أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
قتل يك انساني كه روح در آن دميده در رحم، آيا آن هم قصاص دارد يا قصاص ندارد، از بين بردن انسان كه در رحم نطفه او بسته شد و به حدّ انسانيت رسيده است، حكم آن چيست؟
پرسش: ...
پاسخ: اين حيات انساني ندارد البته، حيات حيواني دارد، يا حيات نباتي دارد. آنجا كه ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[1] از آن لحظه به بعد مسئله قصاص مطرح است يا مسئله ديه كامل و الاّ قبلاً ديگر انسان نيست. نفس بر او صادق نيست. ﴿لاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلاّ بِالْحَقِّ﴾[2] بر مضغه و علقه صادق نيست يا ﴿مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾[3] بر علقه و مضغه و مانند آن صادق نيست.
يكي از آياتي كه معمولاً در «آيات الاحكام» مطرح است همين آيه 12 تا 15 سوره «مؤمنون»؛ فرمود: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ ٭ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ٭ ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ ٭ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴾.[4] اينجا مراحلي را براي آفرينش انسان بيان فرمود كه اگر اين مراحل عمداً از بين رفت فقهاً محكوم به ديه است، از بيست دينار تا ديه كامل تا هزار دينار؛ منتها قصاص نيست كه اگر كسي جنيني را از بين برد او را اعدام بكنند اين چنين نيست. قتل نفس هست در مرحله بعد از ولوج روح، ولي اعدام نيست. مرحلهاي كه ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ شد حالا در رحم انسان شد، اگر او را از بين بردند عمداً ديه كامل است همان هزار دينار. در اينجا معمولاً در آيات الاحكام مطرح كردند چه مرحوم راوندي چه مرحوم سيوري، او در فقه القرآن و ايشان در كنز العرفان، آن اين است كه گفتهاند اگر نطفه وارد رحم شد كسي او را از بين برد بيست دينار بايد ديه بدهد و اگر علقه شد، چهل دينار و اگر مضغه شد، شصت دينار و اگر به صورت عظام درآمد، هشتاد دينار و اگر گوشت در او دميده شد و پوشانده شد، صد دينار و اگر روح در او دميده شد، هزار دينار كه ديه كامل است. اين را گفتهاند جزو احكام حضرت امير(سلام الله عليه) است به اين دليل حكم كرد «ثمَّ قرأ الآية». اين چنين حكم فرمود بعد آيه را تلاوت حضرت فرمود؛ از اين نظر از اين آيه در آيات الاحكام بحث ميشود.
اين اجمالي از حكم فقهي آن. امّا حالا تفصيل؛ اين ديههايي كه فرمودند اوّل از بيست دينار شروع ميشود تا هزار دينار؛ يعني از بيست دينار شروع ميشود تا صد دينار، قبل از زنده شدن و دميدن روح؛ بعد از دميدن روح ديه كامل است كه هزار دينار است. اين را از كجا استفاده كردهاند. گفتهاند به اينكه اين نطفه اگر در رحم زن مستقر شد، او را از بين بردند بيست دينار است، چرا؟ براي اينكه قبل از استقرار در رحم اگر اين نطفهاي كه شأنيت خلقت در آن هست او را از بين ببرند «بالعزل و نحو العزل» ده دينار بايد بدهند. اين عزل را اگر چنانچه كسي كاري انجام بدهد كه مرد مجبور بشود عزل كند بايد ده دينار ديه بدهد؛ يا اگر مردي بدون اذن زوجه «معقود عليها» خود به عقد دائم كه حره است اين كار را بكند ده دينار ديه اوست؛ معلوم ميشود نطفه قبل از استقرار «في الرحم» اين به ده دينار ديه تغريم ميشود. اين حكمتي است كه ذكر كردهاند از آنجا گفتهاند به اينكه اگر نطفه در رحم زن مستقر شد او را از بين برد يك طبيبي، كورتاژ كرد يا هر كاري كرد بيست دينار است. البته اين حكمتهايي است كه ذكر شده والا حكم فقهياش همان است و حضرت ظاهراً اين چنين حكم فرمود «ثمَّ قرأ الآية». پس نطفهاي كه او را از بين ببرند و ده دينار ديه داشته باشد نطفهاي نيست كه در رحم زن مستقر شده باشد، آنكه در رحم زن مستقر هست بيست دينار است.
امّا حالا نحوه تنظيم؛ فرمود: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾؛ «سلاله»، آن چيزي كه از چيزي جدا ميشود. اين اصولاً وزن «فُعاله» براي آن چيزي كه از چيزي جدا ميشود مثل «قلامه»، «نُجاره»، آنچه كه انسان هنگام تقليم اظفار ناخن ميگيرد آنها را ميگويند «قلامه»، يا آن ريزش چوبي كه به وسيله نجاري ريخته ميشود ميگويند «نجاره». اين وزن «فُعاله» براي آن است. يا آنچه كه از اين شيء جز اين است و از او برميخيزد اگر شأنيت انفصال داشته باشد تعبير ميكنند به «قُلامه»، «نُجاره» و مانند آن. اگر شأنيت اتصال داشته باشد تعبير به «سُلاله»، «خُلاصه» و مانند آن ميكنند كه به او مرتبط است. از اين نظر است كه از چكيدة گِل به «سُلاله» تعبير ميكنند؛ خلاصه چون چسبان است، اين «سلاله» است. و ريشه اصلي آن طين است و همان خاك آب ديده؛ اين اوليش.
پرسش: ...
پاسخ: بله، سيف مسلول، «مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِه»؛[5] يعني كشيده؛ منتها ماده آن كه «سين و لام» مشدد است اين معنا را ميفهماند، هيأت «سلاله» آن معنا را ميفهماند؛ مثل «قلامه»، نجاره« و همچنين «خلاصه»، «عصاره»، «سلاله» اينها اين چنين است و اصل آن طين است.
﴿ثمَّ﴾ اينجا با ﴿ثمَّ﴾ تعبير شد. ﴿ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً﴾ همين طين مسلول را نطفه قرار داديم؛ كجا؟ ﴿فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ كه ظهر پدر است نه رحم زن. اينجا در رحم زن مطرح نيست، نطفه شد ﴿فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ اگر براي زن هم نطفه است در قرار مكين خودش هست، براي مرد هم نطفه است در قرار مكين خودش هست و اگر اين نطفه در قرار مكين، منظور رحم زن ميبود، ميفرمود «فخَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً» چه اينكه همه ترتيبهاي بعدي را با «فاء» ذكر فرمود، مگر آنجا كه نشأت عوض ميشود. اينجا چون فاصله زماني هست تا از صلب پدر به رحم مادر منتقل بشود، فاصله است، ﴿ثمَّ﴾ تعبير فرمود.
پرسش: ...
پاسخ: نه، به آن استدلال شده است براي حرمت مس بدون وضو. غرض اين است كه اين مساس با ظاهر قرآن بدون وضو ممكن نيست بايد طهارت ظاهري باشد و مساس با معناي قرآن و باطن قرآن جز با طهارت باطني ممكن نيست.
بنابراين از اين نظر كه ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾[6] شد، معلوم ميشود كه ممكن است انسان معاني قرآن، مفاهيم قرآن، ترجمه قرآن، احياناً تفسيرهاي ظاهري قرآن را بفهمد ولي به هر حال نچشيده قرآن را، مس نكرده، تصور كرده مفاهيم قرآن را ولي مساس نكرده، برخورد نكرده با او؛ اگر برخورد ميكرد كه اين نور بود و وقتي كه نور باشد ﴿وَ شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ﴾[7] ممكن هست كه كسي قرآن را بفهمد و خلاف بكند؟! براي اينكه خدا قرآن را معرفي كرده ﴿وَ شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ﴾ آيا محتواي قرآن و معناي قرآن آمده در دل، آن وقت دل وقتي مريض باشد نميشود، ممكن نيست.
پرسش: اين به آيه تطهير هم اختصاص دارد. پاسخ: آن اگر كتاب مكنونش بله، كه حقيقت كامله اوست و امّا كساني كه در ارتباط با اينها هستند به همان مقدار ارتباط ميتوانند از قرآن بهرهاي بگيرند. حضرت امام صادق(سلام الله عليه) به بعضي فرمود كه شما به قرآن فتوا ميدهيد، «مَا وَرَّثَكَ اللَّهُ مِنْ كِتَابِهِ حَرْفا»؛[8] يعني «علم الدراسة» را داريد درس خوانديد بحث كرديد كتاب نوشتيد ولي ارث نبرديد، خلاصه قرآن ارثي است، نه درسي. «علم الوراثه» آن با پيوند حل است، مال ارثي، مال كسبي نيست، رابطه ميخواهد و مال ارثي را كه هر كسي نميتواند برود زحمت بكشد ارث تهيه كند بايد ارتباط داشته باشد تا ارث ببرد. خلاصه اين بحثهاي «علم الدراسة» است كه كسبي است و امّا «علم الوراثه» پيوند ميخواهد ارتباط ميخواهد تا ارتباط نباشد ادراك نميشود.
علي أيّ حال در بخش اوّل كه تراخي زماني مطرح است با ﴿ثمَّ﴾ تعبير فرمود. بخش سوم كه يك تراخي ديگر است، باز با ثمَّ تعبير فرمود. بخش وسط كه تكاملهاي مادي است با «فاء» تعبير فرمود.
پرسش: اين قرار مکين در مادر به عنوان جعل است. پاسخ: چون جعل در جاي خلق است نه وضع. نه اينكه قرار يعني «وضعناه». اين وضع را نقل نطفه من موضع إلي موضع اخر اين را «إمنا» ميگويند كه خدا به پدر نسبت داد. فرمود كار مردم «إمنا» است ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ﴾[9] «إمنا، نقل المني من موضع إلي موضع آخر». امّا نطفه قرار دادن خلقت است. نطفه را در جايي قرار دادن آن كار مرد است؛ امّا نطفه قرار دادن اين خلقت است.
پرسش: عمده کارهای بشر را به خودش نسبت داده است ولی گاهی به غير خود هم نسبت میدهد.
پاسخ: اينها البته مأمورين الهياند اينها به «اذن الله» كار ميكنند. غرض اينكه كاري كه مربوط به مأمورين الهي است خدا به خودش نسبت ميدهد، كار را مأمور ميكند در حقيقت از آن خداست و مال او در طول همديگر است.
بنابراين آن عاملي كه اين طين مسلول را نطفه ميكند، پدر نيست. آن را خداي متعال نطفه قرار ميدهد. آن وقت اين نطفه آن طوري كه ذكر كردهاند وقتي كه به صورت گوشت بسته شد، حالا در هنگام اسكلت سازي آيا اوّل مغز است يا اوّل قلب يا چه چيزی هست؟ گفتهاند اوّل قلب ساخته ميشود، بعد كمكم با اين چشمهاي مسلّح بايد ديده بشود نه با چشمهاي ظاهر. بعد كمكم ميبينند كه يك جوانههاي خيلي ظريفي از اين طرف يا آن طرف بعد معلوم ميشود اين ميخواهد دست راست بشود آن ميخواهد دست چپ بشود اين طور جوانه زده ميشود. وقتي كه گوشت شد، كمكم اين گوشت به صورت استخوان در ميآيد خلاصه استخوان بندي ميشود، چوببست كاري ميشود؛ آن وقت روي اين چوببست كاري گوشت روييده ميشود، با گوشت پوشانده ميشود. حالا اگر احياناً در خلال اين چوببست كاري و محكم كاري و اسكلت بندي گوشتي هم بود، اگر علم ثابت كرد كه گوشتي هم بود در آن حالت، تغليباً فرمود كه ما بعد گوشت ميرويانيم و الاّ ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ همان را به صورت چوببست و اسكلت بندي و استخوان بندي ميشود، بعد كسوت گوشت ميروياند. «مضغه» همان تكه گوشتي است كه «يمضغ به»، در همين حدّ. ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ اين لحم ديگر مضغه نيست، با آن لحم اوّل فرق ميكند. اينها تكاملهاي مادي كه تا اين مرحله عاليه آن ديه به صد دينار ميرسد، از بيست دينار تا صد دينار. اگر علقه شد علقه شد چهل دينار، مضغه شد شصت دينار، عظام شد هشتاد دينار، لحم روييده شده صد دينار، وقتي روح دميده شد شده ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾، هزار دينار.
﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ ديگر بعد از اينكه جنين شد و كامل شد يعني به صورت انساني درآمد ﴿هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ﴾[10] حالا ساختمان بدني تمام شد به صورت يك دختر يا پسر درآمده است آنجا ديگر مرحله ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ است.
﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾؛ ظاهراً اين ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ به اين مجموع به لحاظ اشرف اجزاء ميخورد و الاّ آن مراحل در خلقتهاي حيوانات ديگر هست و اگر مسئلة آفرينش انسان به اين طرح زيبا باشد كه خيلي موجودات ظريفتر هم خدا آفريده و در ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾[11] هم در نظام آسمانها محكمكاريتر هست. تزئيناتش هم بيشتر ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[12] است، مسئله ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ﴾ نيست. ظاهراً اين ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ﴾ براي همان جريان اشرف اجزايش كه انسانيت اوست و همان روح انساني اوست كه يك خلق ديگري است كاري با اين خلقهاي قبلي ندارد، كاري با تكاملهاي مادي ندارد، ناظر به آن روح مجرد اوست، ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: يعني او را نه اينكه روح را انشاء فرمود، او را خلق ديگر كرد؛ يعني اين انساني كه به اين حد رسيده است همين را خلق ديگر كرد؛ ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: نه او را خلق ديگر كرد. آيه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[13] اين نشان ميدهد كه روح قبلاً موجود بود بعد به بدن تعلق گرفت. اين كريمه نشان ميدهد كه همين اين به مرحله انسانيت رسيده است. اين ميخورد با «جسمانية الحدوث» بودن و «روحانية البقاء» بودن، آن ميخورد با «خلق اللهُ الأرواح»، با آن مسئله ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾.
پرسش: آن آيات مربوط به خلقت آدم است اما اين ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ مربوط به مردم است.
پاسخ: آن فرق نميكند چون در سوره «اعراف» وقتي كه جريان خلقت آدم را مطرح ميكند ميفرمايد: ﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ﴾؛[14] اين معلوم ميشود انسانيت مطرح است نه شخص مطرح باشد. منظور اين است كه سجده به مقام انسانيت است در آنجا ميفرمايد كه ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ﴾ معلوم ميشود خلق آدم خلق انسانيت است كه فرشتهها در برابر انسانيت سجده كردند. علي أيّ حال آن ظاهراً انسان ديگر دو تا حقيقت نيست كه مثلاً آدم ابوالبشر يك جور باشد، حوا يك جور باشد، فرزندانش يك جور ديگر باشند. اينها نوع واحدند.
پرسش: اين ﴿مِنْ سُللَةٍ مِنْ طِين﴾[15] يعنی چه؟
پاسخ: چكيده. «ما يسل من الطين»؛ يعني يك مقداري از اين گل نيست، اين ﴿حَمَإٍ مَّسْنُونٍ﴾[16] نيست! از چكيدههاي همين گرفتيم ساختيم، عصاره اين است. اين در صورتهاي انسان اولي حساب ديگري دارد در انسانهاي ديگر به صورت غذا در ميآيد؛ ﴿أَنبَتَكُم مِنَ الأرْضِ نَبَاتاً﴾[17] اين نه به آن معناست كه مثل گياه سبز شديد. درباره مريم(عليها سلام) هم دارد كه ﴿وَ أَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً﴾[18] معناي رويانيدن است نه اينكه گياه مراد باشد و درباره انسان اولي هم ممكن است همين مراحل تكاملي كه يك نطفهاي همه مراحل را طي ميكند بعد ميشود انسان در درون رحم، ممكن است همين مراحل را در بيرون هم طي كرده باشد حالا يا زود يا دير؛ آن طوري هم لازم نيست كه يك مجسمه سازي شده باشد بعد روح دميده شده باشد. منظور اين است كه اگر تكامل ثابت بشود مسلماً با ظواهر قرآن مخالف نيست؛ در خصوص انسان ممكن است كه چه انسان بدوي چه انسان فعلي، ريشه اصلي اينها سلاله طين است با مواد غذايي تبديل به نطفه ميشود و از آن راه ميشوند انسان. انسان اوّلي هم ممكن است با گذراندن مراحل تكامل نه تكاملي كه روي فرضيه باطل شده داروين، چون خود داروين و زيستشناسان عصرش آن فرضيه را ابطال كردهاند. فرضيه است، با فرضيه نميشود مسائل را حل كرد، بايد قضيه نظري به بديهي ختم بشود نه با فرضيه. فرضيه برای علوم آزمايشي است كه با همان فرضيه اكتفا ميكنند. كار بايد از قضيه نظري به قضيه بديهي ختم بشود. چون خود آن تكامل پايه حسابي ندارد و زيستشناسان هم آن را رد كردهاند نميشود آيات قرآن را بر آن تكامل حمل كرد. ولي اصل تكامل چون حق است اگر خود حضرت آدم(سلام الله عليه) مراحل تكامل را آن طوري كه نطفه در رحم ميگذراند بدون اينكه ميمون بشود انسان ميشود، همين مراحل تكاملي را خداي متعال در بيرون رحم انجام داده حالا يا زود يا دير، يا سريع يا بطيء، يا كرامت يا اعجاز يا هر چه هست؛ غرض اين است كه اگر تكامل حتمي شد با آيات مخالف نيست كه انسان بگويد آيات مخالف علم است، اين چنين نيست. اگر تكامل حتمي شد، نه تكامل دارويني كه باطل شد، اگر تكامل حتمي است و مسئله مجسمه سازي نيست قرآن آبي از اين نيست كه همان طوري كه در رحم بر اثر تكامل انسان پيدا ميشود در بيرون رحم هم بر اثر تكامل انسان پيدا بشود. و ريشه هر دوي آن ﴿سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ است.
پرسش: ...
پاسخ: بله خالق غير از فاطر است. خداي متعال فَطر را به غير خودش نسبت نداد. امّا خلق عبارت از آن است كه اين اجزاي كهن را خلاصه انسان جمع و جور بكند و به اين صورت در بياورد ثوب خلق، اين اجزاهاي كهنه را وقتي انسان جمع و جور ميكند به اين صورت در ميآورد؛ «لَا جَدِيدَ لِمَنْ لَا خَلَقَ لَهُ»؛[19] اين اجزاي مانده را ميگويند خلق و ديگران خالقند يعني انسان هم ميتواند خالق باشد اين چيزها را جمع ميكند و ميسازد فاطر است كه مخصوص خداي متعال است، «بديع السموات» است كه مخصوص خداي متعال است، يعني نو آور. آنكه هيچ سابقه نداشته باشد و بيافريند كار خداي متعال است. امّا آنچه كه در خارج هست ديگري بيايد آن را جمع و جور بكند به اين صورت در بياورد به اين را ميگويند خلقت. امّا فَطر مخصوص خداي متعال است؛ نه اينكه خلقتي در كار نيست. بشر خالق اين فرش هست، بشر خالق آن صندلي هست، بشر خالق آن خانه هست و اين اجزا را جمع ميكند و به اين صورت در ميآورد. امّا انسان را خلق نميكند؛ براي اينكه پدري است امناء كرده و از همه چيز غافل و مرده و خود مادر هم نميداند چه خبر است. او ﴿هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي الأرْحَامِ كَيْفَ يَشَاءُ﴾ ميداند چه خبر هست، او كسي كه ﴿يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ إِنَاثاً وَ يَهَبُ لِمَن يَشَاءُ الذُّكُورَ ٭ أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَاناً وَ إِنَاثاً وَ يَجْعَلُ مَن يَشَاءُ عَقِيماً﴾؛ اين كارها را خداي متعال ميكند كه انسان غافل است از اينكه در رحم چه ميگذرد؛ نه اينكه بشر خلقت نميكند، بشر خالق فرزند نيست. اينجا هم فرمود: ﴿ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: يعني در بين خالقهاي عالم، «احسن الخالقين» خداست؛ يعني مثل «الحمدلله». يعني به ما ميآموزاند، علمي است كه يادمان ميدهد.
پرسش: ... پاسخ: يعني «الله» منشأ بركت است. بركت يعني خير دائم، آن خيري كه ميماند به آن ميگويند بركت. آن «بركه» عبارت از آن جاهايي كه جاگير آب است آب در آن ميماند و اين قسمتهاي سينه شتر را ميگويند «بَرَك» براي اينكه هم موي آن لطيف است و هم ماندني و كار پردوام و خير را به آن ميگويند بركت. كار خدا اين چنين است؛ مثل شكرهايي كه خدا ميكند ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾؛ اوصافي كه خدا بر خودش ذكر ميكند.
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ»
[1]. سوره مؤمنون، آيه14.
[2]. سوره أنعام، آيه151.
[3]. سوره مائده، آيه32.
[4]. سوره مؤمنون، آيات 12 ـ 16.
[5]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج8، ص19.
[6]. سوره واقعة، آيه79.
[7]. سوره يونس، آيه57.
[8]. ر. ک: وسائل الشيعة، ج27، ص185.
[9]. سوره واقعة، آيه58.
[10]. سوره آل عمران، آيه6.
[11]. سوره ممتحنة، آيه27.
[12]. سوره صافات، آيه6.
[13]. سوره ص، آيه72.
[14]. سوره أعراف، آيه11.
[15]. سوره مؤمنون، آيه12.
[16]. سوره حجر، آيه26.
[17]. سوره نوح، آيه17.
[18]. سوره آل عمران، آيه37.
[19]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص317.