20 03 2001 4896133 شناسه:

تفسیر سوره توبه جلسه 35

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّيٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (29) وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَيٰ الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّي يُؤْفَكُونَ (30) اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (31)

تحريف كتاب آسماني، منشأ انحرافات يهود و نصارا

در اين كريمه بسياري از مسائل اعتقادي كه اهل كتاب در آنها منحرف شدند، آنها را بازگو مي‌كند. و حكم حقوقي و فقهي اين منحرفها را هم ذكر مي‌كند. و سبب همهٴ اين پديده‌هاي تلخ را هم در حقيقت تحريف كتاب آسماني مي‌داند. يعني آن كتابهاي مقدّس مثل تورات مثل انجيل كه بوسيلهٴ آن انبياء اولوا العزم، وجود مبارك موسي(عليه السّلام)، عيسي(عليه السّلام)، نازل شده است آنها را تحريف كردند. در اثر تحريف اين متون مقدّس هم مسائل توحيدي براي اينها مبهم شد، هم مسائل معاد براي اينها مبهم شد، هم مسائل فقهي و حقوقي برايشان مبهم شد، هم مسئلهٴ خاتميّت برايشان مبهم شد. همهٴ اين محوراتي كه آنها مبتلا شدند، در اثر تحريف كتاب آسماني است. و اگر اين كتاب آسماني شان تحريف نشده بود، به آن ره‌آورد وحي خوب توجّه مي‌كردند، هم توحيد ناب، هم معاد ناب، هم وحي و نبوّت، هم حقوق و احكامشان سالم مي‌ماند. براي اينكه در اين سه آيه‌اي كه الآن تلاوت شد، در بخش پاياني آيهٴ سوم، يعني آيهٴ 30 به اين صورت آمده است ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ آنها جز به توحيد به چيز ديگر امر نشدند. خب كجا امر شدند؟ امر به توحيد در كتابهاي آسماني اينها بود. و چون آن كتابها تحريف شده است همهٴ اين پيامدهاي تلخ را به دنبال داشت . ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ﴾ چرا ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّه﴾ با اينكه ما كتاب توحيدي برايشان فرستاديم . و كتابي آمد كه عيساي مسيح(عليه السّلام) همان كتاب موساي كليم(عليه السّلام) را تصديق كرد. و كتابي براي موسي وعيسي(عليهما السّلام) آمد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همان را تصديق كرد. مگر نه آن است كه در بسياري از موارد قرآن كريم سخن از ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ[1] آمده. اگر آن تورات مورد تصديق قرآن است، اگر آن انجيل صحيح مورد تصديق قرآن كريم است، پس ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً﴾ آنها به توحيد امر شدند. و از راه وحي و نبوّت به توحيد امر شدند. و اگر ـ معاذ الله ـ در آن كتاب سخن از معاد نبود يا فقط معاد روحاني بود، اين ديگر ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ نبود. پس خداوند با همهٴ اسماء و صفاتي كه در قرآن كريم است در تورات آمده در انجيل آمده. جريان معاد جسمانيّتش و روحانيّتش در تورات آمده در انجيل آمده سائر مسائل و خطوط كلّي در تورات آمده در انجيل آمده، البته منهاج و شريعتها فرق مي‌كند. منهاج و شريعت كه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً[2] آن ديگر خطوط جزئي دين است. كه نماز آنها چند ركعت باشد به كدام سمت باشد، روزه آنها چند روز باشد در چه ماهي از سال باشد، اينها ديگر خطوط جزئي شريعت است كه ذات اقدس الهي فرمود بر حسب مقتضيات زمان و زمين اين احكام عوض ميشود. اينها ديگر جزء شريعت است. چون تحريف به كتاب آسماني اينها متأسفانه راه پيدا كرد، همهٴ اين امور چهارگانه كه در ذيل سه عنوان ياد شده است دامن‌گيرشان شد. ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ﴾ اين يك. ﴿وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ اي ندو. يعني مبدأ و معاد اينها مشكل پيدا كرد. ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ اين سه. ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ اين چهار خب چرا آنچه را كه خدا و پيامبر تحريم كردند اينها تحريم نمي‌كنند براي اينكه عوض كردند احكام دينشان را. اگر يك كتابي ـ معاذ الله ـ محرّف شد ديگر آن پيام ناب را به همراه ندارد كه. و آن تبشير را هم به همراه ندارد. اگر در سورهٴ «صفّ» ذات اقدس الهي فرمود؛ وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) بشارت داد ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسمُه أحمد[3] و آنها آمدند اين را تحريف كردند، قهراً در مسئلهٴ خاتميّت مشكل پيدا كردند خب پس دست زدن به كتاب آسماني اين محظورات چهارگانه را به همراه داشت. كتابي كه در دست اينهاست ديگر انجيل اصيل و تورات اصيل نيست.

علت ابتلاي يهود و نصارا به شرك

چون اين‌چنين است در صدر اين بخش فرمود اينها ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِر﴾ در ذيل هم فرمود به اينكه ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ ديگر حالا وقتي آن تورات اصيل آن انجيل اصيل حكم نكند، مي‌شود همان آداب وثنيّت و شرك بالأخره آنها يك عقيده‌اي مي‌خواستند داشته باشند. بشر كه بي‌عقيده نمي‌شود، اينها كه لائيك‌اند، به يك سلسله خرافات وابسته‌اند. اين‌طور نيست كه بالأخره يك خلأ محض داشته باشند اين‌طور نيست. حالا آن كسي كه ـ معاذ الله ـ دست از دين كشيد، لامذهب است. اين‌طور نيست كه جايي كه اعتقاد به خدا رخت بربست چيزي آنجا را پر نكند. يك سلسله خرافات و آداب و سنن خرافي عصر حاضر آن را پر مي‌كند. اينها به فكر يك عقيده بودند. آن تورات و انجيل ناب هم تحريف شده‌است، از آن طرف هم بازار صادرات و واردات عقايد فراوان بود، خيلي از مفسّرين اين را ذكر كرده‌اند. قبل از سيّدنا الاستاد مرحوم علّامه ذكر كردند، ايشان هم به صورت مبسوط و باز ذكر فرمود، كه آثار بودائيها، آثار برهما چون هند يك سرزمين پيشرفته‌اي بود. الآن هم شما ببينيد در نيويورك همين بودائيها همين هندوها تقريباً جزء كساني هستند كه حرف اول را مي‌زنند همين دبير اجرائي نشست هزارهٴ اديان هم باباجه يك آدم بودائي بود هندو بود هم ثروت فراوان دستشان است هم زبان مي‌دانند و هم جهاني مي‌انديشند يك آدمي كه براي كشور بزرگ است كشورهاي كوچك كه او را قانع نمي‌كند كسي كه هند زندگي كرده زندگي در كشورها و فلات كوچك، زندگي دشوار است براي آن آنجا هم سازمان ملل دبير اين نشست هزاره يك آدم هندو بوده خب اينها كه راه صادرات عقيده را هم داشتند. اين مسيحي كه انجيل خود را از دست داد آن يهودي كه تورات خود را از دست داد، دنبال يك عقيده‌اي مي‌گردد، صادرات بودائي و برهمايي هم فراوان است، همان تفكّر بودائي و برهمايي به اينها سرايت كرده. يكي گفت: عزير ابن‌الله است، يكي گفت: عيسي ابن‌الله است. لذا قرآن مي‌فرمايد: ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾. آن كفّاري كه قبل از اينها بودند، آن بودائيهايي بودند، آن برهماييها، اينها قبل از اين مسيحيها بودند و آلوده بودند به اين‌گونه از مسائل شرك همان تفكّر شرك‌آلود به اينها سرايت كرده خب و منشأ همهٴ محظوراتشان هم دست زدن به كتاب آسمانيشان است پس اگر اين سه عنواني كه عند التحليل به چهار تبديل شد، يكي درباره مبدأ، يكي درباره معاد، يكي درباره فقه و حقوق اخلاق، يكي هم درباره خاتميّت، كه ﴿لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ﴾ اين يك ﴿وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ اين دو ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ كه به فقه و حقوق و اخلاق بر‌مي‌گردد سه ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ كه به خاتميّت پيغمبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بر‌مي‌گردد، چهار. همه اينها در اثر دست زدن به كتاب آسمانيشان است. تحريف اين خطرات اربعه را به همراه داشت. خب لذا فرمود با اينها مقاتله كنيد. ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ﴾ در حقيقت «اوتوا و حرّفوه»، كه به اين روز مبتلا شدند.

مراد از تصغير اهل كتاب هنگام اعطاي جزيه

اين مسئله ﴿حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ گرچه برخيها اين آيه مباركه را، طرزي معنا كرده‌اند كه با جنبه بين المللي اسلام سازگار نيست، جنبه انساني اسلام سازگار نيست، جنبه حقوقي ـ جهاني اسلام سازگار نيست، ولي سيّدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) آن مطلب لطيفي را ارائه كردند. كه معناي صغار اينها يعني تسليم اينها در برابر حكومت اسلامي آن تفاخري كه داشتند آن كبريائي كه داشتند ديگر پياده بشوند، همين. نه اينكه حالا ذلتّ‌بار دم در بايستند، آن تعبيري كه در شرح لمعه و اينجاها هست كه؛ سيلي به صورتشان بزنند يا مثلا لُهْزِ مَتَيْنْ[4] را بزنند. اينها نه، اينها ديگر با آزادي و كرامت انساني سازگار نيست. فرمود آن جلال و جبروتي كه داشتند پايين بيايند. ودر برابر اسلام خضوع كنند.

اعتقاد يهوديان به برتري مشركان بر مسلمانان

همين يهوديها وقتي طرف مشورت مشركين قرار مي‌گرفتند، مشركين از يهوديها سؤال مي‌كردند كه، ما با مسلمانها در جنگيم، حق با ماست يا نه؟ مي‌گفتند حق با شماست چون شما متمدّن‌تريد. ﴿يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَي مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً﴾ آن ﴿أَهْدَي مِنْهُمْ[5] اي كه يهودي به مشرك مي‌گفت كه به معناي هدايت آخرتي نبود. چون مشرك كه به آخرت معتقد نبود، معنايش همان ترقّي بود تمدّن بود، شما آزادي خواه‌تريد شما عدالت‌پرورتريد، شما متمدّن‌تريد، شما برتريد، همين. وگرنه ﴿أَهْدَي مِنْهُمْ﴾ را كه يهودي به بت پرست بگويد كه منظور آخرت نيست كه وقتي مشركين به يهوديها مي‌گفتند ما با مسلمانها درگيريم، حق با ماست يا حق با آنها؟ ما برتريم يا آنها؟ مي‌گفتند شما برتريد. اين ﴿أَهْدَي﴾ كه يهودي به مشرك مي‌گويد كه به لحاظ قيامت و معنويّت و وحي و نبوّت نيست. يعني در مسائل دنيايي شما متمدّن‌تريد. شما آزادي‌خواه‌تريد همين يهودي خب.

معناي جزيه

فرمود به اينكه اينها بايد تسليم بشوند بالأخره. ﴿حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾. جزيه هم «فعله» است، نظير «جلسه» كه يك نوع خاصي از كفايت و پرداخت ما بازاء است. كه حالا اجتزاء مي‌شود به اين از هزينه آن برقراري امنيّت، يا جزاء كفرشان است. كه اين و جوهي بود كه قبلاً ذكر شد. پس آنچه را كه هندو دارد، بوداييها و برهماييها دارند، اين سرايت كرده. قبلاً هم ظاهراً در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» يا «مائده» بود كه سرايت افكار آلوده هندوها و بوداييها و برهمانيها به اهل كتاب بازگو شد و قبلاً هم بازگو شد.

شباهت گفتار يهود و نصارا به كفار پيش از خود

﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾ اين ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ ظاهراً به هر دو گروه برمي‌گردد. چون به هر دو گروه برمي‌گردد در بين سه وجهي كه جناب امام رازي ذكر كردند ، دو وجهش مي‌تواند تام باشد. ايشان فكر مي‌كردند كه اين ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ﴾ به خصوص نصارا برمي‌گردد. اگر به خصوص نصارا برگشت، چون يهوديها قبل از نصارا بودند، آنها قائل بودند به اينكه عزير فرزند خداست، مسيحيها كه گفتند عيسي(عليه السّلام) ابن الله است، اين ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾. مسيحي‌هاي متأخّر شبيه يهوديهاي متقدّم مي‌انديشند. ولي ظاهراً اين ﴿ذلِكَ﴾ به كلاالقولين برمي‌گردد. هم قول يهوديها كه عزير ابن‌الله است، هم قول مسيحيها كه عيسي(عليه السّلام) ابن‌الله است. قهراً اين ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ يا حالا به همين بوداييها و برهمنيها برمي‌گردد، يا به مشركين حجاز برمي‌گردد كه گفتند: ﴿خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَبَنَات[6]، يا به پيشينيان خودشان برمي‌گردد. يعني اين يهوديهاي عصر بعثت مسيحي‌هاي عصر بعثت، اين دو گروه اين دو اقليّت ديني اگر قائل به بنوّت‌اند، شبيه حرف گذشتگان خودشان را مي‌زنند.

مراد از كفار مشرك پيش از يهود و نصارا

خب ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ يا شبيه مشركين حجازند ، كه در بحث ديروز گذشت كه ﴿خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَبَنَات﴾ كه اينها گفتند ملائكه بنات‌الله‌اند، و خدا در پاسخ آنها فرمود: ﴿اصطفي البنات علي البنين[7] ﴿أَمْ لَهُ الْبَنَاتُ وَلَكُمُ الْبَنُونَ[8] ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَي[9] و مانند آن اين اگر باشد بايد يك شاهد تاريخي اقامه كنيم، كه قبل از مسيحيت و همچنين قبل از يهوديّت مشركين حجاز مبتلا بودند به اين توهّم اينكه ملائكه بنات‌الله‌اند. آنچه از قرآن كريم برمي‌آيد اين است كه مشركين حجاز في الجمله مبتلا بودند به ﴿خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَبَنَات﴾ و قرآن كريم هم دارد﴿أَمْ لَهُ الْبَنَاتُ وَلَكُمُ الْبَنُونَ﴾ و آنچه را كه براي خودتان نمي‌پسنديد براي خدا مي‌پسنديد؟ شما چون دختر خوشتان نمي‌آيد و اگر ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَي ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيم ٭ يَتَوَارَي مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَي هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ[10] شما از داشتن دختر خوشتان نمي‌آيد آن وقت فرشتگان را دختران خدا مي‌دانيد؟ ﴿تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزَي[11] اين قسمت جائرانه است. اگر اين تفكّر باطل كه در حجاز در عصر بعثت بود و يك مقدار جلوتر هم بود، اگر ثابت بشود كه قبل از مسيحيها بود يك و ثابت بشود قبل از يهوديهايي كه مبتلا شدند به عزير ابن‌الله دو ، اين درست است، مي‌تواند ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ باشد. بنابراين سير تاريخي بايد كه اين مطلب را مشخص كند كه؛ يك ـ يهوديها چه وقت مبتلا شدند به تفكّر عزير ابن‌الله؟ دو مسيحيها چه وقت مبتلا شدند به اينكه مسيح ابن‌الله است؟ تاريخ ابتلاي يهوديّت به بنوّت عزير، تاريخ ابتلاي مسيحيّت به بنوت مسيح(عليه السّلام) بايد مشخّص بشود يك. تاريخ ابتلاي مشركين به اينكه فرشتگان بنات‌الله‌اند بايد مشخّص بشود دو. اگر تاريخ ابتلاي مشركين به اينكه فرشتگان بنات‌الله‌اند قبل از ابتلاي مسيحيين و يهوديين به بنوّت عزير و مسيح بود، يكي از محتملات آيه مي‌تواند اين باشد ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ يعني مسيحيها و يهوديها شبيه مشركين در بنوّت مي‌انديشند. و امّا اگر ما نتوانيم اين معنا را احراز كنيم، جريان اينكه مشركين چون قائل به بنات‌الله‌اند نمي‌تواند مصداق آيه باشد. ولي جريان بوداييها و برهمنيها، اينها از دير زمان در هند مبتلا بودند به اين حرف، به اين شركها. البته آنجا هم بايد تحقيق بشود در جريان بودا و برهمن كه قائل بودند به بنوّت، اين‌گونه از حرفهاي شيطاني را داشتند، تاريخ آن مشخص شد و قبل از ابتلاي يهوديهايي كه مبتلا شدند به گفتن بنوّت عزير و قبل از ابتلاي مسيحيهايي كه مبتلا شدند به بنوّت عيسي تثبيت بشود، آن‌گاه راه دارد البته. در جريان مشركين اين يك چيز نقدي است. براي اينكه يهوديها در حجاز زندگي مي‌كردند و مشركين هم آلوده بودند به اين فكر كه فرشتگان بنات‌الله‌اند. اين چيز نقدي است. امّا اگر درباره مشرك ما نتوانيم ثابت بكنيم يا لااقل در سبق و لحوق تاريخ ترديد داشته باشيم، بايد صادرات اين فكر را از سرزمين هند و امثال هند ثابت بكنيم. البته آن روزها بوسيله كشتي كاملاً رفت وآمد بود ديگر اين سفرها بود.

وجود سه احتمال در عبارت ﴿قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ

خب ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ اين قول با دهن گاهي مرحله نازل را نشان مي‌دهد گاهي مرحله كامل و عالي را گاهي دهن در مقابل قلب قرار مي‌گيرد يعني اين ريشه قلبي و عقلي ندارد اين حرف فقط از دهن برخواست. يك وقت است كه اين قول به دهن مرحله كمال را دارد نشان مي‌دهد، و قول سوم اين است كه مرحله اكمل را دارد نشان مي‌دهد. پس سه تا قول يا سه تا احتمال است. احتمال يا قول اوّل اين است كه ؛ اين قول به دهن يك سخن ضعيف است. در مقابل محتواي قلبي است. يعني اين مطلب در قلبشان نيست، در عقلشان نيست، مطابق با برهان حرف نمي‌زنند، باور ندارند، يك لقلقه لساني است دارند مي‌گويند. قول دوم آن است كه نه تنها اينها قلباً باور دارند، نه تنها بر آن دليل اقامه مي‌كنند، اصلاً صريحاً تصريح مي‌كنند، كه ما مي‌گوييم فلان كس به اين معنا نه تنها از نظر انديشه باور كرده، بلكه با زبان تصريح مي‌كند. به قدري مسئله برايش روشن است كه لساناً تصريح مي‌كند. از اين بالاتر كه بخش اكمل است، اين است كه نه تنها قلباً باور دارد، و نه تنها خودش لساناً تصريح مي‌كند، بلكه تبليغ مي‌كند طوري كه به دهنها افتاده حرف دهن به دهن شده، دهن به دهن مي‌گردد. اينكه فرمود: ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ اين مضاهات فقط در محدوده لب و دهن است، نه اينكه حالا چون آنها هم باور داشتند هم تبليغ مي‌كردند، يهوديها در بنوّت عزير مسيحيها در بنوّت عيسي(عليه السّلام) هم باور دارند هم تبليغ مي‌كنند. چون اين مضاهات في الجملة است نه بالجملة، اين تشابه در گفتن به دهن است.

بي‌اساس بودن گفتار شرك‌آلود اهل كتاب

در برخي از آيات اين دهن در مقابل قلب است، نظير آنچه در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» قبلاً گذشت آيهٴ 8 همين سورهٴ «توبه» اين بود كه ﴿كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَي قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ﴾ يعني اينها لساناً درصدد جلب رضايت شما هستند ولي قلباً اين‌چنين نيست. اين قول به دهن در مقابل باور قلبي و استدلال عقلي است. مشابه اين هم در آيات سور قبلي گذشت، كه اينها چيزهايي را مي‌گويند كه در دلهايشان نيست. ﴿يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ[12] و مانند آن. خب ولي اگر اينها باور كرده‌اند و عقيدشان اين است، ديگر نمي‌شود گفت اين قول در مقابل باور قلبي است. لكن قرآن كريم چون اين‌گونه حرفها را بي ريشه و بي برهان مي‌داند، مي‌گويد اين حرف از همين دهن برخواست. پايگاه فكري ندارد كه چون پايگاه فكري ندارد از همان لقلقه دهن نشأت مي‌گيرد. نظير آنچه در آيه بعد خواهد آمد، يعني آيهٴ 32 همين سورهٴ «توبه» ﴿يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ آنها كه با تمام وجود درصدد خاموش كردن چراغ دين هستند. ولي قرآن كريم مي‌فرمايد؛ اينها مثل اين است كه كسي در برابر آفتاب بايستد فوت بكند. بخواهد با فوت دهن آفتاب را خاموش بكند. اين مثل شعاع كبريت نيست كه يا شعله چراغ نيست كه با فوت دهن خاموش بشود كه در اينجا حرفهاي قلبي اينها و باورهاي دروني اينها را در حدّ فوت دهن مي‌داند. اين نه براي آن است كه آنها (لا يريدون أن يطفئوا نورالله بقلوبهم وافكارهم وآرائهم و اعمالهم و اخلاقهم) بلكه آنها (يريدون أن يطفئوا نورالله بجميع شئونهم) لكن جميع شئون آنها كار فوت كردن بالأخره مثل يك فوت كردن است. اينجا هم كه مي‌فرمايد: ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ يعني روي دهن مي‌گويند، ريشه علمي ندارد. گرچه آنها عملاً نه تنها برهان اقامه مي‌كنند به زعم باطلشان، نه تنها تصريح مي‌كنند بلكه اين حرف را دهن به دهن مي‌كنند. ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾ مأفوك يعني مصروف يعني چه كسي اينها را جابجا كرده، كجا دارند مي‌روند. نظير ﴿أَيْنَ تَذْهَبُون﴾. خدا مرگشان بدهد. خدا وقتي به قتال كسي قيام بكند و دستور بدهد جنود الهي به مقاتله كسي اعزام بشوند، ديگر آن نجات پيدا نمي‌كند. ﴿قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾.

تفكر حس‌گرايي قوم يهود

خب مطلب ديگر در جريان ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِر﴾ همان تفكّر حسّ‌گرايي اسرائيليها بود. كه البته اين بحث در نوبتهاي پيشين هم اشاره شده. آنها كه به خود موساي كليم مي‌گفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً[13] يك ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً[14] دو طبق اين آيات اينها گرفتار حس‌گرايي بودند. مي‌گفتند چيزي را باور مي‌كنيم كه ببينيم. حالا يا با چشم مسلّح يا بي سلاح. يك كسي كه تجربي مي‌انديشد و نه عقلي، كسي كه حسّ‌گراست و نه عقل‌گرا، اين مي‌گويد ما تا چيزي را نديديم باور نمي‌كنيم. آن‌گاه آن تفكّر كه تشبيه را به همراه دارد و اينها جزء مشبّهه بودند، تجسيم را هم به دنبال خواهد داشت. پس اگر اينها مجسّمه شدند، قائل به فرزندي عزير براي ذات اقدس الهي شدند، اين تجسيم اثر تلخ آن تشبيه است. آن تشبيه اثر تلخ معرفت شناسانه حسي است.

ناچيز بودن عالم حس در برابر عوالم ديگر

حس ّدر بخشي از علوم مؤثر است. يعني از عمق درياها تا اوج ستاره‌هاي مكشوف و غير مكشوف، اينجا ميدان حسّ. امّا پيش صاحب نظر همه اين مجموعه «قد جعل القوم اولوا الفطانه ٭٭٭ عناصرا كالحجر المثانه». مي‌گويند انسان بالأخره يك روحي دارد ملكوتي. يك دستگاهي دارد كه بسياري از شعب طبّي تازه گوشه‌اي از اسرار دستگاه آدم را فهميدند. مثانه‌اي هم دارد كه معبر چيزي است كه بايد دفع بشود. حالا اگر يك سنگي در مثانه پيدا شد به آن مي‌گويند حجرالمثانه آنكه حكيم اولواالالباب است مي‌گويد كل اين جريان سماوات سبع، وارضين و مافيهنّ وما بينهنّ، اينها سنگ مثانه عالم خلقت است. «قد جعل القوم اولوا الفطانه ٭٭٭ عناصرا كالحجر المثانه». ملكوت كجا، معراج پيغمبر كجا. اين وجود مبارك حضرت امير وقتي كه دعا مي‌كنند، عرض مي‌كند خدايا چه قدر كوچك است آنچه را كه ما مي‌فهميم در برابر آنچه تو آفريدي كجا را دارد مي‌گويد خب بهشت چيست، جهنّم چيست، بهشت جايي است كه يك مؤمن خانه‌اش به قدري وسيع است كه همه اهل الدنيا اگر مهمان او باشند جا دارد. نه الجميع للجميع، المجموع للمجموع. اگر بهشت ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالأرْضُ[15] يعني خانه هر مؤمن نه جميع براي جميع است و مجموع براي مجموع. مجموع اهل دنيا در يك بهشتي هستند كه ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالأرْضُ﴾ اين‌طور نيست. شما روايات باب بهشت را كه مرحوم علّامه مجلسي در بحارالانوار نقل كرده بخوانيد. همه اهل الدنيا اگر مهمان يك آدم باشند اين مي‌تواند پذيرايي كند. آن وقت آنكه آن را مي‌بيند اين جريان را مي‌گويد، مثل آب بيني بز است، چون آن را مي‌بيند. آن را مي‌بيند، مي‌گويد اين «عفطه عنز»[16] است. اگر كسي حسّ‌گرا شد بايد بداند كه اين در محدوده سنگ مثانه دارد چيز مي‌فهمد. خود بدن چه خبر است آن وقت؟ روح ملكوتي كه بدن را تدبير ميكند چه خبر است؟ اين «سبحانك»، «سبحانك» كه در مناجات حضرت امير است همين است. «ما اعظم ما نري من خلقك ... ما احقر ذلك فيما غاب عنّا»[17] چه قدر كوچك است آنچه را ما مي‌دانيم، با اينكه مي‌گويد «سلوني قبل أن تفقدوني، فلانا بطرق السّماء اعلم منّي بطرق الارض»[18] مي‌گويد خدايا آنچه را كه ما نمي‌دانيم چه قدر بيشتر از آن است كه مي‌دانيم. آنچه را كه ما مي‌دانيم چه قدر كوچك است در برابر آنچه تو آفريدي.

جايگاه معرفت حسي و تجربي

خب بنابراين آن معرفت شناسانه حسّ‌گرايي اسرائيليها، اين باور باطل تجسيم را هم به همراه دارد. آنكه مي‌گويد: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً[19]، آنكه مي‌گويد: ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً[20] يعني چيزي موجود است كه قابل اثبات باشد. چيزي موجود است كه قابل ابطال باشد، «اثباتا و ابطالا حسّيا». همين حرف تجربه گراهاي انگليس، كه جناب پوپر و امثال پوپر، در اين فضا زندگي مي‌كنند. اگر كسي در معرفت شناسي بگويد ما بالاتر از آن قلّه ديگري را بايد فتح بكنيم، عقل. بعد وقتي به بارگاه رفيع عقل رسيديم مي‌فهميم يك قلل غيرقابل فتح است، فقط انبيا آنجا راه دارند به نام وحي، آن‌گاه انسان پياده مي‌شود. اين گروه كه تشبيهي مي‌انديشيدند، خطر ابن‌الله را به دنبال داشت. چه عزير ابن‌الله چه مسيح ابن‌الله.

شبهه ابن‌راوندي درباره كوتاهي مسلمانان در برابر شرك‌ اهل كتاب

مطلب ديگر آن است كه ، شبهات در كتابهاي علمي فراوان است. در جلسات خصوصي فراوان است، نه تنها ممنوع نيست بلكه مجاز است مباح است، رشد علمها اين است. در همين كتابهاي تفسيري هست. ببينيد حالا اين شبهه چه طور يك امر رايج بود بين طلبه‌هاي آن عصر. جناب فخر رازي از ابن راوندي نقل مي‌كند به اينكه اين چه ديني است؟ نگاه كنيد، اين آزادي. اينكه مي‌گويند آزادي يعني اينجاها آزاد است، آدم هرچه بگويد آزاد است. هر اشكالي بكند آزاد است. براي اينكه اينجا جاي تحقيق باز است. وقتي حرف تمام شده ظهر مي‌شود، وقتي اذان گفتند همه پا مي‌شوند يا نماز فرادا يا نماز جماعتشان را مي‌خوانند. ديگر مشكلي ندارند كه، فقط مي‌خواهند بفهمند. امّا جاهاي ديگر طرح اين مسئله خداي نكرده گروه فرقان درمي‌آورد كه نتيجه‌اش شهيد كردن شهيد مطهري است. كه «وما ادراك من المطهري» خب شما اين حرفها اين شبهات را اگر خداي نكرده به چهارتا جوان بگوييد، اين همين الآن خودكار را مي‌گذارد كنار و اسلحه دست مي‌گيرد ديگر مگر اين فرقانيها اين‌طور نبودند؟ حالا اصل شبهه امام رازي مي‌گويد كه ابن راوندي مي‌گويد كه اين چه ديني است؟ شما از طرفي مي‌گوييد به اينكه اگر كسي قائل شد به اينكه خدا داراي فرزند است، مثل اين است كه آسمان دارد مي‌آيد پايين. آن وقت آن را با يك دينار جزيه حلّ كرديد؟ خب چه طور ساكت شديد؟ مگر قرآن شما نمي‌گويد كه اگر كسي بگويد: ﴿اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً[21] ﴿... تكادُ السَّماوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ[22] اين‌قدر اين حادثه تلخ است. حالا چه طور شد با گرفتن يك سنّار و سه شاهي جزيه ساكت شديد؟ اصل آيه در سورهٴ مباركهٴ «مريم» است، آيه 88 و 89 و90 و91 و92 سورهٴ «مريم» اين است. ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً﴾ اين حرف آنهاست. ﴿لَّقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدّاً ٭ تَكَادُ السَّماوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الأرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً ٭ أَن دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً ٭ وَمَا يَنبَغِي لِلرَّحْمنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً ٭ إِن كُلُّ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالأرْضِ إِلاّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً ٭ لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً[23] شبهه ابن راوندي اين است. مي‌گويد اين قرآني كه با آن تشر مي‌گويد اگر كسي قائل باشد كه خدا فرزند دارد، اين حرفش گويا آسمان را دارد ويران مي‌كند، كوهها را دارد متلاشي مي‌كند. از بس اين معصيت سخت است. اين چه طور با سنّار و سه شاهي جزيه حلّ مي‌شود؟ حالا اينها جزيه دادند، بگويند عزير ابن‌الله است ديگر كه اگر نگويند كه ديگر جزيه نمي‌دهند كه. اينها اين حرفشان و اين عقايدشان هست با سنّار و سه شاهي هم حلّ مي‌شود. اين شبهه.

پاسخ به شبهه ابن‌راوندي

پاسخش اين است كه نه؛ اين سنّار و سه شاهي نيست. اين خضوع در برابر حكومت اسلامي است. بعد تازه برهان شروع مي‌شود. ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ﴾ شروع مي‌شود. گفتگو شروع مي‌شود، مناظره شروع مي‌شود، محّاجه شروع مي‌شود. قبلاً اصلاً سوار بودند، پياده نبودند. حاضر نبودند با رهبران اسلامي مباحثه بكنند. حالا در جمع اينها حاضرند. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ايشان نقل مي‌كنند، اين بحث در سورهٴ‌هاي قبلي گذشت. كه ايشان در مدينه بودند، مسيحيهاي نجران آمدند، با حضرت مصاحبه، مناظره، گفتگو داشته باشند، بعد موقع نماز آنها شد. آنها جا كه نداشتند در مدينه بروند براي عبادتشان. همه‌شان وارد مسجد شدند و ناقوسشان را زدند و عبادتشان را كردند و اين مسلمانهايي كه خيلي تند بودند خواستند جلوگيري بكنند، فرمود: نه، بگذاريد در مسجد ناقوسشان را بگذارند، بعد كم كم با دست خودشان ناقوسشان از دستشان گرفته مي‌شود، صبر كنيد حالا اينها وقتي كه از دور مي‌گويند اين افسانه است، اصلاً حاضر نيستند گوش بدهند. امّا وقتي حكومتي را پذيرفتند، رأي دادند كه اين حكومت حقّ است، در كشور بايد اين حكومت مستقر بشود. ما هم جزء پناهندگان سياسي اين حكومت هستيم. حالا كه پياده شدند، حالا كه سواره نيستند، راه براي مناظره و مباحثه و اينها باز است، و كم كم طوري شد كه با دست خودشان ناقوسها را گذاشتند كنار. پس اين‌طور نيست كه آن مطلبي كه ﴿السَّماوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ[24] آن را ـ معاذ الله ـ با سنّار و سه شاهي حلّ كرده باشد. آن شبهه، اين هم پاسخش. اين در كتابها هست. از اين‌گونه شبهات تند و تيز يك امر رايجي بود در حوزه‌ها و هست. ديگر خطري را به دنبال نخواهد داشت.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

 

[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 97.

[2] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.

[3] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 6.

[4] ـ به معناي جايگاه به هم آمدن گوشت ميان دو استخوان و زنخ و گوش. تثنية آن لهزمتان، ج لهازم (از دهخدا و تاج العروس).

[5] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 51.

[6] ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 100.

[7] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 153.

[8] ـ سورهٴ طور، آيهٴ 39.

[9] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 22.

[10] ـ سورهٴ نحل، آيات 58 ـ 59.

[11] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 22.

[12] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 167.

[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.

[14] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 153.

[15] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 133.

[16] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 3.

[17] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 109.

[18] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 189.

[19] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.

[20] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 153.

[21] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 88.

[22] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 90.

[23] ـ سورهٴ مريم، آيات 88 ـ 94.

[24] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 90.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق