أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
﴿كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَي قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ(8) اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ(9) لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً وَأُولئِكَ هُمُ المُعْتَدُونَ(10) فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(11) وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ(12) أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ(13)﴾
تفصيل آيات الهي در قرآن كريم
براي رفع ابهام يا توضيح بيشتر مطلبي كه مربوط به مسائل سياسي و اجتماعي است قرآن كريم او را از راههاي گوناگون بيان ميكند موضوعش را شرح ميدهد محمولش را روشن ميكند علت تشريع اين حكم را روشن ميكند هدف و انگيزه را بازگو ميكند پايان و مهلت اين حكم را هم بيان ميكند كساني را كه به اين قانون عمل كردند آنها را معرفي ميكند كساني كه اين قانون را نقض كردند آنها را معرفي ميكند حكم كساني كه قانون را نقض كردند بازگو ميكند حكم كساني كه توبه كردهاند تشريح ميكند تا جايي براي ابهام نماند در اين گونه از موارد ميفرمايد ﴿كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾[1] اين در بسياري از معارف كليدي قرآن هست هم در مسائل اعتقادي هست هم در مسائل سياسي و اجتماعي هست هم در مسائل اخلاقي و مانند آن هست با اين تعبيري كه قرآن كريم دارد ﴿وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ جا براي سخن از اختلاف قرائات و امثال ذلك نخواهد بود اختلاف قرائت يعني اختلاف برداشتها وقتي با خطوط كلي هماهنگ باشد عيب ندارد اما وقتي تبايني در خطوط كلي ايجاد بكند اين با فرهنگ قرآن هماهنگ نيست ممكن است در فروع زير مجموعه اختلافي راه پيدا بكند و اينها همه با حفظ آن اصول و خطوط كلي و عناصر محوري است ولي چند قرائت يعني چند تا برداشت رو در رو و مخالف هم از قرآن كريم باشد اين با تبيان بودن با نور بودن با مفصل و مشروح بودن و بيان بودن او هماهنگ نيست فرمود ما آيات را روشن ميكنيم مفصل بيان ميكنيم مجمل نيست تا جا براي ابهام باشد همين جريان مبارزه با مشركين رعايت عهد نقض كنندگان عهد خطر بد عهدي راه برگشت از بد عهدي به خوش عهدي و علت و انگيزه اين جنگ پايان اين جنگ و هدف اين جنگ تا كجاست همه اينها را مشخص فرمود بعد فرمود: ﴿وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ يعني اگر كسي با اين تفصيل آيات برداشت ديگري داشته باشد معلوم ميشود كه اهل علم نيست بنابراين خطوط كلي و فرعي كه زير مجموعه عناصر محوري است اين مخالفتي با بيان بودن قرآن ندارد و حكمت الهي هم همين را اقتضا ميكند كه هر كسي برابر با درك خاص خود از اين معارف طرفي ببندد كه ﴿فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا﴾[2] اما برداشتهاي رو در رو روبهرو مقابل هم كه باعث اجمال و گنگي و نارسايي قرآن كريم باشد ـ معاذالله ـ اين با خود قرآن جور درنميآيد در همين قسمت ملاحظه فرموديد از آغاز سورهٴ مباركهٴ توبه تا اينجا كه تقريباً ده يا يازده آيه خوانده شد به صورت مشروح از هر جهت اين قصه را بازگو فرمود.
امنيت دادن به مشركان جهت آگاهي از معارف الهي
مطلب ديگر آن است كه در جريان تأمين كه اگر كسي امنيت خواست شما به آنها پناهندگي بدهيد براي درك معارف چند تا تعميم راه پيدا كرد ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾[3] چند تا تعميم راه پيدا كرد تعميم اول عموميتي بود كه از قرآن به حديث منتقل شديم از خود آيه برميآيد كه معيار عالم شدن است حالا اگر كسي ميخواهد با خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتگو داشته باشد و محور گفتگو هم احاديث قدسي آن حضرت باشد يا خطبههاي آن حضرت باشد گرچه ريشه همه آن احاديث قدسي و خطب اهلبيت(عليهم السلام) قرآن كريم است ولي اين شخص نميخواهد دربارهٴ آيهاي بحث كند ميخواهد دربارهٴ خطبهاي كه حضرت ايراد كردند حديثي را كه ابلاغ كردند دربارهٴ آن حديث بحث بكند با خود آن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در محور آن حديث و خطبه گفتگو بكنند تا به يك نتيجهاي برسند اينجا هم مشمول آيه ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ است براي اينكه منظور از ﴿كَلاَمَ اللّهِ﴾ معارف الهي است خواه به صورت قرآن كريم باشد خواه به صورت حديث نبوي و مانند آن باشد از آنجا تعميم داده شد به حديث اهل بيت حديث علوي و حسني و حسيني(عليهم الصلاة و عليهم السلام) كه اينها «كلهم نور واحد» حالا اگر در يكي از جبهههاي جنگ بعد از پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نظير جنگ جمل و صفين و نهروان اگر كسي خواست به اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) گفتگو بكند دربارهٴ خطبههاي توحيدي خود آن حضرت باز هم ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ شاملش ميشود براي اينكه ريشه خطبههاي توحيدي آن حضرت معارف قرآن كريم است و اگر از آنجا گذشتيم به مراحل بعدي رسيديم در جنگي كه بين موحّدين و مشركين رخ داد حالا آن موحّدين عرب زباناند و مشركين هم عرب زبان باز هم اينچنين است ولي اگر آن موحّدين فارسي زبان بودند و آن مشركين عرب زبان بودند يا به زبانهاي ديگر گفتگو داشتند باز هم هست اگر كسي بخواهد در جنگ بين موحّديني كه فارسي زباناند با مشركيني كه روسي زباناند و مانند آن در حين جنگ يكي از آنها گفت به من مهلت بدهيد من تا منطق شما را بشنوم اين شخص ميتواند معارف قرآن را به زبان فارسي براي او تبيين كند و براي آنها تشريح كند و ثابت كند اين هم مشمول ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ است پس تعميم اول از قرآن كريم به حديث نبوي از آنجا به حديث علوي و اهل بيت از آنجا از احاديث مصطلح گرفته تا به احتجاجات فكري برسد مادامي كه اين موحّدين از مدار قرآن و عترت جدا نشدند همين معارف را ولو به زبان غير عربي بگويند مشمول اين آيه است زيرا برهان آيه اين است كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ﴾[4] حالا ميخواهند عالم بشوند عالم شدن گاهي به اين است كه آيات قرآني خوانده بشود گاهي به اين است كه خطب اهل بيت(عليهم السلام) بازگو بشود گاهي به اين است كه همان معارف و معاني بلند به زبانهاي ديگر ارائه بشود لذا همه اين مصاديق با تعميمهاي ترتيبي مشمول آيه خواهد بود
نفي اختلاف قرائات در دين
بنابراين اختلاف قرائات و امثال ذلك با خود آيه هماهنگ نيست مخصوصاً اين آيات اينچنين نيست كه يك سلسله «سواد علي بياض» باشد بلكه اينها را پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عمل كرد ائمه عمل كردند در هنگام عمل به مردم تفهيم كردند ساليان متمادي مردم با همين آيات عمل ميكردند و معنا ميكردند و با يكديگر گفتگو داشتند چنين مكتبي نميتواند مجهول باشد و گنگ باشد تا كساني بعدها بيايند بگويند معلوم نيست اينچنين گفته است حرف دين معلوم نيست هركسي هر چه فهميد همان دين اوست.
منافقانه بودن تعهدات مشركان
مطلب ديگر آن است كه به اين گروه نقض عهد اسناد داده شد يك مطلب كه اينها نكث عهد كردند نقض عهد كردند و مانند آن گاهي هم ميفرمايد كه ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ اينها اصلاً عهد ندارند خب اگر عهد ندارند نكث عهد و نقض عهد چگونه ترسيم ميشود؟ اگر اينها واقعاً اهل يمين و تعهد و سوگند نيستند چگونه شما فرموديد اينها نقض عهد ميكنند؟ سرّش اين است كه اينها لساناً عهد ميبندند و يداً امضا ميكنند با زبان تعهد ميكنند با دست امضا ميكنند و قرارداد ميكنند و دست يكديگر را هم فشار ميدهند ميفشارند به قول خودشان ميشود تسامح يُمنا به يُمنا كه يمين است خب اين يمين اگر به معناي سوگند باشد اينها زباني انشاء ميكنند و آن تعهد نامه را هم با دست امضا ميكنند و اگر اين رسم ديپلماسي باشد كه با يكديگر دست ميدهند كه مسح يُمنا به يُمنا است كه اين را ميگويند يمين همين كارها را ميكنند اما همه اينها در محور زبان است و دست منشأ اساسي پيمان قلب است چون اينها منافقاند قلباً به اين پيمان معتقد نيستند از آن جهت كه قلباً به اين پيمان معتقد نيستند خدا فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ از آن جهت كه لساناً و يداً پيمان بستند و امضا كردند بعد عمل نميكنند فرمود: ﴿نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ﴾ پس نقض عهد و نكث عهد به لحاظ آنچه كه انشا كردند لساناً و امضا كردند يداً و دست يكديگر را فشار دادند به عنوان تماسح يُمنا به يُمنا و اينكه فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ به لحاظ قلب است شاهد اين جمع همين است كه فرمود: ﴿يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَي قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ﴾ يعني اينها در اين گفتگو گفتمان معاهده قراردادها، زباني با شمايند ولي قلباً نيستند چون قلباً با شما نيستند پس انشاي اينها حقيقي نيست جدّي در انشاي عهد ندارند پس ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ نه اينكه واقعاً اينها عهد ميبندند بعد عمل نميكنند اگر كسي مؤمن باشد مسلمان باشد ممكن است كه واقعاً عهد ببندد بعد نقض عهد كند انشاء كند اما اگر كسي منافق باشد در همان دالان ورودي قصد جدّي ندارد اين از همان اول عهد ميبندد حين عهد بستن هم به اين فكر است كه چهزماني نقض بكند از همان اول كه دارد امضا ميكند به اين فكر است كه چهزماني نقض بكند ﴿يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَي قُلُوبُهُمْ﴾ اگر قلبشان به سمت ديگر است پس در انشاي قراردادها در امضا در معاهدهها قلباً معتقد نيستند از همان اول به اين فكرند كه چه زماني نكث كنند و چهزماني نقض كنند اين جمع بين ﴿نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ﴾ و بين ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾
جايگاه جنگ در اسلام
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود با اينها مبارزه كنيد چه در آيات قبلي چه در آياتي كه در نوبتهاي اخير اشاره شده كه ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ﴾ هدف از جنگ و كشتار و خونريزي اين نيست كه قساوت كسي را اظهار كنند يا تشفي پيدا كند جنگ در حد ضرورت است بالأخره يا ضَراوت، ضَراوت يعني خونآشامي همين كه در بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) هست در همان عهد نامه مالك كه «لا تكونن عليهم سَبُعاً ضارياً»[5] گرگ را ميگويند داراي ضَراوت است يعني خونآشامي است او نميخواهد سير بشود، اين كه به گله حمله ميكند براي اينكه غضب خودش را ارضا بكند نه شكم خودش را سير بكند مگر يك گرگ چقدر غذا ميخواهد يك بره براي او كافي است زياد هم هست مگر همه بره را ميتواند بخورد؟ اما اينكه همه رمه را دارد خفه ميكند براي اينكه او «سبُع ضاري» است ضاري يعني خون آشام هر كدام از اينها را ميخواهد خفه كند يك مقدار از آن قوه غضب خود را ارضا كند جنگ در اسلام براي ضراوت نيست براي ضرورت است «كفي به فخراً و فرقاً بين الاسلام و الكفر» شما ميبينيد جنگ صدام اينچنين بود جنگ عليه مسلمانهاي فلسطين اينچنين است جنگ ويتنام اينچنين بود جنگهايي كه ديگران راه اندازي كردند اينچنين است اين بين آسمان و زمين فرق است و دين چنين مديريتي را آورده و مهمترين بخش سياست يك حكومت همان جنگ اوست خب ديگران در حد ضراوت است و جنگ دين در حد ضرورت فرمود اينها اين كار را بكنيد ﴿لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ﴾ اگر منتهي شدند دست برداشتند شما هم دست برداريد تا آن آخرين لحظه هم دستور جنگ اين است كه بگذاريد آنها شروع بكنند شما شروع نكنيد به تير اندازي حالا بعد خطبه نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ميخوانيم تا معلوم بشود جنگ در اسلام در چه حد است
دستور ريشهكني مشركان پيمانشكن
خب پس فرمود با اينكه اينها اهل يمين نيستند نه تنها جنبه الهي را كه ايمان است رعايت نميكنند جنبه مردمي و انساني را كه أيمان است را هم رعايت نميكنند درباره چنين گروهي هم فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ﴾ تا اينها منتهي بشوند دست از اين كارها بردارند
پرسش ...
پاسخ: اينجا هم در همين آيهٴ دوازده فرمود: ﴿وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا﴾ اين جواب آن شرط است ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ﴾
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر اينهايي كه نقض عهد ميكنند وگرنه آنهايي كه نقض عهد نميكنند كه ﴿فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَي مُدَّتِهِمْ﴾[6] آنهايي كه با شما قرار داد بستند و كاري هم با شما ندارند ولو نسبت به خودشان ائمه كفرند كاري هم نسبت به شما ندارند شما حمله كنيد عهد محترم باشد اينجا اول شرط را ذكر فرمود بعد جواب را فرمود: ﴿وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا﴾ اينها كسانياند كه هم مبارزه فرهنگي و تهاجم فرهنگي دارند هم تهاجم نظامي هم براي اهلاك حرث و نسل تلاش و كوشش ميكنند هم طعن در دين هم تهاجم فرهنگي تبليغ ضد ديني و مانند آن دارند هم كشتار مردمي اينهايي كه ﴿نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ﴾ اينها نه شرعي براي شما گذاشتند نه شرفي خب با اينها كه نميشود زندگي كرد كه ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ تطبيق آيات محل بحث بر جهاد با نفس
مطلب ديگر اينكه در مقاتله قبلاً فرمودند كه چهار كار هست و اين كارهاي چهارگانه شايد به ترتيب باشد يكي اينكه ﴿فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾[7] دوم ﴿وَخُذُوهُمْ﴾ سوم ﴿وَاحْصُرُوهُمْ﴾ چهارم ﴿وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ﴾[8] آنهايي كه در صدد تهذيب نفساند و در بررسي تطبيق جهاد اصغر و اكبرند يا اصغر و اوسطاند ميگويند مشكلات جهاد اكبر را هم بايد با همين راهها حل كرد قتل نفس اماره از يك سو اسير كردن نفس اماره از سوي ديگر محاصره كردن نفس اماره از سوي سوم كمين كردن و مراقبت كردن و محاسبت داشتن و مشارطت داشتن و مواظب بودن كه او طغيان نكند از سوي چهارم و اگر كسي اين كارها را كرد توبه نصيبش ميشود توبه هم بعضي از بزرگان اهل معرفت در ذيل اين كريمه ﴿فَإِن تَابُوا﴾[9] ايشان اينچنين ميگويند دارند به اينكه انساني كه توبه ميكند وقتي دلش درد آمده اشكش جاري ميشود اگر دل درد نيايد يا اشك جاري نميشود يا اگر هم اشك جاري بشود اشك صادق نيست اگر دلش سوخت اشكش جاري ميشود بعد ميگويد مگر نميبيني اين شاخه درخت را وقتي كندي يك طرفش را سوزاندي طرف ديگرش آب ميچكد اين چكيدن آب مثل آن است كه يك انسان دردمندي كه دلش سوخت چشمش آب ميآيد اگر كسي سوخت چشمش هم آب ميآيد آن اشك همان است كه آتش جهنم را خاموش ميكند غرض آنكه هدف قتال تأدب آنهاست نه خونريزي.
فروختن ايان الهيبه بهاي اندك توسط مشركان و يهوديان
مطلب ديگر اينكه، اينكه فرمود اينها فاسقاند و نكث عهد دارند و آيات الهي را به بهاي كم فروختند آن گاه در جمع بندي نهايي فرمود: ﴿إِنَّهُمْ سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ گرچه اين ﴿سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ به همه اينها برميگردد يعني هم نكث عهد نقض عهد كار بدي است هم منافقانه سخن گفتن و امضا كردن و تعهد بستن كار بدي است هم فسق يعني نقض عهد كار بدي است هم آيات الهي را به بهاي اندك فروختن كار بدي است ﴿إِنَّهُمْ سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اما ريشه همه آنها اين است كه آنها آيات الهي را به بهاي كم فروختند بعد آن مفاسد هم به دنبالش هست اشتراي آيات الهي دو گونه است نسبت به اهل كتابي كه بد عهدي ميكنند نظير يهوديهاي مدينه بنيقريظه و مانند آن ظاهر آيه روشن است كه اينها آيات الهي را فروختند چون اينها مؤمن بودند ديگر يعني مؤمن به خدا بودند به وحي الهي معتقد بودند منتها دين يهوديت را پذيرفته بودند آن هم آيات الهي است در زمان خودش اينها آيات الهي را به بهاي كم فروختند گروه دوم مشركين حجازند كه ايمان آوردند مسلمان شدند منتها يك اسلام قوي نبود بعد به ارتداد تبديل شد اين هم ﴿اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً﴾ گروه سوم كساني هستند كه ايمان نياوردند اينها نسبت به فطرتشان كه باز بخشي از آيات الهي است ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[10] آن فطرت الهي و آيات الهي را به بهاي اندك فروختند گروهي كه بعد از فروش فطرت نقض عهد ميكنند اينها اشترايشان از سنخ خروج قبل از ورود است نظير اينكه ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ﴾[11] در آنجا هم گفته شد كه گاهي خروج بعد از دخول است گاهي خروج قبل از دخول خروج بعد از دخول آن است كه اگر يك بيگانهاي وارد يك مجلسي بشود كه جاي او نيست او را بيرون ميكنند خروج قبل از دخول آن است كه اگر نگهباني دم در باشد اين كسي كه بيگانه است راهش نميدهند قبلاً هم اين كريمه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحث شد سخن امينالاسلام(رضوان الله عليه) و ديگران هم بازگو شد كه ايشان ميفرمايند: ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[12] ذات اقدس الهي ولي مؤمنين است آنها را از ظلمتها به نور خارج ميكند مؤمني كه از دودمان و تيره ايمان به بار آمده سابقه كفر و شرك نداشت سابقه فسق و ظلم هم نداشت اين در ظلمت نبود تا خدا او را از ظلمت به نور خارج كند آنجا گفته شد كه اين خروج، خروج قبل از دخول است مثل اينكه در تعبيرات عرفي اگر بيگانهاي بخواهد وارد يك محفل خاص بشود به او ميگويند نرو كه بيرون ميكنند هم ميگويند نرو كه راه نميدهند هم ميگويند نرو كه بيرون ميكنند اين نرو كه بيرون ميكنند يعني نميگذارند وارد بشوي اين خروج قبل از دخول است درباره كفار هم همين طور است ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُمَاتِ﴾[13] آن كافري كه نور نداشت حتي آن نور فطري خودش را هم تضعيف كرد اين اصلاً نور نداشت ارتداد نيست يا نقض عهد اهل كتاب نيست كه اين نور توحيدي را خاموش كرده باشد اين اصلاً وارد نور نشده اين كه فرمود طاغوت پيروان خود را از نور به ظلمت خارج ميكند يعني نميگذارد وارد صحنه نور بشوند اين اشترا هم همين طور است نسبت به آن دو سه گروه كه معناي خاص خودش را دارد يعني نسبت به اهل كتاب نسبت به مرتدين نسبت به سليمالفطرهها نسبت به اين سه گروه اشترا معنا دارد اما نسبت به گروه چهارم كه فطرت خودشان را هم دفن كردند ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[14] چيزي در اين زمينه ندارند كه آن را بفروشند به دنيا اين اشترا از اين باب است كه اصلاً اينها نيامدند متاع معنوي تهيه كنند و كالا فراهم بكنند خب ﴿اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾
سرّ بكار بردن اسم ظاهر «ائمة الكفر» بجاي ضمير
مطلب ديگر اينكه فرمود ﴿وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ﴾ نفرمود «فقاتلوهم» بلكه فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ﴾ اين ذكر اسم ظاهر موضع ضمير براي اهميت مسئله است از يك سو و تعليل حكم است از سوي ديگر در بخشهاي شرط همه با ضمير آورد در جزا اسم ظاهر را ذكر فرمود در حالي كه يا بايد هر دو ضمير باشد يا اگر تفكيك هست شرط اسم ظاهر باشد جزا ضمير نه اينكه شرط ضمير باشد جزا اسم ظاهر خب اگر شرط ضمير است معلوم ميشود حكم آنها روشن است معلوم ميشود آنها معهودند معلوم هست با چه كسي درباره چه كسي سخن ميگوييم آنگاه وقتي كه اين چهار جمله را ﴿وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا﴾ ﴿نَكَثُوا﴾ و ﴿أَيْمَانَهُم﴾ و ﴿عَهْدِهِمْ﴾ و ﴿طَعَنُوا﴾ اين چهار جا ضمير به اينها برگشت بعد بايد بفرمايد: «فقاتلوهم» نه ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ﴾ اينجا اسم ظاهر را به جاي ضمير آوردن براي اهميت مسئله است از يك سو و تعليل حكم است از سوي ديگر ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ﴾.
تصوير جنگ و وظيفه سپاهيان اسلام
مطلب ديگر آن است كه چون قرآن كريم براي هميشه زنده است وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در احتجاجها از همين آيات استفاده ميكردند برخي از رواياتي كه مربوط به اين مسئله است و در تفسير شريف كنزالدقائق جلد پنجم ذيل همين آيه صفحه 404 به بعد آمده بخوانيم تا معلوم بشود كه اولاً جنگهاي اسلام در حد ضرورت است نه ضَراوه و ثانياً اين جنگ كه در زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود با همه محتواي قرآني وقتي عليبن ابيطالب(سلام الله عليه) به جاي آن حضرت به عنوان خليفه واقعي آن حضرت نشست همين معارف به عنوان ولايت ظهور ميكند يكي از رواياتي كه ايشان نقل ميكنند اين است كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرده كه دأب رسول الله اين بود «كان رسول الله»(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين «كان» بيان سيره آن حضرت است «إذا أراد أن يبعث سرية دعاهم» اينها را ميخواند «فأجلسهم بين يديه» همه را نزد خودشان مينشاندند بعد اين خطبه را ايراد ميكردند «ثم يقول سيروا بسم الله و بالله وفي سبيل الله وعلي ملّة رسول الله» خب اين صدر و ساقه جنگتان الهي خواهد بود اين يك، «لا تغلّوا ولا تمثلوا ولا تغدروا ولا تقتلوا شيخاً فانياً ولا صبياً ولا إمرأةً ولا تَقطَعوا شجراً الاّ ان تضطرّوا إليها» يك وقت است كه راهتان بسته است اصلاً هيچ راهي نداريد به دشمن برسيد مگر اينكه اين درخت را قطع كنيد وگرنه درخت را قطع نكنيد بعد فرمود «و أيما رجل من أدني المسلمين او أفضلهم نظر الي رجل من المشركين فهو جار»[15] هر كدام از سربازها يا هر كدام از افسرها و اميرها و سردارها چه ادنا چه افضل بالأخره همين كه يك مسلماني يك كافري را پناهندگي داد يك مشركي از يك مسلماني پناهندگي خواست كه بيايد احكام الهي و معارف الهي را گوش بدهد خواه آن پناه دهنده يك فرد عادي يك سرباز عادي باشد يا امير لشكر و فرمانده لشكر باشد فرق نميكند منتها فضاي تأمين هم بايد فضايي باشد كه او بيايد فقط براي كار فرهنگي اينها ديگر به قرينه داخلي خود آيه مشخص است «و أيما رجل من أدني المسلمين» يك، يك سرباز ساده «او أفضلهم» مثلاً امير لشكر يا اتقا «نظر الي رجل من المشركين»[16] نظر يعني او را مهلت داد مثل ﴿وَإِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَي مَيْسَرَةٍ﴾[17] يعني مهلت داد «فهو جار» يعني اين پناهنده است ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ خب اين قانون اسلامي شامل قرآن و سنت معصومين(عليهم السلام) ميشود خواه اين محتوا به زبان عربي بيان بشود خواه به زبان عبري و فارسي و امثال ذلك بيان بشود «﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ فإن تبعكم فأخوكم في الدين وإن أبي فابلغوه مأمنه وأستعينوا بالله عليه»[18] اگر نپذيرفت او را كاملاً به مأمنشان برگردانيد به اردوي طرف مقابل برگردانيد و از خدا بخواهيد كه شما را عليه آنها ياري كند
تطبيق آيهٴ ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾ بر جنگ جمل
آن گاه جريان حضرت امير كه در جنگ جمل اتفاق افتاد نقل ميكند در صفحه 408، در صفحه 408 دارد كه اين ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ﴾ در تفسير عليبنابراهيم آمده است كه اين آيه درباره اصحاب جمل هم قابل تطبيق است اينكه دارد «فإنها نزلت في أصحاب الجمل» يعني قابل تطبيق است «و قال اميرالمؤمنين(عليه السلام) يوم الجمل» فرمود: «والله ما قاتلت هذه الفئة الناكثة الاّ بآية من كتاب الله»[19] جنگ من به استناد قرآن كريم بود چون خدا فرمود: ﴿وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم﴾ اينها هم تعهد كردند با ولي مسلمين بعد نقض عهد كردند در قرب الاسناد حميري اين روايت را از حنّانبن سدير نقل ميكند كه حنّانبن سدير ميگويد من از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) شنيدم كه فرمود: «دخل علي اناس من أهل البصرة» در زمان وجود مبارك امام صادق عدهاي از مردم بصره به حضور امام ششم مشرف شدند حضرت فرمود: «فسئلوني عن طلحه و الزبير» سؤال كردند كه نظر شما درباره طلحه و زبير چيست؟ «فقلت لهم: كانا من أئمة الكفر» به نظر من اينها از ائمه كفرند يعني مصداق ائمه كفرند، چرا؟
احتجاج اميرمؤمنان(عليه السلام) با اهل بصره در جنگ جمل
براي اينكه «ان علياً(عليهالسلام) يوم البصرة لما صف الخيول قال لأصحابه» وقتي اين دو گروه رو در روي هم قرار گرفتند احتجاج كرد به اصحاب خود فرمود: «لا تعجلوا علي القوم حتي أعذر فيما بيني وبين الله عزّوجلّ و بينهم» شما شروع به جنگ نكنيد تا من با اينها گفتگو كنم تا عذر مشخص بشود كه من در اين جنگ معذورم بين خود و بين خدا بعد وجود مبارك اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) به طرف اردوي جمليها برخاستند «فقام اليهم فقال يا أهل البصرة هل تجدون عليَّ جَوراً في حكم» من درباره مسائل اعتقادي معرفتي خداي ناكرده منحرف شدم؟ «قالوا لا» پس من در مسائل اعتقادي به نظر شما انحرافي پيدا نكردم چون جريان جنگ نهروان اين بعد از صفين بود و آن خوارج خشك حرف تند را آن اواخر زدند در جنگ جمل كه اولين جنگ بود اين حرفها هيچ پيش نيامده «قالوا لا» فرمود پس من از نظر مسائل اعتقادي پيش شما مجرم نيستم «قال فحيفا في قسم» در تقسيم اموال بيتالمال من بيراهه رفتم؟ به كسي زياد دادم؟ به كسي كم دادم؟ خودم گرفتم؟ «قالوا لا» اين مشكل را هم نداريد فرمود پس از نظر مالي هم من مشكلي ندارم «قال فرغبةٌ في دنيا أخذتها لي ولأهل بيتي دونكم فنقمتم عليّ فنكثتم بيعتي» من دنيازده شدم وضع مالي من بهتر شد بعد از خلافت خودم و بچههاي خودم را تأمين كردم گفتند نه فرمود پس من از نظر مسائل اعتقادي مجرم نيستم نزد شما از نظر مسائل كلي سياسي و تقسيم بودجه كشور مجرم نيستم از نظر مسائل خانوادگي هم مجرم نيستم نزد شما «قالوا لا، قال: فأقمت فيكم الحدود و عطلتها عن غيركم» من در اجراي حدود در دستگاه قضايي آيا روابط را بر ضوابط مقدم داشتم حدود الهي را نسبت به كسي اجرا كردم نسبت به ديگري اجرا نكردم؟ «قالوا لا» آنگاه حضرت فرمود: «فما بال بيعتي تنكث و بيعة غيري لا تنكث» چطور حالا عهد با من را شكستيد عهد با معاويه شكسته نميشود با ديگران عهد بستيد بيخود خب براي چه عهد من را شكستيد؟ شما كه با من تعهد كرديد بيعت كرديد
كافر بودن دشمنان عليبنابيطالب
«فما بال بيعتي تنكث و بيعت غيري لا تنكث إني ضربت الأمر أو السف انفه وعينه فلم أجد إلاّ الكفر»[20] فرمود من خيلي در اين زمينه فكر كردم بالا كردم پايين كردم چشم قضيه را ديدم بيني قضيه را ديدم خوب آزمايش كردم كالبدشكافي كردم ديدم جز كفر چيزي در شما نيست اين همان است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «حربك حربي و سلمك سلمي»[21] همين است ميبينيد مرحوم محقق طوسي در متن تجريد فرمايشش اين است علامه هم همين طور شرح كرده كه فرمود: «مخالف علي فسقة و محاربه كفر» يك وقت است كسي ـ معاذاللهـ نسبت به حضرت امير در عين حال كه اعتقاد دارد حرفهايش را اطاعت نميكند خب اين مسلمان فاسق است يك وقت است نه در رو به روي حضرت امير با او ميجنگد محارب عليبن ابيطالب كافر است چون پيغمبر فرمود «حربك حربي» اين حكم فقهي را به همراه دارد ديگر اين تنزيل حكم فقهي را به همراه دارد اگر «الطواف بالبيت صلاة»[22] دليل بر اين است كه طواف مشروط به طهارت است براي اينكه صلات مشروط به طهارت است اين تنزيل نشانه آن است كه حرب با عليبنابيطالب كفر است فرمود: «حربك حربي» پس «مخالف علي(عليهالسلام) فسقة و محاربه كَفَره» لذا وجود مبارك حضرت فرمود كه من خوب بررسي كردم خوب كالبدشكافي كردم اين فتنه اخير را «فلم اجد الاّ الكفر» بعد «ثم حدثني الي صاحبه» يعني رويش منثني شد رو كرد به اصحاب خود «فقال ان الله تبارك و تعالي يقول في كتابه ﴿وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم﴾[23]» تا آخر اين آيه را خواند كه ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 32.
[2] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[3] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 6.
[4] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 6.
[5] ـ نهجالبلاغه، نامهٴ 53.
[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 4.
[7] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 5.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 5.
[9] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 5.
[10] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[13] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.
[14] ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
[15] ـ كافي، ج5 ، ص27.
[16] ـ كافي، ج5 ، ص27.
[17] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 280.
[18] ـ كافي، ج5 ، ص28.
[19] ـ تفسير قمي، ج1، ص283.
[20] ـ قربالاسناد، ص46.
[21] ـ بحارالانوار، ج32، ص321.
[22] ـ عوالياللآلي ج1، ص214.
[23] ـ قرب الاسناد، ص46.