أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
مسائل قصاص از نظر قرآن كريم آيات قصاص; بين قصاص و حد فرق است. چند فرق بين حد و قصاص است: يكي اينكه قصاص حق النّاس است و در حدود هم حق الله است و هم حق النّاس امّا قصاص مستقيماً حق النّاس است.
پرسش: ...
پاسخ: در مثلا حد السرقه مطالبه شرط است. اگر در اين گونه از موارد مسروق منه مطالبه نكند حاكم حق اجراي حد ندارد. مطالبه شرط است. در اين گونه از موارد اين حق النّاس است نه حق الله.
پرسش: ...
پاسخ: حدي است كه حق الله و حق النّاس در آن دخيل است بر خلاف بعضي از امور كه حق محض است مثل مسائل زنا و امثال ذلك.
در قصاص توبه نقشي ندارد كه باعث سقوط بشود البته توبه ميتواند «لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَة»[1] از قسمتهاي اخروي بكاهد ولي از قسمتهاي جزا و قسمتهاي كيفر توبه نقشي ندارد اگر قاتل توبه كرد اين چنين نيست كه تبرئه بشود, بر خلاف حد كه اگر قبل از قيام بينه توبه كرد، حد ساقط ميشود.
سوم اينكه چون قصاص مستقيماً حق النّاس است بر خلاف حد از باب حكومت و قضا نيست. امام و حاكم نقشي در قصاص ندارند كه عفو كنند حق عفو ندارند. درباره حدود الهي است كه اگر متهم اقرار به آن معصيت كبيره كرد حاكم ميتواند عفو كند. حق عفو براي حاكم در حق الله است. اگر شخص اقرار كند امّا درباره قصاص كسي كه اقرار به قتل كرده است حاكم حق عفو ندارد. قصاص نيازي به محكمه ندارد. حد بايد در محكمه ثابت بشود.
پرسش: ...
پاسخ: ميتواند بكشد مگر اينكه نتواند پيش حاكم ثابت كند كسي به ادعاي اينكه اين شخص پدرم را كشت من او را كشتم. او اگر نتواند ثابت كند مهدور الدم است و حد بر او جاري ميشود. اگر توانست در محكمه ثابت بكند كه من وليّ دم بودم و سلطان بودم و خدا براي من سلطنت قرار داد ﴿مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً﴾[2] من طبق سلطنت الهي كه خدا به من داد اعمال كردم او را كشتم. اگر بتواند در محكمه ثابت كند «فبها». اگر نتواند ثابت كند «يُقتَلُ حدّاً» قصاص اين چنين است.
پرسش: مخفيانه؟
پاسخ: مخفيانه، علن; بينه و بين الله محذوري براي او نيست مسئوليتي ندارد. نعم, سيدنا الاستاد در اينجا در تحرير قائل هستند و احتياط وجوبي ميكنند شايد فوق احتياط كه قصاص را بدون اذن والي مسلمين نميشود اين كار را كرد. و اگر بدون اذن والي مسلمين كسي قصاص كرد تعزير ميشود.[3]
پرسش: ...
پاسخ: هرج و مرج پيش نيايد.
بنابراين قصاص بابي است و حدود بابي است اصلاً جدا از آن; او كاري با موازين قضا ندارد باب قصاص. قصاص كاري به باب محكمه و قضا ندارد به فتواي مشهور; منتها اگر كسي كسي را به اتهام قتل كشت بايد بتواند جوابگوي محكمه باشد كه اگر محكمه از او سؤال كرد چرا كُشتي بتواند اثبات كند كه من وليّ دم بودم و حقام را گرفتم. اگر توانست بين خود و بين خدا جُرمي ندارد چون حق مسلّم خود را استيفا كرده است. بر خلاف حد، حد شأن وليّ مسلمين و قاضي مسلمين است. حدود «من أوّلها إلي آخرها» اين با بينه و ايمان و اقرار و قَسامه و امثال ذلك بايد حل بشود. با قصاص دو تاست. اصلاً دو بابي است جداي از هم, هيچ ارتباطي هم با هم ندارند.
پرسش: ...
پاسخ: «للانسان أن يدفع عن نفسه و يدافع عن نفسه» آن باب دفاع است كه تتمه باب حدود است.
پرسش: ...
پاسخ: بعداً ميتواند بكند; ولي بايد بتواند در محكمه ثابت بكند. اگر كسي مجروح شده است به جرح عمدي و عمداً خواست تقاص كند و جراحتي وارد كرد، بايد بتواند در محكمه ثابت كند بگويد چون او مرا مجروح كرد من مجروحاش كردم. اگر نتواند ثابت كند، اگر عمدي بود قصاص طرف و اگر خطئی يا شبه خطا بود دية عضو بايد بپردازد.
بنابراين معيار قصاص بالكل با معيار حدود جدا خواهد شد. اين يك امر.
امر ثاني اينكه, قرآن كريم يك كتاب علم خشك نيست حتي مثل كتاب فقه نيست كه مسئله را جداي از تربيت طرح كند كتاب هدايت است كتاب هدايت علم را در كنار تربيت و عمل بيان ميكند. لذا خواه در مسائل عقلي بخواهد براي اينكه از اصول دين استدلال كند خواه براي يكي از امور فرعي دستوري صادر كند مسئله عمل و تربيت را آنجا گوشزد ميكند وگرنه در حكم يك كتاب فقهي باشد كه مسئله بيان كند يا مثل يك كتاب قانون باشد كه قانون بيان كند اين طور نيست علم خشك نيست ميبينيد صدر آيه درباره تربيت است ذيل آن درباره حكم كلي است «او العكس» يا اول و آخر درباره بيان قانون است وسط درباره دستور تقوا و زهد يك كتابي است كه علم را به عمل دوخته شده است. عجين شده است علم آن با تربيتاش اين ميشود هدايت. علم «وحده» كافي نيست عمل بدون علم هم هرگز رسا نيست لذا عجين ميکند مسأله علم و عمل را.
بنابراين بعد از اين دو امر درباره قصاص آياتي كه هست حكم الهي را همراه با تربيت و پرورش روح بيان ميكند آيه 32 از سوره «مائده» فرمود: ﴿مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَني إِسْرائيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ﴾ بعد از اينكه جريان فرزندان آدم (عليه السلام) را نقل كرد كه يكي از اين دو ديگري را كشت، و از ريشه اين بود كه دوتا قرباني كردند و قرباني يكي قبول شد و قرباني ديگري قبول نشد و آن حسد نقش خود را ايفا كرد و به هر حال برادري به دست برادري طوعاً كشته شد با ميل و رغبت كشته شد، در كمال آرامش, حسد آن قدر ريزه كاري كرد كه به طوع و الرغبه, به ميل, انسان برادر خودش را كشت آن وقت اين قانون را تصويب ميكند. اين خطر را از راه تحليل رواني قرآن مطرح كرد. فرمود: آنچنان اين نفس زيرك است كه بدترين معصيت را به صورت بهترين كار در ميآورد كه انسان با ميل اين كار را ميكند با طوع و رغبت برادر خود را ميكشد ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ﴾[4] يكي دو آيه قبل از اين بود، آيهاي كه محل بحث است، آيه بعد است ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ﴾, به طوع و الرغبة يك كار بي سابقهاي را انجام داد. آن چنان نيست اين نفس كه انسان را رها بكند. يكي از خصائص اين نفس تسويل است كه انسان گرفتار نفس مسوله است نفس مسوله، آن قدر هنرمند است كه تسويل كند اولاً بداند انسان به چه علاقه دارد اين يك و بتواند پليدترين كار را به صورت همان چيز مورد علاقه جلوه دهد دو; او يك تابلو ساز ماهري است نفس مسوله ميبينيد در جريان چاه نندا انداختن يوسف صديق (سلام الله عليه)، آنجا مسئله را يعقوب پيغمبر روي تسويل پياده ميكند. ميفرمايد ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً﴾[5] اين تابلو ساز ميبينيد تمام اين آشغالها و خاك ارهها و اين آلودگيها را پشت اين تابلو با سريشم ميچسباند. يك قشر زيبايي با خط خيلي خوبي روكش تابلو را تأمين ميكند پشت آن هر چه هست آشغال است. رو را كه آدم ميبيند خيلي تميز است. به قدري هنرمند است كه تمام اين آلودگيها را پشت اين يك صفحه جا ميدهد. اين كار از آنِ نفس مسوله است بدترين عمل را با يك روكش زيبا و ظريف نشان ميدهد و انسان را فريفتة او ميكند. اين كار هر كسي نيست كه بفهمد در چه خطري است.
پرسش: ...
پاسخ: حالا انگيزهها فرق ميكند. در آنجا هم اين يك محبوبيت بجايي داشت که آنها نتوانستند تحمل بكنند از روي حسد. او هم (هابيل) يك محبوبيت الهي بجا پيدا كرد برادرش قابيل نتوانست روي حسد تحمل بكند. گرچه قرآن كريم فرمود هر دو قرباني كردند ولي يكي قرباني كرد و يكي نكرد. ﴿إِذْ قَرَّبا قُرْباناً﴾[6] كه تعبير فرمود يعني او به شكل قرباني بود و إلاّ قرباني ممكن نيست قبول نشود. عمل قرب آور را ميگويند قرباني. «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ»[7] ممكن نيست نماز قرباني باشد و قبول نشود. آن كشتن گوسفند يا گاو و شتر را كه نميگويند قرباني، آن عملي كه «به يتقرب العبد من مولاه» ميشود قرباني. «كلّ عمل يُعمل قربةً إليه تعالي هو قرباني ذلك العبد». «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ» كه درباره نماز وارد شده است. عملي كه بنده را به الله نزديك ميكند قرباني است و يقيناً مقبول است. او به صورت قرباني كرد ولي در حقيقت قرباني نبود. اگر قرباني بود مقبول ميشد. هر دو اين كار را كردند از يكي پذيرفته شد و از ديگري پذيرفته نشد چون ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾[8] كاري نكرد. او تهديد كرد اين تمكين كرد. ﴿إِنِّي أُريدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمي وَ إِثْمِكَ﴾[9] او گفت من دست دراز ميكنم او گفت من دستم را جمع ميكنم. ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ﴾[10] كم كم حسد تمام رذايل اخلاقي را پشت اين صفحه تابلو جا داد به طوع و الرغبه براي اولين بار, كار بيسابقه را انجام داد و برادرش را كشت.
پرسش: ...
پاسخ: اول عصباني بود كم كم نفس مسوله عصبانيت او را به طور نا خوداگاه زيبا جلوه داد كم كم به طوع والرغبه اين كار را انجام داد. كار كاري است عصباني انسان تا عصباني نشود نميكشد. در ميدان جنگ انسان عصباني است. امّا اين قتل را را زيبا ميداند. قتل كافر را زيبا ميداند بالطوع و الرغبه ميكشد. و إلاّ قتل از قوة غضبيه صادر ميشود; امّا نه اينكه بداند بد است ميگويد ميكنم، ميگويد خوب است و ميكنم. اين كار تسويل است كاري است بيسابقه. پليدترين كار با طوع و رغبت انجام ميگيرد: ﴿فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخيهِ﴾ چنين دشمني با انسان هست «آناء الليل و اطراف النهار» رها نميكند.
فرمود وقتي اين صحنه تمام شد ﴿مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَني إِسْرائيلَ﴾ اوّلاً بكوشيم كه در خدمت قرآن باشيم يك و انساني كه با وضو باشد روزي او فراوان است و نازلترين روزي، روزي مادي است و آن را شايد اصلاً روايات مطرح نكنند براي اينكه آن را خدا به همه حيوانات ميدهد. هيچ درندهاي را هيچ مار و عقربي را خدا بيروزي مطرح نكرده چه رسد به انسان. آن قسمت مهمي كه ميگويند انسان اگر طاهر باشد با طهارت باشد روزي او فراوان است، آن است كه از طبيعت بالاتر است؛ رفيق خوب، استاد خوب، هم بحث خوب، كتاب خوب، مطلب خوب، سؤال خوب، جواب خوب، كه بازده عمر او يك بازده علمي است. يك وقت ميبيني يك ساعت يكجا نشسته است ده نفر ده تا مطلب خوب از يكديگر طرح كردهاند و سؤال كردهاند و استفاده كردهاند. اين عمر او با بركت شد اين روزي او بود در حقيقت. و إلاّ بقية قسمتها را كه خدا اصلاً رها نكرده. در خدمت قرآن باشيم هميشه با شما يك قرآني هم باشد. ممكن است آيات را آدم از ظهر القلب بداند ولي با خود آيات تماس بگيرد يك بركت ديگري دارد.
فرمود ﴿مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَني إِسْرائيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً﴾ اينجا مسئله قانون را مطرح نكرد، قسمت مهم مسئلة تربيت را دارد مطرح ميكند. فرمود اگر كسي شخصي را بكشد بدون اينكه آن مقتول كسي را كشته باشد يا آن مقتول فسادي در زمين كرده باشد در غير اين دو صورت گويا همه مردم را كشته است. معلوم ميشود كشتن كسي كه آدمي را كشت به قتل عمد مثلاً، جايز است. كشتن كسي كه ﴿فَسادٍ فِي الْأَرْضِ﴾ داشته است جايز است. در غير اين دو صورت اگر كسي را بكشد مقتول بيگناه كشته شد و اين قاتل گويا همه مردم را كشته است. چه اينكه اگر كسي، كسي را احيا كند گويا همه مردم را احيا كرده است. حالا يك امر درباره قتل كسي است كه كسي را كشته يا فساد «فی الارض» كرده. يك مطلب در اين است كه چگونه قتل يك نفر «بمنزلة قتل النّاس جميعاً» است. تا برسيم به مسئلة احيا. فرمود ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾ اگر كسي را كشتند بدون اينكه او كسي را كشته باشد قتل نفس مطلقاً قصاص ميآورد يا «قتل النفس علي أقسامٍ» كه اكثر آن اقسام قصاص نميآورد اقل آن اقسام قصاص ميآورد: «قتل النفس علي أقسامٍ منها الخطأ المحض منها الخطأ الشبيه بعمد منها العمد المحض» اين عمد محض است كه موجب قصاص است و إلاّ آن صُور نه. پس اينكه فرمود ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾ اطلاق ندارد تا ما بگوييم هر كس قاتل بود ميشود او را كشت. ﴿أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ﴾. اين ﴿أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ﴾ هم اطلاق ندارد كه «مفسد في الأرض بما أنّه مفسد في الأرض كائناً من كان يُقتل» كه عنوان ﴿أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ﴾ عنوان مستقلي باشد براي حكم قتل كه «مفسد في الأرض» را بشود كشت. البته ﴿أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ﴾ را محكمه و قوة قضائيه بايد بر عهده بگيرد آن ﴿بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾ براساس مسئله قصاص است. اين دو امر گرچه كنار هم ذكر شده است يكي به قصاص برميگردد يكي به حدود برميگردد. همان طوري كه ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾ حكم اطلاق دار نيست كه قاتل را در هر صورت بكشند، ﴿أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ﴾ هم همين طور. اگر كسي «مفسد في الأرض» باشد هر کسی كه شد هر كسي عنوان «مفسد في الأرض» بر او منطبق شد او مهدور الدم است. «بايع الخمر» کسي كه ميكده دارد يا كارخانه شرابسازي دارد «مفسد في الأرض» است. آنكه عشرتكده دارد و مراكز فحشا دارد «مفسد في الأرض» است. بسياري از افراد اينچنين هستند كه مصداق «مفسد في الأرض» هستند; ولي نگفتهاند اينها حكمشان اعدام است بايد درباره اينها تحقيق بشود كه آيا كسي كه «مفسد في الأرض» باشد و عنوان مُحارب بر او منطبق نباشد او مطلقاً مهدور الدم است يا «في مورد دون مورد آخر». بعضي از اين آقايان كه آيات الاحكام نوشتند ظاهراً فاضل جواد است (رضوان الله عليه) ميفرمايد كه «﴿أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ﴾ من حيث هو الفساد مطلقاً» باعث اعدام نيست فقط شرك است و محاربه.[11] مشرك مهدور الدم است و محارب خدا و پيغمبر مهدور الدم.
پرسش: ...
پاسخ: چون «عون» نيست ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا﴾[12] فساد خاصي است. چون محارب مفسد است امّا هر مفسدي مُحارب نيست.
پرسش: ...
پاسخ: «و هو محارب» و او «مفسد في الأرض» هم هست. امّا كسي كه مفسد باشد ولي محارب نباشد; مثل كسي كه ميكده دارد يا عشرتكده دارد بايد بحث بشود كه آيا او هم مهدور الدم است يا نه؟
مرحوم صاحب جواهر كه در بحث حدود دارد آنچه كه از اتفاق فتاواي اصحاب بر ميآيد اين است كه مفسد «بما أنّه مفسد» كه عنوان محارب بر او صدق نكند ميفرمايد ما كه نيافتيم مهدور الدم باشد.[13] مرحوم اردبيلي (رضوان الله عليه) در زبدة البيان فی احکام القرآن هم در ذيل اين آيه و هم در ذيل آية ﴿إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ﴾[14] مايل هستند كه فساد «من حيث هو فساد» هم قتل آور است و ميفرمايند «و فيه ايضاً إشارة إلي أنّ الفساد موجب لجواز القتل»[15] كه عنوان «مفسد في الأرض» در برابر محارب باعث اعدام ميشود; ولي مرحوم فاضل جواد ميفرمايد: نه، فساد «من حيث هو فساد» باعث اعدام نيست.
مرحوم صاحب جواهر هم دارند آنچه كه ما از اصحاب داريم اين است كه «مفسد في الأرض بما أنه مفسد» كه عنوان محارب بر او صدق نكند اصحاب حكم به اعدام ندادند. البته بايد روي اين يك جستجوي بيشتري و تفحص بيشتري بشود, چون در خيلي از جاهاست كه دارند اين كار را ميكنند «دفعاً للفساد» چنين تعبيري هم دارد كه ـ انشاءالله ـ به آن بحث كه رسيديم بايد تحقيق بيشتري روي آن بشود. با در نظر گرفتن روايات شايد يك حكم ديگري ولي از نظر آيات قرآني اين چنين نيست و روايات هم مفسد «من حيث هو مفسد» را بايد ببينيم تا چه اندازه محكوم ميكند. حالا در بحث حدود ميآيد در باب محارب.
﴿مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ﴾ همان طوري كه ﴿بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾ اطلاقي نداشت كه همه قاتلين را بايد بكشند بلكه يك مورد است بقيه نه، ﴿فَسادٍ فِي الْأَرْضِ﴾ هم معلوم نيست اطلاق داشته باشد كه هر مفسدي محكوم به اعدام باشد. شرك يا محاربه را گفتند موجب است.
﴿فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَميعاً﴾ كسي بيگناهي را بكشد مثل اينكه همه مردم را كشته است. اين تشبيه از چه نظر است؟ اين تنزيل است از نظر حكم؟ نه براي اينكه قتل يك فرد با قتل همه يقيناً فرق دارد از لحاظ حكم شرعي. به لحاظ حكم اخروي است؟ نه به خاطر اينكه آن به مراتب معصيتاش بيش از اين است عذاب آن به مراتب بيش از اين است. پس لابد در اين تشبيه مسامحهاي اعمال شده است يا نه, خونريزي را كسي سنّت قرار بدهد مثل اينكه همه مردم را كشته است براي اينكه ديگري هم از همين سنت باطل استفاده ميكند و شروع به آدم كشي ميكند. يا نه, يك مسئله اخلاقي را در نظر دارد كه مردم همان طوري كه در بعضي روايات دارد «الْمُؤْمِنُونَ يَدٌ وَاحِدَةٌ »[16] كشتن يك نفر آسيب رساندن به جامعهاي است كه او عضو همان جامعه است. ديگران هيچ آرامشي هم ندارند. آنچه كه در بعضي از روايات است اين است كه افراد يك جامعه به منزله اعضاي يك پيكرند[17] و اين شعر معروف[18] هم ريشه روايي دارد و در آن روايت هم حضرت سلام الله عليه فرمود كه اگر يك عضو آسيب ببيند اعضاء ديگر مبتلا به «سَهَر» ميشوند «سهر» با «سين و هاء» هَوَّز يعني بيخوابي. اين همان است كه گفتهاند يكي از اينها اگر آسيب ببيند افراد ديگر قراري ندارند، افراد جامعه اين چنين هستند; مثل اعضاي يك پيكرند, اگر يك فرد آسيب ببيند ديگران آرامشي ندارند. اگر يكي از اينها را كشتند همه آسيب ديدند آيا اين چنين است؟ دعوت به يك وحدت اجتماعي است; از اين نظر است؟ يا تقبيح شديد اين عمل است از نظر اينكه سنتي دارد ميگذارد خونريزي را؟ يا نه, خود اين عمل «في نفسه» به قدري شديد است كه گويا همه را از بين برده است؟ به هر روی در اين تشبيه يك دقتي بايد بشود، حكم فقهي آن كه اينچنين نيست و حكم اخروي آن هم كه اينچنين نيست زيرا در حكم فقهي اگر كسي دو نفر را بكشد درباره يكي «يقتل قصاصاً» درباره ديگري هم بايد ديه بپردازد. اگر هر دو را عمداً كشت البته ديگر جاي ديه نيست. حكم اخروي آن فرق ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: آن نه ديگر خيلي فرق ميكند. آن چندين معصيت كبيره است، معصيت، كبيرة موبقه است اين يك معصيت موبقه است.
پرسش: ...
پاسخ: غرض اين است كه خواه و ناخواه اين از نظر حكم فقهي و همچنين عذاب اخروي و اينها فرق ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: بله اين را هم گفتهاند كه هر نفري آدم عصر خودش هست براي اينكه او را که كشتند باعث ميشود كه ديگر فرزندي از او به دنيا نميآيد نوهاي از او به دنيا نميآيد گويا افراد زيادي را كشتهاند.
پرسش: ...
پاسخ: اگر «مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَة»[19] باشد «أوزار» آينده هم براي او خواهد بود يا كسي كه مقام شامخي داشت او را شهيد بكند مثل اينكه ملتي را كشته است, سنت آدم كشي را پايه گذاري كرده است.
بنابراين اين از نظر حكم فقهي و هم از نظر بحثهاي كلامي فرق ميكنند ولي بر اساس مسائل اخلاقي و روي مسائل اجتماعي احياناً ممكن است تشبيه بجا باشد.
پرسش: ...
پاسخ: بله ولي حكم فقهي آن ديگر فرق نميكند.
اين برای قسمت اوّل آن; ﴿وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً﴾ كسي يك نفر را زنده كند گويا همه مردم را زنده كرده است. به خاطر اينكه اين يكي عضو جامعه است با حيات او جامعه زنده ميشود يا سنت احياء و زنده كردن را ترويج ميكند پايه گذاري كرده است يا ساير وجوهي كه در آن قسمت گفته شده است. ﴿فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ﴾ درباره بني اسرائيل ﴿ثُمَّ إِنَّ كَثيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾ ما با اينكه اين حرفها را براي آنها نوشتيم مع ذلك آنها در اين كار اسراف ميكنند.
در تطبيق اين آيه كريمه، بياني از امام حسن سلام الله عليه هست و همين ﴿وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً﴾ كه اين را مرحوم محقق در متن شرايع ذكر كردند[20] و مرحوم صاحب جواهر[21] جريان آن را هم نقل ميكنند و آن اين مسئله است اگر كسي اقرار كرد به قتل كسي كه من او را كشتم و ديگري آمد و گفت من او را كشتم و اولي از اقرار خود دست برداشت قصاص از هر دو گرفته ميشود و هيچكدام هم نبايد ديه بدهند و ديه مقتول از بيت المال داده ميشود. «لو أقرّ بقتله عمداً» كسي آمده گفته من اين زيد را كشتم ديگري آمده گفته نه, زيد را من كشتم و اولي از اقرار خود برگردد هيچ كدام را قصاص نميكنند و از هيچ كدام هم ديه نميگيرند و ديه مقتول از بيت المال تأديه ميشود. اين را ايشان ميفرمايد «و لعلّه هو قضية الحسن عليه السلام» آن قضيه اين است كه «قالَ أُتِيَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بِرَجُلٍ وُجِدَ فِي خَرِبَةٍ» مردي را از خرابهاي گرفتهاند كه «وَ بِيَدِهِ سِكِّينٌ مُلَطَّخٌ بِالدَّمِ وَ إِذَا رَجُلٌ مَذْبُوحٌ يَتَشَحَّطُ فِي دَمِهِ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مَا تَقُولُ» شما را با اين وضع گرفتند اين هم كشته, در خون خود غلتيده و شما هم با كارد خوني «قَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَنَا قَتَلْتُهُ» اقرار كرد كه من كشتم او را. «قَالَ اذْهَبُوا بِهِ فَاقْتُلُوهُ»، ببريد و قود بگيريد قصاص كنيد. «فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ لِيَقْتُلُوهُ بِهِ» قصاص كنند; «أَقْبَلَ رَجُلٌ مُسْرِعاً فَقَالَ لَا تَعْجَلُوا وَ رُدُّوهُ» او را برگردانيد «إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام فَرَدُّوهُ» او را برگرداندند دوباره حضور حضرت, «فَقَالَ وَ اللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا هَذَا صَاحِبَهُ أَنَا قَتَلْتُهُ» اين كه اول اقرار كرد او نكشت من او را كشتم. «فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام: لِلْأَوَّلِ مَا حَمَلَكَ عَلَى إِقْرَارِكَ عَلَى نَفْسِكَ» تو چه طور اقرار كردي كه كشتي. «فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا كُنْتُ أَسْتَطِيعُ أَنْ أَقُولَ» با آن حالتي كه مرا گرفتند غير از اين هم نميتوانستم بگويم در خرابه اين هم كشته شده، كارد خوني هم به دست من غير از من هم كسي نبود من نميتوانستم انكار كنم «وَ قَدْ شَهِدَ عَلَيَّ أَمْثَالُ هَؤُلَاءِ الرِّجَالِ وَ أَخَذُونِي وَ بِيَدِي سِكِّينٌ مُلَطَّخٌ بِالدَّمِ وَ الرَّجُلُ يَتَشَحَّطُ فِي دَمِهِ وَ أَنَا قَائِمٌ عَلَيْهِ» من اگر انكار ميكردم كه كتك ميخوردم، غير از اين نميشد كه من اقرار نكنم «وَ خِفْتُ الضَّرْبَ» از دست آنها «فَأَقْرَرْتُ» او ميگويد من ميترسيدم. «وَ أَنَا رَجُلٌ كُنْتُ ذَبَحْتُ بِجَنْبِ هَذِهِ الْخَرِبَةِ شَاةً» در كنار اين خرابه گوسفندي را سر بريدم براي قضاي حاجتام آمدم در اين خرابه و آن وقت گرفتار شدم. وقتي كه براي قضاي حاجت اينجا آمدم «فَرَأَيْتُ الرَّجُلَ يَتَشَحَّطُ فِي دَمِهِ فَقُمْتُ مُتَعَجِّباً فَدَخَلَ عَلَيَّ هَؤُلَاءِ فَأَخَذُونِي» اين صحنه.
«قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام: خُذُوا هَذَيْنِ فَاذْهَبُوا بِهِمَا إِلَى الْحَسَنِ» پيش امام حسن (عليه السلام) ببريد «وَ قُولُوا لَهُ مَا الْحُكْمُ فِيهِمَا فَذَهَبُوا إِلَى الْحَسَنِ ع وَ قَصُّوا عَلَيْهِ قِصَّتَهُمَا فَقَالَ الْحَسَنُ ع قُولُوا لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّ هَذَا إِنْ كَانَ ذَبَحَ ذَاكَ فَقَدْ أَحْيَا هَذَا» دومي كه آمد اقرار كرده اولي كه انكار كرده تا حدودي هم روشن شد كه اقرارش در اثر ترس بود دومي آمده اقرار كرده و اولي انكار كرد، دومي را بايد اعدام كرد، امام حسن فرمود به حضرت امير عرض كنيد كه دومي گرچه يك نفر را كشت به اقرار خودش ولي يك نفر را هم احيا كرد «إِنَّ هَذَا إِنْ كَانَ»، اين دومي «ذَبحَ» اين مقتول را «فَقَدْ أَحْيَا» اين اولي را. «هَذَا وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً﴾» اين را به حضرت امير ابلاغ كنيد. «يُخَلَّى عَنْهُمَا وَ تُخْرَجُ دِيَةُ الْمَذْبُوحِ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ».[22] اين مال اين.
پرسش: ...
پاسخ: دومي هم آمد گفت اين نبود من بودم. اولي هم قبول كرد كه نبود براي اينكه اولي از اقرارش برگشت دومي فقط اقرار محض است.
«فعن التنقيح[23] و غاية المرام:[24] عليها عمل الأصحاب و عن السرائر نسبته إلى رواية أصحابنا[25] و لم نجد مخالفا في ذلك إلا ثاني الشهيدين[26] و أبا العباس[27] في ما حكي عنه، لإرسال الخبر» ولي صاحب جواهر ميفرمايد «المنجبر بما عرفتَ علي وجه يصلح قاطعاً للأصل و لاقتضاء ذلك إثبات حق المسلم» دليل دوم آنها «لجواز التواطؤ من المقرَّين علي قتله و إسقاط القصاص و الدية» اينها را مخالفين نظير شهيد ثاني و اينها بيان كردهاند «و هو كما تري مجرد اعتبار لا يعارض ما سمعت من النص و الفتوي المشتمل علي الكرامة للحسن عليه السلام باعتبار أنّه لو كان غيره لأخذ بقاعدة الإقرار». اگر يك فقيه عادي بود به قاعده اقرار اخذ ميكرد و او را محكوم به اعدام ميكرد. مگر اينکه حسن بن علی(عليه السلام) «إلاّ أنّه لمّا كان مؤيّداً بروح القدس و مسدّداً بتسديداته و الفرض أنّ الحكم عند الله تعالي شأنه علي خلاف قاعدة الإقرار للحكمة التي ذكرها ابو محمد» امام حسن عليه السلام «قضي فيها بما سمعت» و امّا چرا حضرت امير بدواً اين كار را نكرده «و أراد اميرالمؤمنين عليه السلام إظهار أمر الحسن عليه السلام و أنّه من معادن أسرار الله تعالي»[28] اين براي آن نكته بود. (جواهر جلد 42 باب قصاص صفحه 207 و 208).
﴿وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ﴾ در اين آيه، يك حكم فقهي را كه مطرح ميكنند مسائل اعتقادي و مسائل اخلاقي را هم در كنار اين بيان ميكنند همين آيه 32 سوره «مائده» بود.
پرسش: ...
پاسخ: درباره رباخوار هم آنجا وارد شده است كه اگر چند مرتبه تأديب شده و تنبيه نشد «يقتل». درباره گناهان كبيره اگر چند مرتبه تعزير بشود به طور جامع منصوص است; ولي درباره ربا به خصوص منصوص است.
پرسش: ...
پاسخ: نه اين در مقام بيان حد الهي نيست. آنجا كه دارد بيان ميكند در مقام كبيرة موبقه بودن و در قسمت عذاب اخروي و اينهاست. اين قسمتهاي سياسي و نظامي اسلام است.
[1] الكافي (ط - الإسلامية)، ج8، ص19.
[2]. سوره إسراء،آيه33.
[3]. تحرير الوسيلة, ج2, ص570; «الأحوط عدم جواز المبادرة للوليّ إذا كان منفرداً إلى القصاص، سيّما في الطرف إلّامع إذن و الي المسلمين، بل لا يخلو من قوّة، ولو بادر فللوالي تعزيره، ولكن لا قصاص عليه ولا دية».
[4]. سوره مائده، آيه30.
[5]. سوره يةوسف، آيه18.
[6]. سوره مائده، آيه27.
[7]. الكافي(ط ـ الإسلامية), ج3, ص265.
[8]. سوره مائده، آيه27.
[9]. سوره مائده، آيه29.
[10]. سوره مائده، آيه28.
[11]. مسالك الأفهام الى آيات الأحكام، ج4، ص214.
[12]. سوره مائده, آيه33.
[13]. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟جواهر الکلام, ج41, ص569 و 570.
[14]. سوره مائده, آيه33.
[15]. زبدة البيان فى أحكام القرآن، ص665.
[16]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج58، ص150.
[17]. نهج الفصاحة، ص382؛ صحيح البخاري، ج8، ص10؛ «تَرَي المُؤْمِنِينَ فِي تَرَاحُمِهِمْ وَ تَوَادِّهِمْ وَ تَعَاطُفِهِمْ كَمَثَلِ الجَسَدِ إِذَا اشْتَكَي عُضْوًا تَدَاعَي لَهُ سَائِرُ جَسَدِهِ بِالسَّهَرِ وَ الحُمَّي».
[18]. گلستان سعدي، باب اول، در سيرت پادشاهان؛ «بني آدم اعضاي يکديگرند ٭٭٭ که در آفرينش ز يک گوهرند».
[19]. المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام، ص725.
[20]. شرائع الاسلام, ج4, ص203.
[21]. جواهر الکلام(ط- القديمة), ج42, ص206.
[22]. الكافي (ط - الإسلامية)، ج7، ص289 و 290.
[23] التنقيح الرائع, ج4, ص434.
[24] غاية المرام, ج4, ص393.
[25] السرائر, ج3, ص343.
[26] مسالك الأفهام, ج15, ص177; الروضة البهية, ج101, ص70.
[27] المهذّب البارع, ج5, ص202.
[28] جواهر الکلام, ج42, ص207 و 208; تفصيل الشريعة, ص198.