04 03 2001 4895736 شناسه:

تفسیر سوره توبه جلسه 22

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحَاجِّ وَعِمَارَةَ المَسْجِدِ الحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَيَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ وَاللّهُ لاَيَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ (19) الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الفَائِزُونَ (20) يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ (21) خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (22)

ميزان ارزش سقايت حاجّ و عمارت مسجد الحرام

بعد از فتح مكه مفاخر و مَآثري كه براي جاهليت بود وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همه آنها را ابطال كرد و صريحاً اعلام كرد كه اصول ارزشي جاهليت «تحت قدمي هاتين»[1] به استثناي برخي از آنها نظير سقايت حاج عمارت مسجدالحرام و مانند آن، كه اينها يك صبغه ارزشي داشتند و دارند اين يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه سقايت و عمارت هم قبل از اسلام ارزشي بود هم بعد از اسلام خود اين عمل لكن هرگز در قبال ايمان به خدا و قيامت و جهاد في سبيل‌الله تاب مقاومت ندارد اگر اين سقايت و عمارت قبل از اسلام انجام بگيرد يا قبل از مسلم شدن ساقي و عامر انجام بگيرد گرچه حسن فعلي هست ولي چون فاقد حسن فاعلي است شخص را ارزشمند نمي‌كند گرچه خود اين كار في نفسه حسن است وقتي كار في نفسه حسن بود و صاحب كار حسن نبود مبلغش همان مبلغ دنياست و فقط بهره دنيايي دارد و لا غير زيرا مشرك همه اعمالش به لحاظ قيامت و آخرت حبط است و باطل و اگر اين سقايت و عمارت بعد از اسلام باشد و از مسلم صادر شده باشد اين هم حسن فعلي دارد هم حسن فاعلي لكن هرگز اين كارها در حد ايمان و جهاد و هجرت نيستند بنابراين اين ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحَاجِّ﴾ هم مي‌تواند قبل از اسلام را و بعد از اسلام را هم قبل از مسلم شدن ساقي و عامر هم بعد از مسلم شدن آنها را به نحو جامع شامل شده باشد

جواز استدلال به اطلاق آيهٴ ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ...

مطلب ديگر آن است كه در بحثهاي روايي ملاحظه فرموديد آنچه كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) كه اين آيه درباره حضرت امير(عليه السلام) و عباس و شيبه نازل شد چون شأن نزول و مورد نه مخصص است نه مقيد بنابراين آيه مي‌تواند به اطلاق خود باقي باشد شامل همه مصاديق قبل از اسلام و بعد از اسلام بشود و منتها درباره مورد خودش نص و صريح باشد در غير مورد خودش ظاهر باشد بنابراين مي‌شود به اطلاق آيه استدلال كرد براي عدم تساوي بين سقايت و عمارت از يك سو و ايمان از سوي ديگر اين عدم تساوي يا براي آن است كه يكي قبل از اسلام است يكي بعد از اسلام يكي فقط ارزش دنيايي دارد يكي ارزش دنيايي و اخروي يا اگر هر دو بعد از اسلام است و هر دو ارزش دنيايي و اخروي دارند يكي فاضل است و ديگري افضل بنابراين اين مطلب ثابت است كه اينها مساوي نيست

انگيزه انسانها از مفاخره بين دو عمل

مطلب بعدي آن است كه غالب بحث در فضيلت يك عمل يا يك وصف به آن عامل و موصوف هم نظر دارند مخصوصاً در موارد افتخار مباهات و مانند آن اگر يك مفاخره‌اي رخ داد بين زيد و عمرو در اينكه فلان عمل افضل است يا فلان عمل ديگر در حقيقت انگيزه‌شان در اين مفاخره بين‌العملين تفاخر خود عاملين است وگرنه صرف اينكه فلان عمل افضل از فلان عمل ديگر است يك نتيجه عملي براي اعضاي مناظره ندارد و انگيزه آنها در اين مناظره يا محاجه و مانند آن بيان فضيلت خودشان است اگر كسي مي‌گويد فلان عمل فضيلت دارد يعني من كه صاحب فلان عمل هستم فضيلت دارم حالا گاهي تصريح مي‌كنند و گاهي تصريح نمي‌كنند اين انگيزه هست و شاهد اينكه اين انگيزه ملحوظ است اين است كه ذات اقدس الهي در آن داوري نهايي عاملان را مطرح قرار داده است نه فرمود اين دو عمل مساوي نيستند فرمود اين دو عامل مساوي نيستند فرمود: ﴿لاَيَسْتَوُونَ﴾ معلوم مي‌شود كه انگيزه آنها تفاخر خود عاملان است يك بحث مناظره علمي محض نيست كه آيا فلان علم افضل است يا فلان عمل اين اعمال مساوي‌اند يا ترجيح دارند

مساوي بودن سقايت حاج و عمارت مسجد الحرام با ايمان به خدا و جهاد در راه او

فرمود: ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الحَاجِّ وَعِمَارَةَ المَسْجِدِ الحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ اين استفهام خب استفهام انكاري است يعني سقايت حاج و عمارت مسجدالحرام هرگز مساوي با ايمان نيست خب حالا كه اين تساوي نفي شده است نظر شما چيست؟ چه كسي افضل است؟ و معيار و درجه فضيلتش چيست؟ همه اينها را ذات اقدس الهي بيان كرده است. فرمود اينكه من گفتم سقايت و عمارت از يك سو، ايمان از سوي ديگر اينها همتاي هم نيستند بالصراحه تصريح بكنند كه ﴿لاَيَسْتَوُونَ﴾ اين ﴿لاَيَسْتَوُونَ﴾ يعني عاملان مساوي نيستند چون اين عاملان در سايه عمل مي‌خواستند تفاخر كنند ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه شما در سايه آن عمل نمي‌توانيد تفاخركنيد براي اينكه اعمال مساوي نيستند وقتي آن اعمال مساوي نبودند شما هم مساوي نيستيد به آن انگيزه اشاره كرد در حقيقت به چهار مطلب توجه كرد يكي سقايت و عمارت از يك سو يكي ايمان و جهاد في سبيل‌الله از سوي ديگر اين دو به دو را با هم سنجيدند يكي ساقي و عامر را از يك سو مؤمن و مجاهد يا مؤمن مجاهد را از سوي ديگر فرمود اين چهارتا با هم مساوي نيستند عاملها باهم مساوي نيستند عملها هم با هم مساوي نيستند و چون در نوبت قبل اشاره شد كه قرآن يك كتاب علمي محض نيست نور است يعني هم علم است هم عمل هم علم است هم اخلاق لذا به آن انگيزه‌هاي اساسي هم عنايت دارد و چون به آن انگيزه‌هاي اساسي عنايت دارد از همان اول مسير بحث را مي‌برد به طرف آن انگيزه لذا نفرمود: «أجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجدالحرام كالايمان بالله» اين تعمدي در كار بود نه اينكه حالا يك مضافي محذوف است يعني ايمان من آمن بالله فرمود هم من مي‌دانم كه شما منظورتان چيست و هم خود من هم مي‌خواهم آن عامل را بپرورانم كاري با عمل نداريم كه برويم يك كتاب علمي محض بنويسيم و هم در بخش داوري نهايي سخن از عدم تساوي عاملان را به ميان مي‌آورد مي‌فرمايد: ﴿لاَيَسْتَوُونَ﴾ نه «لا يتساويان» آن دو عمل مساوي نيستند پس اين ﴿لاَيَسْتَوُونَ﴾ ناظر به آن است و اين ﴿عِندَ اللّهِ﴾ هم اشاره شد كه چون معيار سنجش حق است و حق هم عندالله است از آنجا مشخص مي‌شود كه اينها عندالله تساوي ندارند يعني عندالميزان تساوي ندارند.

پرسش ...

پاسخ: چرا عمل صالح ممكن است از شخص طالح پديد بيايد در روايات هم هست كه «ان الله سبحانه تعالي يحب العبد و يبغض عمله»[2] گاهي هم يحب فاعلاً مثلاً انساني «و يبغض عمله» اگر يك مؤمني گناه بكند خود مؤمن محبوب هست ولي عملش مبغوض هست اين در روايات ما هست كه تفكيك مي‌كند بين فاعل و فعل.

وجوه تفاوت دو گروه ياد شده

اين فتواي به عدم تساوي يك سؤالي را توليد مي‌كند كه خب فرقشان پس چيست اگر مساوي نيستند و فرق دارد فرقشان چيست؟ حالا مطالب فراواني به عنوان فروة بين طرفين و طائفتين ذكر مي‌كنند كه آنچه كه از اين به بعد مي‌آيد بيان فروق بين فريقين است يك، ﴿وَاللّهُ لاَيَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ يعني احدالفريقين ظالم‌اند فريق ديگر ظالم نيستند و عادل‌اند دو، احدالفرقين مهدي‌اند فريق ديگر مهدي نيستند سه، حالا اين را باز كرد اينكه فرمود: ﴿وَاللّهُ لاَيَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ كه دو صفت منفي را از يك گروه و دو صفت مثبت مقابل را براي گروه ديگر تثبيت كرد حالا آن را شفاف مي‌كند كه آنها چه كساني هستند ملاحظه مي‌فرماييد اول يك متن كلي را بيان مي‌كند بعد آن را نيمه‌باز مي‌كند بعد به صورت تفصيل تشريح مي‌كند وقتي كه فرمود: ﴿لاَيَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ﴾ اين سؤال توليد مي‌شود كه اگر مساوي نيستند فرق دارند فرقشان چيست؟ دو محور اساسي فرق را ذكر كرد يكي مسئله هدايت يكي مسئله عدالت در قبالش يكي مسئله ضلالت و يكي هم مسئله ظلم اگر ﴿وَاللّهُ لاَيَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ معلوم مي‌شود كه يك عده ظالم‌اند در مقابلش عادل يك عده ضلالت دارند در مقابلش يك عده هدايت دارند خب بعد به بخش سوم مي‌رسند كه حالا به صورت شفاف روشن مي‌كند كه آنها چه‌كساني هستند؟ نحوه هدايتشان چيست؟ نحوه عدالتشان چيست؟

برتري مؤمن مهاجر مجاهد بر ديگران

فرمود اين دو گروه كه يك عده مؤمن‌اند و مجاهدند من يك چيز ديگر هم باز ضمناً اضافه بكنم يعني بيش از آن مقداري كه شما در مفاخراتتان داشتيد شما ايمان و جهاد را داشتيد ما مي‌گوييم اگر كسي مؤمن بود و مجاهد اين افضل است از كسي كه ساقي بود و عامر مسجدالحرام اين يك اختلاف بيروني يك اختلاف و تفاوت دروني هم هست كه در خود مؤمنين مجاهد هم يك اختلافي هست اگر كسي مؤمن بود مهاجر بود و مجاهد اين افضل است از كسي كه مؤمن باشد و مجاهد هجرت نداشته باشد اين يك مطلب مستأنفي است فرمود: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا﴾ مصداق اين قضيه طبق روايتي كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل كردند حضرت امير(سلام الله عليه) است كه هم مؤمن است هم مهاجر هم مجاهد ولي چون آيه جامع است همه موارد را شامل مي‌شود پس آن كسي كه مؤمن باشد و مجاهد باشد و مهاجر نباشد اين مساوي با آنها نيست افضل از آنها هست افضل از ساقي و عامر هست ولي اگر كسي مؤمن بود و مهاجر بود و مجاهد ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ بود اين گذشته از اينكه افضل از ساقي و عامر هست افضل از مؤمن مجاهد هم هست ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا﴾ بعد هم آن مسئله جهاد را كه به صورت متني بيان شده بود كه فرمود كسي كه به خدا و قيامت مؤمن باشد و جهاد ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ داشته باشد آن را به صورت شرحي بازگو فرمود كه ﴿وَجَاهَدَوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ﴾ اگر كسي جهاد كرد به اموال و انفس اين افضل است از كسي كه  جهاد كرد باحدهما جهاد كرد به مال به تنهايي يا به نفس به تنهايي خب پس غير از آن مورد سؤال فرق كاملش را هم باز ذكر فرمود درجات عاليه فضيلت را هم ذكر فرمود

مفاخر فرسودن مؤمنان مهاجر و جهاد كننده

چنين گروهي ﴿أَعْظَمُ دَرَجَةً﴾ هستند براي اين گروه ذات اقدس الهي مفاخر فراواني ذكر كرد يكي اينكه اولاً درجه اينها اعظم است و چيزي را كه ذات اقدس الهي به عظمت بستايد معلوم مي‌شود خيلي بزرگ است خدايي كه كل دنيا را اندك مي‌داند ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ[3] درجه مؤمن مهاجر مجاهد را اعظم مي‌داند معلوم مي‌شود خيلي بزرگ است راه ديگري كه براي بزرگداشت اين بزرگان است اين است كه ديگر از اينها به ضمير محض ياد نكرده نفرمود «و هم الفائزون» بلكه با اسم اشاره اضافه كرده فرمود: ﴿وَأُولئِكَ﴾ كه اين مي‌شود مبتدا آن وقت اين هم كه ضمير فصل است به اضافه آن الف و لامي كه روي خبر آمده مفيد حصر هم خواهد بود ﴿وَأُولئِكَ هُمُ الفَائِزُونَ﴾ پس از آنها با تجليل تعبير كرده فرمود اينها همانهايي هستند كه فوز منحصر به اينهاست پس فوز نحوه تعبير و خود خبر نحوه تعبير از تجليل حكايت مي‌كند خود خبر هم كه فوز است ﴿وَأُولئِكَ هُمُ الفَائِزُونَ﴾ بعد هم بين اسم جلاله و ربوبيت جمع كرده است در آيهٴ نوزده فرمود اينها عندالله مساوي نيستند در آيهٴ بيست فرمود اينها ﴿أَعْظَمُ دَرَجَةً﴾ هستند ﴿عِندَ اللّهِ﴾ در آيهٴ 21 از ربوبيت سخن به ميان آورد كه تدبير خاص الهي است ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ ٭ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾ اين ربوبيت ويژه با فعل مضارع كه تبشير مستمر را مي‌فهماند نشانه آن است كه اين فيض خدا قطع نمي‌شود همان است كه درباره بهشت دارد ﴿عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ[4] مجذوذ يعني مقطوع اين قطع نمي‌شود دائمي است تنها ﴿أكُلُهَا دَائِمٌ[5] نيست لباسش هم دائم است نهرش هم دائم است اكل يعني خوراكي نه خوردن ميوه‌اش دائمي است نه اينكه خوراكش دائمي است اينها دائماً دارند مي‌خورند اكلشان در اختيار خودشان است ولي اكل يعني ميوه دائمي است لباسش هم دائمي است نهرش هم دائمي است و آنچه را كه در موارد ديگر به صورت خصوصي ذكر مي‌كند در اين گونه از موارد به صورت عام بيان مي‌كند كه ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ﴾ كه ﴿لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ

دو گونه خلود براي مؤمنان

دو خلود را اينجا ذكر مي‌كند يكي اينكه خود اين نعمت خالد است جاويد است اين نعمت منقطع نمي‌شود يكي اينكه اين متنعم هم مخلد در اين نعمت است يك وقت است كه نعمت منقطع الاخر است يا متنعم منقطع الاخر است ولي يك وقت است كه نه هر دو غير مجذوذند هم نعمت غير منقطع الاخر است مقيم است نه مسافر زوال‌پذير نيست هم متنعم نعمت منقطع الاخر نيست براي اينكه فرمود: ﴿وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ﴾ كه اين نعيم مقيم است اين‌طور نيست كه پايان داشته باشد هم متنعم منقطع نيست دائمي است براي اينكه فرمود: ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾ خب آن رحمت و رضوان ديگر غير از اين بهشت است اين بهشت همان

پرسش ...

پاسخ: نه در جنت نه در نعمت چون جنات، جنات يعني باغ حالا باغ هميشه ميوه دارد و هميشه سايه دارد و هميشه نعيم دارد يا نه؟ خود جنت نعمت هست البته اما نعمي كه در بهشت است مقيم است يا نه؟ فرمود نعمي كه در بهشت هست مقيم است متنعم هم مقيم است يعني هيچ كدام زوال‌پذير نيستند

مالكيت مؤمنان بر نعمتهاي بهشتي

﴿وَجَنَّاتٍ﴾ كه ﴿لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ﴾ و چون اين ﴿نَعِيمٌ﴾ ملك آنهاست در اختيار آنهاست سخن از خوردن و پوشيدن نيست سخن از مالكيت است يك وقت است مي‌گويند به اينكه ﴿يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً[6] اين از شرب و امثال ذلك خبر مي‌دهد يك وقتي گزارش از اين است كه براي اينهاست براي اينهاست بالاتر از آن است كه اينها استفاده مي‌كنند استفاده گاهي به نحو اباحه است گاهي ممكن است ملك ديگري باشد براي ديگري باشد اين هم مهمان باشد و مانند آن اما وقتي گفته شد ﴿لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ﴾ مقيم آن هم خبر مقدم بر مبتداست اين نشانه استحقاق يا مالكيت يا اختصاص

و مانند آن است تنوين اين گونه از تعبيرات هم تنوين تفخيم است يعني تنوين ﴿نَعِيمٌ﴾ تنوين مقيم مخصوصاً تنوين ﴿نَعِيمٌ﴾ تنوين تفخيم است و نعيم هم بالاتر از نعمت است حالا ببينيد چه چيزي در آمده هشت، نه نكته در همين تعبيرات هست

عظمت نعمتهاي بهشتي و عذابهاي جهنمي

اين كه در بيانات نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه هست كه شما اگر بدانيد آن بهشت چه خبر است دور من جمع نمي‌شويد چه اينكه دوزخيان و تبهكاران هم اگر ـ معاذالله ‌ـ بدانند آنجا چه خبر است هرگز دستشان به گناه دراز نمي‌شود اين تعبير كه مثلاً يك درهم ربا به منزله هفتاد بار فلان معصيت كبيره است در كنار كعبه مشابه اين در جريان بهشت هم هست سرّش آن است كه يك ذره آن عالم يعني ذره آن عالم بخواهد در اين نشئه دنيا پخش بشود فراگير است از اين سنخ اينها مبالغه نيست چون يك كار دائمي است و ابدي وقتي چيزي ابدي شد قابل قياس نيست با چيزي غير از او درباره نماز جماعت اين تعبير نيست كه اگر افراد شركت كننده در نماز جماعت از ده نفر بگذرند ثوابش قابل حصر نيست در كارهاي ديگر هم همين‌طور است كه اگر همه ملائكه بخواهند بنويسند همه مثلاً درختها قلم بشوند همه درياها مركب بشود نمي‌توانند بنويسند حالا فرض كنيد يك سيب بهشتي را بخواهند ارزيابي كنند آن هم همين‌طور است حالا نه اينكه به كسي كه نماز جماعت خوانده خيلي مقام مي‌دهند حالا بر فرض يك غرفه بدهند حالا يك درخت بدهند آن درخت را اگر كسي بخواهد ارزيابي كند همين‌طور است براي اينكه درختي كه سيبش هم سيب است هم گلابي است هم سيب است هم مركبهاي ديگر است و درختش ميوه‌اش هم خاصيت ميوه را دارد هم خاصيت نوشيدني را دارد هم خاصيت گل را دارد اين‌طور نيست كه حالا ميوه او فقط ميوه باشد و آدم را سيراب نكند چه اينكه كوثر هم كوثر است و هم سيب و گلابي حالا اگر كسي خواست سير بشود نه سيراب آيا مي‌تواند از آب كوثر سير بشود تنها سيراب نباشد همين‌طور كه تشنه است تشنگي‌اش برطرف بشود گرسنگي‌اش هم برطرف مي‌شود يا نه آري آن جا طوري نيست كه لذتها مسبوق به رنج باشد در دنيا انسان تا رنج گرسنگي را نبيند از سيري لذت نمي‌برد يا تا رنج تشنگي نداشته باشد از لذت سيراب شدن خبري نيست آنجا همه لذايذش مسبوق به لذايد ديگر است هيچ كدامشان مسبوق به الم نيست يعني اين‌طور نيست كه انسان در آنجا گرسنه مي‌شود رنج گرسنگي دارد بعد لذت سيري هر وقت بخواهد غذا بخورد لذت سيري است بدون سبق رنج گرسنگي و هر وقت خواست ميل كرده است و نوشيده است به نوشيدن كوثر لذت سيراب شدن را دارد بدون سبق رنج عطش چنين عالمي است حالا اين با گفتن اينكه تنوينش تنوين تفخيم است لامش لام اختصاص است اينها حل نمي‌شود ولي خب مي‌دانيد سنگ تمام گذاشته هفت، هشت نكته در همين تعبير ساده هست ﴿يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ ٭ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾ پس هم نعمت دائمي است هم متنعم دائمي است

پاداش عظيم و ناشناخته براي مؤمنان

خب كار با اينها تمام است فرمود نه اينها تمام نيست يك مخزني دارد خدا كه آن مقام عنداللهي است آنجا هر چه بخواهي هست فوق آن چيزي كه ما براي شماها در نظر گرفتيم و گفتيم يك چيزهايي هم هست كه اصلاً به ذهن شما نمي‌آيد ﴿إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾ مخزنش هم آنجاست اين است كه انسان در دعاها حالا در نماز يا غير نماز آن چيزي كه عندالله است نمي‌تواند بخواهد آرزو بكند در دعاهاي او هم نمي‌آيد براي اينكه دعا كه خواستن و آرزوست اين مسبوق به معرفت است آدم چيزي را آرزو مي‌كند كه بفهمد و چيزي را كه اصلاً نمي‌فهمد و اطلاع ندارد آرزو هم نمي‌كند الآن يك آدم عادي هرگز در تمام مدت عمر آرزو نمي‌كند اي كاش آن نسخه خطي كه جناب فارابي نوشته من مي‌داشتم او اصلاً نشنيده چيزي را يا آن نسخه خطي تهذيب مرحوم شيخ طوسي اي كاش نزد من بود او اصلاً تهذيبي نشنيد و به درد او هم نمي‌خورد كه حالا آرزوي نسخه خطي تهذيب شيخ طوسي را داشته باشد اگر يك سلسله چيزهايي است كه ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ[7] خب آدم چه چيز را آرزو بكند وقتي آرزو هم نمي‌كند در آن اوج دعاهاي كميل هم باز نمي‌گنجد اين چيزها «و اقربهم منزلة منك و أخصهم زلفة لديك» در آن نمي‌گنجد اصلاً آدم چيزي را كه نمي‌فهمد چه را بخواهد

قابل معرفت و عبادت نبودن ذات خداي سبحان

چه اينكه چيزي را هم كه نمي‌فهمد نمي‌تواند عبادت بكند يك بيان لطيفي سيدنا الاستاد امام(رضوان الله عليه) در آن تعليقاتشان بر مصباح و فصوص دارند كه آن هويت مطلق معبود انبيا هم نيست آنها هم دسترسي ندارند تو را عبادت بكنند ولو كسي كه بگويد «ما كنت اعبد» اما گفت «ما كنت اعبد ربا»[8] نه بالاتر از ربوبيت حالا ولو انسان صادر اول يا ظاهر اول شد آن هويت لا بشرط مقسمي كه به تعبير اينها «و اما الذات فقد حارت الأنبياء والأولياء فيها» اين نه مفهوم هيچ حكيم و متكلم است و نه مشهود هيچ وليّي وقتي چيزي را آدم نمي‌فهمد خب عبادت هم نمي‌كند اين ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ﴾ سقفش هم مي‌شود محدود لذا هميشه ناچارند بگويد «ما عرفناك حق معرفتك»[9] كه اين اعتراف هم سايه‌افكن آن معرفت است اين‌طور نيست كه يك قدري تو را شناختيم يك قدري نشناختيم اينها معادل هم‌اند بلكه آن مقداري كه «ما عرفناك» فوق آن مقداري است كه تو را شناختيم ولو در حد «ما كنت اعبد ربا لم أره»[10] و فوق غير متناهي بر متناهي نه اينكه آن مقداري كه ما اعتراف مي‌كنيم به مقدار معرفت است اين‌طور نيست حالا مي‌بينيد چقدر اينها دنبال‌اند اگر اينها اين‌قدر دنبال‌اند نوبت به ديگري نمي‌رسد كه خب بنابراين فقط اجمالاً ذات اقدس الهي فرمود كه آنجا معدن اجر است بالأخره اين اجر عظيم آنجاست خلاصه بگوييم يك چيزهايي هست كه به ذهن هيچ كس هم نمي‌آيد نه به ذهن انبيا مي‌آيد نه به ذهن اوليا مي‌آيد براي آنها هم يك چيزهايي است كه ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ[11] آنهايي هم كه به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي[12] رسيدند بين او و آن مرحله فاصله است و فصلش هم نامتناهي است چون آنچه را كه طي كردند متناهي است اگر آنچه را كه طي نكردند متناهي باشد مجموع دو متناهي مي‌شود متناهي لابد آن به بعد نامتناهي است اين‌طور نيست كه ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ تا سقف ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ كه متناهي است چون به فعليت رسيده آن مرحله‌اي كه به فعليت نرسيده آن مقدار محدود نيست چون اگر آن مقدار محدود باشد مجموع دوتا محدود مي‌شود محدود پس آن مقداري كه منطقه «ما عرفناك»[13] است مي‌شود نامتناهي اگر كسي گفت «يك شمه از فقر خويش اظهار كنم چندان كه خدا غني است ما محتاجيم» يعني به مقدار نامتناهي ما حاجت داريم نه به مقدار متناهي حاجت ما نامتناهي است پس ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم﴾ شامل همه آنها خواهد بود فقط اجمالاً مي‌فرمايد معدن آنجاست ﴿إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ بحارالانوار، ج21، ص106.

[2] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 154.

[3] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 77.

[4] ـ سورهٴ هود، آيهٴ 108.

[5] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 35.

[6] ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 5.

[7] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 17.

[8] ـ كافي، ج1، ص98.

[9] ـ بحارالانوار، ج68، ص23.

[10] ـ كافي، ج1، ص98.

[11] ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 17.

[12] ـ سورهٴ نجم، آيات 8 و 9.

[13] ـ بحارالانوار، ج68، ص23.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق