10 03 2001 4895876 شناسه:

تفسیر سوره توبه جلسه 27

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ (25) ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذلِكَ جَزَاءُ الكَافِرِينَ (26) ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِن بَعْدِ ذلِكَ عَلَي مَن يَشَاءُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (27)

چگونگي بديد آمدن جنگ حنين

بعد از فتح مكه مشركين بين مكه و طائف به جاي اينكه متنبه شوند و تسليم بشوند بر همان جحود و انكارشان اصرار داشتند نه خودشان ايمان مي‌آوردند نه مي‌گذاشتند اين معارف الهي به گوش محرومين و مستضعفين برسد اينها ﴿وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ[1] داشتند حجت الهي نسبت به آنها بالغ شد اولاً اينها نپذيرفتند و نكول كردند براساس عناد ثانياً بعد از فتح مكه مشركين بين مكه و طائف به جاي تنبه و اسلام بر همان كفرشان اصرار مي‌ورزيدند و نمي‌گذاشتند كه معارف الهي به گوش توده مردم برسد مشكل ائمه كفر در آن منطقه همين دو چيز بود يكي جحود و استكبار در برابر اسلام كه خودشان قبول نمي‌كردند يكي مانع مي‌شدند كه اين معارف الهي به گوش توده مردم برسد اين همان ﴿وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ است ﴿وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ[2] يعني «ينصرفون بأنفسهم و يصرفون غيرهم» لذا اسلام ناچار شد كه به سمت آنها لشكركشي بكند كه اينها دست از اين ﴿وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ بردارند حالا بر فرض خودشان ايمان نمي‌آورند بگذارند كه اين معارف الهي به گوش توده مردم برسد آنها هم لشكركشي كردند جمعيت مسلمين يعني سربازان اسلام تقريباً بيش از سربازان كفر بود گفتند آنها در حدود ده هزار نفر بودند سربازان اسلامي دوازده هزار نفر يا بيش از دوازده هزار نفر در چنين فضايي اينها به جاي اعتماد به قدرت الهي كه تاكنون مدد آنها بود به عُدّه و عِدّه خودشان تكيه كردند وقتي انسان از اعتماد بر خدا به اعتماد به خويشتن منتقل بشود ديگر جنگ او صبغه اسلامي ندارد اينكه مي‌گويند اعتماد به نفس، اعتماد به نفس صحيحش اعتماد به عنايت الهي است وگرنه خود انسان و ديگري و ديگران همه‌شان فقيرند تكيه بر فقير روا نيست اعتماد به غني صحيح است انسان به خودش متكي باشد يعني چه؟ بر خودش اعتماد كند يعني چه؟ اگر معنايش اين است كه با توكّل بر خدا لياقت پيدا مي‌كند كه ذات اقدس الهي او را تأمين كند اين در حقيقت اعتماد به خدا است و اگر معنايش اين است كه ما خودمان مي‌توانيم كاري را از پيش ببريم اين روا نيست اين گروه مبتلا شدند به چنين غروري

علّت شكست مسلمانان در جنگ احد و حنين

در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد كه حق هرگز شكست نمي‌خورد آن‌گاه اين سؤال مطرح است كه چطور در جنگ حنين در طليعه امر مسلمانها شكست خوردند؟ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضور داشت علي‌بن‌ابي‌طالب(عليه السلام) حضور داشتند بسياري از خواص و صحابه حضور داشتند و رقم سپاهيان اسلام به دوازده هزار نفر رسيد اينها كار‌آزموده هم بودند جنگ هم كردند در گذشته نزديك مكه را با آن قدرت فتح كردند چرا حالا اينجا شكست خوردند؟ چه اينكه در جريان جنگ احد هم اين‌طور بود در جريان جنگ احد اول پيروز شدند بعد شكست خوردند اين مشكلات را چگونه بايد توجيه كرد اما در جنگ حنين اول شكست خوردند بعد پيروز شدند در جنگ احد اول پيروز شدند بعد شكست خوردند اين شكست چه سابق چه لاحق با حق بودن سازگار نيست اگر يك امتي حق است اگر يك حكومتي حق است نبايد شكست بخورد نه سابقاً و نه لاحقاً در حالي كه لشكر اسلام در جنگ احد لاحقاً شكست خورد گر چه سابقاً پيروز شد يعني اول پيروز شد بعد شكست خورد و همان لشكر در جريان جنگ حنين اول شكست خورد بعد پيروز شد در حالي كه ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ[3] يك اصل كلي و به عنوان يك موجبه كليه است در حالي كه حق هميشه پيروز است به عنوان يك موجبه كليه است در بحثهاي قبل كه مربوط به جريان احد بود اشاره شد كه اينها به عنوان موجبه كليه حق است هرگز تخصيص‌پذير هم نيست يعني حق هميشه پيروز است و مسلمين «بما انهم مسلمون» هميشه پيروزاند اولياي الهي هميشه ظفرمندند اين‌طور نيست كه گاهي پيروز بشوند گاهي شكست بخورند اگر اين‌چنين باشد كه ضابطه‌‌اي در كار نيست چون باطل هم همين‌طور است آنجا كه حق شكست مي‌خورد يعني باطل پيروز شده است آنجا كه حق پيروز مي‌شود يعني باطل شكست خورده است پس باطل هم گاهي غالب مي‌شود گاهي مغلوب حق هم گاهي غالب مي‌شود گاهي مغلوب پس ضابطه‌‌اي در كار نيست مگر بر اساس ﴿وَقَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي[4] «الحق لمن علّت» پاسخش اين است كه اين حق هميشه پيروز است و باطل هميشه محكوم به شكست است و اگر در جايي احياناً حق شكست خورد اين تخصصاً خارج است نه تخصيصاً و اگر جايي باطل پيروز شد اين تخصصاً خارج است نه تخصيصاً در آنجايي كه حق شكست مي‌خورد وقتي انسان تحليل مي‌كند معلوم مي‌شود حق شكست نخورد حق پيروز شد يا حق در جبهه مقابل بود يا اينها حق را از دست دادند در جريان جنگ احد كه اينها شكست خوردند اگر چه اول پيروز شدند ولي بعد شكست خوردند ديگر حق با آنها نبود چون وحدت حق است اطاعت از پيغمبر حق است انجام وظيفه حق است حفظ وظيفه حق است همه اين حقها را آن سنگر‌دارهاي احد از دست دادند كاري كردند كه با ديگران اختلاف كردند كاري كردند كه فرمايش پيغمبر را اطاعت نكردند فرمانده لشكر دستور داد فرمانده كل قوا دستور داد كه شما اين سنگر را حفظ بكنيد اگر ديديد ما مشركين را محكوم به شكست كرديم اينها متواري شدند تا مرز مكه هم فرار كردند و نزديك دروازه‌هاي مكه هم رسيدند شما اين سنگر را حفظ كنيد اگر غنائمي هم است بالأخره به شما هم عادلانه خواهد رسيد اينها همين كه ديدند مسلمانها مشغول جمع غنائم شدند فوراً آن سنگر رها كردند و به جمع غنيمت پرداختند خوب دشمن هم از آن پشت آمد و از همان تنگه‌‌اي كه كساني كه احد مشرف شدند مي‌بينند كاملاً محسوس است و به آن تنگه آمدند و كشتند پس عندالتحليل حق با آن جبهه مسلمانها نبود براي اينكه اينها وحدت را به اختلاف تبديل كردند اطاعت را به تمرّد تبديل كردند دنيا را بر آخرت ترجيح دادند اين كارها همه‌اش باطل است آنها متحد شدند و وحدت حق است خودشان كافر بودند اهل جهنم بودند بر باطل بودند ولي بالأخره نظم حق است وحدت حق است حسن فعلي دارد اينها كه تعبدي نيست اينها توصلي است رعايت نظم حق است رعايت وحدت حق است اطاعت بردن از آن فرمانده لشكر حق است اينها نظم است اينها كارهاي توصلي است اگر سخن از حسن فاعلي و عبادت و بهشت و اينها باشد بايد عبادي باشد و قصد قربت و مانند آن بنابراين در جريان جنگ احد آنهايي كه شكست خوردند و سبب شكست ديگران شدند اينها بر باطل بودند.

پرسش ...

پيروزي سالار شهيدان در كربلا

پاسخ: آنجا هم حق پيروز شد ديگر شكست نخورد اينها اصولاً اموي قصدش اين بود كه بساط اسلام را بردارند واقع وگرنه حكومتي دست حسين‌بن‌علي نبود آن كه حكومتي داشت مثل حضرت امير با او از راه جنگ بالأخره شهيدش كردند بعد از آن سه جنگ آن كسي هم كه حكومت دستش بود بعد از امام اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) وجود مبارك امام حسن او را هم بالأخره خلع سلاح كردند حسين‌‌بن‌علي(سلام الله عليه) حكومتي نداشتند كه از او بگيرند اينها بنايشان بر اين بود كه اين «لعبت هاشم بالملك»[5] را كاملاً علني كنند و عملي كنند همان حكومت جاهلي را به رسميت بشناسد و وجود مبارك سالار شهيدان صريحاً اعلام كرد كه «حق لا يعمل به و الي الباطل لا يتناهي عنه»[6] و امام سجاد هم در دروازه مدينه وقتي از آن حضرت سؤال كردند كه در اين جبهه كربلا چه كسي پيروز شد؟ فرمود ما پيروز شديم ما رفتيم توحيد را زنده كرديم و اسلام را زنده كرديم و نبوت را زنده كرديم و برگشتيم «اذا أردت أن تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فأذّن ثم أقم»[7] اگر خواستيد ببينيد در كربلا چه كسي پيروز شد هنگام نماز اذان و اقامه بگو ببين در اذان و اقامه چه مي‌گويي در اذان و اقامه شهادت به وحدانيت حق مي‌دهي ما رفتيم زنده كرديم شهادت به رسالت پيغمبر مي‌دهي ما رفتيم زنده كرديم به نماز دعوت مي‌كنيد ما رفتيم زنده كرديم و برگشتيم ما پيروز شديم آنها.

پرسش: در جريان اُحد يا حُنين بحث از غلبه و شكست ظاهري است در جريان كربلا بحث از پيروزي واقعي و معنوي است؟

پاسخ: آن محور جنگ را بايد ملاحظه كرد محور جنگ در جريان كربلا همان اسلام و كفر بود ولو انسان شهيد هم بشود يك وقت انسان كشته مي‌شود و هدف هم از بين مي‌رود يك وقت است نه احدي‌الحسنيين است «بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة»[8]

غرور منشأ شكست ابتدايي مسلمانان در جنگ حنين

در جريان جنگ حنين اين هم عندالتحليل حق با اينها نبود براي اينكه اينها مغرورانه وارد صحنه جنگ شدند به جاي اينكه بگويند ما مشمول وعده نصرت الهي هستيم ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُم[9] به خودشان تكيه كردند گفتند اين ماييم كه مكه را فتح كرديم الآن ما هستيم كه هوازن و ثقيف را هم در بر مي‌كوبيم اين اعتماد به نفس باطل است اين ديگر حق نيست اينها به قدرت الهي نمي‌خواستند بجنگند با قدرت خودشان ‌خواستند بجنگند اين مي‌شود غرور اينكه فرمود: ﴿إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً﴾ اين اعجاب تنها نشاط نيست آن غرور ننگين را به همراه دارد يك وقت است انسان خوشحال است كه جمعيتشان زياد است خب اين نعمتي است اينكه بد نيست يك وقت معجب است يعني مغرور است به دليل اينكه فرمود اين ‌كثرت كاري از پيش نبرد معلوم مي‌شود اينها به كثرت تكيه كردند اگر انسان به عنايت الهي تكيه كند و خوشحال باشد كه ذات اقدس الهي آنها را ياري كرده است به وسيله سپاه زياد فرشتگان زياد و مانند آن اين نعمت خوبي است اينكه بد نيست ولي به قرينه اينكه فرمود اين ‌كثرت كاري از پيش نبرد معلوم مي‌شود اين اعجب به معناي غرور است ﴿إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ﴾ اين فاء تفريع نشان مي‌دهد كه اينها به كثرت تكيه كردند و كثرت هم غير از خدا است انسان بايد به خدا تكيه كند مي‌گويد اينها اسباب الهي‌اند جنود الهي‌اند و ذات اقدس الهي اميدواريم از اين راه ياري كند و مانند آن پس در جريان جنگ احد هم تحليل فرمود اينجا هم تحليل فرمود نه اينكه در جنگ حنين شما شكست خورديد بدون اينكه علتش را ذكر بكند يا در جريان جنگ احد شكست خورديد بدون اينكه علتش را ذكر بكند اين‌طور نيست فرمود: ﴿وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً﴾ از اين كثرت هيچ كاري ساخته نبود به دليل اينكه همه شما فرار كرديد يك وقت است از اين ‌كثرت كاري ساخته است يك عده‌اي مقاومت مي‌كنند مي‌جنگند مي‌كشند كشته مي‌شوند خوب از اين ‌كثرت كاري ساخته است اما اگر از اين ‌كثرت هيچ كاري ساخته نبود به دليل اينكه ﴿ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ﴾ فرار كرديد

شدت تنگناي جنگ حنين و فرار بسياري از مسلمانان

يك بياني مرحوم امين الاسلام در مجمع البيان دارد كه ﴿وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَت﴾ يعني زمين وسيع سرزمين وسيع حنين كه بين طائف و مكه است و قبايل هوازن و ثقيف بين شما اجتماع كردند آن‌قدر به شما سخت گذشت كه جايي براي فرار نداشتيد سيدنا الاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) مي‌فرمايد كه اين وجه غير سديد است براي اينكه آيه دارد ﴿ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ﴾ پس سخن از مكان نيست سخن از آن رعب نظامي است اينها يك مكاني داشتند يك سمتي پيدا كردند كه دارند فرار مي‌كنند و فرار كردند اينكه در مجمع البيان آمده است مكاني را براي فرار نيافتيد اين درست نيست منظور آيه اين است كه جايي را براي نجات از دشمن نيافتيد نه يعني فرار كه خوب فرار كردند يك گوشه گرفتند فرار كردند ﴿ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ﴾ ظاهراً منظورشان كه غالب مفسرين همان مرحوم امين الاسلام هست

پيروزي حق و شكست باطل

خب پس از اينكه فرمود: ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍٍ﴾ اين را تعليل كرد فرمود آن وقتي كه ﴿إِذْ﴾ هنگامي كه ﴿أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً﴾ از اينجا معلوم مي‌شود ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ[10] اين گاهي ممكن است آن فئه قليله موحّد نباشد ولي يك گوشه‌اي از حق با او باشد آن فئه كثيره موحّد باشد ولي گوشه‌اي از باطل در آنجا راه پيدا كرده باشد ﴿كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ البته اين غلبه مستقر نبود دوباره ذات اقدس الهي به بركت اسلام و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مسلمانها را پيروز كرد لكن تحليل قرآني اين است كه منشأ شكست ابتدايي در جريان جنگ احد غرور بود چه اينكه منشأ شكست انتهايي در جريان جنگ احد همان اختلاف بود تقديم دنيا بر آخرت بود تمرّد از فرمان فرمانده كل قوا بود و امثال ذلك تعبير به ﴿وَيَوْمَ حُنَيْنٍٍ﴾ اين يوم را گاهي به مكان اسناد مي‌دهند گاهي هم به حادثه اسناد مي‌دهند گاهي هم به گروههايي كه آن حادثه‌ها را ايجاد كردند اسناد مي‌دهند مي‌گويند يوم بعد يوم احد يوم خندق يوم حنين اينها اضافه يوم است به آن مفاهيم گاهي هم يوم را به آن اقوام و احزاب نسبت مي‌دهند نظير ﴿يَوْمِ الأَحْزَابِ[11] اين گروههايي آمدند و جنگ احزاب را راه انداختند گاهي هم در وقايع به واقعه مثلاً اسناد مي‌دهند از اينكه گاهي به واقعه نسبت مي‌دهند نظير يوم فتح مكه خوب اين برابر اهميتي كه آن حادثه دارد نسبت مي‌دهند

كارشكني منافقان در ميان مسلمانان

مطلب ديگر آن است اين مسلمانهايي كه در جنگ شركت مي‌كردند در اوايل امر برايشان مسلّم نبود كه چه كسي پيروز مي‌شود و چه كسي پيروز نمي‌شود لذا صريحاً مخالفت مي‌كردند بين راه برمي‌گشتند نظير جنگ احد در جنگ احد تقريباً هزار نفر سرباز از مدينه خارج شدند به طرف احد يك سوم اينها كه از منافقين بودند در بين راه برگشتند در برابر پيغمبر زمانشان كه امام زمانشان هم بود چون پيغمبر هر عصري امام همان عصر هم است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) قبلاً هم بحث شد كه تحليل فرمود كه اين رقم درشت از منافقين كه در صدر اسلام بودند با پيغمبر نساختند آيات فراواني هم در نكوهش و مذمّت اينها نازل شده است اينها كه با پيغمبر نساختند بعد از رحلت پيامبر و خانه‌نشين شدن من همه اينها ساكت شدند اينها كجا رفتند نمي‌شود گفت همه اينها برگشتند و توبه كردند و سلمان و اباذر شدند و آدم خوبي شدند كه و نمي‌شود گفت همه اينها اينجا مردند كه همه اينها جذب حكومت شدند وقتي جذب حكومت شدند و كار به دست آنها رسيد ساكت شدند رقم اينها هم كه تقريباً يك سوم بود كم نبود اين از همان ناله‌هاي بلند حضرت امير است در نهج‌البلاغه كه فرمود شما نگفتيد اين همه منافقين كه اين همه سور و آيات در مدينه درباره آنها نازل شده آخر اينها كجا رفتند بعد از فتح جهاني پيغمبر چرا كارشكني نكردند؟ چون با خوارج كه اينها درگير نشدند كه خوب بعد فرمود: «انما الناس مع الملوك والدنيا»[12] مردم به دنبال قدرت و دنبال دنيايند اكثريشان اين‌گونه است اينجا هم حضرت فرمود كه ﴿إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ﴾ اين ناظر به توده مسلمين است در بين اينها اصحاب خاص مؤمنين با اخلاص بودند اما منافقين بودند ضعفاءالايمان بودند ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ[13] بودند «مرجفون في المدينه» بودند خلّصي هم از اولياي الهي هم بودند آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» توضيح مي‌كند مي‌فرمايد كه اينها چند گروه‌اند يك عده منافق‌اند يعني قلباً واقعاً كافرند ﴿هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ[14] گرچه بر همه منافقين ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اطلاق مي‌شود ولي گاهي ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ در كنار منافق قرار مي‌گيرد اينكه ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ باطناً كافر نيست ولي انگيزه سويي دارد بالأخره. خدا را قبول دارد قيامت را قبول دارد و واقعاً مسلمان است منتها يك مسلمان فاسق با يك انگيزه‌‌اي دارد كار مي‌كند آن ضعفاءالايمان انگيزه ندارند ولي مي‌ترسند «مرجفون» هم همين خبرگزاريهاي تشويش اذهاني است رجفه يعني لرزه ديگر اراجيف يعني اخبار لرزان خبر اگر يك پايه علمي داشته باشد اين يك امر ثابتي است اما وقتي مجعول باشد مدسوس باشد پايه‌اي نداشته باشد اين لرزان است اين‌گونه از اخبار لرزان را مي‌گويند اراجيف مرجفون كساني‌اند كه اين اخبار جعلي بي‌پايه را پخش مي‌كنند اين چند گروه را در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» مشخص كرد فرمود: ﴿لَئِن لَمْ يَنتَهِ المُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالمُرْجِفُونَ فِي المَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ[15] خب همه اينها بودند در جمع مسلمين بعد از فتح مكه اينها تقريباً گفتند برويم جنگ حنين و غنايم گيرمان بيايد به همين انگيزه مي‌آمدند خيليهايشان غرور از يك طرف انگيزه مشئوم اغتنام هم از طرف ديگر باعث شكست اينها شد فرمود: ﴿إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ

تنگ شدن زمين وسيع براي غالبمسلمانها در جنگ حنين

اين «باء» در ﴿بِمَا رَحُبَتْ﴾ مي‌گويند به معني مع است يعني مع ما رحبت زمين با همه گسترشي و گستردگي كه داشت آن منطقه وسيع براي شما تنگ شد براي اينكه اينها از هر طرف حمله كردند شما از هر طرف محاط شديد نظير آنچه كه در آيات «احزاب» بيان فرمود آيهٴ ده سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين است ﴿إِذْ جَآءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ القُلُوبُ الحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ٭ هُنَالِكَ ابْتُلِيَ المُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِيداً[16]  كه آنجا جاي آزمون مهم است دشمن اگر از هر طرف حمله بكند احاطه مي‌كند مي‌گويد در چنين مواردي ﴿وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ﴾ يعني زمين با همه گسترشي كه داشت آن منطقه براي شما تنگ شد شما محاط شديد به اين جايي هم براي فرار بود البته ﴿ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ﴾ فرار كرديد در حالي كه شما حق فرار نداشتيد در همان سورهٴ مباركهٴ «احزاب» مي‌فرمايد كه مسلمانها تعهد سپردند كه در جبهه جنگ فرار نكنند و ايمان است كه بالأخره مشكل را حل مي‌كند براي اينكه انسان در اين داد و ستد يك رنج چند لحظه‌اي دارد بعد به يك حيات و نشاط ابد منتهي مي‌شود تمام رنجهاي اين مجاهدين و شهدا در همان يك ساعت يا كمتر از يك ساعت است كه مثلاً حالا يا تير خوردند احياناً براي يك مقداري دست و پا مي‌زنند همين كه حالشان از نشئه دنيا منتقل شدند در آستانه برزخ‌اند ديگر دردي را احساس نمي‌كنند هيچ خدا رحمت كند سيدنا الاستاد را مرحوم علامه مي‌فرمود كه ممكن است كه آدم يك شهيدي را ببيند در جبهه دارد در خونش دست و پا زند و خيال مي‌كند كه او دارد رنج مي‌برد ولي اين مثل كسي است كه انسان تشنه‌اي است كه در يك هواي گرمي وارد يك استخر زلال و خنكي شده و دارد شنا مي‌كند ايشان مي‌فرمودند او ديگر رنج نمي‌برد يعني اينكه از دالان پاياني دنيا وارد نشئه برزخ مي‌شود آنجا ديگر رنجي احساس نمي‌كند

تعهد مسلمانان به پايداري در جنگ و فرار بعضي آنان

در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود كه اينها تعهد سپردند كه فرار نكنند بعضيها فرار كردند بعضيها به اين تعهدشان عمل كردند در آيهٴ پانزده سورهٴ «احزاب» اين چنين آمده است ﴿وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لاَ يُوَلُّونَ الأَدْبَارَ﴾ و اين عهد الهي هم مورد سؤال قرار مي‌گيرد اما همين گروه كه فرار كردند در قبالشان مردان الهي‌اند كه در آيهٴ 23 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» به اين صورت آمده است همان آيهٴ معروف ﴿مِنَ المُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَي نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً﴾ اينها عهدشان دينشان را وفا كردند بنا بود فرار نكنند و نكردند اين‌طور نيست كه حالا پشيمان شده باشند كه يك حادثه‌اي ديدند فوراً پشيمان بشوند اين‌طور هم نه خوب پس بنابراين اينها تعهد كردند ﴿وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لاَ يُوَلُّونَ الأَدْبَارَ[17] ولي مع ذلك ﴿ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ﴾ آن كسي كه نقض عهد كرده است او ديگر مؤمن خالص نبود او يا منافق بود يا ضعيف‌الايمان بود يا ﴿الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ[18] بود يا جزء ﴿وَالمُرْجِفُونَ فِي المَدِينَةِ[19] بودند اينها بودند كه سياهي لشكر بودند در حقيقت در سورهٴ مباركهٴ «انفال» كه بحثش قبلاً گذشت آيات پانزدهم و شانزدهم فرمود كه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ ٭ وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المَصِيرُ﴾ پس فرار از حرب از گناهان كبيره است

نزول آرامش و بازگشت مسلمانان به ميدان جنگ

در اينجايي كه ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضور داشت و به بركت آن حضرت سكينه نازل شد ديگر برگشتند، عباس عموي پيغمبر گفتند جهوري‌الصوت بود يك صداي آشكار و بلند داشت حضرت دستور داد كه يك اعلان عمومي بكن و فرياد بزنيد كجا فرار مي‌كنيد پيغمبرتان در صحنه است در ميدان است اسلام در خطر است شما تعهد سپرديد كه فرار نكنيد عباس فرمايش پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را با آن صداي رسا و بلند اعلام كرد كه پيغمبر در ميدان است پيغمبر در خطر است دين در خطر است شما تعهد سپرديد كه فرار نكنيد يكي پس از ديگري برگشتند، برگشتند ديگر آن وقت ديگر البته پيروزي نصيب آنها شد لطف الهي باعث شد كه اينها توفيق برگشت را داشتند لذا فرمود كه ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا﴾ حالا شايد فرشتگان باشند ﴿وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ گاهي مي‌فرمايد كه ﴿قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ[20] آنها را تعذيب كرده است به همان عذاب دنيايي و در آخرت هم آنها را به عذاب قيامت مبتلا مي‌كند ﴿وَذلِكَ جَزَاءُ الكَافِرِينَ﴾ و گروهي هم كه از صحنه نبرد فاصله گرفتند و فرار از ظهر داشتند كه جزء گناهان كبيره است بايد مشمول توبه الهي باشند ﴿ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِن بَعْدِ ذلِكَ عَلَي مَن يَشَاءُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ كه وعده پيروزي است.

يكي از سؤالاتي كه شده بود اين بود كه محبت خاندان پيغمبر و همچنين محبت ذات اقدس الهي از بهترين ذخاير است ولي محبت يك امر اختياري نيست ما چگونه او را كسب بكنيم گرچه محبت مستقيماً يك امر اختياري نيست ولي مبادي اختياريه دارد معرفت از يك سو عمل صالح از سويي ديگر اطاعت دستور آن شخص از سوي سوم و مانند آن اينها زمينه پيدايش محبت را فراهم مي‌كنند و اگر محبت پديد آمد از آن به بعد انسان كار را بر اساس محبت و جز به انجام مي‌دهد

خلقت حضرت آدم و حوا از خاك

سؤال ديگر اين بود كه ممكن است قبل از آدم و حوا(سلام اله عليهما) افرادي بودند ولي منقرض شدند و بشر كنوني از آدم و حوا است؟ دليل قرآني‌اش اين است كه ظاهر آيه قرآن اين است كه آنها كه مي‌گفتند حضرت عيسي(سلام الله عليه) چون پدري ندارد ـ معاذالله‌ـ فرزند خدا است عيسي ابن‌الله است قرآن كريم احتجاج مي‌كند مي‌فرمايد كه عيسي(سلام الله) گر چه پدر نداشت ولي خوب مادر داشت و خداي سبحان همان‌طوري كه توانست و اين كار را انجام داد و آدم(سلام الله عليه) را بدون پدر و مادر بيافريند از خاك خلق مي‌كند مي‌تواند عيسي را هم بدون پدر خلق بكند ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ[21] خب اگر وجود مبارك حضرت آدم او هم فرزند نسل قبل بود پدري داشت مادري داشت منتها انسانهاي غير مسئول آن‌وقت اين احتجاج قرآني كه در سورهٴ مباركه‌ٴ «آل‌عمران» مطرح است يك احتجاج ناتمامي است براي اينكه مسيحيها مي‌توانستند بگويند كه خوب آدم را خدا از پدر و مادر خلق كرد ولي شما دربارهٴ عيسي مي‌گوييد خدا عيسي را بدون پدر خلق كرد پس عيسيٰ ابن الله است ـ معاذالله ـ معلوم مي‌شود حتي اين برهان مورد قبول مسيحيان بود كه ذات اقدس الهي احتجاج كرد و به مسيحيها گفت كه شما كه اين مطلب را شنيديد و مي‌دانيد كه اين مسئله اين‌طور است كه خداي سبحان كسي را بدون پدر و مادر خلق كرد خب بدون پدر هم مي‌تواند خلق كند چرا درباره آدم نمي‌گوييد ابن الله است ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ نه خلقه من اب و ام پس اگر نسلي هم بودند منقرض شدند و اين نسل كنوني به آدم و حوا(سلام الله عليه) منتهي مي‌شوند الآن كسي نيست كه فرزند آدم و حوا نباشد

نزول سكينه و نصرت الهي در جنگ حنين

مسئله سكينه هم باز در بحثهاي قبل اشاره شد چيزي كه باعث آرامش است به اين مي‌گويند سكينه در منازل سائلين براي كسي كه سير الي‌الله دارد اوايل بيتابي است بعد كم كم آرامش است اين‌طور نيست كه اگر كسي سالك الي‌الله بود در طليعه امر از سكون نفس برخوردار باشد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» دارد كه ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ[22] اوايل امر قشعريره است لرزه است اضطراب است بعد آرامش است اين طور نيست كه اگر كسي راه افتاد اول آرام بگيرد اول با لرز و قشعريره و اضطراب و بي‌خوابي و اينها است بعد آرام مي‌گيرد.

پرسش ...

پاسخ: نه حالا ممكن است براي كسي كه مي‌خواهد تا آن پايان راه را طي كند اين باشد.

سكّين را هم سكّين گفتند براي اينكه مانع حركت مذبوح است يعني اينكه كارد را كه مي‌گويند سكّين براي اينكه كاري را انجام مي‌دهد كه ديگر اين مذبوح از حركت باز مي‌ايستد از اين جهت كار را مي‌گويند سكّين براي اينكه باعث سكونت آن مذبوح خواهد بود خب پس اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَي رَسُولِهِ وَعَلَي المُؤْمِنِينَ﴾ براي تبيين اين مطلب است كه در جريان جنگ حنين باز تنها نصرت الهي بود قهراً اينكه فرمود: ﴿لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ﴾ هم مانند ساير موارد كثيره نصرت الهي بود گفتند منظور از مواطن كثيره هشتاد مورد بود كه خداي سبحان مسلمانها را ياري كرده است و از وجود مبارك حضرت هادي(سلام الله عليه) سؤال كردند كه خليفه وقت وصيت كرد كه اگر شفا پيدا كرد مال كثيري را صدقه بدهد چقدر بدهد؟ حضرت فرمود هشتاد دينار يا درهم عرض كردند شاهد قرآني چيست؟ حضرت فرمود كه خداوند فرمود: ﴿مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ﴾ و مصداق كثرت اين آيه همان هشتاد مورد جنگ است البته اين يكي از مصاديق مي‌تواند باشد.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 167.

[2] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 34.

[3] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 7.

[4] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 64.

[5] ـ لهوف، ص181.

[6] ـ لهوف، ص79.

[7] ـ بحارالانوار، ج45، ص177.

[8] ـ مفاتيح الجنان، زيارت أربعين..

[9] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 7.

[10] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 249.

[11] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 30.

[12] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 210.

[13] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 60.

[14] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 167.

[15] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 60.

[16] ـ سورهٴ احزاب، آيات 10 و11.

[17] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 15.

[18] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 60.

[19] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 60.

[20] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 14.

[21] ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 59.

[22] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق