14 01 2003 5456859 شناسه:

مباحث فقه ـ نظام قضا ـ جلسه 10 (1381/10/24)

دانلود فایل صوتی

أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

درباره نظام قضا در قرآن كريم آيه‌اي است كه جريان حكم داود و سليمان(عليهما السلام) را يك امر قضايي نقل مي‌كند. آيه 78 به بعد سوره «انبياء»؛ فرمود ﴿وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدين ٭‏ فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلين‏﴾؛[1] در اين جريان مي‌فرمايد كه داود و سليمان(عليهما السلام) درباره يك امر كشاورزي حكم كردند، هر دو حكم كردند موردش را آنطوري كه نقل كرده‌اند اين بود كه گوسفندان كسي شبانه به مزرعه يك كسي وارد شدند و آن نخل يا درختان انگور را ضايع كردند، خوردند و از بين بردند. آن آسيب ديده به حضور داود به عنوان دادخواهي مراجعه كرد، داود(سلام الله عليه) حكم كردند كه اين رمه‌ها و اين گوسفند را به صاحب مزرعه بدهد، اين صاحب مزرعه كه زراعتش آسيب ديد الان اين گوسفندان مال او مي‌‌شود. سليمان(سلام الله عليه) گفت كه حكم ديگري بر من القا شده يا به نظر مي‌رسد و آن اينكه اين گوسفندها را موقتا به صاحب مزرعه بدهيم صاحب مزرعه از شيرش، از نماي متصل يا منفصلش، از شيرش پشم و امثال آن استفاده بكند و صاحب اين دام و صاحب اين گوسفندان به اصلاح آن باغ بپردازد وقتي اين باغ را به حالت اولي برگرداند و اصلاح كرد گوسفندان خودش را تحويل بگيرد. اين دو تا حكم است در يك جريان؛ كدامها حق است و كدام ناحق؟ يا هر دو حق است منتها هر كدام در مقطع خاص زمان خودشان. آيا از باب نسخ است از باب بدا است و اصل حكم آيا از باب اجتهاد است يا از باب وحي و الهام است؟

خلاصه آيه اين است كه ﴿وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ﴾ درباره يك مزرعه دو تا حكم دادند، نه اينكه هر دو به حكم واحد حكم كردند. حرث همان آنچه كه انسان شيار مي‌كند و در دل خاك نهان مي‌كند؛ اين البته غير از زرع است و قرآن كريم حرث به مردم نسبت مي‌دهد و زرع را به خدا؛ ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾[2] آن بذرافشاني و شيار كردن و بذر را به دل خاك سپردن و مانند آن، اين حرث است، يك كاري است مادي و عادي. اما آنكه مهم است آن زرع است يك جامدي را نامي كردن، به آن حيات دادن، آن را شكافتن يك سمت را به عنوان ريشه پايين بردن يك سمت را به عنوان جوانه و زبانه از زمين بالا آوردن و به آن حيات دادن اين به عنوان زرع است. فرمود شما حداكثري كه مقدور شماست حرث است نه زرع، زرع از آن ماست. زارع خداست و عمال الهي؛ ﴿أَفَرَأَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ كه منقطع است يعني «بل نحن الزارعون»؛ چه اينكه در آفرينش هم پدرها را خالق اولاد نمي‌‌دانند مي‌فرمايد كار طبيعي و مادي از پدر مقدور است و آن امناست و «نقل المني من موضع إلي موضع آخر». ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾[3] پدر خالق نيست حيات به فرزند نمي‌دهد كار مادي كه نقل جامد از جايي به جايي است از او ميسر است و اما آفرينش و آن جامد را نامي كردن به او حيات دادن آفريدن اين مقدور والدين نيست. لذا به پدر امنا را نسبت مي‌دهد و خلقت را به خودش ﴿أَفَرَأَيْتُم ما تُمْنُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾ و هكذا مسئله حرث و زرع.

پرسش: ... پاسخ: البته چون آن خود اينسان فرمود ﴿خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُون‏﴾[4] هر جا متشابهي داشته باشيم محكمات آن متشابهات را روشن مي‌كند. فرمود تازه آن كاري را هم كه شما كرديد شما و كارتان آفريده الله هستيد منظور اين است كه در مسئله خلقت، بشر اصلا نقشي ندارد چون نمي‌داند چه مي‌‌شود همين كه پدر اين كار را كرد و او بعد بميرد باز اين كار جريان انجام مي‌گيرد. اما آن كار يك كار مادي است، تازه آن كار مادي هم از انساني صادر مي‌‌شود كه انسان ابزار فعليه الله است ﴿خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُون‏﴾؛ اما آنرا فرمود اصلاً شما نيافريديد، مسئله خلقت كار شما نيست كار والدين خلقت نيست، كارشان امنا است و هكذا كار يك كشاورز حرث است نه زرع. اصلا چيزي را كه يك كشاورز نمي‌داند و بعد از شيار و بذر‌افشاني هم بميرد، آن سرجايش محفوظ است و رشد مي‌كند معلوم مي‌‌شود اصلا كار كشاورز نيست، بر خلاف حرث كه كار اوست و اين كار در طول كار ذات اقدس اله است؛ يعني كشاورز حرث دارد ولو اين حرثش در طول فاعليت خداست، ولي اصلا زرع ندارد او اصلا زارع نيست بنابر اينكه او حيات نمي‌بخشد او توان ندارد، او نمي‌داند كه اين در دل خاك چه مي‌‌شود بعد زنده مي‌‌شود و او هم اگر بميرد باز آن بذر دل خاك زرع مي‌‌شود معلوم مي‌‌شود بعد از او كار، كار ديگري است.

بنابراين مثل اينكه مي‌گويند «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش‏»[5] نه اين است كه اين شخص والد باشد و آفريننده باشد اين چنين نيست.

پرسش: پس چرا زارع مي‌گويند؟

پاسخ: بله مي‌گويند، كشاورز مي‌گويند زارع مي‌گويند «الزَّارِعُونَ كُنُوزُ الْأَنَام‏»[6] مي‌گويند اين تعبيرات است؛ اما «عند التحليل» معلوم مي‌‌شود كه آن جنبه حرثي از آن اينهاست نه جنبه زرعي؛ چه اينكه به والدين هم مي‌گويند، اينها را فرزند مي‌دانند. اما «عند التحليل» كاري كه براي انسان است محدود است.

«علی اي حال» در اين مزرعه ﴿نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ؛[7] غنم يك گروهي شبانه وارد يك مزرعه شدند. آن شب چرايي را مي‌گويند «نفش»، در برابر آنكه شب و روز اگر بچرد مي‌گويند «همل» با «ها»ي هوض. اما «نفش» يعني شبانه وارد شده است و فرق هم هست در فقه اسلامي كه اگر روز گوسفندي يا غير گوسفندي به زرع كسي آسيب برساند با شب فرق دارد. در اين جا كه گوسفندها به مزرعه صاحب زرعي حمله كردند و وارد شدند و آسيب رساندند هم داود (عليه السلام) حكم كرد هم سليمان(عليه السلام) حكم كرد.

پرسش: ...

پاسخ: فرق مي‌كند آنجايي كه روز بايد باغبان باغش حفظ بكند شب بايد رمه‌دار مالش را حفظ بكند. آن مسئله «علي اليد»[8] مي‌گيرد، «ضمان يد»[9] مي‌گيرد، يا «من اتلف مال الغير»[10] مي‌گيرد. ولي در روز نه؛ براي اينكه روز باغدار بايد باغش را حفظ بكند. وقتي عرف محل بر اين است عادت اين است كه افرادي كه در اين ده يا محل مي‌نشينند، گوسفندها را روز رها مي‌كنند شب است كه بايد پاسداري كنند، روز عرف محل و عادت بر اين است كه گوسفندها به طور عادي مي‌چرند او بايد در باغ را ببندد و اگر او در باغ را نبست و حفظ نكرد، او مسئوليت دارد بايد اطلاق به يك نحوي به شخص صدق بكند كه تا بگويد «من اتلف مال الغير فهو له ضامن».

در اينجا كه دو تا حكم شد، در اين نصوص هست در اين قسمتهاي تاريخي كه دو جور حکم كرده‌اند: يكي اينكه اين گوسفندها مال صاحب مزرعه باشد؛ حكم ديگر اينكه گوسفندها مال صاحب مزرعه نباشد، گوسفندها به طور موقت در اختيار صاحب زرع باشد آن صاحب مزرعه از شير و پشم و ساير منافع گوسفند موقتا استفاده بكند تا دامدار، صاحب گوسفند اين باغ را اصلاح كند به حال اول برگرداند.

پرسش: ...

پاسخ: بله اين يك اصل كلي نيست. قضيه في واقعه شايد مساوي بودند. يك وقت حكم كلي انسان مي‌كند كه اگر اينچنين شد گوسفند را بايد آدم به صاحب مزرعه بدهد آن شايد نتواند حكم كلي بكند؛ اما يك وقت قضيه في واقعه، قضيه في واقعه قضاياي شخصي است حداكثر جواز را برساند آن هم «في الجمله»، فعل كه اطلاق ندارد.

پرسش: ...

پاسخ: اگر وحيي به يكي از انبيا برسد و ديگري آن وحي را هم به وحي فائق تصديق بكند كه عيب ندارد. عمده اين است كه سليمان عرض كرد آنچه كه من مي‌يابم اين است كه اين گوسفندها را موقتا در ا ختيار صاحب مزرعه قرار بدهيم تا از منافع اين غنم صاحب مزرعه استفاده كند و صاحب مزرعه هم در اين مدت منتظر باشد كه اين صاحب گوسفند آن باغ را اصلاح كند و روي حكم دوم صحه گذاشته شد. اين آيا به اجتهاد طرفين بود يا به وحي بود اگر به وحي بود نص بود يا نه اگر به اجتهاد بود چطور اولي اجتهاد دومي را صحه گذاشت و مانند آن. اجتهاد كه نبود براي اينكه پيغمبر كه «من عنده» سخن نمي‌گويد «عن رايه» سخن نمي‌گويد «عما ينزل عليه» سخن مي‌‌‌گويد؛ پس اجتهاد در كار نبود. اينجا چند بحث است اينكه آيا اين حكمها به اجتهاد بود يا به وحي؟ يكي اينكه اگر به اجتهاد بود چطور پيغمبر به اجتهادي سخن مي‌گويد؟ و ثانياً اگر به اجتهاد بود چطور مجتهد اول به رأي مجتهد دوم برمي‌گردد؟ و اگر به وحي بود آيا ثاني به نسخ اول است و حال آنكه در يك زمان بود؟ اگر نسخ باشد بايد در دو حادثه باشد، اگر نسخ نيست بداست، بداست يا غير بدا؛ بر اساس اين بايد تحقيق بشود. اما اجتهاد نيست براي اينكه اينها روي رأي و آنچه كه خودشان مي‌فهمند حكم نمي‌كنند، اينها حكم مي‌كنند «بما أنزل الله إليه» حكم مي‌كنند. ﴿يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ[11] به آنچه كه خدا به شما نشان داد. بنابراين حكم، حكم وحيي خواهد بود و مطابق «ما أنزل الله» خواهد بود. اين يك مسئله.

بنابراين اول كه مسئله اجتهاد برطرف بشود و مسئله وحي مطرح بشود آن وقت روشن خواهد شد كه فروعات مسئله اجتهاد قابل طرح نيست. در جريان داود كه قبلاً بحث آن گذشت سوره «صاد» آيه 26 فرمود: ﴿يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَق﴾ حق هم همان است كه ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّك‏﴾.[12] بنابراين اينكه فرمود تو خليفه‌اي از طرف ما سمتي داري بايد از طرف مستخلف خود حكم بكني، نه «من عندك». پس حكم داود(سلام الله عليه) حكم اجتهادي نبود؛ وقتي اجتهاد نبود ديگر فروعات بخش اول مطرح نيست كه آيا پيغمبر مي‌تواند اجتهاد كند يا نه، اولاً؛ و اگر اجتهاد كرد چطور به اجتهاد مجتهد ديگر رأي او برمي‌گردد و تمكين مي‌كند، ثانياً. وقتي كه اصل ريشه نداشت اين مسائل متفرع هم بار نيست. فرمود: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأرْضِ وقتي گفتيم خليفه است اين خودش وحي است. ﴿فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ به آن حق كه از طرف مستخلف به تو نشان داده شده نه «من عندك»، گاهي حق در بيايد گاهي غير حق. قواعد آن «بالوحي» است، او بنشيند و فكر بكند اين چنين نيست حكم كلي «بالوحي» است والا موارد خاصه كه نه اجتهاد است نه وحي؛ اجتهاد به حكم برمي‌گردد نه به موضوع. احكام و قوانين بالوحي است. مجتهد در آن قوانين شناخت قانون و حكم، اجتهاد مي‌كند نه موضوع؛ نمي‌گويند موضوع يا بالوحي است يا بالاجتهاد كه. موضوع را هر كسي بايد تحقيق كند اگر بديهي باشد.

پس اين ﴿يَحْكُمَانِ كه هم داود حكم فرمود و هم سليمان(عليهما السلام)، نه حكم داود براساس اجتهاد بود برابر آيه سوره «صاد»، نه حكم سليمان طبق اجتهاد بود به آيه سوره «أنبيا». اينجا فرمود ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ معلوم مي‌‌شود هر دو «بالوحي» بود «لا بالاجتهاد»؛ پس فروعات مسئله وحي هم بار نيست و اما مسئله وحي كه دو تا وحي در يك مورد چطور بداست نسخ است چطوري است. در صورتيكه اينها دو تا حكم كلي باشد مسئله بدا و نسخ مطرح است، بايد اشكال بشود كه نسخ نيست چون «في زمانٍ واحد» است پس آن مي‌‌شود بداست و مانند آن و اما اگر «قضية في واقعة» باشد ممكن است اين قضيه را به دو نحوه فيصله داد: يكي خوب هست عدل است، يكي اعدل از عدل است، يكي مناسب است و ديگري انسب. اينجا نه مسئله نسخ در كار است نه مسئله بدا در كار است و مانند آن. يكي آنچنان حكم كرده، ديگري در همين زمينه گفته به اينكه اصلح به حال طرفين اين است كه ما اين طوري حكم بكنيم. گرچه آن اوّلي قسط و عدل بود، ولي اين اقسط و اعدل است.

پرسش: ...

پاسخ: آن هم «بالوحي» است؛ حكم جديد «بالوحي» است و حكمي است كه «بعضها أولي من بعض» كه اين حكم اولي از آن حكم است. فرمود: ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم[13] همه «ما أنزل الله» است؛ اما شما بهترين آن را بگيريد. فرمود ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ[14] عدل آن است كه ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ[15] «و الاحسان» كه فوق عدل است ﴿وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلْتَّقْوَي.[16] پس اگر فرمود ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم؛ يعني «ما انزل الله» همه‌شان حسن است، قرآن «احسن الحديث» است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ؛[17] اما همين «أحسنها، بعضها بالقياس إلي بعض» أفضل و أولي است. فرمود اول عدل و فوق عدل احسان است؛ ﴿فَمَنِ اعْتَدَي عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَي عَلَيْكُمْ.

يك بياني مرحوم صاحب جواهر در جايي كه مرحوم فيض با صاحب حدائق يك مكاشفه علمي دارند ظاهراً اعتراضي به مشايخ از فقها كرده است، مرحوم صاحب جواهر دارد كه اگر نبود آيه ذيل سوره «نحل» ما هم جواب اينها را همچنان كه اينها حمله كردند مي‌داديم. اگر او «من اعتدي» بود ما هم قلممان باز بود. ولي آخر سوره «نحل» كه ما را دعوت به صبر كرده است و دعوت به عفو كرده است و صبر و عفو بالاتر از اعتداء به مثل است گرچه آن عدل است ولي اين احسان است ما قلم باز نمي‌كنيم.[18] اين ﴿وَاتَّبِعُوا أَحْسَنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم است.

پرسش: ... پاسخ: بله حالا باغ «سعةً و ضيقاً» مشخص نيست و چند تا گوسفند هم بود مشخص نيست. گوسفند چند تا بود، باغ چقدر مساحتش بود، درختان انگور چقدر بود. اگر چنانچه يك جايي است كه كشاورزي دشوار است درختكاري دشوار است، اين درخت انگور را مخصوصاً آن معروشاتش را چون نخل و کَرْم دو قسمند: يك مقدار به تعبير قرآن معروشاتند: ﴿مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَ النَّخْلَ﴾،[19] آن داربستهايش معروش است و آن زمين‌هايش غير معروش. تأسيس يك باغ اينچنيني ممكن است در جاهايي بسيار سخت باشد؛ كندن چاه، آوردن آب و مانند آن ممكن است مشكل باشد؛ ما كه از متن جريان كاملاً آگاهي نداريم که چقدر آسيب رساندند. بنابراين «يمكن» كه چون «قضية في واقعة» همان طوري كه اشاره شد اينها «في الجمله» ثابت مي‌كند نه «بالجمله». فعل هيچ گاه اطلاق ندارد، جواز في الجمله را ثابت مي‌كند، آن قول است كه قابل اطلاق است و اطلاق مي‌گيرند؛ فعل جواز «في الجمله» را ثابت مي‌كند.

 بنابراين مسئله اجتهاد كه طرد شد، فروعات مسئله اجتهاد هم ديگر مطرح نيست. مي‌ماند مسئله وحي، وحي است براي اينكه داود «بالوحي» حكم مي‌كند كما در 26 سوره «صاد» و سليمان(عليهما السلام) هم «بالوحي» حكم مي‌كند كما در همين 78 سوره «انبيا» كه فرمود: ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ﴾ و هر دو به وحي حكم مي‌كنند براي اينكه فرمود: ﴿وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً[20] اين علماشان را ما داديم و حكمشان را ما داديم. پس حكمي نيست كه «من عند نفس» باشد، حكمي نيست كه «من عنده» باشد، حكمي است كه «من عند الله»، علمي است «من عند الله و هو الوحي». ﴿وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً و هر دوي آنها هم باز حق و رحمت است چون مصاحب حق است و ما منافاتي هم بين حكمين نمي‌دانيم كه ديگري حق بود و ديگري باطل، نه، هر دو حق بود يكي بهتر از ديگري. يكي بهتر مصالح را حل مي‌‌كرد، يكي به رعايت مصالح همه جانبه نزديكتر بود؛ بنابراين نمی‌شود اين چنين حکم کرد؛ ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ[21] كه بحث ديگري است.

پرسش: ...

پاسخ: ما فعلاً در قانون زمان اتلاف مي‌گفتيم به اينكه مثل مثل. به هر حال او بايد بپردازد مختار است در تأديه يا گوسفند مي‌دهد يا غير گوسفند. آن مربوط به خود شخص است و الا ما نمي‌توانيم حكم بكنيم كه گوسفند بدهد و لا غير.

در جريان داود پيغمبر هم در همان سوره «صاد» آيه 20 دارد كه ﴿وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ﴾ بنابراين اگر درباره داود پيغمبر است كه دو جاي سوره «صاد» مي‌فرمايد كه او از حكمت الهي برخوردار بود، به او فصل خطاب داديم و درباره سليمان اگر مطرح است كه ﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ﴾ مطرح است؛ بنابراين حكمي نبود كه مسئله مخالف حق باشد يا اجتهاد باشد يا نسخ و بدا باشد. اين چنين نيست.

پرسش: يعنی هر دو نافذ بود؟

پاسخ: هر دو نافذ بود، يكي اصلح از ديگري؛ همان‌طوري كه يك پيغمبر دو تا حكم مي‌آورد يكي احسن از ديگري، دو تا پيغمبر هم ممكن است اين چنين بياورند.

همه «ما أنزل الله» است؛ اما شما بهترين آن را بگيريد که يکی «من العدل» مي‌آورد بعد «من العدل إلي الاحسان» مي‌برد و «يقال لقائل القرآن في الجنة» «اقْرَأْ وَ ارْقَهْ».[22] اينكه مي‌گويند در بهشت به اهل قرآن مي‌گويند بخوان و بالا برو و درجات بهشت هم به عدد آيات قرآن كريم است و بين هر درجه و درجه‌ای «خمسمائة عام» فاصله است، اين نشان مي‌دهد كه اين چنين نيست كه قرآن در يك حدّ شاگرد بپروراند و در يك حد محتوي داشته باشد و انسان را در يك حد نگه بدارد. هر چه انسان بخواهد از نظر سير روحي رشد كند راه باز است. اينكه فرمود برويد به سمت اله ﴿ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ﴾ «مرحلةً مرحلةً» دستور دارد، نه اينكه ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ﴾[23] خوب چطور رجوع كند؟! يا «فَفِرّوا إلي الله» چطور فرار كند؟! دستور فرار و گريز به سمت الله آمده، اما مرحله به مرحله دستور دارد يا ندارد، برنامه دارد يا ندارد؟ انسان از كجا شروع بكند و به كجا ختم بشود برنامه دارد يا ندارد؟ به انسان هم فرمود در صفات انساني‌ات حركت بكن ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ[24] از جانتان جدا نشويد.

پرسش: ...

پاسخ: نه آخر درباره حصر حكم كرده‌اند؛ در همين جريان ترسي كه ﴿نَفَشَتْ فيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ﴾، حكم كردند؛ يعني يك مزرعه‌اي بود يا يك باغ كَرْم و انگوري بود كه ﴿نَفَشَتْ فيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ﴾. پس «بالاجتهادين» نبود هر دو «بالالهام» و تفهيم الهي بود؛ نه اينكه «من عندك» سخن بگويند.

 پرسش: ...

پاسخ: آن مربوط به شريعت خود ماست كه شريعت ما هر چه را كه گفته، گفته، امضا كرده كه كرده، نكرده كه دستور ديگري دادند. چون قضيه «في واقع» بود نه اطلاق دارد كه به آن تمسك بكنيم نه عموم و اگر مشابه او در جريان ما هم باشد كه قسط و عدل آن باشد يمكن اين طوري حكم مي‌كنيم و الا جريان فقهي ما اين است كه «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» و اين ضمان، ضمان اتلاف است، ضمان اتلاف مثل ضمان يد علي قسمين: يا مثلي است يا قيمي، بر خلاف ضمان معاوضه است كه بايد به ثمن بپردازد، به اجرت و بها بپردازد؛ اين حكم فقهي ماست. مشابه اين البته در فقه ما گفته‌اند؛ بعضيها گفته‌اند كه اگر عبد جاني جنايت كرد عبد را به او تسليم مي‌كنند به مجني عليه تسليم مي‌كنند. بعضي مي‌گويند جنايت را اين شخص بايد غرامت بدهد. بعضي فقهاي اسلامي ولو از غير اماميه، به حكم داود پيغمبر حكم مي‌كنند، گفته‌اند اگر «لو جني عبد علي شخصٍ»، اين عبد را به «مجني عليه» واگذار مي‌كنند به او تمليك مي‌كنند؛ اين است.

پرسش: ... پاسخ: بله اين نه به آن معناست كه در يك جريان خصوصي تفهيم نشود و داود (سلام الله عليه) روي آن صحه نگذارد. معناي آن اين است كه ضمان كار مردم تا حضرت داود هست به سليمان نمي‌رسد. مگر در شعاع داود و الا جريان موسي و هارون(عليهما السلام) همين طور بود؛ هر دو بودند الا اينكه نبوت را بعد اعمال مي‌كنند.

پرسش: ... پاسخ: بله! ولي اينجا در همين جريان فرمود: ﴿فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً﴾ و كودكي او ملاک نيست. يك وقت است به يحيي مي‌فرمايد: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ[25] و اين «بالوحي» است با اينكه همان كتاب، كتاب انجيل بود كتاب جديدي نبود. اما اين از وحي برخوردار است كه به وحي چيزی مي‌يابد و مأموريت پيدا مي‌كند.

پرسش: ... پاسخ: بله ولي بر خلاف ظاهر است؛ ظاهرش اين است كه اينها ﴿يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ.[26] ظاهر آن اين است كه يك قضيه‌اي اتفاق افتاده، نه اگر چنانچه ترسي باشد كه «ينفش فيه الغنم» چه بايد بكنيم. جريان اين چنين بود كه ﴿إِذْ نَفَشَتْ فيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدين﴾ به اين صورت است.

ظاهراً آن قسمتي كه مربوط به قضاست از نظر «آيات الاحكام» ديگر آيه‌اي مطرح نيست. فقط جريان مسئله قرعه است كه ﴿فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضين‏﴾.[27] حالا اگر آن لازم باشد كه مطرح مي‌‌شود و الا ما به بحث ديگر بپردازيم.

«والحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]. سوره أنبياء، آيات 78 و 79.

[2]. سوره واقعة، آيات63 و 64.

[3]. سوره واقعة، آيات58 و 59.

[4]. سوره صافات، آيه96.

[5]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص492.

[6]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج5، ص261.

[7]. سوره أنبياء، آيه78.

[8]. مستدرک الوسائل، ج14، ص8؛ «عَلَي الْيَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّي تُؤَدِّيَ».

[9]. تهذيب الاحکام، ج9، ص309؛ «مَنِ اسْتَوْلَي عَلَي شَيْ‌ءٍ مِنْهُ فَهُوَ لَهُ».

[10]. مکاسب(محشي)، ج 2، ص 22.

[11]. سوره ص، آيه26.

[12]. سوره بقره، آيه147؛ سوره آل عمران، آيه60؛ سوره نساء، آيه170 و ...

[13]. سوره زمر، آيه55.

[14]. سوره نحل، آيه91.

[15]. سوره بقره، آيه194.

[16]. سوره بقره، آيه237.

[17]. سوره زمر، آيه23.

[18]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌11، ص178.

[19]. سوره أنعام، آيه141.

[20]. سوره أنعام، آيه79.

[21]. سوره أنعام، آيه79.

[22]. الكافي(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص606.

[23]. سوره فجر، آيات 27 و 28.

[24]. سوره مائده، آيه105.

[25]. سوره مريم، آيه12.

[26]. سوره أنبياء، آيه78.

[27]. سوره صافات، آيه141.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق