12 01 2003 5456804 شناسه:

مباحث فقه ـ نظام قضا ـ جلسه 8 (1381/10/22)

دانلود فایل صوتی

أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

 در سوره «مائده» آيه 42 مي‌‌شود اين مطلب را از آن استفاده كرد. فرمود: ﴿سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَاؤوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ﴾ اگر خواستي بين اينها حكم كني به قسط و عدل حكم بكن! اگر قاضي و حاكم «علِم بما هو الحقّ» در يك مسأله‌اي «فعليه أن يحكم بعلمه لأنّه حكم بالعدل، لأنّه حكم بالقسط».

پرسش: «أحکم بالعدل» اعم از اين است که با علم باشد يا با بينّّه با علم باشد، هر دو را می‌گيرد طلاق دارد.

پاسخ: پس به اطلاق مقام را مي‌گيرد؛ امّا آن درباره حَكَم شدن بين اهل كتاب است آن يك مسئله‌اي است در نظام قضاي اسلامي «كما سيأتي» ـ به خواست خدا ـ كه اگر اهل كتاب اختلافي داشتند چه كار كنيم در اينجا انسان يا آنها را به محاكم خودشان ارجاع مي‌دهد يا نه طبق موازين اسلامي حكم مي‌كند او مخير است. فرمود اگر خواستي بين اينها حكم بكني به عدل حكم بكن! اصل حكم مخيّر است آن درباره اهل كتاب است؛ ﴿سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ﴾؛ يعني متخاصمين اهل كتابند. ﴿أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَاؤوكَ اين احبار يهود، ﴿فَاحْكُم بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ كه نصوص ما هم مطابق آيه تخيير است.

پرسش:...

پاسخ: آن مثل ﴿إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا[1] است. در آنجا در سوره «نساء»[2] فرمود، در سوره «مائده»[3] فرمود كه بايد ﴿قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ﴾ باشيد ﴿شُهَدَاءَ لِلّهِ باشيد چون اصل قيام به قسط واجب است، شرط آن هم اين است نحوه‌اش هم اين است؛ مثل ﴿إِذَا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا؛ نه اگر خواستي نماز بخواني بخوان، اگر نخواستي نخوان. اقامه نماز كه واجب است، براي تأديه اين واجب طهارت لازم است، اجراي حكومت اسلامي لازم است براي اجراي او يا بيّنه است يا اقرار است يا يمين است يا علم حاكم.

پرسش:...

پاسخ: به اطلاق فرمود به عدل حكم بكن حاكم هم مي‌داند كه در اينجا اين ظالم است و آن مظلوم. وقتي كه مي‌داند حق با كيست و چه کسی ظالم است و چه كسي مظلوم، عدل و قسط را هم مي‌داند موظف است به عدل و قسط حكم بكند.

پرسش:... پاسخ: با قطع نظر از نصوص خاصّه اطلاق آيه مي‌گيرد حكم به عدل را يا نه؟ مي‌گيرد. وقتي فرمود شما به عدل حكم بكن و ما هم ميدانيم عدل در اينجا چيست حکم ميکنيم.

اطلاقاتي كه مربوط به اين قسمت است حكم به عدل را مي‌گيرد. در نصوص و در فقه بين امام معصوم(عليه السلام) با قضات ديگر فرق گذاشته‌اند بين «حق الله» و «حق النّاس» فرق گذاشته‌اند كه لابد ملاحظه فرموديد. امّا در اطلاقات آيه نقاشي نبود و نيست، آيه به اطلاقه شامل مي‌‌شود آنجايي را كه قاضي «عن علم» حكم بكند البته بايد علم، علم متعارف باشد و نمي‌شود گفت علم حجّت نيست. آن علم موضوعي است كه ممكن است «سعةً و ضيقاً» شارع بر حجّيتش يا نحوه اخذ آن تصرفي بكند؛ يا علم غير متعارف است كه ممكن است شارع جلوي نفوذش را بگيرد؛ امّا علم نيست كه علمي است متعارف، اين طريق است ساير طرق علمي هستند و خود علم حجّت است.

پرسش:...

پاسخ: همان علم به موضوع زمينه براي حكم است وقتي موضوع را احراز كرد حكم را بايد مترتب كرد.

در سوره «ص» آيه 26 كه خطاب به يكي از انبياء است، فرمود: ﴿يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ به حق حكم بكن اگر مي‌داند حق چيست و حق با كيست بايد به علم خودش عمل بكند «لأنّه حقٌ و هو مأمورٌ بالحكم بالحقّ». اگر حق در جايي مشخص شد حاكم به حق «ذي الحقّ» آگاهي پيدا كرد «فعليه أن يحكم بمقتضي علمه»؛ ﴿فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَي از هوي تبعيت نكن زيرا تبعيت از هوي باعث ضلالت از «سبيل الله» است ﴿فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ؛ اين مي‌‌شود صغري كه اتباع هوي باعث ضلالت «عن سبيل الله» است و كبري ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ پس تبعيت از هوي زمينه عذاب شديد را فراهم مي‌كند اين نتيجه است؛ براي اينكه فرمود: ﴿وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَي چرا؟ چون تبعيت از هوي ﴿فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ و هر كس كه از سبيل خدا گمراه شد «له عذابٌ شديدٌ»؛ پس تبعيت هوي عذاب شديد را دربردارد و عامل اصلي براي اينكه تبعيت هوي موجب ضلالت مي‌‌شود اين است ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ تبعيت از هوي نسيان از آخرت مي‌آورد. آن چه كه باعث اجراي عدل است اعتقاد به مبدأ وحده نيست ايمان به مبدأ وحده براي اجراي قسط كافي نيست. آن چه كه نقش مهم دارد مسئلة تذكر قيامت است؛ زيرا اگر كسي معتقد باشد به مبدأ، ولي بازرسي و حسابرسي مبدأ را توجّه نداشته باشد او كاري ندارد با قسط و عدل. آن عامل مهمي كه زمينه گمراهي را و تبعيت از هوي را و در نتيجه موجبات عذاب شديد را فراهم مي‌كند نسيان آخرت است. ﴿لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ و آنچه كه از اميرالمؤمنين(عليه السلام) رسيد «إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ [اثْنَتَانِ‏] اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ طُولُ الْأَمَلِ‏ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَی فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلفَيُنْسِي الْآخِرَة»،[4] مستفاد از اين نصوص قرآني است؛ چون انسان را از قيامت باز مي‌دارد وقتي از قيامت باز داشت، دربرابر قسط و عدل احساس مسئوليت نمي‌كند و اين كم كم ريشه‌اش به كفر ختم مي‌‌شود و شاخه كفر خواهد بود؛ زيرا اين نسيان زمينه است براي اين كار؛ ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِين كَفَرُوا[5] آن كس كه مي‌‌‌گويد اين نظام هست و ديگر هيچ، حتي خدا را مي‌پذيرد به نام خالق سموات و ارض، مثل وثنيين حجاز، بعد مي‌‌‌گويند ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا في الأرْضِ[6] و انسان كه مي‌ميرد مثل درختي است كه پژمرده مي‌‌شود و ديگر هيچ. اين اعتقاد به مبدأ بود به عنواني كه خالق سموات و ارض است بود، پرستش بتها زمينه تقرب به مبدأ براي آنها رسميت داشت ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي؛[7] امّا مسئله ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ بود، ميگفتند انسان از ميلاد تا گور و ديگر هيچ. فرمود اين نسيان بي ارتباط با آن كفر و با آن كار نيست كه اين حرف كافر و عقيدة كافر است.

آنكه مي‌‌‌گويد آسمان و زمين را خدا خلق كرد و ديگر هيچ، حرف كافر است. ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالأرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً آفرينش بي هدف مي‌‌شود باطل، «سبحانه و تعالي» از اينكه كار باطل بكند. ﴿ذلِكَ ظَنُّ الَّذِين كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾[8] چطور باطل است براي اينكه عادل وظالم هر دو يكسان خواهند بود براي اينكه ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الأرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ﴾[9] به عقيده كساني كه منكر حشرند اينچنين خواهد بود، يك درخت پر بار خوب را بعد از خشك شدن كسي پاداش نمي‌دهد و يك درخت پرخار و پر تيغ جنگلي را بعد از خشك شدن كسي كيفر نمي‌كند هر دو مي‌شوند هيزم. اينچنين نيست كه اين درخت پربار را بعد از خشك شدن كسي پاداش بدهد به اين بركت كه در زمان حيات و زنده بودن ثمر ميداد. يا آن درخت پر خار جنگلي را بعد از خشك شدن كيفر بدهد براي اينكه آن وقتي كه زنده بود تيغ مي‌رويانيد و لباس و دست را مي‌دريد و پاره مي‌كرد اينچنين نيست. يك انسان عادل پرثمر، با ظالم پر ماجرا مثل همان درخت مثمر و هم اين درخت پر تيغ است. به عقيده منكرين حشر. آنوقت اين ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الأرْضِ نَبَاتاً﴾؛[10] يعني اين خواهد بود. يعني بي ثمر يعني بي هدف.

فرمود تبعيت از هوي نمي‌گذارد انسان دورنمايي داشته باشد و درون بين باشد و ببيند بعد كجا مي‌رود، «يَحُومُ حَوْمَ نَفْسِهِ»؛[11] كم كم قيامت را از يادش مي‌برد. به داود پيغمبر(سلام الله عليه) فرمود به حق حكم بكن و از هوي تبعيت نكن كه دنباله سويي دارد. اگر چنانچه به رهبري دستور داد و حكم او هم حكم امت است و در جميع امم همين حكم است اگر قاضي مي‌داند كه حق چيست و قسط و عدل در اين قضيه با كيست، او موظف است به حق حكم بكند و إلاّ مي‌‌شود اتباع هوي. اگر مي‌داند كه حق با كيست و به او حكم نكند مي‌‌شود هوي؛ چون برخلاف علم است و اما

پرسش: اين از باب كبري محقق موضوع می‌شود؟

پاسخ: نه كبري محقق موضوع نيست، اين تمسك به عام در شبهه مصداقيه جايز نيست آيه فرمود به عدل حكم بكن «هذا عدل يجب أن يُحْكَمَ به».

پرسش: شايد که اين‌چنين باشد؟

پاسخ: آن شايد را با اطلاق طرد مي‌كنيم؛ اطلاق براي طرد هرگونه احتمال است. اطلاق يا عموم براي طرد شكّ است و إلاّ مي‌شد صريح. اطلاق و عموم جزء ظواهر لفظيه هستند؛ يعني با احتمالات رياضي مي‌سازد، ولي حجيت «اصالة الاطلاق» و «اصالة العموم» براي طرد هرگونه احتمالات غير عقلايي است.

بنابراين آيات ديگري هم كه دستور مي‌دهد خطاب مي‌فرمايد: ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا[12] اين خطاب به همه مردم است؟ اين كه هرج و مرج مي‌‌شود. حداقل و قدر متيقن خطاب به حكّام مؤمنين است؛ به اينها مي‌فرمايد كه دست سارق را قطع كنيد! اگر كسي علم دارد كه «أنّ هذا سارق»، آيه هم هست كه ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا «هذا سارق، السارق يجب أن تقطع يده، هذا يجب أن تقطع يده».

پرسش:...

پاسخ: نه بحث آيات الاحكام است نه بحث فقهي؛ يعني ممكن است با قطع نظر از نصوص، ما يك برداشتي از آيات داشته باشيم نصوص بيايد كم و زياد بكند. آيات به «إطلاقها»، علم حاكم را حجّت كرده است. آنهايي هم كه در فقه اشكال كرده‌اند روي آيات اشكال نكرده‌اند.

پرسش:... پاسخ: استدلال كرده‌اند به حصر براي طرد اطلاق. نه اينكه اطلاق ندارد آنوقت مي‌‌شود بحث فقهي نه آيات الاحكام. به روايات «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَان‏»[13] استدلال كرده‌اند كه اين مفيد حصر است جلوي اطلاق مطلقات را مي‌گيرد نه اينها اطلاق ندارند آنگاه مي‌‌شود بحث فقهي، نه بحث تفسيري. ببينيد قرآن من حيث دلالت آيات مطلقه‌اش مي‌گيرد علم حاكم را يا نه از اين جهت نصابش تامه است.

پرسش:...

پاسخ: بله اين امكان دارد ولي اطلاق براي طرد همين احتمالات امكاني است، صريح كه نيست. نفرمود «أيّها المؤمنون إذا علمتم فاعملوا بعلمكم»، اطلاق است. اطلاق با عموم ظهور است نه نصّ. احتمالات را اطلاق و عموم طرد مي‌كنند، «احتمالٌ مطرود» نه اينكه احتمال نيست.

بنابراين آيات ديگري كه فرمود دست سارق را قطع كنيد. قدر متيقن آن خطاب كه درباره حكام از اهل عدل است، مي‌فرمايد اين سارق است دست او را هم بايد قطع كرد؛ پس بايد دست اين شخص قطع بشود. مثل همه موارد فرمود به اين كه اگر خلافي ديديد به عنوان امر به معروف و نهي از منكر جلويش را بگيريد. اين ميگويد منكر است من بايد نهي از منكر بكنم و ميكنم. فرمود يتيم را ﴿فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ ٭ وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ﴾[14] اين سائل است نه بايد نهر بشود من نهر نمي‌كنم، آن يتيم است نبايد قهر بشود قهر نمي‌كنم. در همه موارد وقتي موضوع محرز شد حكم بر آن مترتب است.

پرسش:... پاسخ: آن يكي از مطلقات خواهد بود؛ پس اين مي‌تواند حكم بكند. اگر متخاصمين آمدند يكي بينه عادله نداشت، شواهد حافه علم متعارف آورد اين مي‌تواند حكم كند.

پرسش: اگر بينه آمد ولی علم او بر خلاف بينه است؟

پاسخ: در آنجا حق حكم ندارد بايد واگذار كند به محكمه ديگر؛ چون بر خلاف علم نمي‌تواند حكم بكند. بر خلاف بينه نمي‌تواند حكم بكند چون ميزان قضاست. اگر بينه را طرد كند به علم حكم كند، اين حجّت شرعي را طرد كرده است. آنجا اگر نگوييم كه ممكن است بينه را تكذيب كند و طرد كند، حداقلش اين است كه آنجا حكم نكند.

پرسش: حجيت بينه بخاطر کشف است وقتی می‌داند که اين کاشف نيست ولی او علم به واقع را دريافته است؟

پاسخ: بله او مي‌تواند واقع را مي‌داند ولي نظام اقتضا مي‌كند كه آنجا حكم نكند، نه بر خلاف علم خودش حكم بكند، نه بينه را طرد بكند. علم هم طريقيت دارد. اينها براي رسيدن به واقع است نه براي رسيدن به علم؛ «العلم و العلمي كلاهما طريقان إلي الواقع».

بنابراين آنچه كه از اطلاقات اين آيات در محدوده آيات الاحكام استفاده مي‌‌شود جواز حكم قاضي است به علم خودش.

امّا مطلبي كه در همين سوره «صاد» در جريان داود(سلام الله عليه) به ميان آمده اينكه توبه كردهاند و خداي متعال در اين جريان نقل مي‌كند از چه نظر كمبودي در اين قضا بود؟ در همين سوره «صاد» فرمود: ﴿وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الأيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾؛[15] قرآن كريم اين انبيا را مي‌‌‌گويد اينها داراي دستند؛ ﴿أُولِي الأيْدِي وَالأبصَارِ﴾[16] اينها هستند كه دست دارند اينها هستند كه چشم دارند. ديگران گويا بي‌دستند و بي‌چشمند، آنكه حق را نمي‌بيند چشم ندارد و آنكه در راه حق حركت نمي‌كند دست ندارد. حالا اگر معني قوه و نعمت نباشد؛ چون كه دارد: ﴿أُولِي الأيْدِي وَالأبصَارِ﴾، ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾؛[17] يعني اين جبال غدات و عشي با داود(سلام الله عليه) در تسبيح حق بودند. ﴿وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ ٭ وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ﴾[18] ما به او حكمت داديم و فصل خطاب داديم. آن مطلب متين و محكمي را كه نه نقض پذير است و نه ميگذارد فتوري در جايي پيدا بشود «يسمّي بالحكمة».

فرمود ﴿وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ﴾ ما به او حكمت داديم مطلب محكم و متين داديم كه نقض پذير نيست به او فصل خطاب داديم. يعني آن درگيريهاي در خطوب، يعني «امرها»، «الخطْب هو الأمر، الخطاب هو التنازع في الخطوب» آن درگيريها در خطْبها و در امرها را او فيصله مي‌دهد. به حق هم فيصله مي‌دهد ﴿وَفَصْلَ الْخِطَابِ﴾ اين در صدر با اين ستايش. آن وقت اين جريان را نقل مي‌فرمايد ﴿وَهَلْ أَتَاكَ نَبَؤُا الْخَصْمِ؛[19] «نبأ» آن خبر قابل توجه كه اينها ﴿إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ﴾ از محراب جايگاه او از سور محراب و از ديواره محراب بالا آمدند از راه غير عادي آمدند. ﴿إِذْ دَخَلُوا عَلَي دَاوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ﴾؛ چون از ديواره محراب آمدند از حال و از جاي غير عادي، ﴿قَالُوا لاَ تَخَفْ نهراس. ﴿خَصْمانِ بَغَي بَعْضُنَا عَلَي بَعْضٍ اين احد الخصمين بر ديگري بغي و ستم كرده طلب بي‌جا كرد. ﴿فَاحْكُم بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلاَ تُشْطِطْ بين ما به حق داوري كن و شطط و جور و تجاوز را روا مدار. از شط خارج نشو و تجاوز نكن. ﴿وَاهْدِنَا إِلَي سَوَاءِ الصِّرَاطِ﴾[20] خودت مستقيم باش تجاوز نكن، ما را هم به صراط مستقيم هدايت كن.

امّا اصل جريان؛ ﴿إِنَّ هذَا أَخِي اين برادر من است، در حضور او به وصف اخوّت شكايت مي‌كند ﴿إِنَّ هذَا أَخِي شكايت و شكوايه غائبانه نيست. ﴿لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً نود و نه گوسفند دارد ﴿وَ لِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ با اينكه برادر من است، با اينكه چندين برابر من دارد با اين وجود ﴿فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا؛ «إجعلني كفيلا لها» كه آن يكي را هم تحت كفالت من بسپار! ﴿وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ﴾[21] بر من در اين خطاب چيره شد؛ در اين خطاب عزّت برای اوست من نمي‌توانم در او نفوذ پيدا كنم. او مي‌‌شود عزيز من مي‌‌شوم ذليل. عزت آن صلابت و نفوذناپذيريست؛ لازمه صلابت و نفوذناپذيري غلبه است نه «العزيز هو الغالب»، نه «العزة هي الغلبة». آن زميني كه با كلنگ يا غير كلنگ نمي‌شود در آن نفوذ پيدا كرد «يقال لها أرض عزاز» و آن مؤمني كه هيچ راهي براي نفوذ در او نيست مؤمن عزيز كه ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ[22] آنكه در برابر حوادث و رويدادها تسليم مي‌‌شود و نفوذپذير است «ليس بعزيز». «العزيز من لا يؤثر فيه» غير خدا و غير فرمان خدا. ﴿وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ﴾ اين غلبه از آن اوست مرا مغلوب کرد بخاطر آن سلطهاي که داشت. يک چشم در دست او باشد و شکايت کند و بگويد آن رقيب چشمم را كند در دستم گذاشت، حاكم نبايد شروع به حكم بكند شايد اين هر دو چشم او را كنده باشد و اشك شاكي نشانه مظلوميتش نيست «كما في القرآن تعالي ﴿وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ﴾[23] نه اشك شاكي، نه چشمي كه در دست همين شاكي است. قاضي در نظام قضاي اسلامي موظف است حرف طرفَي الدعوي را خوب بسنجد «ثمّ يحكم». اينجا همين كه احد الطرفين گفت ﴿إِنَّ هذَا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِيَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ﴾ داود(سلام الله عليه) اين طور گفته باشد که ﴿لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَي نِعَاجِهِ[24] اين كه گفت اين گوسفند را هم به من بده به تو ظلم كرده است. اين حكم به ظالميت آن شخص «بالقول المطلق» نبود، نفرمود او ظالم است. اين تعليق به اين سؤال است روحش اين است اگر سؤال كرده بد كرده. تلازم است بين سؤال بي‌جا و ظلم سائل؛ نفرمود اين ظالم است. بين درخواست بي‌جا با ستم درخواست كننده تلازم است؛ اين حكم نيست يعني اگر اين طور پرسيد بد كرد. نه اين شخص بد كرد به نحو قضية شرطيه است نه حمليه. اگر اين است بد است اينكه حكم نيست. و امّا همين مقدار از آنها متوقع نيست يك ترك اولي است آن هم در آن سطح و در آن حدّ. ﴿لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَي نِعَاجِهِ؛ يعني در اين مسأله «فهو ظلم»؛ اگر مي‌‌‌گويد اين را هم به من بده «فهو ظالم».

پرسش:... پاسخ: بله اينكه حكم نيست، كبري كلي است استثنا هم فرموده ﴿إِلاّ الَّذِينَ آمَنُوا و اين درست هم هست.

﴿وَإِنَّ كَثِيراً مِّنَ الْخُلَطَاءِ

پرسش:... پاسخ: آخر ﴿عَزَّنِي فِي الْخِطَابِ﴾ من را به ستوه آورد. اين يکي را ميگويد من خودم نگه مي‌دارم، اين گفت من نمي‌دهم. آن تكرار كرد اين را به ستوه آورد ﴿وَعَزَّنِي فِي الْخِطَابِ﴾ ديگر راه حرفم را بست. در مخاطبات من شدم ذليل، او شده عزيز، ول كن هم نيست. قبل از اينكه او حرف بزند ايشان مبادرت فرموده به بيان. نفرمود «هذا ظالم». «ظلمك»، يك؛ ﴿بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَي نِعَاجِهِ[25] يعني اگر اين سؤال هست، اين سؤال باعث ظلم است و اين نظير تعليق حكم به وصف مشعر به عليت است؛ «أكرم هذا بعلمه» اين نشان مي‌دهد كه «اكرام يدور مدار علم». اين «باء» تعليليه است؛ «بسؤال نعجتك»؛ پس «لأنّه سئل». پس حكم درست است، حكم نفرمود كه اين شخص ظالم است بر اساس قضيه شرطيه است نه قضية حمليه. منتها همين كه بدون تحقيق ولو به صورت يك قضيه شرطيه فرمود اين يك ترك اولي است.

﴿وَإِنَّ كَثِيراً مِّنَ الْخُلَطَاءِ لَيَبْغِي بَعْضُهُمْ عَلَي بَعْضٍ[26] خيلي از شركا و خليطها هستند كه خلط و آميزششان عادلانه و بر اساس قسط نيست. ﴿إِلاّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كه ملاحظه حقوق ديگران را بكنند؛ البته مؤمني كه عمل صالح داشته باشد كم است ﴿وَقَلِيلٌ مَا هُمْ[27] اينها كمند.

پرسش: بر اساس اين توبيخ نمی‌شود حکم به علم عمل کنيم؟

پاسخ: توبيخ نيست، اينكه از بحث بيرون است، حكم به علم نيست. حكم به علم اين است كه تحقيق بكند از اين هم بپرسد از آن هم بپرسد جمع بندي بكند به يك مطلبي برسد آن وقت به علم حكم بكند. اين هنوز از مدعا عليه نپرسيده مبادرت فرموده به اين بيان. و امّا اين توبيخ نيست، براي اينكه اين داستان محفوف به مدحَين است. قبل از اينكه اين جريان را نقل بكند از داود پيغمبر به عظمت اسم مي‌برد، بعد از نقل اين جريان هم از حضرتش به عظمت نام مي‌برد. اين جرياني كه محفوف به مدحَين است اين توبيخ نيست.

پرسش:...

پاسخ: بله آن مسئله ظن مطرح نيست، براي تقرب اوست. دو تا فرشته است متمثل شده‌اند اين دو تا فرشته كه متمثل شده‌اند اين حکم را معلقاً هم كه بيان كرده بايد بعد از تتميم سؤال از مدّعي عليه ميگفت؛ حالا يا «نعجة» بود يا «إمرءة». يا ملكان بودند يا انسان.

«علي اي حال» اين توبيخ نيست براي اينكه اين داستان را خداي متعالي بين دو مدح نقل كرده. اول از داود پيغمبر به عظمت اسم برده، پايان اين جريان هم از او به عظمت نام مي‌برد؛ اين وسط نشان مي‌دهد كه براي تقرب زائد است نه براي توبيخ.

پرسش:... پاسخ: آن از باب «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِين‏».[28]

﴿وَظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ آزمايش است؛ براي اينكه اين دو تا فرشته

پرسش:... پاسخ: آن دو تا اگر نود و نُه «نعجة»، نود و نُه إمرء باشد آنها مال خصمان است «احد الخصمين» است نه مال داود(سلام الله عليه). آن ديگر جزو اسرائيليات است و هر چه كه مطابق با قرآن نيست «فهو مطرود»؛ براي اينكه قرآن دارد «احد الخصمين» گفت برادر من نود و نه تا دارد من يكي؛ صحبت از داود نيست؛ چون در جريانش هست كه دو تا فرشته رفتند و اينها.

﴿فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاكِعاً وَأَنَابَ ٭ فَغَفَرْنَا لَهُ ذلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَي وَحُسْنَ مَآبٍ﴾[29] اين حداكثر تجليل است. اولاً مقامش عند اللهي است آن مقامي كه نفاد پذير نيست چون ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ.[30] ﴿وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَي آنجا زلفي و درجه‌اي عندنا دارد و أوب و رجوع او هم نيكوست ﴿وَحُسْنَ مَآبٍ﴾. بنابراين چون يك آزمايشي است فقط در اين آزمايش خدا را شكر كرده كه خوب از عهده برآمده.

پرسش:... پاسخ: چرا خوب از عهده برآمده كه فرمود اگر اين است ظلم است و به جا حكم كرده.

پرسش:... پاسخ: اگر اين را محكوم كرده بود به قضيه حمليه كه «هو ظالم»، بي‌خود مي‌‌‌گويد، او را ببريد حبس كنيد، درست است. اين به صورت يك تعليق در همين حدّ آزمايش الهي است. نه اينكه حكم كرده باشد كه هو ظالم. فرمود اين سؤال زمينه ظلم را فراهم مي‌كند چون خيلي از شركا اين چنينند.

پرسش: آزمايش هم برای تقويت مقام نبوت او هست؟

پاسخ: بله اصولاً امتحانهاي الهي اين است؛ چون توجه به غير خدا براي اينها زمينه استغفار را فراهم مي‌كند همانطوري كه در بعضي از نصوص دارد كه گاهي ائمه(عليهم السلام) روزي چند هزار مسئله هزار هم مطرح است. درباره رسول اكرم (سلام الله عليه) دارد كه روزي هفتاد بار من استغفار ميكرد.[31] توجه به غير خدا همين لحظه‌اي كه انسان را به غير خدا ولو امور مباح هم باشد براي كسي كه بايد حضور دائم داشته باشد، يك نحوه غفلتي است. اين چنين نيست كه قبل و بعدش اين را تأييد نكنند ﴿يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَي[32] كه بحث آن گذشت.

«والحمد لله ربّ العالمين»

 

[1]. سوره مائده، آيه6.

[2]. سوره نساء، آيه135.

[3]. سوره مائده، آيه8.

[4]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه42.

[5]. سوره ص، آيه27.

[6]. سوره سجده، آيه10.

[7]. سوره زمر، آيه3.

[8]. سوره ص، آيه26.

[9]. سوره ص، آيه27.

[10]. سوره ممتحنة، آيه17.

[11]. معانی الأخبار، النص، ص104؛ البرهان في تفسير القرآن، ج‏4، ص547 و 548.

[12]. سوره مائده، آيه37.

[13]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج7، ص414.

[14]. سوره ضحی، آيات 9 و 10.

[15]. سوره ص، آيه17.

[16]. سوره ص، آيه45.

[17]. سوره ص، آيه18.

[18]. سوره ص، آيات 19 و 20.

[19]. سوره ص، آيه21.

[20]. سوره ص، آيه22.

[21]. سوره ص، آيه23.

[22]. سوره ممتحنة، آيه8.

[23]. سوره يوسف، آيه16.

[24]. سوره ص، آيه24.

[25]. سوره ص، آيه24.

[26]. سوره ص، آيه24.

[27]. سوره ص، آيه24.

[28]. كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط - القديمة)، ج‏2، ص254.

[29]. سوره ص، آيات 24 و 25.

[30]. سوره نحل، آيه96.

[31]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص438.

[32]. سوره ص، آيه26.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق