اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّيٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (29) وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَيٰ الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّي يُؤْفَكُونَ (30) اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (31)﴾
رفع ذلّت و فقر مسلمانان پس از فتح مكه
چندتا جريان بر حكومت اسلامي تحميل شده بود يكي عزّت كاذب اهل كتاب و ذلّت مسلمين دوّم فقر، ذات اقدس الهي بعد از نزول آيات برائت و دستور اجتناب از مشركين در مسجد الحرام فرمود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾[1] اگر از نظر مسائل اقتصادي در هراسيد و بيمناكيد خداوند از فضل خود شما را بينياز ميكند. چندين راه براي بينيازي مسلمين ارائه فرمود يكي اين بود كه بسياري از قبائل عرب ايمان آوردند ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾[2] محقق شد. به جاي مشركيني كه ممنوع الورود بودند، اين همه قبائل تازه مسلمانشده مشتاقانه به حرم آمدند براي طواف و براي انجام حج، آن كمبود مالي كه اينها بيمناك بودند برطرف شد دوّم مسئله عزّت بيجاي اهل كتاب مخصوصاً يهوديها بود كه مسلمانها تحت ذلّت آنها بودند. آن را فرمود اكنون كه مكّه فتح شده است و مسلمانها كمّاً و كيفاً زياد شدند كه ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾ با اهل كتاب هم مبارزه كنيد، اينهايي كه عزيز بيجهت بودند و شما را تحقير ميكردند، هم جزيه بپردازند كه آن مشكل مالي شما حلّ بشود كه ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾، و هم آن ذلّت شما به عزّت تبديل بشود .اين جزيه مقداري از مشكلات مالي شما مسلمانها را حلّ مي كند. ثروت همدست همين يهوديهاست اينها اگر حاضر به قتال نيستند و اسلام را نميپذيرند، لااقل مقداري سرانه بدهند كه شما مشكل ماليتان حل بشود و عزّت بيجاي اينها كه ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾[3] اين هم به ذلّت تبديل بشود آن تفاخري كه اينها داشتند تنزّل كند اين تكاثري هم كه داشتند تنزّل كند تا يك تعديل قابل قبولي در حجاز ظهور بكند براي اينكه شما هم گرفتار فقر مالي هستيد هم ساليان متمادي تحقير شدهايد. البته وقتي اقليّتهاي ديني نه آن خطر تكاثر ثروت را داشته باشند، نه آن خطر تفاخر را، حوزه اسلامي هم نه در فقر باشد نه در حقارت، ديگر حكومت اسلامي اگر جزيه خواست بگيرد ديگر لازم نيست كه ﴿عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾[4] باشد. البته مسئله «الاسلام يعلو و لا يعلي عليه»[5] محفوظ است ولي اين حكم چون از سنخ قضاياي خارجيه است نه حقيقيّه يك وقت است كه ميفرمايد اهل كتاب حكمشان اين است يك وقتي به رهبر الهي دستور ميدهد كه با اينها مبارزه كنيد، مقاتله كنيد ﴿حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾
برقراري تعادل اقتصادي و سياسي بين مسلمانان و اهل كتاب
بنا براين اگر از همان اوّل اينها يك تعادلي داشته باشند چه در مسئله ثروت چه در مسئله حيثيتهاي سياسي و مانند آن ديگر تاكنون تحقير نميكردند كه الآن تحقير ببينند. البته آن ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[6] سرجايش محفوظ است آن حرمت و كرامت انسان با تقوا سر جايش محفوظ است آن عزّت معنوي مسلمين سر جايشان محفوظ است امّا اين حداقل را كه بايد داشته باشند، دارند پس بنا براين اين دو محظوري كه در صدر اسلام عليه مسلمانان بر اينها تحميل شده بود آن با اين حكم برطرف ميشود كه فرمود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ يكي از آن راهها ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾[7] است يكي از آن راهها هم ﴿حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ است آن عزّت از دست رفته هم برگشت. در حجاز مشركين يا مسلمان شدند كه ﴿فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾[8] يا مسلمان نشدند كه ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾[9] اين تصغير و تحقير آنهاست مانده تفاخر بيجاي يهوديهايي كه در حجاز به سر ميبردند واحياناً مسيحيهايي هم كه در آن منطقه زندگي ميكردند آن را هم با اين ﴿حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ سركوب كرده است. پس بنا براين بعد از فتح مكّه هم آن عزّت از دست رفته برگشت و هم آن فقر تحميل شده به غنا تبديل شده است. براي اينكه اينها يا مسلمان شدند كه ﴿فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ يا اگر مسلمان نبودند مشرك بودند كه با تازيانه ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾ تنبيه شدند. يا با تازيانه ﴿حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ متنبّه شدند خب،
اعتقاد يهود و نصارا به فرزند داشتن خداي سبحان
دليل اين مسئله كه چرا اينها به آن خداي واقعي ايمان ندارند، به قيامت راستين ايمان ندارند اين است كه ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾ اينكه در آيهٴ قبل فرمود: ﴿مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ﴾ اين ناظر به همان بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است يعني آيهٴ 157 سورهٴ «اعراف» فرمود كه: اين يهوديها اين مسيحيها اينها كاملاً از اسرار آسماني دربارهٴ پيغمبر اسلام(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) با خبرند آيهٴ 157 سورهٴ «اعراف» اين است ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِم﴾ خب اين را در تورات يافتند در انجيل يافتند، مع ذلك عالماً عامداً ﴿لاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقّ﴾ اين ﴿مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ﴾ اشعار به اين مطلب است
علّت احترام يهوديان به حضرت عزير
اينكه فرمود: ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾ همانطوري كه وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) پيش مسيحيها خيلي محترم است. البته حضرت عيسي(سلام الله عليه) شهرت جهاني دارد پيش ماها اگر محترمتر از پيش مسيحيها نباشد كمتر نيست ما به عظمت او، به نبوت او، به رسالت او به اولوا العزمي او ايمان داريم و در همه اين مراكز رسمي ما وقتي عرض ادب ميكنيم از حضرت آدم(سلام الله عليه) شروع ميكنيم تا به وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) ميرسيم عرض ادب ميكنيم بعد آن امام را زيارت ميكنيم به ما اينطور دستور دادند لكن در حد يك احترام معقول بدون افراط و تفريط عزير هم كه آنها به عنوان عزراء ياد ميكنند، پيش يهوديها و همچنين ترسا خيلي محترم است ميگويند ؛ عزير باعث حفظ دين يهود شد بعد از جريانهاي تلخي كه بر يهود تحميل شده است هم قبل از جريان بخت النُّصَّر و هم خود جريان بخت النصر آن تابوتي كه تورات در آن تابوت بود از دست اينها گرفته شد رخت بربست و ديگر توراتي نماند در دست يهوديها بعد از مدتها به ادعاي يهوديها عزير همه آنچه را كه در تورات بود اين از حفظ براي مردم انشاء كرده است و گفته است و تورات را احيا كرده است با احياكردن تورات دين يهوديّت احيا شده است و بسياري از احكام و منهاج و شريعت مسيحيها مطابق با همان منهاج و شريعت وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) است گرچه در بخشي اختلاف دارند و اگر آن تورات احياء شده است در حقيقت بخش وسيعي از احكام وحِكَم مسيحيت هم احياء شده است اين حرفي است كه آنها دارند لذا براي آنها عزير خيلي محترم است و تعبير ابن الله را هم درباره او دارند
نقد ديدگاه يهود دربارهٴ حضرت عزير
امّا حالا تا چه اندازه اين سخن درست است، آيا همه تورات بود كه عزير احيا كرد و از حفظ براي آنها انشاء كرد؟ يا همان ده فرمان بود وصاياي دهگانه بود؟ يا بخشي از مسائل اخلاقي بود و مانند آن؟ لذا اين توراتي كه فعلاً در دست يهوديهاست استنادش به وجود مبارك موساي كليم به نحو تواتر نيست يك استناد قطعي نيست چه اينكه احياي عزير همه مسائل تورات و احكام و حِكَم تورات را هم يقيني نيست. البته يك بخشي را ايشان حفظ داشت و از حفظ ميخواند بالأخره. به هر تقدير عزير پيش يهوديها خيلي محترم است كه از او به عنوان ابن الله ياد كردند الآن اگر يهوديها بگويند عزير ابن الله است يا مسيحيها بگويند عيسي(سلام الله عليه) ابن الله است بعد از اينكه ائمه(عليهم السّلام) آيات قرآني را مكرر با آنها در ميان گذاشتند احتجاج كردند، مناظره كردند، بُنوّت فيزيكي و فرزندي ظاهري را نفي كردند، اينها را جزء صفات سلبيّه خدا دانستند. سورهٴ مباركهٴ «اخلاص» و «توحيد» را ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[10] را خوب معنا كردند، تفسير كردند ديگر شايد كسي پيدا نشود و صاحب نظر باشد به بُنوّت عزير براي ذات اقدس الهي يا بنوّت عيسي(سلام الله عليه) براي ذات اقدس الهي به اين سبك عادي و معمولي قائل باشند.
پذيرش اسناد شرك به يهوديان و مسيحيان صدر اسلام توسط خود آنان
مطلب ديگر آن است كه در آن روز اين سخن قطعي بود يعني گروهي از يهوديها و گروهي از مسيحيها به بنوّت عزير و مسيح معتقد بودند. وگرنه صريحاً اگر قرآن بفرمايد: قالت اليهود كذا، قالت النصاري كذا و آنها هيچ اعتراض نكنند نشانه آن است كه اين حرف براي آنها مسلم بوده است وگرنه يقيناً اعتراض ميكردند.
پرسش ...
پاسخ: در حد يك پيغمبر چون يك معجزهاي درباره اين ديدند كه بعد از مدتها دوباره مثلاً حياتي پيدا كرد و آنچه را كه در دسترس ديگران نبود او حفظ خوانده است ميگويند لابد اين حيات جديدي كه عزير پيدا كرده است نظير حياتي كه عيساي مسيح دارد به بُنوّت الهي وابسته است وجود مبارك موسي را جريانش را همانطوري كه قرآن نقل كرد آنها هم نقل كردند مادري داشت، پدري داشت، كودكي بود همهاش مشخص است خب.
سرّ اسناد شرك به همه يهود و نصارا
مطلب ديگر آن است كه اين فكر، فكر عامّه يهود نبود كه همه يهوديها بالإجماع بگويند عزير ابن الله است يا همه مسيحيها بالاتّفاق بگويند عيسي ابن الله است نبود لكن قرآن اين حرف را به يهود و به مسيحي اسناد ميدهد مشابه اين كار در بحثهاي ديگر گذشت و سرّ صحت اينگونه از اسنادها آن است كه اگر يك روشي را يا يك منش و بينشي را گروهي از مردم يك شهر يا يك امّت معتقد باشند و ديگران با سكوت آن را امضا كنند اين حرف را ميشود به آن امّت و مردم آن شهر اسناد داد زيرا اگر آنها ناراضي بودند خب نقد ميكردند از اينكه همه ساكت شدند معلوم ميشود مرضي آنهاست نظير اينكه فرمود: ﴿وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَتُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً﴾[11] در آنجا اين بحث مطرح شد كه اگر يك فتنهاي پديد آمده است آتشش دامنگير فتنهگران محض نيست دامنگير ديگران هم خواهد شد آنجا ثابت شد كه اگر يك عدهاي آتش بيار معركه بودند و در صدد روشن كردن آتش فتنه بودند و عدهاي ديگر عالماً عامداً ساكت بودند و تماشاچي صحنه بودند وقتي آتش افروخته شد دامن آن تماشاچيها را هم ميگيرد چون امر به معروف واجب است نهي از منكر واجب است جلوگيري فتنه واجب است اگر كسي عالماً عامداً فتنه را ببيند و ساكت بنشيند اگر آتش فتنه روشن شد دامن اين تماشاچيهاي بيتفاوت را هم ميگيرد ﴿وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَتُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً﴾ اينجا هم اين فتنه عزير فرزند خداست و آن فتنه فرهنگي عيسي(سلام الله عليه) فرزند خداست هم در بين يهوديها هم در بين ترساها رواج داشت يهود وقتي ببيند در بين آنها اين فتنه بنوّت پديد آمد و ساكت باشد و ردّ نكند نصارا وقتي ببيند در بين آنها فتنه بنوّت عيسي طرح ميشود و قيام نكند نقد نكند ردّ نكند معلوم ميشود كه با سكوت امضا كرده است لذا مصحّح پيدا ميكند ميشود كه اين حرف را به همه مسيحيها يا به همه يهوديها استناد داد و گفت كه يهود ميگويد عزير ابن الله است، مسيحيها هم ميگويند كه عزيز ابن الله است اين سرّ اسناد اين دو فتنه به اين دو امّت ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾
دعوت به توحيد توسط حضرت مسيح(عليه السلام)
پرسش ...
پاسخ: چون بعداً اين حرف پيش آمد اگر هم بود اعتراض ميكردند اينها مثل اينكه در زمان خود حضرت عيسي وجود مبارك حضرت عيسي صريحاً برخورد كرد و اعتراض كرد و اعتراض اينها را هم ذات اقدس الهي كه در قرآن كريم نقل كرد كه وجود مبارك عيسي مسيح صريحاً به آنها فرمود كه أن اعبدوا الله ربي وربكم خدا را عبادت كنيد كه هم ربّ من است و هم ربّ شماست و من مربوب خدا هستم همانطوري كه شما مربوب خدا هستيد من مخلوق خدا هستم همانطوري كه شما مخلوق خداييد و حضرت عيسي(سلام الله عليه) جلوي آنها را گرفت ميفرمايد: ما در قيامت از عيساي مسيح سؤال ميكنيم: ﴿أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّه﴾[12] عرض كرد ﴿سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِك ٭ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنِي بِه﴾[13] تو منزه از آن هستي كه فرزند داشته باشي شريك داشته باشي من هم هرگز چنين حرفي نزدم تو هم ميداني كه من چنين حرفي نزدم من جز امر تو چيزي را به مردم ابلاغ نكردم برگزاري اين صحنه كه در قيامت برگزار ميشود ولي در قرآن كريم در بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «مائده» آن را ذكر فرمود براي آن است كه معاصرين نزول قرآن بدانند كه اين كار اشتباه است آيهٴ 116 و 117 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است ﴿وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَي ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوب ٭ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاّ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ﴾ آنچه كه در قيامت ميگذرد قرآن كريم آن را بازگو كرد تا حجتي باشد عليه مسيحيهاي عصر نزول قرآن هركدام از اينها در عصر خودشان شبههاي پديد آمده بود حتماً براي رفع او اقدام ميكردند. ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾
اسناد فقر به خداي سبحان توسط يهوديان
يهود چند مشكل مادّي داشت از يك طرفي قرآن كريم از آنها نقل ميكند كه يد خدا مغلوله است ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَة﴾[14] چه اينكه ﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾[15] اينها كه ذات اقدس الهي در قرآن فرمود ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[16] اينها از قرضالحسنه خيال ميكردند كه دين الهي نيازمند به ديگران است خداي سبحان محتاج ديگران است اينها نه از فرهنگ محاوره باخبر بودند نه به اهل بيت(عليهم السّلام ) مراجعه ميكردند به همين ظاهر بسنده كردند گفتند ظاهر قرآن اين است كه به خدا قرضالحسنه بدهيد پس معلوم ميشود خدا فقير است و نحن اغنياء معلوم ميشود دست خدا بسته است [و] دست ما باز است ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَان﴾[17] از اين طرف هم ﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾ اينها نميدانستند كه اوّلاً تمام كارهايي كه انسان انجام ميدهد اگر صبغه عبادي داشته باشد قرضالحسنه است گاهي قرآن كريم براي تشويق تعبير به بيع و شراء ميكند گاهي تعبير اجاره و استيجار ميكند گاهي تعبير قرض ميكند آنجا كه ميفرمايد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾[18] سخن از بيع و شراء است. ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم﴾[19]. آنجا كه سخن از اجر است كه ﴿أُجُورَهُمْ وَيَزِيدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾[20] و مانند آن. معلوم ميشود كه انسان مؤجر است و خود را اجاره داده است و ذات اقدس الهي مستأجر است و انسان را اجير كرده است و دارد به او اجر ميدهد و در اينگونه از موارد كه سخن از قرضالحسنه دادن خداست معلوم ميشود يك عقد قرضي است چون قرض غير از دين است قرض عقد است يك ايجابي ميخواهد يك قبولي ميخواهد نظير ساير عقود لازم است و دِيْن اعم از قرض است گاهي انسان مال كسي را تلف كرده يا نسيه خريده يا امانتي نزدش بوده عمداً تلف كرده و مانند آن حالا مديون است البته قرض هم يكي از مصاديق دِيْن است ولي دِيْن چيز ديگر است [و] قرض چيز ديگر كاملاً بينشان در فقه فرق است اين يك عقد است ايجاب دارد، قبول دارد شرايط خاصي دارد و ربا هم در قرض پديد ميآيد خب. پس گاهي تعبير به بيع است گاهي تعبير به اجاره است گاهي به قرض است در همين موارد هركدام از اين موارد سهگانه ياد شده با يك نكتهاي همراه است.
تسبيح خداي سبحان در آغاز سورهٴهاي مشتمل بر مسئله قرضالحسنه
ذات اقدس الهي براي اينكه چنين تفكّر يهوديّتي در كسي پيش نيايد سورهاي كه در آن سوره از قرضالحسنه سخن به ميان ميآورد آن سورهها را مصّدر ميكند به تسبيح ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ﴾ يا ﴿سَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ﴾[21] قاري قرآن وقتي وارد اين سورهٴ مباركه ميشود اوّل با تسبيح وارد ميشود يعني سراسر جهان امكان ذات اقدس الهي را از هر نقص و عيب تنزيه و تقديس و تكريم ميكنند او هيچ نقصي ندارد او هيچ عيبي ندارد او هيچ نيازي ندارد وقتي صدر سوره با تسبيح شروع شد آنگاه انسان ميفهمد كه اگر وسط سوره يك آيهاي آمده و دلالت ميكند بر اينكه قرض بدهيد اين قرض به اين معنا نيست كه ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهي احتياج دارد و فقير است يا الآن دسترسي به مال ندارد حتماً معناي خاصّ خودش را دارد چون در طليعه سوره كه به منزله دالان ورودي محتواي سوره است ذات اقدس الهي از هر نقص و عيبي تنزيه شده است. خب فقر نقص است حاجت نقص است كمبود نقص است دسترسي نداشتن نقص است نداشتن يا دسترسي نداشتن هر دو نقص است ولي در طليعه سوره فرمود ﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الأرْضِ﴾[22]. چه اينكه قرضالحسنه قرضالحسنه مصطلح نيست، يعني انسان كه دارد نماز مي خواند، قرض الحسنه ميدهد روزه ميگيرد، دارد قرضالحسنه ميدهد تمام كارهاي خير قرضالحسنه است. چه اينكه از يكطرف بيع صادق است از يكطرف اجاره صادق است و از طرفي قرضالحسنه هم صادق است. البته مصداق روشن قرضالحسنه همين اعطاي مالي است اگر كسي مالي را در راه ذات اقدس الهي صرف بكند مثل اينكه به خدا قرضالحسنه داده است و اگر با برادر ايماني عقد قرضالحسنه را برقرار بكند گويا با الله طرف قرارداد است.
ناتواني يهود از درك معناي قرضالحسنه در اسلام
اين معارف بلند قرآني كه نازل ميشد و يهود از درك اين معارف عاجز بود ميگفت ﴿اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾[23] يا ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾[24] ما دستمان باز است و دست الله بسته است كه آيه نازل شده است كه ﴿غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَان﴾. خب آنجا هم همينطور است آنجا هم اگر همه يهوديها اين فكر را ميكردند اسناد ﴿غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ﴾ به جامعه يهود درست بود ﴿قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَة﴾ ﴿لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ﴾[25] و اگر جامعهٴ يهود به اين فكر مبتلا نبود گروهي از آنها به اين فكر مبتلا بودند ولي ديگران در محضر آنها اين فكر قرار داشت [و] آنها ميشنيدند و با سكوت امضا ميكردند در چنين فضايي هم ميشود به امّت يهود اسناد داد كه آنها ميگويند ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾
راه رهايي از اسرائيليات در تفسير قرآن
مطلب ديگر آن است كه ما در درجه اوّل در اينگونه از بحثها بايد آن مطالب اصيل قرآني را كه سراسر اصل است اين را بررسي كنيم يك، روايات صحيح و معتبري كه به وسيله اهل بيت(عليهم السّلام ) به ما رسيده است عرضيابي كنيم دو، تاريخ مدوّن و متقن را هم عرضيابي كنيم سه، تا گرفتار اسرائيليّات نشويم چهار، اين اسرائيليّات در بحثهاي عادي يك مفسّر را رها نميكند چه رسد به بحثهايي كه مربوط به خود يهود است مربوط به حيثيت و كيان يهوديهاست آنها حرفهايي دربارهٴ عزير دارند، دربارهٴ وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) دارند ما اگر از آن سه راه قبلاً اين مسير را طي كرده باشيم ديگر به دام اسرائيليّات و اينها نميافتيم. ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾ كه مشابه ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[26] قبلاً گذشت.
وجه شباهت اهل كتاب به مشركان
بعد با سه، چهار آيهٴ بعد اين را تقرير ميكند كه چگونه اينها شبيه ديگران هستند شبيه كفّار قبلياند به بيراهه ميروند و از راه اصلي باز داشته شدهاند فرمود اوّلاً ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ﴾ آنها حرف احبار و رهبانشان را مقلّدانه گوش ميدهند و حرف وحي الهي را كه محقق است محققانه بپذيرند نميپذيرند دربارهٴ عيسي(سلام الله عليه) هم همينطور است با اينكه جريان مسيح(سلام الله عليه) را ذات اقدس الهي به خوبي تحليل كرد و جريان پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم ) را هم به خوبي تحليل كرد ولي مع ذلك اينها به دنبال حرف حبر و راهب خودشان هستند. ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ كه اين رژيم ارباب و رعيّتي، فكري ـ فرهنگي كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بحث شده بود براي نفي همينگونه از مسائل است آيهٴ 79 سورهٴ «آلعمران» اين بود ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ وَلكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُون ٭ وَلاَ يَأْمُرُكُم أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلاَئِكَةَ وَالنَّبِيِّيِنَ أَرْبَاباً أَيَأْمُركُمْ بالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾ فرمود هيچ پيغمبري براي او سزاوار نيست به او نميرسد كه اين كار را بكند اين حق را اصولاً ندارد كه ذات اقدس الهي به او كتاب و حكم و حكمت ونبوت عطا بكند يا حكومت و داوري عطا بكند بعد او به مردم بگويد حرف من را گوش بدهيد ﴿ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي﴾[27] كه مردم را به خود دعوت بكند كه مردم بشوند رعيّت فكر او در حالي كه پيغمبر ـ همه انبيا همينطورند ـ اين اختصاصي به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم ) ندارد كه ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَيٰ ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾[28] منتها اين كامل است هر پيغمبر از آن جهت كه پيغمبر است ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَيٰ﴾.
«الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 28.
[2] ـ سورهٴ نصر، آيهٴ 2.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 206.
[4] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 29.
[5] ـ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 334.
[6] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.
[7] ـ سورهٴ نصر، آيهٴ 2.
[8] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 5.
[9] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 28.
[10] ـ سورهٴ اخلاص، آيهٴ 3.
[11] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 25.
[12] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 116.
[13] ـ سورهٴ مائده، آيات 116 ـ 117.
[14] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[15] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 181.
[16] ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 11.
[17] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[18] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[19] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 111.
[20] . سورهٴ نساء، آيهٴ 173.
[21] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 1.
[22] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 1.
[23] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 181.
[24] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 64.
[25] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 181.
[26] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 118.
[27] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 79.
[28] ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4.