اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاءَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (28) قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ (29)﴾
بازگويي احكام ايات محل بحث دربارهٴ مشركان و اهل كتاب
در مدينه اقوام مختلفي به سر ميبردند بعد از فتح مکه محل ابتلاي اسلام و مسلمين گذشته از اقوامي که در مدينه بودند مشرکين حجاز هم بودند، لذا اين بخش از آيات، هم درباره مشرک پيامي دارد هم دربارهٴ اهل کتاب دربارهٴ مشرک چند حکم صادر کردهاند يکي اينکه بعد از گذشت آن چهار ماه مورد تعهد با اينها بجنگيد زيرا اينها به هيچ عهدنامه و قطعنامهاي عمل نميکنند ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً﴾[1] بنابراين صرف كفر باعث جنگ نشده است يعني صرف كفر باعث جنگ نشد، آنچه باعث جنگ است استکبار است نه کفر يعني يک گروهي که مشرک و کافرند از نظر عقيده و مهاجم و غارتگرند از نظر عمل و هيچ تعهدي را هم به رسميت نميشناسند اگر پيروز بشوند هرگز به عهدنامه عمل نميکنند. ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً﴾ نه رحامت نه قرابت نه تعهدات سياسي درباره اين گروه فرمود با اينها مبارزه کنيد آنگاه براي اينکه انسان گرفتار سلطه مشرکين نشود فرمود كه شما از داخله منزل و داخله قبيله شروع بکنيد تا به آن روستا و شهر و کشورتان كه ﴿لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَي الْإِيمَانِ﴾[2] هرگز تحت ولايت كافر نرويد هرچند آنها پدر شما يا برادر شما باشند. در نوبتهاي قبل اشاره شد که برادر بزرگتر به منزله پدر است. روايتي از وجود مبارک امام رضا(عليه السّلام) رسيده است که «الاخ الأکبر بمنزله الاب»[3] برادر بزرگتر به منزله پدراست. بالأخره انسان تحت تأثير او قرار ميگيرد. فرمود شما پدرانتان و برادرانتان اگر کافرند اوليايتان قرار ندهيد که پرهيز از سلطه کافر از همان داخله منزل و قبيله شروع بشود.
وقتي در داخله منزل و همچنين در داخله قوم و خويش و قبيله اين حکم برطرف شد ديگر در آن روستا يا شهر يا استان هرگز انسان تحت ولايت کافر قرارنميگيرد. بعد از اينکه فرمود تحت ولايت آنها قرار نگيريد آنگاه حکم سياسي را صادر کرد فرمود آنها را به مراکز رسمي اسلام که مطاف مسلمين است، قبله مسلمين است يعني کنار کعبه آنجا اجازه ندهيد بيايند.
پرسش ...
پاسخ: چون آنها بر خلاف فطرت حركت كردند فطرت انسانها توحيد است اينها در خلاف جهت توحيد دارند حركت ميكنند اينها براي خاموش كردن چراغ فطرت دارند تلاش ميكنند چون دارند شرك ميورزند خب،
بعد از اينکه فرمود آباء و اخوانتان را ﴿إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَي الْإِيمَانِ﴾[4] اوليا قرار ندهيد فرمود: اين مشرکين را به آن امکنه مقدسه دينيتان هم راه ندهيد ﴿فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾ آيا اين يک حکم تعبدي محض است؟ يا نه در مراكز رسمي آنها را راه ندهيد ؟ اگر چيزي به عنوان نجس فقهي مطرح بود مهمترين کار اين بود که اگر با آنها برخورد کرديد دستتان را بشوييد. اجازه ندهيد آنها با دست تر با شما تماس بگيرند و مانند آن. اما ﴿فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ﴾ را که بر آن مترتب کرد شايد ناظر به همان قذارت معنوي باشد گرچه منافاتي ندارد که هم قذارت معنوي داشته باشد هم نجاست فقهي. لکن اثباتش به بيان ديگر خواهد بود. بعد از اينکه جريان مشرکين را ذکر کرد فرمود كه نسبت به اهل کتاب هم در آينده نزديک حکم صادر ميکند. آنگاه اين قطع ارتباط زمينه فقر را فراهم ميکند. در چنين زمينهاي فرمود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾.
عالمانه و حكيمانه بودن احكام الهي
آنگاه بين آنچه گذشت و آنچه که ميآيد اين اصل كلي را تثبيت کرده و بازگو كرد كه: ﴿إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ ميداند چه مصلحت است و چه مفسده است و احکام آن حکيمانه است. يعني از اوّل سورهٴ مبارکهٴ «توبه» تا اينجا که آيهٴ 28 است چندين حکم صادر شده. مادامي که آنها تعهد را رعايت ميکنند وفاي به عهد لازم است. وقتي آنها پيمانشکني کردند بايد بعد از انقضاي أشهر حرم با آنها جنگيد و هيچکدام از کفار را به عنوان والي و سرپرست قبول نکرد ولو در داخله منزل و قبيله و مانند آن. بايد اعمال قدرت کرد مشرکين را از محدوده مسجدالحرام ومانند آن دور داشت و اگر سخن از فقر است خداي سبحان هم ترميم ميکند. بعد هم دربارهٴ يهوديها حکمي صادر کرد. دربارهٴ اهل کتاب حکمي صادر کرد که ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ در اين وسط که بين احکام گذشته و احكام آينده است اين اصل را بازگو فرمود که: ﴿إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ او به مصالح و مفاسد علم دارد اوّلاً و دستوراتي هم که ميدهد حکيمانه است و برابر با آن علم و معرفت الهي است ثانياً. ﴿إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾.
مراد از پيروزي حق و لزوم خالص بودن حق از هرگونه باطل
مطلب ديگرآن است که در بخشهاي قبل اشاره شد که حق هميشه پيروز است و باطل هميشه شکست ميخورد. منظور پيروزي حقيقي است نه اينکه اگر کسي حق با او بود در ميدان جنگ اصلاً شهيد نميشود. آن را خدا فرمود: «احدي الحسنيين» است. خود شهادت بهترين روزي است براي بعضيها ولي هدف او هرگز از بين نخواهد رفت و هدف او زنده ميشود. حق اگر مشوب باشد يعني مخلوط به باطل باشد چنين حقي را ذات اقدس الهي اصلاً قبول نميکند. خداوند هم دين واصب ميخواهد هم دين خالص ﴿لَهُ الدِّينُ وَاصِبا﴾[5] چه اينکه ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾[6]. واصب يعني پُر همه. همه دين براي خداست هيچ حکمي از احکام را غير خدا نبايد تدوين کند. واصب يعني پر، جمع. خالص ناظر به مسئله کيفيت است يعني مشوب نباشد. پس تمام احکام دين را بايد خدا بيان کند يک، در مقام امتثال هم صددرصد براي رضاي خدا باشد دو، که اگر چنين ديني بخشي از خدا بود بخشي از هوا بود واصب نيست. اين در مقام تقنين . در مقام اجرا و امتثال اگر بخشي براي رضاي خدا بود و مقداري هم براي تأمين هوا و هوس بود باز چنين امتثالي مقبول نيست اين دو، براي اينکه او امتثال خالص را ميپذيرد. در بخشهاي ديگر هم فرمود كه: اگر عملي را براي رضاي خدا و براي رضاي هوا و هوس به ديگري بياوريد اين كلش مردود به شماست. خدا تنها چيزي را قبول ميکند که خالص باشد و اگر خالص نبود هرگز نميپذيرد. ﴿مَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَي شُرَكَائِهِمْ﴾[7] اينکه فرمود ما عمل ريا را قبول نميکنيم و عبادتهاي ريايي و مشوب را قبول نميکنيم براي اينکه خالص نيست. اگر مثلاً يک عملي 99 درصد الهي باشد يک درصدش ريا اين ريا مهلک است نه اينکه مستهلک بشود. در بحثهاي قبل هم نمونههايي هم بود که فرق بين خاک که حرام است و يک قطره خون که گذشته از حرمت نجاست دارد اين است که يک مثقال خاک که خوردنش حرام است. اين اگر در يک ظرف بزرگي واقع بشود چون مستهلک ميشود ديگر خوردن آن غذا حرام نيست زيرا اين مقدار خاک مستهلک ميشود. ولي اگر يک قطره خون در همان ظرف بزرگ غذا قرار بگيرد اين مهلک است مستهلک نميشود. اينطور نيست که ما بگوييم چون اين ظرف غذا يا اين آش و مانند آن چون چند برابر آن يک قطره خون است آن را مستهلک ميکند بلکه اين يک قطره خون مهلک است کل غذاي ظرف را آلوده ميکند. جريان ريا اينطور است که هرگز مستهلک نميشود بلکه مهلک است. يعني اگر عملي 99 درصد لله بود و يک درصد ريا بود آن يک درصد مثل يک قطره خون است که بقيه را هم هلاک ميکند. نظير يک مثقال خاک نيست که خودش مستهلک بشود. عملي را ذات اقدس الهي قبول ميکند که صددرصد خالص باشد. اگر مشوب بود مقبول نيست اگر مقبول نشد صبغه دنيايي دارد و احکام دنيايي دارد.
پيروزي گروه اندك مسلمانان بر گروه كثير كافران
مطلب ديگر آن است که در نظام طبيعت عادت بر اين است که آنکه قويتر است پيروز بشود. ولي اگر کار الهي بود بر خلاف عادت يعني معجزه آن قليل بر کثير پيروز ميشود﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾[8] و ذات اقدس الهي هم در اوايل سورهٴ مبارکهٴ «حشر» فرمود كه: ما کاري کرديم که نه دوست باورش ميشد نه دشمن براي اينكه ﴿هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾[9] فرمود كه در جريان يهوديهاي مقتدر مدينه شما مسلمانها کاملاً به ياد داريد که اقتصاد مدينه دست يهوديها بود. شما وامگير اينها بوديد آنها در کاخ مينشستند، شما در کوخ. آنها در قلعههاي مستحکم زندگي ميکردند، شما جزء اصحاب صفه بوديد مسکن نداشتيد. هرگز فکر نميکرديد که شما فاتح بشويد و اينها متواري بشوند نه شما فکر ميکرديد نه آنها خيال ميکردند. بالأخره نه دوست باور ميکرد نه دشمن. ما کاري کرديم که بر خلاف پيشبينيهاي دوست و دشمن اينها متواري شدند. ﴿هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾ حشر يعني كوچ كردن اينها را کوچانديم بالاخره ديگر. شما مسلمانها در مدينه يک مقدار قابل توجهي در مسجد زندگي ميکرديد اصحاب صفه بوديد. بقيه هم بالأخره جزء وامگيرهاي يهوديهاي سرمايهدار بودند ديگر. اگر قرضي ميخواستيد بايد از آنها ميگرفتيد. يا عمله و کارگر آنها بوديد يا بالأخره از آنها وام ميگرفتيد. اگر هم يك مختصر تجارتي داشتيد در برابر تجارت آنها قابل قياس نبود. لذا ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا﴾ نه شما فکر ميکرديد که اينها فرار ميکنند نه آنها باورشان ميشد که فراري هستند. ﴿وَظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾ گفتند اين قلعههايي که ما داريم چه کسي ميتواند ما را از اينجا بيرون کند. آن روز که وسايل هوايي و ساير امکانات امروزي نبود كه فرمود ما براي اولين بار اين کار را کرديم، اين کار، کار ما بود. ﴿هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾[10] کسي که اولين بار اين کار را ميکند خب بالأخره موفقتر از ديگران است. فرمود هيچ کس در مدينه اين توان را نداشت که يهودي سرمايهدار مقتدر را بيرون کند. بعدها که شما قدرتي پيدا کرديد، هر چند نفر يهودي را هم جاي ديگر پيدا ميکرديد ممکن بود آنها را از جايشان تبعيد کنيد. وگرنه اولين بار ما اين کار را کرديم يعني اولين بار قدرت غيبي خدا بود.
پيروزي حق محض در برابر حق آميخته به باطل
بنا براين اگر جنگ مشوب حق و باطل باشد،مشوب حق و باطل، باطل است، مجموع داخل و خارج، خارج است. مجموع مجهول و معلوم، مجهول است. مجموع حق وباطل، باطل است ومانند آن. وقتي باطل شد ديگر مورد نصرت الهي نيست. در جريان حق محض حق يقيناً پيروز است، يعني اين هدف شکوفا خواهد شد. حالا گاهي خود آن شخص شهيد ميشود گاهي نه. جريان کربلا همينطور بود. يعني هدف سالار شهيدان(سلام الله عليه) به مقصد رسيد آنها محقّق شد، پياده شد و خود ابي عبدالله(سلام الله عليه) به مقصد رسيد ولو اينكه شهيد شدند. بنا براين شهادت غير از شکست است اين يك.
پرسش: واقعه كربلا پيروزي ظاهري... براي اينكه نظير ﴿لَيْتَ ... يُبَدّل شَهدٌ﴾ من اين اساس را ميخواهم از بين ببرم بعد ائمه ماندند و اينها.
پاسخ: خب ديگر اين پيروزي يك هدف است ديگر، هدف سالار شهيدان(سلام الله عليه) محقّق شد پس سيّدالشهداء(سلام الله عليه) پيروز شد.
پس اگر يک وقتي طرفين از نظر امکانات يکسان بودند يا مثلاً آنهايي که حق با آنها بود از نظر تجهيزات نظامي کم بودند آن را ممکن است ذات اقدس الهي از راههاي غيب کمک بکند که گذشته از پيروزي هدف، اينها بدون اينکه شهيد بشوند فاتحانه برگردند. هم پيروزي ظاهري باشد هم پيروزي باطني. اصل،پيروزي هدف است و هميشه هست اما اين پيروزي ظاهري گاهي هست گاهي نيست، اين را هم ذات اقدس الهي وعده نداد. سّرش آن است که آن شهادت کمال است. اينطور نيست که انسان حالا متضرر بشود. از يک سجني به يک جهان روح و ريحان رسد، اينطور نيست کسي ضرر کرده باشد كه خب.غرض آن است اينکه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ اين براي بيان آن است که اين احکام از صدر تا ساقه حکيمانه است.
دستور قتال با اهل كتاب به دليل نداشتن اعتقاد حقيقي به مبدأ و معاد
آنگاه فرمود: ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ حالا که احکام مشرکين مشخص شد، احکام اهل کتاب را دارند بيان ميکنند. ميفرمايد كه: با اينها مبارزه کنيد تا بالأخره اينها تحت حکومت اسلامي قرار بگيرند و جزيه هم بدهند. ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ مهمترين سؤالي که در اين کريمه مطرح است يکي اين است که ذات اقدس الهي از اهل کتاب به عنوان اينکه اينها ايمان به خدا و قيامت ندارند ياد کرده است، با اينکه در همين آيه فرمود اينها اهل کتاباند. اهل کتاب اصول سهگانه را قبول دارند. يعني مبدأ را قبول دارند، معاد را قبول دارند، وحي و نبوت را قبول دارند. بالأخره اگر يهودياند که انبياي قبل از موسي و خود موسي(عليهم الصلاة و عليهم السّلام) راقبول دارند و اگر مسيحياند انبيا قبل از عيسي و خود عيسي(عليهم الصلاة و عليهم السّلام) را قبول دارند. پس اينها هم معتقد به مبدأ هستند هم معتقد به معادند و هم معتقد به وحي و نبوت. اعتقادشان را به معاد در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» تثبيت کرد. در سورهٴ «بقره» آيهٴ 80 سخن اهل کتاب را كه نقل ميکند اين است كه ﴿وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاّ أَيَّاماً مَعْدُودَةً﴾ اينها ميگويند که ما بعد از مرگ اگر هم معذّب بشويم يک چند روزي بيشتر نيست.حالا همين چند روزي که مثلاً مبتلا شدند به گوسالهپرستي يا به دنبال سامري راه افتادند. ﴿قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدَاً فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَي اللّهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ﴾[11] به هر تقدير آنها قائل به قيامت و جهنم هستند، پس نميشود گفت آنها به قيامت معتقد نيستند. اما اينکه در اين آيه فرمود اينها نه به مبدأ معتقدند نه به معاد شرحش در بعضي از آيات ديگر هست که ﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَي بَشَرٍ مِن شَيْءٍ﴾[12]. اگر کسي خدا را آنطوري که بايد ممکن است بشناسد و مکلف است بشناسد، نشناسد اين در حقيقت «ما عرف الله حق معرفته»[13] وقتي الله را نشناخت آنچه را که هم در ذهن و سر اوست ديگر الله نيست. اين در حقيقت به خداي واقعي معتقد نيست. و چون معاد هم برگشت به همان مبدأ است، و اين شخص مبدأ را نشناخت و چيز ديگر را پذيرفت در حقيقت به معاد هم معتقد نيست. اينکه فرمود: ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ اينها نه به مبدأ معتقدند نه به معاد.
نحوه بيان اصول اعتقادي اهل كتاب در قرآن
اما در مقام فعل ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ قرآن کريم گاهي اصول سهگانه را به طور صريح و روشن ذکر ميکند، مثل اينکه ميفرمايد: اينها کساني هستند که هم به مبدأ معتقدند هم به ما انزل معتقدند و هم ﴿بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾. اين به اصول سهگانه صريحاً اشاره شد. گاهي هم به مبدأ و معاد اشاره ميشود بالصراحة، به وحي و نبوت و رسالت التزاماً يا ضمناً ميپردازد. مثل آياتي که دلالت ميکند بر اينکه کساني که به خدا و قيامت معتقدند و عمل صالح دارند. خب قرآن عملي را صالح ميداند که منطبق باشد بر حجت آن عصر، حجت هر عصري هم پيغمبر آن عصر است. وگرنه عملي که مطابق با حجت آن عصر و دين آن عصر نباشد كه آن عمل صالح نيست. پس اينکه ميفرمايد کساني که به خدا و قيامت معتقدند و عمل صالح دارند اهل بهشت هستند، عملي را قرآن صالح ميداند که مطابق با حجت عصر باشد. حجت عصر دين همان عصر است شريعت همان عصر است. پس گاهي اصول سهگانه را بالصراحة ذکر ميکند مثل اينکه ميفرمايد ايمان به خدا و ايمان به قيامت و «ما انزل من ربه». اين «ما انزل من ربه» همان دين است، همان قرآن است و مانند آن. گاهي مبدأ و معاد را بالصراحة ذکر ميکند ولي بين مبدأ و معاد که وحي و نبوت است را به ضمن يا به التزام ذکر ميکند، مثل آنجاهايي که ميفرمايد ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح. يکي از آن مواردي که مبدأ و معاد بالصراحة ذکر شده ولي شريعت و نبوت در بخشي بالصراحة ذکر شده و در بخشي هم به التزام اين است که فرمود: ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ اين راجع به مبدأ و معاد. ﴿وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ﴾ يعني آنچه را که خدا و پيامبر تحريم کردند، يعني شريعت و مقررات شريعت، قوانين شريعت، دستورات، اوامر و نواهي شريعت ديگر که اين ميشود وحي و نبوت. البته اين جمله ﴿وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ﴾ اين ناظر به خود شريعت است، ناظر به وحي و نبوت است تقريباً به صورت روشن.
علّت مبازه حكومت اسلامي با اهل كتاب
﴿من الذين اوتوا الکتاب﴾ يعني اين گروه اهل کتاباند ولي ايمان به خدا و قيامت ندارند. با اينها مبارزه کنيد، نه تا آنکه مسلمان بشوند بلکه حکومت اسلامي را بپذيرند. جزيه بدهند چون نميخواهند مسلمان بشوند. نه اينکه حتي يسلموا البته اگر اسلام آوردند که خب ﴿فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾[14] نظير اينكه درباره مشرکين هم فرمود. اگر مشرکي مسلمان بشود﴿فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾.
پرسش ...
پاسخ: احتمال تبعيض هست خب بعضيها را كه پذيرفتند هست ديگر نميشود گفت يهوديها را تقسيم كنيد با بعضي از يهوديها كار نداشته باشيد با بعضي از آن يهوديها بجنگيد اينطور كه نيست.
اگر گروهي از اهل کتاب خودشان ايمان آوردند که خب ﴿فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ چه اينکه در جريان مشرکين هم فرمود كه ﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾. آنها ديگر برادر مسلمانان خواهند بود. ولي اگر به همان يهوديتشان و مسيحيتشان اصرار ميورزند بايد تحت حکومت اسلامي قرار بگيرند و سرانه بدهند. جزيه آن سرانه است. غير از مسئلهٴ زکات است، غير از مسئلهٴ خمس است، غير از مسئلهٴ ماليات است ﴿حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ که حالا هم اين ﴿عَن يَدٍ﴾ و هم اين ﴿صَاغِرُونَ﴾ بايد دوباره معنا بشود که يعني چه؟
معناي ايمان نداشتن اهل كتاب به خداوند و روز قيامت
براي توضيح اينکه اينها ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ اين آيهٴ 30 ميتواند دليل روشني باشد که چرا اينها ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ قهراً چرا ﴿لاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقّ﴾ براي اينکه ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾[15] آنکه فرزند دارد که الله نيست، آنکه الله است ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾[16] است. اينها به آن الله حقيقي که ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾ باشد ايمان ندارند. به کسي ايمان دارند که والد عزير است و والد مسيح. آنکه والد باشد که الله نيست. پس اينها ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّه﴾ به اين بيان فرمود اينکه ما گفتيم اينها ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّه﴾ نه يعني اصلاً به حسب ظاهر خدا را قبول ندارند و براي خدا عبادت نميکنند. نه خدا را قبول دارند و براي خدا عبادت ميکنند اما يک خدايي که بتواند والد باشد و اين ديگر خدا نيست. خدا آن است که ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾ باشد. پس ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ﴾ اين پاسخ به آن سؤال است که چگونه شما اينها را اهل کتاب ميدانيد بعد از طرف ديگر هم ميگوييد ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّه﴾ و مسيحيها را اهل كتاب ميدانيد مع ذلك ميگوييد ﴿لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ﴾ فرمود: ﴿وَقَالَتِ النَّصَارَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّي يُؤْفَكُونَ﴾[17] يک بحثي در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که از باب ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[18] دلهاي اينها شبيه به هم است. يک سنخ فکر ميکنند ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ فرمود اين حرفها، حرفهاي دهن است، حرفهاي دل نيست. حرفي نيست که از دل و فطرت برخاسته باشد و برهان او را همراهي کرده باشد. اين لقلقه لسان است. اين سخني است که با دهن ميگويند. همين حرفهاي دهني که ريشه قلبي و عقلي ندارد با همين ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ﴾[19] ميخواهند آن توحيد را با اين دهن خاموش کنند. مثل اينکه کسي بخواهد نور شمس را با فوت دهن خاموش کند. حرفهاي غير مستدل فقط از فضاي دهن بيرون ميآيد نه بيش از آن، از دل بر نميخيزد. دل را كفر گرفته، براي اينکه ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[20] اين حرفي که ميزند حرف دهني است، حرف برهان نيست. از دل که نميتواند برخيزد چون دل که جاي فطرت است در حيطه چيز ديگر قرار گرفته خب. از اين جهت اگر سؤال بشود که چگونه ذيل آيه اينها را اهل الکتاب ميداند و صدر آيه ميگويد اينها ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ﴾ پاسخش را آيهٴ بعد خواهد داد.
تفاوت حكم حكومي و حكم فقهي اهل كتاب
پرسش ...
پاسخ: نه درباره اهل كتاب فرمود كه با اينها بجنگيد ﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾[21] تا به آن مرز اما اينجا ديگر كاري به عقيده ندارد فرمود ﴿حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ﴾ همين كه حكومت را پذيرفتند كافي است.
پرسش ...
پاسخ: چرا دربارهٴ مشركين فرمود: مرزش تا ﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ آن بحثهاي مبارزه كه در آيات اولي گذشت كه فرمود ﴿فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ﴾[22] دمار اينها را دربياوريد تا اينها موحّد بشوند اينكه فرمود: ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الْصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ﴾ اما اينجا آنطور نيست اينجا لازم نيست كه حالا مسلمان بشوند اينها اگر همان هدايت و رهبري انبياي بزرگ را حفظ بكنند كافي است منتها اينها حيف موساي كليم(سلام الله عليه) و حيف عيساي مسيح(سلام الله عليه) كه گرفتار اين قوم شده است آنها از انبياي بزرگ الهياند.
پرسش: آنها در تمام زمينهها باطلاند اينها در مسئله اعتقاد به خداوند يا گرفتار تثليثاند ... در مسئله نبوت كه مبشّر و مصدّق و آنها را قبول ندارند نبوتشان پس قبول ...
پاسخ: خب نه اصل توحيد را قبول دارند، اصل معاد را قبول دارند، اصل ضرورت وحي و نبوت را قبول دارند، اصل ملائكه را قبول دارند، نبوت عامّه را قبول دارند، نبوت خاصّه تا موساي كليم(سلام الله عليه) يا عيساي مسيح(عليه السّلام) را قبول دارند اين نبوت خاصّه خاتم را نميپذيرند.
پرسش: آقا پس مجموع حق و باطل ...
پاسخ: بله يك وقت است كه حكم باطل كلامي است بله آنجا به جهنّم ميرود اما در بحثهاي فقهي خيلي فرق ميكند از نظر بحث حقوقي و فقهي فرمود دربارهٴ مشركين فرمود: ﴿فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الْصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ﴾[23] اما اينجا فرمود ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾[24] خب لذا اقليّتهاي ديني در كشور اسلامي محترم هستند مادامي كه نظام را بپذيرند.
پرسش: آخر مسئله توحيدي بايد به يك جايي بايد تكيه بكند ...
پاسخ: تأكيد آنها همين است ديگر بالأخره خدا را قبول دارند، قيامت را قبول دارند، نبوت عامّه را قبول دارند، نبوت خاصّه خيلي از انبيا را قبول دارند، عبادت دارندو مانند آن در بعضي از بخشها مشكل دارند.
پس اين سؤال که چگونه اينها مؤمن به خدا و قيامت نيستند، براي آن است که کسي که گرفتار تثنيه است مانند يهود يا كسي گرفتار تثليث است مانند نصارا، اينها در حقيقت ﴿وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾[25] آنطوري که ذات اقدس الهي است که هيچکس نميتواند او را بشناسد «ما عرفناک حق معرفتك»[26] انبيا(عليهم السّلام) و اوليا(عليهم السّلام) هم نميتوانند اکتناه بکنند کنه ذات اقدس الهي را بشناسند. اما شناخت کنه ذات که تحت تکليف کسي نيست. آن مقداري که تحت تکليف است، آن مقدار هم اينها درست عمل نکردند. اينکه فرمود ﴿وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾[27] همين است. يعني آن مقداري که معرفتش ممکن است و تحت تکليف است بايد ميشناختند، نشناختند.
مراد از ﴿عَن يَدٍ﴾ در آيهٴ محل بحث
حالا ﴿عَن يَدٍ﴾ يعني روبهرو، دست به دست. نظير مشافهه که انسان گفتگو ميکند زبان به زبان. اين را هم دست به دست بدهند نه اينکه به ديگري بدهند، براي اين كه خودشان بايد بدهند تا يک نحوه ذلتي احساس بکنند. ﴿وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾ نظير خريد و فروش نباشد که خريدار و فروشنده، کالا و ثمن و مثمن را رد و بدل بکنند وهيچکدام احساس حقارت نکنند. اين بايد احساس حقارت بکند. حالا معناي احساس حقارت و اينها چيست در نوبت بعد، ان شاء الله.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ توبه، آيهٴ 10.
[2] . سورهٴ توبه، آيهٴ 23.
[3] . تهذيب الاحكام، ج 7، ص 393.
[4] . سورهٴ توبه، آيهٴ 23.
[5] . سورهٴ نحل، آيهٴ 52.
[6] . سورهٴ زمر، آيهٴ 3.
[7] . سورهٴ انعام، آيهٴ 136.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 249.
[9] . سورهٴ حشر، آيهٴ 2.
[10] . سورهٴ حشر، آيهٴ 2.
[11] .
[12] . سورهٴ انعام، آيهٴ 91.
[13] . بحار الانوار، ج 39، ص 84.
[14] . سورهٴ توبه، آيهٴ 11.
[15] . سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[16] . سورهٴ اخلاص، آيهٴ 3.
[17] . سورهٴ توبه، آيهٴ 30.
[18] . سورهٴ بقره، آيهٴ 118.
[19] . سورهٴ صف، آيهٴ 8.
[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 10
[21] . سورهٴ توبه، آيهٴ 11.
[22] . سورهٴ توبه، آيهٴ 5.
[23] . سورهٴ توبه، آيهٴ 5.
[24] . سورهٴ توبه، آيهٴ 29.
[25] . سور ه انعام، آيهٴ 91.
[26] . بحار الانوار، ج 68، ص 23.
[27] . سورهٴ انعام، آيهٴ 91.