اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّيٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (29) وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَيٰ الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّي يُؤْفَكُونَ (30) اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (31)﴾
فرمان الهي به نبرد مسلمانان با گروهي از اهل كتاب
بعد از فتح مكّه گروهي از يهوديها و مسيحيهاي حجاز در اثر ارتباط به اين دو ابرقدرت و امپراطوري روم و ايران عليه نظام اسلامي توطئهاي داشتند و آن لجاج و عناد را به وسيله وابستگي به اين دو امپراطوري اعمال ميكردند در چنين فضايي اين آيه نازل شد همانطوري كه با مشركين در نبرديد با اين اهل كتابي كه نه آن اعتقادات اوّليهشان درباره مبدأ به جا مانده است و نه درباره معاد اعتقاد صحيحي دارند و نه به تورات و انجيل اصيل مؤمناند فقط به تورات و انجيل محرّف عقيدهمند هستند و نه به اسلام گرايش پيدا ميكنند اينكه فرمود: ﴿لاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ اين يك تقبيح ضمني را به همراه دارد زيرا در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 157 فرمود پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در تورات و انجيل به اين اوصاف معرّفي شد ﴿يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ﴾ اين گروه كه ﴿لاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ اين گروه كه﴿وَ لاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ يعني «لا يحرّمون الخبائث» يك تشنيع و تقبيح ضمني را به همراه دارد براي اينكه خداوند خبائث را محرّم كرده است و اينها آنچه را خدا و پيغمبر تحريم كردهاند حرام نميكنند يعني خبائث را حرام نميكنند اين يك تشنيع ضمني را به همراه دارد.
كوچكي و ذلّت اهل كتاب در برابر قدرت اسلام
بعد فرمود اينها بايد جزيه را «عن يد» بدهند يعني حكم جزيه از يك قدرت قاهرهاي كه حاكم بر اينها است صادر ميشود اينها هم اطاعت ميكنند اين عنوان عن يد چه در فارسي چه در عربي نشانه قدرت است به تعبير بعضي از مفسّرين ميگويند از دست فلان كس فرار كردم يعني از قدرت او فرار كردم اگر كسي بگويد من با دست خودم اين مطلب را ميپذيرم يعني روي ذلـّت خودم تحت سلطنت شما قرار ميگيرم اين بيان نوراني سيّدالشهدا(سلام الله عليه) كه دارد «لا يعطيكم بيدي اعطاء الذليل»[1] يعني من دست ذلّت به شما نميدهم و اين گروه يعني اهل كتاب حجاز كه در اثر وابستگي به امپراطوري ايران و روم گردنكشي ميكردند هم در اين سورهٴ مباركهٴ «توبه» محكوم به صغاراند هم مانند سائر كفّار محكوم به صغار الهياند آن صغار الهي صغار كلامي است و صغاري كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» مطرح است صغار حقوقي و فقهي است در آيهٴ 124 سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَ إِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّي نُؤْتَى مِثْلَ مَاأُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِندَ اللّهِ﴾ آن اگر به لحاظ قيامت باشد اين ديگر مسئله كلامي است ﴿صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُوا يَمْكُرُونَ﴾ صغاري كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» است مسئله كلامي خواهد بود ﴿يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُونَ﴾.
تبيين سه وجه در معناي «جزيه»
كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» مطرح است صغار حقوقي و فقهي است﴿حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُونَ﴾ درباره جزيه برخيها گفتند اين بر وزن فعله است و كلمه عربي است و حالا يا از جزاست يا از اكتفاست و مانند آن برخيها خواستند بگويند كه اين جزيه عربي نيست اين معرّب گزيه است حالا يا گزيد يا گزية آن لغتشناسان قرآني كه براي قرن ششم و هفتم و اينها هستند از قدما آنها وقتي جزيه را معنا ميكنند ميگويند جزيه گزيه مثلا ترجمههاي قرآن محمدبنمحمدبننصر بخاري اين وقتي جزيه را معنا ميكند به همان گزية معني ميكند خلاصه اين ترجمان قرآن هم كه بعدها شد آن هم همينطور جزيه را گزيه معنا ميكند گزيه در فارسي يعني خراج، ماليات، خراجي كه اهل كتاب بايد بپردازند از آن به عنوان جزيه ياد ميكنند آنها كه اين را معرّب نميدانند همان بحثهايي كه قبلا گذشت درباره اين كلمه اعمال ميكنند كه آيا اين از جزاست يا اجتزاست يعني كيفر كفرشان هست؟ يا چون در پناه دولت اسلاماند هزينهاي دارد در قبال اين هزينه به همين اين خراج اكتفا ميشود اين دو وجهي بود كه قبلاً درباره جزيه گفته شد الآن اين وجه سوّم را برخي از اهل تفسير به استناد تعبيراتي كه لغتشناسان قرن ششم و هفتم بيان كردند كه جزيه را گزيه معنا ميكردند و گزيه فارسي است يعني خراج قهراً اين را معرّب آن لفظ ميدانستند و ديگر به معناي اينكه پناهندگي شما هزينه دارد به همين مقدار اكتفا ميشود به آن معنا نخواهد بود اين خراجي است كه ديگران بايد بپردازند شما هم بايد بپردازيد.
پرسش ...
پاسخ: نه آن يك مسئله رواني است اين يك مسئله حقوقي و مالي است اينها كه گردنكشي ميكردند و وابسته شدند به اين دو امپراطوري و با اينكه قدرتي هم نداشتند در اثر ارتباطي با بيگانگان يك قدرتي پيدا كردند اينها بايد احساس مذلّت بكنند چه اينكه خود دو امپراطوري هم احساس مذلّت كردهاند امّا آن مسئله مالي جداست كه ﴿حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾
سرّ استفاده از اسم ظاهر به جاي ضمير در آيه محل بحث
خب مطلب بعدي آن است كه از اين به بعد ديگر به جاي ضمير اسم ظاهر آورده شد اگر گفته ميشد ﴿وَقَالُوا﴾ كافي بود چون ضمير ﴿يُعْطَوْا﴾ به اهل كتاب برميگردد ضمير ﴿هُم﴾ به اهل كتاب برميگردد ضميري كه در ﴿صَاغِرُونَ﴾ مستور است به اهل كتاب برميگردد چه اينكه ضماير قبلي به همين ﴿الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ﴾ برميگشت كه منظور اهل كتاب بود اگر ميفرمود: «وقالوا» يعني اين اهل كتاب منتها براي اينكه فرق بشود بين يهوديها و مسيحيها كه يهوديها چه گفتند مسيحيها چه گفتند اينجا اسم ظاهر آورد فرمود: ﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾.
تفاوت اعتقاد به نبوت تشريفي با اعتقاد به بُنوّت تجسيمي
اين بنوّت گاهي به عنوان بنوّت تشريفي است و اظهار كرامت و فخر است كه قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت و بنوّت تشريفي آن كفر را به همراه ندارد آيهٴ هجده سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين بود ﴿وَ قَالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَي نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ﴾ اين به دو قرينه يكي اينكه همه مسيحيها و همه يهوديها اينها خودشان را ابناءالله ميدانستند معلوم ميشود كه آن بنوّت تجسيمي نيست قرينه دوّم كلمه «احبّاء» است كه كنار ﴿أَبْنَاء﴾ آمده اين دو تا قرينه نشان ميدهد كه بنوّت گاهي تشريفي است الآن هم اين مسيحيها لقبي كه به آن علمايشان ميدهند ميگويند پدر. خب پدر چنين گفت پدر چنين آن بنوّت تشريفي دليل ميخواهد وگرنه از نظر كلامي كفر نيست چون مستلزم جسميّت نيست ميخواهند بگويند ما يك ارتباط قربآميزي با ذات اقدس الهي داريم آنگاه قرآن كريم اين دعواي آنها را ردّ كرده فرمود به اينكه ﴿قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ﴾ يعني آيهٴ هجده سورهٴ مباركهٴ «مائده» حرف يهودي و مسيحي را از اين جهت ردّ كرد كه شما يك شرافت مزيدي نداريد مثل آدمهاي عادي هستيد ولي بنوّتي كه در آيه محلّ بحث يعني سورهٴ مباركهٴ «توبه» آمده است يك بنوّت تجسيمي است كه بر همان معيار عيسي(سلام الله عليه) را ابنالله ميدانستند و كم كم در اثر همين تجسّم و حلول و اتّحاد گفتند كه عيسي خودش خداست آيهٴ هفده سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين بود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾ چرا؟ براي اينكه اين ابنالله است در عين حالي كه ابنمريم است ابنالله است و بنوّت هم بنوّت تجسيمي است لذا چون خدا حلول كرده ـ معاذالله ـ در او اين هم ابنالله شد هم خودش الله است ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَ اللّهُ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[2] پس اينگونه از بنوّتها كه بنوّت تجسيمي است مستلزم كفر است چه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» چه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه محل بحث است ابطال شده است.
زمان ابتلاي يهوديان به شرك
مطلب بعدي آن است كه اين يهوديهايي كه گفتند عزير ابنالله است اگر قدماي آنها باشند و مسيحيها بعداً پديد آمدند و گفتند عيسي ابنالله است ميشود گفت كه قول مسيحيها شبيه قول يهوديهاست در اينكه ميگويند ابنالله وقول اين دو گروه شبيه قول مشركين است نظير بوداييها برهمنيها كه آنها هم چنين حرفي را داشتند كه قبلاً نقل شد ولي اگر منظور از اين يهوديها، يهوديهاي متأّّخّر و معاصر عصر بعثت باشد اينها بعد از مسيحيّت مبتلا به قول بنوّت شدند يهوديها درباره وجود مبارك موسي چنين حرفي نزدند كه موسي ابنالله است ولي درباره عزير كه تورات را براي آنها زنده كرده است و بعد از اينكه تورات از يادها رفت عزير همه تورات را از ظهر قلب براي اينها خوانده و انشا كرده و حفظ كرده از اين جهت يك كرامت زايدي براي عزير قائل شدند و گفتند عزير ابنالله است اين يهوديهاي متأخّر و همزمان با عصر بعثت يا مقداري مقدّم بر عصر بعثت اينها براي اينكه از قافله بنوّت عقب نمانند ديدند كه مسيحيها ميگويند عيسي ابنالله است اينها يك كسي را ندارند كه بگويند ابنالله است اينها هم كه در تقليد از ديگران كوتاه نميآمدند اينها همانهايي بودند كه با اينكه معجزات فراواني را از وجود مبارك حضرت موسي ديدند با اينكه اين رود نيل را به صورت معجزه ديدند با اينكه ديدند آبهاي رفته رفته وآبهاي نيامده نيامده ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾[3] ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾[4] و اين درياي به اين عظمت كه روان بود آبهاي رفته رفته و آبهاي نيامده نيامده و يك جاده خاكي وسط پيدا شد و اينها عبور كردند همه اينها را ديدند و ديدند اين براي آنها به بركت موسي(عليه السّلام) معجزه بود اينها كه از دريا گذشتند فرعونيها كه رسيدند ﴿غَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾[5] اينها آبها كه بنا بود به صورت سدّي در آمده حالا ريخته همه اينها را ديدند وقتي از دريا عبور كردند ديدند يك عدّهاي بت مخصوص را دارند ميپرستند به موساي كليم عرض كردند: ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[6] چنين گروه تقليد كنندهاي وقتي ببينند مسيحيها ميگويند عيسي ابنالله است اينها هم به فكرند كه يك شخصيتي در بين خودشان پيدا كنند كه بگويند اين هم ابنالله است اگر اين تحليل درست باشد كه درباره عزير چنين حرفي زدند معلوم ميشود اين قول در بين يهوديها و قدماي يهود سابقه نداشت اين براي يهوديهايي است كه بعد از مسيحيّين مبتلا به اين حرف شدند وقتي ديدند در بين مسيحيها قول به بنوّت هست اينها هم گفتند ما چرا يك شخصيّتي نداشته باشيم كه در بين ما اين ابنالله باشد لذا مسئله عزير ابنالله بعداً پديد آمد البته در حدّ يك احتمال قابل ارائه است نه در حدّ جزم و با ظاهر قرآن هم منافات ندارد چون قرآن نميفرمايد كه قدماي يهود ميگفتند عزير ابنالله است اين يهوديها كه در عصر بعثت بودند مبتلا به چنين قول تجسيمي بودند ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾
دو احتمال در تقدم و تأخر شرك يهود و نصارا
پرسش ...
پاسخ: اين ﴿كَفَرُوا﴾ حرف يهوديهايي است كه ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ يعني قول مسيحيها قولي كه قبلاً گفته شد تا حال دو احتمال بود يك احتمال اينكه مسيحيها بعد از يهوديها مبتلا شدند به اين بنوّت اوّل قدماي يهود گفتند عزير ابنالله است بعداً مسيحيها گفتند مسيح ابنالله است لذا قول مسيحيها شبيه قول يهوديها است كه آنها هم كافرند احتمال ديگر اين بود كه منافات ندارد كه مسيحيها به دنبال يهوديها مبتلا شده باشد به قول به بنوّت ولي ريشه همه اين حرفها حرفهاي بوداييها و برهمنيها است كه آنها قائل به بنوّت بودند لذا در بين اهل كتاب اوّل يهود مبتلا شد بعد مسيحي مبتلا شد كه اينها ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾.
پرسش ...
پاسخ: بايد اين قسمت مهم را كه قول است در بر بگيرد اين سبق اگر براي قول نباشد چه نقشي دارد در اينجا؟
پرسش ...
پاسخ: بله آخر چه نقشي دارد كه اين شبيه به آنهاست بالأخره قول آنها كه بايد مقدم باشد براي اينكه اگر چنين قولي همزمان بود يا متأخّر بود نميشود گفت كه اينها شبيه قول آنهاست يك وقتي ميگوييم اينها شبيه آنها هستند يك وقتي ميگوييم شبيه قول آنهاست خب بايد آن قول مقدم باشد مشبّه به قول است لذا ما ناچاريم
اين ﴿يُضَاهِئُونَ﴾ را يك چيزي تقدير بگيريم يعني «قولهم يضاهئون الذين كفروا» مشبه به ﴿قَوْلَ﴾ است ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾
پرسش ...
پاسخ: بالأخره قبل باشد يك تقدمي بايد داشته باشد و گرنه قول مسيحيها و قول يهوديها هيچ كدام اقواي از ديگري نيست هر دو در كفر شبيه هماند چه مسيحيها بگويند عيسي بالاتر از عزير است اما ابنالله بودن عيسي كه اقواي از ابن الله بودن عزير نيست كجايش اقواست خب.
پرسش ...
پاسخ: غرض آن است كه اين ﴿مِن قَبْلُ﴾ بايد نقش داشته باشد مطلب اول، مطلب دوم آن است كه آن مشبه به بايد قبل باشد اين دو، پس اين ﴿مِن قَبْلُ﴾ براي مشبه به است مشبه به هم قول است.
پرسش ...
پاسخ: بالأخره اگر نباشد متأخر باشد كه نميشود گفت قبل كه. اقوا باشد، اقوا در اثر اينكه اينها پيشگاماند براي بعدي ديگر باعث پيدايش قول بعدي است. اينجا هم كه اقوا نيست خب يكي ميگويد عيسي ابن الله است، يكي ميگويد عزير ابنالله هست كدام اقواست؟
پرسش ...
پاسخ: بالأخره يكي بايد مقدم باشد.
پرسش ...
پاسخ: نه ... آن است كه در اينجا يكي بايد قبل باشد تا بتواند مشبه به باشد. آنكه قبل است ميتواند مشبه به باشد. نه ابنالله اقواست نه عيسي ابنالله باشد اقواست نه عزير ابنالله باشد اقواست مسيح اقواي از عزير است اما مسيح ابنالله بودن عزير عبدالله بودن هر دو قول باطلي است هيچ كدام اقواي از ديگري نيست. پس مشبه به يك تقدمي بايد داشته باشد و آن سبق زماني است.
تفاوت تشبيه ادبي با مفاهات
پرسش ...
پاسخ: آن توارد ذهني است اينجا نميشود گفت اين شبيه آن است اينها جزء صرفات شعريه است نه جزء مضاهات است نه ميشود گفت اين شبيه او گفته نه ميشود گفت اين از او گرفته اين جزء توارد ذهني است دو مطلب است به ذهن دو حكيم دو شاعر، دو فقيه آمده هيچ كدام شبيه ديگري نيست در تشبيه اما اينكه قرآن دارد اين شبيه آن است نظير ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[7] ميخواهد بگويد به اينكه اين يك سلسله است كفر بعضها دون بعض بعضها فوق بعض ممتداً يك ارتباطي با هم دارند.
تبيين شباهت مورد نظر در عبادت ﴿يُضَاهِئُونَ﴾
و چون سخن از قول است لذا بايد يك تنبهي دربارهٴ ﴿يُضَاهِئُونَ﴾ ارائه كرد و آن اين است «ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يضاهي قولهم قول الذين» نه در يك طرف قائل را بگوئيم و در طرف ديگر قول را بگوئيم اينها شبيه آنها هستند يعني اين چهار مطلب دو به دو شبيه و مضاهي ديگري است خود اينها قائلان شبيه قائلان گذشتهاند قول اينها شبيه قول گذشته است اين چهار امر دو به دو مضاهي يكديگرند قول يهودي و قول مسيحي شبيه هماند خود مسيحيها و يهوديها شبيه هماند اين در صورتي كه اين تشابه درون مرزي باشد به اصطلاح در محدوده اهل كتاب باشد اما طبق بحثهاي قبلي كه اينها مبتلا شدند به تفكر شرك آلود برهمنيها و بودائيها قول اهل كتاب اعم از يهود و مسيحي شبيه قول بودائي و برهمني است خود اهل كتاب شبيه بودائيها و برهمنيها هستند قائلان شبيه هماند قولها شبيه هم است چه درون مرزي چه برون مرزي يعني چه بگوئيم يهودي شبيه مسيحي است و مسيحي شبيه يهودي است در اين مضاهات چهار امر داريم دو دو بايد مضاهي هم باشند يعني قولها مضاهياند قائلها مضاهي هماند اينكه قائلها مضاهي هماند با آن كريمه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ سورهٴ مباركهٴ «بقره» هماهنگ ميشوند چه بگوئيم يهودي شبيه مسيحي است او بلعكس چه بگوئيم قول اينها شبيه قول آنهاست غرض آن كه نميشود در يك طرف قائل را ذكر كرد در طرف ديگر قول را كه ما بگوئيم اين گويندگان شبيه قول مقابل را دارند ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ﴾ اين يك ناهماهنگي است يا بايد از اين طرف بگوييم «قَوْلُهُمْ يضاهي يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا» يا از آن طرف بگوييم كه اين قائلان ﴿يُضَاهِئُونَ﴾ آن ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ را خب ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾.
نفرين الهي نسبت به مشركان
آنگاه ذات اقدس الهي چه درباره سابق چه دربارهٴ لاحق چه دربارهٴ اهل كتاب چه دربارهٴ مشركيني كه احياناً تفكر شركآلود آنها به اهل كتاب سرايت كرده است ميفرمايد: ﴿قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾ اين يك نفرين الهي است كه وقتي خدا با كسي مقاتله ميكند در حقيقت پيروز خواهد بود و آنچه نصيب ديگران ميشود همان آن قتل است نه قتال.
پرسش ...
پاسخ: ﴿يُؤْفَكُونَ﴾ يعني يصرفون كجا ميروند؟ اينها مصروف شدند از راه اصلي بيراهه رفتند منصرف شدند بله
پرسش ...
اين نظير حرفي كه درباره وليد آمده كه آنجا هم در حقيقت نفرين است نفرين ذات اقدس الهي هم همان غضب الهي است كه صفت فعل اوست خب مثل ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ﴾ اين فعل خداست در حقيقت.
نزول كتاب آسماني بر اهل كتاب و عدم تبعيت آنان
آن كريمهاي كه فرمود اينها ﴿لاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ بعد فرمود: ﴿مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ﴾ اين نظير ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا﴾ است كه اينها ﴿أُوتُوا الْكِتَابَ﴾ هستند ولي ﴿لاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ اينها ﴿حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ﴾ يعني تورات بر اينها نازل شده است امّا ﴿ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا﴾ «كلّفوا بالتّورات» امّا ﴿لَمْ يَحْمِلُوهَا﴾ ﴿مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا﴾ يعني تورات بر اينها نازل شده است اينها مكلّف شدند به تورات عمل بكنند ولي عمل نكردند اينجا هم ﴿أُوتُوا الْكِتَابَ﴾ هست ولي ﴿لاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ آنچه را كه در تورات آمده و خدا تحريم كرده اينها تحريم نميكنند ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ آنكه اين ﴿قَبْلُ﴾ به اهل كتاب برگردد يهودي ومسيحي كه درون مرزي است چه به برهمنيها و بودائيها برگردد همه اين حرفها قول به دهن است از جان و فطرت مايهاي نگرفته جانمايهاي ندارد برهان آن را همراهي نميكند چه ﴿كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ اهل كتاب باشند چه مشركين اين سخن سخني است كه از دهن برخواست از قلب برنميخيزد قلب با فطرت الهي همراه است حالا همين گروه گرفتار پرستش فتاواي باطل احبار و رهباناند كه انشاءالله در نوبت بعد مطرح ميشود.
«الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ بحار الانوار، ج 44، ص 191.
[2] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 17.
[3] ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 63.
[4] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 77.
[5] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 78.
[6] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 138.
[7] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 118.