04 04 2001 4896188 شناسه:

تفسیر سوره توبه جلسه 37

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَقَالَتِ اليَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي المَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ (۳۰) اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (۳۱) يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الكَافِرُونَ (۳۲) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدَي وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ المُشْرِكُونَ (۳۳)

زمان ابتلاي مسيحيان و يهوديان به شرك

حرفي كه مسيحيها در باره وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) زدند خواه به الوهيّت آن حضرت خواه به ﴿ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾ وخواه به بنوّت و ابن‌الله بودن آن حضرت تقريباً در عصر خود آن حضرت بود و وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) هم تبرّي كرد و اين سخن را رد كرد و برهان بر توحيد ربوبي اقامه كرد و مانند آن. امّا حرفي كه يهوديها درباره عزير زدند اين قدماي يهود نبودند در عصر موساي كليم(سلام الله عليه) چنين سخني نبود درباره خود كليم خدا هم اين مطلب گفته نشده بعدها براساس انگيزه‌هايي درباره عزير اين سخن گفته شد اگر اين كلمه ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ راجع به مسيحيها باشد قبل از مسيحيها مشركين حجاز بودائيها و بت‌پرستان شرق اينها اين حرفها را داشتند ولي اگر منظور اعم از مسيحي و يهودي باشد قدماي يهود چون چنين حرفي را نداشتند اگر كسي اشكال كند بگويد كه قبل از قدماي يهود در عصر موساي كليم مشركين حجاز، چنين حرفي نداشتند يا بودائي و برهمنيها چنين حرفي نداشتند بايد ثابت بكند چنين فكري قبلا در مشرق يا خاورميانه نبود لكن آنچه قرآن كريم اسناد مي‌دهد به پيشينيان از يهود نيست به خصوص آن يهوديهايي است كه معاصر عزير يا بعد از عزير‌اند و بعد از جريان عزير يا عصر عزير قول به بنوّت وحلول و وثنيّت واينها سابقه داشت بنابراين شبهه‌اي از اين جهت وارد نيست.

سكوت يهود و نصارا در برابر اسناد شرك به آنان در قرآن

مطلب ديگر آنكه وقتي قرآن كريم نازل شد نه يهودي درباره اين بنوّت عزير اعتراض كرد نه مسيحي درباره بنوّت عيسي هر دو گروه قبول داشتند كه در بين آنها اين فكر هست واگر اين فكر در بين يهوديها يا مسيحيها نبود آنها فوراً اعتراض مي‌كردند چه اينكه در آيه بعد كه دارد ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ برخي از مسيحيها نظير عدي‌بن‌حاتم ومانند آن، كه به حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم ) مشرّف شدند صريحاً سؤال كردند يك سؤال اعتراض آميز كه ما هرگز احبار ورهبان را به عنوان ربّ اتّخاذ نكرديم اين چيست كه در قرآن به ما اسناد مي‌دهد؟ كه ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم ) تبيين كرد تفسير كرد چون خداوند پيغمبر را مبيّن قرآن قرار داد فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[1] تو بايد براي اينها بيان بكني حضرت بيان كرد فرمود منظور از اتّخاذ احبار و رهبان به عنوان ربّ اين نيست كه براي اينها نماز بخوانيد يا براي اينها روزه بگيريد همين‌كه اينها حلال خدا را حرام مي‌كنند و حرام خدا را حلال مي‌كنند و شما فوراً تصديق مي‌كنيد و پيروي مي‌كنيد همين اتّخاذ ربوبيّت است ربّ يعني مدبّر شما با آراء و انديشه‌هاي آنها تدبير مي‌شويد هرچه را كه آنها بگويند مي‌پذيريد ولو برخلاف تورات و انجيل باشد و منظور از اتّخاذ احبار و رهبان به عنوان ربّ هم بيش از اين نيست كه آنها حلال مي‌كنند حرام خدا را شما مي‌پذيريد آنها حرام مي‌كنند حلال خدا را شما مي‌پذيريد خب پس اگر درباره بنوّت عزير و همچنين درباره بنوّت مسيح اين حرف در بين يهوديها و مسيحيها رواج نمي‌داشت يقيناً اعتراض مي‌كردند چه اينكه يك مقداري آيه بعد براي عدي‌بن‌حاتم و مانند آن روشن نبود فوراً اعتراض كردند و سؤال كردند و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم ) آنها را توجيه كرد و تفسير كرد

تبيين رابطه زبان و قلب كافران در قرآن كريم

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ نه يعني اين دهن در مقابل قلب و صدر است كلمه «افواه» در قرآن كريم گاهي در مقابل صدر و قلب است كه مثلاً اگر كسي در درونش در قلب و دلش يك مطلبي باشد كه آن مطلب را نگويد و خلافش را بر زبان جاري كند كه منافقانه سخن بگويد اينجا مي‌گويند اين حرف را با دهن مي‌گويد سخني است كه با دهن گفته است ولي آنچه در دل دارد بر خلاف اين است كه اينجا دهن در مقابل دل است «افواه» در مقابل صدور و قلوب است و هماهنگ نيستند گاهي مطلبي است كه هم در قلب است هم در دهن آنچه در قلب است بدتر از آن است كه در دهن است اينجا اگر يك تقابلي بين دهن ودل برقرار شد و گفته شد اينها حرف را با دهن مي‌گويند يعني اين مقدار تلخي كه مي‌بينيد تازه حرفي است كه ظاهر شده است ﴿وَ مَا تُخْفِيْ صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ[2] آنچه را كه در دلها پنهان كرده‌اند بدتر از آن چيزهايي است كه با دهانشان با زبانشان ظاهر كرده‌اند خب اين يك وقت، يك وقت هست كه نه دهن با قلب موافق است حرفي را كه با زبان مي‌گويند همان حرفي است كه معنا و پيامش را با دل مي‌پذيرند ودر دل قبول دارند الاّ اينكه آنچه را كه اينها در دل دارند مثل چيزي است كه بر زبان جاري مي‌كنند بي‌اثر است در چنين فضايي مي‌فرمايد اينها مطالبي است كه اينها با دهنشان مي‌گويند مثل محلّ بحث در محلّ بحث اينها به بنوّت عزير معتقدند به بنوّت عيسي(عليه السّلام ) معتقدند واين حرف را بر زبان جاري مي‌كنند لكن اين حرفي كه بر زبان جاري مي‌كنندو حرفي هم كه در دل به آن معتقدند هر دوي اينها بي‌اساس است آنچه را كه بر زبان جاري كردند كه زباني است و آنچه را هم كه در دل دارند زباني است لقلقه لسان است يعني همان‌طوري كه زبان جاي برهان نيست براي اينكه محور انديشه و تفكّر قلب است حرف زباني را نمي‌شود گفت حرف برهاني بايد ببينيم دل برهان اقامه كرد يا نه دل اينها مثل زبان اينها با لقلقه چيزي را معتقد شد.

نحوهٴ تفاوت و توافق زبان و قلب كافران

بنابراين افواه در قرآن كه در قبال قلوب و صدور است يكسان نيست گاهي مخالف قلب است گاهي موافق با قلب است گاهي هم كه موافق قلب است چون بي برهان است حرفي كه در دل دارند مثل همين حرفي است كه بر زبان دارند از اين جهت فرمود: ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ امّا آن موردي كه زبان با قلب مطابق نيست و اين حرفي است كه فقط از زبان جاري مي‌شود و دل آن را تائيد نمي‌كند نظير آيه هشت همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه بحثش قبلاً گذشت فرمود: ﴿كَيْفَ وَ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ امّا ﴿وَ تَأْبَي قُلُوبُهُمْ[3] آنها با دهنشان يك طور مي‌گويند ولي با دل طور ديگر فكر مي‌كنند با زبانشان با شما تفاهم دارند ولي قلباً دشمن شما هستند كه ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَ لاَ ذِمَّةً[4] كه اينجا زبان با دل مطابق نيست نظير آنچه را كه در طليعه سورهٴ مباركهٴ «صفّ» فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ ٭ كَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ[5] كه زبان مطابق با دل نيست چيزي را لساناً مي‌گويند و قلباً نمي‌پذيرند گاهي زبان و دل مطابق هم هستند منتها آنچه را كه در دل دارند بدتر از چيزي است كه بر زبان جاري كردند كه اينها خشمشان در دل هست و با زبان با شما با بدرفتاري سخن مي‌گويند ﴿وَ مَا تُخْفِيْ صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ﴾ آنچه را كه دلهاي اينها پنهان كرده است بيش از آن مقداري است كه از زبانهاشان جاري شده آيهٴ 118سوره «آل‌عمران» اين است ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِن دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ﴾ واين بغض و عداوت در دلشان هست و اگر ما مي‌گوييم بين دلها و زبانهاي اينها تفاوت هست در شدّت و ضعف تفاوت دارند نه در اصل بغض و غضب ﴿وَ مَا تُخْفِيْ صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ[6] پس «بغضآء» را هم در زبان جاري مي‌كنند هم در دل و اگر تفاوتي هست اين است كه «بغضائي» كه در دارند كينه‌اي كه در قلب دارند بيش از غضبي است كه بر زبان جاري مي‌كنند خب پس بنابراين گاهي دهن مطابق با قلب هست گاهي هم دهن مطابق با قلب نيست و مطابق نبودنش هم به دو نحو است يكي اينكه در اصل سلب و ايجاب مطابق نيستند يكي اينكه در شدّت و ضعف مطابق هم نيستند.

بي‌اساس بودن اعتقاد قلبي و گفتار زباني كافران

اينجا از جاهايي است كه اينكه فرمود با دهنشان مي‌گويند نه يعني با قلب موافق نيستند با قلب هم موافق هستند لكن آن عقايد قلبيشان معتقدات قلبيشان هم مثل گفتار زبانيشان بي‌برهان است آيه چهار سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين است كه ﴿وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ كه مناسب با بحثهاي كنوني سورهٴ «توبه» است در آيهٴ چهار سورهٴ «كهف» فرمود: ﴿وَ يُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً ٭ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاَ لِآبَائِهِمْ﴾ نه اينها نه قدماي اينها كه قائل به بنوّت بودند اين سخن‌شان عالمانه نيست وقتي سخن عالمانه نبود جز لقلقه لسان چيز ديگري نيست لذا فرمود: ﴿كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ﴾ اين نه براي آن است كه اينها معتقد نيستند بلكه عقيده‌شان مثل زبانشان بي‌برهان است پس اگر يك وقتي در اين‌گونه از موارد دارد كه به افواه‌شان سخن مي‌گويند نظير آن مواردي نيست كه دلهاشان با >>زبانهاشان مطابق نيست بلكه نظير آيهٴ چهار و پنج سورهٴ «كهف» است كه دل و زبان مطابق هست منتها همان طور كه زبان جاي برهان نيست اين دل ساده بي‌تدبّر هم جاي برهان نبود به دليل اينكه در صدر آيه پنج فرمود: ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ﴾ حرفي جاهلانه مي‌زنند وقتي حرف برهاني نباشد ولو انسان در دل هم داشته باشد لقلقه زبان است ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاَ لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ﴾ اين كذب خبري است مخبر هم كه اينها هستند دروغ مي‌گويند كه در همين حدّ كذب خبري است ﴿إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً[7] هم جاهل‌اند هم دروغ گو سخنشان مطابق با واقع نيست.

تشبيه تلاش همه‌جانبه كافران به فوت دهان

مطلب ديگر آن است كه اينكه در محل بحث فرمود اينها مي‌خواهند با دهنشان خاموش كنند اين برابر همان آيهٴ پنج سورهٴ «كهف» است اينها نه اينكه با دهنشان مي‌خواهند خاموش كنند اينها با قلبشان با تمام تلاش‌ها و كوشش‌هايي كه دارند مي‌خواهند خاموش كنند زباني هم مي‌گويند ولي چون ريشه علمي ندارد ﴿مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لاَ لِآبَائِهِمْ[8] آن عقائد درونيشان هم مثل گفتار بيروني لقلقه لسان است مثل اين است كه كسي بخواهد با فوت دهن آفتاب را خاموش كند ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ اينها «يريدون أن يطفئوا نور الله بقلوبهم و صدورهم و عقائدهم واخلاقهم و اعمالهم و دسائسهم» نه فقط ﴿بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ امّا همه اينها مثل فوت دهن است همه آن عقائدشان وقتي ريشه علمي نداشته باشد مثل فوت دهن است ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ آن‌گاه اين ﴿وَ يَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ﴾ يك برهان مضاعف است حالا اينها برفرض قدرتي هم داشته باشند كه بخواهند با جميع ابزار و وسائل نور خدا را خاموش كنند اين شدني نيست چون ﴿وَ اللَّهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ[9] ﴿وَ يَأْبَي اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ﴾ ولو اينكه كافران نخواهند ذات اقدس الهي نور خودش را تتميم مي‌كند.

بحث ادبي در عبارت ﴿قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ

خب اينكه فرمود: ﴿قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾ اين باب مفاعله‌اي است كه براي دو نفر نيست گاهي باب مفاعله براي مبالغه است اينجا ﴿قَاتَلَهُمُ اللَّهُ﴾ به منزله «قتّلهم الله» است يعني خدا اينها را از پا درمي‌آورد و بكشد (إفك) يعني انصراف (أفّاك) يعني كسي كه خيلي منصرف مي‌كند واگر دروغ را گفتند (إفك) و كذّاب را گفتند (أفّاك) براي اينكه خبر دروغ باعث انصراف عن الصدق الي الكذب است و مخبر دروغگو هم باعث انصراف مردم است از حق به باطل از اين جهت به دروغ مي‌گويند (إفك) «إفك هو الصرف» «مأفوك» يعني مصروف ﴿أَنَّي يُؤْفَكُون﴾ يعني «أنّي يصرفون» كجا مي‌روند؟ مثل «فاين يتاه بكم»[10] ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ[11] وقتي كه راه نباشد مقصدي در كار نيست نه اينكه جاي معيّني است ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاّ الضَّلاَلُ[12] لذا گاهي مي‌فرمايد: ﴿أَيْنَ تَذْهَبُونَ﴾ در آيه گاهي در بيانات نوراني حضرت امير «فاين يتاه بكم»[13] چون اگر صراط مستقيم باشد پايانش مشخص است ولي وقتي كجراهه باشد هدفي ندارد جاي اين سؤال تعجّب‌آميز است كجا مي‌خواهند بروند؟ «أنّي يصرفون عن الحق أنّي يصرفون عن العدل أنّي يصرفون عن الصراط» اينها گذشته از آن اعتقاد باطلشان مقلّد بيجا هم هستند بالأخره انسان يا بايد محقق باشد يا اگر مقلّد است در تقليد بايد محقق باشد تقليدش ديگر نبايد تقليدي باشد اينها در تقليد مقلّد بودند.

معناي واژهٴ «احبار»

﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ﴾ كه گفتند اين جمع (حبر) است (حبر) يعني عالم يهود. متبحّر غير از متحبّر است. متحبّر آن كسي است كه در كيش يهوديّت دانشمند است. متبحّر كسي كه مثل درياست يك عالمي كه مثل دريا است واز خود سرمايه دارد به او مي‌گويند عالم متبحّر يك وقت است يك كسي آب انبار است يا استخر است يا بركه است آبي است كه بالأخره از بيرون آمده و در درون او هم گوهري نيست ولي اگر براي خودش باشد و از درون خودش گوهر داشته باشد چنين آبي را مي‌گويند بحر است و اگر عالمي به اين حدّ رسيد مي‌گويند عالمٌ متبحّرٌ ديگر دريا شد خب آن (حبر) اصطلاح براي دانشمند يهودي است.

سرّ بكارگيري اسم ظاهر به جاي ضمير در آيه محل بحث

فرمود: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ﴾ احبار براي يهوديهاست و رهبان براي مسيحيها اينجا چون فرقي نمي‌كند با ضمير آورده در آيه قبل به عرضتان رسيد كه چرا در آيهٴ سي يهوديها را به اسم ظاهر ذكر كرد مسيحيها را به اسم ظاهر ذكر كرد با اينكه قبلاً فرمود: ﴿الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ﴾ وهمه را هم با ضمير ذكر كرد فرمود: ﴿مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُونَ[14] ضمير ﴿يُعْطَوْا﴾ ضمير ﴿هُم﴾ ضمير ﴿صَاغِرُونَ﴾ همه به اهل كتاب برمي‌گردد ولي بعد در مقام تفصيل در آيهٴ سي يهوديها را به اسم ظاهر ذكر كرد مسيحيها را به اسم ظاهر ذكر كرد براي اينكه فرق اساسي بين اين دو مكتب بود امّا در آيهٴ 31 چون فرقي از اين جهت نيست ديگر استفاده از اسم ظاهر نيست ديگر نفرمود «اتّخذ اليهود احبارهم اربابا ـ اتّخذ النصاري» چون فرقي ندارد در اين جهت امّا آنجا فرق داشت كه عزير يك حسابي داشت مسيح يك حسابي داشت مسيح در عصر خودش مبتلا شد و دفاع كرد و امثال ذلك.

ممنوعيت نظام ارباب و رعيتي در اسلام

﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آن بحث مبسوطاً گذشت كه اين‌گونه از رژيم ارباب و رعيّتي را ذات اقدس الهي كلاً اسقاط كرده است كه هيچ كسي ربّ فرهنگي كسي نيست كه ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ وَ لكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ٭ وَ لاَ يَأْمُرُكُم أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلاَئِكَةَ وَ النَّبِيِّيِنَ أَرْبَاباً[15] اين ارباب و رعيّتي در فتوا در فكر در فرهنگ اين كاملاً منع شده اگر ربوبيّت فرهنگي و علمي هست فقط ذات اقدس الهي ربّ است و ديگران رعيّت او وگرنه در مسائل اينكه فتوايي كسي حرف خودش را بزند و بگويد فقط حرف من را قبول كنيد اين‌چنين نيست همه اينها حرف خدا را پيام الهي را نقل مي‌كنند خواه به صورت قرآن كريم خواه به صورت احاديث قدسي خواه به صورت الهامهايي كه ذات اقدس الهي مع‌الواسطه يا بلاواسطه به اهل بيت(عليهم السّلام ) افاضه فرموده خب ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ﴾ را هم «ربّاً من دون الله» اينجا مسيح را كه رب اتّخاذ شد از آنها جدا كردند ولي در آوردن فعل يهودي و مسيحي همه را با يك ضمير ذكر كردند.

امر شدن اهل كتاب به توحيد و نفي شرك

در حالي كه ﴿وَ مَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ اين ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ تأكيدي هست براي او شايد برهاني هم باشد چه اينكه ﴿سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ هم براي تنزيه اوست از آنچه را كه يهوديها و مسيحيها شريك خدا قرار دادند شريك در تدبير فتوايي شريك در تدبير علمي شريك در تشريع در حقيقت كه چه چيز را حرام بكنند چه چيز را حلال بكنند وگرنه اينها مشرك در اصل ذات نبودند مشرك در عبادت نبودند اگر در بحثهاي قبل اشاره شد به اينكه اهل كتاب با مشركين كاملاً فرق دارند در فرهنگ قرآن گرچه عنوان كافر بر هر دو اطلاق مي‌شود ولي مشرك بر اهل كتاب اطلاق نمي‌شود با همين آيه هم مي‌توان اين مطلب را تثبيت كرد

پرسش ...

مراد از ربّ واقع شدن احبار و رهبان

پاسخ: بله همان روايتي كه عدي‌بن‌حاتم به وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كرد و جواب داد مشابه آن از وجود مبارك امام صادق(عليه السّلام) رسيده است چه نبوي چه روايتي كه اماميّه نقل مي‌كنند كه در همين تفسيرهاي روايي هست آنچه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود مطابق چيزي است كه وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جواب عدي‌بن‌حاتم گفت. عدي عرض كرد كه ما كه احبار و رهبان را يا عيسي را نمي‌پرستيم؟ حضرت فرمود منظور آن است كه آنها حلال خدا را حرام مي‌كنند شما هم مي‌خواهيد بكنيد

پرسش ...

پاسخ: بله اين عبادت فعلي است ديگر اين عبادت يعني اطاعت. اطاعت در مقام امتثال تكليف و اطاعت اين هم يك نحوه عبادت است اينكه فرعون به اين قوم مي‌گفت‌ ﴿مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ[16] يا ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الأعْلَي[17] يا وجود مبارك موساي كليم به فرعون فرمود كه‌ ﴿تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيل[18] اين‌جور نبود كه بني‌سرائيل فرعون را بپرستند كه خود فرعون گاوپرست بود مثل ساير بت‌پرستهاي مصر كه درباريان فرعون گفتند اگر تو به موسي مهلت بدهي ﴿يَذَرَكَ وَآلِهَتَك[19] خب او هم آلهه‌اي داشت نظير ديگر وثنييّن مصر ولي اينكه مي‌گفت: ﴿مَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ[20] يعني سعادت مردم مصر در سايه عمل كردن به انديشه من است قانون مصر را من بايد تدوين كنم همين چه چيز بد است چه چيز خوب است بايد و نبايد مصر را من بايد تعيين كنم اگر بايد و نبايد مصر را فرعون تعيين بكند مي‌شود ربّ و اله بايد و نبايد مسيحي و يهودي را اگر احبار و رهبان تدوين بكند مي‌شود رب هم وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در آن روايت فرمود منظور پرستش نماز و روزه‌اي نيست هم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در جواب عدي‌بن‌حاتم فرمود منظور صوم و صلاة براي احبار و رهبان نيست

وجود شرك اعتقادي و شرك عملي در اكثريت انسانها

پرسش ...

پاسخ: بله شرك در مقام عمل مثل اينكه شرك خيلي از مؤمنين را هم در آن آيه اواخر سورهٴ مباركهٴ «يوسف» ثابت مي‌كند ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾ فرمود اكثر مؤمنين مشركند ديگر اينكه اكثر مؤمنين مشركند كه شرك در

پرسش ...

پاسخ: بسيار خب ولي قرآن اطلاق كرده شرك را همين كه روايات هم تأييد كرده كه منظور چيست مي‌گويد اوّل فلان كس دوم فلان كس «لولا فلان لهلكت» اينها را به عنوان مثال ذكر كردند خب قرآن كريم فرمود مردم دو قسم‌اند اكثري مشركند اقلّي مؤمنند اين يك تقسيم. تقسيم ديگر همين اقلّي كه مؤمنند اكثري اين اقلّي مشركند اقلّي اقلّي موحّدند ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم﴾ يعني اكثر مؤمنان مشرك هستند در بحثهاي ديگر كه فرمود ﴿وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الأرْضِ يُضِلُّوكَ[21] ﴿وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ[22] و مانند آن پس اكثر مردم ساكن روي زمين غير موحّدند اين يك تقسيم اوّل تقسيم دوم آن است كه همين اقلّي كه موحّدند در اين اقلّي اكثر اين اقلّي مشركند آن وقت توحيد ناب كم است خب اينجا هم مشخص فرمود به اينكه منظور از شرك، شرك در عبادت است و اين شرك در عبادت هم طبق اين دو روايتي كه رسيده است منظور آن است كه در احكام آنها هر بدعتي مي‌گذاشتند اينها مي‌پذيرفتند.

«الحمد للّه ربّ العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.

[2]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 118.

[3]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 8.

[4]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 10.

[5]  ـ سورهٴ صف، آيات 2 ـ 3.

[6]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 118.

[7]  ـ سورهٴ كهف، آيات 4 ـ 5.

[8]  ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 5.

[9]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 21.

[10]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 87.

[11]  ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 26.

[12]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 32.

[13]  ـ نهج‌البلاغه، حكمت 87.

[14]  ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 29.

[15]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيات 79 ـ 80.

[16]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 38.

[17]  ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 24.

[18]  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 22.

[19]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 127.

[20]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 29.

[21]  ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 116.

[22]  ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 103.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق