أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
آياتي كه در قصاص مطرح است به چند قسم تقسيم ميشود و اموري هم كه از اين نظر مطرح است چند امر خواهد بود زيرا قرآن كريم همان طوري كه عنايت فرموديد يك كتاب قانون و علم خشک نيست. تعبير خدا از قرآن كريم اين است كه او نور است.[1] علم «بما انه علم» يك دانش خشكي است هرگز نور نيست و عمل هم بدون علم, نور نخواهد بود پس آن چيزي كه علماش با عمل همراه است و عمل آن «عن علمٍ» خواهد بود ميشود نور. لذا خدا از قرآن تعبير فرمود به اين كه او نور است و همچنين هدايت. به شهادت اينكه فرمود «يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء»[2] «من يشاء» را قرآن مشخص فرمود، فرمود هر كس را خدا نميخواهد كه اين نور را به او بدهد درباره مُرسلين فرمود ﴿يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ﴾ [3] درباره رسالت فرمود ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيثُ يجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[4] او ميداند كجا لياقت دارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه اينكه خود محمول محدوده موضوع را مشخص ميكند فرمود «فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء» مشيئت و اراده ذات اقدس الهي هم كه گزاف نيست حساب نكرده كسي را از آن نور برخوردار كند. درباره امامت درباره رسالت فرمود: ﴿يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ﴾ «جبايه» ميكند برچين ميكند. آن كسي كه ميرود هر چه دست او رسيد جمع كرد که به او نميگويند «جابي» آن ميشود «مجموع» نه «مجتبي», او ميشود انبار شده «إجتباء» نيست كه «إجتباء» اين است كه آدم ببيند چه چيزي به درد ميخورد بگيرد چه چيزي به درد نميخورد رها كند. آن طور برچين شده را ميگويند «مجتبي» و إلاّ هر چه در دسترس بگيرد كه جبايه نيست اجتباء نيست مجتبي نيست. فرمود ﴿يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ﴾ و درباره رسالت هم فرمود او ﴿أَعْلَمُ حَيثُ يجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ اين چنين خواهد بود درباره قذف هم فرمود «يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاء» نور احساس ميكند و اگر نباشد همان طور از نهجالبلاغه حضرت امير نقل شد، فرموده بود «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»[5] او عالم است آن نور نيست علم «بما أنّه علم» يك انديشه خشكي است آن نور نيست اين زمينه است براي روشن شدن و چون قرآن نور است علماش با عمل همراه است, هدايت است. لذا نظير كتابهاي قانون دنيا نيست قوانيني كه بشر وضع ميكند مسئله تربيت را همراه با مواد قانوني نمينويسند در هيچ جا. اين است كه شما در قرآن كريم ملاحظه ميفرماييد در يك آيه صدر آن ماده قانوني است ذيل آن دستور تربيت يا صدر آن دستور تربيت ذيل آن ماده قانوني.
اموري كه درباره قصاص مطرح است چند تا است اول نهي از قتل عمد و تحريم قتل عمد كه يك طايفه از آيات در اين زمينه بود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾[6] و امثال ذلك. اين طايفه از روايات گذشت، اين در امر اول.
امر دوم چون قوانين قرآن نظير قوانين بشري نيست كه يك نهي باشد يك جريمه در قوانين بشري در برابر نهي جريمه است يا بدني يا نقدي. اينجا غير از آن جريمه بدني يا نقدي به نام حدود يا تعزيرات يا قصاص، مسئله وعيد به نار است كه «هو العمده».
طايفه ثانيه از قرآن آياتي است كه ناظر به اين وعيد است. فرمود ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظيماً﴾;[7] اين نص قرآن.
طايفه ثالثه دستور جبران اين سيئه است به توبه «او الكفاره»; منتها اين درباره قتل خطأ و اينها است درباره قتل عمد در روايات آمده. اين امر سوم.
پرسش: ﴿مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً﴾ شامل «من قتل نفساً» نميشود, «بما أنّه مؤمن»
پاسخ: آيات تحريم عذاب را هم در بر دارد: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾ ﴿قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ﴾[8] اين گونه از آيات «ناهيه عن القتل» عذاب را در بر دارد منتها نه به اين شدت, اينكه در سوره «نساء» بود برای قتل مؤمن است ﴿مُتَعَمِّداً﴾.
چهارم طايفهاي بود كه قصاص را تشريع ميكرد ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ﴾.[9]
پنجم طايفهاي بود كه تبيين ميكرد كه قصاص «بيد من هو»؟ ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾.[10]
ششم طايفهاي است كه تبيين ميكند كيفيت اقتصاص را و قصاصگيري را فرمود ﴿فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ﴾[11] و چطور پياده كنيد.
هفتم طايفهاي است كه دستور عفو ميدهد و اين عفو را خير از انتقام ميداند. آن طوايف از آيات بحث آن شده است، مانده مسئله كيفيت اقتصاص، كيفيت اجراي قصاص.
پرسش: حکمت هم هست، در بعضي آيات حکمت هست.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن قسمت تربيت اين قصاص را در بردارد جنبه هدايت را در بر دارد.
درباره قصاص، چند مرحله است يك مرحله به طور جامع و كلي فرمود كُشنده را ميكشند، ﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾[12] هر کسی كه ميخواهد باشد. در آيه 45 سوره مائده آمده كه در تورات اين چنين تنظيم شده است در شريعت ما هم آمده است. ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها﴾ در تورات ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ اين قصاص نفس، چون در قصاص سه مطلب مطرح است قصاص نفس است قصاص عضو و طرف است و قصاص جروح. يك وقت اصل نفس را از بين ميبرد يك وقت قطع عضو است يك وقت مجروح كردن عضو; هر سه عمدي آن قصاص دارد. ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ هر كس كسي را كُشت، كُشته ميشود خواه زن نسبت به مرد و بالعكس, خواه حر نسبت به عبد و بالعكس. خواه مسلمان نسبت به كافر و بالعكس. خواه صبي نسبت به بالغ و بالعكس: ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾.
طايفه بعدي آياتي است كه آن را تبيين ميكند كه ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ نيست. مقيد است ﴿الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى﴾، آن مبين اين آيه و مقيد اطلاق ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ است.
اما در اين آيه 45 فرمود ﴿وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ﴾ اين قصاص طرف، ﴿وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ﴾ اينها قصاص اعضاء است. قسم اول قصاص نفس است قسم دوم قصاص طرف و عضو است قسم سوم قصاص جروح.
سوم ﴿وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾، چاقو زد به كسي نه كشت نه قطع عضو كرد. دست كسي را مجروح كرد بدن كسي را مجروح كرد ﴿وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾. آن وقت مسأله عفو و صدقه دادن بالعفو بحث بعدي است در ذيل آيه به آن نظر دارد. ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ﴾ صدقه بدهد عفو كند. ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾.
پرسش: چرا نفرمود: «و الجروح بالجروح»؟ چنان که فرمود: ﴿وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ﴾ ميفرمود: «و الجروح بالجروح»؟
پاسخ: «و الجروح» جمع محلا به «الف و لام» را در قبال آن چه قرار بدهند: ﴿وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ﴾. نبايد گفت «الجروح بالجروح». اگر بايد گفت بايد گفت «الجرح بالجرح» و إلاّ جروح جمع محلا به «الف و لام» كه ديگر مقابل ندارد. آنها را وادار ميكند كه نكته تعبير قرآن را دقت بكنند.
بنابراين اين سه قسمت از قصاص است كه در اين آيه آمده است قصاص نفس، قصاص طَرف و قصاص جروح.
پرسش: چرا بين حر و عبد فرقي قائل شده; اما بين عالم و رهبر و عادی فرقي قائل نشده؟
پاسخ: آن در كيفر الهي فرق است ما نبايد قانون جزا را كه اسلام معين كرده به نظام دنيا محدود كنيم. كل قوانيني كه اسلام معين كرده است براي اين بشر است «بما أنّه موجود دائمي». يك گوشهاش را اينجا گوشه ديگر آن را كه عذاب اليم است، «حَرْبُك حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي»[13] خلود در نار است و ابديت است برای آن آيه است.
پرسش: ...
پاسخ: لذا آن حكم واقعي و حقيقي آن, در روزي كه واقعيت حكم ميكند ظهور ميكنند ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها﴾ اينجا بيش از يك اعدام كه مقدور نيست اينجا چه كنند مثلاً. آنجا در مسأله قتل يك وليّاي از اولياي الهي ديگر بيش از اعدام راه ندارد. ميماند مسئله ﴿فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها﴾ اگر آن نبود اين سؤال جا داشت.
پرسش: اگر وليّاي از اوليا کسي را کشت او چرا بايد قصاص بشود؟
پرسش: ...
پاسخ: اگر ظالمانه كشت كه وليّ از اوليا نيست. اگر خطئاً كشت كه ديگر او را نميكشند.
درباره قصاص طَرف، احياناً دياتي ممكن است باشد ولي حكم اولي آن همان قصاص است. ولي در خصوص قصاص طرف گفتهاند كه اگر با يك چاقو زد اتفاقاً چشم يك كسي را كور كرد، حالا انسان بخواهد چشم آن ضارب را كور بكند به طوري كه به هيچ عضوي از اعضاي او آسيبي نرساند كار سنگيني است در صورت احتمال عقلايي به سرايت خطر تبديل به ديه ميشود که حقّ اقتصاص ندارد.
پس در اين طايفه از آيات اصل قصاص را «بالقول المطلق» بيان فرمود كه ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾. پس در طايفه قبل اصل قصاص را تشريع كرد ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ﴾ در تبيين كيفيت قصاص فرمود ﴿أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ﴾ در تشريح اين اطلاق فرمود ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ﴾[14] در سوره بقره 178.
در همه هيچ مقتولي بي قصاص نيست به سبب اهميت قتل: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى﴾. تبيين كيفيت آن اين است كه ﴿الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى بِالْأُنْثى﴾. ذيل آن مربوط به امر هفتم است كه مسأله عفو است همان طوري كه ذيل آيه سوره «مائده» هم ﴿فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ﴾ ذيل اين آيه سوره «بقره» هم فرمود ﴿فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ اما اين مبين اطلاق سوره «نساء» است كه اين چنين نيست هر كسي را براي هر كسي بكشند زن را براي مرد سوره («مائده») مرد را براي زن و بالعكس. نه, ﴿الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ﴾. آنجايي كه نظام بردگي حاكم است چون عبد را در حكم يك مال ميدانند، از اين نظر بينشان فرق است. اينها قرار داد است اين قانون, قانون قراردادي و وضعي است. آن كه معيار ارزش است كه «بالتقوي» است و امر تكويني است ، معيار او نار جهنّم است هيچ فرقي ندارد مسأله حر و عبد. آن يك مسأله تكويني است جواب آن هم اين است. اين يقراردادي است در جايي كه نظام، نظام بردگي است و عبد خريد و فروش ميشود. در آنجا حر را براي عبد نميكشند.
پرسش: اين نظام بردگي را تثبيت نميکند؟
... پاسخ: اين نظام را سعي كرده است قرآن كريم كه تبديل كند به نظام بهتر و كرد براي اينكه در تمام اين برنامهها ملاحظه ميفرماييد سعي قرآن كريم و سنّت معصومين عليهم السلام اين است كه اين ريشه را بكنند. حالا اگر در نظامي اين چنين هست يا جنگي شد كفار حربي حمله كردند و نظام اسلامي حاكم شد و آنها را استرقاق كرد اين شده رقّ مسلمين. مسلمان كه رقّ نخواهد بود. اگر اين كافر حربي را اسير گرفتند و استرقاق كردند حري را براي او نميكشند يك مسلمان آزادي را; ولي در نظام اسلامي مسلمان كه بنده نخواهد شد. و اگر او اسلام بياورد راه براي آزادي او هم باز است. يك امر تكويني است كه اسلام آن امر تكويني را ياد همه ما داد كه معيار ارزش تقوا است و عظمت نفس, اين در حر و عبد يكسان است: «إنّما خلقت النّار لمن عصى اللَّه و لو كان سيّدا قرشيّا و الجنّة لمن أطاع اللَّه و لو كان عبدا حبشيّا».[15] اين نظام، نظام تكويني است در اين نظام بين آن سيد قُرَشي و اين عبد حَبَشي ميزي نيست. ميماند يك قراردادهاي اعتباري، چون قانون قرارداد است اعتبار است تكوين نيست گرچه قوانين الهي ريشه فطري و تكويني دارند اما قوانين جزء علوم قراردادي است اين طوري قرارداد ميكنند, آن طوري قرارداد ميكنند و مانند آن. گاهي عفو ميكنند گاهي انتقام ميگيرند.
پس «فيما هو المهم» كه «ميزي بين الحرّ و العبد» نيست ميز بين افراد انسان «بالتقوي است» از نظر نظام وعيد الهي در قيامت هيچ فرقي نيست. ميماند يك سلسله قراردادهاي اعتباري, در جامعهاي كه هنوز نظام آن نظام بردگي است و عبد مال است آزاد را براي او ميفروشند.
پرسش: ...
پاسخ: تثبيت نميكند براي موضوع حكم صادر ميكند نه موضوع را حفظ ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: انسان كه هست، اگر انسان نبود كه اين همه مزايا را براي او قائل نبودند. و بسياري از مزايا را رسول اكرم براي عبد حبش قائل بود كه براي ديگران قائل نبود آن مزاياي حقيقي بود. ميماند يك سلسله قراردادها در نظامي كه عبد را به عنوان يك مال ميدانند به عنوان كالا ميدانند در آن نظام حر را براي عبد نميکشند.
پرسش: ...
پاسخ: مبارزه كرد نظام بردگي را برداشت اسلام نه اينكه ميفرمايد بايد حتماً فقير داشته باشيد. فرمود اگر فقير داشتيد زكات به او بده. نداشتي پل بساز راه بساز درمانگاه بساز اين دستور زكات كه آمده است ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ﴾؛[16] حفظ فقر نيست كه حتماً در جامعه بايد ما فقير داشته باشيم. فقير نبود، غارمين، «في سبيل الله» اين همه طُرق خيريه مصارف عامه, مدرسه هست، درمانگاهها هست، راه هست، پل هست و چه و چه. اين مصارف ديگر «و في سبيل الله» است. اگر آيه زكات آمده است[17] نه به اين معناست كه حتماً ما بايد فقير داشته باشيم. آيه زنا آمده، حتماً بايد آلودگي باشد؟ نه اگر بود حكم آن اين است آيه سرقت هم هست.
پرسش: امضاء مسأله زکات با امضاء مسأله عبد دوتاست؟
پرسش: ...
پاسخ: نه امضا نفرمود. امضا را در استرقاق كفار امضا فرمود, كافر برده است.
پرسش: اگر کافر بود و آورد و آن را مسلمان کرد آن چه؟
پرسش: ...
پاسخ: آن را راه براي آزادي او فراهم كرده است. اصلاً بودجه بيت المال را اختصاص داد «و في الرقاب».[18]
بنابراين اين نظام، نظامي نيست كه بردگي را حفظ كرده باشد تمام اين آياتي كه درباره مجرمين آمده به معناي حفظ جرايم و جرم نيست. اگر بود ﴿فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾[19] ﴿فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما﴾[20] و امثال ذلك. اگر فقير بود از راه زكات او را تأمين كنيد نه حتما بايد فقير داشته باشيم.
پرسش: ...
پاسخ: همان ديگر ما بايد توجه داشته باشيم كه اشكال ايشان وارد نيست چون قرآن امضا نكرده اگر موضوعي بود، حكم آن اين است، نه موضوع را حفظ كنيد براي حفظ موضوع كه آيه نازل نشده است مضافاً به اينكه اين همه دستورات داد فرمود اگر ماه مبارك رمضان كسي روزه خورد، آدم كشت «فكّ رقبة».
