19 02 2001 4895420 شناسه:

تفسیر سوره توبه جلسه 11

دانلود فایل صوتی

أعوذ بالله من الشيطان الرجيم

﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ(6) كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِندَ المَسْجِدِ الحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُتَّقِين(7) كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَي قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ(8) اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ(9) لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً وَأُولئِكَ هُمُ المُعْتَدُونَ(10) فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ(11) وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ(12)

 

امنيت نداشتن مشركان پيمان‌شكن در زمان و مكان خاص

تعبير به ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ﴾ با اين الف و لام ناظر به آن عهد ذكري است يعني آن اشهر حرمي كه گفتيم ﴿فَسِيحُوا فِي الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ[1] نه اشهر حرم معهود درباره اين درخواست پناهندگي قبل از پناهندگي فرمود كه ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ[2] اين ﴿حَيْثُ﴾ اگر تعميم زماني و مكاني هر دو را به همراه داشته باشد معلوم مي‌شود كه نه حرم كه يك جاي مقدسي است براي آنها محل امن است نه اشهر حرم كه يك زمان مقدسي است براي آنها جاي امن است براي اينكه تمام اينها آزمايشهاي خود را پس دادند كه در چه حالت نقض عهد مي‌كنند لذا ﴿فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾ نه اينها از احترام زمان برخوردارند نه از احترام زمين و حرم براي اينكه اين گروه سيزده سال پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همراهان او را شكنجه دادند عده‌اي را وادار به هجرتين كردند عده‌اي را وادار به يك هجرت كردند عده‌اي را هم كشتند عده‌اي را هم زجر دادند و مانند آن به حدي رسيدند كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ[3] نه تنها ايمان نمي‌آورند و كافرند بلكه مستكبرند كه برهان مسئله را هم بعد ذكر مي‌كند كه ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد كه با كافر مي‌شود كنار آمد يك زندگي مسالمت‌آميز داشت ولي با مستكبر به هيچ وجه نمي‌شود زندگي كرد براي اينكه وقتي با يك گروهي آدم در يك منطقه‌اي به سر مي‌برد يك قراردادي يك تعهدي يك قانوني يك امضاي محترمي هست آنها به هيچ وجه عهد و پيمان و امضا را عمل نمي‌كنند قهراً هر كسي در آن منطقه زندگي مي‌كند بايد در اسارت اينها باشد با چنين گروهي هرگز نمي‌شود كنار آمد

دستور ريشه‌كني مشركان پيمان شكن در حجاز

لذا در آن آيهٴ چهار سورهٴ «توبه» با آيهٴ پنج سورهٴ «توبه» با ارائه چهار راهنمايي فرمود اينها بايد از حجاز ريشه‌كن بشود اگر كشتن اينها ميسر شد كه ﴿فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ﴾ اگر نشد اسارت اگر ديديد مصلحت در اخذ و اسير گيري است اسارت و اگر كشتن مقدور نبود يا اسيرگيري آسان نبود محاصره و اگر جاي آنها را نمي‌دانيد از آنها خبري نداريد كمين كنيد تا دسترسي پيدا كنيد به يكي از امور سه‌گانه را اجرا كنيد ﴿وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ﴾ تا تمام راهها براي آنها ناامن بشود براي اينكه به هيچ وجه نمي‌شود با اينها زندگي كرد البته ﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ﴾ معلوم شد كه توبه آنها واقعي است ﴿فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ﴾ در اثناي اين بحث سياسي و معاهده، آن جريان پناهندگي فرهنگي را ذكر مي‌كند اين در حقيقت يك جمله معترضه‌اي است كه در اثنا واقع شده براي اهميت مطلب در اثنا به عنوان معترضه ذكر شده وگرنه اين مسئله هنوز تمام نشد براي اينكه ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ﴾ كه آيه هفت است تتمه مسائل قبلي است اين ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ﴾ به منزله جمله معترضه است كه بر اساس اهميت در اين اثنا واقع شده است تعليلي كه در اين مسئله است با روح حاكم بر قوانين اسلامي هماهنگ است و آن اين است كه اساس اسلام همان «لتكون كلمة الله هي العليا»[4] است ﴿لِيُحِقَّ الحَقَّ وَيُبْطِلَ البَاطِلَ[5] و مانند آن است

لزوم پناهندگي فرهنگي به مشركان جهت تحقيق از اسلام

بنابراين اگر كسي واقعاً در صدد درك معارف اسلامي است اين از امنيتي برخوردار است بايد به او پناهندگي داد اين جمله معترضه كه در وسط واقع شد براي اهميت مطلب است

پرسش ...

پاسخ: بله و از طرفي هم آنها بدون پناهندگي هم مي‌توانند بيايند به صورت عادي هم مي‌توانند بيايند يك وقتي پناهندگي يعني قصد اقامت مي‌خواهد اينها اما اينها توريستي هم مي‌توانند بيايند اگر احتجاج هست شركت در همايش هست در گردهمايي هست ميزگرد است گفتمان هست همه اينها مي‌توانند شركت كنند ديگر لازم نيست پناهندگي داشته باشند چون ما در حال جنگ نيستيم.

﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ﴾ پناهندگي سياسي يك اصطلاح خاصي دارد اما اينها كه مي‌آيند ولو توريستي اينها هم در امان‌اند ديگر اينها هم بايد در پناه باشند ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ پس اين بر اساس اهميتي كه دارد هم نسبت به گذشته مقيّد يا مخصص هست هم نسبت به آينده مصون از نسخ اين ‌طور نيست كه اگر كريمه‌اي وارد شد ﴿وَقَاتِلُوا المُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً[6] آن بتواند آيه ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ﴾ را نسخ كند يا از بين ببرد مانند آن بلكه اين روي اصالت و ثبات خود باقي است چون اين است كه با روح قرآن هماهنگ است يعني اگر كسي واقعاً مهلت خواست براي تحقيق بايد به او مهلت داد پس اين نسبت به گذشته مخصص يا مقيد است و نسبت به آينده هم هر چه عموم داشته باشد مصون از نسخ و مانند آن خواهد بود پس اگر كريمه‌اي در بعد داريم كه ﴿وَقَاتِلُوا المُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً﴾ آن حاكم بر اين نيست وارد نيست مخصص و امثال ذلك نيست

اطلاق ﴿كَلاَمَ اللَّهِ﴾ بر سخنان پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت(عليهم السلام)

عمده آن است كه اينكه فرمود: ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ اشاره شد چون ريشه همين معارف الهي قرآن كريم است كلام الله منظور شده اگر همين معنا در زمان وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) اتفاق مي‌افتاد چه اينكه يك وقتي اتفاق هم افتاده حضرت به اين آيه استشهاد كرده براي پناهندگي و تأمين حالا اگر كسي خواست يكي از خطبه‌هاي نهج‌البلاغه را بررسي كند معارف توحيدي را باز هم اين آيه شاملش مي‌شود چون احكامي كه براي قرآن كريم است يك وقت از آن جهت كه قرآن است نظير ﴿لا يَمَسُّهُ إِلاَّ المُطَهَّرُونَ[7] اين چون كلام خداست بدون طهارت نمي‌شود با او برخورد كرد يك وقت است نه چون محتواي او الهي است و حق است نظير ﴿فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ اين ديگر نظير آيهٴ سورهٴ «واقعه» نيست كه مخصوص قرآن باشد حالا اگر كسي خواست با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا با اميرالمؤمنين(عليه السلام) احتجاجي داشته باشد در معارف خطبه‌هايي كه حضرت فرمود احتجاج داشته باشد كه گرچه ريشه آن حرفها قرآن است و اما آيه قرآن سوره‌اي از سور قرآن مطرح نيست باز اين پناهندگي هست كه اين قبلاً هم بازگو شد دليل ديگر اين است كه چون اين آيه عام است نسبت به غير عربها هم شمول دارد حالا اگر يك تازي يا رومي فارسي يا رومي كه عربي نمي‌فهمد پناهندگي خواست تا با اصول اسلامي آشنا بشود خب اينكه قرآن كه عربي است براي او سودمند نيست چون او اصلاً عربي نمي‌فهمد پس اينكه مي‌فرمايد: ﴿فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ كه آيه مخصوص كفار عرب نيست از اينجا معلوم مي‌شود كه چون ريشه همه اين معارف قرآن كريم است از اين جهت فرمود: ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ پس اگر احتجاج و گفتگوهاي ديگري باشد كه ريشه قرآني دارد ولو قرآن نباشد مثل خطبه‌هاي خود رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مثل خطبه‌هاي خود اميرالمؤمنين(عليه السلام) مشمول آيه خواهد بود خصيصه‌اي براي آنها نيست.

ضرورت حصول يقين در تحقيق از اصول دين

مطلب ديگر اين است كه از اين كريمه بيش از اين بر نمي‌آيد كه بايد حالا يقين پيدا كند تا عالم بشود يعني ﴿بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ﴾ بشود يعلمون در اصول دين جزم و يقين، معتبر است گاهي اين يقين از راه استدلال حاصل مي‌شود گاهي هم از راههاي ديگر در فروع دين تعبد كافي است اگر يقين پيدا شد كه بسيار خوب اگر نشد همان تعبد كافي است ولي در اصول دين يقين لازم است اين يقين گاهي از راه برهان عقلي است گاهي روي مشاهده‌هاي ديگر است گاهي هم از گفتار پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه آدم يقين پيدا بكند اگر يك كسي معجزه‌اي را از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ديد و سنت و سيرت آن حضرت را ديد يقين پيدا كرد ولو نتواند برهان عقلي اقامه كند و معناي نبوت و تلازم بين دعواي نبوت و آوردن معجزه كه چه تلازم عقلي است به اينكه اگر كسي معجزه آورد دعوت او صحيح است دعواي او صحيح است صحت دعوا صحت دعوت دو مطلب است آوردن معجزه مطلب سوم چگونه اين مطلب سوم آن دو مطلب را اثبات مي‌كند يك برهان عقلي مي‌خواهد حالا اگر كسي نتوانست اين برهان عقلي را اقامه كند و تلازمي بين معجزه و صحت دعوا و صحت دعوت اقامه كند باز هم كافي است چون در اصول دين گرچه استدلال راه دارد برهان عقلي راه دارد ولي لازم نيست در اصول دين يقين لازم است پس توده انسانهاي ساده و تحصيل نكرده همين كه يقين پيدا كردند از راههاي معتبر كافي است اينجا هم كه فرمود: ﴿بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ﴾ يعني عالم بشوند حالا خواه با برهان عقلي عالم بشوند يا با مشاهده معجزه و مانند آن.

سرّ تكرار «كيف» در آيات محل بحث

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ﴾ دوباره به اصل مطلب بر گشتند اين ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ﴾ تقريباً جمله معترضه بود كه بخاطر اهميت مطلب در وسط قرار گرفت دوباره به اصل مطلب برگشتند در كنارش هم يك استثنا ذكر كردند كه زود حقوق اين افراد متعهد محفوظ بماند بلا فاصله قبل از پايان بردن بحث، افرادي را كه متعهدند آنها را استثنا كردند فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِندَ المَسْجِدِ الحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُتَّقِين﴾ چون اينها استثنا شدند و رشته كلام دارد قطع مي‌شود دوباره آن مسئله اول را به صورت كيف ذكر مي‌كند پس تكرار كيف گذشته از اينكه براي تأكيد است براي حفظ انسجام صدر و ساقه مطلب هم هست اگر آن جمله معترضه در وسط واقع نمي‌شد كه ناظر به پناهندگي است و اگر اين استثناي ﴿إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ﴾ بعد از ﴿كَيْفَ﴾ اول ذكر نمي‌شد نيازي به كيف دوم نبود ولي چون بين آن ﴿كَيْفَ﴾ و مطلب آينده اين استثنا اين وسط ذكر شد دوباره اين كيف را ذكر فرمود فرمودند: ﴿كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً

عدم پايبندي مشركان پيمان‌شكن به تعهدات انساني، خانوادگي و اجتماعي

در نوبت قبل اشاره شد كه بالأخره بعضي افراد ولو جنبه الهي را رعايت نكنند جنبه انساني را رعايت مي‌كنند همان بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) كه فرمود: «ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم»[8] در اينجا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اينها نه تنها جنبه الهي را رعايت نمي‌كنند جنبه انساني را هم رعايت نمي‌كنند در جنبه‌هاي انساني بعضيها يك خصيصه‌اي دارند كه آن را هم رعايت نمي‌كنند در جنبه‌هاي انساني يك وقت است انسان با يك ملتي با يك مردم مجاور كشور خود تعهد بسته است يا با قبيله ديگر تعهد بسته است اين عهد را وفا نمي‌كند اين يكي، يكي اينكه رحامت و قرابت بستگان داخلي خودش را هم رعايت نمي‌كند نه تنها با هم ‌پيمانان ‌خود از قبيله ديگر با برادر و خواهر و عمو و دايي و اينها هم بد رفتاري مي‌كنند اين هم خصيصه ديگر فرمود اگر يك كسي مؤمن بود چه هم‌پيمان اينها باشد از قبيله ديگر كه مي‌شود ذمه چه هم پيمان اينها نباشد از اعضاي خانواده اينها باشد مثل برادر و خواهر مي‌شود اِلّ اينها ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾ بنابراين انسان هم موظف است آن مسائل الهي را رعايت بكند هم موظف است آن روابط اجتماعي را كه تعهد سپرده است محترم بشمارد هم موظف است رحامت را رعايت بكند آنها هيچ كدام از اين امور سه‌گانه را رعايت نمي‌كنند نه جنبه الهي را نه جنبه خانوادگي را نه جنبه سياسي اجتماعي شهر را چنين آدمي هستند، خب اگر فرمود كه با يكي از آن چهار راه اينها را ريشه كن كنيد سرش همين است ديگر كيف ﴿وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ﴾ كه قرابت را رعايت بكنند ﴿وَلاَ ذِمَّةً﴾ كه تعهدات اجتماعي‌شان محترم باشد

