أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الكُفْرَ عَلَي الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَأولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (23) قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأ َزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ (24)﴾
نهي قرآن از پذيرش ولايت پدر و برادر كافر
آيهٴ اول ناظر به ولايت بود و آيه دوم ناظر به محبت لذا در محدوده آيه اول فقط آباء و اخوان ذكر شده است زيرا اينها هستند كه حرفشان در ديگران نافذ است و ديگران از رهنمود آنها كمك ميگيرند ولي فرزندان و عشيره و امثال ذلك اين سِمَت را ندارند فرمود اگر اينها كفر را بر ايمان ترجيح دادند شما تحت ولايت اينها نرويد هرگز آنها را به عنوان راهنماي خود قبول نكنيد و اگر نسبت به اينها تولّي داشتيد ظالم خواهيد بود آن چنان ظلم شما مسلم است كه ظلم ديگران در برابر ظلم شما حقير و ناچيز است لذا فرمود: ﴿فَأولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ مثل اينكه تمام ظلم همين است كه انسان كافري را والي خود قرار بدهد و ديگر ظلمها در برابر اين ظلم ناچيز است
هشدار قرآن دربارهٴ مانع شدن جهت غير خدا از انجام وظايف ديني
در آيه دوم از محبت سخن به ميان آمده نه از ولايت لذا هم اشخاص توسعه پيدا كردند هم اشياء ضميمه اشخاص شده است فرمود: ﴿إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأ َزْوَاجُكُمْ﴾ اين اشخاص بعضيها هستند كه ميتوانند ولايت داشته باشند بعضيها هستند كه ولايت ندارند نظير فرزند آن هم فرزند خردسال يا همسر اينها نميتوانند ولايت داشته باشند عشيره ممكن است ولايت داشته باشد ولي بعضي از افراد عشيره بيولايتاند ولي اشيايي كه همراه اشخاص اينجا ذكر شدهاند آنها يقيناً ولايت ندارند فقط محبت آنها مانع انجام وظيفه است ﴿وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا﴾ پس اينجا معيار محبت است نه ولايت اگر اين محبتها بخواهد جلوي انجام وظايف ديني را بگيرد اگر دين دستور به جهاد داد اينگونه از محبتها مانع جهاد ميشود يا اگر دين دستور به مهاجرت داد اينگونه از محبتها مانع هجرت بشود آنگاه وعيد الهي دامنگير چنين محروميني خواهد شد. تربّص در مقابل تعجّل است يعني عجله كردن از او به تعجّل ياد ميشود مكث كردن درنگ كردن از او به تربّص ياد ميشود فرمود درنگ كنيد صبر كنيد مثل ﴿وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ﴾[1] كه يك تهديدي را به همراه دارد اينجا هم متربص باشيد صبر بكنيد تا اينكه عذاب الهي برسد اين ﴿حَتَّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾ را كه بعضيها خواستند به جريان فتح مكه برگردانند ميگويند اين تام نيست براي اينكه سورهٴ مباركهٴ «توبه» بعد از فتح مكه نازل شده است پس اين﴿يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾ نميتواند ناظر به امر گذشته باشد چه اينكه بعد از غزوه تبوك هم واقع شده است پس ﴿حَتَّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾ ناظر به امر آينده است.
پرسش ...
پاسخ: يك عذابي است كه بالأخره غير از فتح مكه است چون در عذاب فتح مكه عدهاي گرفتار شدند يا به اسارت درآمدند يا اعدام شدند و مانند آن ولي اين آيه چون بعد از فتح مكه و هم چنين بعد از غزوه تبوك است اين نميتواند ناظر به فتح مكه باشد خب.
از اين جهت كه در ذيل آيه فرمود: ﴿وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ﴾ ناظر به آن است كه كسي كه گرفتار محبت اين اشياء و اشخاص است و در اثر محبت اين اشخاص و اشياء از مهاجرت و جهاد في سبيلالله محروم شده است اين به مقصد نميرسد
تفاوت ايثار با استئثار
در نوبت ديروز اشاره شد كه كارهايي كه برخي انجام ميدهند گرچه به حسب ظاهر ايثار است ولي در حقيقت استئثار است ايثار آن است كه انسان ديگري را بر خود مقدم بدارد استئثار آن است كه خود را بر ديگري مقدم بدارد خب در جريان شير دادن مادر اين چنين خيال ميشود كه مادر كودك را بر خودش مقدم ميدارد يعني خواب و تغذيه كودك را حفظ ميكند گرچه خودش بيخوابي بكشد اين به حسب ظاهر ايثار به نظر ميآيد ولي با تحليل اين استئثار است نه ايثار زيرا مادر به خودش علاقهمند است و چون كودك گريه ميكند باعث رنجش خاطر او ميشود و قلبش متأثر ميشود براي اينكه اين رنجش و تأثر را برطرف بكند به كودك ميرسد تا كودك آرام بشود و ننالد تا در نتيجه مادر متأثر نشود پس بازگشت بسياري از اين ايثارها استئثار است لكن در مردان الهي، آنها فقط اهل ايثارند نه استئثار نشانه اينكه در مادر بازگشتش به استئثار است نه ايثار آن است كه وقتي خطري فرا برسد مادر اين كودك را رها ميكند فرمود: ﴿يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا﴾[2] در خيلي از موارد خطر مثال زلزله و مانند آن كه پيش ميآيد حالا ﴿زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾[3] اما اين زلازل عادي گاهي ميبينيد مادر كودك خودش را رها ميكند و فرار ميكند يا در آتشسوزيها اين طور است در آن حالت آزمون طبيعي معلوم ميشود كه مادر به خودش علاقهمندتر است يا به كودك در آن روزي كه ﴿يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ﴾ نشانه آن است كه تاكنون مادر خودش را ميخواست نه كودك را به دليل اينكه در حال خطر از كودكش غفلت ميكند و خودش فرار ميكند در زلزلههاي عادي هم غالباً همين طور است پس بازگشت اين گونه از محبتها به استئثار است نه ايثار تنها كسي كه به مقام ايثار ميرسد آن كسي است كه به مقام فنا رسيده است و اين البته كار آساني هم نيست
چگونگي سير عبادي انسان سالك
انسان در همان اوايل شروع بكند به رياضت و تمرين كه غير خدا را دوست نداشته باشد و غير خدا را در حد وسيله بداند اگر غير خدا را در حد وسيله دانست آنگاه به اين سمت راه پيدا بكند كه اهل عبادت باشد بعد عبادتهاي اوليه اينها «خوفاً من النار» است اين را هم نقص ميداند ميگويد اين عبادت بردگان است يك قدري جلوتر ميرود «شوقاً الي الجنة» است اين را هم نقص ميداند ميگويد اين عبادت تاجران است يك قدري جلوتر ميرود ميگويد كه من معرفت خدا ميخواهم، مشاهده خدا ميخواهم اينجا اول گرفتار تثليث بعد گرفتار تثنيه و در اواخر توحيد نصيبش ميشود پس بعد از اينكه همه مراحل را پشتسر گذاشت و عبادتش «خوفاً منالنار» نبود «شوقاً الي الجنة» نبود «بل وجدتك أهل للعباده» بود عبادت احرار بود عبادت شاكرين بود از اين به بعد يك عقبه كئودي است اول گرفتار تثليث است بعد مبتلا به تثنيه آن وقت سرانجام توحيد نصيبش ميشود اول گرفتار تثليث است يعني علاقهمند است كه خدا را بشناسد پس براي او هم معروف محبوب است هم عرفان محبوب است هم عارف خودش را ميخواهد و براي كمال خودش عرفان خدا را طلب ميكند و خدا هم كه محبوب و معروف اوست اين تثليث ديگر با توحيد سازگار نيست يك قدري جلوتر ميرود خودش را رها ميكند به عرفان الهي به معرفت الهي به لقاء خدا ميانديشد اينجا ديگر گرفتار تثنيه است يك عرفان است و يك معروف يك لقاء است و يك طرف ملاقات به اينجا كه رسيد اين همان عبارت معروف مرحوم ابن سيناست در نمط نهم اشارات كه «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثاني» اگر كسي عرفان را براي خود عرفان خواست اين مبتلا به ثنويت است يكي معروف و ديگري عرفان هم معروف نزد او خوب است هم عرفان معروف نزد او خوب است
سير عبادي تا وصول به مقام فنا
اگر تلاش و كوشش مستمر داشت و ديگر عرفان را نديد فقط احد، احد، ميگويد اين همان كار بلال حبشي(رضوان الله عليه) است كه در حال شكنجه ميگفت احد احد، احد، احد خب تا آنجا رسيدن البته كار آساني نيست بنابراين كساني به آن مقام ميرسند كه نه خودشان را بخواهند نه عرفان خودشان را بخواهند و اينكه وجود مبارك حضرت امير فرمود كه «صبرتُ علي حرِّ نارك»[4] اين امر تحليلي است و راست هم فرمود اگر كسي به آن مقام رسيد واقعاً ميتواند در آتش بسوزد و صبر كند اين اصلاً احساسي ندارد براي اينكه مشابه او هم در دنيا هم همين طور است خب چطور در دنيا يك كسي مدهوش باشد قلب او را كه عضو رئيسه اوست اين را ارباً اربا [پاره، پاره] ميكنند هيچ احساسي ندارد براي اينكه حواسش جاي ديگر است حالا اگر علم پيشرفت كرد قرار شد مغز هم جراحي بشود عوض بشود قلب هم عوض بشود كليهها هم عوض بشود يك كسي هم يك پنج شش روزي در اتاق عمل مدهوش بود ممكن است چنين پيشرفتي هم علم بكند اين طور نيست كه نكند حالا گاهي هشتاد ساعت يك كودكي را، يا دو كودكي را در اتاق عمل نگه ميدارند گاهي ممكن است هشت روز نگه بدارند ده روز نگه بدارند خب تمام اعضاي بدن را ممكن است عوض بكنند كه ممكن است هيچ استبعادي ندارد چون هويت او به همان جان اوست و اين شخص هيچ احساسي هم ندارد واقعاً درد نميكشد چون حواسش جاي ديگر است آن كسي هم كه به مقام شهود رسيده از اين خيلي بالاتر است اين بيهوش است آن مدهوش لذا واقعاً ميتواند در آتش تمام بدنش بسوزد و او هيچ احساسي هم نكند اين «هَبني صبرتُ علي حرّ نارك»[5] يك تعارف نيست گيرم صبر بكنم مگر آنجا صبركردني است ولي آن «فكَيف أصبر عن النظر الي كرامتك»[6] آن صبر كردني نيست بنابراين اگر كسي واقعاً به جايي رسيد كه از او به مقام فنا ياد ميشود او تقريباً مخلص است ديگر اخلاص، اخلاص كامل همان است و كمال الاخلاص نفي الصفات هم همان جا خواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: ديگر ما كه دستي از بيرون داريم ميگوييم براي او كمال اين است وگرنه او كمال ميبيند نه كامل نه استكمال و نه تكامل احد احد خب.
بنابراين در حقيقت خيلي از ماها كاري كه انجام ميدهيم بالأخره اين چنين است كه براي كمالات خودمان حالا يا عبادت خائفانه است يا تاجرانه.
پرسش ...
توصيف جهنم حراق از زبان اميرمؤمنان(عليه السلام)
پاسخ: بله براي اينكه شما ميخواهيد چه كار بكنيد ميخواهيد تقطيع بكنيد خب بكن اين قابل تحمل است ولي آن قابل تحمل نيست چون قابل تحمل هست براي اينكه من درك نميكنم اين قابل تحمل است بالأخره ولي آن را نميشود نه با بيهوشي نه با مدهوشي كسي كه به آن مقام رسيد بيهوش نميشود مدهوش هم نميشود مگر اينكه بيابد. جهنم چون پايينتر از آن مقام است اين نميتواند در آن مقام اثر بگذارد اين انسان را بيهوش يا مدهوش بكند لذا انسان رنج ميبرد بهشت چون پايينتر از آن مقام است نميتواند آن را راضي نگه ميدارد لذا آدم رنج ميبرد اگر كسي به لقاءالله نرسيد در بهشت هم باشد رنج ميبرد در جهنم هم باشد رنج نميبرد براي اينكه حواسش جاي ديگر است.
پرسش ...
پاسخ: نه فرض اين است كه به فرض محال اگر كسي علاقه داشته باشد و به مورد علاقهاش نرسد اين ميگويد آن براي من جهنم است بر فرض من را در جهنم هم ببريد آن را تحمل ميكنم ولي اينكه با اينكه علاقه دارم نبينم آن قابل تحمل نيست چيزي نميتواند چنين آدمي را رام بكند نه تهديد و نه تطميع.
پرسش ...
پاسخ: اصولاً ذاتي براي معني حرفي نيست معناي حرفي ذاتي ندارد اگر ذات داشته باشد كه ميشود اسم يا فعل ديگر معناي حرفي نيست ماسواي خدا حرفاند واقعاً حرفاند آنهايي كه گاهي شما ميبينيد در اين برنامهها از رياضيات به عنوان ملكه علوم ياد ميكنند اگر يك مقداري به حكمت وكلام آشنا بشوند مثلاً معناي برهان و طعم برهان را بچشند معلوم ميشود كه ملكه علوم و سلطان علوم فلسفه و كلام است نه رياضي با اينكه رياضي قهرمان دوران است و اگر از آنجا بالاتر بيايند عرفان نظري را بچشند ميفهمند ملكه علوم آن است حتي فلسفه و كلام هم ملكه علوم نيست چون بسياري از براهين رياضي به الهيات فلسفه تكيه ميكنند اگر آن مباديش در الهيات حل نشود رياضي لنگ است به هر تقدير اينجاست كه ملكه علوم است خب.
شرط وصول به كمال ايمان
فرمود كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد كه شما هرگز مؤمن نخواهيد بود «لا يؤمن عبد حتي اكون احب اليه من نفسه»[7] البته اين ناظر به نفي كمال است فرمود شما هرگز ايمانتان كامل نميشود مگر اينكه من نزد شما از جان شما محبوبتر باشم اين بيان از خود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اصحاب هم بودند بعضي اين چنين بيتاب بودند گاهي شبانه در ميزدند و از حضرت ملاقات ميخواستند ميگفتند نميتوانيم شما را نبينيم اين طور بود بالأخره ديداري ميكردند و ميديدند و آرام ميشدند آن مرحله مجازيش را چطور در جوانها گاهي پيدا ميكنيد نسبت به هم آن نيمه راهش را نسبت به رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» به خواست خدا خواهد آمد كه يك وقتي اينها ايمانشان كامل است كه تو را بر خودشان مقدم بدارند مبادا در جنگها تو را سنگر قرار بدهند نه پيشاپيش تو، خط مقدم، در خاكريز مقدم آنجا بايد بايستند اگر نايستادند مؤمن نيستند فرمود اينها وقتي مؤمناند كه ﴿وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾[8] حالا يك وقت ميدان جنگ است ديگر اگر هر كسي كناري ميخزد اين ديگر مؤمن نيست اگر در نايره جنگ همهشان تلاش و كوشش بكنند كه شما را وسط حفظ بكنند خودشان در خاكريز اول باشند اين نشانه ايمان است ﴿وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» خواهد آمد خب اگر ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾[9] اگر اولي است انسان بايد اولي را بهتر از غير اولي بداند ديگر در جنگ فرمود وقتي اينها مؤمناند كه خودشان را سنگر قرار بدهند و شما را در اين سنگر حفظ ميكنند نه شما را سنگر قرار بدهند اينها بايد مرتب اطراف شما باشند با اينكه وجود پيغمبر از همه اينها شجاعتر بود از همه اينها بيش از ديگران مشتاق به لقاء الهي بود و هراسي از جنگ نداشت اما وظيفه ديگران اين بود وجود مبارك حضرت امير فرمود به اين «كنا إذا احمر البأس اتقينا برسول الله(صلّياللهعليهوآلهوسلّم)»[10] فرمود ما در ميدان جنگ هر وقت كار خيلي سخت بود كنار حضرت ميآمديم احساس آرامش ميكرديم.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب پس معلوم ميشود وجود مبارك حضرت از همه اشجع است حتي از خود حضرت امير به عنايت الهي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از عليبن ابيطالب هم اشجع است كه حضرت فرمود ما وقتي نايره جنگ خيلي سخت ميشد «اتقينا برسول الله» اينجا كه ميآمديم مثل اينكه در سنگر آمديم اين يك مطلب است مطلب ديگر آن است وظيفه مسلمانها اين است كه اطراف حضرت باشند كه تير به آن حضرت نرسد ﴿مَاكَانَ لأَهْلِ المَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾[11] اينها نه حق دارند ميدان را ترك كنند نه حق دارند آن كنارها بروند وظيفهشان اين است كه در ميدان باشند اطراف پيغمبر هم باشند پيشاپيش هم باشند اين دو كار را از آنها سلب كرد ﴿مَاكَانَ لأَهْلِ المَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ﴾ اين يك، ﴿وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ﴾ يعني خودشان را ميخواهند حفظ كنند حضرت در خطر بيفتد اين را هم حق ندارند حتماً بايد در ميدان شركت كنند حتماً بايد اطراف حضرت باشند كه اگر خطري است به اينها برسد با اينكه حضرت از همه اينها اشجع است اين نشانه آن است كه محور دين مقدم بر خود آدم است
لزوم شناخت مرگ و حيات واقعي
آنهايي كه اين را درك ميكردند ميگفتند خسارتي نيست حالا آن اوج انسانيت نصيب آدم نميشود آدم در راه هم كه باشد اوايل راه يا اواسط راه هم كه باشد بالأخره آدم ميخواهد خوش بگذرد ديگر ميخواهد خوب زندگي كند براي اينها مسلم شد كما هو الحق كه اينجا مزبله است جاي خوبي هم هست خيليها از مردن ميترسند اين درست است خب آدم از مردن بايد بترسد زندگي چيز خوبي است بايد به زندگي علاقهمند باشد از مردن بايد نگران باشد «اما از اين زندگي ترس كه اكنون در آني» خب اين مردن است براي يك عده ثابت شد كه آن رفتن حيات است ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾[12] «از اين مرگ صورت فكن تا نترسي از اين زندگي ترس كه اكنون در آني» خوب مردن چيز بسيار بدي است خب آدم بايد از مردن بترسد ولي الآن مردهاي از اين بترس آن كسي كه رفت زنده است اشكال فرق ما و شهداء همان نزاع صغروي است ما هم ميگوييم مردن چيز بسيار بدي است آنها هم ميگويند مردن چيز بسيار بدي است آنها ميگويند «از اين زندگي ترس كه اكنون در آني» اين مردن را خب ولي آدم «ذلك ميت الأحياء»[13] به تعبير حضرت امير بنابراين دين آمده چنين چيزهايي به آدم ياد ميدهد كه اينها نه در كتابهاست نه در آزمايشگاههاست به ما هم فرمودند كه اين چيزها حرفهايي نيست كه مثلاً آدم در مدرسهها بتواند ياد بگيرد اين را كه آدم دارد مردن است آنكه شهيد دارد زنده بودن است او در غرف مبنيه است او در روح و ريحان است اينجا مزبله است خب با اين منطق به ما فرمودند شما خسارت نميكنيد احديالحسنين آنها اين را يا باور كردند با علماليقين از قول معصوم شنيدند باور كردند عدهاي هم البته ديدند اين صحنهها را آن كساني كه پر ميكشيدند «لولا الاجل الذي كتب الله عليهم لم تستقرّ أرواحهم في أجسادهم طرفة عين»[14] همين است ديگر بالأخره يا به علم حصولي يقين پيدا كردهاند يا به علم شهودي يافتند در جريان اين رهزنها گاهي ذات اقدس الهي به طور متني سخن ميگويد گاهي شرحي در جريان رهزن آنجا كه متني سخن ميگويد ميفرمايد كه اينها ﴿يَسْتَحِبُّونَ الحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الآخِرَةِ﴾[15] اينها دنيا را بر آخرت ترجيح ميدهند اما آنجا كه شرحي سخن ميگويد مثل همين آيه ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ﴾[16] كه شرح حيات دنيا است آنچه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بيان شده است ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالبَنِينَ وَالقَنَاطِيرِ المُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَالخَيْلِ المُسَوَّمَةِ وَالأَنْعَامِ وَالحَرْثِ ذلِكَ مَتَاعُ الحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ شرح ﴿الذينَ يَسْتَحِبُّونَ الحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الآخِرَةِ﴾ است آن شرح اشياء است به ضميمه بعضي اشخاص اين شرح اشخاص و اشياء است كه آباء و ابناء و اخوان و ازواج اشخاصاند و عشيره اشخاصاند اموال و تجارت و مساكن اشياءاند
پرواز معنوي مجاهد في سبيل الله
در جريان پرواز معنوي هم كه مجاهد في سبيلالله دارد گاهي به صورت تفصيل سخن ميفرمايد گاهي به صورت متن شرح گاهي به صورت متن آنجا كه به صورت متن است فرمود: ﴿فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ﴾[17] فرمود جهاد در سبيل خدا يك شرط دارد و آن رهايي دنيا و گرفتن آخرت است آن وقت اين را شرح ميدهد همين آيه و امثال آيه كه دنيا همين امور است يا به اشخاص برميگردد يا به اشياء برميگردد اين عشيره ميتواند مال، حزب، جناح همه اينها را البته شامل ميشود آن ﴿وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا﴾ همان طور كه دفتر تجاري را شامل ميشود دفتر كار را هم شامل ميشود بالأخره چيزي كه باعث سرگرمي يك آدم است جاه و مال و مقام و همه اينها مشمول اين آيه خواهد بود فرمود كه اگر اينها مانع است ﴿فَتَرَبَّصُوا حَتَّي يَأْتِيَ اللّهُ﴾
ترجيح وظايف ديني بر محبت خانواده در صورت تزاحم آن دو
اما اينكه فرمود: ﴿أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ﴾ يعني عندالتزاحم حالا اگر عندالتزاحم نبود چون تزاحم با مسائل ديني ندارد صرف محبت آنها ممنوع نيست لذا در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» سفارش كرده كه اين مسائل رحامت و خانوادگي را حفظ بكنيد تا مرز تزاحم آيهٴ چهاردهم پانزدهم سورهٴ مباركهٴ «لقمان» اين است كه ﴿وَوَصَّيْنَا الإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَي وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ المَصِيرُ ٭ وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَي أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ شأن نزولش را هم گفتند كه جواني مسلمان شده پدر و مادر مشركش روي تعصب جاهلي جلوگيري ميكردند اين آيه نازل شد كه اگر پدر و مادر جلوي دينتان را بگيرند اينجا حرف آنها را گوش ندهيد اما در همين فضا كه پدر مشرك مادر مشرك وقتي كه حرفهاي آنها را در مسائل ديني گوش ندادند درباره مسائل دنيايي با آنها خوش رفتار باش ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾ صدر آيه ناظر بر پدر مشرك و مادر مشرك است ﴿وَإِن جَاهَدَاكَ عَلَي أَن تُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا﴾ يعني از پدر و مادر مشرك اطاعت نكن اين همين است كه تولي نكن آنها را اما ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾ پدر غير مسلمان است مادر غير مسلمان است ولي نيازهاي دنيايي اينها را برآورده بكن اگر مشكل مالي دارند مشكل عاطفي دارند كار آنها را درست انجام بده يك رفيق خوبي باش براي آنها چون اين ديگر جزء دستورات بينالمللي اسلام است دستورات حوزه اسلامي نيست اين نظير ارث نيست اگر كسي بميرد پدرش كافر باشد مادرش كافر باشد آن پدر و مادر كافر از اين فرزند مسلمان ديگر بهرهاي نميبرند لكن در مسائل دنيايي تا آنها زنده هستند بايد مشكلاتشان را برطرف كند حوايجشان را برطرف كند رفت و آمد داشته باشد بنابراين رعايت اصول خانوادگي تا خانواده متلاشي نشود و همچنين عشيره و اقوام متلاشي نشود مادامي كه مزاحم مرز مذهب نيست ﴿وَصَاحِبْهُمَا فِي الدُّنْيَا مَعْرُوفاً﴾ حالا يك كسي نماز نميخواند روزه نميگيرد اگر رفت و آمد اگر باعث تقويت او است البته نبايد باشد اما اگر نه باعث تقويت نيست اين عيب ندارد
سخن اميرمؤمنان دربارهٴ جنگ با خويشاوندان كافر
وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود كه ما براي راهنماييهاي قرآن كريم در جنگها ديگر هيچ رعايت نميكرديم كه يعني مسلمانها اينطور بودند رعايت نميكردند كه آن طرف مقابل پدر است يا پسر يا برادر يا عشيره است يا قبيله است. ما در جنگها با كافر رو به رو ميشديم و ميكشتيم يا كشته ميشديم حالا هر كسي ميخواهد باشد خطبه 56 نهجالبلاغه اين است فرمود: «ولقد كنا مع رسول الله(صلّياللهعليهوآلهوسلّم) نقتل آبائنا و أبنائنا و أخواننا و أعمامنا» خب بالأخره برادر مسلمان بود يك برادر ديگر كافر برادر برادر را ميكشت پسر پدر را ميكشت پسر پدر را ميكشت وقتي كه اثر نكرد از راه حكمت و موعظه و جدال احسن هيچ اثر نكرد و آنها در صدد براندازي بودند و مهاجم بودن و آمدند به طرف حكومت اسلامي براي براندازي ما ديگر دست به كار كرديم «ما يزيدنا ذلك الاّ إيماناً و تسليماً» ما كه حمله نكرديم كه اينها مهاجم بودند و اينكه كسي پدرش را ميكشت يا پسرش را ميكشت يا برادر يا عمويش را ميكشت اين باعث مزيد ايمان ميشد چون بالأخره هر قدمي كه انسان بردارد درجه ايمان كاملتر ميشود «و مضياً علي اللّقم و صبراً علي مضض الألم وجدّاً في جهاد العدو ولقد كان الرجل منّا و الآخر من عدونا يتصاولان تصاول الفحلين يتخالسان أنفسهما أيهما يسقي صاحبه كاسَ المنون فمرةً لنا من عدونا و مرةً لعدونا منا فلما رأي الله [سبحانه وتعالي] صدقنا أنزل بعدونا الكبت و أنزل علينا النصر حتي استقر الإسلام» گاهي هم آنها شكست ميخورند گاهي هم ما شكست ميخورديم تا بالأخره معلوم شد كه ما راست ميگوييم صابر بوديم پايدار بوديم آنگاه نصر الهي نازل شد و ما پيروز شديم و پيروزي نهايي از آن ما است خب
خلافه تفسير آيات محل بحث
پس اگر مسئله ولايت است مطلقا ولايت كافر بر مسلمان ممنوع است حتي در داخل منزل اين مطلب اول اگر مسئله محبت است اين مادامي كه به مرز تزاحم نرسد براي حفظ اصول خانوادگي ممنوع نيست مخصوصاً نسبت به پدر و مادر خب ارحام را آدم رعايت بكند حالا اگر اثري مثبت نداشت اثر منفي كه ندارد البته اگر جايي كه اثر منفي داشته باشد روا نيست ولي اگر اثر مثبت نداشت و اثر منفي هم نداشت جريان صله رحم و امثال ذلك روا است البته نسبت به پدر و مادر صريح آيه است نسبت به ساير اقوام و عشيره هم براساس ملاك صله رحم و حفظ اصول خانوادگي و مانند آن.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 122.
[2] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 2.
[3] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 1.
[4] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[5] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[6] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[7] ـ بحارالانوار ، ج17، ص13.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 120.
[9] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 6.
[10] ـ نهجالبلاغه، حكمت260 ، حديث 9.
[11] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 120.
[12] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.
[13] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 87.
[14] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 193.
[15] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 3.
[16] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 14.
[17] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 74.