أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ (25) ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذلِكَ جَزَاءُ الكَافِرِينَ (26) ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِن بَعْدِ ذلِكَ عَلَي مَن يَشَاءُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (27)﴾
اعتبار حسن فعلي و حسن فاعلي در جهاد في سبيل الله
در جريان جهاد دو عنصر محوري را معتبر فرمود يكي حسن فعلي و ديگري حسن فاعلي يكي اينكه كار بايد براي تقويت دين و جهاد با كفار باشد دوم اينكه كار بايد براي رضاي خدا و به قصد قربت باشد كه از اين دو عنصر محوري به عنوان جهاد في سبيلالله باشد پس اگر كسي با دشمنان دين بجنگد ولي قصدش قربةً اليالله نباشد اين جهاد في سبيلالله نيست مطلب بعدي اين بود كه فرمودند براي نيل به چنين مقامي ناچاريد محبت خدا را بر محبت غير خدا ترجيح بدهيد محبت گرچه يك امر قلبي است و امور قلبي مستقيماً تحت اختيار نيست ولي مبادي اختياريه دارد برهان و معرفت از يك سو و تمرين و رياضتهاي عملي از سويي ديگر زمينه پيدايش معرفت را پيدا ميكند اگر كسي خدا را و قيامت را و معارف دين را با برهان به خوبي بشناسد و باور كند و در موقع عمل دستور ذات اقدس الهي را مقدم بدارد گر چه ممكن است در اوايل امر «خوفاً من النار» باشد يا «شوقاً الي الجنة» ولي اگر تمرين بكند سرانجام به محبت ميرسد كه حباً لله اين كارها را انجام ميدهد وقتي معناي جهاد مشخص شد كه مجموع حسن فعلي و فاعلي است و راه تحصيل معرفت الهي مشخص شد
ياري مجاهد في سبيل الله از سوي خداي سبحان
آن گاه سوگند ياد كرد فرمود كه در همه آن موارد كه شما اين دو عنصر محوري را داشتيد خدا به عهد و وعدهاش وفا كرد شما را در آن مواطن ياري كرد ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ﴾ كه اين لام، لام قسم است در آن مواطن فراوان نظير بدر نظير احد نظير خندق نظير جنگهاي ديگر به حسب ظاهر در هيچ جبههاي شما پيروز نبوديد براي اينكه عِدّه و عُدّه آنها بيش از شما و كاملتر از شما بود در اصول نظامي هم جهت تجهيزات هم جهت نيروي انساني آنها بيشتر و مقدمتر بودند و نصرت شما بر آنها به عنايت الهي بود پس ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ﴾ براي اينكه در آن مواطن شما مجاهد في سبيلالله بوديد در آن مواطن محبت خدا بر محبت غير خدا مقدم بود سرانجام نصرت الهي هم نصيب شما شد و خدا به وعدهاش وفا كرد و فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُم﴾[1]
علت شكست ابتدايي مسلمانان در جنگ حنين
اما در جريان حنين شما گرچه حسن فعلي داشتيد يعني به قصد جهاد با دشمنان دين رفتيد ولي آن حسن فاعلي را از دست داديد اعتمادتان به قدرتتان بود نه به قدرت الهي آن توكل و آن اعتماد علي الله را از كف داديد و به قدرت خودتان تكيه كرديد بعضي از شما صريحاً اين را به زبان آورديد گفتيد «لن نغلب اليوم من قلة»[2] ديگر ما ترس شكست نداريم در اثر اينكه جمعيت ما كم باشد يا تجهيزات نظامي ما كمتر باشد ما از اين جهت هراس شكست داشته باشيم ديگر اينچنين نيست ما ديگر شكست بخور نيستيم وقتي اين حرف از زبان بعضي از شما در آمد و به سمع مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد «ساءه ذلك» بدش آمد همان طوري كه در سورهٴ «اسراء» ذات اقدس الهي دارد ﴿كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً﴾[3] چيزي كه يسوء الانسان آدم از آن بدش ميآيد ميگويند سيئه گناه را هم سَيّءْ ميگويند از اين جهت است فرمود اين كار سَيّءْ باعث كراهت الهي است خدا بدش ميآيد نقل كردند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي اين سخن را از بعضي از مجاهدين جبهه حنين شنيد كه «لن نغلب اليوم من قلة» ما ديگر شكستبخور نيستيم در اثر كمي چون جمعيت ما بيشتر از آنها است «ساءه ذلك» بدش آمد از اين حرف براي اينكه در همه موارد انسان به قدرت الهي تكيه كند چون آنچه در دست انسان است واقعاً ابزار الهي است خود انسان جزء سربازان خدا است چه رسد به امكانات و تجهيزات اگر كسي به خودش تكيه كرد يا به سربازان يا به تجهيزات نظامي اين معلوم ميشود كه في سبيلالله نيست يعني حسن فعلي دارد ولي حسن فاعلي ندارد اين به خودش متكي است لذا در جريان جنگ حنين فرمود كه ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ﴾ كه در آن مواطن به حسب ظاهر عِدّه و عُدّه شما كم بود و شما شكست را براي خودتان پيش بيني ميكرديد ولي امداد غيبي به داد شما رسيد و شما را ياري كرد در يوم حنين كه شما به كثرتتان تكيه كرديد از اين كثرت كاري ساخته نبود اين كثرت به قلت مبدل شد بسياري از شما ترسيديد و فرار كرديد اين كثير شده قليل بعد عنايت الهي به بركت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شامل حال همه شد اين ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً﴾[4] آنجا مجدداً ظهور كرد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با آن چند نفري كه آنجا مقاومت كردند زمينه پيروزي را فراهم كردند و شما دوباره برگشتيد خب بنابراين در مجموع چه جنگ حنين چه جنگهايي ديگر در همه موارد شما اندك بوديد و خدا شما را ياري كرد زيرا گرچه در جنگ حنين كثير بوديد گرچه غفلت كرديد به كثرت خود تكيه كرديد اما اين كثرت ﴿فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً﴾ آنها سنگرگيري كردند شما مغرور بوديد ﴿ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ﴾ پشت كرديد به آنها فرار كرديد آنهايي كه در صحنه بودند خيلي كمتر از سپاه مخالف بودند ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا﴾ اين شده ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي ... وَيَوْمَ حُنَيْنٍ﴾ پس در يوم حنين هم باز نصرت غيبي مشكل شما را حل كرد اين است كه انسان احتياجش در حال قدرت به دعا كمتر از احتياج او در حال ضعف نيست اينطور نيست مريض محتاج به دعا باشد و سالم محتاج به دعا نباشد ميگويند احتياج مريض به دعا بيش از احتياج سالم به دعا نيست براي اينكه سالم ممكن است خداي ناكرده در يك مدت كوتاهي اين سلامتي را از دست بدهد حفظ سلامت موجود به عنايت الهي است حفظ قدرت موجود به عنايت الهي است
تفسير ادبي آيهٴ محل بحث
خب ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ﴾ اين يوم عطف است بر ايامي كه مطوي است چون مواطن كثيره يعني ايام كثيره چون چنين معنايي از مواطن كثيره استنباط ميشود لذا اين يوم حنين عطف است بر آن ايامي كه ضمناً از تعبير مواطن كثيره استفاده ميشود گرچه وطن به آن اقامتگاه دائمي است اما در اينجا مواطن جمع موطن به معناي موضع است يعني مواضع كثيره نه وطن مصطلح در روز حنين هم شما مانند ايام ديگر كثرتي داشتيد اين كثرت كارآمد نبود ﴿فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً﴾ هيچ كاري از اين كثرت بر نيامد نه اينكه بعضي از كارها را كرديد و در تتميم نياز به ما داشتيد نه هيچ كاري از اين كثرت بر نيامد براي اينكه آنها سنگرگيري كردند و تا حمله كردند شما فرار كرديد ﴿وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ﴾ زمين وسيع بين مكه و طائف در سرزمين حنين با همه وسعتي كه داشت مانديد هيچ راهي نداشتيد مگر فرار ﴿ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ﴾ بين توليت و ادبار ميگويند فرق است ادبار مطلق به پشت كردن است اما توليه وجه يك حيله نظامي است كه زمينه فرار را دارد توليه وجه صرف ادبار نيست بلكه يك فرار نظامي است يك حيله نظامي است كه آن فرار از جبهه باشد يك وقت انسان به طور عادي پشت ميكند آن ميشود ادبار در قبال اقبار يك وقتي توليه وجه دارد براي فرار كه اين ميشود حيله نظامي لذا توليه با ادبار اين نيست كه مرادف هم باشند در هر زمينه جنگ يك خصوصيتي در توليه است كه در ادبار نيست ﴿ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: چون هم تأكيد را ميرساند حال تأكيدي است و هم آن حيله را ميرساند كه هيچ چارهاي نداشتيد مگر اينكه از اين حيله جنگي استفاده كنيد خب.
ازمون مسلمان در جنگ حنين و ظهور مشكل توحيدي اغلب آنان
در جريان جنگ حنين يك آزموني بود آنجا كه محبت غير خدا مقدم بود ﴿فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً﴾ آنجا كه محبت خدا مقدم بود كه توبه كرديد كه سكينه بر شما نازل شد و مانند آن و اينكه ما گفتيم اگر محبت غير خدا بر خدا مقدم شد ﴿فَتَرَبَّصُوا حَتَّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾[5] اين يك تهديد ضمني بود حتي نسبت به كساني كه مجاهد ظاهرياند اينها در جبهه حنين حضور داشتند و داشتند جهاد هم ميكردند ولي محبت غير خدا بر محبت خدا مقدم بود براي اينكه براي كسي كه محبت بر خدا بر محبت غير خدا تقديم ميدارد قدرت خدا را بر قدرت خودش مشيت خدا را بر مشيت خودش اراده خدا را بر اراده خودش مقدم ميدارد ديگر به قدرت خودش تكيه نميكند اينكه معجب است و مغرور است وقتي در بحثهاي رواني تحليل ميكني خصوصيات او را ميبيني نزد اين شخص قدرت او بر قدرت خدا مقدم است براي اينكه به قدرت خودش تكيه كرد اگر يك گروهي جمعيتشان بيش از جمعيت مخالف باشد تجهيزات نظاميشان هم بيش از تجهيزات نظامي آنها باشد اينها به اين عِدّه و عُدّه تكيه كنند يعني چه؟ يعني اينها مستقلاً در اختيار ما است اين يك دعواي ربوبيت است اما اگر بر اساس ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ﴾[6] حركت كنند هرگز به اين عده و عده تكيه نميكنند همان وقتي كه انسان جزء فئه قليله است چگونه به خدا اعتماد دارد الآن هم كه جزء فئه كثيره است به همان روال به خدا اعتماد دارد اينكه در بخش پاياني سورهٴ «يوسف» است ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلاّ وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[7] همين است ببينيد خيليها به اين فكرند كه در باندشان يا جناحشان يا حزبشان يا اين را ببين يا آن را ببين اين يك مشكل توحيدي دارد عدهاي هستند علي صراطالمستقيماند خيلي تلاش ميكنند خيلي كوشش ميكنند خيلي فعاليت ميكنند اصلاً به اين فكرها نيستند يك وظيفه ديني دارند و تشخيص ميدهند اين شد شد نشد نشد اين كسي كه به دنبال زيد و عمر ميگردد تا از آنجا يك مددي بگيرد اين وقتي درون خود را ميشكافد ميبيند يك خلأ توحيدي است ممكن است يكي معادل او يا بيش از او كار بكند با اين و آن هم تماس بگيرد اما واقع بينه و بين الله اين و آن را يك سربازي از سربازان الهي ميداند خب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ائمه ديگر بالأخره به افراد مراجعه ميكردند از آنها كمك ميگرفتند دعوت ميكردند بياييد اين دعوتها در حقيقت احياي آنها بود نه اينكه تكيهگاه قدرت اينها همان اشخاص باشند پس در جريان جنگ حنين آن لحظهاي كه محبت غير خدا بر محبت خدا مقدم شد ﴿فَتَرَبَّصُوا حَتَّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾[8] تهديدشان كرد پس اينچنين نيست يك وقت است انسان به جبهه نميرود يك وقت با اعتماد به قدرت خودش به جبهه ميرود در هر دو حال محبت خود را بر محبت خدا ترجيح داد يك وقت است كه از روي ترس نميرود يك وقت است كه نه با اعتماد به قدرت خودش به جبهه ميرود در هر دو حال اين شخص محبت غير خدا بر محبت خدا ترجيح داد لذا تهديد جامع است هر دو گروه را شامل ميشود چه اينكه شامل اينها هم شد ولي وقتي كه متنبه شدند و پشيمان شدند﴿أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِينَ﴾.
تفاوت سكينه نازل شده بر پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با سكينه مؤمنان
مطلب ديگر آن است كه آنچه را كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دريافت ميكند آن لطف خاص هم به او ميرسد هم به صحابه ميرسد هم به مؤمنين و اما آنچه كه به ديگران ميرسد مخصوص خود آنها است اين تكرار يك حرف جر يعني اين علي اين نشانه همين تفاوت است نفرمود «ثم انزل الله سكينته علي رسوله و المؤمنين» اين تكرار ﴿عَلَي﴾ براي آن است كه آن سكينهاي كه بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شد غير از آن سكينهاي است كه بر مؤمنين نازل شده است بيان ذلك آن است كه يك وقت است كه انسان منشأ خير است هر گونه رحمتي به او برسد اين رحمت رحمت جامع است رحمت امت است براي اينكه خود اين شخص اصولاً يك عنصري است كه هر خيري هر تلاش و كوششي كه خودش كرده دسترنج خودش بود براي ديگران ميخواهد چه رسد به آن خيرهاي موهبتي چنين آدمي اگر خيري به او برسد اين يك آبشار ريزش است اين يك سكوي ريزش است بالأخره اين آب انبار نيست اين يك سكوي ريزش است شما ميبينيد بركهها در بيابان كم نيست چاه كم نيست اين قطرات باران كه ميآيد همانجا ميماند در چاه ميماند در بركه ميماند اما روي اين سينه كوه و آبشار وقتي بيايد آنجا ديگر نميماند مرتب از آنجا به اطراف پخش ميشود فرق قله كوه سينه كوه آبشار با چاه همين است انسان كامل اين چنيناند كه اگر خيري به آنها برسد مثل آبشار مرتب به ديگران منتقل ميشود طبعشان اين است يك بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه دارد كه با استناد آن بيان وجود مبارك امام سجاد عمل كرده است همه عمل ميكنند ولي حضرت سجاد(سلام الله عليه) بيش از ديگران آن بيان اين است كه وجود مبارك حضرت امير فرمود كه هر حاجتي كه داريد از ذات اقدس الهي مسئلت كنيد و قبل از در خواست حاجت از ذات اقدس الهي صلوات بر محمد و آل محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بفرستيد اين براي آن است كه دو چيز را اگر از خدا بخواهيد آن صلوات را كه يقيناً خدا اجابت ميكند اين حاجتتان كه همراه با آن صلوات ذكر شده است آن را هم ميپذيرد ديگر دو چيز را از خدا بخواهيد يكي را قبول بكند يكي را قبول نكند به صورت تبعض صفقه اين روا نيست آن حاجت ديگر را هم روا ميكند يك لطيفهاي سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي در شرح اين حديث داشتند كه اصولاً صلواتي كه انسان به اهل بيت ميفرستد ولو چيزي هم نخواهد مشكلش حل ميشود براي اينكه اين صلوات رحمت است وقتي بر اينها رحمت ريخت به ديگران ميرسد اين طور نيست كه آن رحمت آنجا بماند اينها مثل چاه باشند اينها مثل بركه باشند اينها مثل آبشارند وقتي خيري به اينها ميرسد به ديگران هم نايل خواهد شد لذا برخي از مفسرين ميگويند ﴿أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ﴾ با اين ﴿وَعَلَي المُؤْمِنِينَ﴾ فرق ميكند همين كه بر وجود مبارك پيغمبر سكينه الهي نازل شد كل اين دوازده هزار نفر هم جان گرفتند يعني يك روح تازهاي در اينها پيدا شد آن فرار را ادامه ندادند لااقل توقف كردند گوش دادند ببينند كه از طرف فرمانده لشكر يا فرمانده كل قوا چه چيزي گفته ميشود بعد كم كم ديدند عباس عموي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه جهوريالصوت بود دارد يك ندايي ميدهد شعاري ميدهد كم كم رفتند گوش دادند ديدند همه را دارد دعوت ميكند پيغمبر اينجا است اسلام در خطر است پيغمبر در خطر است برگرديد خب همين كه بر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن سكينه خاص نازل شد اين سپاه حنين يك آرامشي احساس كردند آن آرامش مخصوص نصيب صحابه جداگانه شد كه ﴿وَعَلَي المُؤْمِنِينَ﴾ حالا اين مؤمنين اگر همه سپاهيان جنگ حنين باشند خب غير از آن سكينهاي است كه از ناحيه رهبرشان به آنها رسيده اگر منظور آن صحابه خاص باشند نظير حضرت امير و ساير اصحابي كه آنجا بودند خب آن هم يك فيض مخصوصي است ولي بالأخره بين سكينتين فرق است لذا حرف علي تكرار شد آن اولي يك لطف خاصي بود كه از طرف خدا كه به رهبر اين قوم رسيد بركت او شامل همه امت شد لذا از فرار باز ايستادند متوقف شدند ببينند كه چه خبر است و كم كم برگشتند ﴿أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِينَ﴾.
پرسش ...
زمينه نزول سكينه الهي در جنگ حنين
پاسخ: نه حضرت در آن حالت يك حالت متوسطي داشت بعد وقتي كه بنا بشود سپاهيان فرار بكنند خداي ناكرده اسلام شكست بخورد و اين يك زمينه نگراني است ديگر مشابه آنچه كه در بخش پاياني سورهٴ «يوسف» است ﴿حَتَّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ﴾[9] يا آنجا كه ﴿وَزُلْزِلُوا حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾[10] منتها وقتي رسول ميگويد ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ استدعاست وقتي ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ﴾ ميگويد ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ استبطاء است آنها ميگويند دير شده اظهار بُطء ميكنند ميگويند چرا به كندي آمده چرا به تأخير افتاده چرا اين سؤالشان با چرا همراه است ولي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هرگز ادبش معالله اجازه نميدهد كه استبطائاً دعا بكند اين فقط استدعائاً دعا ميكند و اين چنين دعايي عبادت است ديگر عرض ميكند خدايا بده عرض نميكند دير شد تأخير شد بطيء شد كه پس ﴿حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ آن ﴿مَتَي نَصْرُ اللّهِ﴾ كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است فقط در غالب دعا است و اين عبادت است اما از برخي از همراهان آن حضرت احياناً در حالت استبطاء است كه اين به بُطء و به كندي و به تأخير مبتلا شد خب.
كمك مؤمنان و تعذيب كافران توسط خداي سبحان
﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِينَ﴾ ﴿وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا﴾ كه شما در آن صحنه حاضر بوديد نديديد اين فرشتهها را اين كمكي بود كه به شما شد در قبال ﴿وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ نه اينكه با همين نيروها شما آن كار را كرديد ﴿وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ نظير اينكه ﴿قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾[11] بالأخره معذِّب او است باز هم حواستان جمع باشد اينطور نيست كه حدوثاً كمك گرفتيد و بقائاً مستقل بوديد حالا سكينه را نازل كرد آن جنود غير مرئي را نازل كرد ولي شما مشكل را حل كرديد باز هم بدانيد بعد از اينكه جنود نازل شد سكينه نازل شد جنود غير مرء نازل شد شما در حد ابزار بوديد كه ﴿يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾ در حقيقت او تعذيب كرده اين خاصيت تقديم محبت خدا بر محبت غير خدا ممكن نيست كسي در بخش محبت دوستي خدا را بر غير خدا ترجيح بدهد ولي در بخش معرفت به خودش تكيه كند خب اين محبت مسبوق آن معرفت است ﴿وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذلِكَ جَزَاءُ الكَافِرِينَ﴾ اين تعذيب دنيايي است تعذيب اخروي كفار محفوظ
امكان توبه براي فرار كنندگان از جنگ
اما ذات اقدس الهي نسبت به همگان آن رحمت سائقه و سابق را گوشزد ميكند ميفرمايد بالأخره در جمع شما و آنها يك خطا و گناهي رخ داده است ولي راه توبه همچنان باز است هم براي شما هم براي آنها شما كه توليه وجه كرديد فرار از زحف كرديد ما گفتيم «لا تولوا ادباركم» و عهد خدا مسئولاند فرار از حرب معصيت كبيره است ﴿مَا كَانَ لأَهْلِ المَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ﴾[12] هيچ كس حق ندارد در جبهه جنگ پيغمبر را تنها بگذارد و فرار بكند اين جزء معصيتهاي كبيره است كه همين بحث در سورهٴ مباركهٴ «توبه» خواهد آمد كه شما اين گناه را كرديد ولي راه توبه باز است آن كفاري هم كه رو در رو با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اصحابش شمشير كشيدند راه براي توبه آنها هم باز است لذا همين قبيله ثقيف همين قبيله هوازن اينها بعدها مسلمان شدند راه توبه باز بود اين ﴿ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِن بَعْدِ ذلِكَ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ يك اصل فراگير و جامع است هم دروني را شامل ميشود هم بيروني را هم مسلمان فاسق را هم غير مسلمان ملحد را شامل ميشود ﴿وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾.
«والحمدلله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 7.
[2] ـ بحارالانوار، ج21، ص147.
[3] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 38.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 249.
[5] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 24.
[6] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.
[7] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 106.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 24.
[9] ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 110.
[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 214.
[11] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 14.
[12] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 120.