14 03 2001 4895981 شناسه:

تفسیر سوره توبه جلسه 30

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

﴿يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا المُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا المَسْجِدَ الحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاءَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (28)

وظيفه مؤمنان در جلوگيري از ورود مشركان به مسجد الحرام

بعد از ابلاغ پيام برائت و اينكه مشركين در سال آينده حق حج عمره ندارند دستوري به مسلمين داده شد كه نگذاريد آنها بيايند اينكه فرمود: ﴿يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا المُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا المَسْجِدَ الحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾ مؤمنين را مخاطب فرمود كه آنها نزديك نشوند يعني شما تمكين نكنيد نگذاريد آنها نزديك بشوند وگرنه مشركي كه به وحي الهي معتقد نيست كه به اين دستور عمل نمي‌كند آن خود را متولّي مسجدالحرام و كعبه مي‌داند پس از اينكه فرمود: ﴿يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ در حقيقت ناظر به آن است كه وظيفه‌تان اين است كه تمكين نكنيد.

مطلب ديگر آن است كه وقتي مشرك بما انهم مشرك موضوع حكم قرار گرفت نشانه آن است كه شرك سبب است اگر تعليق حكم بر اين وصف است نشانه آن است كه اين وصف دخيل در آن محمول است ﴿إِنَّمَا المُشْرِكُونَ نَجَسٌ

تفاوت مشركان با اهل كتاب

مطلب سوم آن است كه مشرك در قرآن كريم گاهي به صورت اجمال گاهي به طور تفصيل در قبال اهل كتاب قرار مي‌گيرد بنابراين بين مشرك و اهل كتاب فرق است گرچه ممكن است آن شرك عام شامل اهل كتاب هم بشود ولي اين شرك مصطلح در مقابل اهل كتاب بودن است بر اهل كتاب كافر اطلاق مي‌شود كه مشترك بين مشرك و اهل كتاب است ولي مشرك اطلاق نمي‌شود گاهي به طور اجمال مشرك در مقابل اهل كتاب است گاهي به طور تفصيل مشرك در مقابل اهل كتاب آنجا كه به طور اجمال مشرك در قبال اهل كتاب قرار مي‌گيرد نظير آيهٴ 105 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه قبلاً گذشت فرمود: ﴿مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أهْلِ الكِتَابِ وَلاَ المُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَاللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ[1] فرمود كفار دوست ندارند كه خيري از طرف خدا به شما برسد بعد آن كفار را تبيين مي‌كنند ﴿مِنْ أهْلِ الكِتَابِ وَلاَ المُشْرِكِينَ﴾ كه مشرك و اهل كتاب مقابل هم هستند و اين تقابل قاطع شركت است و جامع آنها كفر است پس اهل كتاب طبق اين بيان مشرك نيستند چه اينكه در سوره «بَيِّنه» آيه اول اين است ﴿لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أهْلِ الكِتَابِ وَالمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّي تَأتِيَهُمُ البَيِّنَةُ﴾ كه در اين آيه هم مشرك در مقابل اهل كتاب قرار گرفت گرچه جامع بين اين دو گروه عنوان كافر است كه كافر هم شامل اهل كتاب مي‌شود و هم شامل مشرك گاهي به صورت تفصيل مشرك در مقابل اهل كتاب قرار مي‌گيرد كه ديگر عنوان اهل كتاب مطرح نيست بلكه به عنوان يهودي و صابئي و مسيحي و مانند آن مطرح است نظير آيهٴ هفده سورهٴ مباركهٴ «حج» است كه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَاري وَالمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا﴾ فرمود اين شش گروه خداوند در قيامت بين اينها حكميت را مي‌پذيرد و حكم مي‌كند ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ يك گروه ﴿وَالَّذِينَ هَادُوا﴾ يهوديها دو، ﴿وَالصَّابِئِينَ﴾ سه، ﴿وَالنَّصَاري﴾ چهار، ﴿وَالمَجُوسَ﴾ پنج، ﴿وَالَّذِينَ أشْرَكُوا﴾ شش، كه اين مشركين را در مقابل اين چند گروه قرار داده است البته تفاوتي بين آيهٴ هفده سورهٴ «حج» با آيهٴ 105 سورهٴ «بقره» و آيهٴ يك سورهٴ «بَيّنه» است كه از آنجا در آن دو آيه به صورت مشركين كه وصف‌اند ياد شده است در اينجا به عنوان ﴿أشْرَكُوا﴾ كه فعل است تعبير شده است ولي فرق مهمي در اين جهت نيست كه بين شرك و بين آن مكاتب پنج‌گانه ديگر تفاوت است پس اگر در آيهٴ محل بحث عنوان مشرك موضوع نَجَس قرار گرفت شامل آن پنج گروه ديگر نخواهد شد شامل مؤمنين كه يقيناً نمي‌شود شامل يهوديان و صابئين و نصاري و مجوس هم نخواهد شد حالا اگر آنها حكمي دارند بايد از دليل ديگر استفاده كرد از اين دليل نمي‌شود استفاده كرد.

مصاديق متعدد شرك

پرسش ...

پاسخ: اين يك شركي است كه دربارهٴ مؤمنين هم هست كه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِكُونَ[2] وگرنه اين آيات فراواني كه ارائه شد چون تفصيل قاطع شركت است بين اهل كتاب و بين مشركين همه جا تفكيك شده.

پرسش ...

پاسخ: اگر مشرك مصطلح بر اهل كتاب هم اطلاق مي‌شد ديگر در اين آيات فراوان اينها در مقابل هم قرار نمي‌گرفتند.

پرسش ...

پاسخ: آن شرك به معناي اعم براي اكثر مؤمنين هم هست كه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِكُونَ﴾ ولي اينجايي كه تفصيل است آنجا كه محور بحث است وقتي جدا مي‌كند اين شش گروه را در كنار هم قرار مي‌دهد مؤمنين و يهوديها و صابئين و نصارا و مجوس و مشرك اينجا كه مي‌خواهد بفرمايد كه خدا ﴿يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ[3] آنجا كه مي‌خواهد بشمارد آنجا كه مي‌خواهد بالأخره سرشماري بكند اين طور مي‌فرمايد چه اينكه در آيهٴ «بينه» و در آيهٴ سورهٴ «بقره» آنجا هم جامع بين مشرك و اهل كتاب را عنوان كافر قرار داد اگر حكم متوجه عنوان كافر باشد هر دو گروه را شامل مي‌شود چه اينكه اگر حكم متوجه اهل كتاب باشد شامل نمي‌شود يا اگر متوجه مشرك باشد هم شامل نمي‌شود.

پرسش ...

پاسخ: صابئين هم خود را جزء پيروان حضرت يحييٰ مي‌دانند نه ستاره‌پرست اينها كه در ايران هستند اين طور بود آن وقت ديگر قانون اساسي تدوين مي‌شد اينها گروهي آمدند در همان مجلس تدوين قانون اساسي و گفتند ما پيامبرمان يحييٰ زاهد(سلام الله عليه) است و از همان‌جا كتاب به ما رسيده است ما هرگز ستاره‌پرست نيستيم اگر يك گروهي به عنوان صابئي ستاره‌پرست باشد آنها ديگر در اين محدوده نيستند و منظور از صابئين آيات قرآن هم همان صابئيني‌اند كه وجود مبارك حضرت يحيي را پيامبر خود مي‌دانند.

كافر بودن اهل كتاب و مشرك اصطلاحي نبودن آنان

پرسش ...

پاسخ: نه چون آخر احكام كفار فرق مي‌كند مشرك بدتر از آنهاست هركدام يك حكم خاصي دارند البته يك حكم جامعي هم دارند آنچه كه به كفر برمي‌گردد مشترك بين اهل كتاب و مشرك است اما آنچه كه به شرك برمي‌گردد به بت‌پرستي برمي‌گردد مخصوص اينهاست چون بت‌پرست منكر قيامت است منكر وحي و نبوت است و مانند آن اهل كتاب همه اينها را قبول دارند انبيا را قبول دارند منتها تا پيامبر خودشان را قبول دارند بعد از پيامبر خودشان كسي را به رسميت نمي‌شناسند يعني يهوديها تا حضرت موسي(سلام الله عليه)را مي‌پذيرند مسيحيها تا حضرت عيسي(سلام الله عليه) را مي‌پذيرند از آن به بعد را نمي‌پذيرند.

پرسش ...

پاسخ: كافر وجه مشترك بين اهل كتاب و مشركين است ولي مشرك مشترك نيست كافر هستند ديگر منتها يكي به همه اصول كفر مي‌ورزد يكي به بعضي از اصول كفر مي‌ورزد.

پرسش ...

پاسخ: بله حالا اگر چنين گروهي هم بودند آن مطابق با اين آيه نيست آيه گروهي را مي‌گويد كه موحّد باشند آنها در حقيقت مي‌شوند جزء مشركين اين صابئيني كه در قرآن است چه اينكه صابئيني كه در ايران زندگي مي‌كنند و خواهان رسميت هستند آنها حرفشان اين است كه ما پيرو حضرت يحيي(سلام الله عليه) هستيم نه ستاره‌پرست.

پرسش ...

پاسخ: آن شرك عملي مي‌شود در حقيقت.

پرسش ...

پاسخ: اين شرك به معني عام است ديگر وگرنه شرك خاص در قبال اهل كتاب است چون در همه اين موارد مشرك در مقابل يهودي و مسيحي و مجوس و صابئين قرار مي‌گيرد.

پرسش ...

پاسخ: چرا پذيرفته مي‌شود اين همه مشركين بودند كه توبه كردند قبول شد اينها كه مرتد نيستند كه. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ

پرسش ...

مراد از شرك اصطلاحي

پاسخ: شرك بالله همه اينها را شامل مي‌شود اولاً براي خدا شريك قائل شدن بت را پرستيدن اين شرك است و اين ظلم عظيم است مصداق بارزش همان است كه مشركين حجاز و امثال حجاز داشته‌اند از زمان حضرت نوح(سلام الله عليه) هم بودند كه ﴿وَيَعُوقَ وَنَسْراً[4] را مي‌پرستيدند اين عبد ودّ هم از همان جا نام گرفته است كه از اسامي بتهاي آنها ودّ است كه زمان نوح(سلام الله عليه) هم بود كه عده‌اي ودّ و يعوق و يغوث را مي‌پرستيدند همان‌طوري كه در اسلام در مكاتب توحيدي عبدالله مطرح است براي مشركين حجاز و وثنيين آن عصر هم عبد ودّ هم مطرح بود آنها مي‌گفتند ما بنده ودّ هستيم كه ودّ يكي از بتهاي آنها بود همه اينها شرك است و وجود مبارك لقمان هم نهي كردند خب.

مطلب بعدي آن است كه اين نَجَس چون اصلش مصدر است و مصدر بر مفرد و تثنيه و جمع اطلاق مي‌شود بر مذكر و مؤنث اطلاق مي‌شود اينجا هم بر جمع اطلاق شده است ﴿إِنَّمَا المُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ نفرمود «انما المشركون انجاس».

بررسي استنباط نجاست ظاهري مشركان از آيهٴ محل بحث

مطلب بعدي آن است كه نجاست و قذارت در قرآن گاهي به معناي نجاست ظاهري است چه حكم فقهي دارد اگر با رطوبت برخوردي شد بايد شسته بشود و مانند آن و گاهي هم قذارت معنوي است نظير ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثَانِ[5] چون رجس با نجس نزديك هم هستند اوثان كه رجس‌اند رجس معنوي‌اند نه رجس مادي آيا مشركين كه نجس هستند نظير اينكه اصنام و اوثان رجس هستند نجاستشان معنوي است كه قذارت معنوي دارد يا نه نظير كلب و خنزير نجاست ظاهري و فقهي دارند كه ابن عباس بر آن است و عده زيادي هم برآن‌اند در اينجا بايد بين مطلب و حكم فقهي و حكم تفسيري بحث فقهي و بحث تفسيري فرق گذاشت در بحث تفسيري فقط از اين جهت بحث مي‌شود كه از اين آيه چه استفاده مي‌شود بحث فقهي از مجموع آيه و سنت اهل بيت(عليهم السلام) استنباط مي‌شود اگر رواياتي دلالت كرد بر اينكه مشرك نجس است بحث فقهي تام خواهد بود ولي از نظر بحث تفسيري اثبات نجاست فقهي و ظاهري به وسيله اين آيه با اينكه نجاست و رجس گاهي بر قذارت معنوي گاهي بر قذارت مادي اطلاق مي‌شود آسان نيست بنابراين اگر براي ما به حسب بحثهاي فقهي مسلم است كه مشرك نجس است اين منافات ندارد كه روايات معتبري بر اين معنا دلالت داشته باشد و از نظر بحث روايي انسان بتواند نجاست فقهي و ظاهري را اثبات بكند ولي از آيه نتواند استفاده بكند شايد آيه منظورش همان قذارت معنوي باشد نظير ﴿فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الأَوْثَانِ[6] كه رجس در آنجا با نجس در اينجا احياناً يك معنا را به همراه دارد و همان قذارت معنوي است.

پرسش ...

پاسخ: بسيار خب اگر عام بود عام كه خاص را ثابت نمي‌كند كه.

پرسش ...

پاسخ: نه يك وقت است كه ما مي‌گوييم قذارت دو قسم است قذارت ظاهري و قذارت باطني و اين لفظ در هر دو استعمال شده است كه استعمال لفظ در اكثر از معنا جايز است ولي دليل مي‌طلبد يك وقت اين طور مي‌گوييم يك وقت مي‌گوييم نه قذارت و نجاست دو قسم است و اين عنوان نجس جامع بين القسمين است حالا اگر جامع در يك جايي استعمال شد كه هيچ كدام كه زير مجموعه خودش را ثابت نمي‌كند كه يك قدر متيقن را اثبات مي‌كند اثبات يكي از دو خصوصيت به وسيله قرينه خارج خواهد بود پس اگر گفتيم اينها مشترك لفظي‌اند كه نيستند و استعمال لفظ در اكثر از معنا جايز است كه جايز است منتها قرينه مي‌طلبد آن گاه هر دو قسم ثابت مي‌شود ولي اگر كه گفتيم اينها مشترك لفظي نيست اين براي قذارت است كه جامع بين القسمين است كه حق همين است اين لفظ هم در آن جامع استعمال مي‌شود كه حق هم همين است آن وقت جامع هيچ كدام از اين دو خصوصيت زير مجموعه خود را كه ثابت نمي‌كند آن گاه بر مي‌گردد به قدر متيقن‌گيري قدر متيقنش همان قذارت معنوي است ولي هرگز دلالت بر طهارت هم ندارد اين همه روايات معتبري كه دلالت مي‌كند بر نجاست آنها بدون معارض‌اند آنها كه مزاحمي ندارند كه خب اگر فرصت شد ممكن است بعضي از آن روايات قرائت بشود ﴿إِنَّمَا المُشْرِكُونَ نَجَسٌ

قول به نجاست فقهي و عرضي مشركان

برخيها خواستند بگويند كه مشرك نجاست فقهي دارد منتها اين نجاست فقهي‌اش عرضي است نه ذاتي براي اينكه اين نجس چون بر ذات حمل شد و هرگز وصف بر ذات حمل نمي‌شود حتماً اين حمل از قبيل حمل اشتقاقي است نه حمل مواتاتي حمل مواتاتي آن است كه محمول علي ما هو عليه موضوع علي ما هو عليه بدون هيچ گونه تغيير و تحولي يكي مي‌تواند موضوع باشد ديگري مي‌تواند محمول مثل زيدٌ عادلٌ كه از اين حمل مواتات به عنوان حمل هو هو ياد مي‌كنند يعني مي‌شود به جاي موضوع يك هو گذاشت به جاي محمول يك هو گذاشت بگوييم هو هو اين مي‌شود حمل مواتاتي حمل اشتقاقي آن است كه ما تا دخل و تصرف نكنيم محمول را عوض نكنيم يا چيزي اضافه نكنيم اين قضيه سامان نمي‌پذيرد مثل زيدٌ عدلٌ كه در اينجا مي‌گويند اين حمل هو ذو هو است نه حمل هو هو براي اينكه ما هرگز نمي‌توانيم يك هو به جاي زيد قرار بدهيم يك هو به جاي عدل بگوييم هو هو زيد عدل است اين‌چنين نيست بلكه ناچاريم اين عدل را به عادل مشتق كنيم يا يك كلمه ذو روي كلمه عدل اضافه كنيم بگوييم زيدٌ ذو عدلٍ چه آن را بگويند حمل اشتقاقي يا حمل هو ذو هو يا بايد اين محمول را از حالت مصدري به در آورد و مشتق كرد و گفت عادلٌ يا از حالت هو بودن در آورد و هو ذو هو كرد يك كلمه ذو روي محمول اضافه كرد چون نَجَس قابل حمل بر مشرك نيست يا بايد بگوييم «انما المشركون متنجسٌ» يا بايد بگوييم «انما المشركون ذو نجسٍ» اگر گفتيم متنجس يا ذو نَجَس ديگر آن نجاست ذاتي استفاده نمي‌شود فقط نجاست عرضي استفاده مي‌شود و آن اين است كه مشرك اگر بدنش تر بود اين نجس است و حق ورود به مسجد ندارد لذا برخي از فتاوا هم از ديگران كه نقل شده اين است كه مشرك با نجاست متعدّيه حق ورود ندارد يعني يك روز بارندگي است دستش تر است پايش خيس است بخواهد وارد مسجد بشود نمي‌تواند اما اگر هيچ محذوري ندارد نه دستش تر است نه بدنش تر است و اثري از بدن او به مسجد سرايت نمي‌كند محذوري ندارد اين را برخيها گفته‌اند

ردّ استدلال قائلان به نجاست فقهي و عرض مشركان

منشأ آن تكلف هم آن است كه خيال كردند كه اين نَجَس نمي‌تواند حمل بشود اولاً فعلاً جنبه مصدري ندارد سابقاً اصلش مصدر بود اما الآن جنبه وصفي دارد بنابراين مي‌تواند بر عنوان مشرك حمل بشود ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ و بر فرض معناي مصدري باشد اگر هم ما بخواهيم تقدير بگيريم هرگز نجاست عرضي استفاده نمي‌شود براي اينكه «انما المشركون ذو نجسٍ ذو نجاسةٍ» حالا ذو نجاسةٍ ظاهرية، ذو نجاسةٍ باطنية، ذو نجاسةٍ عرضية، ذو نجاسةٍ ذاتية، مشابه اين كه شما گفتيد زيدٌ نطقٌ بالأخره يك ذو تقدير مي‌گيريد مي‌گوييد ذو نطقٍ خب مگر يك نطق براي زيد مثل عدل است كه عرضي باشد يا ناطق براي او فصل اوست حالا اينكه فصل منطقي است دربارهٴ فصل حقيقي هم همين طور است اگر گفتيد زيدٌ روحٌ يا زيدٌ نفسٌ آنجا هم گفتن يعني ذو نفسٍ يا ذو روحٍ باز هم مشكل حل نمي‌شود اين طور نيست كه اگر ما ذو تقدير گرفتيم حكم از ذاتي به عرضي در بيايد پس نمي‌شود به وسيله اين آيه ثابت كرد كه مشرك ذاتاً نجس نيست و داراي نجاست عرضي است اگر هم نوبت به آنجا برسد كه بايد ذو تقدير بگيريم باز هم آيه دليل بر نجاست عرضي نيست تا اگر روايت نجاست ذاتي را ثابت كرد مخالف آيه باشد آيه مي‌سازد با نجاست ظاهري با نجاست باطني با نجاست عرضي با نجاست ذاتي.

ممنوعيت مشركان از نزديك شدن به مسجد الحرام

براي اهميت مسئله عنوان حج و عمره و دخول و امثال ذلك مطرح نشد فرمود اينها نزديك مسجدالحرام نيايند وقتي مطلب خيلي مهم باشد مي‌گويند نزديك نشويد مي‌گويند: ﴿لاَ تَقْرَبُوا مَالَ اليَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أحْسَنُ[7] نزديك اين كار نرويد اصلاً نزديك فواحش نرويد نزديك فلان كار نرويد نه اينكه واقعاً قرب حرام باشد مگر اينكه از شواهد روايي كمك بگيريم بگوييم چون دخول در حرم حرام است اگر اينها داخل در حرم شدند در حقيقت به مسجدالحرام نزديك شدند و دخول در حرم كه مستلزم قرب مسجدالحرام است حرام است ﴿فَلاَ يَقْرَبُوا المَسْجِدَ الحَرَامَ﴾ يعني «فيما يدخل الحرم».

بسته بودن مرز حرم بر مشركان و اهل كتاب

مطلب ديگر اين است كه ظاهرش درباره مسجدالحرام است اما منافاتي هم ندارد كه با ادله ديگر حكم فقهي جدايي ثابت بشود و آن اين است كه مرز حرم به روي مشرك بسته است بلكه به روي غير مشرك از اهل كتاب و اينها هم بسته است براي اينكه در طول سال خواه اشهر حج خواه غير اشهر حج هيچ كس حق ندارد از بيرون وارد مرز حرم بشود مگر اينكه در يكي از اين مواقع احرام ببندد مُحرماً وارد حرم بشود بعد برود احكام عمره مفرده را انجام بدهد بعد برود به سراغ كارش حالا يك كسي قصد تجارت دارد يك كسي قصد سياحت دارد يا دوستي در حجاز و مكه دارد يا بيماري در مكه دارد يا قصد درمان دارد كاري دارد بالأخره مي‌خواهد وارد مكه بشود چه اشهر حج باشد چه نباشد اين شخص بدون احرام حق ندارد وارد محدوده حرم بشود و احرام هم كه از غير مسلمان مقبول نيست اين است كه شما در مرز حرم مي‌بينيد تابلوي ورود ممنوع دارد همين است در فقه ما هم همين طور است در فقه ما اين دو حكم كنار هم هست يكي ورود غير مسلمان به محدوده حرم ممنوع است يكي اينكه در طي سال هر كس بخواهد وارد حرم بشود بايد محرماً وارد بشود.

پرسش: آيا اين نقض قوانين بين‌الملل نيست؟

پاسخ: نه چون قوانين بين‌الملل در امور جزئي كشور دخالت نمي‌كند كه اين مرز خاصي است كه اينجا ورود ممنوع است آنها هم اين را مي‌پذيرند لذا غير موحّدينشان، غير مسلمينشان تا جدّه و رياض و آنجاها مي‌روند اصولاً سفارت‌خانه‌ها در رياض است و براي عربستان در حقيقت دو پايتخت است يك پايتخت مذهبي است كه در مكه است كه كارهاي مذهبي در آنجا شكل مي‌گيرد يك پايتخت سياسي است كه در رياض است غير موحّد، غير مسلمان هرگز حق ورود به مكه را ندارد الآن هم در اين مرز حرم اين تابلوي ورود ممنوع است كه هيچ غير مسلماني وارد آن محدوده نخواهد شد براي اينكه بايد احرام ببندد احرامش هم مقبول نيست خب.

استنباط محدوده ممنوعه براي مشركان از آيهٴ ﴿فَلاَ يَقْرَبُوا ...

اگر طبق آن شواهد ورود به مرز حرم ممنوع بود اين قرب معناي خودش را دارد يعني اينها نزديك مسجدالحرام نشوند يعني وارد حرم نشوند ولي اگر آيه نتوانست آن حكم را ثابت بكند يا در صدد اثبات بيان ممنوعيت ورود در حرم نبود منظور از اين قرب همان قرب به مسجدالحرام است ولي براي اهميت مسئله گفتند: ﴿فَلاَ يَقْرَبُوا المَسْجِدَ الحَرَامَ﴾ در حقيقت دخول ممنوع است.

پرسش: پس قرينه مي‌خواهد؟

پاسخ: چون خارج مسجدالحرام كه طهارت شرط نيست اين همه توالت در خارج مسجدالحرام است ديگر پس نجاست ظاهري مانع نيست نجاست باطني هم مانع نيست اين يك حكم ديگر است نزديك مسجدالحرام نشويد خب اين بر فرض اين نجس چون اين را متفرع كرده بر نجس بودن چون نجس هستند نزديك مسجدالحرام نروند خب اگر واقعاً خود قرب حرام باشد اين بايد متفرع باشد بر نجاست در حالي كه تنجيس خارج مسجدالحرام جايز است معلوم مي‌شود كه يك قذارتي است معنوي است يك، آن قذارت معنوي بدتر و متعفن‌تر از هر قذارت ظاهري است اين دو، كه مشرك مبتلا به آن قذارت معنوي است اين سه، محدوده حرم بايد از اين قذارت متعفن تطهير بشود اين چهار و همين طور هم هست اينها نظير دستشويي و وضوخانه نيست كه آنجا جايز باشد اينها از هر دستشويي متعفن‌ترند اينها از هر جيفه‌اي متعفن‌تراند اينها نبايد اصولاً در محدوده حرم بيايند اگر چنين چيزي از آيه استنباط شد آن‌گاه ﴿لاَ يَقْرَبُوا﴾ معناي خودش را دارد يعني نزديك مسجدالحرام نشوند يعني وارد حرم نشوند اما اگر آيه در صدد بيان آن حكم نبود چه اينكه نيست و آن حكم را بايد از روايات استفاده كرد چه اينكه از آن روايات استفاده مي‌شود اين ﴿فَلاَ يَقْرَبُوا المَسْجِدَ الحَرَامَ﴾ نظير ﴿لاَ تَقْرَبُوا مَالَ اليَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أحْسَنُ[8] ﴿لاَ تَقْرَبُوا الزِّنَي إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً[9] و مانند آن است كه از اهميت مسئله خبر مي‌دهد البته منافاتي هم با روايات ندارد اگر به بركت روايات ثابت شد كه ورود مشركين در مرز حرم ممنوع است آن‌گاه اين ﴿لاَ يَقْرَبُوا﴾ آن را تأييد مي‌كند معناي روايات را.

تعليم توحيد قولي و عملي از سوي خداي سبحان

مطلب ديگر آن است كه مردم حجاز كه موحد شدند بالأخره آن توحيد ناب نصيب هر كسي نمي‌شود اينها وقتي رابطه با مشركين قدغن شد آنها نتوانستند بيايند وقتي كسي نتواند وارد مسجدالحرام بشود مكه كه جاي ديدني ندارد كه انسان بخواهد [برود] نه جاي تجارت است نه جاي سياحت هيچ فقط به احترام كعبه و مسجدالحرام مي‌آيند اين هم كه ممنوع باشد كسي داعي ندارد اينجا بيايد لذا مردم مكه خوف فقر پيدا كردند ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه اين از تفضلات خدا شما را متنعم مي‌كند نه تنها نمي‌گذارد شما فقير بشويد بلكه شما را غني مي‌كند و كرد وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) دعايي كرد كه ﴿وَارْزُقْهُم مِنَ الَّثمَرَاتِ[10] اين دعا را هم ذات اقدس الهي مستجاب كرد فرمود ما اين كار را مي‌كنيم اين را منشأ بركات قرار مي‌دهيم ولو يك عده هم كفران نعمت كنند ما نه تنها آن عيله و فقر را عائله‌مندي را از شما مي‌زداييم بلكه شما را از بركت فضل الهي بي‌نياز مي‌كنيم ﴿فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ ذات اقدس الهي جريان توحيد را هم تعليم قولي مي‌دهد هم تعليم فعلي و عملي تعليم قولي آن است كه شما هركاري را كه انجام مي‌دهيد نه به خودتان تكيه كنيد نه به غيرتان بلكه به آن مبدأ غيبي كه تمام قدرت نزد اوست تكيه كنيد نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آيهٴ 23 به اين صورت آمده است ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً ٭ إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ اين ﴿إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾ را فرمود شما در همه برنامه‌هايتان داشته باشيد مگر اينكه خدا بخواهد بسم الله الرحمن الرحيم را كه مي‌گوييد وعده و وعيدي هم كه مي‌دهيد نسبت به آينده مي‌خواهيد خبر بدهيد جريان ان‌شاءالله فراموشتان نشود يعني كار حدوثاً و بقائاً به مشيت الهي وابسته است گاهي هم عملاً اين توحيد را تعليم مي‌دهد مثل همين آيه محل بحث كه خودش كه سخن مي‌گويد مي‌فرمايد كه ﴿فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ﴾ يعني اين چنين نيست كه حالا اگر يك توانگري نصيب شما شده اين برابر كارهاي شما و مسئولين شما باشد اين به مشيت الهي وابسته است

تأمين خواسته‌هاي اقتصادي مردم مكه با تفضل خداي سبحان

طولي نكشيد كه سراسر مردم حجاز تقريباً مسلمان شدند ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً[11] وقتي كه مسلمان شدند همه اين مشركين حجاز مسلمان شدند تلاش و كوششان اين بود كه اولين وظيفه‌شان كه قبله‌شان را بشناسند حجشان را انجام بدهند عمره‌شان را انجام بدهند آن وقت سيل جمعيت متوجه مكه شد و تمام آن خواسته‌هاي اقتصادي مردم مكه تأمين شد اين براي داخل حجاز كساني كه اهل حج نبودند ديگر حالا حج برايشان واجب شده است از همه قبائل، نقاط دور و نزديك مي‌آمدند مكه و اين كار را ذات اقدس الهي كرده است ﴿إِنْ شَاءَ﴾ چون او هم عالمانه مي‌داند چه چيزي مصلحت است چه چيزي مصلحت نيست و هم در مقام تصميم حكيمانه كار مي‌كند يك وقتي كسي علم دارد ولي برابر علم عمل نمي‌كند يك وقت هست نه كسي علم دارد ولي در مقام تصميم حكيمانه تصميم مي‌گيرد بنابراين از اين كريمه با قطع نظر از اين روايات بيش از قذارت معنوي اثبات نمي‌شود و وظيفه موحّدين هم اين است كه جلوي آنها را بگيرند با اين تابلوهاي ورود ممنوع نگذارند آنها وارد مسجدالحرام بشوند و در اثر اعتماد به توحيد الهي هرگونه فقر محتمل هم برطرف خواهد شد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 105.

[2] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.

[3] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 17.

[4] ـ سورهٴ نوح، آيهٴ 23.

[5] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 30.

[6] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 30.

[7] ـ سورهٴ انعام ، آيهٴ 152.

[8] ـ سورهٴ انعام ، آيهٴ 152.

[9] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 32.

[10] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.

[11] ـ سورهٴ نصر، آيهٴ 2.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق