17 03 2001 4896050 شناسه:

تفسیر سوره توبه جلسه 32

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشّيطان الرجيم

﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِاليَوْمِ الآخِرِ وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ حَتَّي يُعْطُوا الجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (۲۹) وَقَالَتِ اليَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي المَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ (۳۰) اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (۳۱)

علّت قتال مسلمانان با گروهي از اهل كتاب

براي برقراري يك حكومت الهي و نظام توحيدي بعد از اينكه جريان مشركين را تبيين فرمودند و تحليل كردند، به اهل كتاب رسيدند. فرمودند: آنها كه﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ[1] كه در مواردي از قرآن كريم از آنها به عظمت و نيكي ياد شد آنها مستثنا هستند براي اينكه آنها تمام آنچه را كه موساي كليم(سلام‌ الله‌ عليه) و عيساي مسيح(سلام الله عليه) بيان كردند معتقد بودند و عمل مي‌كردند كه از آنها به نيكي ياد شده است. ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ﴾ كه از خيلي به نيكي ياد شد اما كساني كه اين‌چنين نيستند آنها هم كساني هم بودند كه بالأخره گرايش الهي پيدا كردند و توحيدي، امّا غالب يهوديها و مسيحيها اين‌چنين نبودند، مي‌فرمايند با آنها يك مقاتله‌اي كنيد كه آنها نظم حكومت اسلامي را به هم نزنند. اگر مسلمان شدند كه ﴿طُوبَي لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ[2]، اگر مسلمان نشدند لااقل يك يهودي كامل و مسيحي كامل باشند و مقررات نظام اسلامي را اگر قلباً معتقد نيستند و اگر سرّاً وعلناً احترام نمي‌گذارند، در بخش سوم كه همان احترام علني است اين را رعايت كنند. علناً تجاهر به عصيان نكنند كه محرًمات الهي را تحليل كنند .﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ اين علت حكم است، چرا با اينها مقاتله كنيد با اينكه اينها اهل كتاب هستند ؟ براي اهميت مسئله از باب تعليق حكم بر وصف كه مُشعِر به عليت است، اين علت را قبلاً ذكر كردند. نفرمود «قاتلوا الذين من اهل الكتاب لانهم لا يؤمنون بالله و رسوله و اليوم الآخر» بلكه قبل از اينكه بفرمايد اينها ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ﴾ اند علت حكم را ذكر مي كند. و علت را هم از باب تعليق حكم بر وصف ياد مي كند ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ﴾ كه اين صفت را دارند كه ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ اين يك، ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ دو، ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ سه. اين سه علت را اوّل ذكر فرمود تا وقتي كه مي‌فرمايد ﴿مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ﴾ تعجب نشود كه چگونه اهل كتاب مستحق قتال هستند.

معناي اعتقاد نداشتن اصل كتاب به خدا و قيامت

آن‌گاه اين سؤال ظهور مي‌كند كه چگونه اينها با اينكه اهل كتاب‌اند به خدا و قيامت معتقد نيستند ؟ آن را در آيهٴ 30 و 31 تشريح مي كند كه يهوديها قائل‌اند به اينكه عزير ابن الله است و مسيحيها قائل‌اند به اينكه عيسي(سلام الله عليه) ابن الله است. و اين شبيه حرف كفار گذشته است. گذشته از اينكه احبار و رهبان خود را به عنوان ارباب پذيرفته‌اند ،به جاي اينكه تابع وحي الهي باشند، پيرو گفته‌هاي احبار و رهبان‌اند، كه آن بايد علي‌حدّه بحث شود. گرچه اينها به قيامت معتقد بودند بنا بر همان آيه‌اي كه در نوبت قبل اشاره شد كه گفتند: ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إلاَّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً[3] قائل به قيامت بودند، قائل به جهنم بودند لذا گفتند كه اگر ما معذب بشويم بيش از چند روزي تعذيب نخواهد بود. ﴿لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إلاَّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً﴾ پس منكر معاد نيستند ،لكن چون براي ذات اقدس الهي كه﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ[4] فرزند قائل‌اند، اينها در حقيقت مبدأ را به درستي نشناختند و ايمان نياوردند. معاد هم كه بازگشت به همان مبدأ است، وقتي مبدأ شناخته نشد و مورد ايمان قرار نگرفت، معاد هم بشرح أيضاً [همچنين]. خب ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ

انكار سنت پيامبر الهي مستلزم انكار دستور خداي سبحان

آنچه را كه در كتاب و سنت آمده است اينها تحريم نمي‌كنند. يك وقت است يك كسي مي گويد من فقط آنچه كه قرآن كريم گفت قبول دارم .اين در حقيقت گذشته از اينكه حديث متواتر نبوي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي»[5] آن را پشت‌سر گذاشت، خود قرآن را هم قبول نكرد براي اينكه قرآن دارد﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ و خود پيغمبر برابر آيهٴ سورهٴ «حشر» اهل‌بيت را مرجع فتواي ديني مردم معرفي كرد. پس اگر كسي بگويد هر چه در قرآن هست من قبول دارم و خارج قرآن يعني روايات براي من مقبول نيست اين در حقيقت بين ثقلين انفكاك ايجاد كرده. «لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض»[6] بين قرآن وعترت فاصله ايجاد كرده اولاً، «آمن باحدهما ولم يؤمن بالآخر» و در نظر ثاني به خود قرآن هم ايمان نياورد. براي اينكه خدا در قرآن در سورهٴ مباركهٴ «حشر» فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾ آنچه را كه او آورد يعني اوامر سنت و نواهي سنت هم بالأخره مثل اوامر و نواهي قرآن است. آنها كه از خود نمي‌گويند كه. آنها هم برابر الهام الهي مي‌گويند. اينكه فرمود: ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ براي اينكه بعضي از احكام كه خطوط كلي است آن را كتاب آسماني به عهده دارد. بخشهاي وسيعي از احكام و فقه و حقوق و اخلاق را سنت هر پيغمبري به عهده دارد. كه سنت آن پيغمبر عهده‌دار تبيين جزئيات آن دين است. لذا تحريم خدا و تحريم رسول هردو تقبيح شده است و هردو يكجا به عنوان اينكه سبب قتال است ذكر شده است و در هر ديني اين‌طور است پيغمبر آن دين سنت الهي را از زبان الهام مي‌گيرد وبه مردم ابلاغ مي‌كند ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ خب

مراد از احكام بيان شده در ﴿مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ

اينكه فرمود: ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ منظور آن است كه آنچه را كه خدا و پيغمبرآنها حرام كرد اينها تحريم نمي‌كنند ،يا آنچه را خدا و پيغمبر خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تحريم كرد تحريم نمي‌كنند ،يا چيزي را كه هم پيغمبر آنها تحريم كرد هم پيغمبر خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)؟ سه فرض دارد. فرض اوّل آن است كه منظور آيه اين باشد كه اينها ﴿لاَيُحَرِّمُونَ﴾ چيزي را كه خدا و پيغمبرشان تحريم كرد ولي در دين اسلام نسخ شده است ديگر حرام نيست. خب، اگر چنين چيزي باشد كه قتال ندارد كه. اگر يك شيئي را يك چيزي را شريعت سابق تحريم كرد و در قرآن كريم تحليل شده است چون جزء شريعت و منهاج بود كه قابل نسخ است نه جزء خطوط كلي دين. خطوط كلي دين بر اساس ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ[7] نسخ‌پذير نيست اما خطوط جزئي كه از آنها به عنوان منهاج و شريعت ياد مي‌شود نسخ‌پذير است. ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً[8] شرايع و مناهج متعدد است اما دين واحد است. اگر چيزي جزء شريعت و منهاج بود نه جزء دين و در شريعت و منهاج موساي كليم(سلام الله عليه) بود و در شريعت ومنهاج پيغمبر خاتم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسخ شد، اينكه سبب قتال نمي‌شود كه يهوديهاي فعلي چيزي را كه قبلاً تحريم شده بود و هم اكنون حلال است تحريم نمي‌كنند ﴿لاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ گرچه الآن حرام نيست. خب اينكه قتال نمي‌خواهد سبب قتال نمي‌شود كه مي‌ماند دوفرض ديگر. يكي اينكه آن محرّمات چيزي باشد كه هم پيغمبر قبلي تحريم كرده، جزء شريعت و منهاج پيغمبر قبلي بود وهم جزء شريعت و منهاج پيغمبر بعدي، اين يك فرض. فرض سوم آن است كه اين امور در شريعت و منهاج پيغمبر قبلي حلال بود و در شريعت و منهاج پيغمبر بعدي حرام شده است. اين فرض دوم و سوم مي‌ماند .در فرض دوم كه اين امور هم محرّم در شريعت و منهاج قبلي است هم محرم در شريعت و منهاج فعلي است اين جاي قتال هست كه آنها بايد ملتزم بشوند قلباً و تركش را به عهده بگيرند سرّاً وعلناً. يعني هم بايد معتقد باشند كه اين حرام است و هم در پنهان و پيدا مصرف نكنند. چون چيزي است كه هم در شريعت قبلي حرام بود، هم در شريعت فعلي. فرع سوم و فرض سوم آن است كه در شريعت قبلي حلال بود و در شريعت فعلي حرام است چنين چيزي نمي‌شود آنها را ملتزم كرد كه قلباً اين را بپذيرند، اين يك. ونمي‌شود آنها را ملتزم كرد كه در پنهان عمل نكنند ،اين دو. ولي مي‌شود آنها را ملتزم كرد كه در پيدا يعني علناً اين كار را نكنند. حالا اگر يك چيزي در دين آنها حلال بود در شريعت آنها حلال بود و در شريعت ما محرّم است آنها حق ندارند كه جامعه اسلامي را به هم بزنند، علناً اين كار را انجام بدهند. پس لازم نيست كه قلباً متعهد بشوند و لازم نيست كه در نهان هم ترك بكنند. قلباً ملتزم نشوند محذور ندارند، مخفيانه مرتكب بشوند هم محذور ندارند. ولي علناً نظام اسلامي را به هم نزنند. اين بخش است كه فرمود اينها ﴿لاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ اينها علناً بساط مِي‌فروشي و امثال ذلك را تجويز مي‌كنند و اين نبايد باشد احكام جزيه همين است ديگر. احكام جزيه اين نيست كه اهل كتاب برگردد مسلمان بشود. احكام جزيه اين است كه اهل كتاب دين خود را حفظ بكند ولي شعائر اسلامي را محترم بشمارد.

پرسش ...

پاسخ: چون آخر «رسوله» كه ندارد معمولاً در اين‌گونه از موارد كه نام اهل كتاب برده مي‌شود آنجا از پيامبر با جمع ياد مي‌شود.

پرسش ...

پاسخ: بله ديگر بر اساس اين تحليلي كه شده است سه فرضي كه تحليل شد نتيجه اين تحليل سه فرضي آن است كه منظور از اين رسول، رسول خاتم است براي اينكه اگر رسول آنها تحريم كرده ولي رسول خاتم تحليل كرده كه جا براي قتال نيست و اگر رسول آنها تحريم كرده و رسول خاتم هم تحريم كرده اينجا عمده رسول خاتم است كه جا براي تحريم هست چه اينكه اگر رسول آنها تحليل كرده باشد ولي رسول خاتم تحريم كرده باشد باز جا براي قتال هست پس عمده همان شريعت خاتم است.

معناي دين و متدين نبودن اهل كتاب به دين حق

علت سوم اين است كه ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ اينها متدين نيستند به دين حق. اين كلمه ﴿دِينَ الْحَقِّ﴾ يا از سنخ اضافه موصوف به صفت است يا نه از سنخ اضافه طريق به مقصد است. اگر از سنخ اضافه موصوف به صفت باشد مبني بر آن است كه چون دين را به معناي جامع تفسيركردند و حتي دين باطل را هم دين گفته‌اند. چه اينكه فرعون گفت ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الأرْضِ الْفَسَادَ[9] آن مجموعه عقايد و اخلاق و آداب و سنن باطل را هم دين دانسته‌اند. اگر فرعون گفت ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ﴾ همان وثنيت و ثنويت را ،همان جاهليت اُولي و مانند آن را دين تلقي كردند. پس دين دو قسم است: دين حق و دين باطل. آن‌گاه اين اضافه موصوف به صفت است و اين هم وصف احترازي است. ولي اگر گفتيم اضافه دين به حق از سنخ اضافه طريق و هدف است نظير طريق‌الحق، ديني است كه انسان را به حق مي‌رساند.

پرسش: يا اين است يا ...

پاسخ: همان چيزي را كه خودشان تحليل كردند يا تحريم كردند آنها مي شود دين باطل.

 ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ يعني دين دو قسم است. دين حق همان است كه الله آورده باشد. دين غير حق يا نظير اينكه تشريع‌ها و بدعتهايي كه آنها گذاشتند، يا انحرافاتي هم كه سامريهاي هر عصري بر آنها تحميل كردند. غرض آن است كه دين به اين معنا به دو قسم تقسيم خواهد شد: دين يا حق است يا باطل نظير آنكه فرعون گفت ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ﴾ كه يك ديني است باطل. يا اضافه دين به حق از سنخ اضافه طريق به مقصد است نظير اينكه مي‌گوييم طريق‌الحق. يعني ديني كه انسان را به حق مي‌رساند. در قبال ديني كه انسان را از حق باز مي‌دارد مثل طريق‌الضلال. سيدنا‌الاستاد(رضوان الله عليه) اين نظر دوم را تقويت مي كنند. ولي نظر اوّل هم قابل قبول است براي اينكه دين را قرآن كريم بر دين باطل هم اطلاق كرده است. البته اگر ما آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» را در نظر بگيريم كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ[10] و بعد بگوييم منظور دين الهي است. البته ديني كه عندالله باشد و الهي باشد جز حق چيز ديگري نيست.

پرسش ...

پاسخ: مي‌تواند اضافه موصوف به صفت باشد چه اينكه اضافه صفت به موصوف هم مي‌تواند باشد.

پرسش ...

پاسخ: بله اما اين برهان عقلي كه ... چهار جا پيدا نكردند چند جا هم ممكن است پيدا بشوند غالب اينها مي‌گويند ما نيافتيم اينكه دليل نيست خب.

 پس اگر كلمه دين بر مجموعه عقايد و اخلاق و اعمال باطل هم اطلاق مي‌شود نظير ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ﴾ اين اضافه ﴿دِينَ﴾ به ﴿كُمْ﴾، يعني دين وثنيين دين بت‌پرستان چه ديني است ؟ ديني كه شما به آن معتقديد. مشابه اين اضافه‌ها را مي‌شود در جاي ديگر هم به كار برد، خب دين الله. «ان دين الله لا يصاب بالعقول» آن بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) در تحريم قياس اين است كه :دين خدا را شما بخواهيد با عقل بشري يعني با قياس و استحسان و مصالح مرسله و امثال ذلك كشف بكنيد شدني نيست. «ان دين الله لا يصاب بالعقول».[11] آن هم فرعون گفت ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الأرْضِ الْفَسَادَ﴾ به هر تقدير اين دو احتمال قابل طرح است.

با اهل كتاب تا پذيرش حكومت اسلامي و پرداخت جزيه

فرمود طبق اين سه جهت با اينها مبارزه كنيد تا اينكه اينها سرانه بدهند و حكومت اسلامي را به رسميت بشناسند ﴿حَتَّيٰ يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ حالا اين جزيه يا به معناي آن است كه با اين اجتزاء مي‌شود و اكتفا مي‌شود در برقراري امنيت آنها. يا جزاي همان انحراف فكري آنهاست. ظاهراً جزيه به همين اكتفا مي‌شود براي تأمين امنيت. حكومت اسلامي بايد امنيت اينها را امنيت جان، امنيت عرض، امنيت مال اينها را به عهده بگيرد. اينها هم هزينه مي‌خواهد. آنها جزيه مي‌پردازند تا اينكه اين هزينه‌ها تأمين بشود. حالا اگر همين جزيه را به صورتهاي ديگر بگيرند حالا ممكن است كه نام جزيه نباشد به عنوان جزيه نباشد. اگر اين جزء عناوين قصدي باشد نظير زكات، خمس البته بايد اين عنوان را قصد كرد. اما اگر نه، عنوان قصدي نباشد، نظير دِين باشد، مطلق تأديه كافي باشد ديگر عنوان قصدي لازم نيست، يك پولي بايد بگيرند آنها كه ديگر قصد اين كار را نمي‌كنند كه آنها وقتي تحت قهر شدند يك پولي را بايد به حكومت اسلامي بپردازند مي‌پردازند. وشايد اين يك عنوان لغوي باشد ديگر نه عنوان فقهي كه آنها بايد قصد بكنند نظير عنوان زكات و عنوان خمس تا اگر آنها را قصد نكردند باطل باشد ﴿حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ ديگر اين‌چنين نباشد كه علناً شعائر اسلامي را به هم بزنند خب.

با اينها در همين حد است .درباره مشركين در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد كه آنجا فرمود: با اينها مبارزه بكنيد تا اينكه ﴿وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ[12] اگر اين كار را كردند ﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ[13] ولي در جريان اهل كتاب اين‌طور نيست كه﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ اگر جزيه دادند، بله [در] پناه حكومت اسلامي بسر مي‌برند.

پرسش ...

پاسخ: نه، دو مطلب است يكي اينكه جزيه جزاست يا اجتزاء كه در قبال آن تأمين هزينه چيزي بايد بپردازند يا اينكه بالأخره بايد تسليم بشوند، تسليم حكومت اسلامي باشند و تمرّد نكنند حالا اگر قلباً معتقد نيستند يك، در پنهان خلاف مي‌كنند دو، اين عيبي ندارد نه تفتيش عقيده لازم است نه تفتيش اسرار درون منزل ولي در برابر حكومت اسلامي تعرّض نكنند حالا دوباره البته اين آيه بحثهايش ادامه دارد بر مي‌گرديم.

اعتقاد شرك‌آلود يهود ونصاري نسبت به خداي سبحان

از اينكه فرمود ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ اين را دارد تشريح مي‌كند،

 آن روز اين حرفها بود و اگر در بين يهوديها اين فكر نبود يا در بين مسيحيها اين فكر نبود ،آن روز حتماً قيام مي‌كردند و اعتراض مي‌كردند مي‌گفتند: هيچ يهودي قائل نيست به اينكه عزير ابن الله است و هيچ مسيحي هم نگفت و نمي‌گويد مسيح ابن الله است. از اينكه كاملاً ساكت شدند در برابر اين حرف معلوم شد كه اينها بوده‌اند. اليوم ممكن است به بركت قرآن كريم اين تفكر وثني و ثنوي و شرك‌آلود رخت بر‌بسته باشد، و الآن مسيحي نگويد عيسي ابن الله است. اما آن روز اين حرف بود وگرنه آنها اعتراض مي‌كردند و مي‌گفتند ما هيچ مسيحي نداريم چنين حرفي بزند. الآن هم كلمه پدر را به عنوان بهترين لقب به روحانيونشان مي‌دهند، لكن به بركت اسلام معناي اُبوّت وبُنوّت خيلي فرق كرد. معناي تثليث كلاً رخت بر‌بست به آن صورتي را كه قائل بودند به اينكه عيسي و الله ثالث ثلاثه است ومانند آن.

سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي(رحمة الله عليه) نقل مي‌كردند كه جناب پرفسور هانري كربن مي‌گفت كه: اگر كسي بتواند مسئله تجلّي را براي غرب حل كند، مهم‌ترين و بهترين جايزه علمي را غرب به او خواهد داد كه تجلي يعني چه؟ اينها ماندند كه مسئله عيسي(سلام الله عليه) چگونه حل مي‌شود؟ و در بحثهاي اسلامي مخصوصاً در كتاب شيعه از نهج‌البلاغه و مانند آن اين تجلّي كاملاً مطرح است، كه ذات اقدس الهي براي خلقش تجلّي مي‌كند «الحمد لله المتجلّي لخلقه بخلقه»[14] يا وجود مبارك حضرت امير در وصف قرآن فرمود: «فتجلّي لهم سبحانه في كتابه من غير أن يكونوا رأوه»[15] اين عنوان تجلّي اگر براي دانشمندان غرب حل بشود آنها مهم‌ترين جايزه علمي را به اين شخص مي‌دهند كه ديگر مسئله مسيحيت براي‌شان حل مي‌شود كه عيسي متجلّاي الهي است، تجلي خاص خداست. نه حلول است نه اتحاد است نه امتزاج است نه التقاط است نه اختلاط است نه تركيب است نه ساير انحاي باطل و ممتنع است و بُنوّت و امثال ذلك هم دركار نيست خب. از اينكه هيچ حرفي نزدند با اينكه كاملاً در صدد معارضه و مبارزه بودند. معلوم مي‌شود كه اين فكر در بين يهوديها بود كه مي‌گفتند عزير ابن الله است. و اين گفته باطل هم در بين مسيحيها بود كه مي‌گفتند المسيح ابن الله است، وهيچ اعتراضي نكردند. الآن مي‌گويند كسي نيست چنين حرفي بزند. خب البته به بركت اسلام است. آن تلمود آنها را كه شما نگاه مي‌كنيد، مي‌بينيد بسياري از معارف اسلامي در آنجا ظهور كرده. اين‌طور نبودند كه آنها از اين معارف طرفي بسته باشند. اينها گرفتار ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّيٰ نَرَيٰ اللّهَ جَهْرَةً[16] بودند الآن به اين روز در آمدند.

پرسش ...

پاسخ: نه آن بنوّتي كه قائل‌اند بعد از اينكه ترقيق شده و لطيف شده مي‌گويند وگرنه قائل به تثليث كه از هر طرف شروع بكنيد يكي از آنها خداست.

پرسش ...

پاسخ: بله اما نه تثليثي كه حالا يعني امر مادي كه از هر طرف شروع بكنيد يكي خداست كه در عرض اينها قرار بگيرد آنها آن ... مادي را سعي كردند نفي بكنند آن پدري و پسري ظاهري را كه هر كسي يك فرزندي دارد يا پدري دارد آن‌طور را نفي بكنند اما چطور هست را نتوانستند ثابت بكنند.

﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَيٰ الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾ بنا براين اينها در حقيقت بيان ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ است.

گفتار بي‌اساس كافران دربارهٴ خداي سبحان

﴿ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ فرمود اين سخني است كه اينها با دهانشان مي‌گويند. ريشه عقلي و قلبي و برهاني ندارد. ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ عده‌اي هم قبل از اينها بودند كافر بودند اينها هم شبيه آن كفار گذشته فكر مي‌كنند. در اين كريمه از آن ﴿الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ به عنوان «اشركوا» ياد نكردند بلكه به عنوان كفار ياد فرمود. كافر بر اهل كتاب اطلاق مي‌شود ولي مشرك اطلاق نمي‌شود و همان تفصيلي كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» بود كه تفصيل قاطع شركت است. مؤمنين و يهوديها و صابئين و مسيحيها و مجوس را ذكر فرمود و مشرك را در كنار اين اقوام پنج‌گانه ياد كرد. معلوم مي‌شود كه چون تفصيل قاطع شركت است در فرهنگ قرآن آنها مشرك مصطلح قرآن نيستند. اينجا هم تعبير به مشرك نفرمود. نفرمود «يضاهؤن قول الذين اشركوا من قبل» بنا براين با بخشي از توحيد مي‌سازد. ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ﴾ در بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» و مانند آن ظاهراً گذشت كه فرمود﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اينها دلهاشان شبيه هم است يك طور فكر مي‌كنند. چون دلهاشان شبيه هم است و يك طور فكر مي‌كنند، حرفهايشان هم شبيه هم است. حالا به آن آيه بايد مجدداً بررسي بشود تا ببينيم تشابه قلوب چه اندازه است. تشابه اقوال تا چه اندازه است و اينها آيا فقط قولاً شبيه كفار گذشته بودند يا قلباً هم شبيه كفار گذشته بودند ؟ آيا از سنخ مضاهات در اقوال است يا از سنخ تشابه در قلوب؟ ﴿يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ

«الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 113.

[2] . سورهٴ رعد، آيهٴ 29.

[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 80.

[4] ـ سورهٴ اخلاص، آيهٴ 3.

[5] ـ مستدرك الوسائل، ج7، ص255.

[6] ـ همان.

[7] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 19.

[8] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 48.

[9] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 26.

[10] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 19.

[11] ـ مستدرك الوسائل، ج17، ص262.

[12] ـ سورهٴ بيّنه، آيهٴ 5.

[13] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 11.

[14]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 155.

[15]  ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 204.

[16] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 55.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق