اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5) وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ (6) كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِندَ المَسْجِدِ الحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُتَّقِين (6) كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَي قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (7)﴾
جهات چهارگانه امان دادن اسلام به مشركان
چون اساس بر همان عنايت الهي بود لذا از چند جهت مشركين را در امان قرار دادند جهت اولي جهت عام است همان اشهر حرم است آن چهار ماهي كه جنگ حرام است يعني ماه رجب و ذيالقعده و ذيالحجه و محرم كه در جاهليت اين چهار ماه را به عنوان اشهر حرم ميناميدند و اسلام هم آن را امضا كرده است اين چهار ماه خونريزي محرم بود مگر اينكه از آن طرف حمله شروع بشود كه در اين حال فرمود: ﴿الشَّهْرُ الحَرَامُ بِالشَّهْرِ الحَرَامِ وَالحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾[1] اگر آنها حرمت شهر حرام را نقض كردهاند شما هم ميتوانيد قصاص كنيد قصاص زماني يعني اين حق را آنها نقض كردند شما هم ميتوانيد نقض كنيد مادامي كه آنها در اشهر حرم حمله نكردند قتال آنها محرم است اين يك جهت جهت ديگر آن چهار ماه مهلتي است كه به عنوان اشهر سياحه است تا در اين چهار ماه آنها در كمال آرامش بينديشند گرچه بخشي از اين چهار ماه با آن چهار ماه تداخل كرده است ولي اشهر سياحه غير از اشهر حرم است اين دو جهت، سوم كساني كه عهدشان را رعايت كردند نقض عهد نكردند تا نقض عهد نكردند هر اندازه كه عهد آنها باقي است مدت آنها باقي است حرمت عهد آنها را حفظ بكنيد و قتال آنها محرم است چهارم هم اينهايي كه پناهندگي سياسي يا اجتماعي خواستند تا معارف اسلامي را بررسي كنند گرچه اين پناهندگي اينها در اشهر حرم نيست يك، در اشهر سياحه نيست دو، آن عهد و مدت پيماني كه بستند آن هم منقضي شد سه، ولي با اينكه كافرند و هيچ كدام از آن جهات سهگانه وجود ندارد چون پناهندگي خواستند تا درباره معارف اسلامي بينديشند به اينها مهلت بدهيد اين چهار، پنجم هم همان جريان توبه است كه اسلام آوردند كه در حقيقت اين موضوع منتفي است براي اينكه اگر اسلام آوردند ﴿فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ﴾[2] در آن گونه از موارد وقتي مدت تمام ميشد قتل جايز بود ولي در صورت اسلام قتل محرم است خب.
مطلب ديگر آن است كه پس عنايت الهي اين بود خونريزي در حجاز كمتر راه پيدا كند لذا آن اشهر حرم را كه در زمان جاهليت رواج داشت امضا فرمود اشهر سياحه را اضافه كرد ادامه عهد را هم اضافه كرد پناهندگي سياسي را هم اضافه كرد توبه و ايمان آوردن كه خوب موضوع عوض ميشود آن هم كه حكم جدا دارد كه حكم پنجم است در حقيقت و حكمش از همه آن احكام چهارگانه گذشته برتر است.
معناي عبارت ﴿وَاحْصُرُوهُمْ﴾
مطلب ديگر آن است كه اين محاصره كردن يا به معناي محبوس كردن است كه اينها را نگذاريد فعاليت كنند يا نه همان محصور شدن است در قبال مسدود شدن كه نگذاريد به مرز حرم وارد بشوند حج بكنند قهراً آن ﴿وَخُذُوهُمْ﴾ معناي خاص خودش را دارد اين ﴿وَاحْصُرُوهُمْ﴾واحصروهم يعني اينها را محصور كنيد كه نگذاريد به محدوده حرم بيايند و وارد مكه بشوند.
حفظ حرمت خون در پرتو پذيرش اسلام
مطلب ديگر آن است كه گرچه ظاهر ﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ﴾[3] اين است كه هم ايمان بياورند توبه كنند از شرك و هم اين دو عنصر محوري دين را عمل كنند كه يكي براي تحكيم ارتباط بنده با خداست به نام نماز يكي هم تحكيم ارتباط بندگان است نسبت به هم كه اغنيا با فقرا رابطه حسنه برقرار كنند به عنوان ﴿وَآتَوُا الزَّكَاةَ﴾ لكن آن حكمي كه معروف در فقه است آن است كه صرف توبه كافي است يعني اگر كسي مسلمان شد و از شرك توبه كرده است اين محقونالدم است دم او معصوم است محقون است در حقن و عصمت است مهدورالدم نيست لازم نيست كه نماز بخواند يا روزه بگيرد همين كه اسلام آورد خونش محفوظ است ولو وقت نماز نرسيده يا زكات بده نيست يا نه نخواست بخواند و چون اقامه نماز و ايتاي زكات علامت بارز براي اسلام است از اين جهت اين دو قيد ذكر شده وگرنه دخيل در احتقان دم و معصوم بودن خون نيست برخيها به همين كريمه استشهاد كردند كه اگر كسي تارك نماز بود مهدورالدم است براي اينكه قرآن كريم صيانت دم را و عصمت دم را به سه امر مقيد كرده است يكي توبه و ايمان آوردن، دوم اقامه نماز، سوم ايتاء زكات لكن اين استدلال را كه جناب امينالاسلام طبرسي (رضوان الله عليه) هم در مجمعالبيان اين را نقل كردند اما نشانه قبول اين منقول در مجمعالبيان نيست كه او پذيرفته باشند اين استدلال ناتمام است زيرا طبق شواهد ديگر صرف اسلام براي حفظ حرمت دم كافي است پس ﴿فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ﴾ كه اماره توبه است.
باز گذاشتن راه مشركان در صورت توبه كردن آنان
﴿فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ﴾ اين تخليه سبيل در قبال آن احكام چهارگانه است اينكه فرمود: ﴿فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ﴾ حالا راهشان را باز بگذاريد و كاري به آنها نداشته باشد اگر فرمود: ﴿وَخُذُوهُمْ﴾ ديگر «لا تاخذوهم» اگر فرمود ﴿وَاحْصُرُوهُمْ﴾ يعني «لا تحصروهم» و مانند آن اگر دارد ﴿وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ﴾ حالا ديگر «لا تقعدوا لهم كل مرصد» اين كلمه ﴿كُلَّ﴾ كه هم در قيد اول آمده هم در قيد چهارم آن طوري كه در بحث ديروز ارائه شده و قيد دوم و سوم هم چون محفوف به اين دو تعميم است حكم همين اول و چهارم را پيدا ميكند براي آن است كه ديگر براي اينها اشهر حرم محترم نيست نه تنها اشهر سياحه اشهر حرم هم معتبر نيست چه اينكه در جريان حرمت مكاني هم كه مسجدالحرام جاي امن بود يعني نزديك مسجدالحرام داخلي مكه و حرم محدوده امن بود براي اين مشركين ناقض عهد، محدوده امن نيست «فاقتلوا المشركين عند المسجد الحرام كما يقاتلونكم» سرّش اين است كه ﴿وَالحُرُمَاتُ قِصَاصٌ﴾[4] نبايد يك جانبه اين مقدسات را حفظ كرد اگر آنها در اشهر حرم حمله كردند شما هم دفاع كنيد اگر ﴿عِندَ المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾ حمله كردند شما هم دفاع كنيد پس «فاقتلواالمشركين عند المسجدالحرام كما يقاتلونكم» خب ﴿فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ﴾ اين تخليه سبيل ناظر به همان احكام چهارگانه است كه قتل نكنيد ديگر اينها را اسير نگيريد ديگر اينها را محاصره نكنيد ديگر كمين نزنيد خب ﴿فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾.
منشأ تاريخي تدوين قواعد عربي به دستور اميرمؤمنان(عليه السلام)
در آن كريمه قبلي كه آيهٴ سوم همين سورهٴ مباركهٴ توبه است ﴿وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَي النَّاسِ يَوْمَ الحَجِّ الأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِيءٌ مِنَ المُشْرِكِينَ﴾ در صدر اسلام نقل كردند كسي در هنگام قرائت به جاي رسولُه رسولِه قرائت كرده است اين ظاهرش اين است كه ـ معاذاللهـ ﴿أَنَّ اللّهَ بَرِيءٌ مِنَ المُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ﴾ اين مشكل را دارد وقتي كسي شنيد كه آن قاري رسمي اينچنين قرائت ميكند ﴿أَنَّ اللّهَ بَرِيءٌ مِنَ المُشْرِكِينَ﴾ بعد رسول را هم به جرّ ميخواند اين شخص هم كه آشنا به قواعد عرب نبود اين هم به جرّ خواند بعد او را بردند به محكمه اسلامي كه ظاهر حرفت اين است كه ـ معاذاللهـ خدا از رسولش بيزار است اين شخص هم گفته بود كه حالا كه خدا از رسولش بيزار است ما هم اعلان تبرّي ميكنيم؟ گفتند چرا اعلان تبري ميكنيد گفت فلان كس اينچنين قرائت كرده ديگر «ان الله بريء من المشركين و رسولِهِ» از آن به بعد دستور دادند قواعد ادبي و نحوي تدوين بشود در جوامع روايي ما و همچنين در برخي از منابع معتبر اهل سنت اين به وجود مبارك حضرت امير اسناد داده ميشود اول كسي كه قوانين نحو را تدوين كرد و اعلام كرد و نحو را آموخت وجود مبارك حضرت امير بود كه به ابوالاسود دئلي گفته بود كه اسم چيست؟ فعل چيست؟ حرف چيست؟ اين اصول كليه را گفت تا بعد آنها هم قواعد را استخراج كردند چون خود قرآن كريم بعد شده منبع نحو و صرف. لغات را از همان مردم عرب استنباط ميكردند استقراء ميكردند اما يك كتاب مدوّني نبود كه مثلاً چه چيزي مرفوع است چه چيزي منصوب است اينها اشعار جاهليت بود قرائتها هم كه تثبيت نشده بود مگر در صدر اينها در دلهاي اينها بعد از نزول قرآن كريم خود قرآن منبع ادبيات شد مرجع و مصدر شد ولي بالأخره آنچه كه در جوامع روايي ماست و در برخي از جوامع روايي معتبر اهل سنت هست اين است كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) به ابوالاسود دئلي دستور داد اسم را معنا كرد فعل را معنا كرد حرف را معنا كرد و آن وقت قواعد عربي شكل گرفت ولي آن طوري كه زمخشري در كشاف نقل ميكند اين است كه اين مرد را به محكمه عمر آوردند عمر رفت او را تنبيه بكند او گفت من شنيدم كه قاري شما اينچنين قرائت ميكند كه «ان الله بريء من المشركين و رسولِهِ» خب من هم قرائت كردم و گفتم اگر «الله بريء من المشركين و رسولِهِ» خب من هم بريء هستم از آن به بعد عمر دستور داد كه قواعد ادبي را تدوين كنند ولي آنچه كه معتبر است براي اينكه هم منابع ما دارد هم منابع معتبر آنها اين بود وجود مبارك حضرت امير به ابوالاسود فرمود آن قواعد عربي از آن به بعد تدوين شده است.
اطلاق نداشتن ﴿فَأَجِرْهُ﴾ در مورد پناهندگي مشركان
مطلب ديگر آن است كه اين ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ گرچه اشاره شد كه هر جهانگردي مصون است محقونالدم است براي اينكه اين ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ به عنوان شرط اول نيامده يعني اينچنين نفرمود: «و ان استجارك احد ليسمع كلام الله فاجره» بلكه آمده جمله بعد از اينكه تمام شد فرمود: ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ﴾ بعد فرمود: ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ اين اگر قيد نباشد چون محتمل القيديه است اين آيه اطلاق ندارد كه هر جهانگردي مصون الدم است اين آيه ميگويد كه قدر متيقنش اين است اگر كسي آمده و از شما پناهندگي خواست تا معارف الهي را تحقيق كند به او پناهندگي بدهيد و او خونش محفوظ است معناي اينكه قيد محتملالقيديه است يا وارد مورد غالب است اين است كه اگر يك مطلق ديگري داشتيم اين توان تقيد آن را ندارد نظير همان ﴿وَرَبَائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُم مِن نِسَائِكُمُ اللاَّتِي دَخَلْتُم بِهِنَّ﴾[5] كه اگر يك آيه و دليل مطلقي داشته ربيبه مطلقاً محرم است چه «دخلتم بها» باشد چه نباشد اين آيه ﴿وَرَبَائِبُكُمُ﴾ توان تقييد آن را ندارد چون قيد وارد مورد غالب است معناي چيزي كه محتملالقيديه است اين است كه اگر يك مطلقي داشتيم اين نميتواند آن را تقييد كند نه خود اين اطلاق دارد بنابراين ما اگر خواستيم بگوييم كه هر كسي وارد سر زمين اسلامي شد هر جهانگردي ولو براي تحقيقات معارف الهي نباشد اين هم مشمول آيه است مشكل است ولي اگر يك مطلقاتي داشتيم كه ميگويد عهدتان را رعايت كنيد با هر كسي تعهد سپرديد رعايت عهد واجب است اين آيهٴ شش سورهٴ مباركهٴ «توبه» قدرت تقييد آنها را ندارد اين يك مطلب.
تفاوت مورد وجوب و جواز پناهندگي دادن به مشركان
مطلب ديگر اينكه بله ما آيات ديگري داريم نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» و مانند آن است كه مگر ﴿إِلاَّ الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَي قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ﴾[6] كه اين مطلق ميثاق را امضا ميكند با هر كسي كه حكومت اسلامي تعهد بسته است آن عهد بايد رعايت بشود كساني كه به عنوان جهانگردي وارد ميشوند اگر به اين قصد وارد ميشوند كه به اصطلاح گفتمان ديني داشته باشند براي تحقيق در مسائل ديني ميآيند پناه دادن اينها واجب است چون امر كرده يك محقّقي كه جاسوس نيست غرض سياسي هم ندارد مرض هم ندارد فقط ميخواهد تحقيق كند در مسائل اسلامي اين ديگر به كارشناسي كارشناسان امور خارجه مربوط است آنها برايشان ثابت شده است كه اين شخص هيچ غرضي ندارد هيچ انگيزهاي ندارد نه انگيزه جاسوسي نه انگيزه سياسي انگيزههاي ديگر ندارد فقط ميخواهد به اصطلاح در گفتمان ديني شركت كند خب اينجا پناه دادن واجب است چون امر كرده اما اگر نه يك كسي به عنوان جهانگرد ميخواهد وارد بشود اگر حكومت اسلامي مصلحت ديد او را پناهنده كرد از آن به بعد محقونالدم است محترم است محفوظ است ولي اگر مشكوك بود براي حكومت اسلامي به او پناهندگي نداد خلاف هم نكرده است براي اينكه اين امر در زمينه هر جهانگردي نيست آن كسي كه پناهندگي سياسي يا اجتماعي بخواهد ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ پس اگر پناهندگي داده شد رعايت اين عهد واجب است آن شخص محقونالدم است خونش محترم است و بايد در كمال امنيت به سر ببرد و برگردد اما تأمين و پناهندگي دادن واجب است يا نه؟ دليلي بر وجوبش نيست اما اگر يك كسي براي تحقيق بخواهد بيايد در مسائل اسلامي تحقيق كند و هيچ انگيزه ديگري هم او را همراهي نميكند در اينجا نه تنها اگر پناهندگي دادند او محترم و محفوظ است بلكه پناهندگي دادن واجب است ﴿فَأَجِرْهُ﴾ اين امر كرده.
معناي شنيدن ﴿كَلاَمَ اللّهِ﴾ از زبان پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مسلمانان
مطلب ديگر آن است كه اهل معرفت در اين جمله ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ خيلي سخن دارند و اما آن طوري كه در كتابهاي عادي تفسيرهاي عادي نظير مجمعالبيان و امثال ذلك مطرح است در همين محدوده مطرح است كه آن كسي كه ميآيد اين آيات قرآن را از قاري يا از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا از امام (عليه السلام) يا از شاگردان اينها ميشنود اين كلامي را كه از يك عالم ميشنود اتصاف اين كلام «بانه كلام الله» است از باب اتحاد حاكي و محكي است بعد هم به يك شعري تمسك كردند ميگويند الآن وقتي كتاب سيبويه را وقتي كسي ميخواند ميگويد اين كلام سيبويه است خب يا شعري كه از فرزدق ميخواند ميگويد اين كلام فرزدق است براساس اتحادي كه بين حاكي و محكي است حكايت اين نقش را دارد آنهايي كه طرز ديگري ميانديشند ميگويند وقتي كه از لبان مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كلام در ميآيد بر اساس ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحَي﴾[7] نه تنها اين كلام ﴿كَلاَمَ اللّهِ﴾ است اين تكلم هم تكلم الهي است براي اينكه اگر كسي به آن مقام والاي قرب نوافل بار يافت و ذات اقدس الهي در مقام قرب نوافل لسان اين وليّالله شد «و لسانه الذي يتكلم به»[8] پس نه تنها اين كلام ﴿كَلاَمَ اللّهِ﴾ است اين تكلم هم تكلمالله است گاهي كلام معجزه است گاهي خود تكلم نقش خاص دارد كلام معجزه باشد مثل همين آيات قرآن كريم كه كلام خداست و معجزه است گاهي تكلم معجزه است نه كلام مثل كاري كه وجود مبارك عيسي (سلام الله عليه) انجام داده حرفش حرفي نبود كه كسي نتواند مثل او بياورد ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً﴾[9] اين جمله تحدي نشده كه كسي نتواند مثل اين جمله بياورد عمده تكلم است كه كسي كه نوزاد است در گهواره است به عميقترين كلام تكلم ميكند اين تكلم معجزه است درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جامع هر دو جهت است هم كلامش وحي خداست كه اين در همه اين كتابهاي تفسيري هست هم تكلم خود بر اساس قرب نوافل تكلم الهي است براي اينكه «و لسانه الذي يتكلم به»[10] براساس اين جهت ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَي﴾[11] هم منطوقش الهي است و هم نطقش الهي است ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ﴾.
منسوخ نشدن جواز پناهنديگ دادن به مشركان
اين كريمه ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ﴾ جزء محكمات قرآن است نسخ نشده الآن هم همين طور است در زمان حضرت امير (سلام الله عليه) آن طوري كه جناب زمخشري در كشاف نقل ميكند اينكه كسي آمده كه دارد «يسمع كلام الله او لحاجة» هر دو را اضافه كرده سؤال كردند كه آيا كسي كه آمده براي تحقيق مطالب ديني يا براي كار ديگر آمده اين خونش هدر است يا نه؟ حضرت فرمود نه براي اينكه خدا فرمود: ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ﴾ منتها برخيها خيال كردند اين منسوخ است به اين ﴿فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ﴾ در حالي كه اينها عام و خاصاند آنكه دارد ﴿فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الحُرُمُ فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ﴾ آن عام است اين ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ المُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ﴾ خاص است خاص كه نميتواند منسوخ عام باشد.
شروع مهلت چهارگانه مشركان از زمان ابلاغ حكم
مطلب ديگر آن است كه در آيهٴ سوم همين سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود كه يا آيهٴ دوم كه ﴿فَسِيحُوا فِي الأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ﴾ اين اشهر سياحه از زمان ابلاغ بايد حساب بشود نه از زمان نزول آيه رحمت و تأمين لذا اين آيه قبلاً نازل شد روزي كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در سرزمين عرفات و منا براي مردم قرائت كردند مثلاً مخصوصاً در منا دهم ذيالحجه بود از دهم ذيالحجه اين اشهر سياحه شروع ميشود تا دهم ربيعالثاني پس ظرف نزول معيار نيست ظرف ابلاغ معيار هست.
وجوب پناهندگي به مشركان جهت تحقيق آنان در معارف توحيدي
مطلب ديگر آن است كه اينكه در آيهٴ شش فرمود: ﴿فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ اين فقط شامل بحثهاي تفسيري است يا حالا اگر يك كسي دارد يك جايي نهجالبلاغه تدريس ميكند كتاب حديث تفسير ميكند يا حكمت و كلام اسلامي را دارد تدريس ميكند برهان عقلي دارد اقامه ميكند بر حقانيت وحي و نبوت و معارف الهي اينچنين نيست كه اين مفهوم داشته باشد كه اگر كسي خواست بيايد مثلاً درباره نهجالبلاغه تحقيق كند اين پناهندگي ندارد يا بخواهد درباره اصولكافي تحقيق كند اين پناهندگي ندارد نه همه آنها كلامالله است براي اينكه ريشه اصلي كلامالله است منظور كلامالله خصوص قرآن نيست آنكه دارد حكمت الهي، كلام الهي، نهجالبلاغه حديث اينها را بازگو ميكند معارف الهي را تبليغ ميكند ميگويد خدايي هست قيامتي هست پيغمبر و وحي و نبوتي هست به اين دليل به اين سبك خب كسي ميخواهد بيايد اينها را بشنود اينها هم كلام الله است پس اينكه گفته شد: ﴿فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ چون همه اينها بركاتش به همان كلام خداست اينچنين نيست كه فقط منحصراً تفسير را يا بحثهاي توحيدي قرآن را استثنا بكند كه اگر كسي خواست بيايد مثلاً آيات قرآن را بررسي كند اين پناهندگي سياسي ميخواهد و بايد بدهيد ولي اگر كسي خواست خطبه توحيدي نهجالبلاغه را بررسي كند اينجا ديگر پناهندگي سياسي واجب نيست اينچنين نيست.
پرسش ...
مورد غير واجب در پناهندگي دادن به مشركان
پاسخ: نه بالأخره بايد معارف الهي باشد ديگر اين شخص ميخواهد حالا فقه و اينها جزء علوم اسلامي هست ولي كسي كه مشرك است او مشكل فقه و اصول ندارد كه او اول ميخواهد ايمان بياورد ديگر بعد از اينكه ايمان آورد البته مسئله اقامه صلات و ايتاي زكات مطالب فقهي ميخواهد ولي اگر كسي مشكل اصلياش فقه است اين فقط بايد توحيد را دريابد بررسي كند.
پرسش ...
پاسخ: فقط بخواهد بشناسد يا ميخواهد بالأخره احتجاج كند حالا ممكن است شرقشناسي يعني ببيند اسلام چه ميگويد بله اما اگر فقط ميخواهد جامعهشناسي كند آمارگيري كند در صدد قبول يا نكول نيست فقط در صدد جمعآوري اطلاعات است اين اجاره يعني پناهندگيدادن واجب نيست مشمول آيه نيست حالا اگر حكومت اسلامي صلاح ديد اينها را هم مثل كساني كه ميخواهند بيايند اينجا را ببينند آثار باستاني را ببينند آن معماريهاي اسلامي را ببينند اگر صلاح ديد خب اجازه ميدهد اما واجب باشد بر حكومت اسلامي كه پناهندگي بدهد نه ولي اگر كسي بخواهد تحقيق كند حالا يا بعد قبول ميكند يا نميكند حالا يك محققي آمده در اثر آن رسوبات كهنش اينها را نتوانست بپذيرد خب نپذيرد برگردد اينطور نيست كه نكول او باعث مهدورالدم شدن او باشد كه در اينگونه از مسائل كه كسي بيايد بخواهد معارف الهي را تحقيق كند قبول و نكولش يكي است بايد محفوظ بشود برگردد خب.
نظري بودن فراگيري معارف اسلامي
از اين كريمهاي كه فرمود: ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ اين ميفهماند به تعبير مرحوم امين الاسلام كه معارف الهي ضروري و بديهي نيست كه نيازي به فحص و فكر و امثال ذلك نباشد الآن البته اين مسائل روشن شد ولي در گذشته دور اين حرفها مطرح بود كه آيا معارف اسلامي ضروري است يا نظري برخي ميگفتند اينها ديگر خداشناسي بديهي است اينها ديگر درس خواندن نميخواهد حكمت و كلام نميخواهد ما فقط همين چيزهايي كه رايج است اينها را بايد بخوانيم براي اينكه آنها كه بديهي است اما وقتي انباري از شبهات جلوي پاي اينها آمد معلوم شد كه نه اينچنين نيست اينها نظري است از آن طرف شبهه هم در راه است بنابراين اينكه آيا معارف ضرروي است يا نه؟ در تبيان مرحوم شيخ طوسي فراوان است براي اينكه مشكلش همان معاصران متكلمين او بودند كه ميگفتند اين حرفها حرفهاي بديهي است و گوشهاي از فرمايشات مرحوم شيخ در تبيان در مجمعالبيان امين الاسلام هم آمده (رضوان الله عليهما) كه اينها ضروري نيست درس خواندن بخواهد فكر و مطالعه بخواهد از اين جهت فرمودند كه ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾.
عدم لزوم توبه مشركان قبل از پايان مهلت چهارماهه
مطلب ديگر آن است كه لازم نيست اين توبه كه يكي از علل صيانت دم هست قبل از انسلاخ اشهر باشد يعني قبل از اينكه چون در تعبيرات جناب امين الاسلام يا كشاف اينچنين برميآيد قبل از اينكه اين ماههاي تأميني يا اشهر سياحه قبل از اينكه منقضي بشود اگر شخص توبه كرد خونش محفوظ است حالا لازم نيست اين توبه و ايمان قبل از انقضا و انسلاخ اشهر سياحه باشد ممكن است بعد از انقضا و قبل از گذشتن زمان معتدبه فوراً ايمان بياورد ماه تمام شد روز اول بعد از تمام شدن ماه هم اين شخص ايمان آورد باز مشمول ﴿تَابُوا وَأَقَامُوا﴾ هست خب.
استفهام انكاري بودن ﴿كَيْفَ﴾ و استثناي گروهي از مشركان از حكم آيه
مطلب ديگر آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ﴾ اين ﴿كَيْفَ﴾ براي استفهام انكاري است و از يك قوم لدود عنود حكايت ميكند لذا اين كلمه تكرار شده است هم در اول آيهٴ هفت و هم در اول آيهٴ هشت اول آيهٴ هفتم سورهٴ «توبه» اين است ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ﴾ اول آيهٴ هشت همين سوره هست ﴿كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ﴾ اين هر دو ﴿كَيْفَ﴾ براي استفهام استنكاري و استبعادي است يعني خيلي بعيد است اين كار اما اينكه اين آيه نازل شد فرمود كه ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ﴾ اين براي بيان مستثنا و تتميم سخن قبلي است قوم كنانه اين قوم كنانه ميگفتند كه در زمان صلح حديبيه با وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معاهده بستند و نقض عهد نكردند و در كمال رعايت وفاي عهد به سر ميبردند آن روز قدرت مركزي نبود كه مثلاً حالا دولت اسلامي با آن قدرت مركزي و حكومت مركزي پيمان ببندد و همه قبائل تمكين كنند هر قبيله قبيلهاي جداگانه تقريباً مگر بعضيها پيمان ميبستند قوم كنانه در جريان صلح حديبيه با حكومت مركزي اسلام تعهد بستند اين قوم نقض عهد نكردند چون نقض عهد نكردند در آيهٴ هفت همين سورهٴ «توبه» اينها را استثنا كرد فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِندَ المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾ چون جريان حديبيه نزديك مسجدالحرام بود فاصلهاش از مدينه پيغمبر زيادتر بود از اين جهت فرمودند: ﴿عِندَ المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾ نه ﴿عِندَ المَسْجِدِ الحَرَامِ﴾ نظير ﴿وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّي﴾[12] كه فاصله سه چهار متري باشد اينطور نيست پس قوم كنانه كه تعهد كردند و به عهدشان وفا كردند اينها را استثنا ميكند كاري به اينها نداشته باشيد ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾ نسبت به اينها شما هيچ تعرضي نكنيد و اين تقواي سياسي كه در رعايت عهد مشهود است باعث محبوبيت شما ميشود نزد خدا ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُتَّقِين﴾ اينگونه از افراد متقي را كه به عهدشان وفا ميكنند.
معناي واژهي «إلّ» و بيان ويژگيهاي مشركان پيمانشكن
بعد دربارهٴ آنها كه فرمود آنها عهدشان معتبر نيست و نقض عهد كردند فرمود: ﴿كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾ الّ لغتاً اين جُعار و آن صدا را ميگويند از همه اين اصوات يا اين كارهاي فيزيكي فعلي مشتق ميشود كه بر آن قراردادها اطلاق ميشود جريان ﴿عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾[13] و مانند آن قبلاً گذشت كه چون در جاهليت رسم بر اين بود وقتي قراردادي ميبستند يا امضا ميكردند طرفين قرارداد با يكديگر دست ميدادند تماسح يمنيٰ به يمنيٰ بود برخورد دست راست با دست راست بود اين كار را ميگفتند جزء ايمان است بنا بر اينكه ايمان جمع يمين به معناي تماسح يمنيٰ با يمنيٰ باشد نه جمع يمين به معني سوگند چون دست راست با دست راست تماس ميگرفت برخورد دو يمين بود از اين جهت ميگفتند ﴿عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ﴾ يا ﴿إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾ مشابه اين اشتغال در كلمه ال است ﴿لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ﴾ اليل همان انين است وقتي يك گوسفندي يا غير گوسفند از اين حيوانات يك جعاري يك نالهاي دارد صدايي برميآورد ميگويند اين اليل و انين آن حيوان است جعار همان ناله است چون مشابه اين صوت هنگام برقراري پيمان و تعهد از اينها شنيده ميشد اين پيمان را ميگفتند ال يعني يك گفتگويي كه در پايانش يك صدايي هم شنيده ميشود چون اين ال از آن اليل مشتق است اين پيمان را ميگفتند ال ﴿لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾[14] ذمه كه مشخص است ذمه يك امر اعتباري است بر خلاف ذهن، ذهن يك وجود حقيقي است كه در علوم حقيقي مطرح است ذمه يك امر قرارداد است مثلاً كسي كه بدهكار است ذمه او مشغول است طلبكار اگر فوراً ببخشد ابراء كند ميگويند ذمهاش ديگر چيزي نيست بود آن دين در لحظه قبل و نبود همان دين با ابراء در لحظه بعد يك امر اعتباري است اما ذهن يك حساب ديگري دارد فرمود: ﴿كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَلاَ ذِمَّةً﴾ خب نه آن ال كه يك پيمان خاص است نه اين تعهد ذمي و كارشان هم منافقانه است ﴿يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ﴾ اما ﴿وَتَأْبَي قُلُوبُهُمْ﴾ ﴿لاَيَرْقُبُوا﴾ ﴿إلاًّ﴾ يك، ﴿ذِمَّةً﴾ دو، ﴿يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَي قُلُوبُهُمْ﴾ سه، ﴿وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ﴾ چهار.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 194.
[2] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 11.
[3] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 11.
[4] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 194.
[5] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 23.
[6] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 90.
[7] ـ سورهٴ نجم، آيات 3 و4.
[8] ـ كافي، ج2، ص174.
[9] ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 30.
[10] ـ كافي، ج2، ص174.
[11] ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[12] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 125.
[13] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 33.
[14] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 10.