بسم الله الرحمن الرحيم
رعد به حمد خداي تعالي، تسبيح ميكند فرشتگان هم از هراس خدا تسبيح حق ميكنند منظور اين رعد، فرشتهاي كه موكّل رعد است نيست زيرا با جمع محلّي به الف و لام, والملائكة كه بعد ذكر شد سازگار نيست منظور ﴿يسبّح الرّعد﴾[1] اين نيست كه يسبح ملك الرّعد زيرا ﴿و الملائكة من خيفته﴾[2] بعد آمده و منظور از اين تسبيح مجاز و تمثيل هم نيست كه تمثيل شاعرانه باشد آنطوري كه در شعرها به اين دمن و اثقال و زمين و زمان خطاب ميشود يك چيزهائي را به آنها نسبت ميدهند يا چيزهائي را از آنها ميطلبند نيست كه در حدّ يك خيال و در حدّ يك وهم شاعرانه باشد زيرا كتاب آسماني منزه از شعر و خيال است؛ خدا، رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مَثَل اعلي عقل معرفي كرد فرمود نه ما شعر يادش داديم نه حرف او حرف شعر است نه او شاعر است نه ما او را براي اين كار ارسال كرديم ﴿و ماعلّمناه الشّعر و ما ينبغي له﴾[3] حرفهاي شاعرانه، استعارات و مجاز و خيالبافيها و وهم سازيها كه در اشعار مطرح است و هر چه بيشتر باشد باعث رونق آن شعر است لانّ الشعر أحسنه أكذبه, اينگونه از بيانها دربارة قرآن كريم راه ندارد چون ﴿فالحقّ والحقّ أقول﴾[4] خداي سبحان فرمود من حق ميگويم تشبيهات شاعرانه آن دروغ پردازيهاي خيالبافي در حرم امن قرآن راه ندارد و رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم منزّه از آن است كه شاعر باشد فرمود ﴿و ما علّمناه الشّعر و ما ينبغي له﴾ و ديگران كه قرآن كريم را رمي ميكردند گاهي به سحر رمي ميكردند گاهي به شعر رمي ميكردند و حضرت را گاهي به جنون متهم ميكردند رمي ميكردند و گاهي به شاعر بودن متهم ميكردند ميگفتند او شاعر است حرفهاي شاعرانه دارد قرآن كريم را معاذ الله شعر ميدانستند يعني خيالبافي، اين شعركه مشركين سعي ميكردند قرآن را شعر بدانند و حضرت را شاعر پيشه معرفي كنند يعني حرف, حرف برهاني نيست حرف مطابق عقل نيست بافته است و حرفهاي بافتني مورد قبول نيست و خداي سبحان، ساحت قرآن كريم را و همچنين مقام مقدّس پيامبرش را از شعر و شاعري به اين معني تنزيه كرده است, امّا آن شعري كه حقايق و براهين را بصورت نظم درميآورد آن همان شعري است كه خود حضرت يعني رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آنطوري كه مرحوم ابن بابويه در كتاب من لا يحضره الفقيه نقل كرده فرمود «انّ من الشعر لحكمة»[5] آن شعر همان حقائق و براهيني است كه بصورت نظم درميآيد شعر به معناي خيالبافي اين مذموم است نه شعر به معناي گفتن حكمت به زبان نظم, بنابراين، اگر گفته ميشود رعد مسبّح حق است تشبيه شاعرانه نيست زيرا تشبيه شاعرانه كه مطابق حق نيست در حريم قرآن راه ندارد اين دو امر؛ امر سوم اينكه رعد مسبح حق است يعني رعد يك موجودي است كه اگر ما دربارهاش مطالعه بكنيم و تأمل بكنيم ميفهميم مبدئي دارد ما را به خداي سبحان و منزه هدايت ميكند از اين جهت مسبّح حق است؟ آنطوري كه هر مصنوعي ما را به كمال و حكمت صانعش راهنمائي ميكند؟ اگر ما يك اثر مصنوعي را ديديم يك ضبط و راديو را كه اختراع كردند ديديم ميفهميم مبتكر او آدم حكيم و منظمي است اگر يك خط خوبي را ديديم ميفهميم كاتب او هنرمند است و مانند آن, آيا همانطوري كه يك بنا، ما را به مهندس بودن معمارش راهنمائي ميكند يك واحد صناعي ما را به عالم و دانشمند بودن مبتكرش راهنمائي ميكند آنجور رعد ما را به خدا راهنمائي ميكند و همين هدايت و دلالت او تسبيح اوست؟ اين حق است كه رعد مانند ديگر موجودات ما را به خداي حكيم هدايت ميكند امّا نه آنطوري كه يك واحد صناعي، ما را به هنر علمي مبتكرش هدايت ميكند, نه آنطوري كه يك ساختمان محكم و متقن ما را به مهندس بودنِ معمارش هدايت ميكند, زيرا آن واحد صناعي، ربط ذاتي با مهندس خود ندارد اين بنا ربط جوهري با معمار خود ندارد معماري و مبتكري روي كار آمد و اين اشياء موجود حساب شدهاي كه هر كدام داراي خواص معينند دور هم چيد يك بناء يا يك واحد مصنوعي را ساخت يا احداث كرد, هرگز پيچ و مهرة يك دستگاه راديو به آن مبتكرش ربط ذاتي ندارد زيرا قبل از اينكه مبتكرش خلق بشود اين ذرات و اجزا در عالم بود او آمد اينها را هماهنگ كرد شده راديو يا آن معمار و مهندس قبل از خلقتش اين اجزاي بنا در عالم بود او آمد اينها را جمع كرد شده بنا, اگر اجزاي عالم, آسمانها و زمين، آيات الهياند ما را به خداي سبحان هدايت ميكنند نه آنطوري كه بنا ما را به بنّا هدايت ميكند يا واحد صناعي، ما را به مبتكرش راهنمائي ميكند گرچه اين حق است و شعر نيست امّا اين بين راه است نه پايان راه، در بيانات امير المؤمنين(سلام الله عليه) در نهج البلاغه آمده كه «هل يكون بناءٌمن غير بانٍ او جنايةٌ من غير جانٍ»[6] به اين مضمون آمده آيا ميشود بنا بدون معمار و بنّا باشد آيا اثر بدون مؤثر ميباشد هر اثري، راهنماي وجود مؤثر هست آيا اينكه خداي سبحان ميفرمايد ﴿ويسبّح الرّعد بحمده﴾[7] يعني اگر ما دربارة نظم رعد و برق بينديشيم ما را به وجود خداي سبحان هدايت ميكند آنطوري كه اگر يك بنا را ديديم پي به يك بنّا ميبريم؟ آري ولي نه اينطوري كه بنا ما را به بنّا راهنمائي ميكند بنا يك واحد اعتبار صناعي است كه نشانة نظم صناعي است ولي پيوند جوهري بين اجزاي بنا با وجود بنّا نيست قبل از بنّا هم اين اجزا بود بعد از اينكه بنّا هم از بين رفت هم باز اين بنا هست رابطهاي كه بين اجزاي عالم و خداي سبحان است فوق ارتباطي است كه بين يك واحد صناعي با صانع و مبتكر اوست اين ذاتاً به او بسته است اين اگر خداي سبحان اراده نكند لاشيئ محض خواهد شد بنابراين، همة موجودات، آيات الهياند امّا نه آنطوري كه در واحدهاي صناعي آيت فاعلند بلكه از او قويتر، اين معنا حق است و اين معنا را آيات قرآن كريم به خوبي تبيين كرد فرمود آسمانها آيات حقند زمين آيات حق است موجودات زميني آيات حقند و مانند آن ولي اين تسبيح نيست, ما اگر دربارة رعد و برق و ديگر موجودات بينديشيم پي به خدا ميبريم اين حق است اينها آيات الهي اند فوق آن حدي كه با مطالعة يك بنا پي به بنّا ميبريم امّا اين تسبيح نيست اين را قرآن بعنوان آيت ميداند ميفرمايد آسمان آيت حق است زمين آيت حق است دريا و صحرا آيات حقند اين لسان غير از لسان تسبيح است پس اينكه فرمود ﴿يسبّح الرّعد بحمده﴾ نه يعني رعد يك موجودي است كه اگر شما خوب در اطرافش مطالعه كنيد شما را به خداي سبحان هدايت ميكند اين معناي آيت بودن رعد است و امري است حق نه معناي مسبّح بودن رعد است اگر ما گفتيم رعد مسبّح است بايد حقيقت تسبيح را در رعد بيابيم نه يعني او ما را راهنمائي ميكند آن لسان, لسان آيت بودن است او حق است. امر بعدي آن است كه اين رعد گذشته از آن كه آيت حق است مسبّح هم هست حقيقت تسبيح در اوست حقيقتاً خدا را تسبيح ميكنند ما كه انسانيم اگر خدا را بخواهيم تسبيح كنيم چه ميكنيم؟ يعني خداي متعال را منزّه از هر نقص و عيب ميدانيم اين حقيقت تسبيح است حقيقت تسبيح يعني تنزيه آن ذات كامل از هر نقص و عيب، اين حقيقت تسبيح است, اين حقيقت در هر موجودي به فراخور آن موجود و در حد هستي همان موجود است اگر الفاظ براي ارواح معاني وضع شد نه براي حدود خاص، اگر لفظ براي روح معني وضع شد نه براي مصاديق اگر مصاديق عوض شد آن لفظ در همان معني كه روح اين الفاظ و واقعيتهاست استعمال ميشود بيان ذلك كلمة چراغ مثلاً آن روزي كه بشر اوّلي كلمة مصباح و چراغ را استعمال كرد هرگز اين چراغهاي برق و مانند آن كه نبود مصباح را و چراغ را به معناي ابزار نور و روشني وضع كرد چيزي كه روشن كند براي بشرهاي اولي همان هيزمهائي را كه افروخته ميكردند از آن نور ميگرفتند مصباحشان بود بعد كم كم چراغهاي ساده و چراغهاي گردسوز تا رسيد به چراغهاي برق حالا ما اگر بگوئيم اين چراغ است مجاز گفتيم براي اينكه آن روزي كه بشر اين كلمه را وضع كرده بود برق نبود يا بگوئيم نه اين لفظ براي روح معني وضع شد مصاديق است كه عوض ميشوند و كامل ميشوند نه اينكه مفهوم عوض شده باشد آن روزي كه بشر قلم را وضع كرده بود به معناي ابزار كتابت قلم ني بود و مانند آن هرگز قلم خودنويس نبود و در ذهنشان هم ترسيم نميشد الآن اگر ما قلم را بر قلم خودنويس اطلاق كنيم و در آن معني جامع استعمال كنيم اين مجاز است لفظ كه در مصداق استعمال نميشود لفظ در معني استعمال ميشود آن معني منطبق بر مصداق است مصداقها فرق ميكنند بعضي ضعيفند بعضي قوي بعضي اقوي والا مفهوم كه يكي است و لفظ براي همان روح معنا و مفهوم وضع شد حقيقت تسبيح و حقيقت سجود و مانند آن يك واقعيتي است كه در هر موجودي به يك طرزي ظهور ميكند منزّه دانستن از نقص و عيب تسبيح است اين گاهي به لفظ و كلمات قراردادي است مثل اينكه ما در فارسي يك جور تنزيه ميكنيم آنهائي كه عرب زبانند جور ديگر تنزيه ميكنند آنهائي كه به زبانهاي ديگر تكلّم ميكنند جور ديگر تنزيه ميكنند و مانند آن، اين الفاظ، قراردادي است براي هر قوم و نژادي فرق ميكند واقعيت تسبيح كه همان تنزيه است در همه هست, اگر يك موجودي با الفاظ و فرهنگ اعتباري ما آشنا نبود و با اين الفاظ، خدا را تسبيح نكرد ولي با يك واقعيتي خدا را تسبيح كرد كه ما پي نميبريم، نميشود گفت اين حقيقت در او نيست اين مجاز است ونميشود گفت او تسبيح نميكند, نه تسبيح ميكند منتهي با آن حدّي كه مناسب خود اوست و ما گاهي از آن باخبريم گاهي از آن بيخبريم اينكه قرآن كريم تسبيح را به رعد نسبت ميدهد ميفرمايد ﴿و يسبّح الرّعد بحمده﴾ گاهي اين تسبيح را به همة موجودات ديگر هم نسبت ميدهد كه ميفرمايد ﴿يسبّح لله ما في السموات و ما في الأرض﴾[8] يا ﴿سبّح لله ما في السّموات و ما في الأرض﴾[9] و مانند آن كه هر چه در آسمان و زمينند مسبّح حقند اين نه به آن معني است كه هر چه در آسمان و زمينند اگر خوب دربارة اينها تأمل كنيد شما را به خدا راهنمائي ميكنند اين لسان آن آياتي است كه ميگويد آسمان و زمين آيات حقند در سورة اسراء آية 44 كه جامعترين آيه است بر تسبيح موجودات ميفرمايد سورهٴ اسراء آيهٴ 44 ﴿تسبح له السموات السبع و الأرض و من فيهن﴾[10] آسمانهاي هفتگانه و زمين و هر كه در آنها است تسبيح گوي حقند مسبح حقند, نه تنها آسمانهاي هفت گانه و زمين و اهل آنها مسبح حقند بلكه هيچ چيزي در جهان امكان نيست كه مسبّح حق نباشد ﴿و إن من شيء الاّ يسبّح بحمده﴾[11] هيچ چيزي نيست مگر اينكه مسبّح حق است خواه موجودات مجرد، خواه موجودات مادي، خواه فرشته، خواه غير فرشته آنگاه در ذيل كريمه فرمود ﴿ولكن لاتفقهون تسبيحهم﴾[12] شما تسبيح اينها را متوجه نميشويد اگر معناي مجازي و كنايهاي بود كه دركش آسان بود, اگر معناي تسبيح موجودات اين بود كه اينها آيات حقند اگر در اينها تأمل كنيد پي به خدا ميبريد كه دركش دشوار نيست خيليها ميفهمند همة آن افرادي كه اسلام آوردند براي همين استدلالها است و اگر اين قابل فهم نبود كه قرآن استدلال نميكرد نميفرمود آسمان را بنگريد زمين را بنگريد احتجاج نميكرد وقتي قرآن احتجاج ميكند يعني درك اين حجّت براي خصم ميسور است چه اينكه ميسور بود و فهميدند و ايمان آوردند البته يك عدّهاي هم نپذيرفتند اگر معناي تسبيح اين باشد كه اينها آيات حقند اگر تأمل كنيد پي به مبدأ ميبريد اينكه دشوار نيست اينكه لا تفقهون نيست اينرا كه خيليها فهميدند و پذيرفتند اكثر مسلمين و موحّدين روي همين استدلالها ولو در حدّ ساده كه اينها موجود ممكني اند ممكن واجب ميخواهد اينها پديدهاند پديده پديد آورنده ميخواهد اينها هستيشان از خودشان نيست نيازمند به مبدأ واجبند اين استدلال كه ما را پي به هدايت بكند و ما با مطالعة اينها پي به خداي سبحان اين كه كار دشواري نيست واگر شدني نبود كه قرآن احتجاج نميكرد استدلال نميكرد نميفرمود تأمل كنيد به پيامبر دستور نميداد با آنها احتجاج كن نميفرمود ﴿أدع إلي سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتي هي أحسن﴾[13] پس اين شدني است. در سورة اسراء كه ميفرمايد ﴿ولكن لاتفقهون تسبيحهم﴾ يعني شماها متوجه نميشويد اينها چه ميگويند ظاهرش آن است كه تسبيح دارند حقيقت است نه مجاز، حكمت و برهان است نه شعر و خيال و تسبيحشان حقيقي است نه آيت حقند كه آيت مطلبي است ديگر در عين حال كه آيتند مسبحند و تسبيح آنها به اين معين نيست كه اگر در اينها تأمل كنيد شما را به خدا راهنمائي ميكنند زيرا اين قابل درك وفهم است در حاليكه خدا ميفرمايد لكن ﴿لا تفقهون تسبيحهم﴾ و چون تسبيح براي آن روح معني وضع شد آنچه كه آسمانها و زمين هم دارند حقيقت تسبيح است نه مجاز ولو به لفظ نگويند سبحان الله حقيقتي دارند كه آن حقيقت، آن كلامشان مفهوم ما نيست و آن تسبيح است, لذا فرمود ﴿و إن من شيءٍ إلاّ يسبّح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم﴾[14] اين نشان ميدهد كه حقيقتاً اينها سخن دارند حقيقتاً تسبيح ميگويند حالا كلامشان، كلام اعتباري مثل ما نباشد كه با قرارداد لفظي را براي معني وضع بكنيم واقعيت تسبيح را دارند.
در طي بحث ديروز آية سورة حم فصّلت اشاره شد كه نشانة شعور و آگاهي همگاني موجودات است چون تسبيح بدون شعور و آگاهي نخواهد بود اگر يك موجودي بخواهد خدا را تسبيح كند يعني بايد بداند كه خداي سبحان از هر نقص و عيبي منزّه و مبرا است و تسبيح بدون معرفت و آگاهي نخواهد بود چون تسبيح همگاني است شعور و آگاهي هم همگاني خواهد بود پس إن من شيء إلاّ و هو يعرف ربّه اگر ﴿إن من شيء الاّ يسبّح بحمده﴾ بايد پذيرفت إن من شيء الاّ و هو يعرف ربّه هيچ چيزي نيست مگر اينكه خدا را ميشناسد زيرا تسبيح يك وصف آگاهانه است يك كار آگاهانه است چيزي مسبّح است كه مسبَّح خود را بفهمد مسبَّح له خود را درك كند در سورة حم فصّلت نشانة شعور عمومي از بعضي آيات استفاده ميشود آية 20 و 21 ميفرمايد ﴿حتّيٰ إذا ما جاؤها﴾[15] وقتي دوزخيان را آوردند به طرف جهنّم ﴿شهد عليهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون﴾[16] عليه اينها گوششان و ديدههايشان و پوستهايشان شهادت ميدهند كه اين اشاره شد نشان ميدهد كه اعضا و جوارح، گناهكار نيستند اين انسان است كه گناه انجام ميدهد اعضا و جوارح ابزار كارند لذا انسان گرچه با دست معصيت كرد انسان معصيت كرده نه دست لذا وقتي دست سخن ميگويد ميگويند دست شهادت ميدهد نه اقرار ميكند معلوم ميشود كه دست گناه نكرد وگرنه ميگفتند دست اقرار كرد وقتي به خود انسان نسبت ميدهند ميگويند انسان اقرار ميكند ولي وقتي به دست و پا و جوارح نسبت ميدهند ميگويند دست و پا و جوارح شهادت ميدهند معلوم ميشود كه دست و پا و جوارح بيگانة از انسانند آن كه گناه ميكند ديگري است يعني انسان است نه اعضا و جوارح او وقتي خود انسان سخن ميگويد از او قرآن به اعتراف تعبير ميكند ميفرمايد ﴿فاعترفوا بذنبهم﴾[17] اعتراف دارند در بعضي از آيات، شهادت را به خود انسان نسبت داد كه ﴿شهدوا علي أنفسهم أنّهم كانوا كافرين﴾[18] كه عليه خود شهادت دادند اين هم در بعضي از موارد به معناي اقرار آمده كه ﴿كونوا ... شهداء لله ولو علي أنفسكم﴾ او قرينه داريم كه شهادت در آنجا بمعني اقرار است ولي در اين قسمت ميفرمايد كه شهادت ميدهند معلوم ميشود اعضاء و جوارح گناه نميكنند انسان گناه ميكند.
سؤال ...
جواب: اينها را نميسوزانند انسان را ميسوزانند اينها كه احساسي ندارند انسان است كه احساس ميكند در قيامت كه با همين اعضاء و جوارح معصيت شده محشور ميشود انسان را ميسوزانند و اين اعضاء و جوارح كه سوخته ميشود انسان احساس ميكند لذا در سورة نساء فرمود ﴿كلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غيرها ليذوقوا العذاب﴾[19] هر وقت آن پوستها سوخت و از بين رفت و ديگر اينها احساسي نداشتند ما پوست تازه ميرويانيم تا عذاب را احساس كنند بوسيلة نيروي لمس، انسان بوسيلة لامسه عذاب را احساس ميكند.
سؤال ...
جواب: بله در برابر آن عذاب يعني من نميتوانم تحمل كنم در حقيقت انسان رنج ميبرد يعني من آنطور نيستم كه بتوانم اين بار سنگين را ببرم كه اين استخوان من در برابر او تحمل بكند يعني آن نيرويي كه من در او دارم بنام لامسه و مانندآن چون عذاب را نيروي لامسه دارد لذا وقتي كه قطع كردند يك عضوي را بيهوش و بيحس كردند در موقع عمل جراحي انسان احساس درد نميكند إرباً إرباً ميكنند و انسان متوجه نميشود براي اينكه وقتي آن حس لامسه برداشته شد انسان دردي احساس نميكند اگر چنانچه بيهوشيِ موضعي باشد بخواهند پا را قطع كنند اگر همان پا را بيهوش كنند و بيحس كنند انسان دردي را احساس نميكند معلوم ميشود عذاب از آن انسان است اينها ابزار كارند اينها در لذتها هم اينها ابزارند در دردها هم اينها ابزارند اينطور نيست كه اينها لذّت ببرند كه، انسان لذّت ميبرد اينها ابزارند در قيامت هم انسان با همين بدن ميآيد الاّ اينكه درد را انسان احساس ميكند چه اينكه لذت را هم انسان احساس ميكند.
سؤال ...
جواب: آن شعور و آگاهي كه در تكليف معتبر هست مخصوص انسان است آنرا اجسام و جمادات ندارند آن شعور همگاني را كه خداي سبحان ثابت ميكند ميفرمايد كه بعضي از سنگها هست كه ﴿يهبط من خشية الله﴾[20] آن شعور ...
سؤال ...
جواب: من را عذاب نكن من را بخواهي عذاب بكني به اين جلد و عظمم عذاب ميكني كه او را اگر بسوزاني من در عذاب هستم.
سؤال ...
جواب: انسان است ديگر، انسان يك حقيقتي است كه جان او، اين بدن او را تدبير ميكند به هر بدن هم كه تعلق بگيرد همو اوست ما بهمان مقدار... بنابراين، اعضا فقط ابزارند و خود انسان عذاب ميشود لذا در قيامت كه ميگويند ﴿و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا﴾[21] قالوا اين جلود ميگويند ﴿أنطقنا الله الّذي أنطق كلّ شيئ﴾[22] آنها ميگويند خداي سبحان ما را گويا كرد خدائي كه همة موجودات را گويا كرد معلوم ميشود همة موجودات ناطقند تنها انسان نيست و تنها حيوانات نيست كه منطق طير دارند همة موجودات گويايند ﴿أنطقنا الله الّذي أنطق كلّ شيء﴾ منتهي در دنيا حرف ما را نميشنيديد الآن ميشنويد در دنيا چون پردهاي بر گوش شما بود كه أعينهم في غطاء الآن اين پردهها را برداشتهاند ﴿لقد كنت في غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد﴾[23] ميبينيد حرفها به گوشتان ميرسد اينطور نيست كه ما تازه به حرف آمده باشيم و اينطور نيست كه تازه فهميده باشيم ما هر كاري كه در دنيا ميكردي ميفهميديم حرف هم ميزديم منتهي تو الآن پرده از جلوي چشمت برداشته شد و ميشنوي و ميبيني نه اينكه ما الآن ببينيم ما در دنيا هم ميديديم بنابر اين، اگر شواهد عقلي در جايش اين مسائل را تأييد ميكند و ظواهر آيات قرآن كريم هم شعور عمومي را ثابت ميكند و در روايات، مسئلة شفاعت و شكايت مسجد شكايت و شهادت آن مكاني كه انسان در او گناه كرد و همة اينها مطرح هست داعي نيست كه ما همة اينها را بر مجاز و خلاف ظاهر حمل بكنيم اگر يك جائي دليل عقلي بر خلاف اقامه شد اين دليل عقلي كه برخلاف اقامه شد همان قرينه لبّي متصل يا منفصلي است كه جلوي اطلاق مطلق، عموم عام و مانند آن را ميگيرد دليل لبّي مثل دليل لفظي ميتواند از اطلاق و از عموم و از ظواهر الفاظ بكاهد ولي اگر دليل عقلي بر يك امري اقامه نشد بلكه تأييد كرد يا لااقل ساكت بود وجهي ندارد انسان دست از اين ظواهر بردارد ظواهري كه ثابت ميكند زمين شهادت ميدهد مكان شهادت ميدهد ابزار گناه شهادت ميدهد و مانند آن، مسجد يا شكايت ميكند يا شفاعت ميكند اين ظواهر را نميشود گفت اينها مجاز است، كنايه است. اگر قرآن براي همة موجودات شعور ثابت ميكند تسبيح ثابت ميكند كه تسبيح بدون معرفت نخواهد بود واگر بگوييم اين تسبيح مجاز است آيهٴ سورة فصّلت ميگويد همه حرف ميزنند و ميفهمند بنابراين، معلوم ميشود حقيقت تسبيح در اينها است و ديروز هم بعرض رسيد كه معناي شهادت اين نيست كه اينها در قيامت ميفهمند چونكه اگر در قيامت بفهمند كه شهادتشان مسموع نيست اگر يك شاهدي در محكمه چيز بفهمد كه شهادت او مسموع نيست شاهد بايد در حين حادثه، حضور داشته باشد و خوب بفهمد و ضبط بكند تا در مقام ادا در محكمه، آنچه را كه تحمّل كرده است تأديه كند شهادتي كه اداي او مسبوق به تحمّل نيست كه مسموع نيست. اگر شاهد در محكمه، شهادتي را ادا ميكند كه عين اين را در حين حادثه نديد آنكه او را هم عقل رد ميكند هم نقل؛ اين مرسله را كه محقق در متن شرايع نقل كرده از رسول(صلي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود «علي مثلها فاشهد أو دع»[24] فرمود اگر مطلبي را خواستي شهادت بدهي يا مثل آفتاب برايت روشن باشد يا ترك كن الا بمثل هذا اشاره كرد به آفتاب كه اگر مطلب آفتابي شد فاشهد أو دع, يا ترك كن لذا در فقه به زحمت ميخواهند ثابت كنند كه آيا آدم مؤدّاي استصحاب را ميتواند شهادت بدهد يا نه؟ يعني اگر يك مطلبي را قبلاً انسان ميدانست الآن شكّ دارد آيا ميتواند برابر استصحاب بيايد در محكمه شهادت دهد يا نه بايد به علم مشهود به علم احساسي بيابد؟ آنگاه شهادتي كه اينقدر در فقه روي او حساب شده، سخت گيري شده است اگر اعضاء و جوارح در دنيا هيچ نفهمند در قيامت خدا اينها را آگاه كند و بگويد عليه صاحبتان شهادت دهيد اين مسموع است؟ آنروز روز حجت و احتجاج است شخص ميگويد اينها كه نميدانستند تو اينها را آگاه كردي تو به اينها ميگويي بگو اين كه شهادت نشد و اينكه شهادتشان مسموع است و اشخاص هم انكار نميكنند معلوم ميشود كه اعضاء و جوارح در دنيا چيز ميفهمند منتهي مُجاز نيستند بگويند يا ميگويند و ما نميشنويم واگر زمين روزانه چند بار ميگويد «انا بيت الغربة، انا بيت الوحشة, أنا بيتِ الدود»[25] اينطور نيست كه همة اينها بر امثال شاعرانه حمل بشود اگر يك كسي اهل معني بود شايد اين صداها را هم بشنود اينطور نيست كه همة اينها مَجاز باشد حرفهاي شعري باشد بافتني باشد اگر آن سنگ ريزه دست مبارك رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تسبيح كرد و شهادت داد گفتند معجزة پيامبر در اين نبود كه سنگ ريزه را گويا كند معجزة حضرت در اين بود كه آن پرده غفلت را از گوش شنوا بردارد تا بشنود ببيند سنگ ريزه چه ميگويد و الاّ سنگ ريزه هميشه مسبِّح حق است شاهد وحدانيت حق است و رسالت او, اگر عالَم, عالَم شعور است و سراسر جهان چشم باز كردهاند دارند آدم را ميبينند براساس قرآن كريم تسبيحشان آنوقت تسبيح حقيقي خواهد بود نه تسبيح مجازي نه اينكه ما اگر در آسمان و زمين مطالعه كنيم پي به خدا ميبريم آن لسان, لسان آيات بودن است كه خداوند ميفرمايد آسمان آيت ماست زمين آيت ماست موجودات آيت ما هستند و من آياته كذا و كذا و اگر آن معني بود در سورة اسراء نميفرمود كه شما تسبيح اينها را نميفهميد مسئلة آيت بودن را كه خيليها ميفهميم كه اگر نميفهميديم كه ايمان نميآورديم هريك از ما بمقدار ميسورمان ميفهميم كه بنابراين، تسبيحي كه براي همة موجودات است يك تسبيح حقيقي خواهد بود, البته اين به عنوان يك امر پنجم يا امر ششم ميشود مورد قبول باشد وآن اين است كه خصوص رعد را قرآن فرمود ﴿و يسبّح الرّعد بحمده﴾ بعضي از اشياء را بالخصوص ذكر فرمود شايد ناظر به اين باشد كه آن حقيقت تكويني كه در اينها است و خضوع ذاتي كه در اينها است گاهي بصورت خروش متمثل ميشود چطور انساني كه ناله ميكند ضجه ميزند فرياد ميكند نشانة خضوع اوست اين خروش هم نشانة خضوع اوست، خضوع رعد است كه ﴿و يسبّح الرّعد بحمده﴾ اين شايد قابل قبول باشد اما نه اينكه اصل تسبيح رعد آنطوري كه مرحوم طبرسي در مجمع معني كرده به اين معني باشد كه اگر شما در رعد مطالعه كنيد پي به خدا ميبريد اين به آن معني نيست آن معني آيت بودن رعد است نه مسبّح بودن رعد.
سؤال ...
جواب: مردم اطاعت ميكردند، بله چون يك عدّه روي خوف و اينها است يعني ما آنها را تخويف نميكرديم نميترسانديم به اين معنا چون اگر همه اطاعت ميكردند روحي بود كه حقيقت آن تسبيح آنها را ميفهميدند ديگر نياز نداشت كه انسان را تخويف كنند و مانند آن.
سؤال ...
جواب: آنها هم حقيقتاً مسبّح حقّند. بله ديگر، در روايات دارد كه ظلّ كافر سجده ميكند گرچه خودش منكر است هيچ موجودي نيست كه مسبّح نباشد كافر از آن جهت كه يك وجود تكويني دارد در تمام امور مسبح حق است و در فطرت او هم خدا طلبي هست و اگر يك وقتي هم خطر ديد ﴿إذا ركبوا في الفلك دعوا الله مخلصين له الدين﴾[26] نميداند كه به كي و به چه سمت ميگرايد وقتي خطر را احساس كرد پردهها را كنار رفت ﴿دعوا الله مخلصين له الدين﴾ با خلوص هم خدا را ميخواهد نه اينكه ايمان باطلي باشد قرآن ميفرمايد اين ايمانش حق است و خالصانه است منتهي وقتي به ساحل ميآيد دوباره همان پردة غفلت جلوي ديد او را ميگيرد بنابراين ﴿و يسبّح الرّعد بحمده﴾ حقيقت تسبيح است و اگر هم كسي زبان اينها را ميفهميد ميشنيد كه اينها چه ميگويند و امّا از اينكه فرمود ﴿و يسبّح الرّعد بحمده﴾ كه تسبيح به حمد مقرون شده است در آيه سورة اسراء هم همينطور است كه ﴿إن من شيء الاّ يسبّح بحمده﴾[27] يا در سورة ﴿إذا جاء نصر الله و الفتح﴾[28] ميفرمايد ﴿فسبّح بحمد ربّك﴾ كه تسبيح را با تحميد مقرون ميكند سرّش آن است كه موجود ناقص مثلاً انسان وقتي خود را ناقص ميداند و ميبيند نقص خود را ميفهمد به يك مبدأ بينقص پناه ميبرد نه به يك موجود ناقص ديگر مثل خودش، موجود ناقص مانند انسان ياغير انسان به موجود بينقص پناه ميبرد به موجودي متوجه ميشود كه او منزّه از هر نقص و عيب است و اين توجهش براي آن است كه نقص او را آن موجود بينقص جبران كند و برطرف كند و آن موجود بينقص كه نقص اين و نياز اين را برطرف ميكند محمود است چون منعم است لذا تسبيح در صحبت حمد در قرآن مطرح است چون "با" باي مصاحبه است ﴿فسبّح بحمد ربّك﴾ ﴿إن من شيء الاّ يسبّح بحمد﴾[29] ربه, ﴿و يسبّح الرّعد بحمده﴾ تسبيح ميكنند نقص خود را مييابد به خداي بينقص پناه ميبرد كه خداي بينقص, نقص او را ترميم كند و ضعف و نياز او را برطرف كند اگر ضعف و نياز او را برطرف ميكند پس شايستة حمد است لذا ميشود يسبّح بحمد ربّه ﴿فسبّح بحمد ربّك﴾ كه تسبيح در كنار تحميد است.
سؤال ...
جواب: باي مصاحبه است يعني آنها مسبح هستند و حامدند تحميدشان در صحبت تسبيح است تسبيحشان در صحبت تحميد است مصاحب همند زيرا نقص خود را كه پي ميبرند به موجود بينقص پناه ميبرند كه آن موجود بينقص، نياز اينها را برطرف كند نياز اينها را با نعمت و هبة الهي برطرف ميكند و چون هر منعمي، محمود است خداي سبحان محمود است و حميد لذا او را حمد هم ميكنيد هم ميگويند سبحان الله و هم ميگويند والحمد لله اين تنها انسان نيست كه ميگويد سبحان الله و الحمد لله بلكه هر موجودي ميگويد سبحان الله و الحمد لله تنها ما نيستيم كه در تسبيحاتمان، تحميد را كنار تسبيح ذكر ميكنيم ميگوييم سبحان الله و الحمد لله بلكه إن من شيء إلاّ و هو يقول بلسانه سبحان الله و الحمد لله ولكن لا نفقه تسبيحه, او كه فارسي و عربي نميگويد مثل ما قراردادي نيست؛ اين الفاظ و اين فرهنگ واين ادبيات يك امور قراردادي است هر قومي براي خود يك قرارداد مخصوص دارند ما فارس زبان اين لفظ را انتخاب ميكنيم براي آن معنا عرب زبان كلمة ديگر قرار ميدهد و ديگر متكلمان، قراردادهاي ديگري دارند اينها اعتباري و قراردادي است امّا آن واقعيت، يك واقعيتي است عيني كه آن واقعيت را با هر لسان بگوييم همان واقعيت است همة موجودات با لسان خاص خود آن واقعيت را تفهيم ميكنند و عرضه ميكنند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 13.
[2] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 13.
[3] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 69.
[4] ـ سورهٴ ص، آيهٴ 84.
[5] ـ الفقيه، ج 4، ص 379.
[6] ـ نهج البلاغه، خطبه 185.
[7] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 13.
[8] ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 1.
[9] ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 1.
[10] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.
[11] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.
[12] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.
[13] ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[14] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.
[15] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 20.
[16] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 20.
[17] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 11.
[18] ـ سورهٴ أنعام، آيهٴ 30.
[19] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 56.
[20] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 74.
[21] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.
[22] ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.
[23] ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.
[24] ـ شرايع الاسلام، ج 3 ـ 4، ج 4، ص 121.
[25] ـ الكافي، ج 3، ص 242.
[26] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 65.
[27] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.
[28] ـ سورهٴ نصر، آيهٴ 1.
[29] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.