أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (11) وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ (12) أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ (13)﴾
سر تفصيل آيات محل بحث
سرّ تفصيل آيات در اين بخش كه فرمود: ﴿وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ براي پاسخ به چند سؤال است كه ممكن است از طرف مسلمانها ايراد بشود و پاسخ به يك سؤال دروني است كه در حقيقت اتمام حجت و اتمام عذر است براي مشركين درباره مسلمانها وقتي ذات اقدس الهي اين سه مطلب را پشت سر هم بيان فرمود سؤالي پديد آمد مطلب اول اينكه فرمود: ﴿بَرَاءَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَي الَّذِينَ عَاهَدْتُم مِنَ المُشْرِكِينَ﴾[1] مطلب دوم آن است كه به اين اكتفا نشد فرمود در ﴿يَوْمَ الحَجِّ الأَكْبَرِ﴾ در حضور همه در ملاء مردم ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَي النَّاسِ يَوْمَ الحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِيءٌ مِنَ المُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ﴾[2] اين زمينه براي سؤال بعداً هم فرمود كه ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ﴾[3] اين سه مطلب كه اعلام برائت خدا و پيامبر از مشركين اعلان برائت در ﴿يَوْمَ الحَجِّ الأَكْبَرِ﴾ از مشركين فرمان كشتار مشركين اين سه مطلب زمينه سؤال شد كه مسلمانها بگويند ما كه با مشركين تعهد داريم و عهد بستيم و رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذشته از اينكه در آياتي ما را به وفاي به عهد دعوت كرده است خودش هم داعيه تتميم مكارم اخلاق را دارد كه فرمود: «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»[4] وفاي به عهد هم جزء مكرمتهاي خلقي است چطور اين پيغمبري كه هم در كتاب آسمانياش ما را به وفاي به عهد دعوت كرده است و هم خود داعيه تتميم مكارم خلقي دارد اينچنين نقض عهد ميكند از يك سو اعلام برائت ميكند از سوي ديگر دستور كشتار ميدهد از سوي سوم به كساني كه طرف معاهده ما هستند اين سؤال و از طرفي هم خود مشركين براي آنها اين سؤال مطرح است كه ما با اينكه طرف تعهد هستيم چگونه اعلام برائت شده يك جانبه اعلان برائت شده در ﴿يَوْمَ الحَجِّ الأَكْبَرِ﴾[5] شده يك جانبه دستور كشتار رسيده يك جانبه براي اين ذات اقدس الهي اين مسئله را كاملاً معللّ كرد و مفصلّ كرد
تعليل و تفصيل احكام سهگانه در آيات محل بحث
فرمود كه رعايت عهد نه تنها خوب است بلكه واجب است اما دو جانبه نه يك جانبه آنها نقض عملي كردند با ما تعهد بستند كه خون مسلمانها را نريزند هر جا دستشان رسيد خون آن را ريختند معاهده كردند يك جانبه فسخ بكنند اينها خيال ميكنند تعهد ايقاع است مثل طلاق است و به دست اينهاست هر وقت خواستند مطلقه ميكنند هر وقت نخواستند نميكنند ما بايد بفهمانيم كه اين عهد عقد است ايقاع نيست زمامش به دست طرفين است يك بار نقض كردند دو بار نقض كردند سه بار نقض كردند ما تحمل كرديم اين كيفهاي مكرر تعليل مسئله است تا به آن سؤال برخواسته از درون مسلمانها پاسخ داده بشود كه اگر ما گفتيم ﴿بَرَاءَةٌ مِنَ اللّهِ﴾[6] و اگر گفتيم ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ﴾[7] و اگر گفتيم ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ﴾[8] براي آن است كه ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ﴾[9] و اگر از درون خود مشركين اين سؤال برخيزد كه به عنوان جدال مجادله كنند كه شما چگونه نقض عهد ميكنيد؟ ذات اقدس الهي آيات را هم تعليل هم به صورت مفصل بازگو ميكنند تا بهانهاي براي آنها نماند پس يك تعليل داريم اين تعليل را ممكن است در يك آيه بيان كند يك تفصيل داريم كه شرح گسترده همان تعليل است اين تعليل مسئله از يك سو و گسترش اين تعليل به عنوان تفصيل كه جلوي هر گونه ابهامي را بگيرد از سوي ديگر براي آن است كه هم به سؤال مسلمانها پاسخ بدهد اگر كسي مطلع نبود و سؤال كرد
علت نقض عهد و پيمان دو جانبه از سوي مشركان
هم به اعتراض خود مشركين پاسخ بدهد اگر كسي خواست اعتراض كند كه به آنها بفهماند ما يك عقد داريم يك ايقاع عهد عقد است ايقاع نيست اين نظير طلاق نيست كه زمامش به دست شما باشد هر وقت خواستيد وفا كنيد هر وقت نخواستيد وفا نكنيد شمايي كه هر وقت دستتان رسيد ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾[10] پس عهدي نداريد شما دو مشكل داريد يك اشكال ديني داريد كه اصلاً به اين امور معتقد نيستيد كه حالا رعايت عهد واجب است يا نقض عهد حرام به اينكه معتقد نيستيد ميماند جنبه انساني و مردمي آن را هم كه در اثر خوي غارتگري از دست داديد بالأخره يك عاملي بايد در شما باشد كه سبب وفاي به عهد باشد گفتند فايده تردد به مسجد چند چيز است هم از وجود مبارك اميرمؤمنان(عليه السلام) رسيده است هم از ائمه ديگر(عليهم السلام) كه «من اختلف الي المساجد اصاب احدي الثمان»[11] اگر كسي رفت و آمد بكند به مسجد يكي از هشت خصلت نصيبش ميشود البته فوايد فراواني دارد ولي در اين روايت آنكه از وجود مبارك اميرمؤمنان(عليه السلام) همين هشت خصلت است كه اگر كسي به جامعه اسلامي رفت و آمد داشته باشد يكي از هشت خصلت نصيبش ميشود يكي از آن خصال ثمانيه «ترك الذنوب» است احياءاً او خشيةً يا حياي از مردم يا حياي از خدا يا ترس از مردم يا ترس از خدا بالأخره انسان وقتي كه خود را در صفوف جماعت حاضر ميكند از مردم خجالت ميكشد كه گناه كند اين حياي مردمي هم يك نعمت خوبي است عمده حياي الهي است كه ﴿ألَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾[12] و اين گروه مشركين نه حياي الهي داشتند نه حياي مردمي حياي الهي ندارند براي اينكه مشرك هستند حياي مردم هم ندارند با اينكه خويشان غارتگري است لذا هم به اسم ظاهر ذكر ميكند هم به آن درندگيشان ميفرمايد: ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ﴾[13] از اينكه چون مشركاند پس حياي الهي ندارند كه حالا ترس از قيامت باشد دوزخ باشد مانند آن حياي مردمي هم ندارند براي اينكه اينها بر اساس اقتدار ﴿وَقَدْ أَفْلَحَ اليَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[14] زندگي ميكنند «الحق لمن غلب» به سر ميبرند «انصر أخاك ظالماً أو مظلوماً»[15] شعار رسمي اينها است خب هم پس تعليل هم تفصيل تا هم به شبهات برخاسته از اذهان متوسطين از مسلمانها پاسخ بدهد هم اگر در بين مشركين كسي شبههاي داشت به آن شبهه پاسخ داده بشود و اتمام حجت باشد.
پرسش ...
پاسخ: لذا دو علت است ذات اقدس الهي آن گروه از مشركين كه جنبه الهي را فاقدند ولي جنبه انساني را حفظ كردند كاملاً آنها را در چند قسمت استثنا كرده.
پرسش ...
تفاوت مشركان در پايبندي و عدم بايبندي به تعهدات
پاسخ: بله ولي منظور اين است كه ذات اقدس الهي تحليل فرمود، فرمود براي يك عده هم خوي استكبار است هم كفر براي اينكه يك كار خلافي را كه انجام نميدهد يا حياي از خداست يا حياي از مردم است اگر حياي از خدا باشد چه در جلوت چه در خلوت خلاف نميكند اگر حياي از مردم باشد ممكن است در خلوت گناه كند ولي در جلوت گناه نميكند اين فرقش است ذات اقدس الهي هر دو عامل را ذكر كرد آن گروهي كه ترس از خدا ندارند ولي ترس مردمي دارند يك غيرت انساني دارند آنها را هم استثنا كرده در آيهٴ چهار همين سورهٴ «توبه» اينها را استثنا كرده فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ المُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَي مُدَّتِهِم﴾ چه اينكه در آيهٴ هفت هم آن گروهي كه نزديك مسجدالحرام عهد بستند و عهدشان را رعايت كردند آنها را هم استثنا كرده فرمود: ﴿إِلاّ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِندَ المَسْجِدِ الحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُم﴾ بقيه كه قرآن كريم اعلام برائت نكرده يك اعلان برائت نكرده در ﴿يَوْمَ الحَجِّ الأَكْبَرِ﴾[16] دو فرمان قتال نداده سه آنها را كاملاً استثنا كرده اينها كساني هستند كه خوي انساني و غيرت انساني را فيالجمله حفظ كردند ديگران كه هيچ يك از اين دو عامل بازدارنده در آنها نيست اينها را مشروحاً بيان كرده است بعد فرمود: ﴿وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ اگر آنها تجاهل نكنند خوب بخواهند بينديشند ميبينند كه ما هم علتش را ذكر كرديم هم علت را باز كرديم نه سؤال براي مسلمانها ميماند نه سؤال پاسخ نداده براي مشركين خب.
استفهام انگاري دربارهٴ بقاي عهد مشركان
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ﴾[17] گرچه ﴿كَيْفَ﴾ استفهام انكاري است و به معناي نفي است يعني «لا يكون للمشركين عهد» اما اين به قرينه داخلي ناظر به مقام بقاء است يعني بقائاً عهد ندارند وگرنه حدوثاً كه عهد داشتند تا قبل از نزول اين آيات «توبه» كه عهد محفوظ بود اعلام برائت نشده بود اعلان نشده بود و مانند آن پس اين نفي به مرحله بقاء متوجه ميشود نه به اصل عهد ﴿كيف يكون للمشركين﴾ يعني «كيف يستقيمون كيف يوفون» چگونه مشرك وفاي به عهد ميكند نه چگونه مشرك عهد ميبندد و آنها كه خوي مردميشان غيرت مردميشان باعث وفاي به عهد بود آنها را هم كاملاً استثنا كرده كه حق هيچ كسي و حتي مشرك هم تضييع نشود.
پرسش ...
پاسخ: اما اين براي آن مستثنا منه است نه مستثنا اينها كه خوي و غيرت انساني را دارند هنوز آن فطرت را خاموش نكردند ايمانشان محفوظ است ديگر.
معناي مراقبت عهد
مطلب ديگر آن است كه آن پايگاه حراست را ميگويند مرقب يعني محل مراقبت اينكه فرمود اينها ﴿لاَيَرْقُبُونَ﴾[18] يعني نگاه نميكنند، نگاه نميكنند يعني اين عهدي كه دم دست آنهاست ناديده ميگيرند مثل اينكه نميبينند عهد خودشان را ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾[19] يعني گويا اين امضايشان را نميبينند اين تعهدشان را نميبينند با اينكه دم دست آنهاست بايد در اينجا رقيب باشد مراقب باشند رقيب هم بحثش قبلاً گذشت كه رقيب را اگر رقيب گفتند براي اينكه رقبه ميكشد كه خوب ببيند اينها كه نگهبان امتحانات هستند و مراقب هستند اينها سركشي ميكنند سركشي كردن هم به همين جاست خب تا آدم گردن نكشد و سرش را بالا نكند نميفهمد ديگري دارد چهكار ميكند چون رقبه ميكشد به او ميگويند رقيب ﴿لاَيَرْقُبُونَ﴾ هم از همين باب است فرمود اينها سركشي نميكنند اصلاً اين عهدي كه دم دستشان است اصلاً نميبينند اين را مرقب همان مكان حراست است گويا اصلاً اينها را نميبينند.
مطلب بعدي آن است كه براي «اِلّ» دو معنا ذكر شده چون استعمال لفظ در اكثر از معنا تحقيقاً جايز است اراده هر دو معنا هم رواست اِلّ يعني تعهد اِلّ يعني قرابت اينها ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾ برخي از مؤمنين ارحام اينها بودند گذشته از اينكه طرف تعهد اينها هم بودند برخي از مؤمنين هم فقط طرف تعهد بودند ارحام اينها نبودند اينها نه رعايت رحامت ميكنند نه رعايت عهد اجتماعي.
استعمال كلمه «اشتروا» در معناي «باعوا»
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه ﴿اشْتَرَوْا﴾ را هم در اينجا درباره مشركين و امثال مشركين به كار برد هم در سورهٴ مباركهٴ «بقره» ظاهراً درباره اهل كتاب به كار برده است ﴿اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ﴾[20] در اينجا به معني باعوا است اينها آيات الهي را دادند و «ثمن قليل» گرفتند معمولاً انسان چيزي را ميفروشد و در هنگام فروش ثمني را دريافت ميكند بايد بگويند كه آيات الهي را فروختند و «ثمن قليل» گرفتند «به ثمن قليل»
پرسش ...
پاسخ: خب بالأخره ﴿مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾[21] است گرچه باطنش هيچ است خب.
﴿اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ﴾[22] يعني باعوا چون اينجا ﴿اشْتَرَوْا﴾ هم در اينجا هم در آن سورهٴ مباركهٴ بقره بر باعوا هم تطبيق شده است يعني آيات الهي را فروختند و «ثمن قليل» گرفتند منتها اين باي تعويض روي معوض درآمده است نه روي عوض ﴿اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً﴾ يعني باعوا نه ﴿اشْتَرَوْا﴾ يعني خريدن يعني شروا در حقيقت مثل ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ﴾[23] اين آيات الهي درباره اهل كتاب درست است چون كالا مورد اعتقاد آنها بود اين كالا را فروختند اما درباره اينها كه قبول نكردند اين كالاي نقد كه دم دست اينها بود مثل يك كالاي ارزشمندي براي آنها تلقي شد و آنها چون نپذيرفتند صادق است كه گفته بشود اين كالاي ارزشمند نقدي كه دم دست آنها بود اين را دادند ثمن قليل گرفتند وگرنه اينها مالك چنين چيزي نبودند ﴿اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً﴾.
تلاش مشركان در منصرفكردن همگان از راه خدا
مطلب ديگر اين است كه اينها چون مشرك بودند و به هيچ كسي رحم نميكردند هر كسي كه ممكن بود نسبت به او تبليغ سوء كنند و او را منحرف كنند او را از راه خدا باز ميداشتند و حذف مفعول هم يدل علي العموم لذا نفرمود چه گروهي را اينها مصدود كردند مصدود با صاد يعني منصرف كردند ﴿فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ﴾[24] چه كسي را؟ معلوم نيست اين حصر متعلق كه دلالت بر عموم ميكند در اين گونه از موارد است يعني هر كس ممكن بود او را منصرف كردند و از راه به در بردند ﴿فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ﴾ چون اين صد هم لازم است هم متعدي «فصدوا بانفسهم» يعني انصرفوا و «صدوا غيرهم» يعني صرفوا، صرفوا غيرهم ايّ غير كان هر كس باشد اينها در تبليغ سوء بيمباحاً و بيمبالاتاند اين حذف متعلق است كه يدل عليالعموم.
علّت عطف نشدن جمله ﴿إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ﴾[25] در غالب جملات گذشته با حرف عطف ذكر شده است حالا با واو عطف يا با فاي عطف اما اينجا ديگر و «وانهم» ذكر نشده عطف نشده سرش اين است كه علت مستقل است ديگر جا براي عطف نيست اگر با «فاء» يا با «واو» عطف ميشد اين معلوم ميشد كه براي تتميم و تكميل بحث است نه تعليل بحث تعليل بحث نشانهاش آن است كه آن گزارهها تمام شد آن مدعاها تمام شد حالا ميخواهند علتش را ذكر بكنند و عطف كردن براي بيان است كه دارد آن معلولها را ذكر ميكند آن اعمال را ذكر ميكند چون اين ﴿إِنَّهُمْ﴾ علّت است و اگر عطف ميشد معنايش اين است كه اينها ﴿اشْتَرَوْا﴾ ﴿فَصَدُّوا﴾ ﴿سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[26] آن وقت علتش هنوز نيامده لذا اين جمله ﴿إِنَّهُمْ سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[27] را به عنوان تعليليه و مستقل بدون عطف در پايان ذكر فرمودند و تعليل هم به اصل سوء عمل نيست بلكه به استمرار اين سوء عمل هست يك وقت است كسي يك بار خلاف ميكند اين جاي اين برخورد شديد نيست كه ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَي النَّاسِ يَوْمَ الحَجِّ الأَكْبَرِ﴾[28] و مانند آن يك وقتي سيره او سيره خبيثه است سنّت او سنّت سيّئه است چون اينچنين است با آنها بايد برخورد كرد لذا تعبير به ﴿مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ آوردند كه نشانه استمرار باشد ساء ما يعملون نيست بلكه ﴿سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ است نه بد عمل كردند اصلاً روش آنها يك سيره سيئه مستمري بوده است ﴿سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾
همراهي رحمت و غضب الهي در كرامات قرآن
و چون همواره رحمت ذات اقدس الهي همراه با غضب او ذكر ميشود و قرآن كريم و حرفهاي انبياي ديگر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) انذارش با تبشير همراه است لذا اگر سخن از ﴿فَقَاتِلُوا﴾ هست سخن از ﴿سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ هست و مانند آن سخن از رحمت و تبشير هم مطرح است ﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ تا معلوم بشود به اينكه رحمت الهي همراه با غضب ذكر ميشود و گذشته از ﴿فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ﴾[29] ﴿فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ هم پاداش آنهاست اينجا است كه فرمود: ﴿وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ حالا نه مسلمانها سؤالي دارند نه مشركين در چنين فضايي آن تعليل از يك سو و اين تفصيل از سوي ديگر تحليل همه جانبه است هم سؤال را از مسلمانها گرفته و به آنها پاسخ مثبت داده و اگر سؤالي احياناً در اذهان برخي از مشركين بود آن را مطرح كرده و به آنها پاسخ مستدل داده است
سوگند شكني، نقض عهد و هتك حرمت دين توسط مشركان
بعد همين باب را به عنوان تتمه تفصيل فرمود: ﴿وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ﴾ فرمود اينها چند مشكل دارند اولاً عهدشان را رعايت نميكنند اين ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[30] از همين قبيل است رعايت عهد جزء قوانين انساني است آنهايي هم كه خدا و قيامت را قبول ندارند مسئله وفاي به عهد را لازم ميدانند اين در درون همه انسانها نهادينه شده است اين يك سوگند هم اينچنين است اين مراسم سوگند در كشورهاي كمونيستي هم هست بالأخره اينها به يك چيزي پايبندند ديگر يك چيزي براي آنها محترم است به آن سوگند ياد ميكنند سوگند ياد كردن يك قداست قومي دارد اسلام آمده همه اين قداستها را در پاي قداست توحيد قرباني كرده است فرمود قسم تنها به ذات اقدس الهي اساس دارد در قانون اساسي قبل از انقلاب براي اينكه ميخواستند هم صبغه ديني داشته باشد و هم از قسم نامي برده باشند ميگفتند ما به قرآن كريم قسم ياد ميكنيم و مستحضريد در فقه اسلامي قسم به قرآن اثر فقهي ندارد لذا در قانون اساسي جمهوري اسلامي آن قسم مشروع ذكر شده منتها نام مبارك قرآن برده شده براي تجليل از قرآن آنها كه سوگند ياد ميكنند چه رئيس جمهور چه اعضاي مجلس خبرگان چه اعضاي مجلس شوراي اسلامي اينها ميگويند من به خداوند در حضور قرآن كريم سوگند ياد ميكنم نه به قرآن سوگند ياد ميكنم سوگند به قرآن اثر فقهي ندارد حنث نذر ندارد كفاره ندارد و مانند آن، آن قسم به خداست كه اگر كسي حنث كرد معصيت كبيره كرده و كفاره هم دارد من به خداي سبحان در حضور قرآن كريم سوگند ياد ميكنم اينكه در قانون اساسي آمده اين است خب غرض آن است كه سوگند يك صبغه احترام و قداست بينالمللي دارد چه اينكه عهد هم همينطور است فرمود اينها اين دو كار را ميكنند اولاً تعهد سپردن يك، و برابر آن تعهد هم براي تحكيم آن تعهد هم سوگند ياد كردند دو، وقتي نقض عهد ميكنند دو تا خلاف ميكنند يكي اينكه آن سوگندشان را ناديده ميگيرند يكي اينكه آن عهدشان را ناديده ميگيرند گذشته از اينكه نسبت به دين ما هم هتك حرمت ميكنند پس سه معصيت از معاصي كبيره را اينها مرتكب شدند ﴿وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم﴾ يك، ﴿مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ﴾ دو، ﴿وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ﴾ سه، آن گاه ﴿فَقَاتِلُوا﴾ ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾
ايجاد انگيزه جهاد با مشركان در مسلمانان
مطلب بعدي آن است كه يك وقت است كه يك كسي موحّد ناب است مثل عليبنابيطالب(سلام الله عليه) و كساني كه خود آن حضرت تربيت كردند يك وقت است كه جزء مسلمانهاي عادي است اين مسلمان عادي يا سرباز عادي تا انگيزه خاص نداشته باشد آن جهادش جهاد نستوه نيست يك وقت است كه يك كسي به سرزمين آدم آمده تهاجم كرده خب آدم انگيزهاي دارد يك وقت است كه نه در سرزمين آدم نيست در خارج از سرزمين است در بيابان است محدوده كشور ما و شهر ما هم نيست حالا ميخواهيم بجنگيم و هيچ كاري هم آنها نكردند اگر يك رزمندهاي مثل عليبنابيطالب(سلام الله عليه) و تربيتشدگان آن حضرت باشند ميگويند دستور خدا بهترين انگيزه است فرمان خدا بهترين انگيزه است اما افراد عادي آن انگيزه لازم را ندارند ذات اقدس الهي براي اينكه در اين مجاهدان يك انگيزه رزمي ايجاد كند اين مسائل را خوب تحليل كرده فرمود اينها نكث عهد كردند اولاً نقض يمين كردند ثانياً طعني در دين شما ايجاد كردند ثالثاً آن كشتار بيرحمانه را هم كه نسبت به برادران شما انجام دادند كه در آيات قبل گذشته رابعاً آنگاه ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ﴾ با اين تحليل يك انگيزهاي براي مجاهدان نستوه پديد ميآيد ﴿وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ﴾ دو، ﴿وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ﴾ سه، قبلاً هم كه آن كارها را كرده بودند نقض عهد كرده بودند يك عدهاي را كشتند چهار، آنگاه ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ﴾ چرا؟ ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ اينها اصلاً وقتي به يمين احترام نگذاشتند به عهد هم احترام نميگذارند براي اينكه اين سوگند است و يك قداستي هم دارد
پرسش ...
پاسخ: خب براي اينكه آن اصل است آنها تعهد كردند كه نه تهاجم فرهنگي داشته باشند نه تهاجم نظامي داشته باشند تعهد كردند كه كاري به دين ما نداشته باشند ما به اينها گفتيم ﴿لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ﴾[31] اينها تبليغ سوء هم ميكنند با اينكه تعهد سپردند كاري به اينها نداشته باشند از مسلمانها هم كه هر كدام به دستشان رسيد چيزي باقي نميگذارند نقض عهد هم كه ميكنند بيگانگان را هم كه تحريك ميكنند عليه ما كه ﴿وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً﴾[32] اصلش اين است كه اينها به آن يمين و سوگندشان وفادار نيستند درباره دين كه ما اصلاً توقع نداريم كه آنها درباره دين طعني نزنند براي اينكه اين را افسانه ميدانند اساطيرالاولين ميدانند خرافات تلقي ميكنند و اينها اما حالا تعهد سپردند كاري نداشته باشند وقتي ﴿لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ اين اصل مسئله است.
﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ خب
تبيين معناي عبارت ﴿لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ﴾
اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ﴾ پيام خاص خودش را دارد يعني اينها كه مقاتله شدند آنها كه كشته شدند كه هيچ اينها كه ماندند از چه انتها بكنند اگر واقعاً عهدي باشد اينها از نقض عهد منتهياند نهيپذيرند ولي الآن كه عهدي نيست ما اعلان عمومي كرديم گفتيم كه تمام امضاها باطل آن اشهر سياحه هم كه چهار ماه بود ﴿فَسِيحُوا فِي الأَرْضِ﴾[33] آن هم كه منقضي شد پس عهدي بين ما و آنها نيست تا آنها از نقض عهد و نكث يمين دست بردارند ميماند كشتار مسلمين اين هم كه ديگر بعد از جريان فتح مكه و بعد از اين جريان پيروزي عمومي كه ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾[34] آنها هم كه ديگر قدرتي ندارند كه مسلمانها را بكشند اگر بعد از اقتدار عمومي اسلام در جزيرةالعرب هست كه در سنةالوفود وقت، وقت گروه، گروه اسلام ميآوردند ﴿يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾ انتها نهيپذيري اينها اين است كه از شرك نهيپذير باشند و اسلام را قبول بكنند وگرنه نقض عهد و نكث عهد و يمين و اينها ظاهراً سپري شده است ﴿لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ﴾ خب
تعليم خداي سبحان جهت ايجاد انگيزه جنگ با مشركان
براي اينكه انگيزه در مجاهدين ايجاد بشود به اين صورت تعليم ميكند ﴿أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً﴾ كه ﴿نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ﴾ از يك سو ﴿وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ﴾ از سوي دوم ﴿وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ از سوي سوم خب دليلي ندارد كه شما به جنگ اينها نرويد براي اينكه اينها نسبت به عهد و يمين اول كسي كه يمين را و عهد را نقض كرده است و نكث كرده است اينها هستند يعني اين رشته را دوباره پنبه كردند كه آن مرئهاي كه غزلي داشت يك چيزي را رشته ميكرد بعد ﴿مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثاً﴾[35] بعد از اينكه اين را ميرشت دوباره اين رشته خود را پنبه ميكرد خب اينها اينچنين بودند آن رشته را پنبه ميكردند اين را باز ميكردند اينها خطر اوليشان ﴿وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ﴾ اينها تلاش كردند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را شهيد بكنند كه بعد بالأخره به تبعيد آن حضرت منتهي شد ﴿وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ﴾ اينها كه تبعيد كردند عدهاي را هم كشتند عدهاي را هم وادار به هجرتين كردند عدهاي را هم به يك هجرت مبتلا كردند حالا برخيها هم به حبشه هم به مدينه برخي را به خصوص مدينه در جريان نقض عهد هم اينها اول لشكر كشي كردند ﴿وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اولينبار اينها نقض عهد كردند اولين بار اينها شروع كردند به قتل اولين بار شروع كردند به قتال هم در قتل اينها اول مُقدم بودند هم در قتال هم در كشتن فرد هم در كشتار جمعي اينها اقدام كردند خب پس اينها مهدورالدماند
توحيد مؤمنان در ترس از خداي سبحان
ميماند مسئله ترس شما يا بايد از دشمن خدا بترسيد يا از خدا ﴿أَتَخْشَوْنَهُمْ﴾ از چه كسي ميخواهيد بترسيد؟ اگر بنا شد كسي بترسد فقط بايد از ذات اقدس الهي بترسد چه اينكه حق هم همين است ﴿أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾ ﴿إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾ تقرير است شرط نيست يعني شما كه مؤمنيد برابر ايمانتان عمل بكنيد خب مؤمن از خدا ميترسد مؤمن چون موحّد هم در بيم و اميد هم موحّد است اينچنين نيست كه توحيد براي عقيده او باشد ولي در گرايشهاي بيم و اميد به ديگري تكيه كند مؤمن همان طوري كه در عقيده موحّد است در گرايشها و گريزهاي بيم و اميد هم موحّد است تكيهگاه اميدش فقط خداست «لا يرجون أحد منكم الاّ ربه»[36] و تكيهگاه هراسش هم باز خداست كه «لا يخافن الاّ ذنبه»[37] در جريان توحيد در ترس آن آيهٴ معروف سورهٴ مباركهٴ «احزاب» كافي است در سورهٴ «احزاب» فرمود كه مبلغان الهي كسانياند كه فقط از خدا هراسناكاند ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ﴾ آيهٴ 39 سورهٴ «احزاب» اين است ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاّ اللَّهَ﴾ اين نه تنها ترس از خدا را ثابت ميكند بلكه توحيد در ترس را تثبيت ميكند يك موحّد حتماً بايد خداترس باشد يك، و حتما هم بايد از غير خدا نترسد اين دو، در اميد هم اينچنين است خب اگر موحّد در خشيت و اميد هم موحّد است در اين كريمه فرمود كه شما اگر بخواهيد بترسيد از خدا بايد بترسيد قهراً به شهادت آيهٴ سورهٴ «احزاب» اينكه فرمود: ﴿فَاللّهُ أَحَقُّ﴾ اين احق تفضيلي نيست اين احق تعييني است نه اينكه ترس از ديگران هم روا و حقيق است ولي ترس از خدا احق است و سزاوارتر اينطور نيست بلكه تنها ترس حق و حقيقي و حقيق همان ترس از خداست كه افعل ميشود افعل تعييني ﴿فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 1.
[2] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 3.
[3] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 5.
[4] ـ مستدركالوسائل، ج11، ص178.
[5] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 3.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 1.
[7] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 3.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 5.
[9] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 7.
[10] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 10.
[11] ـ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص237.
[12] ـ سورهٴ علق، آيهٴ 14.
[13] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 7.
[14] ـ سورهٴ طه، آيهٴ 64.
[15] ـ كنزالعمال، ج3، ص414.
[16] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 3.
[17] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 7.
[18] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 10.
[19] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 10.
[20] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 9.
[21] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 77.
[22] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 9.
[23] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 207.
[24] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 9.
[25] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 9.
[26] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 9.
[27] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 9.
[28] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 3.
[29] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 5.
[30] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[31] ـ سورهٴ كافرون، آيهٴ 6.
[32] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 4.
[33] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 2.
[34] ـ سورهٴ نصر، آيهٴ 2.
[35] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 92.
[36] ـ نهج البلاغه، حكمت 82.
[37] ـ نهجالبلاغه، حكمت 82.