اعوذ بالله من الشّيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّيٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (29) وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَيٰ الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّي يُؤْفَكُونَ (30) اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (31)﴾
نگاهي به مسألهٴ قتال با اهل كتاب
چند تا بحث در اين آيات مانده است. كه طرح بعضي از آنها هنوز زود است. و آن اين است كه آيا اين به نحو قضيّه حقيقيه است يا خارجيه؟ يعني وظيفه رهبران اسلامي اين است كه هميشه با اهل كتاب بجنگند تا آنها جزيه بپردازند؟يا اين به نحو يك قضيّه خارجيّه است كه مربوط بود به همان يك مشت مسيحيها و يهوديهاي صدر اسلام كه مزاحم حكومت اسلامي بودند و با مشركين در پيوند سياسي مرموز بودند. كه اين بايد در بخشهاي آينده مطرح بشود.
بررسي شمول آيهٴ محل بحث بر مشركان و اهل كتاب
آنچه كه فعلاً مطرح است آن است كه برخيها احتمال دادند اين آيه جامع بين اهل كتاب و مشركين باشد، كه جامع اينها كفر است. ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ ناظر به مشركين است ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ ناظر به اهل كتاب است. قهراً اين ﴿مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ﴾ بيان همين جمله اخير خواهد بود طبق اين احتمال. نه بيان جمله اول و دوّم كه مجموعه صفات ياد شده با اين بيان بشود. ببينيم اين احتمال به مرحله نهايي ميرسد يا نه؟ كه قهرًا اين آيه جامع بين مشركين و اهل كتاب باشد و جامع اين هم عنوان كفر است. اگر اين ناظر به امر به قتال مشركين به اهل كتاب باشد آنگاه غايتش كه اعطاي جزيه است اين شامل هر دو گروه نخواهد بود. زيرا از مشرك جزيه پذيرفته نميشود. قهراً نميتوان گفت كه اين آيه ناظر به هردو گروه است، كه ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ مربوط به مشركين ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ﴾ مربوط به اهل كتاب باشد. براي اينكه ظاهر غايت اين است كه ؛ اگر جزيه دادند قتال نيست در حالي كه از مشرك جزيه پذيرفته نميشود. و اگر اصرار داشته باشيد كه آيه ناظر به هر دو گروه است بايد اين ﴿حَتَّيٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ را مخصوص قيد اخير بدانيم جملهٴ اخير بدانيم، يعني با مشركين مقاتله كنيد مطلقا و با اهل كتاب مقاتله كنيد محدوداً به حد جزيه و اين تفكيك هم خلاف ظاهر است. بنا براين ظاهرش همان است كه تمام اين صفات مربوط به اهل كتاب است. البته آن احتمالي كه گفته شد باز ممكن است از آن دفاعي بشود در بحثهاي آينده.
اوصاف سهگانه اهل كتاب
مطلب ديگر آن است كه اين ﴿مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ﴾ همانطوري كه قبلاً بازگو شد براي تبيين است نه براي تبعيض، نظير ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأوْثَانِ﴾ كه رجس از اوثان است ،يعني رجس وَثَن است و وثن رجس است. اينها هم كساني كه مؤمن نيستند، محرِّم نيستند و متديِّن نيستند ﴿مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ﴾ هستند كه بيان باشد. سه وصف براي آنها ذكر شد. يكي اينكه اينها به مبدأ و معاد معتقد نيستند، يكي اينكه ﴿مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ را تحريم نميكنند، يكي اينكه به دين حق متديّن نيستند. راجع به اينكه اينها به مبدأ و معاد معتقد نيستند قبلاً بحث شد. براي اينكه آيه بعدي تأييد ميكند اين مطلب را؛ كه يهوديها قائل شدند كه عزير ابن الله است و مسيحيها قائل شدند كه عيسي(عليه السّلام) ابن الله است درحالي كه الله ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[1] است. پس آن اله واقعي كه ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾ اينها ايمان ندارند آنكه والد ميشود و عيسي فرزند او ميشود، گاهي عزير فرزند او ميشود گاهي ديگر او ديگر اله نيست در حقيقت اينها به اله معتقد نيستند از اين جهت ميتوان گفت اينها مؤمن نيستند و قيامتي هم كه معتقدند آن قيامت واقعي نيست قيامت واقعي اين است كه ﴿لاَ ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾[2] هيچگونه امتيازي در قيامت نيست در حالي كه اينها به قيامتي معتقدند كه ميگويند ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً﴾[3] خب اگر شما ساليان متمادي معصيت كرديد به دنبال گوسالهپرستي رفتيد و شرك ورزيديد با انبيا مبارزه كرديد، چگونه ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً﴾ پس به يك معادي معتقدند كه وجود ندارد. آن معادي كه وجود دارد اينها معتقد نيستند همان اشكالي كه درباره مبدأ بود درباره معاد هم هست. اما ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ براي اينكه اينها تكرار نشود، مي شود اينچنين معنا كرد كه ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ در دين خودشان ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ نسبت به دين اسلام. نه به دين خودشان عمل ميكنند نه به دين اسلام. نه آنچه را كه خدا و پيامبرش كه موساي كليم(سلام الله عليه) يا عيسي مسيح(عليه السّلام) باشد اينها معتقدند و عمل ميكنند نه به دين حق.
محكوميت اهل كتاب با برهان و جدال احسن
خلاصه هم برابر جدال احسن محكوماند، هم برابر برهان. برابر برهان محكوماند براي اينكه دين خاتم دين قرآن كريم است و قرآن تحدّي كرد فرمود كه ﴿إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَيٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[4] اين معجزه خالده است اگر شك داريد كه اين قرآن كلام الله است مثل اين يا ده سوره يا يك سوره مثل اين بياوريد. اينها در برابر اين تحدّي عاجز شدند. پس قرآن كلام الله است و وحي الهي است و دين خاتم، اين برهان است.
پس اهل كتاب نسبت به دين خودشان ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾. نسبت به دين اسلام ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ اگر از نظر برهان باشد بايد به دين حق متدين بشوند درحالي كه ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾. اگر از نظر جدال احسن باشد باز محكوماند. يعني قرآن ميفرمايد شما كه اسلام را قبول نداريد، دين خودتان را دين خاتم ميدانيد و دين حق ميدانيد بايد برابر دين خودتان عمل بكنيد، در حالي كه برابر دين خودتان هم عمل نميكنيد. پس اگر برهان است بايد به دين حق متدين باشيد كه نيستيد. اگر طبق جدال احسن است بايد برابر دين خودتان عمل بكنيد كه نميكنيد. نه تابع دين منسوخايد نه تابع دين ناسخ. ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ درباره دين منسوخ ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ درباره دين ناسخ.
پرسش: دين الحق عام باشد ...؟
پاسخ: اگر ما نتوانيم براي او يك وجهي جدا ذكر بكنيم ميگوييم براي اهميت از باب ذكر عام بعد از ذكر خاص يا جامعگيري و مانند آن است اما اگر احتمال ميدهيم كه هر كدام ناظربه يك مسئله جداگانه باشد كه أولاست ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ اين ناظر به دين خودشان ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ ناظر به دين خاتم، از نظر معرفتشناسي اگر اينها بخواهند بر اساس برهان سخن بگويند محكوماند بر اساس جدال احسن سخن بگويند محكوماند خب،
مبارزه اهل كتاب با مسلمانان پس از فتح مكه
اينها يعني يهوديها در درجه اوّل و مسيحيها در درجه دوم اينها يك دشمن مرموز و مستوري بودند براي اسلام و ميگفتند كه درگيري اسلام با شرك باعث ميشود كه خود اسلام از بين برود مسلمين درهم كوبيده ميشوند ديگر نيازي نيست ما وارد مبارزه بشويم فقط در حد جاسوسي و كارشكنيهاي مقطعي و كمك مالي و اينها داشتند. بعد از جريان فتح مكه ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾ و شكست مشركين و حكومت اسلامي در سراسر حجاز اينها دست به كار كردند وگرنه قبلاً يهوديها و مسيحيها رودر روي اسلام نبودند كه كاملاً بجنگند. جريان يهود بنينضير، بنيقريظه، بنيقينقاع از يك سو، مسيحيهاي تبوك از سوي ديگر اينها كه ديدند اسلام در حجاز دارد حاكم ميشود اينها ديگر شروع كردند، وگرنه در طليعه امر كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مدينه حكومتي تشكيل دادند اين اهل كتاب خيلي رو در روي مسلمانها قرار نميگرفتند كمك مالي ميكردند مشركين را، جاسوسي ميكردند، رابطه مرموز و مستور داشتند اما يك عداوت مشهود داشته باشند سعي ميكردند كه نباشد ميگفتند همين كه مشركين در برابر مسلمين ايستادند و اسلام با شرك ميجنگد ديگر لازم نيست ما دخالت كنيم.
پرسش ...
پاسخ: آنها بله آن ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾[5] آنها مؤمنين اهل كتاب هستند آنها كه منزّه هستند از اينكه ﴿لاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ﴾ باشد كه آنها كساني هستند كه قرآن كريم خيلي از آنها به تجليل ياد كرده است و سرانجام آنها موحّد هم شدند، مسلمان هم شدند، خب لذا اگر كسي هم جزيه بدهد آن وقتي كه اسلام با آنها دستور جنگي ندارد دين خودشان را عمل بكنند «يحرمون ما حرم الله و رسوله» باشند قرآن از آنها تجليل ميكند ولي سرانجام همان گروه موحّد شدند و مسلمان شدند اسلام آوردند هيچ لجاجتي نداشتند خب،
﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ﴾ يعني اينها جزء كساني هستند كه كتاب به آنها داده شده است.
بنابراين اينكه فرمود ﴿حَتَّيٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ نشانه آن است كه تمام آن گروهها اهل كتاباند.
نحوه پرداخت جزيه از سوي اهل كتاب
اين ﴿عَن يَدٍ﴾ را برخيها خواستند حكم فقهي از آن استفاده كنند كه اعطاي جزيه توكيلبردار نيست اينها خودشان با دست خودشان بايد بدهند تا يك ذلّتي را احساس بكنند اگرمعناي ﴿عَن يَدٍ﴾ يعني مباشرت باشد تسبيب در كار نباشد وجوهي را مستحضر هستيد در كتابهاي فقهي، مخصوصاً در شرح لمعه اينها نقل كردند كه اين بايد در حال احساس ذلّت اين جزيه را بپردازد كه با شوكت اسلامي اينها هرگز در نيفتند سرّش اين بود كه اينها يكي پس از ديگري بعد از شكست مشركين خودشان را عرضه كردند. همه اين يهوديهاي بنينضير، بنيقريظه، بنيقينقاع و لشگركشي اسلام به طرف غزوه تبوك هم با مسيحيها درگيرشدن بودند. مسيحيها كه در شام بودند از امپراطوري روم كمك ميگرفتند آنها قصد حمله جدي داشتند. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اعزام كرد اين نيرو را به طرف تبوك كه جلوي اين مسيحيها را بگيرد. غرض آن است كه اهل كتاب آن سرزمين، خواه حجاز، خواه مجاورش يعني شام، اينها مادامي كه اسلام درگير شرك بود، مسلمانها با مشركين ميجنگيدند اينها مستقيماً دخالت نميكردند و ميگفتند خود مشركين براي اينها بس است. فقط در حد تأييد و جاسوسي و اينها بود [دخالت] ميكردند. ولي وقتي اسلام در حجاز فاتح شد مكه فتح شد ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾[6] ظهور كرد، اينها دست به جنگ كردند، يكي پس از ديگري. در چنين فضايي فرمود با اينها مبارزه كنيد ﴿حَتّيٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ كه ديگر اينها احساس حقارت و ذلّت بكنند در كشور
شباهت سخنان اهل كتاب با گفتار مشركان
و براي اينكه مسئله خوب تحليل بشود ومسلمانها انگيزه نبرد داشته باشند فرمود كه حرف آنها اين است ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَيٰ الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾ اينكه ما يك حكم مشتركي بين مشركين و اهل كتاب كرديم مگر در مسئله جزيه و مانند آن و گفتيم با اينها مبارزه كنيد، براي اينكه ﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ اينها شبيه حرفهاي مشركين را ميزنند قبل از اينها مشركيني بودند كه همين حرفها را ميزدند منتها مشركين چون به نبوت معتقد نبودند نميگفتند كه فلان انسان فرزند خداست، چون اينها نه به موسي معتقد بودند نه به عيسي معتقد بودند، اصولاً با نبوت عامه مخالف بودند ميگفتند بشر پيغمبر نميشود، هيچ ممكن نيست بشر بتواند پيغمبر بشود. اگر موجودي پيام خدا را بخواهد بياورد فرشتگان هستند در حقيقت به رسالت فرشتگان معتقد بودند امّا نه رسالت تشريعي كه مثلاً شريعتي را يك فرشتهاي براي كسي بياورد حد فرشته اين است كه پيام خدا را دريافت كند و برساند اين ممكن هست فرشتهها هم فرزندان خدا هستند منتها فرشتگان دختران الهياند اينكه مشركين ميگفتند كه فرشتگان بنات الله هستند و اهل كتاب ميگويند عيسي(عليه السّلام) ابن الله است، عزير ابن الله است، اينها شبيه هم هستند. آنكه فرزند دارد خواه پسر داشته باشد خواه دختر ديگر نميتواند اله باشد. پس همانطوري كه يهوديها با مسيحيها شبيه يكديگر فكر ميكردند، آنكه ميگويد عزير فرزند خداست با آنكه ميگويد عيسي فرزند خداست شبيه يكديگر فكر ميكنند ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اهل كتاب هم كه ميگويند عزير فرزند خداست، مسيح فرزند خداست، با مشركين كه ميگويند فرشتگان فرزند خدا هستند يكسان فكر ميكنند. ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّيٰ يُؤْفَكُونَ﴾.
اعتقادات باطل مشركان و اهل كتاب
در بحثهاي گذشته حرف مشركين مطرح شد كه براي ذات اقدس الهي فرزندي قائل بودند. سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ صد ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ﴾ يعني جعلوا جن را شركاء لله. ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ شُرَكَاءَ﴾ آن ﴿شُرَكَاءَ﴾ چه كساني هستند؟ الجن اين جعْل دو مفعول ميگيرد يعني جن را شريك خدا قرار دادند. ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ﴾ يعني شركاءَ الجنَّ. اين دو مفعول، مفعول جَعَل است. جن را شريك خدا قرار دادند خب در حالي كه ذات اقدس الهي اين شركاء و اين جن را آفريد و خود آنها را هم خلق كرد. ﴿وَخَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَبَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَيٰ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ خرق كردند يعني ساختند اينطور نيست كه يك ريشه علمي داشته باشد. پس مشركين براي ذات اقدس الهي بنين و بنات قائل بودند حالا بايد ديد كه آن بنين چه كساني هستند كه مشركين بر آنها قائل بودند. پس كفّار يعني يهوديها ومسيحيهايي كه براي خدا فرزند قائلاند ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ در اين جهت شبيه مشركين هستند منتها مشرك وحي و نبوت و قيامت را رأساً منكر است ربوبيتهاي جزئي را هم منكر است اهل كتاب وحي و نبوت را قبول دارند ربوبيّت جزئي را قبول دارند لكن در جريان ربوبيّت هم گرفتار شرك هستند چه اينكه در جريان اتّخاذ ولد هم گرفتار شرك هستند درجريان اتّخاذ ولد گرفتار شركاند از اين جهت كه مشركين براي خدا فرزند قائلاند اهل كتاب هم براي خدا فرزند قائلاند ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ جريان ربوبيت هم شبيه مشركيناند براي اينكه مشركين بتها را ربّ ميدانند اهل كتاب احبار و رهبان را به ربوبيّت گرفتهاند يك رژيم ارباب و رعيّتي فرهنگي ـ عبادي در داخله اهل كتاب رسوخ كرده است، كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بحث مبسوطش گذشت. كه اين رژيم ارباب و رعيّتي را قرآن كريم در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كلاً نفي كرده است منظور از اين ارباب و رعيّتي همان ارباب و رعيّتي فكري ـ فرهنگي و ديني است. يعني كسي تابع فرمان ديگري باشد در مسائل اعتقادي خب در آيهٴ صد سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ﴿وَجَعَلُوا لِلّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ وَخَلَقَهُمْ وَخَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَبَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَيٰ عَمَّا يَصِفُونَ ٭ بَدِيعُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ أَنَّي يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ كه همه اين اوصاف كمالي چه اوصاف ثبوتي چه اوصاف سلبي ميتواند حدّ وسط باشد براي برهان نفي ولد.
پرسش ...
پاسخ: اين نفرين الهي است كه در حقيقت خشم خدا را نشان ميدهد و باعث زوال اينها و هلاكت اينهاست ديگر خب نظير آنچه كه درباره وليد و امثال آنها فرمود.
شرك در ربوبيت وجه مشترك مشركان و اهل كتاب
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَني يُؤْفَكُونَ﴾ يك مضاهات ديگر و مشابهت ديگري هم بين اهل كتاب و مشركين برقرار ميكند و آن اين است كه اگر مشركين گرفتار شرك در ربوبيّت بودند، اين اهل كتاب هم گرفتار شرك در ربوبيّتاند، براي اينكه ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ﴾ يك، ﴿وَرُهْبَانَهُمْ﴾ دو، ﴿وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ﴾ كه مخصوص مسيحيها است سه، ﴿أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ﴾ ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ﴾ يعني اتّخذوا المسيح ربّا. ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ اينها از اين جهت اشركوا تعبير نميكند. يشركون و مشركون و اينها دربارهٴ غير اهل كتاب هم آمده. مثل اينكه دربارهٴ مؤمنين هم آمده كه ﴿مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[7] ولي به عنوان يك فرقه رسمي كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» اينها را تفصيل داد و از هم جدا كرد، به عنوان ﴿وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾[8] ديگر شامل هيچكدام از اينها نميشود. در آن آيه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَاريٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ كه اين شش گروه كاملاً از هم جدا هستند. ﴿اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ اين به عنوان ﴿وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ كه يك گروه مستقلاند با اين تعبير بر هيچكدام از فِرَق خمسه منطبق نميشود. امّا يشركون، مشركون و مانند آن اطلاق ميشود. مثل اينكه ﴿سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ دارد ﴿مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ كه درباره مسلمانها وارد شده دارد امّا عنوان اشركوا كه يك فرقه خاص باشد در برابر فِرَق پنجگانه اين فقط مخصوص مشركين و بت پرستها است.
پندار باطل احبار و رهبان دربارهٴ انحصاري بودن فهم تورات و ا نجيل
پرسش ...
پاسخ: اگر انجيل فعلي اينچنين است چون انجيل فعلي تقريباً تقريرات دروس اصحاب عيسي(عليه السّلام) است خودشان هم معتقد هستند كه اين انجيل كتابي نيست كه وجود مبارك عيسي آورده باشد اينها تقريرات درس حضرت عيسي است اگر چنين چيزي در مسيحيت نبود اينها غوغا ميكردند در حالي كه هيچ اعتراضي آن وقت نكردند صريحاً قرآن كريم اعلام كرد كه يهود قائل است به اينكه عزير ابن الله است نصارا قائل است به اينكه مسيح ابن الله است ارتباطشان با احبار و رهبان اين است. فهم عهدين، فهم تورات، فهم انجيل مخصوص كليسا بود كسي حق نداشت انجيل بفهمد كسي حق نداشت تورات بفهمد اينطور نيست كه نظير قرآن باشد كه دعوت بكند بياييد درس بخوانيد قرآن بفهميد دَرَش به روي همه باز است هيچ منعي نيست هر كسي بخواهد درس بخواند عالِم قرآن بشود نه تنها محذوري ندارد بلكه مورد ترغيب هم است و اما براي آنها اين چنين نبود كه هر كسي بخواهد درس بخواند انجيل بفهمد، فهم آن است كه كليسا بفهمد و فتوا بدهد خب،
بنا براين اينها در فهميدن در احكام، در حكم دينيشان بَرْده فهم كليسا بودند. اين يك نحوه ارباب و رعيّتي فكري و فرهنگي است كه هم در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» به صراحت نقل شده است هم اينجا تقبيح شده است آنجا كه فرمود: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ وَلكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[9] بعد هم فرمود ﴿وَلاَ يَأْمُرُكُم أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلاَئِكَةَ وَالنَّبِيِّيِنَ أَرْبَاباً أَيَأْمُركُمْ بالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُم مُسْلِمُونَ﴾[10] فرمود پيغمبر را به عنوان رب بخواهيد قبول بكنيد، فرشته را به عنوان رب قبول بكنيد، هر حالتي باشد ممنوع است. منظور از رب اين است كه شما فكر اينها را بپرستيد. پس از اين جهت كه مشركين حرف احبار و رهبان را ميپذيرفتند و وجود مبارك مسيح(عليه السّلام) را هم به عنوان صاحب فرمان تلقّي كرده بودند از اين جهت هم اينها گرفتار شرك شدند شبيه مشركيناند شرك در ربوبيّت
شرك مشركان و اهل كتاب در ربوبيت جزئيه
مشركين، خدا را به عنوان اينكه واجبالوجود است يك، به عنوان اينكه خالق است دو، به عنوان اينكه مدير كل جهان هستي است يعني ربالارباب است ربالعالمين است قبول داشتند سه، در اين سه مرحله مشرك نبودند، منتها در ربوبيّت جزئي كه حالا مشكلات انسان را خدا حلّ ميكند باران را خدا ميفرستد دريا را خدا رام ميكند گياهان و روئيدنيها را خدا به عهده دارد اينها را مشكل داشتند كه بتهايي قائل بودند كه آنها اربابي قائل بودند كه در حقيقت آنها كارهاي اين جهان را انجام ميدادند و اگر كسي آن بتها را عبادت بكند باعث تقرّب الي الله ميشود آن بتها هم اين سنگ و چوب و گل نبودند حالا يا ستارههاي آسمان بودند يا قدّيسين بشر بودند يا فرشتگان بودند آنها به عنوان ارباب بودند بعد كم كم شد اوّل عكس و بعد به صورت مجسمه يا نه از همان اوّل به صورت همين تنديس و مجسمه و از اينها بود مجسمههاي آنها را براي گراميداشت ترسيم كردند و در برابر مجسمه آن بتها را خضوع ميكردند رفته رفته پيش جهله مشركين خود اين مجسمه شده بود و گرنه اوّل اين مجسمهها و اين بتها را اين سنگها و چوبها را نميگفتند اينها ربوبيّت ما را به عهده دارند خب. تحليل قرآني براي ايجاد انگيزه مبارزه با اهل كتاب از چند جهت شروع شد يكي اينكه اينها در توحيد شبيه مشركيناند يكي اينكه در مسئله ربوبيّت هم شبيه مشركيناند اينها در اينكه ذات اقدس الهي منزّه از توليد است شبيه مشركيناند كه معتقد نيستند و از اين جهت كه حرف غير خدا را سند ديني ميدانند هم شبيه مشركيناند. امّا حالا آن مسئله سياسي را در جاهاي ديگر تبيين ميكند كه بالأخره اينها كسانياند كه رابطه سياسي با مشركين داشتند و توطئه هم كردند و دشمنيشان مستور بود بعد از فتح مكّه مشهور شد اين را شايد جاهاي ديگر بازگو كنند.
اهل كتاب بودن قوم مجوس
در جريان مجوس روايتي در بحثهاي روايي هست كه لابدّ ملاحظه فرموديد. حتماً اين بحثهاي روايي را چون غالباً مطرح ميشود ولو تصريح نشود ملاحظه بفرماييد. در بحثهاي روايي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است كه آيا مجوس داراي پيغمبر بودند يا نه؟ صابئين را كه در الميزان هم آمده گروهي از مجوسي ميدانستند كه گرايش به يهود پيدا كردند صابئيني كه در ايران هستند خودشان را تابع حضرت يحيي ميدانند و اهل كتاب ميدانند و منزّه از شرك ميپندارند در آن روايتي كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال شده است كه آيا مجوسيها پيغمبر داشتند يا نه؟ فرمود: آري پيغمبر داشتند براي اينكه وقتي جريان جزيه مطرح شد، مشركين مكّه هم به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيشنهاد دادند كه خب ما هم مثلاً جريان جزيه را قبول داريم فرمود جزيه براي اهل كتاب است براي شما نيست مشركين گفتند كه خب شما حالا با يهوديها و مسيحيها پيمان بستيد ميگوييد اهل كتاباند ولي با مجوس اينها زرتشتياند چرا با اينها پيمان بستيد؟ وهمانطور كه با مجوس پيمان بستيد با ما هم پيمان ببنديد. حضرت طبق اين نقل وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود: اينها پيغمبري داشتند كه كتابي هم داشت و بعضي از خصوصيات كتاب را هم بازگو كرد. منتها آن پيغمبر را شهيد كردند و آن كتاب را مثلاً از بين بردند و اينها اهل كتاباند و با شما مشركين فرق ميكنند. بنا براين روايت مجوس جزء اهل كتاب خواهد بود[11] و آن آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «حج» هم همين نظر را تأييد ميكند كه اين فرق پنجگانه را يك طرف قرار مي دهند مشركين را يك طرف. يعني مؤمنين و يهوديها و صابئين و مسيحيها و مجوسيها را يك طرف قرار ميدهند، مشركين را طرف ديگر. ﴿الَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾[12] را طرف ديگر قرار ميدهند معلوم ميشد كه اين هم مورد قبول است خب
صحيح و كامل نبودن ايمان اهل كتاب
از اينكه ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ بيش از شرك در اين مسئلهٴابن الله گفتهاند و براي خدا فرزند قائل بودند نيست. امّا اينكه فرمود ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ به قرينه ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ﴾ معلوم مي شود ايمانشان صحيح و كامل نيست و گرنه كسي كه به خدا و قيامت ايمان ندارد از او نبايد توقّع داشت كه ﴿مَا حَرَّمَ اللّهُ﴾ را تحريم بكند كه از او نبايد توقّع داشت كه به دين حق گرايش پيدا كند كه. از اينكه فرمود اينها ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ يعني ايمانشان كامل نيست و گرنه اگر كسي مشرك باشد اصلاً خدا و قيامت را قبول نداشته باشد ديگر دربارهٴاو نميشود گفت كه اين لا يحرّم ما حرّم الله. اصلش را كه قبول ندارد تحريمش را هم قبول ندارد ديگر. وقتي اصل را اسطوره و افسانه ميپندارد ديگر او متديّن نخواهد بود. بنا براين اگر ما بگوييم ﴿مِنَ الَّذِينَ أُوْتُوا الْكِتَابَ﴾ مخصوص اين دو جملهٴ اخير است، نه مربوط به صدر، يعني ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ براي مشركين باشد بعدش براي اهل كتاب باشد اين چند شبهه هست حالا باز ببينيم راه ديگر براي تقويت اين احتمال وجود دارد يا نه؟
«الحمد لله ربّ العالمين»
[1] ـ سورهٴ اخلاص، آيهٴ 3.
[2] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 17.
[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 80.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[5] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 113.
[6] ـ سورهٴ نصر، آيهٴ 2.
[7] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.
[8] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 17.
[9] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 79.
[10] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 80.
[11] ـ كافي، ج 3، ص 567.
[12] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 17.