پرسش: ...
پاسخ: آن كه بدواً نظام به هم ميخورد. مسأله خمر را «لدي الورود» القاء مالكيت نفرمود اسلام. اين همان شريعت «سمحه سهله»[21] بود كه راه را نشان داد. ساليان متمادي خمر به ماليت باقي بود. بعد القای ماليت آمد.
غرض اين است كه اين نصوص قرآني به معناي حفظ موضوع نيست اگر موضوع بود حكم آن اين است. از آن طرف ميفرمايد که ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[22] از آن طرف وعيد به نار ميكند از آن طرف هم ميفرمايد اگر كسي كرد تازيانه بخورد. از آن طرف درباره سرقت هم نهي ميكند دستور به امانت ميدهد حفظ مال مردم ميدهد اگر كسي كرد وعيد به نار و براي حفظ نظام دستور به قطع يد ميدهد.
و درباره فقرا هم نبايد گفت ما حتماً بايد فاصله طبقاتي داشته باشيم يك عده بايد فقير باشند براي اينكه آيات زكات محفوظ است. اين احكام براي حفظ موضوع نيست اگر موضوع موجود بود اين است, اگر نبود نيست.
پرسش: ...
پاسخ: اگر نظام، نظام بردگي است، جايي عبد است و حر اين كالاي و يك انسان آزادي را براي مال نميكشند. اين در حقيقت اين قدر ميارزد.
پرسش: اگر تشبيه شده به مال چرا عبد به خاطر عبد قصاص ميشود؟
پاسخ: چون مال به مال قصاص ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: اين مسأله ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ﴾ براي حفظ امنيت قضايي حتي براي عبيد هم هست والا كه اين در حد خودش. نه اينكه اين امنيت قضايي نداشته باشد. اين بايد از امنيت قضايي برخوردار باشد اما حر را براي عبد نميكشند.
اما مسأله مهم كه بين حر و عبد در آن مسأله انسانيت هيچ فرقي نيست مسأله محكمه الهي است نه قرارداد اعتباري در دنيا. در محكمه الهي هيچ فرقي بين عبيد و احرار نيست. همان طوري كه از امام سجاد (عليه السلام) نقل شده است كه «إنّما خلقت النّار لمن عصى اللَّه و لو كان سيّدا قُرَشيّا، و الجنّة لمن أطاع اللَّه و لو كان عبدا حبشيّا».
پرسش: فرق أنثي و ذکور را نفرموديد؟
پاسخ: آن بحث آن ميآيد.
پرسش: اسلام از صدر اسلام با تمام نظام طاغوتي مبارزه کرد حال يا در اول بعثت يا در اواخر بعثت چه طور شد که با عبد و امه ...
پاسخ: ظاهراً از اين جوابها زياد گفته شد دقيقتر آن گفته شد اينها كمتر كسي دست به قلم كرده باشد در اين پانزده سال اخير. (برررسی شود که آيا ادامه کلام استاد است؟ صوت تغيير کرده) عرض اين است كه نظام تكوين را با نظام قرارداد بايد جدا كرد، يك، امر اول. عبد و آزاد در مسائل انساني بيتفاوت هستند ند در امر تكويني است. در امر تكويني هم دين براي آنها ميزي دارد. مزايايي كه براي انسان وارسته است عبد اگر دارد، دارد، حر اگر دارد، دارد. جميع اموري كه مربوط به مسائل عقلي و تكويني است «هما سواء», چون آنجا جاي حريت و عبديت و رقيت و امثال ذلك نيست. ميماند نظام قراردادي كه ديگر بحث تكويني نيست.
مسئله حر و عبد يك بحث قراردادي است. در چه نظام اين را ميخرند، در چه نظام آن را نميخرند، كي ميشود استرقاق كرد، چرا ميشود استرقاق كرد، در جنگ حاكم شرع وليّ مسلمين بين چند امر مخير است، «منها الاسترقاق»، بعد از استرقاق چه كند و مانند آن.
در نظام قراردادي بايد عدل نظام قراردادي را سنجيد نه عدل تكويني را. لذا ممكن است بندهاي به صورت غلام حبشي, بلال حبشي در بيايد كه كعبه را رسول اكرم زير پاي او بگذارد بفرمايد تو برو بالاي كعبه اذان بگو و به ديگري هم اجازه ندهد بفرمايد ﴿فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا﴾؛[23] اصلاً حقّ ورود ندارد. آنجا كه ارزش انساني است آن قبله مسلمين و مطاف مسلمين را زير پاي يك غلام حبشي ميگذارد و به اينها اصلاً اجازه ورود نميدهد در آن محدوده هستند كه حقّ ورود ندارند. آنجا كه برميگردد به مصالح قراردادي اين بحث عقلي نيست در حد يك مسائل اجتماعي و قراردادي بايد اين را حل كرد. نه اينكه ما بگوييم الله كه بالقسط و العدل حكم ميكند، چطور بين حر و عبد فرق گذاشت. نه «في نار جهنّم» فرقي بينشان نيست. در جنت فرقي بينشان نيست در صراط، كتاب ميزان، مسائل عقلي فرقي بينشان نيست در مقامات انساني فرقي بينشان نيست. در علم و عمل فرقي بينشان نيست در تكاملها فرقي بينشان نيست. آن مسائل تكويني و عقلي بينشان فرق نيست چون عبديت و حريت يك رنگ زائدي بر انسانيت انسان است. پس «فيما يرجع إلي التكوين» ميزي نيست. «فيما يرجع إلي الوضع و الاعتبار»، آنجا كه نظام، نظام وضع و اعتبار است يك سلسله فرقهايي است در حد اعتبار. كه اين به قسط و عدل تكويني مساسي ندارد. ميماند زن و مرد.
پرسش: ...
پاسخ: اين چه حر، چه عبد فرقي نميكند ﴿جَهَنَّمُ خالِداً فيها﴾.
پرسش: ...
پاسخ: نه ديگر اين خلط تكوين و اعتبار است.
پس «فيما يرجع إلي التكوين»; چه عبد چه حر چه أنثي چه ذكور ﴿مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً﴾; با اين سه چهار بيان غليظ چه عبد باشد چه زن باشد چه آزاد باشد چه مرد. اين «فيما يرجع إلي التکوين», اما «فيما يرجع إلي الإعتبار»؛ در مقررات اعتباري بين زن و مرد يك سلسله فرقهاي در احكام هست اما «في ما يرجع إلي التكوين» اصلا ما زن و مرد نداريم. بيان بلند و لطيفي ابن سينا دارد ميگويد به اينكه، اينكه ميبينيد ذكور و انثي, مذكر و مؤنث بودن را اينها صنف قرار ميدهند نه فصل براي اينكه بيرون از انسانيت انسان است. انسان نه زن است نه مرد. انسانيت انسان كه به جان اوست او نه زن است نه مرد اين اسكلت است كه يا اين طور ساخته ميشود يا آن طور. لذا صنف است نه فصل. ناطقيت است که فصل است, چون در جوهر انسان راه دارد. [24]
دو دليل اقامه ميكند يكي اينكه اين اوّلاً صنف است نه فصل. پس بيرون از ذات است. آنكه دين با او كار دارد روي انسانيت انسان است و انسانيت انسان نه زن است و نه مرد و اين ﴿أَوْ﴾ كه است ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى﴾[25] نه يعني زني هست و مردي هست و با هم مساوی هستند ميفرمايد خواه او خواه اين كار نداريم. آنكه مؤمن است و عمل ميكند او نه زن است و نه مرد. حالا خواه اسكلت اين طور ساخته باشد خواه اسكلت آن طور ساخته باشد.
پرسش: ...
پاسخ: آن حرف بلند را شما با اينها خلط نكنيد, چون حرف میرود کمی اوج بگيرد باعث میشود که آدم بحث طرح میکند در سطح نازل طرح کند.
بنابراين اين دليل اول كه اينها را شما ميبينيد در رديف فصول نميآورند مذكر و مؤنث بودن را. پس بيرون از جوهره انسانيت انسان است و دين با انسان كار دارد. انسان نه زن نه مرد. اينكه ميفرمايد ﴿مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾[26] نه يعني زني هست و مردي هست اينها با هم مساوي هستند خواه زن خواه مرد براي اينكه آنكه مؤمن است جان است و آنكه عمل از او سرچشمه ميگيرد جان انسان است آن نه زن است و نه مرد.
بنابراين زني باشد كه قرآن بفرمايد مردي مثل او نيست ﴿لَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثى﴾[27] اين دليل اول.
دليل ثاني، اين مذكر و مؤنث بودن كه در پايينتر از انسانيت انسان است به نام حيوان چون همين دو نوع در غير انسان هم هست و از حيوان پايينتر در سطح گياه هم هست. اگر گياه نر و ماده دارد اگر حيوانات ديگر نر و ماده دارند، پس اين نر و ماده بودن در انسانيت انسان نقش ندارد. براي اينكه در جلوتر هم بود. لذا اين را نه در رديف اجناس ميآورند نه در رديف فصول. هميشه بيرون از جوهره ذات است. اين دو دليلي كه اين حكيم بزرگ ذكر ميكند; در شفاست. [28]
اين يك مسئله. ديگران ميكوشند كه ثابت كنند كه زن و مرد با هم مساوي هستند. اين حكيم متأله ميگويد اسلام فوق اين را آورد. فرمود ما با جان انسان كار داريم جان نه زن است نه مرد. نه زني هست و مردي هست با هم برابرند. آنها چون روح و تجرد روح و عالم بقاء قائل نيستند انسان را همين ميدانند كه در تالار تشريح خلاصه ميشود ميگويند اين زن است و اين مرد انسان يعني همين, اين اينها با هم مساوي هستند. آن ميگويد اين كه تو ميبيني اين انسانيت او نيست, اين اسكلت است, اسكلت كه كار نميكند. انسانيت انسان كه كار ميكند او نه زن است نه مرد. اين «فيما يرجع إلي التكوين».
ميماند نحوه قرارداد؛ نحوه قرارداد براي اين يك سلسله دستورات خاص دادند براي او يك سلسله دستورات مخصوص دادند. اين چنين نيست كه در ميراث سهم او را كم كرده باشند يا در حقوق سهم او را كم كرده باشند ﴿وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ﴾.[29]
پرسش: ...
پاسخ: اگر يك سلسله عواطف به او دادند براي اينكه به او «حقّ الحضانه» دادند يا «حقّ الحضانه» ميدهند. اگر به مرد يك مقدار قدرت بيشتري دادند به او «حقّ الجهاد» دادند. اين چنين نيست كه «فيما يرجع إلي التكوين» تفاوتي كرده باشد. اين يك سلسله از خصايصي دارد يك سلسله از وظايفي دنبال او. آن هم يك سلسله از خصايصي دارد يك سلسله از وظايفي به دنبال او. او اگر عاطفه دارد «حقّ الحضانه» برای اوست، اين اگر قدرتي دارد «حقّ الجهاد» برای اوست.
پرسش: انسانيت انسان به چيست؟
پاسخ: به همان لطيفه الهي اوست به همان روح اوست.
پرسش: ...
پاسخ: او اما اينكه فرمود حضرت در نهجالبلاغه دارد اينها ناقص العقل هستند، استدلال آن به چيست؟ به اين است كه اينها ماهي چند روز از نماز، براي اينكه شهادتشان فلان است. اينها استدلالي است كه انسان ميتواند روي آن تكيه كند, نقل كلام در شهادت ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: آخر اينكه دور شد. عقل او كم است چون دوتا زن در حكم يك مردند.
پرسش: ...
پاسخ: دليل به يك امر اعتباري ميآورد.
پرسش: ...
پاسخ: يك امر قراردادي را كه با يك امر قراردادي كه نميشود استدلال كرد. بايد ببينيم حضرت چه ميفرمايد. نقل كلام در آن قراردادهاي ديگر ميكنيم, چرا دوتا زن در حكم يك مردند؟
بنابراين در مسئله زن و مرد اگر ميزي از نظر ايمان يا اعتقاد ميبود قرآن كريم حيات طيبه را به هر دو وعده نميداد. «فيما يرجع إلي التكوين» و درجات در هيچ جايي شما نميبينيد كه مقامي را به مرد بدهند به زن ندهند مقامات تكويني را و دين شرط رشد در اين قسمت را ذكورت بداند, اين نيست در كمالي از كمالات انساني. ميماند در يك سلسله بحثهاي قراردادي. يك سلسله از اوصاف در زن هست يك تكاليفي هم همراه اوست اين است كه امام سجاد(سلام الله عليه) اگر خدا به او فرزندي ميدهد، اصلاً سؤال نميكرد اين پسر است يا دختر. سؤال نميكرد[30] براي اينكه فرق نميكند كه اين است يا آن. قرآن كريم و سنّت معصومين سلام الله عليهم «فيما يرجع إلي التكوين» بين زن و مرد فرق نگذاشتهاند.
پرسش: ...
پاسخ: هر كسي عقل او بيشتر بود راه براي سعادت باز است اگر در دانشكدهها آمار بگيريد ميبينيد كه اينها رشدشان كمتر از رشد پسرها نيست.
[1]. سوره مائده، آيه15; ﴿قَدْ جَاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبينٌ﴾.
[2]. مصباح الشريعة, ص16.
[3]. سوره آلعمران، آيه179.
[4]. سوره انعام، آيه124.
[5]. نهج البلاغه، (صبحي صالح)، نامه27.
[6]. سوره اسراء، آيه33.
[7]. سوره نساء، آيه92.
[8]. سوره انعام، آيه151.
[9]. سوره بقره، آيه179.
[10]. سوره إسراء،آيه33.
[11]. سوره إسراء،آيه33.
[12]. سوره مائده، آيه45.
[13]. الأمالي, (صدوق)، النص، ص97.
[14]. سوره بقره، آيه178.
[15]. منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة, (خوئى)، ج9، ص97.
[16]. سوره توبه، آيه60.
[17]. سوره توبه، آيه60.
[18]. سوره توبه، آيه60.
[19]. سوره مائده، آيه38.
[20]. سوره مائده، آيه38.
[21]. الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج5، ص494؛ «قَالَ: جَاءَتِ امْرَأَةُ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ إِلَي النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله و سلم) فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ عُثْمَانَ يَصُومُ النَّهَارَ وَ يَقُومُ اللَّيْلَ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) مُغْضَباً يَحْمِلُ نَعْلَيْهِ حَتَّي جَاءَ إِلَي عُثْمَانَ فَوَجَدَهُ يُصَلِّي فَانْصَرَفَ عُثْمَانُ حِينَ رَأَي رَسُولَ اللَّهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) فَقَالَ: لَهُ يَا عُثْمَانُ لَمْ يُرْسِلْنِي اللَّهُ تَعَالَي بِالرَّهْبَانِيَّةِ وَ لَكِنْ بَعَثَنِي بِالْحَنِيفِيَّةِ السَّهْلَةِ السَّمْحَةِ أَصُومُ وَ أُصَلِّي وَ أَلْمِسُ أَهْلِي فَمَنْ أَحَبَّ فِطْرَتِي فَلْيَسْتَنَّ بِسُنَّتِي وَ مِنْ سُنَّتِيَ النِّكَاحُ».
[22]. سوره نور، آيه30.
[23]. سوره توبه، آيه28.
[24]. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/////.
[25]. سوره نحل، آيه97.
[26]. سوره نحل، آيه97.
[27]. سوره آلعمران، آيه36.
[28]. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/////.
[29]. سوره بقره، آيه228.
[30]. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/////.