اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَقَالَتِ اليَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي المَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ(۳۰) اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ(۳۱) يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الكَافِرُونَ(۳۲) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدَي وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ(۳۳)﴾
سابقه داشتن كفر و شرك در طول تاريخ
گاهي ذات اقدس الهي به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم ) تسلّي ميدهد ميفرمايد اين تبهكاري يا طغياني كه در عصر شما هست اينها سابقه دارد همانطوري كه حرفهاي شما كه مربوط به جريان توحيد است سابقه دارد ما به انبياء پيشين گفتهايم الحاد و كفرورزي معاندان عليه شما هم سابقه دارد اينطور نيست كه اين كفري كه ميگويند اوّلين كفر باشد چه اينكه اين توحيدي هم كه شما آورديد اوّلين توحيد نيست ما اين سخنان را براي انبياء پيشين نازل كرديم و شما هم ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[1] تصديق ميكنيد كفر و الحادي هم كه در عصر شما ظهور كرد اينها ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ پس يك چيز بي سابقهاي نيست شما نگران نباشيد اين يك مطلب
انديشهٴ باطل و انگيزهٴ فاسد كافران
مطلب ديگر مربوط به اين انديشه است كه پشتوانه علمي دارد يا نه؟ مقام سوم بحث ناظر به انگيزه است كه حالا اگر پشتوانه علمي نداشت پس چرا اين حرف را زدند؟ از نظر بحث تاريخي فرمود نگران نباش اين يك سخني است كه پيشينيان داشتند و انبياء گذشته هم مبتلا بودند و مواجه بودند با تبهكاريهاي ملحدان اين چنين ﴿مَا يُقَالُ لَكَ إِلَّا مَا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِن قَبْلِكَ﴾[2] هم توحيدي كه ما به تو گفتيم سابقه دارد به انبياء پيشين گفتيم و هم شرك و الحادي كه دشمنان تو دارند سابقه دارد و مشركان قبلي هم همين حرفها را زدند پس از نظر تاريخي اين حرفها سابقه دارد و بايد مقاومت كرد از نظر علمي نه گفتههاي قبلي مستدل بود نه گفتههاي كنوني اين﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ اين يك سخن عالمانه نيست اين نظير ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاَ لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ﴾[3] اين سخني نيست كه انديشه علميآن را همراهي كند نه خود آنها عالمانه اين حرفها را ميزنند نه نياكانشان اينها مبتكر چنين بدعتي نيستند پيشينياني چنين حرفي زدند اينها در اين بدعتگذاري مقلّد هستند ولي آنها هم كه پيشگام اين بدعت بودند آنها هم يك سند علمي ندارند ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاَ لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ﴾ اين حرفي كه در اوايل سورهٴ «كهف» بيان شده است ناظر به آن است كه اين بدون انديشه علميگفته شده آنگاه نوبت به مقام ثالث بحث ميرسد كه پس انگيزهشان چه بود؟ يك وقت است انسان عالمانه سخن ميگويد اين به دنبال انگيزه نيست خود آن انديشه سبب چنين حرفي است اگر انديشهاي نيست اگر برهاني نيست اگر ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاَ لِآبَائِهِمْ﴾ اگر عالمانه نيست پس براي چه ميگويند آنگاه شروع ميكند به تحليل انگيزه اين تبهكاران ملحد كه اينها انگيزهشان خاموش كردن چراغ الهي است انگيزه اينها اين است كه اين نور را خاموش كنند ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ اين سه مقام بحث درباره گذشتهها هم بود درباره عصر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم ) هم هست و تا روز قيامت هم خواهد بود براي اينكه اين نور تا روز قيامت هست بنابراين دشمنانش هم تا روز قيامت خواهند بود
صراحت گفتار شركآلود اهل كتاب
مطلب ديگر آن است كه ذات اقدس الهي در عين حالي كه ميخواهد بفرمايد اين حرف از محدوده دهن نميگذرد ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاَ لِآبَائِهِمْ﴾ مع ذلك ميخواهد بگويد كه اينچنين نيست كه اينها مخفيانه بگويند يا فقط در زواياي ذهنشان چنين چيزي باشد بلكه صريحاً اين را ميگويند: ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ اين تأكيد است بر اينكه ﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ﴾ نه يعني منطقشان اين است گاهي ميگوييم حرف اين آقا چيست؟ برو ببين حرفش چيست يعني فكرش چيست انديشهاش چيست ولو نگويد گاهي انسان ميداند مطلبي را فلان نويسنده در ذهن دارد و تصريح نميكند ميگويد با ايشان گفتگو كنيد ببينيد حرفش چيست؟ بعد كم كم در جلسه سرّي به زبان ميآورد آنچه را كه در دل دارد به زبان ميآورد گاهي نه علناً مينويسد علناً ميگويد اينها كه علناً مينويسند علناً ميگويند ذات اقدس الهي درباره اينها دارد كه ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ﴾[4] اين ﴿بِأَيْدِيهِمْ﴾ براي همين منظور است ﴿يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم﴾[5] يعني صريحاً ميگويند خب پس آنجا كه فرمود: ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ﴾ معلوم است كه ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ﴾ ديگر «بارجلهم» كه نيست ولي ميخواهد بفرمايد كه نه يك مطلبي است كه صريحاً اين را مينويسند اينجا هم ميفرمايد صريحاً اينها ميگويند اينطور نيست كه حالا إبائي داشته باشند در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود اينها يك بازار ورّاقاني دارند به عنوان تورات فروشي و انجيل فروشي امّا انجيل دست نويس تورات دست نويس نه آن توراتي كه ذات اقدس الهي بر موساي كليم (سلام الله عليه) نازل كرده است اينها كساني هستند كه آيهٴ 79 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ﴾ معلوم است دست نويس است خودشان نوشتند اين را يعني هيچ باكي ندارند كه با دست خودشان كتاب را بنويسند بعد بگويند اين كلام الله است اينجا هم هيچ باكي ندارند كه بادهنشان صريح بگويند عزيربنالله است پس اينكه فرمود: ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ اين گذشته از اينكه آن معناي قبلي را به همراه دارد يعني اين سخني است كه از زبان نميگذرد برهان آن را همراهي نميكند گذشته از اين ناظر به آن است كه اينها به صراحت ميگويند خب با چنين گروهي بايد مبارزه كرد ديگر اينكه ما ميگوييم ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ﴾[6] كذا و كذا ﴿مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُونَ﴾[7] براي اينكه صريحاً ميگويند عزير ابن الله است مسيح ابن الله است خب چه طور در يك كشور اسلامي انسان اين حرفها را تحمّل بكند اينها بايد دست از اين كفر علني بردارند.
اعتقاد مشركانه برخي از اهل كتاب س از دفن فطرت توحيدي
و امّا احتمال اينكه بگوييم: ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ در برابر قلوب است يعني دلهاي اينها حرف را نميپذيرد فقط زباني ميگويند چون دلهاي اينها بر اساس فطرت موحّداند اين منظور نميتواند باشد براي اينكه درباره همين گروه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾[8] درباره همين يهوديها و اسرائيليها
پرسش ...
پاسخ: نه آن پيشينيان نسبت به پيشينيان چرا از دهن آنها شنيدهاند خودشان هم گفتهاند ولي اينطور نيست كه قلباً معتقد نباشند فقط لساناً بگويند براي اينكه قلباً هم اينها جزء كساني هستند كه ﴿أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾ است برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «حج» ﴿لاَ تَعْمَي الأبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[9] است اگر آن قلبي كه در درون است آن چشمي باطنيشان كور باشد خب همين حرفها را ميزنند ديگر اگر كسي فطرتش را تضعيف نكرده باشد دفن نكرده باشد بله ميتوان گفت كه اين حرف مطابق با فطرتشان نيست فطرتشان توحيد است ولي لساناً يك چيزهايي را ميگويند امّا اينها كساني هستند كه ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[10] اينها دسيسه كردند آن فطرت مدسوس است يعني مدفون است اينها هنوز روي قبر فطرت نشستهاند دسيسه كردن «دسّه في التراب أم يدسّه بالتراب» همين است كه انسان خاكها را كنار ببرد يك چيزي را در خاك دفن بكند رويش خاك بريزد اين را ميگويند مدسوس «أم يدسّه في التراب» اين است دسيسه را هم كه ميگويند دسيسه همين است براي اينكه انسان يك فتنهاي دارد اين فتنه را در اين نوشتهها و گفتهها دفن ميكند تا يك وقتي خودش را نشان بدهد حالا اگر يك كسي ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[11] شد يعني آن فطرت را آن نفس ملهمه را در بين اغراض و غرايض دفن كرده و روي قبر فطرت الآن نشسته خب آن بيچاره حرفي نميزند كه فطرت مدفون فطرت مقبور حرفي ندارد پيامي ندارد
بنابراين اين احتمال كه منظور از (افواه) در قبال قلوب باشد يعني اينها قلباً موحّدند فطرتاً موحّدند ولي لساناً فقط ملحدند اين سخن تام نيست ميماند انگيزه اينها خب حالا اگر اين حرف مطابق با انديشه نبود پس براي چه اين حرف را ميزنند؟
بحثي ادبي درباره كلمهٴ «عُزير»
درباره كلمه عزير همانطوري كه جناب زمخشري تحقيق كردند دو قول است يكي اينكه اين عربي نيست اصلش (عزراء) و امثال ذلك است اگر اينچنين باشد ديگر نبايد منصرف باشد لذا خود ايشان ميگويند عزير منصرف نيست امّا قول ديگر كه لغت رايج و قرائت رايج قرآن بر اساس آن است اينكه عزير كلمه عربي است و چون عربي است تنوين قبول ميكند و منصرف است اين گروهي كه به اين حرفها تن در دادند صريحاً ميگويند با زبانشان عزير ابن الله است مسيح ابن الله است صريحاً مينويسند با دستشان ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ﴾[12] پس اينها باكي ندارند از انحراف نه از گفتن كفر و نه از نوشتن كفر با اين گروه است كه ميفرمايد اينها بالأخره بايد ﴿حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُونَ﴾[13]
انگيزهٴ خاموش كردن نور الهي (دين) توسط مشركان
آنگاه نوبت به مقام ثالث بحث ميرسد كه اگر انديشه علمي اين حرفها را تائيد نميكند پس براي چه ميگويند؟ فرمود به اينكه اينها ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ﴾ ميخواهند خاموش كنند چراغ دين را در جنگهاي مادّي فرمود اينها هر وقت آتش روشن كردند خدا خاموش كرد ﴿كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ﴾[14] اين را به صورت فعل ماضي هم ذكر فرمود، فرمود هر وقت اين اسرائيليها آتش جنگ را روشن كردند خدا خاموش كرد كه الآن هم إن شاء الله اميدواريم در جريان انتفاضه همينطور باشد ﴿كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ﴾[15] اين درباره جنگهاي نظامي در جنگهاي فرهنگي هم فرمود به اينكه اينها با اين حرفها ميخواهند چراغ را خاموش كنند ولي ما نميگذاريم چراغ خاموش بشود ما هم با اقامه برهان بر توحيد هم اقامه برهان بر بطلان شرك كه اصلاً بطلان شرك در حقيقت برهان نميخواهد جلوي اين فتنهگري اينها را ميگيريم هم تلاش و كوشش ما بر اين است كه بالأخره اينها را سرجايشان بنشانيم و مينشانيم بالأخره ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ﴾ درباره ذات اقدس الهي كه خودش ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾[16] است كه او قابل فرض نيست كسي درباره ذات اقدس الهي بتواند به نبرد برخيزد هر جا سخن از جنگ با خداست يعني جنگ با دين خدا جنگ با فرمان و حكم خدا و مانند آن الآن آنچه در اين گونه از آيات مطرح است چه آيه سورهٴ «توبه» چه آيه سورهٴ «صفّ» اين است كه انگيزه كفّار خاموش كردن نور خداست خود خدا چيست؟ خود خدا نور است كه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾ پس يك نور ذاتي داريم كه «هو الله» آن محل بحث نيست يك نور النور است كه اين دين خداست دين خدا، وحي خدا، حكم خدا نور نور است شعاع شعاع است ميخواهند اين را خاموش كنند چون آنكه برايشان اثري ندارد كه ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ﴾ را خود الله كيست؟ ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است پس آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾ قابل خاموش شدن نيست چون خود اين فوت هم جزء اين نور است اگر ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ﴾ است ظهور موجودات آسماني و زميني به عنايت حق است كه اگر او نخواهد نه آسماني است نه زمين او اگر نخواهد فوتي هم نيست، گفتاري هم نيست او يك حساب ديگري است جنگ با او فرض ندارد نه كار محال است فرضش محال است به ذهن نميآيد يعني قابل تصوّر نيست نه تصديقاً محال است فرمود: ﴿يُرِيدُونَ﴾ اين فعل مضارع است و نشانه استمرار پس از دير زمان شروع شده تا الآن و در طول تاريخ هم همينطور است به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم ) فرمود كه اين حرفها تازهگي ندارد اينها ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ حال اگر برهما هستند اگر بودائيها هستند برهمائيها هستند و اگر يهوديهاي مقلّد هستند اگر مسيحيهاي مقلّداند و اگر روشن فكران جديد يهود و مسيحي آيندهاند همه اينها كه ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ اينها از گذشته «ارادوا» هم اكنون و در آينده «يريدوا» اينها ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾
امتناع خداي سبحان از خاموش شدن نور الهي (دين)
از آن طرف هم «و لا يريد الله الّا أن يتمّ نوره» به جاي آن (لا يريدوا) كه در مقابل «يريد» است ﴿يَأْبَيٰ﴾ آمده كه ﴿يَأْبَيٰ﴾ از يك امتناع خاصّي حكايت ميكند يك وقت است ميگوييم كسي فلان كار را نميكند يك وقت ميگوييم ميل ندارد يك وقتي ميگوييم از آن منصرف است يك وقت ميگوييم از اين كار امتناع دارد اين ﴿يَأْبَيٰ﴾ آن امتناع را ميرساند يعني خدا از اين كار امتناع دارد هيچ ممكن نيست ذات اقدس الهي بيتفاوت همينطور رها بگذارد اينها را پس به جاي اينكه در مقابل ﴿يُرِيدُونَ﴾ بفرمايد «و يريد الله اتمام نوره» اينطور تعبير نفرمود بلكه بالاتر تعبير كرد بالاترش اين بود كه بفرمايد «لا يريد الّا أن يتم» اينطورهم تعبير نكرد بالاتر از بالاتر تعبير كرد فرمود خدا امتناع دارد از اين كار پس نظم طبيعي به حسب ظاهر اين است كه گفته بشود «يريدون أن يطفئوا نور الله ويريد الله أن يتمّ نوره» اين معناي رقيق است از اين بالاتر اين است كه اين «يريد» به صورت نفي ذكر بشود آن «الّا» هم بيايد كه حصر را برساند «لا يريد الله الّا أن يتمّ نوره» اين يك مقداري متوسط است واز آن غليظتر اين است كه كلمه «اراده» اصلاً به كار نرود نه نفياً و نه اثباتاً چيزي به كار برود كه معناي امتناع را دارد يعني خدا اصلاً نميگذارد خدا إباء دارد از اين كار ﴿وَ يَأْبَي اللّهُ﴾ يعني «يمتنع» يعني امتناع ميكند هيچ اجازه نميدهد مگر اينكه به پايان برسد پس براي مقابل ﴿يُرِيدُونَ﴾ سه تا فرض است كه آن فرض اولا افصح و ابلغ است كه آن انتخاب شده ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ﴾
معناي اتمام نور الهي: احقاق عملي معارف دين (عيني و عملي شدن معارف دين)
مطلب ديگر آن است كه اينجا اتمام فرهنگي و علمي و امثال ذلك نيست چون مسئله اتمام فرهنگي و علمي و نزول وحي و ابلاغ احكام اين در اوايل سورهٴ مباركهٴ «مائده» در جريان غدير گذشت كه﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾[17] آن اتمام فرهنگي است هرچه بايد بگويد گفت آن ديگر كاري است شده كه فرمود: ﴿أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾ از اين به بعد ديگر اگر هر چه ميآيد شرح و شروح همين است چيز جديدي نيست ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً﴾ بنا بود كه يك قرآن صامت و يك قرآن ناطق خلق بكنم كه كردم بيش از اين، كه لازم نيست اين هم قرآن مدوّن كه قرآن صامت است اين هم عليبنابيطالب و اهل بيت عترت كه قرآن ناطقاند ديگر بيش از اين، كه لازم نيست ديگر تمام شد همه را من گفتم ميگويد از اينها بپرسيد امّا اينكه در آيه محلّ بحث ميفرمايد خدا ميخواهد نورش را تمام كند يعني ميخواهد آن بحثهاي علمي را عيني كند يعني پياده كند اين ديگر در طول تاريخ است تدريجي است نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيهٴ هفت و هشت گذشت كه ﴿وَ يُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَ يَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ ٭ لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ﴾[18] اين ديگر احقاق عملي و عيني است نه احقاق علمي نه اينكه خدا ميخواهد برهان اقامه كند برهان تمام شد گرچه آن مربوط به جريان غدير نيست ولي ميخواهد بفرمايد در مقام عين و درمقام خارج ذات اقدس الهي هدف خود را پياده خواهد كرد ﴿وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ﴾[19] شما را پيروز كرده است آنها را محكوم به شكست كرد براي اينكه خداوند اراده دارد كه حقّ را با كلمات خودش با افعال و آثار خودش در خارج تثبيت كند و ريشه كافران را قطع كند ﴿لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ﴾
پرسش ...
پاسخ: آن پايانش زمان ظهور حضرت است كه آن هم بحث مخصوصي دارد كه آن هم به خواست خدا خواهد آمد ولي اين در جريان جنگ بدر و اينهاست فرمود من اين كار را كردم شما را پيروز كردم براي اينكه حق را احقاق كنم و آنها را شكست دادم براي اينكه بخواهم دابر و اصل آنها را قطع كنم اين مربوط به جنگ بدر و امثال ذلك است خب كه بحثش گذشت و مربوط به همين نشئه عصر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است خب آن حالا خواهد آمد كه ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ اينجا درباره حضرت(سلام الله عليه) است كه آنجا بحث خواهد شد
قطعيت نصرت الهي در صورت نصرت دين توسط مردم
پرسش ...
پاسخ: نه آن در بحثهاي قبل مشخص شد كه هر وقت مسلمانها برابر دستورات اسلامي حركت كنند و دين خدا را بخواهند ياري كنند ولو به نحو نمونه هم يك جا شكست نخوردند اگر در جريان احد بود اگر در جريان حنين بود اگر در جريانهاي ديگر بود يك مشكل فقهي حقوقي اخلاقي داشتند حالا يا به دستور پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) عمل نكردند آن سنگر را رها كردند يا بعد از فتح مكه وقتي به جريان هوازن و سقيف حمله كردند مغرور شدند به خودشان اعتماد كردند آن نيروي توكّل الهي را از دست دادند كه ﴿إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً﴾[20] و مانند آن و گرنه هيچ جا ممكن نيست كه ﴿تَنصُرُوا اللَّهَ﴾ باشد و ﴿يَنصُرْكُمْ﴾[21] نباشد چون ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ﴾[22] هرجا انسان قيام كرد و به مقصد نرسيد يا خيال كرد به مقصد نرسيد واقعاً به مقصد رسيده است يا نه اگر به مقصد نرسيد نصرش نصر الهي نبود يك مشكلي در كارش بود وگرنه ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ﴾ اين يك موجبه كليّهاي است كه تخلفپذير نيست
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر چون آخر چه كسي اينها را آخر جابجا كرده؟ آنجا كه معلوم بايد باشد مثل ﴿أَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾[23] خودش با فعل معلوم ذكر كرده امّا اينجا كه ﴿أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾ معنايش اين است كه اينها اصلاً زمامشان معلوم نيست دست چه كسي است كه چه كسي اينها را جابجا ميكند كه اگر يك عدّه ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[24] هستند بالأخره يك زمامداراني هستند كه اينها را جابجا بكنند كيست كه اينها را جابجا ميكند پس يك جا مستقلاً به خود اينها خطاب ميكند ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾ يك جا ميفرمايد اصلاً معلوم هست كه اختيار دست كيست؟ چه كسي شما را جابجا ميكند؟ «آفك» شما كيست شما «مأفوك» چه كسي هستيد؟
پرسش ...
پاسخ: آنكه ﴿قَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ﴾[25] براي خود گردانندگان است ولي اينها هم كه حجت خدا را عمداً ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[26] اينها هم گرفتار لعن الهي هستند ديگر.
اتمام عملي نور الهي از سوي خداوند با وجود اكراه كافران و مجرمان
خب ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا﴾ پس انگيزهشان اين است انديشه علمي ندارند ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ ولي ﴿وَ يَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ﴾ در مقام خارج ﴿وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ اين ﴿وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ ناظر به همان مقام عين است چه اينكه ﴿أَن يُتِمَّ نُورَهُ﴾ ناظر به مقام عين است ﴿وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ﴾[27] كه در اوايل آيهٴ هشت سورهٴ مباركهٴ «انفال» گذشت آن از همين سنخ بود كه ﴿لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ﴾[28] در سورهٴ مباركهٴ «صفّ» اين مطلب آمده است با يك تعبير با مختصري تفاوت آيهٴ هشت سورهٴ مباركهٴ «صفّ» اين است ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾[29] آن ﴿وَ يَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ﴾ از اين خيلي اقواست اينجا به صورت جمله فعليه نيامد به صورت جمله اسميّه بيان شد ﴿وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ آيه محل بحث اين است كه ﴿وَ يَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ ولو كافر خوشش نيايد تفاوت ديگري كه بين آيهٴ هشت سورهٴ مباركهٴ «صفّ» و آيه محل بحث سوره توبه است اين است كه در سورهٴ «صفّ» فرمود: ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا﴾ يعني اينها هنوز به ذي المقدمه نرسيدند اينها مقدمات خاموش كردن نور را فراهم كردند «يُرِيدُونَ لِأن يُطْفِئُوا» يعني اراده كردند كه اسباب إطفاء را فراهم بكنند ولي در آيه محلّ بحث سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا﴾ اين ﴿أَن﴾ كه «أن» مصدريه است با فعل بعدي تعبير به إطفاء ميشود «يريدون الإطفاء» مستقيماً إطفاء را ميخواهند امّا آنجا «يريدون لأن يهيّئوا و يعدّوا لإطفاء النور» آنجا متعلّق ارادهشان اسباب است شايد سرّ تفاوتي كه ﴿وَيَأْبَي﴾ در سورهٴ «توبه» آمده ﴿وَاللَّهُ مُتِمُّ﴾[30] در سورهٴ «صفّ» آمده اين باشد كه آنچه در سورهٴ «توبه» است مهمتر از چيزي است كه در سورهٴ «صفّ» آمده است چون در سورهٴ «صفّ» اينها اراده كردند مقدّمات خاموش كردن نور را فراهم بكنند ولي در سورهٴ «توبه» دارد كه مستقيماً اينها ميخواهند نور خدا را خاموش بكنند
پرسش ...
پاسخ: امّا «لام» نقش خاص خودش را خواهد داشت اين «لام» براي تهيه است براي آمادگي است
خب پس اينها دارند زمينه آن توطئه را فراهم ميكنند ولي در سورهٴ «توبه» مستقيماً وارد عمل شدند و اين حرف را به صراحت گفتند ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَي اللّهُ إِلاّ أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾
اتمام نور الهي از سوي خداوند به وسيله فرستادن پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
خب حالا ذات اقدس الهي چه طور نور خودش را تمام ميكند؟ ميفرمايد به اينكه ﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾ ذات اقدس الهي رسول خودش را فرستاد حالا يا در صحبت هدايت است يا در كسوت هدايت اين «باء» ﴿بِالْهُدَي﴾ يا به معناي اين است كه اين مصاحب با هدايت است يا نه در جامهٴ هدايت است كه اين را فرستاده يك وقت است كه ميگوييم ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[31] اين يك فايده درون گروهي است به اصطلاح ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[32] يا ما اين كار را كرديم ﴿لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[33] يا به موساي كليم گفتيم ﴿أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[34] ﴿الر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[35] اينها براي درون گروهي است درون مذهبي است يعني اين كار براي آن است كه مردم را ﴿يُعَلِّمَهُم﴾ باشد ﴿يُزَكِّيهِم﴾[36] باشد امّا نسبت به مكتبهاي ديگر چه طور؟ بالأخر كتبهاي ديگر هم بايد باشند و اين هم باشد؟ يا نه بالأخره يك مكتب بايد در جهان اداره بشود و حرف بزند؟ فرمود كه نه هدف نهايي آن است كه اين دين جهان شمول بر اساس كليّتش كه هر فردي را مخاطب قرار ميدهد و دوامش كه هر عصري را زير مجموعه خود دارد يعني همگاني و هميشگي است اين دين جهان شمولي كه داراي كليّت و دوام هست بر هر مكتبي پيروز ميشود ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾
ظهور امام عصر(عج) و غلبهٴ دين الهي بر تحريفات اديان و مكاتب بشري
اينجا است كه جريان ظهور وليعصر(ارواحنا فداه) مطرح است كه بايد بحث شود خب در نوبتهاي قبل اشاره شد كه ذات اقدس الهي مكتبهاي ديگر را كه حاكم بر روي زميناند آنها را در برابر قرآن تعديل ميكند و تنظيم ميكند يعني آن تحريفهاي تورات تحريفهاي انجيل اينها رخت برببندد برابر قرآن آن حقّ ظهور ميكند امّا يك سلسله مكتبهاي باطلي هم پديد آمده است كه آنها را بشر خودش ساخته آنها را فرمود: ﴿وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَتَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾[37] اين آيهاي است كه براي اوّلين بار نازل شد در قسمتي ديگر همين مضمون آمده ﴿وَ قَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَتَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ﴾[38] ديگر (كلّه) ندارد اين بار دوّم نازل شد آنچه بار اوّل نازل شده بود اين بود كه ﴿وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾ اينكه بار دوّم نازل شد چون لازم نبود كلمه «كل» اضافه بشود چون بار اوّل گفته شد لذا در بار دوّم ديگر كلمه «كل» نيست فرمود: ﴿وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ﴾ خب اين بحث مبسوط كه قبلاً گذشت كه فرمود هرگونه الحاد شرك و كفر فتنه است شما اگر جهاد فرهنگي كرديد و ثمر نكرد مبارزه نظامي داشته باشيد و فتنه فطري را از بين بريد تا اينكه ﴿وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾[39] كه بار اوّل نازل شد ﴿وَيَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ﴾[40] كه بار دوّم نازل شد اين آيه اي كه در دو جاي قرآن است دو بار نازل شده تفاوتشان هم اين است كه يكي «كل» دارد يكي ندارد در اينجا فرمود: ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ هر ديني كه در روي زمين باشد ديني كه روي هوا و تفرعون نفس آمده نظير ديني كه فرعون به بنياسرائيل ميگفت: ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾[41] يا وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) به مشركين حجاز فرمود: ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[42] اينگونه از اديان كه دين بر اينها اطلاق شده است و جز مكتب باطل چيز ديگر نيست اينها «مظهور» ميشوند يعني مغلوب ميشوند ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ «ظاهر» يعني غالب در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» قبلاً گذشت كه ﴿إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «صفّ» هم از همين ظهور به عنوان غلبه اراده شده است آيهٴ هشت سورهٴ «توبه» كه بحث شد اين بود ﴿كَيْفَ وَ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً﴾[43] ﴿يَظْهَرُوا﴾ يعني «يغلبوا» آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «صفّ» هم اين است ﴿فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ﴾ آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «صفّ» يعني آيهٴ چهارده اين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِي إِلَي اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَ كَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ﴾ يعني غالبين خب ﴿إِن يَظْهَرُوا﴾ يعني «إن يغلبوا» (ظاهرين) يعني (غالبين) ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ يعني (لِيجعله غالباً) و اين هم غلبه عيني است غلبه نظاميآست نه تنها غلبه فرهنگي.
«الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 97.
[2] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 43.
[3] ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 5.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 79.
[5] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 167.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 29.
[7] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 29.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 93.
[9] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 46.
[10] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[11] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 79.
[13] ـ سورهٴ توبه، ايه 29.
[14] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[15] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[16] ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.
[17] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[18] ـ سورهٴ انفال، آيات 7 ـ 8.
[19] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 7.
[20] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 25.
[21] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 7.
[22] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 9.
[23] ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 26.
[24] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[25] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 12.
[26] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 101.
[27] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 8.
[28] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 8.
[29] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 8.
[30] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 8.
[31] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[32] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.
[33] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 43.
[34] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 5.
[35] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.
[36] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.
[37] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 39.
[38] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 193.
[39] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 39.
[40] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ
[41] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 26.
[42] ـ سورهٴ كافرون، آيهٴ 6.
[43] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 8.