و تقسيم قاطع شركت است آن مشركين همان و ثنيّين و ثنوييّن و امثال ذلك است آن مشركي كه در مقابل اين اقوام پنجگانه است در مقابل مؤمنين و يهوديها و مسيحيها و صابئين و مجوسيهاست آن مشرك يعني بتپرست يا لا مذهب صِرف ولي شرك در مقام عمل نه اعتقاد شرك در مقام كار و اطاعت احياناً بر غير مشركين هم اطلاق ميشود چه اينكه بر مؤمنين هم اطلاق شده ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[14] و بر اهل كتاب هم اطلاق شده است كه اينها شرك در مقام اطاعت داشتند.
خب اينكه فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾ اعمّ از شرك در مقام اعتقاد و شرك در مقام عمل ميباشد.
تبيين انحطاط ديني و فساد مالي اهل كتاب
حالا دارند آن را كاملاً بيان ميكنند كه ما كه گفتيم ﴿وَ لاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾[15] و عدّهايهم ميخواهند نور الهي را خاموش كنند چه طور اينها ﴿لاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ﴾؟ فرمود اين فسادي كه دامنگير اهل كتاب شد يك فساد گستردهاي است اوّلاً و بخش مهم آن هم درباره مسائل مال است ثانياً مال هم كه قوام مملكت است اگر به دست بيگانه به تاراج برود دينداري آن مردم مشكل است ثالثاً و اساس آن هم از رهبران مذهبي شروع شده رابعاً ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ﴾ اينكه ميفرمايد: ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾[16] اين راجع به كم فروشي گران فروشي رباخوري و امثال ذلك است احبار و رهبان كه از اين سنخ نبودند تا ﴿وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ﴾[17] شامل آنها بشود يا از راه ربا چيزي گرفته باشند آنها يا در فتوا دادن گرفتار رشوه ميشدند يا از راه بهشت فروشي و بخشايش گناه و اينگونه از امور ارتزاق ميكردند و از ساده لوحي يك عدّه پيروان هم سوء استفاده ميكردند از اين راه مال مردم را ميخوردند توده مردم وقتي ميبيند به اينكه اين رشوه بالأخره روشن خواهد شد كه اين شخص يك وقتي پول گرفته به سود اين فتوا داده يك وقتي پول گرفته به سود او حكم كرده بالأخره معلوم ميشود بعد هم با رشد فكري كه بوسيله اسلام مخصوصاً ظهور كرده است ميدانستند كه بهشت فروشي و بخشش از جهنّم و اينها به دست آدمهاي عادي نيست اعتراف به گناه و بخشش گناه و امثال ذلك اينها جز با ذات اقدس الهي در هيچ جايي قبول نيست پولي كه آنها در قبال اعتراف به گناه ميگرفتند و بهشت بخشودن و ورقها كه ميدادند اين باعث شد كه بساط يهوديّت و مسيحيّت متزلزل شد و به اصل دين هم اينها بي اعتنا شدند.
بقاي مسيحيت و يهوديت در سايهٴ قرآن كريم
يك بيان نوراني مرحوم كاشف الغطاء بزرگ دارد كه آن چندين بار نقل شده تا حال كه ايشان فرمايششان در كشف الغطاء اين است كه اگر قرآن نبود و اگر اسلام نبود اثري از مسيحيّت و يهوديت در عالم نبود براي اينكه اين دين تحريف شدهاي كه در يهوديّت است اين دين تحريف شدهاي كه در مسيحيّت است اين ديني كه انبيا ـ معاذ الله ـ را معصوم نميداند بسياري از انحرافات را به انبيا اسناد ميدهد بسياري از خطاها را به رهبران مذهبي كه از طرف خدا داعيه داشتند اسناد ميدهد و در باره ذات اقدس الهي هم حتي تنزّل در سطح كشتي گيري و مانند آن را در خود جا داده است اين دين با پيشرفت علم قابل و لايق ماندن نبود و نميماند آدم فهميده يا بي دين است يا ديندار واقعي به دنبال اين دينهاي انحرافي نميرود و چون قرآن انبيا را تطهير كرد تقديس كرد نزاهت اينها عصمت اينها علم غيب اينها وحي آسماني را بر اينها مشخص كرد مريم را به عظمت معرفي كرد عيسي را به عظمت معرفي كرد موسي را به عظمت معرفي كرد هارون را به عظمت معرفي كرد ستم ستيزي انبيا را شهادت انبيا را مبارزه انبيا را كه انبيا در دو چهره در علم مبرّز و در سياست مبارز اين پيام قرآن است درباره همه انبيا گفت و گفت آن وقت عيسي را زنده كرد موسي را زنده كرد انجيل اصيل را إحيا كرد تورات اصيل را زنده كرد آمد اين مسيحيّت را نگه داشت و اگر نبود قرآن اين مسيحيّت قابل ماندن نبود اين يهوديّت قابل ماندن نبود ديني كه در آن ميگساري جايز است ديني كه در آن حشر با بيگانگان و ارتباط با نامحرم جايز است اين قابل ماندن نيست.
تبيين عظمت وحي و افشاي خيانت رهبران اهل كتاب توسط خداي سبحان
ذات اقدس الهي هم جلوي رهبران مذهبي را گرفته هم آن انبيا را به عظمت معرفي كرده هم وحي را به سترگي ستوده و هم خيانت اين رهبران مذهبي را افشا كرده اين ورق فروشي اين بهشت فروشي اين بخشش گناه اين بخشش جهنّم اينها همه دكّان است اينها را بگذاريد كنار توبه داريد با خدا در ميان بگذاريد اين چه مالي است كه دارند از شما ميگيرند؟ ﴿إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ﴾ خب اينها كه بانكدار نبودند تا ما بگوييم از راه ربا مال مردم ميخوردند رهزن خيابان و بيابان هم كه نبودند سارق مسلّح هم كه نبودند خب چه طور مال مردم را ميخوردند؟ جز همين اين بهشت فروشي؟ جز بخشايش گناه؟ جز رشوه در حكم؟ جز رشوه در فتوا؟ فرمود اينها حلال را حرام ميكنند حرام را حلال ميكنند مواظب باشيد خطوط كلي تورات تا حدودي محفوظ است و آن توراتي كه اينها الآن در كنيسهها نگه داشتند ذخيره كردند فهميدن تورات و انجيل را مخصوص خودشان ميدانند به كسي اجازه فهم نميدهند به اينها بگوييد: ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[18] آخر تورات براي اين نيست كه در كنيسهها بماند مگر قرآن در كعبه ميماند؟ قرآن كتابي است كه همه در خدمت آن هستند در خانههاي خودشان و ميخوانند و مشخص است كه پيام قرآن چيست شما اين تورات و انجيل را بياوريد علني كنيد ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ حالا چرا آنجا گذاشتيد؟ چه كسي گفت فهم تورات مخصوص شماست؟ چه كسي گفت فهم انجيل مخصوص شماست؟ خب خيليها درس خواندهاند اين مقداري كه الآن در دست شماست همين را براي مردم بخوانيد بگذاريد آنها بفهمند آن را ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾ در بخشي از موارد در جريان رجم زناي با احصان در دين آنها هم همين حرف بود يكي از اشراف مبتلا شده بود به اين بزهكاري آن احبار و رهبانشان در مدينه اگر خواستند به برابر انجيل و تورات فتوا بدهند بايد آن كسي كه جزء طبقه اشراف بود او را ميبستند گفتند برويد پيش كسي كه ادّعاي پيغمبري دارد او در محكمه خود مشكل شما را حل ميكند وجود مبارك پيغمبر اسلام هم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين حكم را كردند بعد فرمود اين حكم تنها از آن قرآن نيست در تورات هست در انجيل هست خب در بياوريد آنها را ﴿فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[19] چرا آن را گذاشتيد كنار؟ ميخواهيد حالا چون جزء اشراف هست تازيانه نخورد؟ وضع اين بود خب با گرفتن رشوه حكم عوض ميشد حلال حرام ميشد حرام حلال ميشد اين افشاگري را ذات اقدس الهي كرده بود پس آن كار فرهنگي را كرده آنچه مخالف توحيد بود آن را ابطال كرده اين خيانت رهبران مذهبيشان را هم علني كرده.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 42.
[2] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 117.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 116.
[4] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 5.
[5] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 29.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 29.
[7] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 621.
[8] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 621.
[9] ـ الكافي، ج 1، ص 480.
[10] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 29.
[11] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 76.
[12] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 26.
[13] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.
[14] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.
[15] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 29.
[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 188.
[17] ـ سورهٴ مطففين، آيهٴ 1.
[18] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 93.
[19] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 93.