أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (11) وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ (12) أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ (13) قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ (14) وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَيَتُوبُ اللّهُ عَلَي مَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (15) أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ المُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (16)﴾
تبيين و تعليل قتال با مشركان و سران كفر در آيات محل بحث
جريان قتال مشركين عموماُ و مبارزه با رهبران كفر خصوصاً از يك اهميتي برخوردار است كه قرآن كريم آن را كاملاً تبيين و تعليل ميكند و تفصيل ميدهد در طي اين يك صفحه چندين آيه با شمارش بيش از ده رذيلت براي اينها استحقاق آنها را براي مقاتله مشخص ميكند تا انگيزه جهاد در مؤمنين پديد بيايد وقتي انگيزه پديد آمد استحقاق آنها ثابت شد ميماند ترس از آنها آنگاه ذات اقدس الهي اين ترس را هم تحليل كرد فرمود اگر بنا شد از يك قدرتي بترسيد بايد از قدرت فائقه بترسيد نه از آنها و چون قدرت دست ذات اقدس الهي است و از او بايد ترسيد پس بايد به قدرت او هم اميدوار بود آنگاه مسئله اميد را زنده ميكند با وعده به نصرت و پيروزي تقريباً پنج امر را مترتب بر قتال ميكند كه هر كدام از اين امور پنجگانه ميتوانند به دو امر منحل بشوند كه جمعاً ميشود ده امر و فايده ضمني هم بر آنها مترتب است آنگاه وعده الهي در جريان مبارزه با رهبران كفر هم به صورت تبيين هم به صورت تعليل هم به صورت تفصيل بازگو شده در بخشي از قرآن كريم ميفرمايد كه ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ﴾[1] لكن در اين بخش نصرت الهي را تشريح ميكند كه چگونه ياري ميكند و رابطه مجاهدان با خدا را ذكر ميكند تا مجاهدان احساس بيگانگي نكنند نه تنها از وعده الهي با خبر باشند نه تنها مطمئن باشند كه مورد نصرت الهياند بلكه آگاه باشند كه خودشان مظهر فيض الهياند و مجراي قدرت حقاند يعني خداي سبحان كه قادر مطلق است توانمندي اين مجاهدان مظهر ظهور آن قدرت خواهد بود يعني كاري را كه مجاهدان با دست خودشان انجام ميدهند اين كار الهي است كه با دست اينجا انجام گرفته منتها محدوده بحث بايد مشخص باشد كه همه اينها از اوصاف فعلي ذات اقدس الهي است اوصاف فعلي پايينتر از اوصاف ذات است چه اينكه صفات ذات گرچه عين ذات است ولي براساس تحليل بالأخره به ذات از نظر معرفتي مقداري از ذات فاصله دارد گرچه صفات ذات عين ذات است
تشرع ذايل اخلاقي مشركان پيمانشكن
در بررسي اين رذايل اخلاقي كه استحقاق آنها را ثابت ميكند آيه هفتم اين بود بخشهاي قبل كه بحثش گذشت اما در اين يك صفحه آيهٴ هفت اين است ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ﴾ همان مطلب را با يك اضافهاي در آيهٴ هشت بيان فرمود: ﴿كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾ اينها اگر پيروز بشوند هرگز عهد و پيمانشان را رعايت نميكنند در آيه ده همين را به صورت مطلق ذكر فرمود كه اين رعايت نكردن اختصاصي به حالت پيروزي ندارد اصولاً اينها ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾ چه پيروز بشوند چه نشوند پس اين سه بخش مربوط به عهد شكني آنها.
پرسش ...
پاسخ: براي اينكه يا ﴿لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ﴾ از يك سو يا همان طوري كه در بحثهاي قبل داشتيم ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَ تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ از سوي ديگر براي اينكه فتنه بدتر از قتل است و دعوت مردم به شرك تبليغ مردم به شرك جلوي ايمان مردم را گرفتن اينها بدتر از قتل است فرمود: ﴿وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّي لاَتَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾[2] اين بخشها كه گاهي به صورت ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ﴾[3] اين يك، گاهي به عنوان ﴿كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾[4] دو، گاهي به صورت مطلق ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾[5] سه اين نشانه آن است كه اينها درباره عهد كه يك امر بينالمللي است هيچ پايبند نيستند بعد جريان نفاق را ذكر كرد كه ﴿يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ﴾[6] اين چهار، بعد فسق اكثري را فسق انساني را نه فسق الهي فسق الهي كه در برابر خدا همهشان فاسقاند فسق انساني را ذكر كرد پنج، ﴿وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ﴾ اعتدال و ظلم و طغيان را هم براي همه تثبيت كرده است در پايان آيهٴ ده فرمود: ﴿وَأُولئِكَ هُمُ المُعْتَدُونَ﴾ آنگاه هر كدام از اينها باز يك زير مجموعه خاص خود را دارد كه منشأشان ﴿اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً﴾[7] است اين يك محذور ﴿وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾[8] است اين هم محذور دوم اينها تقريباً هفت هشت رذيله براي اينها ذكر فرمود آنگاه در چنين زمينهاي فرمود كه ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ﴾ چرا؟ براي اينكه اينها ﴿لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ﴾ آنگاه ترغيب ميكند تحضيض ميكند ميفرمايد: ﴿أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً﴾ حالا اين كلمه «الا» در اينجا ظاهراً حرف بسيط است و براي تشويق است و گاهي هم مركب از استفهام انكاري و حرف نفي است آنجا كه حرف بسيط باشد نظير ﴿أَلاَ تُقَاتِلُونَ﴾ يا ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ﴾[9] كه هشدار است اينجا هم ميفرمايد كه
اهتمام مشركان به اخراج پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و جنگ با حكومت اسلامي
﴿أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ﴾ اين اهتمام به اخراج رسول در سال هجرت اتفاق افتاده كه در آن دارالندوه جمع شدند تصميم گرفتند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را از مدينه بيرون كنند برخي از مفسرين نظرشان اين است كه اين اهتمام ﴿بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ﴾ به اين است كه آنها را از مدينه بيرون كنند يا بعد از فتح مكه حضرت را از مكه بيرون كنند و همت هم همان عزم است ولو عملي نشود حرف اين گونه از مفسرين اين است كه اين اهتمام اگر مربوط به جريان هجرت باشد اين تقريباً نه سال گذشته است يا نزديك ده سال است كه دارد ميگذرد آن را كه قبلاً انجام دادند «هموا و عملوا» لذا اين اهتمام بايد اينجا باشد لكن قرآن كريم دارد فجايع اينها را و مصالح و مطامع اينها را ذكر ميكند ميفرمايد اينها در گذشته دور كه تبعيد كردند و آزارتان كردند از آن وقت تا الآن هم، هم پيمانشكني دارند هم مبادرت به قتال پس طي اين ده سالي كه حكومت شما تشكيل شده است اينها در آغازش تبعيد داشتند بعد قتال داشتند بعد هم پيمانشكني اينها كسانياند كه ﴿وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ﴾ از يك طرف ﴿وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ از طرف دوم جنگها از آن طرف شروع شد از طرف شما كه شروع نشد شما سيزده سالي كه در مكه بوديد مظلوم بوديد هميشه در تحت سلطه اينها بوديد بعد از آمدن در مدينه و تشكيل حكومت اسلامي، تهاجم از آنها شروع شده است شما دفاع ميكرديد پس آن وقتي كه آنها قدرت داشتند ميزدند شما فقط ميخورديد دفاع كه نميتوانستيد بكنيد در طي اين ده سال تقريبي غالب اين جنگها هم از آنها شروع ميشد ﴿وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ پس آنچه را كه شما داريد انجام ميدهيد در حقيقت دفاع است خب اين را ميگويند تفصيل اين را ميگوييد تعليل كه جا براي ابهام نماند مسائل جزئي را كه به اين اندازه مهم نيست يكجا ذكر ميشود يا شرحش را به عهده خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) واگذار ميكند كه ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[10] اما مسائل كليدي و محوري را خودش به صورت مفصل بازگو ميكند يعني الآن تقريباً بيش از ده بار اين رذايل اخلاقي اينها را شمردند و جا براي هيچ ابهامي نمانده است در چنين مسائل مهم و كليدي قرآن ديگر جا براي اختلاف قرائت و امثال ذلك نميماند خب ﴿أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ يعني غالب يا همه جنگهاي شما جنگهاي دفاعي بود
ضرورت توحيد در خشيت از خداي سبحان
خب پس آنها استحقاق مبارزه را دارند كه بايد با آنها جنگيد مانع شما چيست؟ اگر ميترسيد خب بالأخره از قدرت بالاتر بايد بترسيد ترس حق است آدم نترس متهور است و ناقص چون خود را به خطر مياندازد آن شجاعت نيست شجاعت آن است كه بترسد و عاقلانه بترسد لذا كجا فرار بكند كجا فرار نكند كجا حمله بكند كجا حمله نكند اين ميشود شجاعت اما آن بيباك آن تهور دارد كه يك كار مذمومي است فرمود انسان بايد بترسد ترس هم يك بركتي است منتها فقط از خدا بترسد چون همه كارها به دست اوست و كليد تمام قدرتها هم دست اوست كه آيه سورهٴ مباركهٴ احزاب هم در نوبت قبل خوانديم كه ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ﴾[11] خشيت هم غير از خوف است كه اين فرمايشات هم گذشت فرمود شما اگر بخواهيد بترسيد خشيت داشته باشيد اين درست است كار معقولي است و بايد از مركز قدرت بترسيد نه از بيگانهها خدايي كه ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ﴾[12] خدايي كه ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ﴾[13] از او بايد ترسيد ﴿أَتَخْشَوْنَهُمْ﴾ تقريباً اين همزه ميشود همزه انكاري يعني چرا از آنها ميترسيد؟ ﴿فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ﴾ كه اين احق تعييني است نه تفضيلي نه اينكه ترس از آنها حقيق است ترس از خدا احق بلكه فقط از خدا بايد ترسيد برابر همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «احزاب» براي اينكه قدرت ديگران هم ابزار دست اوست فرمود اگر مؤمن باشيد فقط بايد از خدا بترسيد اين هم براي تحريك عواطف ايماني آنهاست
آثار و بركات مبارزه با مشركان
بعد فرمود كه اگر شما شروع به جنگ كرديد و دين خدا را ياري كرديد آنگاه اين اوصاف پنجگانه كه هر كدام زير مجموعه فراواني دارد نصيب شما خواهد شد ﴿قَاتِلُوهُمْ﴾ اين ﴿قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾ به منزله شرح آن متن است كه ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُم﴾[14] چگونه اگر كسي به عنوان ياري دين خدا اقيام كرد خدا او را ياري ميكند؟ اينجا به صورت مفصل بيان فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾ اين تعذيب الهي گاهي از راههاي غير عادي است نظير ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[15] و مانند آن يا ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الأَرْضَ﴾[16] و مانند آن يك وقت است نه با دستهاي توانمند شما مجاهدان خدا آنها را عذاب ميكند اين يك تشويق و ترغيبي است نسبت به مجاهدان تا بدانند كه اينها آيات الهياند مظاهر فيض خدا هستند مجراي قدرت الهياند كاري كه اينها با دست خودشان انجام ميدهند ذات اقدس الهي امضا ميكند فعل خود ميداند قتال كار شماست ولي تعذيب كار الهي است همين كار شما كه يك نحوه تعذيب است براي كفار اين منسوب به خداست خب اين كمال تشويق را به همراه دارد ﴿قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾ وقتي خدا اينها را با دست شما عذاب كرد اين يك كرامتي است براي شما يك اهانتي است براي آنها ﴿وَيُخْزِهِمْ﴾ يعني «يخزهم بايديكم» ﴿وَيَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ﴾﴿بِأَيْدِيكُمْ﴾، ﴿وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ﴾ ﴿بِأَيْدِيكُمْ﴾، ﴿وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ﴾﴿بِأَيْدِيكُمْ﴾، آن ﴿بِأَيْدِيكُمْ﴾ به همه اينها مرتبط ميشود يعني با دست مجاهدان اسلامي تعذيب و اهانت كفار شروع ميشود خزي و رسوايي و سلب حيثيت آنها پديد ميآيد شكست آنها و پيروزي شما ظهور ميكند تشفي دلهاي رنج ديدگان مثلاً خانوادههاي شهدا و جانبازان و آزادگان ظهور ميكند
سرور مؤمنان از پيرزي اسلام و انتقام خوند شهداء
بعضيها از دو جهت خوشحال ميشوند يكي اينكه اسلام پيروز شد يكي اينكه انتقام خون شهدا از اينها گرفته شد بعضيها فقط يك جهت خوشحالاند كه آن اسلام پيروز شد بالأخره وقتي اسلام پيروز بشود خانوادههاي معظم شهدا از دو جهت خوشحالاند جانبازان از دو جهت خوشحالاند آزادگان از دو جهت خوشحالاند رنجديدگان از دو جهت خوشحالاند و مؤمنين عادي از يك جهت خوشحالاند لذا فرمود كه ﴿وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ﴾ گرچه آن تشفي ايماني براي همه مؤمنين است اما مثلاً اين قبيله بني خزاعه كه از مشركين آسيبهاي فراواني ميديدند اينها گذشته از خوشحالي ديني يك خوشحالي رواني هم پيدا ميكنند كه تشفي قلبي اينهاست لذا فرمود: ﴿وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ﴾ نفرمود «يشف صدور المؤمنين» البته برخي از اهل معرفت ميگويند كه اينكه فرمود: ﴿وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ﴾ اين راجع به اوساط از مؤمنين است براي اينكه آن اوحدي از مردان با ايمان هر آسيبي را كه ميبينند براي آنها «ما رأيتُ الاّ جميلاً»[17] مطرح است قلبشان مجروح نشد كه حالا درمان بشود و مرهمي براي قلبشان باشد آنها يك ديد ديگري دارند آنها كه رنجها را براي رضاي الهي تحمل ميكنند و منطق آنها «ما رأيتُ الاّ جميلاً» هست آنها قلبشان مجروح نميشود تا به وسيله شكست كفار قلبشان شفا و مرهمي بپذيرد آن هم البته يك ديد خوبي است لكن اين ديد معمولي همين است كه قبيله بني خزاعه و مانند آن دو نشاط دارند يكي براي اينكه اسلام پيروز شده است يكي براي اينكه رنجهاي اينها و زخم دل اينها مرهم يافته است ﴿وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ﴾
آثار الهي جهاد مؤمنان با مشركن
در قبال تعذيب آنها تكريم مؤمنين مطرح است در قبال خزي و سلبالحيثيه بودن كفار موجه و آبرومند بودن مؤمنين مطرح است متقابلاً در قبال نصرت مؤمنين شكست كفار مطرح است در قبال تشفي دلهاي گروهي از مردان با ايمان مجروح شدن دلهاي مشركين مطرح است ﴿وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ﴾ آن خشم دروني رنجديدگان را ذات اقدس الهي برميدارد قهراً خشمي در دلهاي مشركين ميگذارد كه ﴿قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ﴾[18] هم ناظر به اين بخشهاست خب آن قيدي كه در اول آمده ميتواند قيد همه اين امور باشد همان طوري كه قيد واقع عقيب جمل متعدده گرچه قدر متيقّنش اخيري است ولي ميتواند به همه برگردد جمل متعددهاي كه مصدر به يك قيد است قدر متيقّنش رجوع به آن جمله اولي است گرچه ميتواند به همه جمل بعدي برگردد اينجا شواهد نشان ميدهد كه آن قيد براي همه است ﴿قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ﴾، ﴿وَيُخْزِهِمْ﴾﴿بِأَيْدِيكُمْ﴾ ﴿وَيَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ﴾﴿بِأَيْدِيكُمْ﴾، ﴿وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ﴾﴿بِأَيْدِيكُمْ﴾، ﴿وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ﴾﴿بِأَيْدِيكُمْ﴾، اين تمام شد اگر يك مجاهد بداند كه بادست او خدا پنج كار انجام ميدهد و اين كارها همه كارهاي الهي است و به دست او انجام ميدهد اين ميشود حرف امام(رضوان الله عليه) در آن جمله معروف بعد از فتح خرمشهر و آزاد سازي فرمود بوسه بر بالاي دست اين عزيزان ميزنم كه عنايت خدا روي دست اينهاست يعني بازگشتش اين است كه من دارم يد الله را ميبوسم نه دست مجاهد را اين جملهاي كه ايشان آوردند ناظر به همين است كه دست خدا بر بالاي آنهاست خب اگر چيزي را ذات اقدس الهي به خود اسناد داد اين ميشود منشأ بركت فرمود با دست شما اين كار انجام ميگيرد خب اين تمام شد.
گشودن راه توبه براي مشركان
در اين جمع چون تبشير با انذار همراه است و رحمت خدا هرگز تمام شدني نيست باز راه توبه را حتي براي آخرين بار هم كه شد باز كرده است فرمود: ﴿وَيَتُوبُ اللّهُ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ ما قبلاً گفتيم كه ﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ يا گفتيم ﴿فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ﴾[19] كه امر بود و فعل ماضي و امثال ذلك اما الآن به صورت فعل مضارع ميگوييم و گسيخته از آن مبارزات شما اين مترتب بر جنگ شما نيست چون اگر مترتب بر جنگ آنها بود اين فعل مجزوم ميشد چون جواب امر بود ﴿قَاتِلُوهُمْ﴾ چند تا فعل مضارع مجزوم در قبال اين امر قرار گفته «يعذب» يك، «يخز» دو، «ينصر» سه، «يشف» چهار، «يذهب» پنج، همه مجزوماند چون جواب امرند اما ﴿وَيَتُوبُ اللّهُ﴾ اين ديگر معطوف بر آنها نيست عطف بر اصل مسئله است اين مجذوم نيست متفرع بر مقاتله هم نيست حالا آنها كه در اين ميدان جنگ شركت نكردند و بيگانه بودند باز هم ممكن است ذات اقدس الهي لطفش شامل حال آنها بشود اين توبه ابتدايي خداست
محفوف بودن توبه انسان به دو گونه توبه خداي سبحان
در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه توبه انسان همان طوري كه مبسوطاً سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان بيان كردند محفوف به دو توبه خداست بار اول خداوند تائب است علي العبد وَيَتُوبُ اللّهُ عَلَي الْعَبْدِ كه فيض خدا شامل حال آدم ميشود آدم يك حالي پيدا ميكند از اين فرصت بايد حداكثر استفاده را بكند اگر حالي پيدا كرد فوراً از اين حال بهره بگيرد وقتي بهره گرفت آنگاه رجوع الي الله ميكند «رجوع العبد علي المولي» در اين حال «يتوب العبد الي الله» آن توبه اولي علي بود كه تاب الله علي العبد يعني لطف خدا از بالا مشرف به بنده شد اين بيدار شد حالت گريه و انابه و توجه و توسل در او پيدا شد اين حالت كه پيدا شد اين عنايت لطف الهي است كه نصيب او شده بايد از اين حالت حقشناسي بكند و بهرهبرداري بكند فوراً چون اين تقريباً يك آدرسي است كه خدا داده اين بايد برگردد به طرف خدا وقتي حقشناسي كرد توبه بنده شروع ميشود كه «يتوب العبد الي الله» اتوب الي الله، اتوب الي الله همين است كه با الي استعمال ميشود وقتي توبه بنده الي الله شد آنگاه ذات اقدس الهي توبه را قبول ميكند آنجا ديگر با من هست كه ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾[20] و اگر هم با علي استعمال شد يعني اشراف دارد لطفش را از بالا سايه افكن ميكند و اين توبه او را قبول ميكند كه توبه سوم عبارت از رجوع لطف خداست به بنده در همه اين موارد سهگانه توبه به معناي رجوع است حالا يا رجوع لطف خداست به بنده يا رجوع بنده است به درگاه خدا يا رجوع لطف قبول خداست نسبت به بنده در هر سه حال توبه همان معناي رجوع را دارد منتها بار اول براي آن است كه بنده بيدار بشود و حالت يقظه به اصطلاح پيدا كند بعد هم از اين بيداري استفاده كند و برگردد بعد هم مشمول عنايت حق بشود و توبه او قبول بشود.
تعلق مشيت حكيمانه خداوند به منظور بيداري و توبه انسان
فرمود آنهايي كه توبه نكردند خداي سبحان من يشائش هست منتها چون خداي سبحان حكيم است چه اينكه در ذيل فرمود: ﴿وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾ مشيئت او حكيمانه است لطف او حكيمانه است گزاف و قتره نيست گاهي به كسي محبت ميكند و براي اتمام حجت و آن شخص بيدار ميشود گاهي هم به شخص ديگر محبت ميكند او بيدار نميشود با اينكه محبت كرد ولي او بيدار نشد ديگر از آن بعد لطف خدا شامل حال او نخواهد شد چون حكيم است كار او حكيمانه است هم ميداند همه موارد را و هم برابر با حكمت كار ميكند.
پرسش ...
پاسخ: آنجا درباره مشركيني كه عهد را رعايت نكردند چاره غير از اين نيست كه برگردند ﴿فَإِن تَابُوا﴾ اين توبه عبد است اين توبه عبد است كه بايد برگردد اگر برنگشت اين قتال ادامه دارد لكن اين ﴿وَيَتُوبُ اللّهُ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ توبه خداست حالا ممكن است شامل حال آنها هم بشود از يك سو شامل حال ساير مسلمانهاي فاسقه هم بشود از سوي ديگر لكن اين توبه ابتدايي خداست يعني خداي سبحان لطفش را به هر كه بخواهد عطا ميكند منتها چون حكيم است برابر با حكمت افاضه ميكند اين ﴿وَيَتُوبُ اللّهُ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ اختصاصي به آن مشركيني كه زير شمشير قرار گرفتند ندارد چه آن مشركين چه مسلمانهاي فاسق اصل كلي است كه ﴿وَيَتُوبُ اللّهُ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾ اين توبه اول است نه ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾[21] توبه سوم باشد
چگونگي حصول توبه عبد و پذيرش آن از سوي خداوند
آن توبه اول عبارت از ريزش فيض خداست بر قلب انساني كه او حال گريه در او هست حال تنبأ و بيداري در او هست از اين حالت بايد استفاده بكند اگر در قلب يك حالتي پديد آمد انسان بايد بداند پيام الهي را دريافت كرده است او را بيدار كرده مثل اينكه انسان خوابيده را بيدار ميكنند براي اينكه نماز صبحش را بخواند ديگر دوباره نبايد بخواند اگر يك حادثهاي پيش آمد و يك تندبادي يا علت ديگري يا بارش باراني يا بانگ خروسي كسي را بيدار كرد حالا كه بيدار كرد مكلف است بايد كه نماز صبحش را بخواند اگر هيچ بيدار نبود خب بالأخره بهانهاي داشت اما حالا كه بيدار شد بايد برود نمازش را بخواند اگر يك حالي در آدم پيدا شد آدم نام شهيدي را شنيد يا جنازهاي را ديد تشييع جنازهاي ديد مريضي را ديد از كنار قبري گذشت قبرستاني را ديد موعظه يك صاحب دردي در او اثر كرد يك حالي پيدا شد اين پيام الهي است اين بيدار شد ديگر اين را نبايد هدر بدهد اين توبه اول است توبه خدا علي العبد است نه من العبد و نه الي الله اگر اين انسان مجراي فيض بيدار شد و از اين بهره برد و رجوع كرد الي الله اين همان است كه ميگوييم «اتوب الي الله» اين توبه دوم و اگر ذات اقدس الهي اين توبه را در خود قبول يافت ميپذيرد كه ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ اين كلمه ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾[22] نه من عباده كه با عن تعبير شد شايد براي اين نكته باشد كه حتي در آن توبه هم اگر يك مشكلي دارد و واجد همه شرايط نيست باز ذات اقدس الهي تجاوز ميكند چون كلمه عن براي تجاوز است ميگذرد تجاوز ميكند صرفنظر ميكند اگر اين توبه كمبودي هم دارد خداي سبحان او حسنالتجاوز است خب بنابراين اين چون عام است همه گروهها را ميتواند شامل بشود منتها قدر متيقنش همين مشركيناند كه محل بحث است
آزمون مؤمنان بوسيله جهاد با دشمنان الهي
بعد فرمود كه ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ المُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ آنگاه خطاب به مؤمنين ميكند ميفرمايد شما فكر ميكنيد كه خداي سبحان شما را رها ميكند در بعضي از آياتي كه باز در پيش داريم دارد كه ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ﴾[23] برخي از مؤمنين مدينه اينها فكر ميكردند بهترين سعادت براي آنهاست براي اينكه نماز پنج وقت را نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء را به امامت بهترين پيشنمازهاي عالم دارند ميخوانند ديگر از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) امام جماعتي افضل نخواهد آمد معادل او هم كسي نيست اينها نماز پنج وقت را به امامت آن حضرت ميخواندند آن هم در مسجدالنبي ميخواندند كه بعد از مسجدالحرام افضل مساجد روي زمين است شايد فكر ميكردند كه ديگر فضيلت اينها به كمال رسيده است البته اينها فضيلت كامله است در آن بخش فرمود: ﴿أمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ﴾[24] يا ﴿وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا﴾ فرمود شما فكر كرديد با اين كارها بهشت ميرويد در حالي كه خدا شما را هنوز نيازمود ببينيد كه در جبههها چه ميكنيد در اين كريمه هم فرمود كه ﴿أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ﴾ شما فكر كرديد با همين كه نماز جماعتهايتان داير هست پاي منبر پيغمبر مينشينيد با آن حضرت هم مصافحه ميكنيد اين بهشت كليدش دست شماست و مرتب بهشت ميرويد هنوز مسئله جهاد در پيش است هنوز آزمون نشديد هنوز امتحان الهي را نداديد بايد مشخص بشود كه در اين امتحان آيا پيروزيد يا شكست ميخوريد اين علم هم علم فعلي خداست نه علم ذاتي وگرنه علم ذاتي كه همه چيز را در ازل ميداند اين ﴿وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا﴾ اينها همه علم فعلي است علم فعلي را از فعل خداي سبحان انتزاع ميكنند آن علم ذاتي وصف ذات است كه در ازل بوده است فرمود در مقام فعل بايد مشخص بشود چهكسي مجاهد است چهكسي مجاهد نيست
آزمون الهي به منظور بازشناسي مجاهدان از جاسوسان
بايد مشخص بشود چهكسي رابطه سرّي با بيگانه دارد چه كسي ندارد وليجه يعني امر باطني راز دروني آن داخلي را ميگويند ولوج يعني ورود دخول ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾[25] يعني داخل ميشود وليجه يعني باطني آن نهاني آن دروني فرمود كه شما مبادا افرادي را به درون اسرار نظاميتان راه بدهيد به درون اسرار اقتصاديتان راه بدهيد بالأخره يك سَر و سِرّ رمز گونهاي با بيگانهها داشته باشيد اگر اين كار را كرديد اهل بهشت نخواهيد بود البته مشمول قهر الهي خواهيد شد بايد معلوم بشود چه كسي مجاهد است چه كسي سر و سري با بيگانهها ندارد رمزگونه و رازداري با آنها حرف نميزند هر حرفي كه هست علي ملاء من الناس حرف ميزند طوري كه همگان در جريان باشند ديگر رابطه سرّي و رمزي با دشمنان اسلام ندارد ﴿وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ المُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً﴾ يك وقت است كه شما كاري ميخواهيد بكنيد كه خدا نميداند اينكه شدني نيست كاري كه خدا راضي نيست پيغمبر هم راضي نيست مردم هم ناراضياند اين حضور مردمي كه اين حكومت را تشكيل دادند و خداي سبحان اينها را آزمود بايد اينها هم راضي باشند چون حق اينها هم هست خب اگر كشور است سهم اينهاست اگر بيتالمال است سهم اينهاست اگر معدن است سهم اينهاست اينها بايد بفهمند كه شما پشت درهاي بسته چه ميگوييد اگر وليجه و دخيله و امر رمزي داريد كه جرأت نميكنيد كه علني كنيد چون ارتباطي با خدا ندارد ارتباطي با پيغمبر ندارد ارتباطي با مردم هم ندارد و مبادا چنين كاري را اقدام بكنيد ﴿أمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُوا﴾ شما را همين طور رها ميكند شما رها نيستيد بلكه در قبضه الهي هستيد تا اين كارها را بيازمايد يك مجاهديد يا نه؟ دو سر و سرّي با بيگانگان داريد يا نه؟ اين سر و سرّ گاهي انسان يك طوري رمزگونه پشت درهاي بسته حرف ميزند كه خلاف شرع خلاف گفته خداست در قرآن يا خلاف گفته پيغمبر و سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در احاديث يا خلاف حق مردمي است خلاف شرع نيست يعني مثلاً ترك عبادت نيست روابط نامحرم نيست اينها نيست ولي فروش معدن هست خب چون ذات اقدس الهي اينها را حق مردم قرار داد پس گذشته از اينكه خدا ناراضي است پيغمبر ناراضي است مردم هم ناراضياند
جنبه حق الهي رابطه با نامحرم
اما در جريان روابط نامحرم آن ديگر حق مردم نيست آن فقط حقالله است اينچنين نيست كه حالا اگر كسي راضي بود خداي ناكرده آن حكم برطرف ميشود چون جريان ناموس مرد يا ناموس زن گرچه به حسب ظاهر اينها جزء حقوق انساناند ولي به حسب واقع اينها جزء حقاللهاند كه بالاتر از حقوق انساني است حالا اگر كسي زني خداي ناكرده مورد تجاوز قرار گرفت اين زن راضي شد رضايت داد آيا محكمه شرع محكمه عدل به اين رضايت اكتفا ميكند اين مثل خون نيست كه حالا ولي دم اگر راضي شد يك كسي كشته شد بازمانده آمد رضايت داد خب ديگر محكمه كاري ندارد اگر به امنيت ملي آسيب نرسد كاري ندارد يا قصاص طرف دست كسي را مجروح كرد و آن شخص آمد رضايت داد خب مسئله تمام است ولي اگر خداي ناكرده به ناموس كسي تعدي شد تجاوز شد خود زن آمد رضايت داد يا شوهر آمد رضايت داد يا پدر و برادر و بستگان آمدند رضايت دادند اينها كه مشكل را حل نميكند كه چون ناموس زن براي هيچ كس نيست اين حقالله است چرا محكمه قبول نميكند براي اينكه انسان امين اين حيثيت است امين اين عرض است نه مالك در جريان خون يك حساب ديگري است تا حدودي انسان مالك خون خودش است و خودش اگر دست او را شكاندند خوني آوردند كسي به او چاقو زده ميتواند بالأخره رضايت بدهد لذا بعضي از بخشها گذشته از اينكه حقالناس است حقالله هم هست فرمود حق مردمي است كه در جريان باشند مبادا پشت درهاي بسته پيماني ببنديد حرفي بزنيد كاري بكنيد كه مردم ناراضي باشند ﴿وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ المُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً﴾ ﴿وَلِيجَةً﴾ همان دخليه يعني آن كسي كه ولوج دارد بطون دارد دخول دارد در آن پشت درهاي بسته با آدم كار دارد ﴿وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ هر كاري كه شما به عنوان اسرار نهاني بكنيد ذات اقدس الهي ميداند اين براي آن است كه اينكه گفتيم ﴿وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ﴾ مربوط به كار اثر فعلي است
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 7.
[2] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 39.
[3] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 7.
[4] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 8.
[5] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 10.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 8.
[7] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 9.
[8] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 217.
[9] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 28.
[10] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
[11] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 39.
[12] ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.
[13] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.
[14] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 7.
[15] ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.
[16] ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 81.
[17] ـ بحارالانوار، ج45، ص116.
[18] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 119.
[19] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 5.
[20] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 104.
[21] ـ ورهٴ توبه، آيهٴ 104.
[22] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 104.
[23] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 142.
[24] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 214.
[25] ـ سورهٴ حج، آيهٴ 61.