26 01 2003 5457146 شناسه:

مباحث فقه ـ نظام قضا ـ جلسه 20 (1381/11/06)

دانلود فایل صوتی

أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

در اين آيه كريمه ﴿وَ لاَ تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ﴾[1] سوره «فصلت» ملاحظه فرموديد كه اين «لا» را گفتند زائد است براي تأكيد ﴿وَ لاَ تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ﴾ يعني «و لا تستوي الحسنة و السيئة ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ[2]‏».

پرسش: ...

پاسخ: بله زائده است براي تأكيد. اصلاً «لا» اضافه يك نكته ادبي است «ما رأيت زيداً و لا عمرواً» يعني اين اصلاً يك نكته ادبي است.

پرسش: ...

پاسخ: بدون تقدير فعل تقدير فعل. آن تقدير فعل را هم مرحوم شيخ در تبيان شيخ طوسي اشاره مي‌كنند مي‌گويند يك كلفت زائده‌اي است كه فعل اضافه بشود يعني «لا تستوي الحسنه مع السيئه و لا تستوي السيئه مع الحسنة».[3]

پرسش: ...

پاسخ: زائد يعني چيز بي‌معنا نداريم آن ﴿لا أُقْسِمُ[4] يعني اصلاً ما احتياجي به قسم نه قسم به خدا قسم نمي‌خوريم به خدا براي نفي ميگيرند ولي اينجا كه همان معناي نفي را دارد منتهي براي تأكيد اضافه مي‌‌شود.

اين ﴿كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ﴾[5] در بيان، به عنوان دوست حمايت‌گر ذكر مي‌‌شد ولي با ريشه ادبي آن البته سازگار نيست آن حامي است، «حَمَيَ» است به معناي دوست حمايت‌گر نه «حمّ»، «حمّ» يعني دوست غمخوار «وليّ حميم» يعني وليّ غمخوار آدم. البته لازمه‌اش حمايت است ولي «حميم» به معناي حمايت نيست آن حامي است به معناي حمايت‌گر نه «حميم». «حميم» يعني غمخوار, «محموم» يعني تب‌دار, غم خورده «حُمّا» گرفته; يكي ناقص است يكي مضاعف.

 قتل يا عمد است يا غير عمد; قتل عمد تقريباً بحث آن تمام شد مانده تفسير عمد تا برسيم به قتل خطأ. قتل عمد كه قصاص داشت و آن مراحل را هم در برداشت، عمد به يكي از اين امور حاصل مي‌‌شود؛ چون قاتل كاري انجام مي‌دهد و قصدي دارد، يك وقت به قصد كشتن مي‌زند و شخص كشته مي‌‌شود ولو با آلت‌هاي غير كشنده, به قصد كشتن مي‌زند به اين قصد كه او را بكشد و او هم كشته مي‌‌شود ولو آن فعل غالباً كشنده نباشد، يك چوب نازكي دارد يا با مشت به اين قصد مي‌زند كه او بميرد گرچه مشت يا چوب نازك نوعاً كشنده نيست; ولي او به قصد كشتن زد و آن شخص مُرد اين مي‌‌شود قتل عمد.

يك وقت به قصد كشتن نمي‌زند ولي عمداً فعلي را انجام مي‌دهد كه اين فعل نوعاً كشنده است. كشتن, مورد غفلت اوست مورد توجه او نيست اين تعمد به فعلي دارد كه آن فعل نوعاً كشنده است، با تير به قلب كسي مي‌زند كه اين نوعاً كشنده است ولو مسئله قتل مورد غفلت او باشد مسئله زدن مطرح است نه مسئله كشتن ولي اين زدن غالباً و نوعاً كشنده است اين هم مي‌‌شود قتل عمد و اگر هر دو قيد جمع باشد آن هم مسلماً قتل عمد است يعني به قصد كشتن, فعلي را انجام مي‌دهد كه نوعاً كشنده است.

قسم سوم اين است كه به قصد كشتن فعلي را انجام مي‌دهد كه آن فعل نوعاً كشنده است; مثل اينكه به قصد كشتن تير به مغز كسي ميزند يا به قصد كشتن تير به قلب كسي مي‌زند كه به قصد كشتن, فعلي را انجام مي‌دهد كه آن فعل نوعاً كشنده است. اينها مصاديق روشن قتل عمد است. يك مصداق غير روشن دارد كه آن هم در حكم روشن است و آن اين است كه اگر كاري انجام داد, نه به قصد كشتن، به قصد كشتن اين كار را انجام نداد و خود اين كار هم نوعاً كشنده نيست; ولي نسبت به اين شخص در اثر خصوصيت‌هايي كه اين شخص دارد كشنده است و اين فاعل هم آگاهي دارد مثل كسي كه تازه از اتاق عمل, پهلوي او را پانسمان كرده و دوخت و دوز شده و اين شخص هم مي‌داند كه پهلوي او بريده شده است و عمل شده است اين مشتي محكم به همين جاي عمل او مي‌زند به قصد كشتن نمي‌زد و اين مشت هم نوعاً كشنده نيست امّا درباره خصوص اين شخص, «لمرضٍ» يا «ضعفٍ» يا «كِبَرٍ» و امثال ذلك و اين فاعل هم آگاهي به اين امر دارد اين هم ملحق به قتل عمد يا قتل عمد است در غير اين موارد قتل عمد نيست يا خطاي محض است يا شبه عمد.

پرسش: ...

پاسخ: به پاي او خورد يا خواست به پاي او بزند او سر خود را جلو آورد اينها بعضي به خطأ محض مي‌خورد بعضي به شبه عمد.

پرسش: ...

پاسخ: قتل عمد است براي اينكه ظلم است در خطأ ظلم نيست. غرض اين است كه ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً﴾[6] در قتل خطأ آن شخص ظالم نيست مي‌خواست تيري را به سمت شكاري رها كند به عابري خورد اين ظالم نيست معصيت نكرد گرچه بايد كفاره و ديه بپردازد امّا ظلم نيست اين مظلوماً نشان مي‌دهد كه قتل، قتل عمد نيست.

پرسش: ...

پاسخ: همين ضوابط آن بود, چون در قتل يك قصد است يك فعل يك وقت قصد كشتن دارد ولو فعل نوعاً كشنده نباشد و منتهي به مرگ شد، اين يك. وقت يك وقت قصد فعلي دارد كه اين فعل نوعاً كشنده است ولو او قصد قتل نداشته باشد, اين دو; يك وقت جمع بين قيدَين است كه قصد كشتن دارد به فعلي كه آن فعل نوعاً كشنده است تيري به مغز او مي‌زند, اين سه. اينها موارد قتل عمد هستند آن چهارمي كه قتل عمد بود يا ملحق به قتل عمد بود كه در حكم تبصره‌اي است آن است كه قصد كشتن ندارد فعلي را هم كه انجام مي‌دهد نوعاً كشنده نيست امّا «لخصيصه» مورد كه اين شخص يا ضعيف بود يا مريض بود يا پير بود و اين فاعل هم علم داشت به خصوصيت اين طرف, با مشت زد به جاي عمل او و مي‌داند اين جا جاي عمل است, اين فعل گرچه نوعاً كشنده نيست و ضارب گرچه قصد قتل ندارد ولي چون علم دارد كه اين فعل «لخصيصه» مورد نوعاً درباره خود اين شخص، يعني «ينجّر بالقتل» مي‌‌شود ملحق به قتل عمد.

پرسش: ...

پاسخ: البته ديگر نوعاً در حالت غضب مي‌زنند يك وقت است كه غضب باعث سلب اختيار مي‌‌شود آنچنان عصباني شد كه اصلاً اختيار از او سلب شد اين قتل عمد نيست. اين حرف را در ارتداد هم گفته‌اند

پرسش: ... با تير بزند

پاسخ: غضبي كه اختيار را از او سلب نكرد آن‌كه با تير مي‌زند، مي‌داند كه چه کسی را بزند اختيار مشخص است براي اينكه هدف‌گيري مي‌كند كه همان دشمن را بزند و لا غير اين معلوم مي‌‌شود اختيار او محفوظ است

پرسش: ...

پاسخ: آن ادعا است براي اينكه اگر اختيار از او سلب مي‌شد احياناً به ديگري هم مي‌زد، چون اختيار دارد كه به همان او بزند اين تنمر است و اين هم بايد بداند در برابر فحش نبايد دست به قتل بزند

پرسش: ...

پاسخ: بله اگر اختيار از او سلب بشود كه معلوم نيست به چه کسی دارد مي‌زند اتفاقاً به اين شخص خورده آن از قتل عمد بيرون است و إلّا اين غضب‌هاي معمولي باعث سلب اختيار نخواهد شد; مثل ارتداد. در حال ارتداد هم اگر كسي در اثر شدت عصبانيت يك حرف‌هايي از زبان او خارج شد آن شدت عصبانيت آن اختيار را از او گرفت كه «لا عن اختيار» كلماتي از او صادر شده است او البته ارتداد نميآورد

پرسش: ...

پاسخ: غرض اين است كه اين حرفي كه گفته، اتفاقاً اين حرف از زبان او در آمده پرت و پلا مي‌‌‌گويد اگر پرت و پلا مي‌‌‌گويد يا اتفاقاً تيري خارج شده است و خورده به او كه اختيار از او سلب شد، او ديگر قتل عمد نيست البته و امّا نه, به آن حد نرسيد البته تا به آن حد هم برسد كار آساني نيست خيلي كم اتفاق مي‌افتد كه به آن حد برسد اگر به آن حد نرسيد اختيار محفوظ است.

ظاهراً مسائل قتل عمد تمام شد قسمت‌هاي ديگري كه مربوط به قتل عمد است اشتراك در قتل و امثال ذلک اينها ديگر به بحث‌هاي فقهي برمي‌گردد نه به آيات الاحكام

امّا قتل غير عمد، در قتل غير عمد, آيه 92 سوره «نساء» اين است كه ﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إلّا خَطَأً وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً﴾ براي مؤمن جايز نيست و صحيح نيست كه مؤمني را بكشد مگر اينكه اشتباهاً كشته باشد عمداً مؤمن هرگز اين كار را نمي‌كند و نمي‌تواند اين كار را بكند.

پرسش: ...

پاسخ: يعني مؤمن «بما أنّه مؤمن» دست به اين كار نمي‌زند ايماني كه اعتقاد به قلب است و عمل به جوارح است و اينها البته اين با معصيت سازگار نيست و مؤمن «بما أنّه مؤمن»، محال است اصلاً معصيت بكند محال است چرا.

پرسش: ...

پاسخ: خطاي آن ديگر جواز بردار نيست يعني خطا حرام نيست چون «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ»[7] يعني ﴿ما كانَ لِمُؤْمِنٍ﴾ حرام است مؤمن اين كار را انجام بدهد مگر خطئاً، قتل خطأ حرام نيست بنابراين نه اينكه طبيعي، طبيعي چطور؟ يعني مؤمن «بما أنّه مؤمن» محال است قتل مؤمني را مرتكب بشود اگر محال باشد.

پرسش: ...

پاسخ: مكلف هست يا نه؟ پس معلوم مي‌‌شود امكان دارد استثنا كه حرمت ندارد اين «مستثني منه» آيا حرام است يا حرام نيست ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي‏ حَرَّمَ اللَّهُ الّا بِالْحَقِّ﴾[8] نهي است يا نه نهي در صورت امكان عصيان است اگر قتل مؤمن محال بود كه تحت تكليف نمي‌آمد مؤمن مي‌تواند مؤمن را بكشد يك مسلماني را بكشد البته مؤمن، مؤمن را «بما أنّه مؤمن» نمي‌كشد مگر اينكه از ايمان در آمده باشد ولي مؤمن يك مؤمني را يك مسلماني را يك «نفس التي حرّم الله» را «لأمور ٍشخصي لعداوه شخصي لأغراضٍ مالي» ميكشد و آن معنا در نصوص هم هست كه «لَا يَزْنِي الزَّانِي حِينَ يَزْنِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ‏» «لا يكذب الكاذب و هو مؤمن»، مؤمن «بما أنّه مؤمن» معصيت نمي‌كند براي اينكه ايمان عبارت است از ايمان به قلب و اقرار به زبان و عمل به اركان در همان حين كه با اين دست دارد خلاف مي‌كند در اين حال كه ايمان نيست ايمان به آن معنا البته با معصيت جمع نمي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: يعني «بما أنّه مؤمن» كشت يا «بما أنّه عدوّ» كشت يك غرض شخصي داشت كشت اگر مؤمن، مؤمن را «بما أنّه مؤمن» بكشد كه خودش مؤمن نيست او مرتد مي‌‌شود براي اينكه دارد با ايمان مي‌جنگد يك وقت مؤمني را «لغرضٍ» شخصي از بين برد اين مؤمن هست مؤمن فاسقي است يعني در اينجا اين معصيت را مرتكب شد و إلّا لازمه‌اش اين است كه اصلاً مؤمن معصيت نكند و محال باشد بگويد مكلف نبايد باشد بنابراين حرام است كه مؤمن مؤمني را از بين ببرد مگر اينكه خطأ او را از بين ببرد ﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إلّا خَطَأً﴾ خطئاً كه شد حساب آن جداست پس حرام نيست و «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ».

پرسش: ...

پاسخ: اين مثل ﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ;[9] يعني حق اختيار ندارند.

پرسش: ...

پاسخ: يعني در قتل عمد ممكن نيست محال است، پس مكلف نيست به ترك قتل؟

پرسش: ...

پاسخ: تشريحي به «جاز و يجوز» برميگردد «يجوز ولا يجوز». تكوينياش به «يمكن و لا يمكن» برمي‌گردد يعني نظر تو اين است كه اين به تكوين ناظر است؟

پرسش: ...

پاسخ: آقا! شما كه از اين دو حال بيرون نيست يا «يمكن» است يا «يجوز» آيه مي‌خواهد بگويد كه ممكن نيست مؤمن قتل عمد بكند، ممكن نيست؟ پس مكلّف نيست براي اين كه محال كه تحت تكليف نيست

پرسش: ...

پاسخ: مؤمن «بما أنّه مؤمن» با داشتن ايمان محال است معصيت بكند به آن معنا مؤمن «بما أنّه مؤمن» محال است معصيت بكند پس مكلف نيست.

پرسش: ...

پاسخ: تكليف به يك امر ممكن تعلق مي‌گيرد نه به يك امر محال پس برسيم به مستثني پس اين راجع به تكوين نيست كه ممكن نيست كه مؤمن قتل عمد بكند نه ممكن است آن نظير «لَا يَزْنِي الزَّانِي حِينَ يَزْنِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ‏»[10]‏ «لا يكذب الكاذب و هو مؤمن» «وَ لَا يَسْرِقُ السَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِن‏» تحليلي است كه در روايات ما هم هست يعني در همان حين كه دارد دروغ مي‌‌‌گويد، از اين نظر مؤمن نيست براي اينكه ايمان اعتقاد به قلب است و اقرار به زبان است و عمل به اركان وقتي اين شخص دارد اين كار را انجام مي‌دهد دارد خيانت مي‌كند اين كار ديگر با ايمان سازگار نيست نه اينكه اين شخص ديگر حالا كافر شد. اين رواياتي هم كه مي‌فرمايد «لَا يَزْنِي الزَّانِي حِينَ يَزْنِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ‏» «اصولاً لا يعصي العاصي و هو مؤمن», اصلاً ايمان با معصيت كه سازگار نيست كه ممكن است يك مؤمن معصيت بكند غيبت بكند ممکن نيست، يعني چه؟ يعني آن عصيان ديگر با ايمان سازگار نيست بله همان حال «و هو مؤمن» اين شخص مسلمان است مؤمن است ولي دارد معصيت مي‌كند چون ايمان گسترده است قلب او و زبان او و همه بدن را بايد بگيرد اين با زبان الآن دارد معصيت مي‌كند پس در محدوده زبان ايمان نيست.

﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ مثل اينكه ﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ;[11] يعني حق ندارند يعني اين برايشان نيست برايشان جايز نيست اين كار را انجام بدهند مگر خطأ كه خطأ حرام نيست براي اينكه «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ» قتل خطأ فعل اين مؤمن است.

پرسش: ...

پاسخ: يعني قتل خطأ حرام نيست مثل «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ»[12] اين «رُفِعَ» چه چيزي مرفوع است؟ مي‌خواهيم بگوييم آن حصر روشن نيست اگر حصر روشن بود با دو جمله حل مي‌شد رفع يا مؤاخذه است «كما ذهب اليه الشيخ» يا «جميع الآثار» است «حتي المؤخذه» پس مؤاخذه مرفوع است. «رُفِعَ» مؤاخذه در حال خطأ

پرسش: ...

پاسخ: كاري كه انسان خطئاً انجام بدهد مؤاخذه ندارد، اين «حديث رفع»[13] حرام نيست نه اينکه حلال است اگر گفتند قتل خطأ حرام نيست يعني حرمت برداشته شد نه «أنّه حلال» اثبات لسان آن لسان رفع است نه لسان اثبات اگر كسي كسي را خطأ كشت معصيت نكرد چون خواست تير بزند به صيد خورد به عابر اين لسان، لسان رفع مؤاخذه است نه اثبات جواز.

به هر حال ﴿وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً﴾ اين «ما صحّ و ما جاز» براي اين يعني «لا يجوز إلّا» در اين صورت كه حرمت برداشته شد, نه اينكه در اين صورت حلاليت آمده. اين استثنا براي نفي حكم قبل است نه تثبيت حكمي است جداگانه. اين كار را مي‌كند حالا اگر اين كار را كرد قتل خطأ را مرتكب شد چه بايد كرد؟ اين قتل خطأ هم چون تحفظي در دماء نكرد كفاره‌اي هم دارد ﴿وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً﴾[14] خطأ يعني قتلاً خطأ اين هم بايد كفاره بدهد هم بايد ديه بدهد. كفاره‌اش در هر سه حالت است در دو حالت ديه است در هر سه حالت كفاره ﴿وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً﴾ كفاره بايد بدهد ﴿فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ﴾ حالا گفته‌اند نكته‌اش اين است همان طوري كه يك نفر را از حيات ساقط كرد يك كسي را هم بايد حيات بدهد «عتق رقبة» إحياي رقبه است در حقيقت حالا اين نكته‌اي است كه بعضي گفته‌اند.

پرسش: ...

پاسخ: اين كفاره است خود اين شخص تطهير مي‌‌شود. نسبت به مقتول «﴿وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ﴾ إلي أهل المقتول» اين ديه است كفاره براي ترميم نفسي است كه خود فاعل به او مبتلا شد حالا يا نفس‌هاي اقتصادي است بايد به جامعه خدمت كند يا همان طوري كه بعضي از اين مفسرين گفته‌اند كسي را از بين برده است بايد كسي را احيا كند چون «عتق رقبه» به منزله إحياي مؤمن است و امثال ذلك. كفاره بر عهده قاتل است و از مال قاتل است و ديگر كاري به عاقله ندارد چون ديه است كه برای عاقله است و إلّا كفاره به عهده خود قاتل است و فوري هم هست با اين «فاء»ی كه عطف كردند در حكم توبه است كه واجب فوري است. ديه است كه در شبه عمد و در خطا «إلي سنتَين و الي سنين» تقسيط مي‌‌شود وگرنه كفاره تقسيطي نيست فوراً بايد بپردازد

پرسش: ...

پاسخ: ساقط است بله ظاهراً ساقط است مگر در كفاره‌هاي جمع كه اضلاع بعدي است يا كفاره‌هاي ترتيبي كه اجزاء بعدي است اين كفاره است.

دوم ﴿وَ دِيَةٌ﴾ كه بايد اين ديه را تسليم اهل مقتول بكند بايد آن را بپردازد اين فرع اول.

پرسش: ...

پاسخ: آنها كفاره‌هاي ترتيبي است در فرع سوم. فرع اول اين است كه مؤمني را خطأ مي‌كشد در جامعه اسلامي, اينجا كفاره‌‌اش «عتق رقبه» است حسب آيه و ديه‌اي است كه بايد به اهل مقتول تسليم بشود ﴿إِلاَّ أَنْ يَصَّدَّقُوا﴾ آن اهل مقتول صدقه بدهند و ديه را عفو كنند كه استثنا از ديه است نه از كفاره و كفاره ثابت است آن حق الله و ثابت است اگر وليّ دم و اهل مقتول صدقه داد و عفو كرد ديه ساقط است اين ﴿وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى‏ أَهْلِهِ﴾ اين با صدقه اهل ساقط خواهد شد. «هذا تمام الكلام» در فرع اول كه مؤمني را در جامعه ايماني از بين ببرد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، كفاره حق الله است حق وليّ دم نيست

پرسش: ...

پاسخ: قتل عمد چرا كفاره جمع است; منتها آيه ندارد روايات دارد كفاره‌اش هم جمع است فوق اين كفارات است اينجا كفاره‌اش يا تخيير است يا ترتيب ولي در قتل عمد كفاره‌اش جمع است شدت تَحفُّظ لازم است در «دماء» اين است كه او بايد كفاره بدهد.

پرسش: ...

پاسخ: آن «قولان» كه جمع بين دو كيفر بشود يا نه اينچنين نيست كه مشهور بين اماميه باشد آنجا دو قول است; اين فرع اول.

 

[1]. سوره فصلت،آيه34.

[2]. سوره فصلت، آيه34.

[3]. التبيان في تفسير القرآن، ج‏9، ص125 و 126.

[4]. سوره قيامة، آيه1.

[5]. سوره فصلت،آيه34.

[6]. سوره إسراء،آيه33.

[7]. وسائل الشيعة، ج‌15، ص369.

[8]. سوره إسراء، آيه33; سوره أنعام، آيه151.

[9]. سوره احزاب، آيه36.

[10]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص32; «لَا يَزْنِي الزَّانِي حِينَ يَزْنِي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يَسْرِقُ السَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُ وَ هُوَ مُؤْمِن‏».

[11]. سوره احزاب، آيه36.

[12]. وسائل الشيعة، ج‌15، ص369.

[13]. وسائل الشيعة، ج‌15، ص369.

[14]. سوره نساء، آيه92.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق