08 06 1983 4844645 شناسه:

تفسیر سوره رعد جلسه 33

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قُلْ مَن رَّبُّ السَّمٰوَاتِ وَ الآرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لاَ يَمْلِكُونَ لأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الآعْمَيٰ وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِم قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (16)﴾

 مقام سوم كه بيان توحيد ربوبي خداي سبحان بود ادله‌اي اقامه شد كه دلالت مي‌كرد رب العالمين هو الله است و لاغير. آنگاه به مشركيني كه در توحيد ربوبي شرك مي‌ورزند يعني غير خدا را عبادت مي‌كنند مخاطب قرار مي‌دهد به وسيلة رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چون آنها استحقاق خطاب ندارند. به رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اينها كه غير خدا را به عنوان رب اتخاذ كرده‌اند سندشان چيست؟ بايد موجودي را عبادت كرد كه او يا مالك و مدبر باشد يا خالق كه تدبير هم به خلقت برمي‌گردد به آن دو بياني كه قبلاً عرض شد يا روي تلازم يا روي استلزام. يا براي اينكه تدبير خود نحوه‌اي از خلقت است يا كسي بايد مدبر باشد كه اشياء را آفريده باشد و از ذات و اوصاف آنها باخبر باشد. اگر مبدئي خالق نبود ذات و اوصاف چيزي را ندانست قدرت تدبير ندارد. فرمود از اين مشركيني كه غير خدا را عبادت مي‌كنند بپرس كه آيا اين شركاي اينها و اين بتها كاري كردند يا نه؟ شما اگر غير خدا را مي‌پرستيد در اين عبادتتان يا بايد برهان عقلي داشته باشيد يا برهان نقلي يعني يا وحي سماوي اين كار را دستور داده باشد يا عقل به اين حكم فتوا داده باشد. زيرا اگر يك كاري را نه عقل قاطع و نه دليل قطعي او را تجويز نكرد انجام آن عمل كوركورانه است. لذا در اين آيات مي‌فرمايد به اينكه جمله‌هاي اين آية شريفه مي‌فرمايد همانطوري كه نابينا و بينا مساوي نيستند همانطوري كه تاريكي‌ها و نور مساوي نيستند بتها هم مساوي خدا نيستند. زيرا خدا هم مِلك آسمان و زمين به دست اوست چون او مالك است هم مُلك و نفوذ سماوات و ارض به دست اوست او چون مَلِك است. هم ﴿تبارك الذي بيده الملك﴾[1] هم ﴿فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء﴾[2] اين هم مَلِك است هم مالك ولي اين بتها ﴿لايملكون لأنفسهم نفعاً و لاضرّا﴾[3] آنها مالك سود و زيان خود نيستند فضلاً از سود و زيان شما. بنابراين مالك و غير مالك يكسان نيستند چه اينكه اعميٰ و بصير يكسان نيست چه اينكه ظلمت و نور يكسان نيست. در سورة نحل اينچنين فرمود آية 17 سورهٴ نحل: ﴿أفمن يخلق كمن لايخلق افلا تذكرون﴾[4] خالق و غير خالق يكسان نيستند. بنابراين شما كه بتها را مي‌پرستيد يا بايد در مقام تدبير كاري از آنها ساخته باشد يا در مقام خلقت و آفرينش آنها سهمي داشته باشند. آنها نه خالقند و نه مالك پس شما غير خالق را به منزلة خالق قرار داديد در حالي‌كه ﴿افمن يخلق كمن لايخلق﴾ خالق و غير خالق مساوي نيستند آن‌طوري كه بينا و نابينا يكسان نيستند آن‌طوري كه نور و ظلمت يكسان نيست و همين بتهايي كه شما مي‌پرستيد امواتند. چه اينكه در همين سورة نحل آية 21 آمده ﴿أموات غير احيا,﴾[5] اينها مرد‌گاني هستند كه از حيات بهره‌اي ندارند در حالي‌كه خداي سبحان ﴿الحي الذي لايموت﴾[6] او زنده است معبودين شما مرده‌اند. در جاي ديگر فرمود ﴿ما يستوي الاحياء ولا الأموات﴾[7] مرده با زنده يكسان نيستند. به تعبيرات گوناگون مي‌فرمايد بت با خدا همسان نيست آن‌طوري كه مرده با زنده همسان نيست، آن‌طوري كه خالق با غير خالق همسان نيست و مانند آن. اگر اينها خالقند سند ربوبيت آنهاست, مي‌شود دليل عقلي و اگر معبودند اين عبادت اينها را و ربوبيت اينها را يا بايد از راه برهان عقلي حل كنيد بگوييد اينها خالقند و هر خالقي رب است, اينها رب هستند اينها خالق هستند و هر خالقي را بايد عبادت كرد, اينها را بايد عبادت كرد مي‌شود يك برهان منطقي. يا اين مطلب را كه اينها معبود هستند و استحقاق عبادت دارند از يك وحي سماوي به ما ارائه بدهيد كه در كتاب انبياي پيشين آمده باشد كه بايد بتها را پرستيد لذا در چند جاي قرآن فرمود سخن اينها نه به برهان عقلي متكي است نه به وحي سماوي متكي است. در همين آية محل بحثِ سورة رعد فرمود ﴿أم جعلوا لله شركاءَ﴾ كه ﴿خلقوا كخلقه﴾ آيا براي خداي سبحان شريكي قرار دادند كه آن شركا مثل خدا چيزي را آفريد؟ ﴿فتشابه الخلق عليهم﴾ اين آفريدن امر را بر آنها مشتبه كرده لذا اين بتها را پرستيدند؟ چيزي كه اينها را به شبهه انداخت در بتها هست؟ آيا كاري نظير كار خدا كرده‌اند كه امر بر آنها مشتبه شد لذا شركا را پرستيدند؟ ﴿أم خلقوا كخلقه﴾ خلقوا اين بتها چيزي را مانند خدا آفريدند كه ﴿فتشابه الخلق عليهم﴾ آفريدن بر اينها مشتبه شده و كار را بر اينها مشتبه كرده به شبهه افتادند هرگز اينچنين نيست ﴿قل الله خالق كلّ شيء﴾[8] به اينها بگو چيزي نيست كه مخلوق خدا نباشد هر چه در جهان سهمي از شيئيت و هستي دارد فعل خداست ﴿قل الله خالق كلّ شيء﴾, چرا؟ چون ﴿هو الواحد القهار﴾[9] او واحدي نيست كه ثاني بردارد او واحد قاهر است اگر واحد قاهر است لا شريك له. آن واحدي ثاني برمي‌دارد كه وحدتش قاهره نباشد وحدت قاهره غير نمي‌گذارد اگر ارض يك موجودي است واحد ثاني برمي‌دارد اگر آسمان يك موجودي است واحد ثاني برمي‌دارد اگر انسان موجودي است واحد ثاني برمي‌دارد. زيرا هيچ يك از اين وحدتها وحدت قاهره نيست و هيچ كدام از اين واحدها واحدهاي قهار نيستند واحد قاهر آن است كه جميع ماسوا را تحت قهرش قرار بدهد و چيزي در برابر او نباشد. اگر غيري در برابر او باشد و شريك او باشد آن غير هم واحد است مثل اين, اين هم واحد است مثل او نه وحدت او. قاهره است نه وحدت اين قاهره است نه او قهّار است و نه اين قهّار. اگر وحدت قاهره بود همة ماسوا را مقهور كرد جا براي شريك نيست اگر خداي سبحان يك موجودي بود نامحدود جا براي غير نمي‌گذارد. اگر يك موجود محدودي بود حدّش تمام مي‌شود جا براي غير باز است اگر موجودي بود كه ﴿هو الذي في السماء إله و في الأرض إله﴾[10] اگر موجودي بود ﴿بكلّ شيء عليم﴾[11] موجودي بود ﴿بكل شيء محيط﴾[12] مي‌شود موجود نامحدود. اگر يك حقيقتي نامحدود شد جا براي غير نمي‌گذارد لذا وحدتش مي‌شود قاهره. خدا واحد قهّار است و با همين نام مبارك اگر در قيامت ظهور كرد بساط آفرينش جمع مي‌شود آن روز سؤال مي‌كنند ﴿لمن الملك اليوم لله الواحد القهار﴾[13] اگر خدا وحدتش قاهره است جا براي شريك نمي‌گذارد اگر وحدتي داشته باشد كه جا براي شريك بگذارد آن وحدتش وحدت قاهره نيست مثل وحدت ديگر موجودات است ديگر موجودات واحدي هستند كه ثاني و ثالث برمي‌دارد وحدت وقتي نامحدود شد آن شيء واحد نامحدود شد جا براي غير نمي‌گذارد كه غير بيايد آن خلاء را پر كند آن گوشه را غير به عهده بگيرد و مانند آن. چون ﴿هو الواحد القهار﴾ پس ﴿خالق كلّ شيء﴾ اوست صدر آيه مي‌شود مدّعا ذيل آيه مي‌شود دليل. ﴿الله خالق كل شيء﴾ چرا؟ لأنّ له وحدةً قاهرةً. وحدت قاهره جا براي شريك نمي‌گذارد كه شريك بيايد گوشه‌اي از كار را به عهده بگيرد.

سؤال ...

جواب: صادر اول، او محتاج نيست كه صادر اول و ثاني داشته باشد كل عالم را او آفريد ولي موجودات نازله اگر بخواهند فيضي بگيرند نوبت فيض‌يابي اينها بعد از گذشت موجودات ديگر است. او احتياج ندارد به اينكه به اين درخت فيض برساند از راههايي بگذرد درخت محتاج است كه اگر فيضي بگيرد از وسائط فراواني فيض دريافت كند.

سؤال ...

جواب: نه خالق كل شيء اوست چون خود باران و پيدايش باران و بارش باران همه و همه مجاري فيض اوست، چه اينكه در بحثهاي قبل گذشت. اينطور نيست كه او خالق اوّلي باشد بعد موجودات ديگر فيض را از او بگيرند و به موجودات بعدي برسانند كه بشود تفويض، و إلاّ مي‌شود محدود. موجود نامحدود هرگز نيازي به غير ندارد اين اغيار هستند كه اگر بخواهند از خداي سبحان فيض دريافت كنند نيازي دارند كه از مدبّرات امر فيض دريافت كنند و الاّ سراسر عالم سپاه حق است ﴿لله جنود السموات و الأرض﴾[14] چيزي در عالم نيست كه از مهره‌هاي سپاه الهي بيرون باشد هر موجودي سربازي از سربازان خداي سبحان است. اين معنا را قرآن كريم همان‌طوري كه ملاحظه فرموديد از ساده‌ترين بيان شروع كرده تا به عميق‌ترين بيان. در سورة اعراف مي‌فرمايد به اينكه اين بتها كه دست و پا ندارند راهي بروند چرا اينها را مي‌پرستيد؟ اين يك بيان ساده است. در سورة حج يك مثلي ذكر كرد فرمود ﴿يا أيّها الناس ضرب مثل فاستمعوا له﴾[15] مردم يك مثلي بيان شده گوش كنيد و آن اينست كه اين بتها قدرت آفرينش يك مگس را هم ندارند. اما در سورة فاطر و در سورة احقاف سخن از مَثَل نيست سخن از خلقت مگس نيست سخن از يك بحث كلّي عقلي است مي‌فرمايد اين كاري كه شما انجام مي‌دهيد عبادتي كه مي‌كنيد در برابر بتها اين را يا بايد برهان عقلي تأييد كند يا برهان نقليِ قطعي. كه در سورة احقاف گذشت در سورة فاطر هم گذشت و اين حرف مال اوساط از مردم نيست با ضِعاف و اوساط اينچنين برخورد مي‌كند قرآن كريم ﴿ألهم أرجل يمشون بها أم لهم أيد يبطشون بها﴾[16] آيات سورة اعراف كه گذشت يا آياتي كه در اواخر سورة حج بود كه اين بتها قدرت آفريدن يك مگس را هم ندارند ﴿و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوا منه ضعف الطالب و المطلوب﴾[17] و مانند آن. و اما درسورة فاطر اينچنين برهان اقامه مي‌كند در آية چهلم سورهٴ فاطر اين‌گونه است ﴿قل أرايتم شركائكم الذين تدعون من دون الله﴾ ﴿أرايتم﴾ يعني اخبروني. دربارة اين بتها گزارش بدهيد كه اينها چكاره‌اند ﴿أروني ماذا خلقوا من الأرض﴾ آيا اينها در زمين چيزي را آفريدند؟ ﴿أم لهم شركٌ في السموات﴾ يا در آسمانها سهمي دارند آن سهمي كه شريك دارد كه با اين برهان عقلي عبادت آنها را تصحيح كرده ‌باشيد؟ ﴿أم آتيناهم كتاباً فهم علي بيّنة منه﴾ ما وحيي فرستاديم پيامبري فرستاديم در هيچ كتاب آسماني گفتيم كه بت پرستي كنيد كه ﴿علي بينةٍ﴾ باشيد حجت الهي داشته باشيد؟ اگر دليل عقلي نداريد و اگر برهان نقلي نداريد جز فريب و نيرنگ چيزي در كار نيست ﴿بل إن يعد الظالمون بعضهم بعضاً إلاّ غروراً﴾[18], در غرور و فريب و نيرنگ به سر مي‌بريد بت پرستي يك فريب و نيرنگ است اين حرف مال ضِعاف از مردم يا اوساط از مردم كه نيست براي مردم عادي اين‌طور نمي‌شود تحليل كرد كه يك حرف را يا بايد برهان عقلي تبيين كند يا نقل قطعي. براي ديگران كه ناس هستند مي‌گويند ﴿يا أيّها الناس ضرب مثل فاستمعوا له﴾[19] اين بتها قدرت آفرينش يك مگس را هم ندارند. اما اينكه امر خارج از اين دو قسم نيست مطلب را يا عقل قطعي يا نقل قطعي بايد تأييد كند اين مال آن متفكرانشان است. همين معنا را در سور ديگر هم بيان كرده، در سورة زخرف همين معنا بيان شده آية 20 به بعد سورهٴ زخرف مي‌فرمايد ﴿و قالوا لو شاء الرّحمٰن ما عبدناهم ما لهم بذلك من علم إن هم إلاّ يخرصون ٭ أم آتيناهم كتابا من قبله فهم به مستمسكون﴾[20] اينها كه بت پرستي را به حساب خدا مي‌آورند و مي‌گويند اين خواست خداست اگر خدا نمي‌خواست ما عبادت نمي‌كرديم بتها را, آيا ما به وسيلة وحي سماوي در يكي از كتابهاي انبياي پيشين اين مطلب را به اينها گفتيم؟ به اينها كتابي داديم كه در آن كتاب آمده باشد كه شما بت پرستي كنيد؟ ﴿أم آتيناهم كتاباً من قبله﴾[21] يعني قبل از قرآن كتابي آمده آنها را به بت پرستي ترغيب كرد ﴿فهم به مستمسكون﴾ به اين كتاب قبلي تمسك كردند؟ در آيه‌اي كه قبلاً خوانده شد اين بود در سورة فاطر  فرمود به اينكه آيا ما به اينها كتابي داديم وحيي داديم كه ﴿فهم علي بيّنة منه﴾ دليل الهي داشته باشند؟ در سورة زخرف مي‌گويد ما به اينها كتابي داديم ﴿فهم به مستمسكون﴾ به اين وحي تمسك كردند و بت پرستي را به استناد وحي تصحيح كردند قهراً در همة اين موارد كه فرمود يا دليل عقلي يا دليل نقلي هيچ يك از اين دو نداريد آنگاه در سورة شوريٰ مي‌فرمايد بعد از اينكه در اصل توحيد و نبوت با اينها به بحث و گفت و گو پرداخت در سورة شوريٰ آية شانزدهم مي‌فرمايد ﴿و الذين يحاجّون في الله من بعد ما استجيب له حجّتهم داحضةٌ عند ربهم﴾[22] دليل اينها فروريخته است هالك و باطل است دليلي ندارند اگر نه برهان عقلي بود و نه دليل نقلي معتبر پس حجت اينها داحض است يعني باطل است و هالك. ﴿حجّتهم داحضةً عند ربهم و عليهم غضب و لهم عذاب شديد﴾[23] آنگاه مي‌فرمايد سخني براي اين بت پرستها نمانده دليل عقلي يا نقل معتبر براي آنها نمانده يا پناه مي‌برند به همين آثار ملي بودن يا تكيه مي‌كنند به آن مذهبهاي خود ساختة جبر. براي عبادت بتها دليل عقلي نداشتند و دليل نقلي هم وحي معتبر نبود يا پناه مي‌برند به همين آثار ملّي كه اين جزء آثار باستاني ماست پدران ما, نياكان ما براي اينها حرمت قائل بودند و ما هم تابع آثار نياكانيم يا به مكتب مشئوم جبر كه آن هم جزء دسيسه‌هاي عده‌اي بود تكيه مي‌كنند در سورة زخرف مي‌فرمايد وقتي ما از اينها مي‌پرسيم چرا بتها را مي‌پرستيد؟ دو جواب به ما مي‌دهند اين دو جواب ظاهراً مال دو گروه است نه مال يك گروه. چون بين اين دو جواب خيلي فرق است. در همان سورة زخرف آية 20 به بعد آمده كه ﴿و قالوا لو شاء الرحمٰن ما عبدناهم﴾[24] اين خواست خداست كه ما بتها را بپرستيم اگر خدا نمي‌خواست ما بت‌پرست باشيم چون بكل شيء قدير است جلو ما را مي‌گرفت از اينكه ما بتها را مي‌پرستيم و خدا جلو ما را نمي‌گيرد معلوم مي‌شود خواست خداست ﴿و قالوا لو شاء الرّحمن ما عبدناهم﴾ جواب مي‌فرمايد ﴿ما لهم بذلك من علم إن هم إلاّ يخرصون﴾[25] روي خَرص و تخمين و گمان سخن مي‌گويند براي اينكه خواست خدا را از كجا كشف كردند؟ ما به اينها دستوري داديم در كتاب آسماني؟ يك همچنين چيزي كه نبود ﴿أم آتيناهم كتاباً من قبله فهم به مستمسكون﴾[26] كه به آن وحي تكيه كنند بگويند به دليل قول خدا در فلان كتاب آسماني ما مي‌دانيم كه اين كار مرضيّ خداست اين كه نبود ﴿بل قالوا إنّا وجدنا آبائنا علي امّةٍ و إنّا علي آثارهم مهتدون﴾[27] چون نياكان ما، پدران ما اين روش را داشتند ما هم دنباله‌رو نياكانمان هستيم اين جزو آثار ملي ماست, آثار باستاني ماست, گذشتگان ما مي‌پرستيدند ما هم رها نمي‌كنيم. حرفي در برابر انبيا ندارند مي‌گويند اين روش پيشينيان بود ما هم ادامه مي‌دهيم. اين حرف با آن سخن خيلي فرق مي‌كند. آن سخن در قرآن كريم در موارد عديده آمده به صورت يك قياس استثنائي دليل جبري هم هست كه اگر خدا نمي‌خواست ما نمي‌كرديم كه اين اگر بحث به آن آيات مناسب رسيد دربارة آن آيات مناسب هم بايد مستوفا بحث بشود انشاءالله. بين اين دو بيان خيلي فرق است عدّه‌اي مي‌گويند چون نياكان ما اين كار را مي‌كردند ما دنباله‌رو آنها هستيم اين در تحليل يك سنت ملي درمي‌آيد ولاغير. اما آن اوّلي به صورت يك قياس استثنائي است، يك حجّت جبري است كه اگر خدا نمي‌خواست جلوِ ما را مي‌گرفت چون خدا مي‌خواهد ما عبادت مي‌كنيم آنجا بايد بين ارادة تشريع و ارادة تكوين فرق گذاشت و مانند آن.

سؤال ...

جواب: بله او را محقّقينشان مي‌گويند. مي‌گويند به اينكه اين كارهايي كه ما مي‌كنيم و كارهايي كه گذشتگان ما مي‌كردند مرضي خداست ﴿لو شاء الله ما عبدنا من دونه من شيء و لا آبائنا و لا حرمنا﴾ ما و پدران ما اگر چيزي را مي‌پرستيم و اگر چيزي را تحريم مي‌كنيم خواست خداست اين سخن يك بت پرست متفكر است كه كار خود را و كار نياكان خود را روي مكتب دست‌بافت خود به نام جبر توجيه مي‌كند اما تودة بت پرست مي‌گويند چون پيشينيان مي‌پرستيدند ما هم دنباله‌رو آنهاييم. بين اين دوتا حرف خيلي فرق است. آنها روي مكتب جبر هم سخنان خود را هم سخنان نياكان خود را تصحيح مي‌كنند مي‌گويند ﴿ما عبدنا من دونه من شيء نحن ولا آبائنا ولا حرمنا من دونه من شيء﴾ ما عبدناهم و لاآبائنا و لاحرمنا من دونه شيء كه اين مضمون بعضي از آياتي است كه قرآن از اينها نقل مي‌كند مي‌فرمايد حرفشان اين است كه اگر بت پرستي مرضي خدا نمي‌بود و تحريم كردن و تحليل كردن مرضي خدا نمي‌بود اين چيزهايي كه ما حلال كرديم اين چيزهايي كه ما حرام كرديم اگر مرضي خدا نمي‌بود نه ما اين قدرت را داشتيم نه نياكان ما. آنجا كه خدا مي‌فرمايد كه ﴿آلله أذن لكم أم علي الله تفترون﴾[28] اين افتراها كه مي‌بنديد چه حلال است؟ چه حرام است؟ چه كسي به شما گفت آنجا مي‌گويند كار ما و كار نياكان ما مرضي خداست اگر مرضي خدا نبود خدا جلوِ ما را مي‌گرفت كه بين تكوين و تشريع خلط كردند اين سخن يك بت پرست عامي نيست كه با يك قياس استثنائي مكتب جبر را توجيه كند.

وقتي انبيا مي‌آمدند آنها را به توحيد دعوت مي‌كردند اينها در برابر انبيا مي‌گفتند كه شما آمديد ﴿لتلفِتَنا عمّا وجدنا عليه أبائنا﴾[29] آمديد ما را از آثار گذشتگان‌مان، از آثار نياكان‌مان منصرف كنيد اين حرف تودة مردم بود اما متفكرين‌شان يا واقعاً معتقد بودند يا ‌خواستند سرپوشي روي اين مرام باطل بگذارند هم كار مردم را، هم كار خود را، هم كار نياكان خود را روي مكتب جبر توجيه مي‌كردند مي‌گفتند اگر خدا نمي‌خواست ما اين كار را نمي‌كرديم بنابراين بين اين دوتا حرف خيلي فاصله است.

سؤال ...

جواب: هدايت هم براي عوام است ﴿هديً للنّاس﴾[30] است براي مردم است ﴿هديً للناس﴾ است ﴿ذكريٰ للبشر﴾[31] است مردم را چون «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة»[32] هر كسي را به اندازة استعداد او بايد هدايت كرد براي تودة مردم در حدّ مثل زدن و نصيحت كردن و مانند آن و براي محققين‌شان در حدّ برهان عقلي سخن را بايد طوري طرح كرد كه عوام بفهمد و محقق انگشت نقد نگذارد. بايد اينچنين قرص حرف زد كه عوام بفهمد محقق نتواند اشكال بكند و اين دأب قرآن كريم هست. هيچ بحثي نيست مگر اينكه قرآن كريم با اين دو ركن پياده مي‌كند، حرفي نمي‌زند كه مردم نفهمند و حرفي هم نمي‌زند كه هيچ محققي قدرت اشكال داشته باشد. يك كتاب فلسفي خالص نيست كه يكدست برهان عقلي باشد براي اوحدي مردم سخن بگويد يك كتاب اَمثال هم نيست كه يكدست براي مردم داستان بگويد كه جاي نقد محققين باز باشد با اين دو ركن سراسر قرآن تنظيم شده است. هيچ مطلبي نيست كه عوام نفهمد و هيچ مطلبي هم نيست كه محقق قدرت اشكال داشته باشد. لذا در كنارش در كنار هر مطلبي برهان او ذكر شده است همان برهان قطعي را سند آن مطلب مي‌داند بعد او را به عبارتهاي گوناگون با مثلها با تنظيرها با ذكر شواهد و نظائر آن عوام را روشن مي‌كند. لذا احدي يوم القيامه حجّتي پيش خدا ندارد «إن هذا القرآن مأدبة الله»[33] بيان رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه اين سفرة عالمي است هيچ كسي نمي‌تواند بگويد من درس خوانده نبودم نمي‌توانستم بفهمم چون قرآن نه آن‌قدر مشكل سخن مي‌گويد كه ساده‌ترين فكر نفهمد و نه حرفش بي‌مأخذ است كه كسي قدرت اشكال داشته باشد اين تحدّي است كه كرده است. اليوم هم اين مبارزه را دربر دارد تحدّي مي‌كند دعوت به مبارزه مي‌كند مي‌گويد شما هم مثل اين بياوريد اين است كه امير المؤمنين(سلام الله عليه) به پسرش ابن حنفيه مي‌فرمايد كه درجات بهشت به عدد آيات قرآن كريم است به اين فكر نباش كه در حد وسطها بماني «اقرأ و ارقع»[34] بخوان و بالا برو. براي اوساط از مردم سخن از ﴿اذكروا نعمتي التي أنعمت عليكم﴾[35] است براي اوحدي و خواص از انسانهاي كامل ﴿فاذكروني أذكركم﴾[36] است نه ﴿اذكروا نعمتي التي أنعمت عليكم﴾ نه به ياد نعمتهاي من باشيد و منعم را بپرستيد سخن از نعمت نيست سخن از ياد من است به ياد من باش تا من به ياد تو باشم همه را قرآن كريم پروراند هم ضِعاف و اوساط مردم را، هم محققين و علما و متفكرين را، در بين وثنيين اين فكر بود همان‌طور كه در بين موحدين مردم يكسان نيستند ﴿لهم درجات﴾[37] كه در سورة انفال است بلكه ﴿هم درجات﴾[38] كه در سورة آل‌عمران است خود مردم درجه‌اند اينطور نيست كه مردم در گوهر ذاتشان يكسان باشند در عوارض بيرون فرق بكنند بلكه خود مردم درجاتند آيات قرآني هم اينچنين است موحدين اگر چند درجه‌اند مشركين هم به شرح ايضاً آنها هم چند درجه‌اند يك عامي مشرك مي‌گويد اين سنّت نياكان من است يك محقق مشرك مي‌گويد ﴿لوشاء الرحمٰن ما عبدناهم﴾[39] او با قياس استثنائي جبر را تثبيت مي‌كند كار خود و نياكانش را با جبر توجيه مي‌كند كه اگر خدا نمي‌خواست ما و گذشتگان‌مان بتها را نمي‌پرستيديم اين مشرك عامي مي‌گويد اين روش كهنسالان ماست و روشي است كه ديگران داشته‌اند ما هم دنباله‌رو آنهاييم ﴿بل قالوا إنّا وجدنا آبائنا علي أمة و إنّا علي آثارهم مهتدون﴾[40] كه اين دو طرز فكر خيلي با هم فرق مي‌كنند چه اينكه اكثري مؤمنين هم اينچنين هستند با آن اوحديشان فرق مي‌كنند. در آية محل بحث سورة رعد كه سخن از نابرابر بودن بينا و نابيناست و ظلمتها و نور است اين مطلب روشن مي‌شود كه خالق با غير خالق يكسان نيستند و مشركين اينها را يكسان قرار دادند لذا در قيامت به اين وضع مبتلا مي‌شوند در قيامت از اينها سؤال مي‌كنند كه چه كردي در سورة شعراء آية 98 اين است در قيامت به جرمشان اعتراف مي‌كنند مي‌گويند ﴿إذ نسوّيكم بربّ العالمين﴾[41] در قيامت وقتي گرفتار عذاب شدند به بتها مي‌گويند ما شما را با خدايي كه ربّ العالمين است مساوي كرديم خدا را بايد مي‌پرستيديم شما را پرستيديم خدا معبود بود نه شما، شما را مساوي و مستوي با ربّ العالمين كرديم ﴿إذ نسوّيكم بربّ العالمين﴾ بنابراين بتها با خدا يكسان نيستند، بت پرست با مؤمن يكسان نيست. در همين سورة رعد راجع به طرز تفكر يك مادي و بت پرست كه به جايي تكيه نمي‌كند آيه‌اي است ﴿أفمن هو قائم علي كل نفسٍ بما كسبت﴾[42] آية 33 همين سورة رعد مي‌فرمايد ﴿أفمن هو قائم علي كلّ نفسٍ بما كسبت﴾ آن كسي كه قيّم هر انسان است و قيّم همة اعمال اوست و همة اعمال او را حفظ مي‌كند و همة اعمال او را به پايان مي‌رساند او خداست. آن كه قيّم مردم است با جميع شئوني كه براي مردم است ﴿أفمن هو قائم علي كل نفسٍ بما كسبت﴾ او خداست ولي مشركان كارشان اين بود ﴿و جعلوا لله شركاء﴾[43] براي خدا بتها را شريك قرار دادند خداي سبحان به رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد ﴿قل سمّوهم﴾ اين بتها را تسميه كنيد، نام ببريد اينها چه كسي هستند؟ اوصافشان را، نشانه‌هايشان را سمه و علامتشان را بيان كنيد اينها چه كاره‌اند اينها عليم هستند, قدير هستند, حي‌ هستند, مدبّر هستند مالك هستند؟ شما گفتيد يكي حُبَل است يكي كذا و كذا و كذا ﴿سمّوهم﴾ ببينيم اينها چه كاره‌اند در عالم، خلقت با اينهاست، تدبير با اينهاست «سمّوهم﴾ نه يعني نام اينها را ببريد يكي بگويد «وَدّ» است يكي بگويد «حُبَل» است يكي بگويد «يغوث» است يكي بگويد «يعوق» است اين تسميه كه به درد نمي‌خورد يعني اوصافشان را ذكر بكنيد ببينيم شايستة ربوبيت و خالقيت هستند يا نه ﴿سمّوهم﴾ چون آنها قدرت تسميه ندارند تسميه‌اي كه بتواند در برهان نقش داشته باشد نه اسم اين بتها چيست اسم اين بتها كه معروف بود و خود را هم به نام اين بتها مفتخر مي‌كردند يكي مي‌شد عبد وَد, عمر بن عبدوَد, «وَد» نام بتي از بتها بود يكي مي‌شود عبد العزّيٰ, يكي مي‌شد كذا و كذا. نامهاي اين بتها مشخص بود و قرآن كريم هم نامهاي اينها را برد اين نام نقشي ندارد فرمود ﴿سمّوهم﴾ اينها را نام ببريد به اوصافشان، به كمالاتشان ببينيم آيا اينها كاره‌اي هستند در عالم خلقت و تدبير يا نه ﴿سمّوهم أم تنبئونه بما لايعلم في الأرض﴾[44] اينچنين نيست شما نمي‌توانيد تسميه كنيد و اين بتها را توصيف كنيد بلكه خدا را باخبر مي‌كنيد از چيزي كه نمي‌داند يعني به خدا مي‌گوييد ﴿هٰؤلاء شفعائنا﴾[45] و امثال ذلك كه خدا نمي‌داند, نمي‌داند يعني در جهان نيست چون اگر بود او ﴿بكل شيء عليم﴾ بود بايد مي‌دانست اگر يك چنين چيزي در جهان بود خدا مي‌دانست چون او ﴿بكل شيء عليم﴾[46] است. در آيات ديگر هم اين مضمون آمده كه ﴿تنبّئونه بما لايعلم في الارض﴾[47] اين مضمون هم در آيات ديگر آمده يعني شما مطلبي را مي‌گوييد كه خدا نمي‌داند يعني نيست چون اگر بود او مي‌دانست پس خلاصة حرفتان در بت پرستي و جعل شركا چيست؟ فرمود ﴿أم بظاهرٍ من القول﴾[48] اين يك حرفي است بي‌معنا. ظاهري است بي‌باطن. مي‌گويند ﴿هؤلاء شركائنا﴾ اما اين حرف معنا ندارد باطن ندارد زيرا دليل است كه باطن سخن است دليل است كه سند سخن است. اگر سخني نه به برهان عقلي تكيه كرد نه به برهان نقلي مي‌شود ظاهرِ قول, قول ظاهر, بدون باطن كه اين "أم" أم منقطعه است يعني بل حرفشان بظاهر من  القول است ﴿أم بظاهرٍ من القول﴾ اين مضمون در سورة والنجم آمده به اين صورت آية 19 به بعد سورة والنجم فرمود اين بتهايي كه مي‌پرستيد ﴿أفرأيتم اللاّت والعزّيٰ﴾ افرأيتم يعني أخبروني ﴿أفرأيتم اللات و العزّيٰ ٭ و منات الثالثة الأخريٰ﴾[49] لات يكي, عزّيٰ دوتا, منات كه بت سوم است سه‌تا ﴿و منات﴾ منات ﴿الثالثة الأخري﴾ بت سومي است آن‌گاه مي‌فرمايد ﴿إن هي إلاّ أسماء سمّيتموها انتم و آبائكم﴾[50] اينها فقط نامهايي است كه شما به اين چوبها داديد فقط اسم خالي است همين ﴿بظاهرٍ من القول﴾[51] اين كه در سورة رعد آمده، فرمود يك اسم خالي است جز اسم چيز ديگر نيست ﴿إن هي إلاّ أسماءٌ سميتموها أنتم و آبائكم﴾ چون آنها مي‌گفتند كه روش نياكان‌مان را ما بايد ادامه بدهيم قرآن همان‌ها را و هم نياكانشان را تخطئه مي‌كند مي‌گويد شما و نياكانتان نامهاي بي معنا به اين چوبهاي خشك داديد ﴿إن هي إلاّ أسماءٌ سميتموها أنتم و آبائكم ما أنزل الله بها من سلطانٍ﴾[52] هيچ برهاني از طرف خدا نيامده سلطان همان برهان است كه بر وهم وخيال مسلّط است دليل وقتي بر وهم و خيال مسلّط شد به او مي‌گويند سلطان. حجّت را سلطان مي‌نامند. در قرآن اين تعبيرات هست كه شما سلطان نداريد يعني حجت و برهان نداريد. در اين كريمه هم فرمود خدا سلطان نازل نكرده وحي سماوي سلطان است مسلّط بر وهم و خيال و امثال ذلك است فرمود خدا دليلي نازل نكرده ﴿ما أنزل الله بها من سلطان إن يتبعون إلاّ الظنّ و ما تهوي الأنفس﴾[53] اينها تابع گمان و ميل هستند هرچه ميلشان خواست مي‌كنند و هرچه گمانشان به آن سمت شد مي‌پذيرند انسان يك بعدي دارد كه با آن بعد مي‌انديشد و فكر دارد يك بعدي دارد كه با آن بعد گرايش دارد و به اصطلاح يكي را عقل نظري مي‌گويند يكي را عقل عملي. به ما گفتند در مسائلي كه مربوط به عقل نظري است با قطع و يقين كار كنيد نه ظن و گمان، در مسائل عقل عملي هم بكوشيد كه خير و حق را اطاعت كنيد نه دلخواه را بپسنديد. براي سرزنش مشركين مي‌فرمايد اينها هم در مسائل علمي به يقين و قطع نرسيدند با گمان كار مي‌كنند هم در مسائل عملي به دلخواه رفتار مي‌كنند نه طالب خير باشند به ما گفتند بكوشيد در مسائل عملي آنچه كه خير است اطاعت كنيد و به دنبال خير حركت كنيد نه به دلخواه در مسائل نظري هم با يقين و قطع كار بكنيد نه با ظن و گمان. اين دو فضيلت كه براي موحدين است براي مشركين نيست اينها در مسائل نظري به مظنّه اكتفا مي‌كنند در مسائل عملي هم به دلخواه رفتار مي‌كنند نه تابع حق باشند و خير باشند

سؤال ...

جواب: خيلي فرق مي‌كند در آنجا فرمود ﴿سمّوهم﴾ شما نام اينها را بگوييد ببينيم آيا شايسته‌اند براي ربوبيت يا نه عليم‌اند, قديرند, حي‌اند, مالك‌اند, مدبرند چه كاره‌اند؟ اينها فقط نامي است يكي چوب است يكي سنگ است يكي گِل است يك نامهايي هم شما گذاشتيد و اينها را كه بت ناميديد نامي است كه ﴿بظاهرٍ من القول﴾ است ﴿ما أنزل الله بها من سلطان﴾ خدا برهاني از آسمان و راه وحي نازل نكرده كه اينها سمتي داشته باشند دليل عقلي كه نداريد زيرا خلق نكردند دليل نقلي كه نداريد چون وحي نازل نشده. اگر يك روشي نه به عقل تكيه كرد نه به نقل تكيه كرد هم انديشه مي‌شود تبعيت ظنّ، هم عمل مي‌شود دلپسند. لذا فرمود در مسائل نظري كارشان اين است ﴿إن يتّبعون إلاّ الظنّ﴾ در مسائل عملي كارشان اين است ﴿و ما تهوي الأنفس﴾ هر چه دلشان بخواهد.

سؤال ...

جواب: چون اگر نامگذاري مي‌كردند كه حجّت تمام نمي‌شد ﴿قل سمّوهم﴾ خب نام مي‌بردند اين «حُبَل» است چه مي‌شد اين «لات» است آن «عزّيٰ» است. آن هم «منات» است آن «وَد» است آن «يعوث» است آن «يعوق» مشكل حل نمي‌شد اين در مقام احتجاج است ﴿سمّوهم﴾ ببينيم اينها چه كاره‌اند اينها چه سمتي دارند چه سمه‌اي دارند چه علامتي دارند كه شايستة ربوبيت باشند و شما اينها را بپرستيد و الآ خود رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم﴾ مي‌دانست كه بتها اسمش چيست مردم هم خود را بندة همين بتها مي‌ناميدند يكي عبدالعزّيٰ بود يكي هم عبدوَدّ بود و مانند آن. نه اين نامها مجهول بود نه بردن نام در يك جلسة استدلال مشكلي را حل مي‌كند قرآن مي‌فرمايد ﴿سمّوهم﴾ اينها را تسميه كنيد ببينيم يعني اوصافشان، علامتشان، نشانه‌هايشان، برجستگيهايشان را بگوييد ببينيم آيا شايستة ربوبيت هستند يا نيستند اين است كه در آنجا جواب ندادند فرمود ﴿قل سمّوهم﴾ آنها نمي‌توانند تسميه كنند ﴿أم﴾ اين "ام" دوم هم منقطعه است "ام" سوم هم منقطعه است "ام" سوم كه يقيناً منقطعه است يعني حرفتان حرف ظاهر من القول است سندي ندارد حرفي كه نه دليل عقلي او را تأييد كند نه برهان نقلي از او حمايت كند مي‌شود ﴿بظاهر من القول﴾ و اين دو خصيصه‌اي كه بايد براي انسان كامل باشد هيچ كدام براي بت پرست نبود زيرا بت پرست در مسائل اعتقادي به گمان كار مي‌كند نه به يقين در مسائل عملي به دلخواه كار مي‌كند نه تابع حق و خير ﴿إن يتّبعون إلاّ الظن و ما تهوي الأنفس﴾ اما ﴿ولقد جائهم من ربهم الهدي﴾[54] از طرف خداي سبحان براي اينها هرگونه هدايتي هم آمده كه اينها بايد در مقام علم و عمل تابع آن باشند.

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 2.

[2]  ـ سورهٴ يس، آيهٴ 83.

[3]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[4]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 17.

[5]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 21.

[6]  ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 58.

[7]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 22.

[8]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[9]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 16.

[10]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.

[11]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.

[12]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 54.

[13]  ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 16.

[14]  ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 4.

[15]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 73.

[16]  ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 195.

[17]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 73.

[18]  ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 40.

[19]  ـ سورهٴ حج، آيهٴ 73.

[20]  ـ سورهٴ زخرف، آيات 20 ـ 21.

[21]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 21.

[22]  ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 16.

[23]  ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 16.

[24]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 20.

[25]  ـ سورهٴ زخر ف، آيهٴ 20.

[26]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 21.

[27]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.

[28]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 59.

[29]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 78.

[30]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.

[31]  ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.

[32]  ـ الكافي، ج 8، ص 177.

[33]  ـ مستدرك، ج 4، ص 232.

[34]  ـ الفقيه، ج 2، ص 628.

[35]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 40.

[36]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 152.

[37]  ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 4.

[38]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 163.

[39]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 20.

[40]  ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 22.

[41]  ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 98.

[42]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 33.

[43]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 33.

[44]  ـ سورهٴ رعد، ايه 33.

[45]  ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 18.

[46]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.

[47]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 33.

[48]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 133.

[49]  ـ سورهٴ نجم، آيات 19 ـ 20.

[50]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.

[51]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 33.

[52]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.

[53]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.

[54]  ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق