أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
در عنوان محاربه بنا شد كه عناوين ديگر جداي از بحث باشد. فقط «محاربه بما أنها محاربه» معيار حكم باشد. پس عنوان سارق، يا قاتل، يا عناوين ديگر اگر بر اين منطبق شد از بحث بيرون است و حكم جدايي هم دارد. كسي كه مال مردم را ميگيرد «لا بالمحاربه بل بالاِختلاس، يا بالاِستلاب، يا بالاحتيال»، كه سه عنوان از عناوين فقهي است اين از بحث بيرون است. يك وقت با اختلاس است يعني در خفا مال مردم را ميربايد. اين قافله كه اينجا بارانداز كردهاند اين متوجه است هر وقت كه اينها مشغول نمازند يا كارهاي ديگر هستند يكي از اجناس اينها را ميبرد، اين ربودن است و اختلاس، از بحث محاربه بيرون است. يا نه، در حضور آنها هم ميآيد با سرعت يكي از اين اجناس را ميگيرد و ميربايد و فرار ميكند، قدرت مقاومت ندارد، اگر هم دستگير شد ممكن است درگير هم بشود ولي با زور و قدرت نميگيرد، با استلاب و اختتاف و ربودن است كه «يعبر عنه بالنحو» و غارت كردن.
سوم كسي است كه اموال مردم را با احتيال از بين ميبرد به جعل اوراق بهادار، چك، سفته، جعل اسكناس، جعل سند، با حيله و تزوير و جعل و مانند آن مال مردم را ميبرد. پس محتال، مختلس، مستلب كه سه عنوان از عناوين فقهي است، عنوان محاربه را ندارد، بحثشان جداست. اين استلاب، اختلاس، احتيال، اينها ممكن است در تحت عنوان جامع «مفسدٌ في الأرض» مندرج باشند اگر يك چنين عنواني فقهاً ثابت شد؛ زيرا كسي كه با جعل اسكناس و اوراق بهادار و اسناد پيشه او اين است كه مردم را غارت ميكند با تزوير، اين «مفسدٌ». اما آيا عنوان «مفسدٌ في الأرض» داريم يا نداريم بايد فقه ثابت بكند. اينها عناويني است كه حكم فقهي آنها تا الآن اين است كه «يعزر بما يراه الحاكم و يستعاد منه المال»، هر چه گرفتند برگردانده ميشود و تعزير ميشوند. «تعزير بما يراه الحاكم» است حالا يا با تازيانه است يا با حبس است و مانند آن.
پرسش: اگر سرقت باشد چه طور؟
پاسخ: عنوان سرقت كه معناي لغوي سرقت بر آو بار است و اما حكم فقهي سرقت كه قطع باشد آن شرايط بايد جمع باشد و حرز باشد و ربع دينار باشد و مانند آن برش بار نيست و إلاّ لغتاً سرقت بر آن منطبق است.
پس اين عناوين فقهي جداست در امور مالي تعزير است با اعاده آنچه گرفته و اما مسائلي كه مربوط به خون است و قتل است و قطع كه سه قسم قصاص داشتيم: قصاص عضو بود، قصاص نفس بود، قصاص جَرح بود، اگر اين شخص كسي را كشت يا عضوي را قطع كرد يا جراحتي وارد كرد، اين داخل در باب قصاص است و رأساً از كتاب حدّود خارج است باب حدّ ديگر نيست باب قصاص است. و حكمش هم همان است كه گذشت هر سه قسم، وليّ دم يا خود آن مجروح يا مقطوع، او صاحب حق است يا ميگذرد يا استيفا ميكند «بإذن والي مسلمين»؛ اين هم دو امر.
پرسش: شخصی کسی را زده و کشته پدر يا پسرش چه میکند؟ پاسخ: وليّ دم است حق قصاص دارد. «من حيث القصاص» بله، اما «من حيث المحاربه امر آخر» عنواني است مستقل. محارب هستند و اگر كسي را كشتند دو تا عنوان بار است من حيث اينكه قاتلند وليّ دم بايد قصاص بكند؛ من حيث اينكه محاربند، تيراندازي كردند و مسلمين را اِخافه كردند ولو نميكشتند مهدور الدم بودند، عنوان محارب بار است و حكم محارب دارد كه حدّ است.
پس اگر اين محارب كسي را كشته يا عضوي را قطع كرده يا كسي را مصدوم و مجروح كرده است، مسأله قصاص مطرح است كه آن شخص بايد بگذرد يا قصاص كند و غير از عنوان محارب است و خواه كسي را كشته باشد يا نه، خواه قطع كرده باشد عضو كسي را يا نه ، خواه كسي را مجروح كرده باشد يا نه، همين كه اسلحه بر روي مردم كشيد مثلاً تيراندازي كرد، خفقاني ايجاد كرد، مسلمين را مرعوب كرد، سركوب كرد با همين اين خاموش كرد و خفه كرد، اين ميشود محارب. بنابراين اگر مالي از كسي گرفته شد يا نه آن بخش اول است، خوني از كسي ريخت يا نه، در بخش دوم است. و عنوان «محارب بما أنّه محارب» بحثي است و عنواني است جداي از همه آن عناوين؛ اين دو امر.
و اما اينكه ﴿وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسادا﴾[1] را ذكر فرمود؛ براي اينكه با آن كسي كه در ميدان جنگ ﴿يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾[2] با او فرق بكند. آن كسي كه در ميدان جنگ است، اسلحه كشيده به روي مسلمين، او هم ﴿يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾؛ ولي او از باب حدّ نيست، او در جنگ است و قتال است و حكم آن جداست. ولي اين كسي كه آمده مسلمين بيگناه را يا افرادي كه اخافه آنها حرام است دارد ميترساند و سركوب ميكند اين است كه مصداق «هو المحارب» است؛ اين است كه ﴿وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً﴾ ضميمه آن شده.
اين مرزبندي براي اين است كه حرف در جايش قرار بگيرد. يك مختلس داشتيم، يك مستلب داشتيم، يك محتال داشتيم «فيما يرجع إلي المال»؛ يك قاتل داريم؛ يك قاطع داريم، يك جارح داريم «فيما يرجع إلي القصاص». اين مرزبندي براي اينكه حرف جابجا نشود. اين مسلمين يا ذميها كه در پناه دولت اسلامند، يا كفار حربي مستأمن كه اِخافهشان حرام است كسي بخواهد اسلحه به روي آنها بكشد آنها را خفقان بر اينها تحميل بكند اين ميشود محارب اينجا حرف است. بنابراين اينجاست كه باب حدّ است نه باب قصاص؛ اينجا اگر كسي را كشته باشد وليّ دم آمده باشد عفو كرده باشد باز جريان حدّ محفوظ است. كه «والي المسلمي»ن ناظر اين كار است لا غير. اين دو حرف.
سوم؛ مسأله حدّ که اين در اسلام سابقه هم دارد كه فريقين هم نقل كردهاند هم در جوامع روايي خاصه است هم در جوامع روايي عامه، كه رسول اكرم(سلام الله عليه) درباره محاربين اين كار را كرده حتي چشم بعضيها را كنده دست و پاي كسي را هم قطع كرده. حالا اين را درباره دو گروه نقل كردهاند: يكي اينكه پيمان بسته بودند مسلمان شدند ، اسلام آوردند «ثم ارتدّوا و أفسدوا في الأرض» بيرون از شهر و بيرون مدينه رفتند آن ساربان و آن شتر را يك عدّه را كشتند يك عدّه را غارت كردند و اينها كه حضرت اين حكم را برايشان جاري كرد؛ يك عده نه قول ديگر يا نقل ديگر اينكه گروهي اسلام آوردند و بعد بيمار شدند و رسول اكرم (سلام الله عليه) دستور داد بروند بيرون مدينه و از شترهاي شير و از اينها استفاده كنند و درمان بشوند و بعد تحت كفالت آنها باشند . آنجا شروع به راهزني كردند «ثم ارتدوا و قاتلوا و قطعوا»؛ عدهاي را كشتند و زدند و بردند و «أفسدوا في الأرض». حكم محارب را رسول اكرم(سلام الله عليه) در اسلام اجرا هم فرموده است. بنابراين محدّوده محارب مشخص خواهد شد كه چيه و چيست. و كار اين حدّ به دست وليّ مسلمين است و لا غير. و آيه يك جا را استثنا كرد كه فرمود حدّ ساقط است بايد آنجا هم مشخص بشود، يك؛ و بين سقوط حدّ و «عفو عن الحدّ» هم فرق گذاشته بشود، دو؛ و بين توبه مسلم و توبه غيرمسلم فرق گذاشته بشود، سه. بعد از تنقيح آن امور در اين سه امر بايد بحث كرد. قرآن كريم فرمود اين گروه كه حالا مشخص شد محارب كيست، خواه مال مردم را گرفته باشد خواه نه، خواه كسي را كشته باشد خواه نه، همين كه بر يك ملت بيگناه اسلحه كشيد و خفقان ايجاد كرد و اينها را سركوب كرد و محكوم كرد و ترساند، مرعوب كرد، حكم آن اين است. توبه را در آيه بعد مطرح فرمود؛ فرمود اينها اگر توبه كردند، اين حدّ بر آنها جاري است ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ﴾،[3] اين مسأله توبه را در آيه بعد فرمود. آيا اين توبه برای استثناي از حدّ است كه حدّ با توبه ساقط ميشود يا برای آن عذاب اليم است كه درباره آخرت است كه توبه عذاب اليم را بر طرف ميكند. اگر ما نتوانستيم ثابت كنيم كه درباره اولي است يا دومي است يا هر دو هست قدر متيقن دومي است. دو بيان را در آيه محاربه مشخص فرمود: يكي اجراي حدّ بر محارب كه اين خزي دنيايي بود و ذل دنيايي بود، يكي هم عذاب اليم اخروي. آنوقت در آيه بعد مسأله توبه را طرح فرمود كه ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا﴾ آيا توبه «لاِسقاط الحدّ» است وحدّه؛ أو لاِسقاط العذاب الأليم است وحدّه، أو لاِسقاط كليهما است وحدّه». اگر ما درباره اينها نتوانستيم اثبات بكنيم و قرينه داخلي نداشتيم كه برای اولي است يا دوميست يا هر دو، برميگردد به اخيري، چون قدر متيقن است. ولي چون فرمود ﴿مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُوا﴾ و اگر چنانچه مربوط به عذاب اليم بود توبه «في جميع الحالات مسقطةٌ و مؤثرةٌ و مقبولةٌ إلاّ عند الاِحتضار»؛ مگر حال احتضار يعني حالي كه «حضره الموت و ملائكة الموت» آن حال ديگر حال دنيا نيست. آن همان توبهايست كه كافر در قيامت هم دارد ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً﴾[4] اين همان توبهايست كه محتضر «عند الاِحتضار» يا عند ورود در برزخ يا در مرز برزخ و دنيا ميگويد ﴿رَبِّ ارْجِعُون ٭ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً﴾؛[5] اين توبه كلامي كه مؤثر باشد نيست. جواب آن هم اين است ﴿كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها﴾[6] فعلي همراه آن نيست چون از اين تسويفها را در دنيا هم كه بود داشت. وقتي ظاهراً مرحوم صدوق است(رضوان الله عليه) در توحيد نقل ميكند كه از معصوم(عليه السلام) پرسيدند آيا خداي متعال به معدومات علم دارد يا نه؟ چيزي كه نيست. فرمود به معدومات به ممتنعات علم دارد و حتي علم دارد كه اگر اين معدوم يا اين ممتنع موجود ميشد چه اثر هم داشت، اين را هم علم دارد؛ آن وقت استدلال ميكند حضرت به اين آيه كه ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾؛[7] فرمود به اينكه خدا در قرآن به اين علم دارد؛[8] لذا فرمود كفاري كه در جهنمند برگشتن آنها از آن جهنم به دنيا محال است اگر هم برگردند همان كار قبلي را انجام ميدهند.
آن توبهاي كه انسان مرگ را ببيند توبه اختياري نيست كه مبادي نفساني و اختياري داشته باشد لذا اثر كلامي هم ندارد. و اما اين توبهاي كه اثر فقهي بايد داشته باشد مرزش مشخص است. توبهاي كه اثر كلامي بخواهد داشته باشد آن هم مرزش مشخص است و احتضار. آن توبهاي كه اثر فقهي دارد، فرمود ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ﴾ آن معلوم ميشود برگشت. اما بعد از اينكه قدرت پيدا كرديد، آنها بازداشت كرديد، اين در معرض تهمت است. توبه بعد از دستگيري كه در معرض تهمت است اثر فقهي ندارد و إلاّ هر متهم و هر مجرمي وقتي دستگير شد، بگويد «تُبت الي الله»، اين حدّ را ساقط نميكند.
بنابراين اثر فقهي اين توبه برای قبل از اقتدار است كه «يسقط الحدّ» و إلاّ اين توبه بعد الاقتدار و دستگيري كه در معرض تهمت است نقشي ندارد و إلاّ «لغي جعل الحدّ»؛ حدّ با همه آن شدت و غلظتش كه با يك «تُبت إلي الله» دستگير شده، ساقط بشود ديگر حدّ نيست؟ اين همين كه دستگير شد ميگويد «تبت إليه.
پرسش: ... پاسخ: آن از راههاي ديگر ثابت بشود كه قبلاً توبه كرده است ثابت ميشود و داخل اين تمسك به عام در شبهه مصداقيه خاص است نميشود تمسك كرد. ما اگر شك داشته باشيم كه آيا توبه قبل الاِقتدار بود يا توبه بعد الاقتدار بود، اگر شك كرديم گر چه او ادعا دارد چون تمسك به عام در شبهه مصداقيه خاص است ممكن نيست. بنابراين به اطلاق عموم تمسك ميكنيم. غير آن اولي.
فتحصل كه اثر كلامي توبه تا اقتدار هست. انسان تا زنده هست كه عمل اختياري دارد نه اضطراري، مقبول است. ظاهراً اين بيان از والد مرحوم مجلسي است(رضوان الله تعالي عليهما) مرحوم مجلسي اول که ايشان در بحار از پدر بزرگوارشان نقل ميكنند كه خداي متعالي آنقدر رئوف و لطيف است كه هنگام قبض ارواح، روح را از پا ميگيرد نه از سر. اول پا ميميرد، نه سر و مغز و قلب از كار بيافتند، بلكه او برگردد؛ چون حال احتضار هم نيست.[9] از نظر طبيب پا مرده است، ولي هنوز حال به او دست نداد كه فرشتههاي مرگ را ببيند، هنوز ميشنود هنوز ميبيند هنوز حرف ميزند؛ آن حال هم اگر برگردد، مقبول است.
پرسش: ... پاسخ: نه، نيست. حال احتضار آن است كه ديگر رسيد به مغز و قلب ديگر «لايري و لا يبصر و لا يسمع»، چشم او با عالم برزخ رابطه پيدا كرد؛ حالا آنها را ديگر ميبيند. اين چشم او باز هست، گوش باز هست، حرف پرستار را نميشنود، اوليائش را نميبيند، اما عدهاي را ميبيند كه آمدهاند و ميروند. آن حال كه حال احتضار است «حضره الموت و حضره ملائكه الموت»، آن حال ديگر حال عمل اختياري نيست. تا آن آخرين لحظهاي كه تكليف باقيست، فعل، فعل اختياريست، اميد هست، توبه مسموع است و مقبول. البته نفوذ توبه، تأثير توبه، شدتاً و ضعفاً خيلي فرق ميكند، ولي مسموع است و مقبول.
پرسش: ... پاسخ: سقوط عذاب اخروي، كه توبه يك مسألهاي است در كلام، يك مسألهايست در فقه. شما ملاحظه ميفرماييد در تجريد مرحوم خواجه و علامه و ساير كتابهاي كلامي و عقلي، مسائل توبه را مطرح ميكنند كه تا چه اندازه توبه مطرح است و توبه چه نقشي دارد «لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَة»؛[10] «كَفَى بِالنَّدَمِ تَوْبَة»[11] و مانند آن، يك اثر فقهي دارد؛ اثر فقهي آن اين است كه حدّ را ساقط ميكند. اين حدّ را ساقط كردن چون يك امر فقهي است سعتاً و ضيقاً به يد معتبر است «و هو الشارع».
فرمود ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ﴾ و چون در مقام تحديد است مفهوم دارد. نه اينكه ظرف باشد يا لقب باشد مفهوم نداشته باشد. چون در مقام تحديد است نه مفهوم لقب است يا مفهوم ظرف. فرمود ﴿أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ﴾؛[12] يعني نه ديگر از اين طرف ميشود قبل از دلوك نماز خواند نه از آن طرف ميشود بعد از غسق نماز خواند، هم اين وقتش نشده هم آن وقتش گذشته. اين تمسك به لقب يا ظرف نيست، اين تمسك به مفهوم مستفاد از ظرف واقع در تحديد يا لقب واقع موقع تحديد است كه در موقع تحديد كه هست، در بيان تحديد كه هست، مفهوم دارد. پس ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ﴾ اثر فقهي آن محدّود است به توبه قبل از دستگيري و اقتدار، ولي اثر كلامي آن محفوظ است تا زمان احتضار. اين يك قرينه داخلي است كه ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا﴾، به حدّ برميگردد نه به عذاب اخروي. اينكه فرمود: ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ تا آخر، اين ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا﴾ استثنا ميشود، نه آن جمله ﴿وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيم﴾؛ آن عذاب عظيم برطرف ميشود به توبه «ولو بعد الاقتدار». پس اينكه فرمود: ﴿ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا﴾ اين عذاب دنيوي است كه خزي است اين استثنا ميشود به توبه قبل الاِقتدار. و اما آن جمله بعد ﴿وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيم﴾؛ اين عذاب عظيم كه توبه كلامي آن را ساقط ميكند، آن توبه عذاب اليم را ساقط ميكند خواه «قبل الاِقتدار» خواه «بعد الاِقتدار»، به شهادت آيات ديگري كه تا زمان احتضار توبه را نافذ ميدانند.
پرسش: ... پاسخ: بله، چون البته او اعم است. چون توبه كلامي قبل از اقتدار و بعد از اقتدار، هر دو را شامل ميشود كه مسقط عذاب است و تطهير نفس كه بهترين شفيع همين توبه است كه «لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَة»؛ و اما توبه فقهي يعني توبهاي كه اثر فقهي داشته باشد، آن همان قبل از اقتدار است ديگر بعد از اقتدار توبه اثر فقهي ندارد.
«هذا تمام الكلام فيما إذا تاب المسلم المحارب»؛ «اما إذا تاب الكافر المحارب». اگر يك محاربي توبه بكند، اگر در ميان مأمورين رژيم يك آدمهاي غيرمسلماني بود و توبه كرد، آيا توبه غيرمسلمان نظير توبه مسلمان است كه بين اثر فقهي و اثر كلامي آن هم فرق است؟ يا نه، توبه غير مسلمان بين اثر فقهي و اثر كلامي آن فرق نيست او بعد از اقتدار هم اگر توبه كرد، حدّ را ساقط ميكند؟ «قد يتوهم الفرق» كه آن محارب مسلمان باشد يا غيرمسلمان. اگر مسلمان باشد حكم آن همين است كه گذشت؛ ولي اگر كافر بود و توبه كرد در هر دو حال توبه او مؤثر است در سقوط حدّ، بر اساس قانون «جَبّ» كه از رسول اكرم (سلام الله عليه) رسيده است فرمود: «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَه»؛[13] «الاسلام يجب ما قبله»، يعني «يقطع ما قبله». اگر كسي كافر بود و محارب شد و توبه كرد و اسلام آورد، چون اسلام تمام گذشتهها را جَبّ و قطع ميكند و حيث اينكه تمام گذشتهها را جبّ و قطع ميكند، بنابراين اين اثر را هم دارد.
پرسش: ... پاسخ: بله ديگر؛ اين قبل از اقتدار و بعد از اقتدار دارد يا ندارد؟ اول الكلام هست كه آيا وزان توبه محاربي كه كافر بود، وزان همان توبه مسلماني است كه محارب بود يا فرق ميكند؟
«قد يتخيّل الفرق» كه محارب اگر كافر بود و توبه كرد، با توبه مسلمي كه محارب بود فرق ميكند. آن قبل از اقتدار و بعد از اقتدار حكمش فرق ميكرد، اين فرق نميكند بر اساس قانون جَبَّ؛ «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَه»؛ «فإذا أسلم المحارب الكافر، اسلام يجبّ ما قبله»؛ گذشتهها را جَبَّ و قطع ميكند، ديگر چيزي بدهكار نيست.
قانون جبّ برای آن احكام مختصّه به اسلام و مسلمين است؛ احكامي كه در حوزه مسلمين بايد جاري بشود اگر كسي كافر بود ، برگشت مسلمان شد، ديگر بدهكار آن احكام نيست. در حوزه مسلمين اگر كسي نمازي را نخواند بايد قضايش را بجا بياورد، خمس يا زكاتي را نداد بايد بدهد، كفارهاي را نداد بايد بدهد و مكهاي حالا مستطيع بود و نرفت حالا با رنج و تسكّع هم كه شد بايد برود. كفّارات احرام را كه بر عهدهاش بود بايد بدهد. اين اموري بود از عبادات و احكام و امور مالي و اينها كه در حوزه مسلمين اجرا ميشد؛ مسلمين «بما أنّهم مسلمون» مكلف به تأديه اين احكام و حقوق بودند. حالا اگر كافري مسلمان شد لازم نيست كه نمازها و روزههايش را قضا كند، لازم نيست كه آن زكاتها و خمسهايي كه نداد، بدهد، لازم نيست آن مكهاي كه مستطيع بود نرفت، حالا تسكعاً برود، لازم نيست كه كفاراتي كه قبلاً اگر مسلمان بود بايد ميداد ، حالا بدهد و مانند آن.
اينها به احكامي كه مربوط به حوزه مسلمين است برميگردد. آنچه را كه اسلام آورد بخاطر مسلمين «بما أنّهم مسلمون» او فارغ است و اما آنچه را كه اسلام آورد بر اساس انسان «بما أنّه انسان» نه روي شخص «بما أنّه مسلم»، اين شخص بما أنّه انسان يك برنامههاي بين المللي دارد اسلام؛ احترام به والدين اين چنين است، خريد و فروش اين چنين است. انسان از كسي خواه مسلمان باشد، خواه غير مسلمان باشد چيزي كه خريد بايد پول او را بدهد. اگر مستأجر است بايد اجاره بپردازد، اگر اين موجر است بايد اجرت را بدهد و اگر بايع است بايد آن مثمن را و اگر مشتري است بايد آن ثمن را بدهد. اين احكامي است كه اسلام آورده «تأسيساً يا تنفيذاً» روي انسان «بما أنّه انسان» نه روي انسان «إذا أسلم». بنابراين ميفرمايد به اينكه «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّي تُؤَدِّيَ»[14] كسي مال مردم را گرفته برده، حالا مسلمان شده بگوييم «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَه»؟! اين را روي انسان «بما أنّه انسان» آورد نه روي اين شخص «بما أنّه مسلم». مال مردم را گرفته يا تلف كرده يا خريده يا كسي را كشته قصاص بايد بشود يا ديه بايد بپردازد و مانند آن، روي شخص «بما أنّه انسان» آورده. اين بخش بين المللي اسلام است نه بخش داخلي. مسأله صوم و صلات و حج و زكات و مانند آن در حوزه مسلماننشين است. آن بخش كار دارد به بخش جهاني اسلام ميگويد انسان «أي انسان كان» موظف است كه مال مردم را نخورد، خون مردم را نريزد، به حريم ديگري تجاوز نكند، به والدين احترام بگذارد، به عهد خود وفا كند. درباره رعايت عهد فرمود به اينكه عهدتان محترم است. در ميدان مبارزه جزو مقررات نظام اسلام است، نظام يعني ارتش؛ اگر آنها آمدند همين جور حمله كردند بينظم، آدم هم همين جور دفاع ميكند بينظم. اما اگر نه روي اصول فني آمدند جنگ كردند، مبارز طلب كردند، از صفوف آنها كسي سواره يا پياده آمد گفت «هل من مبارز»؟ قرار ارتش اسلام اين است كه ما هم يك نفر بفرستيم نه اينكه همه ريزش كنند، سر ريز كنند حرام است؛ اين روي نظم جهاني است. لذا نوعاً در كتب فقهيمان در بحث جهاد، اين را متعرض هم ميشوند ملتزمند، كه اگر آن يك نفر آمده مبارز طلب كرد گفت هل من مبارز؟ از اين طرف بريزند سر ريزش كنند. اين حرام است. اين عهد و پيماني است ولو طرف مشرك و حربي و آمده در جبهه عليه اسلام و مسلمين بجنگد، محترم است. اين روي مقررات بين المللي اسلام است كه فرمود: ﴿مَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُم﴾.[15]
پرسش: پس «الحرب خدعه» چه میشود؟ پاسخ: اين «الحرب خدعه» يعني كاري بكنيد كه او را ضربه فني كنيد. نه نقض عهد كنيد. نظام جنگ اين است. يك وقت است كه اين پيمان را نبستند، يا قبلاً نشستند يا قرار جهاني و عقلايي است كه شارع تنفيذ كرده. يك وقت است حملهشان حساب نشده است، انسان هم حساب نشده حمله ميكند، يك وقتي نه «هل مِن مبارز» يك نفر است، اينها هم موظفند يك نفر مبارزه كنند.
پرسش: ... پاسخ: چرا مكلف هستند كه جبّ ميآيد. اگر تكليف نبود كه جبّ نبود؛ چون سقوط بعد از ثبوت است، اگر مكلف نبودند كه جبي نبود؛ مكلف است به نماز، مكلف است به روزه، مكلف است به كفاره و زكات و خمس و مانند آن؛ لذا مكلف به فروعند درباره فروع و اصول «يوم القيامة» معاقبند؛ اگر توبه كردند برداشته ميشود، اثر كلامي توبه محفوظ است. «يَجُبُّ مَا قَبْلَه»، اطلاق دارد؛ هر چه قبل از اسلام بر او بود، «بما أنّه مسلم» اگر اسلام ميآورد بر او بود حالا جبّ و قطع ميشود، نه «بما أنّه انسان». اسلام ميگويد به اينكه ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُود﴾[16] نه «بما أنّه مسلم»؛ بلکه «بما أنّه انسان». ميفرمايد به اينكه: ﴿الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ ناراً﴾[17] اين ﴿الَّذينَ﴾ است «بما أنّه انسان»، نه «بما أنّه مسلم». حالا اگر قبلاً مال يتيم را خورده بود، حالا كه مسلمان شد «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَه»؟! نه، بايد بپردازد.
پرسش: در صورت جنابت بايد غسل کند؟
پاسخ: آن نجاست ذاتي پاك ميشود؛ اگر دست او قبلاً به يك لباسي خورده بود بايد آن را آب بكشد؛ اما طهارت ذاتي بر او حاصل ميشود نه طهارت عرضي.
فتحصل كه اين تخيل فرق درست نيست براي اينكه قانون محاربه نيامده روي شخص «بما أنّه مسلم»، بلکه آمده روي شخص «بما أنّه انسان أي شخص كان». «مَنْ شَهَرَ السِّلَاحَ لِإِخَافَةِ النَّاس»، ﴿الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً﴾ خواه اين، خواه آن. همان طوري كه ممكن است شخصي قاتل باشد و محارب، سارق باشد و محارب، ممكن است كافر باشد و محارب. عنوان محارب عنوان جدا و مستقلي خواهد بود. قصاص هم همين طور است؛ اگر كسي، كسي را كشت ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا﴾[18] يا ﴿لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْباب﴾؛[19] حالا اگر كافري، كسي را كشت بعد مسلمان شد بگوييم «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَه»؟! آيا اين قصاص بخاطر شخص است «بما أنّه مسلم؛ كالصوم و الصلوة» يا روي شخص است «بما أنّه انسان»؟ كه خلاصه نظير آن برنامههاي بين المللي اسلام است.
پرسش: ... پاسخ: «بقي العفو للإمام»؛[20] مسأله عفو امام حرف ديگر است. غرض اين است كه اين اگر ﴿مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُوا﴾ است كه مسئله باقي است.
پرسش: ... پاسخ: غرض اين است كه اين چنين نيست كه همين كه اسلام آورد دماء مردم هدر باشد، نظمش بر هم ميخورد بله؛ اين نظم بايد محفوظ باشد مگر اينكه او مهدور الدم بوده «من كل جهةٍ»؛ يك كافر حربي بود كه اصلاً خونش محترم نبود.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1]. سوره مائده، آيه33.
[2]. سوره مائده، آيه33.
[3]. سوره مائده، آيه34.
[4]. سوره سجده، آيه12.
[5]. سوره مؤمنون، آيات 99 و 100.
[6]. سوره مؤمنون، آيه100.
[7]. سوره أنعام، آيه28.
[8]. التوحيد (للصدوق)، ص136.
[9]. مکارم شيرازی، تفسير نمونه، ج۲۳، ص۲۷۹.
[10]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص19.
[11]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص426.
[12]. سوره إسراء، آيه78.
[13]. عوالي اللئالي، ج2، ص54؛ مستدرک الوسائل، ج7، ص448.
[14]. مستدرک الوسائل، ج14، ص8.
[15]. سوره توبه، آيه7.
[16]. سوره مائده، آيه1.
[17]. سوره نساء، آيه10.
[18]. سوره إسراء، آيه33.
[19]. سوره بقره، آيه179.
[20]. عمدة عيون صحاح الأخبار في مناقب إمام الأبرار، النص، ص329؛ «قِتَالُ الْبُغَاةِ عَلَى الْإِمَام».