أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الفَائِزُونَ (20) يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ (21) خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (22) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الكُفْرَ عَلَي الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (23) قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ (24)﴾
اطلاق داشتن آيه ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحَاجِّ﴾ با وجود شأن نزول آن نسبت به اميرمؤمنان علي(عليه السلام)
بحث مبسوطي كه درباره آيهٴ ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحَاجِّ﴾[1] بود گذشت روايات وارده اين بحث را هم ملاحظه فرموديد وجود مبارك اميرالمؤمنين (عليه السلام) به اين آيه طبق بعضي از رواياتي كه در احتجاج آمده استدلال كردند چه در يوم الشوري چه در موارد ديگر فرمودند آيا شما ميدانيد كه اين آيهٴ ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحَاجِّ﴾ در شأن من نازل شده است؟ بر اساس تماميّت اينگونه شأن نزولها مانع اطلاق آيه نخواهد بود يعني آيه، سقايت حاج و عمارت مسجدالحرام را حسن فعلي ميداند اولاً و اگر از كافر صادر بشود باعث ورود بهشت و جزاي اخروي نميداند ثانياً و آثار دنيايي را به همراه دارد ثالثاً و اگر از مؤمن صادر بشود هرگز همتاي با جهاد في سبيلالله نيست رابعاً كه بحثهايش گذشت.
تفاوت بشارتهاي بهشتيان و دوزخيان
در جريان تبشير برخيها اينچنين نقل كردند كه ذات اقدس الهي در قرآن كريم نسبت به كفار و منافقين و مانع زكات تبشير به عذاب داده است اين سه گروه را به عذاب بشارت داد كه ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾[2] ولي ده گروه را به بهشت بشارت داده است كه يكي از گروه عشره همين گروه محل بحثاند در جريان تبشير كه فرمود: ﴿فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ كه هم درباره كفار است هم درباره منافقين هم درباره ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالفِضَّةَ﴾[3] آنجا اشاره شده است كه اين تبشير معناي لغويش آن گزارشي است كه در بشره اثر ميگذارد خواه مسرّتبخش باشد خواه غمبار اگر بشره را بشّاش بكند اين بشارت است و اگر عابث بكند در هم فرو رفته بكند پژمرده بكند اين بشارت است بشارت يعني خبري كه در بشره اثر بگذارد گر چه اصطلاحاً درباره آن مژدهها و خبرهاي نشاطآور مطرح است.
بررسي رضوان الهي نسبت به ديگر نعمتهاي بهشتي
درباره ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ﴾ برخيها بر اين باورند كه اين از رحمت شروع شده است كه اين تبشير به لحاظ عاصيها است اگر كسي معصيت كرد و در كنار عصيان اين فضايل را تحصيل كرد خدا بشارت ميدهد به رحمت كه با اين رحمت گناهان او بخشوده ميشود اما رضوان بالاتر از رحمت است چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيهٴ 72 وقتي از رضوان سخن به ميان ميآيد به عنوان ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ﴾ مطرح ميكنند آيهٴ 72 همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است كه ﴿وَعَدَ اللّهُ المُؤْمِنِينَ وَالمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ﴾ كه اين عطف جمله بر جمله است نه مفرد اين رضوان اكبر از غير رضوان است از آن ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِي﴾ بزرگتر است از آن ﴿وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً﴾ بزرگتر است از آن ﴿جَنَّاتِ عَدْنٍ﴾ بزرگتر است لابد يك امر معنوي است كه لقاءالله است و رضيالله است و از همه اين نعم بزرگتر است چون رضوان در همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» بزرگتر از ساير نعم به شمار آمد اينكه در آيهٴ محل بحث فرمود: ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ﴾ معلوم ميشود كه اين تبشير قوس صعود را طي ميكند از مرحله ضعيف به مرحله قوي ميرود يعني اول رحمت است به لحاظ بخشايش عاصيان بالاتر از او رضوان است اما آن جنات مشترك است بين عاصي و مطيع پس براي عاصي رحمت است و بخشايش گناه و براي مطيع رضوان است كه آنها را به مقام رضاي الهي كه اكبر است ميرساند و آن ﴿وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ﴾ يك پاداش مشترك است.
نهي قرآن از پذيرش ولايت پدر و برادر كافر
بين همه اما آيهاي كه امروز محل بحث است اين است فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الكُفْرَ عَلَي الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ يك بحث ولايت است يك بحث محبت، محبت را انسان نسبت به بستگان سببي و نسبي و همچنين نسبت امور متعلق به خود از قبيل مال تجارت مسكن و مانند آن داشته باشد في نفسه حرجي ندارد لكن هنگام تزاحم با مطالب ديني نبايد آنها محبوبتر باشند بلكه مسائل ديني بايد محبوبتر باشند قهراً بحث در دو مقام خواهد بود يكي به لحاظ ولايت است يكي به لحاظ محبت آيهٴ قبل يعني ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ﴾ ناظر بر ولايت است آيهٴ بعد ناظر بر محبت است لذا در آيه بعد كفر را اخذ نفرمود در آيه قبل كفر را اخذ فرمود.
فرمود كه پدرانتان و برادرانتان را اوليا قرار ندهيد تحت ولايت آنها نرويد بالأخره پدر يك ولايتي دارد كه قيوميتي دارد و برادر مخصوصاً برادر بزرگ كه به منزلة الاب است آن هم يك ولايتي دارد فرمود آنها اگر ـ معاذاللهـ كافرند تحت ولايت آنها قرار نگيريد حرف آنها را گوش ندهيد به زعامت آنها زندگي نكنيد ﴿لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ﴾ چون اين آيه درباره ولايت است و اين ولايت براي فرزند و زن و قبيله و امثال ذلك نيست لذا در اين آيه از فرزند و زن و عشيره و قبيله و مال و امثال ذلك سخني به ميان نيامده فقط از پدر و برادر سخن به ميان آمد فرمود اينها را ولي خود قرار ندهيد كه برابر راهنمائي و دستور اينها زندگي كنيد ﴿إِنِ اسْتَحَبُّوا الكُفْرَ عَلَي الإِيمَانِ﴾ اگر اينها كفر محبوبشان بود و ايمان مبغوضشان بود درباره ثمود هم كه فرمود: ﴿وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا العَمَي عَلَي الهُدَي﴾[4] هم همين است يعني كوري باطني محبوب آنهاست و بينايي باطني مغضوب و مبغوض اينهاست اين گونه از افراد هم كه در اين آيه محل بحث قرار گرفتند كفر محبوب آنهاست و ايمان مغضوب و مبغوض اينهاست ﴿إِنِ اسْتَحَبُّوا الكُفْرَ عَلَي الإِيمَانِ﴾ كه اين استحباب همان استحباب لغوي است اگر كفر را بر ايمان ترجيح دادند يعني كافراً ميانديشند و عمل ميكنند هرگز تحت ولايت اينها نرويد.
ظالم بودن پيروي كنندگان از پدر و برادر كافر
بعد هم فرمود: ﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ﴾ اگر كسي تحت ولايت اينها برود تولي اينها را داشته باشد ولاي اينها را بپذيرد ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ اين تصريح به اسم اشاره با آوردن ضمير فصلي به نام هم و خبر را معرفه ياد كردن اين نشانه كمال است اگر حصر نباشد كمال ظلم است در اين بخش نفرمود «ومن يتولهم منكم فانه منهم» ولي مشابه اين تعبير كه درباره اتخاذ يهود و نصاري آمده تعبير آيهٴ اين است ﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ آيهٴ 51 سوره «مائده» اين است ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا اليَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ اگر كسي ولاي آنها را بپذيرد تحت سرپرستي آنها قرار بگيرد رهبري آنها حركت كند از آنها محسوب ميشود ﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ ولي در آيه محل بحث نفرمود «و من يتولهم منكم فانه منهم» بلكه فرمود: ﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ سرّش اين است كه آنجا كه فرمود: ﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ يعني جزء يهوديها و مسيحيها محسوب ميشود كه آنها در بخشي از مسائل نبوت مبتلا به كفرند و در بخشي هم مبتلا به ظلم و مانند آن و اگر از آنها محسوب شد يعني از زمره كافر و ظالم محسوب ميشود ولي اينجا كه درباره پدران و برادران است وقتي بفرمايد: ﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ اين ديگر تهديدي به حساب نميآيد زيرا بالأخره آنها پدراند و برادر اگر كسي تابع حرف پدر بود تابع حرف برادر بود خب از آنها حساب ميشود ﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ اگر ميفرمود «فانه منهم» اين يك مذمتي نبود تقبيحي نبود چون از آنها به عنوان يهود يا مسيحي ياد نشده است گرچه اگر هم ميفرمود «و من يتولهم منكم فانه منهم» بالأخره لازمهاش اين بود كه اين هم جزء كساني است كه ﴿اسْتَحَبُّوا الكُفْرَ عَلَي الإِيمَانِ﴾ ولي به روشني ﴿فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ نيست و نخواهد بود و نميباشد لذا تعبير آيهٴ محل بحث با 51 سورهٴ مباركهٴ «مائده» كاملاً فرق ميكند آنجا فرمود: ﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ﴾ و اما اينجا فرمود: ﴿وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾ خب اين دربارهٴ تولّي و سرپرستپذيري و به عنوان رهبر انتخاب كردن و پيروي كردن است.
نهي از ترجيح محبت بستگان و اموال بر محبت خدا و پيامبر و جهاد
ولي آيه بعد درباره دوستي است اين دوستي هم دو قسم است يك دوستي طبيعي خب انسان طبعاً ارحام خود را دوست دارد اموال خود را دوست دارد و مانند آن يك دوستي اختياري است كه بالاتر از دوستي طبيعي است سعي و تلاش و كوشش كرده كه اينها را به عنوان دوست انتخاب كند اين دوستي اختياري هم تا يك مرزي قابل قبول است ولي در هنگام تزاحم بين محبت اين اشياء و اشخاص با محبت خدا و پيغمبر و جهاد في سبيلالله اگر در هنگام تزاحم آنها محبوبتر از معارف ديني و احكام و حكم ديني بودند آن گاه تهديد ذيل آيه شاملش ميشود ﴿إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ﴾ اگر پدرانتان و فرزندانتان و ﴿وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ﴾ برادرانتان و همسرانتان آبا و ابنا و اخوان اينها بستگان نسبياند ازواج بستگان سببياند عشيره هم بستگان نسبياند اگر جزء عشيره ازواج باشد كه بستگان سببياند و ﴿ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا﴾ اقتراف همان كسب است اموالي كه به دست آورديد و حرفه و پيشهاي كه داريد و ﴿وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا﴾ مساكني كه محبوب شما است مورد پذيرش شما است دلپسند شما است راضي هستيد از آنها اينها اگر در حد طبيعي محبوب شما است عيب ندارند اگر زايد بر حد طبيعي در حد محبت اختياري اينها را محبوب خود قرار داديد باز هم عيب ندارد چون بالأخره حلال است اما مرحله سوم اگر عندالتزاحم بين اينها و بين مسايل ديني اينها نزد شما محبوبتر بودند اينجا است كه اين كار ناروا است و تهديد الهي را به همراه دارد فرمود اگر اينها ﴿أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ﴾ عندالتزاحم اگر اينها مانع در امتثال به خدا باشد معلوم ميشود اينها محبوبترند فرمود اگر اينها محبوبتر بودند ﴿فَتَرَبَّصُوا﴾ منتظر عذاب الهي باشيد.
عدم بهرهمندي فاسقان از هدايت پاداشي خداوند
﴿حَتَّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ﴾ خب اين كار فسق است يك، و فاسق به مقصد نميرسد اين دو، ﴿لاَ يَهْدِي﴾ نه يعني لا يهدي تشريعاً چون خداوند همه را هدايت كرده مرتب دعوت هم ميكند با بلاغ مبين هدايت ميكند با دليل عقلي و دليل نقلي هدايت ميكند اين هدايت ايصال به مطلوب است هدايت پاداشي است و مانند آن گرايشي در قلب فاسق ايجاد بكند اين نيست نه ميلي و گرايشي نه شوقي و علاقهاي بلكه امر را به حال طبيعي رها ميكند به وسيله علل و عواملي او را به مقصد برساند چنين كاري هم نميكند چون اينها جزء نعم خاصه الهي است زيرا ذات اقدس الهي به مقدار نصاب هم از راه فطرت و عقل در درون و هم از راه وحي و نبوت از بيرون اين را كاملاً هدايت كرده چندين بار هم اين بيمهري كرده باز لطف ذات اقدس الهي شاملش شده و اگر كسي فاسق شد چون مستحضريد كه اين فاسق يك صفت مشبهه است نه اسم فاعل يعني كسي پيشهاش فسق بود و اين فسق در او به نحو ثبات رسوخ كرد نه اينكه گاهي تن به فسق ميدهد در اين گونه از موارد وقتي گفته ميشود ظالمين و فاسقين و مانند آن غالب موارد به صورت صفت مشبهه است نه اسم فاعل خب اگر كسي فسق براي او ملكه شد ديگر ذات اقدس الهي او را به حالت عادي رها ميكند پس آن هدايت تشريعي تا آخرين لحظه است دعوت ميكند آن امر به معروف و نهي از منكر ديگران نسبت به او تا آخرين لحظه است دعوت عقل در درون تا آخرين لحظه است دعوت نقل از بيرون تا آخرين لحظه است اين هدايت است اما يك شوقي يك گرايشي يك علاقهاي يك محبتي در درون او ايجاد بكند اين طور نيست به وسيله يك خضر راهي او را به مقصد برساند كه بشود ايصال مطلوب آن هم نيست آن هدايتها يك هدايتهاي خاصي است گاهي ميبينيد آدم ميل دارد به يك كاري اين ميل كه امر وجودي است اولاً عدمي كه نيست اگر امر وجودي است يك علتي دارد بالأخره و از سنخ امور ملكوتي هم است به دست هر كسي هم نيست اين معلوم ميشود از جاي دور آمده است بالأخره اينكه شخص ميل پيدا ميكند به طرف فضيلت اين هاتف غيب است بالأخره از جاي ديگر دور آمده اين همان هدايت پاداشي الهي است با آن ميل با آن علاقه به يك سمتي حركت ميكند اگر چنين ميلي پيدا شد بالأخره نامه الهي است نبايد بيپاسخ بماند اينگونه از فيضها نصيب كس نخواهد شد نصيب فاسق نميشود ﴿وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ﴾ خب پس اين كار فسق است و ذات اقدس الهي فاسق را به مقصد نميرساند.
الهي بودن محبت مردان خدا
اما خب همين مقدار يعني او را به مقصد نميرساند؟ يا نه وقتي وظيفه را ترك كرده است و كيفر هم ميبيند؟ در اين زمينه چند مطلب را ذات اقدس الهي در قرآن كريم بازگو كرد يكي در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «مجادله» است كه حزبالله را معرفي ميكند ميفرمايد كه مرداني كه جزء حزباللهاند هرگز اينچنين نيستند كه بستگانشان را كه جداي از مرز اسلاماند دوست داشته باشند ﴿لاَ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَو إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ المُفْلِحُون﴾[5] پس اينگونه از مردان الهي كساني كه خارج از مسير ديناند برادر و پدر و بستگان سببي و نسبي باشد دوست ندارد اما حالا اينها اگر جزء مؤمنين بودند اينها را دوست دارند به دوستي طبيعي صله رحم بر اساس اين معيار است ولو دوستي اختياري هم باز دوست دارند ولي هنگام تزاحم و امتثال امر الهي اينها از خودشان ميگذرند چه رسد به بستگانشان براي اينكه در آيهٴ قبل از اين فرمود كه ﴿وَجَاهَدَوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِم﴾[6] چون هر كس ديگري را ميخواهد براي خودش ميخواهد حتي مادر و پدرش را براي خودش ميخواهد اگر آن رنجور شدن مادر از ناله كودك نباشد كه هرگز به فكر او نيست اين مادر خيال ميكند كه به كودك علاقهمند است اين طور نيست گريه كودك باعث رنجوري مادر است و مادر براي اينكه اين رنج را برطرف كند نميخوابد به او شير ميدهد تا او بخوابد و ننالد و اين رنجور نشود هيچ ممكن نيست كسي براي ديگري كاري بكند بالأخره بايد به خود آدم برگردد و اگر كسي خودش را فداي ذات اقدس الهي ميكند ديگر از اقوام سببي و نسبي هم يقيناً ميگذرد خب پس مرحله اول در رفع محبت آن است كه اگر آنها متديّن نباشند مردان الهي علاقه آنها را در دل خودشان اصلاً ندارند اين يك مرحله بعدي آن است كه اگر آنها متديّن و مؤمن باشند مردان الهي هم از حب طبيعي برخوردارند هم از حب اختياري برخوردارند در حد صله رحم تكريمشان ميكنند اما وقتي نوبت به تزاحم رسيد كه آن محبت بستگان سببي و نسبي بخواهد مانع امتثال امر الهي باشد اين كار را نميكنند چون همه اينها را در راه خدا قرباني ميكند زيرا خودشان را اگر قرباني ميكنند از غير هم ميگذرند.
تهديد ترك كنندگان جهاد به جهت حبّ دنيا
اينكه فرمود: ﴿أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ يعني نه تنها خودتان حاضر نيستيد به جهاد برويد بلكه براي خاطر اينها هم حاضر نيستيد جهاد برويد ﴿فَتَرَبَّصُوا﴾ اين ﴿فَتَرَبَّصُوا﴾ ميتواند مناسب با آن كريمهاي كه فرمود اگر شما در نصرت و ياري دين كوتاهي كرديد ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الكَافِرينَ﴾[7] مناسب او باشد يعني اگر شما در نصرت دين يا مسامحه كرديد ذات اقدس الهي كساني را ميآورد كه اهل مسامحه نيستند و دين او را ياري ميكنند ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ﴾ چه اينكه در بخش ديگر هم فرمود كه ﴿لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ القَتْلُ إِلَي مَضَاجِعِهِمْ﴾[8] فرمود اين طور نيست كه حالا ذات اقدس الهي دست از دينش بردارد شما نشد ديگري و اينكه عقيله بني هاشم زينب كبري (سلام الله عليها) هم در مسجد كوفه استدلال كرد به همين آيه ناظر به همين است وقتي از او سؤال كردند كه چطور شد جريان سيدالشهداء (سلام الله عليه)؟ فرمود: «هؤلاء قومٌ كَتبَ اللهُ عَليهم القِتل فبَرزوا الي مَضَاجِعِهِم»[9] بالأخره به همين آيه مباركهٴ استشهاد كردند كه اينها كساني هستند كه «كَتبَ اللهُ عَليهم القِتل فبَرزوا الي مَضَاجِعِهِم» اين طور نيست كه حالا ذات اقدس الهي انبيا بفرستد رسول و رساله بفرستد و دست بردارد از دين صريحاً اعلام كردند فرمود: ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾[10] حالا شما نشد ديگري اين طور نيست حالا ما اين همه زحمتي كه انبيا كشيدند رها كنيم به دست هر كسي ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾.
اما بالأخره آخرين كتاب را فرمود من حفظ ميكنم ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ﴾[11] اگر هر كدام از آنها آخر بود آنها را هم حفظ ميكرد.
پرسش ...
پاسخ: چون ﴿أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ﴾ ﴿فَتَرَبَّصُوا﴾ ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي﴾[12] اين جهاد ميخواهد ﴿أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ﴾ معلوم ميشود كه مقام فعل است اگر ﴿أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ باشد واقعاً محبوبتر باشد بالأخره بايد يك سمتي براي آنها قائل باشد كه محبوبتر است. آن برميگردد به مشكل اعتقادي در مقام عمل هم فرمود اگر محبوبتر از جهاد في سبيلالله باشد يعني اين باعث بشود كه شما آن جهاد في سبيلالله را نداشته باشيد خب.
اين فرمود: ﴿فَتَرَبَّصُوا حَتَّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾ اينكه خداوند ﴿حَتَّي يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ﴾ هم ميتوان از سنخ ﴿فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي المُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الكَافِرينَ﴾[13] باشد هم ميتواند از سنخ آنهايي كه «كَتبَ اللهُ عَليهم القِتل فبَرزوا الي مَضَاجِعِهِم»[14] باشد هم ميتواند از سنخ ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾[15] باشد و مانند آن فرمود بالأخره امر ذات اقدس الهي ميرسد حالا اين طور نيست كه اجازه بدهد كه بيگانگان بيايند بساط دين را برچينند اين طور نيست خب ﴿وَاللّهُ لاَ يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ﴾.
مشكل اقتصادي مردم مكه پس از اعلام برائت از مشركان
در اين زمينه كه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا﴾ احياناً بعد از اينكه آيات ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ﴾[16] صادر شده است اعلام برائت و اعلان برائت به وسيله حضرت امير در فضاي مكه پيچيد بعضيها مشكل پيدا كردند خب اگر مشركين حق طواف ندارند و اگر حق ورود به مسجدالحرام را ندارند اين وثنيين حجاز اگر به مكه ميآيند براي زيارت كعبه و طواف اطراف كعبه ميآيند اگر بنا شد مشركي وارد مسجدالحرام نشود مكه كه آثار ديدني ندارد كه آنها بيايند مكه كه اينها براي كعبه ميآيند اين همه مسافران و زائراني كه در سال به مكه ميآيند براي كعبه بود اگر ورودشان در محدوده حرم، كعبه و مسجدالحرام ممنوع شد آن گاه وضع اقتصاد و معيشت پيشهوران مكه در خطر است اينها جزع كردند بعد از اعلام برائت اين جزعشان نه فقط براي اين بود كه خودشان نميتوانند وارد مسجدالحرام بشوند بلكه وقتي اين ندا پيچيد چون در عرفات گفته شد در مشعر و منا گفته شد كه هيچ مشركي حق ندارد وارد مسجدالحرام بشود هيچ كسي هم حق طواف ندارد عرياناً اين اذان و اعلان عمومي كه در مواقف زياد به سمع همه زائران حرم رسيد اين خب به اطراف منتشر شد ديگر كسي از خارج مكه آن روز مگر برخي از قبايل محدود كه اسلام آورده بودند ديگر آن مشركين رسمي حجاز كه سالانه ميآمدند در سوق عكاظ و امثال ذلك ديگر نميآمدند معيشت و اقتصاد مردم سرمايهداران مكه هم آسيب ميبيند در اين زمينه اعتراض كردند و جزع كردند و مانند آن اين ميتواند ناظر بر اين بخش باشد و ميتواند هم نباشد چون آن بخش را جداگانه در آيهٴ 28 همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» بيان فرمود، فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا المُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا المَسْجِدَ الحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا﴾.
نگراني مؤمنان از تنگي معيشت در مكه و اميدبخشي خداي سبحان
حالا خود مؤمنين مشكل پيدا كردند همينهايي كه ايمان آوردند اهل مكه بودند همينها مشكل پيدا كردند گفتند خب مؤمنيني كه در داخل مكهاند كه كماند بخش مهم خريد و فروش تجاري در مكه به وسيله زائراني بود كه از بيرون ميآمدند و غالب آنها هم الآن مشركاند و اينها وقتي نيايند مكه آنگاه ما گرفتار فقر و تنگدستي ميشويم فرمود: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ﴾ يك راه ديگري هم است براي حلال ارتزاق نه اينكه حالا تنها راه راه حرام باشد در سختترين موقع و تلخترين موقع هم فرمود كه ﴿فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا البَيْتِ ٭ الَّذِي أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾[17] مگر مكه چه داشت با اينكه از خودش چيزي ندارد ﴿يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[18] تمام نعم در تمام طول سال در آنجا فراوان است با اينكه خودش نه از لحاظ كشاورزي نه از نظر دامداري هيچ چيز ندارد خب فرمود اين معجزه الهي است كه ﴿يُجْبَي إِلَيْهِ﴾ ﴿أَوَ لَمْ نُمَكِّن لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبَي إِلَيْهِ ثَمَرَاتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[19] مگر نديديد وجود مبارك ابراهيم خليل (سلام الله عليه) دعا كرد ﴿وَارْزُقْهُم مِنَ الَّثمَرَاتِ﴾[20] آن دعا مستجاب شده است لذا خود خدا فرمود ما هم امنيت شما را تامين كرديم هم اقتصادتان را شما ميبينيد در بيرون هر چه هست راهزني است اينجا امنيت مطرح است و خودش هم نه منطقهاي است كه جا براي كشاورزي باشد نه منطقهاي است كه جا براي دامداري باشد آن روز هم كه مسئله صنعت مطرح نبودند يك احجار خشني بيشتر آنجا وجود نداشت آبي هم وجود نداشت مگر يك مختصر آب زمزم خب فرمود كه ما با اينكه هيچ راهي براي تأمين اقتصادتان نبود تأمين كرديم اگر شما از تنگي معيشت هراسناكيد ﴿فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاءَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾[21] بنابراين آن آيهٴ 28 فضاي خاص خودش را دارد اما اين آيه ميتواند به عنوان يك اصل كلي بفرمايد كه محبت سببي و نسبي محبت اشخاص و اشياء و اموال محدودهاي دارد مادامي كه به مرز مذهب آسيبي نرساند عيب ندارد اما اگر به مرز مذهب آسيب برساند ميشود فسق و كسي به مقصد نميرسد و تهديد الهي هم به دنبال او است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 19.
[2] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 34.
[3] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 34.
[4] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 17.
[5] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 22.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 20.
[7] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 54.
[8] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 154.
[9] ـ بحارالانوار، ج45، ص116.
[10] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 38.
[11] ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 9.
[12] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 54.
[13] ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 54.
[14] ـ بحارالانوار، ج45، ص116.
[15] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 38.
[16] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 3.
[17] ـ سورهٴ قريش، آيات 3 و 4.
[18] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 57.
[19] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 57.
[20] ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 37.
[21] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 28.