أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحَاجِّ وَعِمَارَةَ المَسْجِدِ الحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَيَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ وَاللّهُ لاَيَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ (19) الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الفَائِزُونَ (20) يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ (21) خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (22)﴾
تفاضل مشركان نسبت به مؤمنان و داوري ظالمانه يهود
اين مناظره و تفاضل بين سقايت و عمارت از يك سو و ايمان به خدا و قيامت و جهاد از سوي ديگر يا در فضاي اسلامي يا در فضاي غير اسلامي اگر در فضاي غير اسلامي باشد كه اين به قبل از اسلام عباس و شيبه و امثال ذلك برميگردد كه آنها ادّعايشان اين بود كه سقايت حاجيها و عمارت مسجدالحرام به عهده ماست و عدهاي هم به مدعي نبوت ايمان آوردند و كار ما افضل از كار آنها است و آنطوري كه جناب زمخشري در كتاب كشاف نقل كردند احياناً از يهوديها داوري خواستند چون آنها اهل كتاب بودند به آنها گفتند كه سقايت حاج و عمارت مسجدالحرام به عهده ماست و عدهاي هم ايمان آوردند ما افضليم يا آنها يهوديها هم حق را به مشركين دادند گفتند شما افضليد چه اينكه در بخش ديگري هم از قرآن كريم يهوديها مشركين را اهداي از مسلمين تلقي كردند كه شما اهدا هستيد هدايت شدهتريد مثلاً اين گونه از داوريهاي ظالمانه از يهود بعيد نبود
ارزيابي فضيلت ايمان به خدا و جهاد نسبت به سقايت حاج و عمارت مسجد الحرام
اگر از اين سنخ باشد در حقيقت سقايت حاج و عمارت مسجدالحرام از يك سو و ايمان به خدا و قيامت و جهاد در راه خدا از سوي ديگر اگر ارزيابي اينچنين باشد اين بايد بين عمل و عامل فرق گذاشت اگر بين اين دو عمل ارزيابي بشود سقايت حاج و عمارت مسجدالحرام في نفسه حسن است و فضيلت دارد ايمان به خدا و قيامت هم في نفسه فضيلت دارد منتها يكي افضل از ديگري است چون اين سقايت حاج حسنه است عمارت مسجدالحرام حسنه است اگر خود عمل ملحوظ بشود آنها اعمال خيرند ايمان هم جزء اعمال خير است و اين عمل خير يعني ايمان افضل از سقايت و عمارت است و اگر به لحاظ عامل باشد هيچ فضيلتي براي ساقي و عامر غير موحّد نيست زيرا در آيه قبل فرمود كه تعمير مسجدالحرام فقط در اختيار مؤمنين است كه كار غير مؤمن مقبول نيست خب اگر اين ارزيابي به لحاظ اعمال باشد اين ﴿أَعْظَمُ دَرَجَةً﴾ معناي ظاهري خود را حفظ ميكند يعني سقايت و عمارت اجر دارد في نفسه منتها اجر دنيايي دارد و ايمان اجر دارد منتها اجر دنيايي و اخروي پس يكي افضل است و ديگري فاضل و اگر به لحاظ عامل باشد اين كلمه ﴿أَعْظَمُ﴾ حتماً بايد توجيه بشود كه اين افعل تعييني است نه افعل تفضيلي يا اين گونه تعبيرها كه ﴿أَعْظَمُ دَرَجَةً﴾ اين به زعم مخاطب باشد نه به لحاظ امر في نفسه نظير اينكه ﴿ءَاللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[1] يا ﴿أَذلِكَ خَيْرٌ نُّزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ﴾[2] آنها چون شجره زقوم را كه در حقيقت باطن اعمال خود آنها بود اعمال خودشان را دوست داشتند باطن اعمال اينها هم شجره زقوم بود وگرنه تعبير به اينكه ﴿أَذلِكَ خَيْرٌ نُّزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ﴾ اين خير كه نميتواند خير ما افعل تفضيل باشد مگر اينكه به زعم آنها يعني شما اين كاري كه باطنش شجره زقوم است خير ميدانيد آيا شجره زقوم خير است يا پاداشي كه ما در قيامت براي بهشتيها برقرار كرديم؟ بنابراين اگر به لحاظ عمل سنجيده بشود اين اعظم كه افعل تفضيل است ميتواند برابر ظاهر باقي باشد و معنا داشته باشد و اگر به لحاظ عامل باشد يا اين افعل هم افعل تعييني است نظير ﴿أَفَمَن يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ﴾[3] «والله احق ان يتبع» و مانند افعل تعييني است نه تفضيلي و اگر تفضيلي باشد به حسب زعم مخاطبين است اين دو توجيه و اما اگر به لحاظ حوزه اسلامي باشد يعني آنها كه مسلمان و موحّداند دو قسماند بعضيها به سقايت و عمارت اكتفا ميكنند بعضيها به هجرت و جهاد موفق ميشوند آيا مؤمني كه ساقي و عامر مسجدالحرام است افضل است؟ يا مؤمني كه مهاجر و مجاهد است؟ چون در حوزه اسلامي مطرح است بنابراين اعظم معناي خاص خود را خواهد داشت اين افعل، افعل تفضيلي است يعني مؤمن مهاجر مجاهد افضل است از مؤمني كه مهاجر و مجاهد نيست ولي ساقي و عامر مسجدالحرام است.
تفاوت ارزيابي درون اسلامي با برون اسلامي
مطلب ديگر آن است كه اين ارزيابي درون اسلامي و برون اسلامي در آن فضا كاملاً مطرح بود ارزيابي درون اسلامي در سورهٴ «انفال» بحثش گذشت يعني آيهٴ 72 سورهٴ مباركهٴ «انفال» اين بود كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ اما ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِن وَلاَيَتِهِم مِن شَيْءٍ﴾ اين يك تفضيل و ارزيابي درون اسلامي است در حوزه اسلامي در حوزه ايماني مؤمنين دو دستهاند بعضي از مؤمنين مهاجر و مجاهد و ناصرند بعضي از مؤمنين اهل هجرت و نصرت نبودند نه در مدينه بودند كه جزء انصار باشند نه از مكه و مدينه آمدند كه جزء مهاجرين باشند و در همان مكه ماندند رنج هجرت را تحمل نكردند و جايي هم براي نصرت نبود براي اينكه كسي به مكه نيامد تا اينها بشوند انصار خوب پس در حوزه اسلامي يك ارزيابي است بين مؤمنين كه آيهٴ 72 سورهٴ مباركهٴ «انفال» عهدهدار او است و در حوزه غير اسلامي مسئله ارزيابي مطرح است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» طرح شده فرمود برابر اين شأن نزول عباس و شيبه افتخار ميكردند به اينكه سقايت و عمارت مسجدالحرام به عهده ما است مؤمنين مخصوصاً وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اينها را به اسلام دعوت ميكردند اينها ميگفتند نه شما ايمان آورديد ما هم سقايت و عمارت داريم آيه نازل شد كه سقايت و عمارت كار ايمان را نميكند و اين ارزيابي بيرون حوزه اسلامي است و به دليل اينكه يك طرف را ايمان قرار داده يك طرف را سقايت و عمارت اگر مربوط به درون حوزه اسلامي بود نظير آيهٴ 72 سورهٴ مباركهٴ «انفال» تعبير ميشد در آنجا ايمان مشترك بين طرفين است يك عده مؤمناند و مهاجرند و مجاهد و انصار يك عده مؤمناند و اين اوصاف را ندارند اين طرف ميشود ارزيابي درون حوزه اسلامي است طرفين مؤمناند منتها تفاوت در هجرت و عدم هجرت و جهاد و عدم جهاد و نصرت و عدم نصرت است لذا در آن آيهٴ 72 سورهٴ «انفال» فرمود كه اما ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِن وَلاَيَتِهِم مِن شَيْءٍ﴾ لكن در محل بحث فرمود كه ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحَاجِّ وَعِمَارَةَ المَسْجِدِ الحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ يعني سقايت و عمارت از يك سو ايمان به خدا و قيامت از سوي ديگر اين معلوم ميشود ارزيابي مربوط به بيرون حوزه اسلامي است نه مربوط براي درون
ايمان شرط فضيلت بودن عمارت مسجد الحرام
و به حسب ظاهر از نظر نظم منطقي بين آيهٴ هجده و آيهٴ نوزده اينچنين تنظيم ميشود كه اولاً عمارت مسجدالحرام اگر از مؤمن صادر بشود فضيلت است وگرنه فضيلت نيست ﴿إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَي الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللّهَ﴾[4] پس اگر چون حصر فرمود پس اگر اين تعمير مساجد مخصوصاً مسجدالحرام از غير مؤمن باشد معيار فضيلت نيست اين يك مقام ثاني بحث اين است كه بر فرض كه عمارت مسجدالحرام فضيلت باشد به اندازه ايمان نخواهد بود﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحَاجِّ وَعِمَارَةَ المَسْجِدِ الحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾ اين ميشود نظم منطقي بحث
پرسش ...
پاسخ: آخر پس ﴿آمَنَ بِاللّهِ﴾ را كه در طرف ديگر قرار داد براي چه خصوصيت بود؟ خب آنها هم كه ايمان دارند كه وگرنه تعبيرش نظير تعبير 72 سورهٴ «انفال» ميشد ميفرمود كه آنهايي كه مؤمناند و مهاجر اينچنين اما آنها كه مؤمناند و اين كارها را نكردند فقط سقايت و عمارت دارند آن چنان.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب غرض آن است كه در اين طرف ايمان است در آن طرف آيا ايمان است يا نه؟ اگر در آن طرف ايمان باشد كه ديگر اين طرف را به عنوان مؤمن ذكر نميكنند كه ايمان كه مشترك است در ارزيابي بايد آن تفاوتها را ذكر كرد خب.
تعريف علم لدّني وعلم عنداللهي
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحَاجِّ وَعِمَارَةَ المَسْجِدِ الحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَيَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ﴾ فرمود عدهاي عنداللهياند در نوبتهاي قبل اين تعبير آمده است كه بعضيها عنداللهياند ما يك علم عنداللهي علم لدنّي داريم و يك عالم لدنّي آن علمهايي كه بلاواسطه از ذات اقدس الهي القا بشود اين ميشود علم لدنّي وگرنه علم لدنّي علمي نيست در قبال فقه و اصول و حكمت و كلام يك علم مخصوص باشد به نام علم لدنّي بلكه اين معارف الهي اگر از لدن يعني از ذات اقدس الهي فراهم بشود فرا گرفته بشود ميشود علم لدن اگر از استاد و كتاب و مطالعه و فرستادههاي الهي ديگر نصيب انسان بشود ديگر ميشود ديگر ميشود علم عادي مثل اينكه انسان يك وقتي از سرچشمه آب ميگيرد يك وقتي از جدول و جوي و نهر و بحر آب ميگيرد اگر از اينها گرفت ديگر لدن نيست نزد نيست از چشمه است از استاد است از كتاب است از حوزه و دانشگاه است اما اگر از ذات اقدس الهي فرا گرفت ميشود لدن اين براي علم لدنّي است عالم هم همين طور اگر عالم با چنين علمي متحد شد معتقد شد و عمل كرد خود اين شخص ميشود عنداللهي اگر اين معيار ارزيابي به لحاظ عندالله است و خود اين شخص هم عنداللهي شد مأجور با اجر متحد شد هم آن ﴿لاَ يَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ﴾ اين شخص را عنداللهي ميكند هم ﴿أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ﴾ اين شخص را عنداللهي ميكند چنين شخصي علمش نه تنها علم لدنّي است بلكه خودش هم لدنّي است و ميشود عندالله
تفاوت مقام عنداللهي در قوس صعود و نزول
آنچه كه در نوبتهاي قبل اشاره شد اين است كه ذات اقدس الهي گاهي قوس صعود انسان را مطرح ميكند ميگويد اينها بالا ميآيند عنداللهي ميشوند گاهي چون خود ذات اقدس الهي «الداني في علوه و العالي في دنوه»[5] آن قرب خاص خودش را ذكر ميكند ميفرمايد: «أنا عند المنكسرة قلوبهم»[6] خب اينجا هم اين شخص عندالله است اما ديگر با اقتدار همراه نيست با انكسار همراه است بعضيها عنداللهياند ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[7] آنجا ديگر مقتدر خواهند بود نه منكسر يك وقت انسان دل شكسته است كه خدا نزد او است اينجا هم عندالله است چون خدا عند او است اما نتيجهاش انكسار است و خضوع است و تواضع است و فروتني است و احساس ذلت است همان بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليها) كه در صحيفه دارد «انا بعد اقل الاقلين و أذل الاذلين و مثل الذرةٍ أو دونها»[8] كه عرض كرد خدايا از من نازلتر احدي نيست خب براي اينكه انسان خيلي پايين آمد تنها او را ميبيند نه از خود چيزي ميبيند نه براي خود نه براي ديگري بنابراين گاهي خود نزد انسان حضور پيدا ميكند چون او «الداني في علوه» گاهي انسان ميشود عنداللهي كه ﴿إِنَّ المُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[9] اگر ﴿عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ بود خب قدرت پيدا ميكند خوب كار سليمان انجام ميدهد و مانند آن كار نوح(سلام الله عليه) را انجام ميدهد كه به نام خدا آن طوفان و دريا را با كشتي نرم ميكند بالأخره ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَمُرْسَاهَا﴾[10] آن هم وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) كه ﴿غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ﴾[11] و اگر قلب منكسر داشت و الله در كنار قلب منكسر او حضور پيدا كرد اين احساس تواضع ميكند فروتني ميكند احساس خاكساري ميكند و آن مناجاتهايي كه نشانه تواضع است خاكساري است فروتني است از او سر ميزند وقتي ﴿فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[12] شد ديگر حالا ميخروشد «سَلوني قبل أن تَفقدوني»[13] ميگويد «انا وضعت في الصغر بكلاكل العرب»[14] ميگويد «انا وضعت تيجان ..» اين ديگر تعبيرات انا كذا انا كذا انا كذا «أنا عين الله و أنا يدالله و أنا جنب الله»[15] را ميگويند حالا تا در چنين حالي باشد هر دو حال گوينده بالأخره فرمود: «كنت ... و لسانه الذي ينطق به»[16] از جاي ديگر سخن ميگويد منتها يك وقتي «سَلوني قبل أن تَفقدوني»[17] است سخن «انا عين الله» است يك وقتي سخن از «انا بعد اقل الاقلين و أذل الاذلين و مثل الذرةٍ أو دونها»[18] است هر دو امام معصوماند هر دو خليفةاللهاند و هر دو انسان كاملاند اينطور نيست كه وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) صاحب مقام «سَلوني قَبلَ أن تَفقدوني» نباشد او هم صاحب «سَلوني قَبلَ أن تَفقدوني» است منتها حالا فضا فضايي نبود كه حضرت بفرمايد از من هر چه خواستيد بپرسيد خب اين عند اللهي شدن ناظر بر او است.
خصوصيت مؤمنان مهاجر و مجاهد
بعد فرمود: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ﴾ اين انسان همه خصوصيات خودش را رها كرده اولاً آن منيّت و هوا و هوس را رها كرده موحّد شده و علاقهاي به وطن كه داشت او را هم رها كرده علاقه به مال كه داشت او را هم گذاشته كنار علاقهاي كه به تن داشته او را هم گذاشته كنار چيزي نمانده براي چنين شخصي بالأخره به ديار خودش و به وطن خودش يك انس و الفتي دارد و به مال خودش يك انس و الفت دارد به بدن خودش يك انس و الفتي دارد همه را گذاشته كنار خب وقتي همه را گذاشته كنار ديگر ميتواند عنداللهي باشد ديگر حالا ملاحظه فرموديد ذات اقدس الهي نسبت به اينها چه كرده است چه ميكند ميفرمايد كه نسبت به اينها ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ﴾ در نوبتهاي قبل هم اشاره شد كه اگر كسي كافر بود خدماتي ارائه كرد اين كافر واقعاً در يك منطقهاي بود و دسترسي به معارف الهي نداشت مستضعف فكري بود ممكن است در قيامت اصلاً به جهنم نرود چون مستضعف فكري كه حجت خدا بر او تمام نشده باشد معذّب نيست اليوم هم همينطور است الآن ميبينيد بسياري از كشورهاي كفر است كه معارف اسلامي به گوش اين مردم نرسيده چون اين تريبونها فقط به دست استكبار است اينها نميگذارند اينها ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾[19]اند صد با صاد يعني صرف «هم ينصرفون بأنفسهم» «هم يصرفون غير أنفسهم» اين استكبار جهاني واقعاً «صد عن سبيل الله» ميكنند خيلي از حرفها است كه اصلاً به گوش آنها نرسيده خب اگر يك كافري خدمات مردمي دارد و از نظر دستيابي به معارف الهي جزء مستضعفين فكري است اين حرفها به آنها نرسيد اين شايد در قيامت اصلاً معذّب نباشد ولي اگر كافري مستضعف فكري نبود دسترسي داشت مقصر بود تقصير عمدي كرد مع ذلك كفر ورزيد و خدماتي هم ارائه كرده است اين خدمات يقيناً بياثر نيست آثار دنيايي بركات دنيايي مربوط به خودش مربوط به قبيله و نسلش خدا به آنها عطا ميكند يك و در آخرت هم ممكن است سبب تخفيف عذاب بشود اين دو، اما سبب ورود به بهشت نخواهد شد بهشت جاي هر كسي نيست بالأخره يك انسان تيره به فضاي نور راه ندارد در اينكه فرمود اين گروه ﴿أَعْظَمُ دَرَجَةً﴾ و متعلق را هم حذف كرد نشانهاش آن است كه اينها بالقول المطلق صاحب مقام عظيماند و اعظماند اينها از مؤمنين عادي اعظماند چه رسد به آن ساقي و عامر مسجدالحرام كه مؤمن نيست اگر اين گروه كه همه كمالات ايماني را دارا هستند اينها به قول مطلق اعظم بودند از ساير مؤمنين افضل و اعظم بودند از غير مؤمن به طريق اولي افضل و اعظم هستند
تبيين عظمت پاداش مؤمنان مهاجر و مجاهد
حالا تفصيل اين عظمت اجر را ذات اقدس الهي به اين صورت بيان فرمود ميفرمايد: ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ ٭ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾ تبشير خوب انبيا مبشرند بشير و مبشر داريم به عنوان فرشتگان نظير نكير و منكر اين دو فرشتهاي كه در قبر ظاهر ميشوند آن قبر «روضة من رياض الجنة»[20] باشد به بالين مؤمن بيايد اينها بشير و مبشرند يكي بشارت ميدهد يكي اجرا ميكند مثل نكير و منكر يكي بيم ميدهد يكي هم اجرا ميكند خب مبشر بالأخره يك وقت است از ولي اوليا الهي است يك وقت از فرشتگان است يك وقت رسول يك وقت نبي است يك وقتي خود ذات اقدس الهي است مستحضريد كه بشارت را اگر خداي سبحان بدهد به اندازهاي كه شايسته خدايي است بشارت ميدهد يك وقت است فرشته بشارت ميدهد يا انسان متعارف بشارت ميدهد يا ولي از اولياي الهي بشارت ميدهد يك وقتي ذات اقدس الهي بشارت ميدهد اگر بنا شد خود خدا بشارت بدهد معلوم ميشود كه آن مورد بشارت خيلي بالا است گاهي خداوند دستورميدهد بشرهم بكذا ﴿وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ﴾[21] خب اين مبشر ديگري است يك وقت است خود خداي سبحان بشارت ميدهد اگر او مژده ميدهد معلوم ميشود كه مژدگاني خيلي زياد است اين يك مطلب.
دو گونه اضافه تشريفي نام رب و نام عبد
مطلب ديگر آن است كه اين تعبيرها همه مهربانانه و لطيفانه است اسم آنها را مقدم ذكر ميكند بعد خودش را به آنها اضافه ميكند گاهي تعبير قرآن اين است كه اسم ذات اقدس الهي را اول ذكر ميكند بعد مؤمنين را به خدا اضافه ميكند ميگويد كه عباده، عبدي، عبادي و مانند آن ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[22] اينها مواردي است كه ذات اقدس الهي نامش برده ميشود بعد ديگران مطرح ميشوند و اضافه ميشوند به خدا كه اين اضافهها البته اضافه تشرفي است لكن يك وقت است كه بنده را مضاف قرار ميدهد ذات اقدس الهي را مضاف اليه ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴾[23] يك وقت به عكس ميكند بنده را مضاف اليه قرار ميدهد و خدا را مضاف نظير همين آيه محل بحث ميگويد ﴿رَبِّهِمْ﴾ اين براي آن است كه يك وقتي خدا عند عبده است يك وقت است بنده عندالله است چون او بالأخره هم «الداني في علوه و العالي في دنوه»[24] اگر او به جبروت و قدرت و اقتدار ظهور كرد اين عالي است آن وقت نام خودش را اصل قرار ميدهد بندگانش را به خودش اضافه ميكند و خودش ميشود مضاف اليه بندگانش ميشوند مضاف البته اضافه هم تشرفي است نظير ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي﴾ آنجايي كه «الداني في علوه» در عين علو داني است بنده خود را مضاف اليه قرار ميدهد اسم او را اول ميبرد بعد خودش را به او اضافه ميكند ميگويد ﴿رَبهُم﴾ از اينكه نام آنها ضمير آنها را اول ذكر ميكند آنها را مبدأ قرار ميدهد بعد خودش را به آنها اضافه ميكند معلوم ميشود كه اين از سنخ «أنا عند المنكسرة قلوبهم»[25] است كه الله عند عبده است نه عبد عندالله و چون قبلاً فرمود كه ﴿لاَ يَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ﴾ بعد ﴿أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ﴾ در پايان آيه 22 هم فرمود: ﴿أَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾ معلوم ميشود اين انسان محفوف به دو عنديّت است هم خدا نزد او است هم او نزد خدا است براساس تواضعي كه دارد قلب منكسري كه دارد خدا نزد او است و چون ذات اقدس الهي اين را بالا برده از اقتدار برخوردار كرده او عندالله است هم خدا نزد او است هم او نزد خدا است اين جامع بينالقوسين است خب ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ﴾.
تجليل فخر رازي از جناب بوعلي
مطلب ديگر آن است كه اين رحمت و رضوان به تعبير برخي از اهل تفسير مثل فخر رازي گرچه ايشان اعتراف ميكند كه اينجا حرف بعضالمحققين است چون امام رازي اشارات و تنبيهات مرحوم بوعلي را كه شرح كرده از اول تا آخر اين چون يك مناهجي دارد كه مربوط به منطق اشارات است ده نمط دارد كه مربوط به بحثهاي فلسفي اشارات است غالب اين بحثها را با نقد شرح كرده كه مرحوم خواجه ميفرمايد اين به جبر شبيهتر است تا به شرح بعد مرحوم خواجه آمد و فرمايش مرحوم بوعلي را به طرزي حل كرده كه شبهات جناب فخررازي برطرف بشود و اين اشارات و تنبيهات از كتاب عميق حوزوي است براي اينكه متنش براي مرحوم بوعلي است و بعد هم جناب فخر رازي هم شرح كرده شرح جارحانه بعد مرحوم خواجه آمده فرمايش بوعلي را خوب شرح كرده تا اشكالات فخررازي كلاً برطرف بشود بعد هم صاحب محاكمات آمده بين ماتن و شارحين داوري كرده اين چهار نظر عميق فلسفي است كه اگر كسي اشارات را خوب بخواند در حكمت مشاء بالأخره اطلاع عميقي پيدا ميكند جناب فخر رازي كه همه اين مباحث را جرح كرده به تعبير خواجه و نه شرح وقتي به نمط نهم ميرسد كه اسرار عرفان است و بيان مقامات عارفين آنجا اعتراف ميكند ميگويد كه علم عرفان را مقامات عرفا را تاكنون كسي به اين زيبايي و عظمت شرح نكرده است هيچ كس و آن قدر امام رازي خضوع دارد كه يادم نيست در مسئله نمط نهم و اينها هيچ اشكالي كرده باشد خيلي خضوع دارد آن گاه در ذيل همين آيه ميگويد اين حرف بعضالمحققين در ميآيد كه منظورشان مرحوم بوعلي است آن وقت مقداري از عبارات نمط نهم اشارات را ذكر ميكند بدون اينكه اسم ببرد ميگويد اين همان حرف بعض المحققين در ميآيد آن وقت عبارات اشارات را ذكر ميكند خود فخر رازي ميگويد كه اول ما اين آيه را بر منهج متكلمين معنا كنيم بعد بر منهج عرفا منهج متكلمين همين بحثهاي عادي در آمده و منهج عرفا را و مشرب عرفا را كه نقل ميكند از اشارات و تنبيهات بوعلي كمك ميگيرد ميگويد اين همان است كه بعضالمحققين گفتند خب
تطبيق ﴿بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ﴾ به مقام ﴿رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾
اين رحمت و رضوان ديگر از اين به بعد را خود فخررازي اضافه كرده اين رحمت و رضوان ميتواند همان ﴿رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾ بخشي پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» باشد كه ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً ٭ فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[26] در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «فجر» بلا را همانطور پسنديد كه سرّاء را ميپذيرد بلا را همان طور استقبال و كرد و خوشآمد گفت كه نعمت را استقبال ميكرد و خوش آمد ميگفت راضي بود نه صابر راضي بود به قضاي الهي و رضاي او به نصابي رسيد كه ذات اقدس الهي از او راضي شد و شده مرضي اگر اين سه شرط را دارا بود آن گاه بقيه راه را به او اجازه ميدهند كه برود معلوم ميشود هنوز در راه بوده است ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي﴾ معلوم ميشود كه به مقصد نرسيده اگر به مقصد رسيده بود كه ديگر راهي براي رجوع نبود ﴿ارْجِعِي﴾ در حالي كه اين دو صفت را هم داري ﴿رَاضِيَةٍ﴾ به قضاءالله ﴿مَرْضِيَّةً﴾ يعني خدا از تو راضي است در حالي كه مطمئنه هستي راضيه هستي مرضيه هستي ﴿ارْجِعِي﴾ بقيه راه را بيا اين بقيه راه را ديگر با جذبه ميرود يعني فرمود بيا برگرد ميبرند در حقيقت تا به جايي كه ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾ ايشان ميگويند به اينكه اين رحمت آن مقام ﴿رَاضِيَةً﴾ است اين رضوان همان مقام ﴿مَرْضِيَّةً﴾ است اين ميتواند البته آن باشد بشارت ميدهد ذات اقدس الهي كه تو به اين مقامها رسيدي هم به مقام رضاي به قضاي الهي راه يافتي هم به جايي رسيدي كه خدا از تو راضي است
تبشير خداي سبحان در قوس نزول
آن گاه از اين تعبير معلوم ميشود كه اين تبشير برابر قوس نزول است نه قوس صعود يعني از بالا به پايين آمده نه از پايين به بالا اول آن رحمت و رضوان را بشارت داد بعد به ﴿وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ﴾ كه مرحله نازله همين ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾[27] است كه اين لذت حسي است پس بنابراين اين بشارت از بالا به پايين ميآيد در تحليل معناي بشارت هم مستحضريد كه يك چيزي كه مسبوق به سابقه نباشد بشارت است ولو در حد انتظار يك وقت آدم انتظار هم ندارد نعمت غير مترقبه است اين ميشود بشارت يك وقت است كه نه نعمت مترقب است انتظارش را دارد ولي از وقتش بيخبر است باز هم بشارت است اگر مسافري از راه ميرسد و انسان نگران است كه سالم ميرسد يا نه آن گزارشگر بگويد به اينكه اين رسيد اين در حقيقت دو نعمت است يكي سلامتي مسافر را خبر ميدهد يكي از قدوم او هر دو مترقب بودند و منتظر بودند و هيچ كدام معلوم نبودند و اين شخص بشارت ميدهد يك وقت است نه اصلاً يك چيزي نعمت غير مترقبه است هيچ پيش بيني نميشد آن هم ميشود بشارت از اينكه ذات اقدس الهي بشارت ميدهد يعني آنچه را كه شما ترقب داشتيد اعمالتان مقبول باشد قبول شده چون اگر كسي عمل بكند و قبول نشود چون نميداند كه آيا اعمال مقبول است يا نه آن قدر دسايس نفساني پيچيده است كه تشخيص عمل مقبول از غير مقبول كار آساني نيست بشارت ميدهد كه اعمالتان مقبول است اين بشارت اول ولي اينجا سخن از تبشير قبول عمل نيست سخن از چيزي است كه از او به عنوان بشارت ياد شده خب اگر كسي در امتحان شركت كرد و قبول شد معناي قبولي در كنكور اين است كه ورود در دانشگاه را دارد اگر كسي بگويد تو قبول شدي ميشود بشارت اما بگويند كه تو ديگر به دانشگاه راه پيدا ميكني ديگر بشارت نيست يك چيزي است كه خودش ميداند، ميداند وقتي قبول شد به دانشگاه راهش ميدهند اگر تعبير به بشارت شد معلوم ميشود اين يك چيز ديگر است حالا اگر دستوري از طرف مسئولين رسيده است به كسي كه مثلاً از اول تا سوم نمره آوردند به آنها يك مقدار جايزه بدهيد اين مقدار ميتوانند در المپياد شركت كنند اين يك چيزي است كه شخص نشنيده بود و توقع نداشت اين ميشود بشارت وگرنه گزارشي از يك چيزي كه انسان سابقهاش را دارد ديگر بشارت نيست تعبير به بشارت نشانه آن است كه اعمالشان مقبول است هم يك چيزهايي كه فوق شنيدههاي اينهاست به اينها عطا ميكنند آن وقت اين رحمت از آن سنخ ميشود اين رضوان از آن سنخ ميشود آن جنات ديگر بشارت نيست ولي مجموعه اينها چون زيرمجموعه اينها قرار گرفته ميشود بشارت،
مراد از﴿نَعِيمٌ مُقِيمٌ﴾ بهشتيان
﴿نَعِيمٌ مُقِيمٌ﴾ در نوبت ديروز اشاره شد به اينكه نعيم بالاتر از نعمت است چون مبالغه او است مقيم ناظر به كميت است و نعيم راجع به كيفيت اگر ميفرمود نعمةٌ اين هيچ كدام از اين دو خصيصه را نداشت نه آن كيفيت را ميفهماند نه آن دوام را كه ناظر به كميت است و امتداد اما وقتي فرمود: ﴿نَعِيمٌ مُقِيمٌ﴾ اين ﴿نَعِيمٍ﴾ چون بالاتر از نعمت است كيفيت را ميفهماند آن ﴿مُقِيمٌ﴾ دوام و كميت را ميفهماند درباره خلود دو نظر است اگر خود خلود به معناي جاودانگي باشد آن كلمه ﴿أَبَداً﴾ ميشود تأكيد و اگر خلود به معناي مكث طويل باشد اعم از ابد يا غير ابد اين كلمه ﴿أَبَداً﴾ ميشود غير احترازي پس اين امر تأسيس است نه مسئله تأكيد
تفاوت درجات مؤمنان در برابر بشارت خداوند
مطلب ديگر آن است كه چون تبشير را در اين كريمه ذات اقدس الهي به خودش اسناد داد بشارت يابندگان سه گروهاند عدهاي فقط به آن بشارت بسنده ميكنند عدهاي از مجموع مبشر و مورد بشارت لذت ميبرند عدهاي فقط از مبشر لذت ميبرند حالا اينها هم كه به حضور ائمه(عليهم السلام) مشرف ميشدند در فرصتهاي مناسب خدمت ائمه مشرف ميشدند گاهي يك ظرف ميوهاي مثلاً خرمايي آنجا بود و ائمه(عليهم السلام) تعارف ميكردند آنهايي كه ميرفتند در حضور امام صادق(سلام الله عليه) مثلاً و از رطبي كه در آنجا بود لذت ميبردند اينها سه گروه بودند يك عدهاي بالأخره نظير ساربانهاي عادي و افراد عادي اينها فقط منتظر اين بودند كه خرماي خوبي نصيبشان باشد ميخوردند حالا ديگر خود امام با دست خودش خرما به دست اينها داد براي آنها بيتفاوت است گروه دوم كساني بودند كه لذتشان از اين بود كه هم خرما خوردند هم خرما را از دست امام زمانشان گرفتند عدهاي هم كه جزء اوحدي از اصحاب حضرت بودند تمام لذتشان اين بود كه از دست امام زمانشان يك چيزي را گرفتند خب اينهايي كه از دست امام زمانشان گرفتند لذت ميبرند لذتشان نه تنها معادل لذت گروه دوم است بلكه بيش از آنها است گروه اول كه لذتشان محدود به همان لذت ميوه است و از خرما لذت ميبرند گروه دوم هم لذت ديدار دارند هم لذت رطب و اينها هم كه فقط لذت ديدار دارند اين لذت ديدار به قدري لذيذ و گوارا است كه نه تنها معادل هر دو است بلكه بيش از لذتي است كه از هر دو حال لذت ميبرد چون استقرار در زيارت امام زمان همه اين لذايذ را جبران ميكند حالا چه رسد به اينكه كسي مستغرق در لقاء الله باشد اين از آن راحم بيش از رحمت لذت ميبرد اين ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ﴾ اينها هم سه گروهاند بعضيها از رحمت و رضوان لذت ميبرند بعضيها از راحم و رحمت لذت ميبرند بعضيها فقط از لقاي راحم لذت ميبرند و اين لذت به قدري اكيد و شديد است كه نه تنها معادل قسم دوم است بلكه بيش از قسم دوم هم خواهد بود ﴿إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 59.
[2] ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 62.
[3] ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
[4] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 18.
[5] ـ صحيفه سجاديه، دعاي 47.
[6] ـ منيه المريد، ص123.
[7] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 55.
[8] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 47
[9] ـ سورهٴ قمر، آيات 54 و 55.
[10] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 41.
[11] ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 12.
[12] ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 55.
[13] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 189.
[14] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 192.
[15] ـ كافي ، ج1 ، ص145.
[16] ـ كافي ، ج2 ، ص352.
[17] ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 189.
[18] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 47
[19] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 45.
[20] ـ بحارالأنوار، ج6 ، ص205.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 155.
[22] ـ سورهٴ فجر، آيات 29 و 30.
[23] ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 29.
[24] ـ صحيفه سجاديه، دعاي 47.
[25] ـ منيه المريد، ص123.
[26] ـ سورهٴ فجر، آيات 27 ـ 30.
[27] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.