أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5) وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ (6) كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِندَ المَسْجِدِ الحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُتَّقِين (7) كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَي قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (8) اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ (9) لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً وَأُولئِكَ هُمُ المُعْتَدُونَ (10)﴾
حرمت جنگ و خونريزي در درون سرزمين اسلام
در جاهليت به مدّت چهار ماه جنگ و خونريزي ممنوع بود و اسلام همان را امضا كرده است اشهر حرم در برابر آن هشت ماه ديگر خصوصيتي داشت بعد از اينكه اسلام حاكم شد و سراسر حجاز ﴿ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾[1] شدند و جنگ و خونريزي برطرف شد تمام دوازده ماه شد اشهر حرم چون جنگ در داخله حوزه اسلامي ديگر محرم بود بنابراين آن جنگي كه در چهار ماه محرم بود ديگر الآن دوازده ماه محرم است در داخله حجاز البته نسبت به بيگانگان همچنان اين حكم اشهر حرم محفوظ است.
اقامه نماز و ايتاء زكات شرط كمال توبه مشركان
مطلب بعدي آن است كه امام رازي در تفسيرش از جناب شافعي نقل ميكند كه ايشان استدلال كردند كه قتل تارك صلات جايز است براي اينكه خدا فرمود اگر توبه كردند و نماز گذاشتند و نمازگزار بودند و زكات دادند آنها را آزاد بگذاريد و چون انتفاء قصد مشروط به سه شرط است و مركب هم «ينتفي بانتفاء احد اجزاء» اگر كسي توبه اعتقادي كرد ولي نماز را اقامه نكرد باز مهدورالدم است اين استدلال جناب شافعي را فخر رازي رد نكردند فقط گفتند اگر درباره زكات اين اشكال بشود پاسخش آن است كه زكات به دليل خاص خارج شده است جوابش هم اين است كه نماز هم باز به دليل خاص خارج شد چون آنچه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است اين است كه در شما در جهاد با مشركين مقاتله كنيد «حتي يقولوا لا اله الا الله»[2] همين كه موحد شدند كافي است پس آنها شرط كمال است يك وقت است ميگويند: «لا صلاة الاّ بفاتحة الكتاب»[3] اين شرط صحت است يك وقتي ميگويند: «لا صلاة لجار المسجد الاّ في المسجد»[4] اين معلوم است چون با قرينه همراه است اين شرط كمال است گرچه تعبير مشابه تعبير «لا صلاة الاّ بفاتحة الكتاب» «لا صلاة الاّ بطهور»[5] و مانند آن است اما طبق شواهد خارجي اين محمول بر نفي كمال است نه نفي صحت در اينجا هم طبق شواهد خارجي كمال توبه در اقامه صلات و ايتاء زكات است وگرنه در محقون بودن دم محفوظبودن خون اقامه نماز و ايتاي زكات لازم نيست.
پرسش ...
پاسخ: بله منتها طبق شواهد خارجي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمودند با آنها مقاتله كنيد «حتي يقولوا لا اله الا الله»[6] معلوم ميشود كه اقامه صلات و ايتاي زكات شرط كمال است نه شرط اصل قبول توبه.
پرسش ...
پاسخ: عقيدهشان اين باشد ديگر.
پرسش ...
پاسخ: حالا ما اگر احراز كرديم كه توبه كردند ولو با اقرار ولو با اقرار خودشان خب احراز ميشود همان جناب امام رازي نقل ميكند يك اسيري با يك صداي بلندي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميشنيد سه بار گفت: «اتوب الي الله لا الي الرسول» اسم حضرت را ميبرد نه لقب رسالت را گفت: «أتوب الي الله ولا أتوب الي محمد»(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سه بار اين جمله را گفت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «عرف الحق لاهله فارسله» اين موحّد شد حق را شناخت چون كه اساس توبه اليالله است اين كه لازم نيست به طرف ما توبه كند كه به طرف الله بايد توبه كند و كرد ديگر نفرمود كه حالا ببينيم نماز ميخواند يا نميخواند و امثال ذلك بنابراين همين را خود جناب امام رازي هم نقل ميكند پس معلوم ميشود كه اقامه نماز و ايتاي زكات اينها شرط كمال توبه است وگرنه شرط صحت همان اقرار دروني است.
علت مبارزه ابوبكر با مانع زكات
پرسش: در جريان كشتار ابوبكر آنجا خود امام رازي و ديگران هم همين مشكل را دارند كه چطور در جريان ردّه ابابكر با مانع زكات به مبارزه پرداخت ابابكر هم يا به همين آيه استدلال كرده است كه اگر كسي توبه كرد و نماز را اقامه نكرد يا توبه كرد و نماز را اقامه كرد ولي زكات نداد مهدورالدم است يا نه از جهت اينكه اينها باغي بودند در مقابل حكومت مركزي ايستادند يك وقت است كسي زكات نميدهد يك وقت است كه نه در برابر حكومت مركزي وقتي به اصطلاح آنها خليفه كسي را اعزام ميكند براي جمع زكات بياعتنايي ميكنند او را رد ميكنند اين در مقابل حكومت ايستادن است خود جناب فخر رازي ميگويد كه كاري كه ابيبكر كرده است حالا اگر براي ظاهر آيه ﴿وَآتَوُا الزَّكَاةَ﴾ نباشد شايد براي اين جهت باشد كه يك وقت كسي زكات نميدهد اين مهدورالدم نيست يك وقتي با حكومت مركزي درگير است يعني حاكم اسلامي(مأمورين و العاملين عليها) را اعزام ميكنند براي دريافت زكات يك عدهاي نميدهند اين ياغيگري است و باغي بودن است اين بغي باعث شروع قتال است.
ضرورت تحقيق در پذيرش اصول دين
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ از اينجا معلوم ميشود كه مسائل اسلامي و اصول دين تحقيقي است نه تقليدي وگرنه مشرك حق تحقيق نداشت به او ميگفتند كه بگو: «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّه» و اگر «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّه» را از ما نپذيري مهدورالدمي لكن قرآن ميفرمايد كه اگر مشرك از شما مهلت خواست كه بگذاريد من در اين كار تحقيق كنم يك امر اعتقادي است و چون امر اعتقادي است و تحقيقي است و نه تقليدي ميگويد من تحقيق كنم حرفهاي شما را بشنوم حرفهاي ديگران را بشنوم ببينم چه ميگويند از اينجا معلوم ميشود كه اين به تقليد وابسته نيست تقليد كافي نيست تحقيقي است لذا بايد فرصت داد و تقليد هم كافي نيست تا بگويند كه هرچه ما ميگوييم تو اطاعت كن بلكه بايد بگويند حالا كه تو در صدد تحقيق هستي عيب ندارد گرچه قبلاً ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[7] ايفا شده است براهين اقامه شده است منتها حالا يك نفر اگر اين براهين به او نرسيد يا به نظر او كافي نيامد اين حق تحقيق مستأنف را دارد پس مادامي كه در صدد تحقيق هست اين مهدورالدم نيست و محقونالدم است ولو برگردد و به مأمنش برسد.
پرسش ...
پاسخ: برميگردد تا تحقيق كند واقعاً حالا چند تا فرع در اينجا مطرح است يكي اينكه مدتش چقدر است؟ يكي اينكه اين كه فرمود: ﴿فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ يعني تمام قرآن را؟
شمول ﴿كَلاَمَ اللّهِ﴾ بر سخنان توحيدي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اميرمؤمنان(عليه السلام)
يكي همان بحثي كه كلام الله منظور است؟ يا حالا اگر خواست برهاني را كه خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اقامه كرده است آن برهان در قرآن نيست يا براهيني كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) دارد و ظاهرش در قرآن نيست خود آنها از لُبّ قرآن استفاده كردهاند همه اينها جزء كلام الله است منتها چون ريشه اينها كلام الله است تعبير به كلام الله شده چه اينكه در ذيل تعليلش هم اين است كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ﴾ حالا اگر بخواهند عالم بشوند گاهي با برهان نقلي است گاهي با برهان عقلي عالم ميشوند حالا اگر خواست آن خطبه توحيدي حضرت علي(سلام الله عليه) را مطالعه كند تا برايش جا بيفتد يا دربارهٴ احتجاجات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه به صورت سنت نبوي ارائه شده است فكر بكند باز همه اينها مشمول اين ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ است.
مهلت دادن به مشركان به منظور تحقيق دربارهٴ اسلام
در آن فرع كه چقدر اينها مهلت دارند؟ اين نصاب مشخصي ندارد بعضيها هستند كه دقت بيشتري ميخواهند بكنند تحقيق بيشتري بكنند يا حافظهشان ضعيف است يا دركشان ضعيف است يا حوصلهشان زياد است يا تحقيقشان گسترده است بعضيها هم هستند كه در حد معتدلاند بعد از چند مقدار فحص و بررسي به نتيجه ميرسند بنابراين يك نصاب مشخصي ندارد كه نظير ﴿فَسِيحُوا فِي الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ﴾[8] كه مدتدار باشد حالا يا چهار ماه يا چهار روز يا چهار هفته مشخص نيست و اين به عرف و خصوصيتهاي اشخاص واگذار ميشود ولي اگر قرائن حافّه دلالت كند كه اين شخص ميخواهد دفع الوقت كند زمان بگذراند اين همان حكم عام را پيدا ميكند ديگر مستثنا نيست همان مهدورالدم بودن است اگر براي حكومت اسلامي ثابت شد كه اين ميخواهد وقت بگذراند اين با ساير مشركين يكسان است اما اگر براي او ثابت شد كه او در صدد تحقيق است واقعاً و اگر او ايمان بياورد ممكن است عده زيادي هم ايمان بياورند در اينجا بايد واقعاً به او مهلت داد ﴿فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ زيرا حدش اين است كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ﴾ اين لايعلم بخواهد عالم بشود زمان ميخواهد و اين هم به عرف آن محدوده وابسته است به خصوصيت اشخاص وابسته است.
پرسش ...
پاسخ: آن چهار ماه را كه مهلت دادند باز براي همين زمينه است كه تحقيق كنند حالا اگر كسي واقعاً در آن چهار ماه موفق نشد دسترسي نداشت گفت اجازه بدهيد من بيايم در حوزه اسلامي تحقيق كنم اين راه باز هست به او بايد پناهندگي داد ديگر خب.
مجازات مشركان به دليل مبارزه مستمر آنان با دين
بعد ميفرمايد كه اينكه ما ميگوييم كه اينها مهدورالدماند نه تنها براي اين است كه با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سيزده سال بد كردند نه تنها براي آن است كه مسلمين را سيزده سال رنجاندند كشتند تبعيدشان كردند نه براي آن است كه بعد از هجرت هم به مقاتله با شما مبادرت كردند سخن از قوميت نيست اينها اصلاً با اسلام مسئله دارند حالا اين بخشهايي را كه ملاحظه ميفرماييد مشخص ميشود كه اينها با شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا با شخص مسلمين از جهت اينكه قوم خاصاند مشكل ندارند بحثهايي كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت يا در سورهٴ «بروج» هست اينها نشان ميدهد كه درگيري رسمي مشركين با مسلمين در همان مسئله دين است آيهٴ 217 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالمَسْجِدِ الحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللّهِ وَالفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ القَتْلِ وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّي يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا﴾ پس آنها مشكل سرزمين و معدن و كوه و قوميت و نژاد و اينها ندارند فقط مشكل دين دارند يعني با دينتان مخالفاند تمام تلاش و كوشششان اين است مرتب با شما درگيرند تا شما را از اين دين مرتد كنند ﴿وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّي يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا﴾ بعد ميفرمايد اگر كسي مرتد بشود خب اين به دين آسيب رسانده است يك وقت است كسي ايمان نميآورد يا دارد تحقيق ميكند آن يك حساب ديگري دارد اما بعد از قبول تحقيق و پذيرش ايمان دست از ايمان بردارد اين آسيب به دين است ديگر چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بروج» آيهٴ هشتم بعد از نقل جريان اصحاب اخدود ميفرمايد سرّ اينكه آنها بيرحمانه اينها را در كانال عذاب سوزاندند اين بود كه آيهٴ هشت سورهٴ «بروج» ﴿وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَن يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ العَزِيزِ الحَمِيدِ﴾ اين كفاري كه مؤمنين را در آن كانال سوخت و سوز قرار دادند و سوزاندند از آنها انتقام دين را گرفتند و از آنها انتقام نگرفتند مگر براي اينكه اينها متديناند همين ﴿وَمَا نَقَمُوا﴾ از اين شهدا إِلاَّ أَن يُؤْمِنُوا﴾ اين شهدا ﴿بِاللَّهِ العَزِيزِ الحَمِيدِ﴾[9] همين پس معلوم ميشود كه طبق آيهٴ سورهٴ «بقره» و طبق آيهٴ سورهٴ «بروج» اين مشركين با دين مؤمنين مشكل داشتند نه با قوميت و نژاد و امثال ذلك چه اينكه مشركين هم در حقيقت با شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشكل نداشتند با رسالت او با نبوّت او مشكل داشتند لذا در اين بخش سورهٴ مباركهٴ «توبه» كاملاً مسئله را تحليل ميكند ميفرمايد كه اگر يك وقتي هم موهم تكرار است براي بيان كردن اين جهت است اينها اصلاً با دين شما مشكل دارند حالا ملاحظه بفرماييد كه سرّ تكرار مشخص بشود فرمود: ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ﴾ يعني «لا يكون عهد» چون اين استفهام انكاري است به منزله نفي است يعني عهد آنها بايد به طرف آنها نبذ بشود با آنها طرف تعهد نيستيد ﴿إِلاَّ الَّذِينَ﴾ چون آن ﴿كَيْفَ﴾ به منزله استفهام انكاري است به منزله نفي است جملهٴ قبلي گويا جمله نافيه است يعني «لا يكون للمشركين عهد» ﴿إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِندَ المَسْجِدِ الحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾ چرا؟ براي اينكه ذات اقدس الهي متّقين را دوست دارد.
تفاوت تقواي سياسي مؤمنان با تقواي انساني مشركان
اين متقين همان طوري كه قبلاً هم ملاحظه فرموديد تقواي عبادي و مانند آن نيست همان تقواي سياسي است تقواي سياسي عبارت از آن است كه در اين مسئله سياسي انسان حكم خدا را رعايت بكند مؤمنين تقوايشان همه جا يكسان است يعني اگر عبادت انجام ميدهند لله است و اگر در مسائل سياسي هم معتدلانه رفتار ميكنند لله است اما يك تقوايي مشركين دارند آن ديگر تقواي انساني است نه الهي مشرك دو قسم است برخيشان عادلاند برخيشان فاسق عدلي كه با شرك ميسازند همان عدل انساني است يعني يك كافري است كه در مسائل اعتقادي به خدا و قيامت معتقد نيست ولي در مسائل انساني و مردمي به عهدش وفا ميكند اين بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) كه فرمود: «ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحراراً في دنياكم»[10] از همين قبيل است و قرآن كريم دربارهٴ مشركين حجاز ميفرمايد كه اينها نه تنها عدل الهي را رعايت نميكنند عدل مردمي را هم رعايت نميكنند اكثر اين مشركين فاسقاند خب معلوم است كه اين فسق، فسق انساني و مردمي است ديگر وگرنه فسق الهي فسق ديني خب همهشان فاسقاند اينطور نيست كه يك مشركي عادل باشد كه ميفرمايد كه در اين جهت همه مشركين شريكاند كه اينها همه شان فاسقاند و كافرند و اهل عذاباند براي اينكه دستور خدا را اطاعت نميكنند اين يك در بين اينها يك افراد شروري هم هستند كه گذشته از اينكه دستورات الهي را از قبيل اطاعت و عبادات و اينها رعايت نميكنند آن روابط مردمي را هم رعايت نميكنند اين همان بيان نوراني سيد الشهداء(سلام الله عليه) است كه فرمود اگر مسلمان نيستيد لااقل در دنيا آزاد منش باشيد «فكونوا أحراراً في دنياكم» پس كافر دو قسم است يك كافري است كه در امور مردمي فاسق است يك كافري كه در امور مردمي فاسق نيست گرچه همگان در امور ديني فاسقاند يعني يك كافر است كه سارق است خائن است كم فروش است احتكار ميكند رعايت عهد نميكند اين يك كافري است كه در امور مردمي هم فاسق است يك كافري است كه نه فقط معصيتهاي الهي را مرتكب ميشود در امور مردمي كمفروش نيست گرانفروش نيست احتكار نميكند نقض عهد نميكند و مانند آن اين در امور مردمي فاسق نيست اگر در اين بخشها گاهي به تقوا دعوت ميكنند گاهي ميفرمايد كه اكثر اين مشركين فاسقاند ناظر به اين جهت است.
تبيين تقواي سياسي مؤمنان در قرآن كريم
﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُتَّقِين﴾ اين تقواي سياسي را ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه بحثش قبلاً گذشت به صورت روشن بازگو كرده است در آيهٴ دوم سورهٴ مباركهٴ «مائده» به اين صورت فرمود، فرمود: ﴿وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ المَسْجِدِ الحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا﴾ حالا يك عده نسبت به شما بد كردند شما را تبعيد كردند حقتان را ضايع كردند اين وادارتان نكند كه شما تعدّي كنيد نسبت به غير مجرم هم بيمهري كنيد ﴿وَتَعَاوَنُوا عَلَي البِرِّ وَالتَّقْوَي وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَي الإِثْمِ وَالعُدْوَانِ وَاتَّقُوا اللّهَ﴾ اين ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾ نه يعني نماز بخوانيد روزه بگيريد آن كارهاي الهي است كه سر جايش محفوظ است اما در اينجا ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾ در امور مردمي ﴿وَاتَّقُوا اللّهَ﴾ حالا كفار به دو دسته تقسيم شدند يك عده به شما بد كردند يك عده نسبت به شما بد نكردند اگر يك عده نسبت به شما بد كردند نسبت به همان عده انتقام بگيريد اين وادارتان نكند نسبت به ساير افرادي كه كاري با شما نداشتند شما نسبت به آنها تعدي بكنيد چه اينكه در آيهٴ هشت همان سورهٴ مباركهٴ «مائده» مشابه اين مطلب آمده كه فرمود: ﴿يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاءَ بِالقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلاّ تَعْدِلُوا﴾ حالا اگر يك گروه كافري مشركي نسبت به شما چهل درصد بد كردند شما هم چهل درصد نسبت به آنها انتقام بگيريد نه پنجاه درصد يا چهل نفرشان نسبت به شما بد كردند ده نفرشان كاري به شما نداشتند شما نسبت به آن ده نفر هم كار نداشته باشيد تعدي نكنيد ﴿إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي﴾ اين عدل همان عدل سياسي و عدل مردمي است گرچه اطلاق دارد عدلهاي ديگر را شامل ميشود ولي موردش عدل مردمي است خب.
پايبند نبودن برخي مشركان به تعهدات انساني
فرمود كه اين گروه مشركين به اين صورتاند كه به چيزي ابقا نميكنند ﴿كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾ ال كه در بحث ديروز مطرح شد ذمه را هم گفتند كه اينها جزء امور مردمي است كه در نهان انسان ذات اقدس الهي اينها را به وديعت نهادينه كرده است و در قيامت هم همه اينها مسئولاند اينها هم حجج الهي است بالأخره خدا عطا كرده اين عقل را اين فطرت را ذمه را هم ذمه گفتند براي اينكه اين يك امر مردمي بينالمللي و جهاني است نزد همه مردم هم همين طور است اگر كسي تعهد كرده به عهدش عمل نكرده مذموم ميشود آنچه باعث مذمت ميشود به آن ميگويند ذمه اين يك امري نيست كه حالا مخصوص شرقي باشد يا غربي براي اسلام يا غير اسلام قبل از اسلام و بعد الاسلام بين مسلمين و غير مسلمين در سراسر عالم اين در درون همه نهادينه شده است بالأخره آدم يك چيزي تعهد كرده ديگر شما ميبينيد در فقه ما هم اينچنين آمده اگر جنگي است مشركين عليه مسلمين صفآرايي كردند و حكومت مركزي با سران شرك تعهد كردند كه اين جنگ تن به تن اينطور باشد يك سرباز از اين طرف يك سرباز از آن طرف حالا يك سرباز از آن طرف آمده ميدان يك سرباز هم از اين طرف دارد ميآيد به ميدان و نزديك است كه اين سرباز مسلمان شهيد بشود حالا بگويند اين را كمك بكنيد از آن طرف مخفيانه به او وسيله بدهيد اين كار ميگويند حرام است خب او كه شهيد شده يك مختصري در ميدان رنج ميبرد بعد ﴿فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[11] ولي ما بياييم اسلام را زير سؤال ببريم و نقض عهد بكنيم براي اينكه يك چند روزي او بيشتر زندگي كند خب چرا اين وفاي به عهد واجب است؟ رعايت شرط واجب است؟ براي اينكه اين جزء احكام دروني هر انسان و اگر كسي اين كار را نكرد مذموم ميشود تذمّم تحوّب تحرّج تأثّم از همين قبيل است تأثّم يعني كاري كه انسان وقتي آن را بكند گرفتار اثم و معصيت ميشود تحرّج يعني كاري كه اگر انجام بدهد به حرج ميافتد تحوّب يعني كاري كه اگر آن كار را كرده به حوب و معصيت مبتلا ميشود ﴿كَانَ حُوباً كَبِيراً﴾[12] حوب يعني گناه حائب يعني معصيتكار خب تذمّم هم از همين قبيل است فرمود كه ما از اينها توقع داريم حالا اينها مسلمان نيستند موحّد نيستند ولي بالأخره انسان كه هستند اينكه ذات اقدس الهي دارد مذمّتشان ميكند نميگويد اينها چون كافرند خب كفرشان بالأخره سر جايش محفوظ كافر در عالم زياد است و ميشود با كافر هم كنار آمد تا كم كم برسيم به آن آيهاي كه جزء غرر اين بحثهاست كه ﴿إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ﴾[13] فرمود اينها ﴿لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾ حالا ميبينيد اين بچه مسلمانهاي فلسطيني ناچارند دست به انتفاضه بزنند براي اينكه اگر خداي ناكرده كسي با چنين رقيب سرسختي روبهرو شد اصلاً قابل زندگي نيست آن محدوده هيچ تعهدي را هيچ امضايي را هيچ تفاهمي را محترم نشمارد ﴿لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾
پرسش ...
پاسخ: چون جنگ تن به تن نبود شرط نبود جنگ مغلوبه بود گروهي بود اگر شما به اين فقه مراجعه بفرماييد به بحث جهاد اگر بنا شد صفآرايي كردند جنگ بنا شد تن به تن باشد پياده سوارهها يك طرف سوارهها يك طرف و تعهد هم كردند «رجلاً برجل» آنجا كه دولت مركزي با دولت شرك تعهد كردند «رجلاً برجل» علي «رجلاً برجل» آنجا وفاي به عهد واجب است اين همه مذمتهايي كه ميكنند براساس جنبه انساني و مردمي اين قضيه است نه براساس جنبه الهي.
فرمود: ﴿لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾.
بهرهگيري منافقان از جاذبههاي گفتاري در مبارزه با اسلام
بعد چون قرآن كتاب روز است كتاب ابد است مبادا كسي خيال كند آنها يك مشكل قومي داشتند آن خوي جاهليت بود اينها با قريش هماهنگ نبودند با شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مسئله داشتند او را در آيهٴ بعد به صورت اصل جامع ذكر ميكند ميفرمايد اينكه ما گفتيم: ﴿لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ﴾ نه چون شما يك قبيله خاصيّد آنها هم يك قبيله مخصوصاند مشكلي در جاهليت و امثال ذلك داشتيد نه از آن قبيل نيست اينها ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ﴾ اينها اصلاً با ايمان مشكل دارند چه شما چه ديگري سرّ تكرار اين است ﴿لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾ بعد فرمود كه اينها آدمهاي خوشحرفي هم هستند ﴿يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَي قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ﴾ وقتي حرف ميزنند حرفهايشان هم گيراست در سورهٴ «منافقون» وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه من اين حرفها را به شما ابلاغ ميكنم كه به ديگران بگوييد كه گرفتار چربزباني منافقين نباشند ﴿وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ﴾ آيهٴ چهار سورهٴ «منافقون» اين است ﴿وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ﴾ يك ظاهر آراستهاي دارند ﴿وَإِن يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ﴾ وقتي حرف ميزنند طرزي آنها حرف ميزنند كه وادار ميشوي گوش بدهي حق به جانب ميگيرند به عنوان دفاع مملكت حرف ميزنند به عنوان استقلال حرف ميزنند به عنوان آزادي حرف ميزنند طرزي حرف ميزنند كه جاذبه دارد ﴿وَإِن يَقُولُوا تَسْمَعْ﴾[14] خب آن ﴿تَسْمَعْ﴾ ظاهري كه باشد خب هر كس حرف ميزند آدم گوش ميدهد يعني در نوبتهاي قبل هم بحث شد كه دو گونه سميع داريم يك سميع يعني كسي گوش ميدهد ميشنود اين آقا چه ميگويد ذات اقدس الهي به اين معنا سميع همه چيز است «بكل شيء سميع» همه اصوات و آهنگها را ميشنود هم غيبت و سب و لعن و فحش را ميشنود هم دعا را يك سميع به اين معنا كه گوش به حرف آدم ميدهد ما هم در ادبيات فارسي هم همين حرف را داريم ميگوييم فلان كس گوش به حرف ما نميدهد فلان كس گوش به حرف آدم ميدهد فلان بچه گوش به حرف ما ميدهد فلان بچه گوش به حرف ما نميدهد يعني نميشنود ترتيب اثر نميدهد يا فلان بزرگوار گوش به حرف ما نميدهد يعني خواهش ما را قبول نميكند اما فلان بزرگوار گوش به حرف ما ميدهد يعني خواهش ما را قبول ميكند اين است كه ما در ادعيه در پايانش ميگوييم ﴿إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾[15] يعني از بس بزرگواري كه گوش به حرف داعي ميدهي ما يك خواستهاي داشتيم شما ترتيب اثر ميدهي خدا سميع الدعاست يعني گوش به حرف داعي ميدهد وگرنه نه يعني ميشنود خب او همه چيز را ميشنود او سب و لعن را هم ميشنود غيبت را هم ميشنود اينجا كه فرمود ﴿وَإِن يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ﴾[16] نه معنايش اين است كه اگر اينها حرف زدند تو ميشنوي خب هر كس حرف بزند آدم ميشنود يك كسي كه صحيحالسامعه باشد خب حرف گوينده را ميشنود ديگر.
آگاهي پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از باطن سخنان فريبندهٴ مشركان
فرمود نه شأن آنها اين است كه اينها طرزي جاذبهدار حرف ميزنند كه تو باورت ميشود تو كه باورت ميشود يعني اين مردم قبول ميكنند وگرنه توي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالاتر از اينهايي من تو را طرزي مأنوس كردم كه ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ القَوْلِ﴾[17] شخص تو اين طوري الآن اگر كسي پشت اين ديوار حرف بزند ما ميفهميم عرب است يا عجم است بچه است يا بزرگسال است زن است يا مرد است يعني تن صدا آنچه كه به نام امواج از فضاي حنجرهاش بيرون ميآيد مشخص اوست فرمود من طرزي تو را آگاه كردم كه تو از لحن حرف اينها ميفهمي اينها منافقاند يا نه ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ القَوْلِ﴾[18] حالا يك كسي پشت پرده دارد حرف ميزند آدم ميفهمد زن است يا مرد است ديگر فرمود اينها چه جلويت حرف بزنند چه پشت پرده حرف بزنند تو ميفهمي اينها منافقاند يا سالماند اين براي شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و قهراً گوش به حرف اينها نميدهي اما توده اين اصحاب و مردم فريب حرفهاي جاذبهدار اين منافقين را ميخورند فرمود از بس اينها شيرين و جاذبهدار و حق به جانب حرف ميزنند كه اين مستمع باورش ميشود ﴿وَإِن يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ﴾[19] يعني گوش به حرفشان ميدهي مشابه همين مضمون در آيهٴ محل بحث آمده كه فرمود اينها طرزياند كه ﴿ يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَي قُلُوبُهُمْ﴾ اينها كه حرف ميزنند رضايت شما را جلب ميكنند باورتان ميشود كه اينها حق به جانب ميگويند چهار تا شيرينكاري ميكنند چهار تا مغالطه ميكنند ﴿لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَي قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ﴾ يعني اكثر اين گروه كه منافقانه رفتار ميكنند نه تنها جنبه الهي را رعايت نميكنند جنبه انساني را هم رعايت نميكنند «فكونوا أحراراً في دنياكم»[20] هم نيستند.
تجارت زيانبار مشركان
بعد فرمود: ﴿اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً﴾ يك كار رواني هم اينها كرده كه ضمناً تعليم كتاب و حكمت هم باشد فرمود اينها در اين تجارتها ضرر كردند براي اينكه چيزي عايدشان نميشود انسان يك مسافر ابد است اينها يك لذّت زودگذر لذّت كاذبه چند روزه را گرفتند و سراي ابد را از دست دادند ﴿اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً﴾ نه اينكه حالا مال كم گيرشان آمده حالا بر فرض مال زيادش هم گيرشان بيايد كل دنيا را هم به آنها بدهند ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾[21] اگر ﴿وَمَا الحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ مَتَاعُ﴾[22] نسبت به جهان ابد ميشود قليل پس چه مال زياد به اينها بدهند چه مال زياد ندهد ثمن قليل است ﴿اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً﴾ آن گاه ﴿فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ﴾ صد با صاد هم صرف است هم انصراف صدوا انفسهم بالانصراف و صدوا غير هم بالصرف ﴿فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾.
دشمني دائم ميان مشركان و مؤمنان
بعد آن اصل كلي را ذكر ميكند ميفرمايد كه اينكه ما گفتيم نه براي مسئله دشمني و قومي و قبيلهاي باشد اينها اصولاً ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾ مبادا يك وقتي خيال بكنيد كه اين جريان جنگ قبيلهاي و عشيرهاي و امثال ذلك است شما نباشيد نسبت به ديگران هم همين طورند اينها با ايمان شما مشكل دارند نه با قوميت و نژاد شما ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً وَأُولئِكَ هُمُ المُعْتَدُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ نصر، آيهٴ 2.
[2] ـ بحارالانوار، ج8، ص368.
[3] ـ مستدرك الوسائل، ج4، ص158.
[4] ـ وسائل الشيعه، ج5، ص194.
[5] ـ من لايحضره الفقيه، ج1، ص58.
[6] ـ بحارالانوار، ج8، ص368.
[7] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[8] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 2.
[9] ـ سورهٴ بروج، آيهٴ 8.
[10] ـ بحارالانوار، ج45، ص51.
[11] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 89.
[12] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 2.
[13] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 12.
[14] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 4.
[15] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 38.
[16] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 4.
[17] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 30.
[18] ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 30.
[19] ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 4.
[20] ـ بحارالانوار، ج45، ص51.
[21] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 77.
[22] ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 185.