تعهد ظاهري و نفاق قلبي مشركان

سرّش اين است كه اينها حرفي كه مي‌زنند معتقد نيستند امضا كه مي‌كنند با انگشت امضا مي‌كنند با دست امضا مي‌كنند حرف كه مي‌زنند با دهن حرف مي‌زنند ولي پشتوانه اين بنان و بيان بايد قلب باشد قلبشان كه منافق است حالا اگر كسي در تعهدات اجتماعي معتقد نبود در قرابتهاي فاميلي معتقد نبود برادر خود را بيگانه دانست و هم‌پيمان و هم امضاي خود را بيگانه دانست خب با چنين كسي كه نمي‌شود كه زندگي كرد كه فرمود اينها يك نفاق ايماني دارند كه حسابشان محفوظ است آن نفاق ايماني‌شان شايد در مكه ظهور نكرده چون در مكه اينها هراسي نداشتند كه ظاهراً ايمان بياورند در مكه صريحاً نسبت به مسائل الهي كافر بودند در مسائل خانوادگي و در مسائل اجتماعي منافق‌اند در داخله منزل با برادرشان طرزي حرف مي‌زنند كه برادر را راضي مي‌كنند ولي قلباً نيست در مسائل اجتماعي با قبيله ديگر طرزي حرف مي‌زنند كه آن قبيله را راضي مي‌كنند ولي قلباً نيست پس اين يك نفاق خانوادگي است اين يك سو نفاق اجتماعي است از سوي ديگر همين گروه وقتي به مدينه راه يافتند يا همفكران اينها به مدينه راه يافتند يك منافق مثلث شدند يعني با خدا منافقانه با اعضاي منزل منافقانه با اجتماعشان منافقانه زندگي مي‌كردند در مكه دو ضلع داشت اين نفاق آنها دو ضلع داشت ﴿لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ﴾ يعني قرابتها ﴿وَلاَ ذِمَّةً﴾ يعني مسائل اجتماعي ﴿يُرْضُونَكُم﴾ چه شما كه اعضاي خانواده آنها هستيد و چه هم‌پيمانان اجتماعي‌شان ﴿بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ اسناد ارضا به دهن خب يك اسناد مجازي است بايد بگويند با كلامشان يا با امضايشان شما را راضي نگه مي‌دارند اينكه فرمود با دهن براي اينكه اين معلوم بشود كه در قبال قلب است با دهن كه نمي‌شود كار كرد نظير ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ[9] آنجا هم كه دارد ﴿بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ يعني باقوالي كه از افواه صادر مي‌شود در آنجا هم به افواه نسبت دادند مثل اينكه يك كسي در برابر آفتاب بايستد فوت كند بخواهد با فوت دهن نور آفتاب را خاموش كند اين شدني نيست در اين كريمه هم فرمود اينها مي‌خواهند با دهن شما را راضي كنند شما هم كه از دل باخبر نيستيد

آگاهي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از اسرار دروني منافقان و برخي مؤمنان

شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه از اسرار اينها با خبر بود حتي گفتند به حذيفه هم در آن جريان بازگشت حضرت از غزوه تبوك آنها را هم فهماند كه فرمود بفهم اينها منافق‌اند خود پيغمبر فريب نمي‌خورد مؤمنين خاصي كه با ارشاد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) افراد منافق را شناختند فريب نمي‌خوردند ممكن است بر اساس «إتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور الله»[10] يك مؤمني هم پيدا بشود كه از اسرار ديگران با خبر بشود بفهمد چه كسي مؤمن است چه كسي منافق اين هم يك راه است نظير حارثة بن مالك كه گفت «كاني أنظر الي عرش ربّي وقد وُضِعَ للحِساب»[11] آن كه گويا عرش خدا را مي‌بيند گويا بهشت و اهلش را مي‌بيند گويا جهنم و اهلش را مي‌بيند در جريان نفاق هم همين ‌طور است ممكن است بفهمد كه غير پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ممكن است باخبر بشوند ولي ذات اقدس الهي كه پيغمبر فرمود: ﴿وَإِن يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ﴾ از باب «اياك اعني و اسمي يا جار» به پيغمبر فرمود تا امت با خبر بشوند كه ظاهر حرف آنها فريبنده است شما مي‌پذيريد حرفهاي آنها دلپذير است براي شما كه قبول مي‌كنيد ولي بدانيد آنها منافق‌اند در اينجا هم فرمود اينها با دهن حرف مي‌زنند خب دهن كه منشأ پيدايش آن تعهدات نيست منشأ عمل به تعهدات نيست ﴿وَتَأْبَي قُلُوبُهُمْ﴾ خب

نقض عهد مشركان و فسق انساني اكثر آنان

اين در صورتي است كه آنها غالب بشوند اگر غالب شدند همه‌شان همين طورند حالا كه غالب نشدند اكثري‌شان همين طورند «و اكثرهم فاسقون قبل الغلبة و جميعهم فاسقون بعد الغلبه» اينكه فرمود: ﴿كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَي قُلُوبُهُمْ﴾ يعني جميعشان اين طورند بعد از ظهور و بعد از غلبه همه‌شان نقض عهد مي‌كنند اين تمام شد الآن كه هنوز پيروز نشدند اكثريشان نقض عهد مي‌كنند اين هم دو فروع پس اين فسق، فسق انساني است نه فسق الهي چون آنها كه كافرند فسق الهي را دارند اين يك مطلب يكي اينكه اين اكثر در مقابل جميع است اين دو مطلب سوم اينكه در صورت ظهور و پيروزي جميعشان نقض عهد دارند چهارم اين است كه در صورتي كه پيروز نشوند هنوز جنگ شروع نشده يا به پايان نرسيده اكثري‌شان نقض عهد دارند ﴿وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ

انكار معاد از سوي مشركان

براي اينكه دليلش اين است اينها معتقدند كه انسان با مرگ نابود مي‌شود همين. چيزي به اندازه ياد قيامت معلم انسان نيست اعتقاد به ذات اقدس الهي از آن جهت كه او واجب الوجود است يا خالق آسمان و زمين است اينها لازم است ولي كافي نيست خب خدا هست يك ثمره علمي دارد فقط اما آيا بعد از مرگ كاري با ما دارد يا ندارد؟ الآن مشكلات ما را برآورده مي‌كند يا نه؟ مشركين در ربوبيت مي‌گفتند الآن مشكلات را ديگران و ارباب متفرق برطرف مي‌كنند بعد از مرگ هم كه خبري نيست انسان كه مرد «بازآمدنت نيست چو رفتي، رفتي» خب وقتي بعد از مرگ خبري نباشد بين عادل و ظالم فرقي نيست بين پرهيزكار و تبهكار فرقي نيست اگر اين‌چنين باشد ـ معاذالله‌ـ خب چرا اينها لذت نقد را از دست بدهند هيچ كس دست به گناه نمي‌زند مگر اينكه با قيامت يك مشكلي دارد فرمود اينها به دام گناه افتادند ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الحِسَابِ[12] چون قيامت را فراموش مي‌كنند وگرنه اگر كسي محكمه يادش باشد كه بالأخره رسوا خواهد شد خب دست دراز نمي‌كند هيچ چيزي به اندازه ياد معاد مربي نفوس نيست اينها هم آمدند اين سرمايه را باختند ﴿اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً﴾ اين معارف الهي را دادند و دنيا گرفتند حالا چه كم چه زياد هر دو‌ آنها كم است براي اينكه ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ[13] ﴿إِنَّمَا هذهِ الحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ[14] ﴿وَمَا الحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاَّ مَتَاعٌ[15] يعني در جنب آخرت جزء متاع اندك چيز ديگر نيست يا متصف است به قلت نظير ﴿ثَمَناً قَلِيلاً﴾ يا ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾ يا نه با آن تنوين تحقير قلت تفهيم مي‌شود ﴿وَمَا الحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاَّ مَتَاعٌ﴾ اين تنوينش تنوين تحقير و تقليل است پس يا وصف قلت مي‌آيد مثل ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾ ﴿ثَمَناً قَلِيلاً﴾ و مانند آن يا اگر وصف قلت ذكر نشده آن تنوينش كه تنوين تحقير است اين قلت را مي‌رساند ﴿اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ﴾ «ام صدوا انفسهم» يعني «صرفوا انفسهم بالانصراف و هم صرفوا غيرهم عن سبيل الله» ﴿إِنَّهُمْ سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ

علّت دستور الهي دربارهٴ ريشه‌كني مشركان

بعد فرمود كه اينكه ما گفتيم: ﴿لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ﴾ اختصاصي به شما ندارد ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾ اينها با هيچ مؤمني رابطه ندارند پس مشكلشان اين است كه با ايمان مؤمنين مخالف‌اند ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾ اول وقتي آدم آن آيه را مي‌بيند ذات اقدس الهي كه ارحم الراحمين است چطور دستور ريشه‌كن كردن اينها را مي‌دهد از چهار راه فرمود اينها را ريشه‌كن كنيد براي اينكه ما همه اينها را آزموديم ديگر اينها كشتند مسلمانها صبر كردند مسلمانها غالب شدند به اينها امان دادند اينها سوء استفاده كردند اينها نه به خدا معتقدند نه به امضاي خودشان آخر با اين‌گونه افراد چگونه مي‌شود زندگي كرد نمونه‌اش را شما در جريان انتفاضه فلسطين مي‌بينيد از جاي ديگر آمدند اينها را بيرون كردند مي‌گويند حالا شما آمديد بسيار خب شما هم باشيد ما هم باشيم مي‌گويند نه ما بايد باشيم شما بايد برويد بيرون چند هزار نفر را آواره كردند بعد به اينها بگويند بالأخره ما را از شهرمان آواره كرديد اجازه بدهيد ما برگرديم به شهرتان مي‌گويد نه حتماً بايد بيرون آواره باشيد امضا هم مي‌كنند به امضايشان هم پايبند نيستند سازمان ملل هم قطعنامه صادر مي‌كند اينها هم گوش نمي‌دهند قرآن كريم كتاب رحمت است لذا مي‌بينيد تقريباً يك صفحه برهان اقامه مي‌كند اين نظير اينكه نماز بخوانيد روزه بگيريد و مانند آن نيست كه تعبديات باشد برهان اقامه نكند اين يك صفحه كه هنوز به پايان نرسيده همه‌اش به منزله شرح اين جمله است كه ﴿فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ[16] اين چهار حكم را جاري كرد باز هم مسئله توبه را استثنا كرد از يك سو مسئله كساني كه توبه نكردند ولي به عهدشان وفا مي‌كنند مستكبر نيستند كافر هستند از سوي ديگر در صدد تحقيق‌اند از سوي سوم اين سه تا استثنا را ذكر كرده فرمود حالا بسيار خب ايمان نياوردند، نياوردند ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾ مادامي كه امضايشان را محترم مي‌شمارند شما هم محترم بشماريد حالا ما نمي‌خواهيم به اجبار اينها را بهشت ببريم نيامدند نيامدند ولي طوري باشد كه ﴿لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً﴾ به برادر خودشان احترام نكنند به امضاي خودشان نسبت به قبيله احترام نكنند اينكه نمي‌شود با آنها زندگي كرد كه خب پس سه تا استثنا هست يكي توبه و ايمان يكي رعايت عهد و امضا يكي هم براي تحقيق حالا يك كسي است كه

ظهور رأفت الهي دربارهٴ مشركان

حالا يك نفر يا يك گروه اينها نه توبه كردند نه عهد را رعايت مي‌كنند اينها مهدورالدم‌اند فقط مي‌خواهند بيايند تحقيق كنند و برگردند باز هم مي‌فرمايد كه به اينها مهلت بدهيد پس اين مي‌شود تمام رأفت اين ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ ﴾ راجع به كساني است كه نه ايمان آوردند نه امضا را رعايت كردند چون اگر امضا را رعايت بكند كه لازم نيست كه پناهندگي بخواهد كه اين معلوم مي‌شود كسي كه ايمان نياورده يك، دستش به هر مسلمان برسد مي‌كشد دو، فقط از حكومت مركزي مي‌خواهد بگويد كه اجازه بدهيد من بيايم تحقيق بكنم ببينم حرف شما چيست چنين آدم مهدورالدمي را هم ذات اقدس الهي مي‌فرمايد به او مهلت بدهيد در كمال امنيت بيايد گوش بدهد و اين را با اسكورت برسانيد به سر جايش كه مبادا يك وقتي كسي در راه او را آسيب برساند ﴿ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ﴾ وقتي احساس كردي كه او به منطقه خودش رسيد كه خب شما مسئوليتي نداريد اين دين شفاف كه مي‌گويد اينها را ريشه‌كن بكن بالأخره جهت دارد مثل يك مار مهاجم اينكه مدام پشت سر هم برهان اقامه مي‌كند كيف، كيف براي همين جهت است خب فرمود كه ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ﴾ حالا شما نه ديگري ﴿إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً وَأُولئِكَ هُمُ المُعْتَدُونَ﴾ اينها هستند كه اهل تعدي‌اند مستكبرند نه «اولئك هم الكافرون» ما دو گروه كافر مهدورالدم را آرام گذاشتيم يك عده كساني‌اند كه عهدشان را رعايت مي‌كنند مي‌گوييم در اين حال مهدورالدم نيستند يك عده هستند كه نه تنها ايمان نياوردند عهدشان را هم رعايت نكردند هر جا هم دستشان برسد مسلمانها را مي‌كشند ولي يك چند نفري از همين گروه مهدورالدم پناهندگي سياسي يا اجتماعي خواستند بيايند ببينند كه اسلام چه چيزي مي‌خواهد بگويد باز هم به اينها مهلت بدهيد

پرسش ...

پاسخ: نه بعد از اينكه رفتند در شهر خودشان آن وقت حكم مهدورالدم را دارند مادامي كه در منطقه اسلامي و در كشور اسلامي به سر مي‌برند خونشان محفوظ است.

﴿ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ﴾ تا برسند به كشورشان ولو قبول نكرده باشد ﴿وَأُولئِكَ هُمُ المُعْتَدُونَ

ترغيب مشركان به ايمان و ايجاد برادري ديني با مؤمنان

بعد فرمود: ﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ اين ترغيب آنهاست به ايمان در آيات قبل فرمود كه اگر توبه كردند ديگر در امان‌اند اينجا بالاتر از او مي‌فرمايد مثل شما هستند دو برادر را برادر مي‌گويند براي اينكه اينها در بسياري از اصول مشترك‌اند يك اصل واحدي دارند مثل اينكه دو خواهر را هم خواهر مي‌گويند به همين جهت و بارها هم ملاحظه فرموديد اينكه در كتابهاي ادبي مي‌گويند باب «كان و اخواتها» يعني اشباه كان نه خواهرهاي كان «كان و اخوات كان» يعني نظاير كان اخت يعني نظير اخ يعني نظير و چون اين دو نفر نظير هم‌اند در مبدأ و در بسياري از اصول مشترك‌اند به اينها مي‌گويند برادر و خواهر خب فرمود اينها برادران شما هستند اخوت هم در قرآن كريم به چند قسم تقسيم شده است يك اخوت نژادي و قومي است كه برادر چقدر ارث مي‌برد خواهر چقدر ارث مي‌برد كه در باب ارث و امثال ذلك است يك اخوت ديني است كه ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ[17] يا اينجا ﴿فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ و مانند آن يك اخوت نژادي قومي انساني كه مسلمان با كافر آن اخوت را دارد انبيا(عليهم السلام) كه به قوم كفارشان مبعوث مي‌شدند تعبير قرآن كريم اين است ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً[18] از اين تعبير قرآن كريم زياد دارد خب اين اخوت قومي و نژادي و امثال ذلك است اينها نه اخوت خانوادگي دارند نه اخوت ديني ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ آنها كافرند و اين پيغمبر است به او هم ايمان نياوردند تا آخر در برابر او هم جنگيدند اين‌گونه از اخوتها اخوتهاي قومي و اجتماعي است در اينجا كه فرمود: ﴿فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾ يعني آن بالاترين اخوت كه ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ در اينجا حاكم خواهد بود اگر توبه كردند

دستور كشتار سران كفر به دليل پايبند نبودن آنان به تعهدات انساني

بعد فرمود: ﴿وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ اين يك صفحه تفصيل آن متن است باز هم چون اين مسئله، مسئله حياتي است اين را رها نكرده فرمود: ﴿وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ﴾ اين آيه واقع از غرر آيات سياسي اسلام است فرمود حالا اين گروه يا گروههاي ديگر ظاهراً گروه ديگر چون اينها كه درباره مشركين حجاز حكمشان را مفصل فرمود، فرمود حالا اگر كسي از هم پيمانان شما نكث عهد كردند نكث يمين كردند سوگندهايشان را عمل نكردند يا آن كف دادنها و دست دادنهايشان را نقض كردند بالأخره آنها كه به قسم معتقد نيستند وقتي چيزي را امضا مي‌كنند دوتايي با هم دست مي‌دهند اين تماس يمنا با يمناي دو طرف را مي‌گويند يمين ﴿عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ[19] يعني همين نه اينكه حالا همه اين مشركين سوگند ياد مي‌كردند آنها كه اهل سوگند بودند پيمان آنها با سوگند مستحكم مي‌شد يمين يعني قسم آنها كه اهل قسم نبودند يمناي اينها با هم تماس داشت اين تماسح يمني را مي‌گفتند: «عقدت يمينهم» ﴿عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ همين است كه دست راست هر كدام با دست راست ديگري برخورد مي‌كند فرمود اينها يمينشان را يعني اين تعهد را يعني اين امضا را نكث مي‌كنند ﴿وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ﴾ و درباره دين شما هم سمپاشي مي‌كنند تهاجم فرهنگي مي‌كنند تبليغات سوء دارند ﴿فَقَاتِلُوا﴾ مقاتله كنيد ﴿أَئِمَّةَ الكُفْرِ﴾ را اين محرومين و مستضعفين و پابرهنه‌هاي آنها كه زير سلطه كفارند با آنها خيلي درگير نباشيد براي اينكه آنها نمي‌دانند چه خبر است اما با ائمه كفر مقاتله كنيد، چرا؟ ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ وقتي آدم به اين جمله مي‌رسد واقع احساس حقارت مي‌كند كه چقدر اين كتاب آسماني و جهاني است نفرمود «انهم لا إيمان لهم» نفرمود چون ايمان ندارند مسلمان نيستند خب خيليها ايمان ندارند مگر همه بنا شد مسلمان باشند با خيلي از كفار مي‌شود كنار آمد زندگي كرد ولي با مستكبر نمي‌شود زندگي كرد نفرمود «انهم لا إيمان لهم» فرمود: ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ همين جريان فلسطين را مي‌بينيد واقع همين‌ طور است اگر نباشد قدرت مردمي جاي ديگر هم همين‌ طور است اين‌طور نيست كه اينها خداي ناكرده اگر قدرتي پيدا كنند به كسي رحم بكنند كه چون اينها اهل هيچ قطعنامه نيستند خب همين قطعنامه ايران و عراق ديگر هشت سال هزار روستا را ويران كردند يازده استان را ويران كردند تعهد كردند اصرار كردند قطعنامه را قبول كنيد خب ايران قبول كرده مگر به امضايشان عمل كردند مگر به اين مواد عمل كردند خب با اين مردم آدم چه كار بكند؟ يا بايد ذلّت را بپذيرد در بيانات نوراني حضرت امير هست كه «لا يمنع الضيم الذليل»[20] جز آدم فرومايه كسي زير بار ستم نمي‌رود يا بالأخره بايد مبارزه كند فرمود اينها اهل ايمان نيستند آخر شما بخواهيد هيچ رابطه با آنها نداشته باشيد كه نمي‌شود بالأخره آب است خاك است با هم مشتركيد رابطه داشته باشيد با يك مرزي يك قانوني سهم‌بندي باشد اين را هم بايد امضا بكنند آن وقت همه اين امضاها بايد يك طرفه عمل بشود ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ وقتي با ائمه كفر مبارزه كرديد خب ديگران هم دست برمي‌دارند ﴿لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 2.

[2] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 5.

[3] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 6.

[4] ـ سورهٴ نهج‌البلاغه، حكمت 373.

[5] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 8.

[6] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 36.

[7] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 79.

[8] ـ بحارالانوار، چ45، ص51.

[9] ـ سورهٴ صف، آيهٴ 8.

[10] ـ كافي، ج1، ص218.

[11] ـ كافي، ج2، ص54.

[12] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 26.

[13] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 77.

[14] ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 39.

[15] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 26.

[16] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 5.

[17] ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 10.

[18] ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 65.

[19] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 33.

[20] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 29.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق