09 01 2003 5456746 شناسه:

مباحث فقه ـ نظام قضا ـ جلسه 6 (1381/10/19)

دانلود فایل صوتی

أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

بعد از روشن شدن ميزان قضا كه معيار قضا «هو الوحي» است «و لا غير» و بعد از روشن شدن ادب قاضي كه قاضي موظف است در اين سه بُعد به ادب الهي مؤدب باشد: «من حيث العقل لا يتفكر في غير ما أنزل الله، لا يعتقد بغير ما أنزل الله» و از حيث شهوت «لا يحبّ غير الله و غير ما يحبّه الله» كه حبّ او «حبّ في الله» باشد و از لحاظ غضب هم «لا يغضب غير ما يغضبه الله».

بعد از روشن شدن ادب قاضي «في أبعاده الثلاثة»، وظيفه افراد بايد مشخص بشود كه متخاصمين وظيفه‌شان نسبت به ميزان قضا چيست؟ همان طوري كه حاكم موظف است كه «بغير ما أنزل الله» حكم نكند و لا يطمع في باطل و لا يخاف من باطل» حبّ و بغض او هم «في الله» باشد، متخاصمين هم حق ندارند به غير محكمه اله مراجعه بكنند و بعد از مراجعه هم حق ندارند آن حكم محكمه اله را رد كنند و نپذيرند. پس يك وظيفه برای «قبل الحكم» است يك وظيفه برای بعد «صدور الحكم». قبل از حكم وظيفه متخاصمين اين است كه مراجعه نكنند مگر به محكمه اله، بعد از مراجعه و صدور حكم هم رد نكنند چيزي را كه محكمه اله آن را به عنوان حكم صادر كرده است.

آياتي كه در سوره مباركه «نساء» است از 58 به بعد اين وظايف را مشخص كرد. اول فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها﴾ اين صدرش است ﴿وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ﴾ اين وظيفه همگان است كه به عدل حكم بكنند بغير عدل حكم نكنند اين حكم «بالعدل» يعني قانوني كه «هو العدل» است بر اساس علاقه‌هاي عادلانه و بر اساس خصومتهاي عادلانه كه اين سه تا. ﴿إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سَميعاً بَصيرا﴾[1] اين فرازها آنچه كه مربوط به بحثهاي ماست كه قبلاً گذشت و آنچه كه مربوط به بحثهاي ما نيست فعلاً در بحثهاي بعد.

آيه بعد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏﴾[2] فرمود از خدا و پيامبر خدا و «أولوا الأمر» اطاعت بكنيد؛ اين در صدر آيه. مي‌بينيم تا به آخر آيه برسيم اين سه ركن مي‌‌شود دو ركن، بعد دو ركن مي‌‌شود يك ركن. در اول آيه مي‌فرمايد از خدا و پيامبر و «أولي الأمر» اطاعت بكنيد؛ در وسط آيه مي‌فرمايد هر اختلافي داريد به خدا و پيغمبر ارجاع بدهيد ديگر صحبت «أولي الأمر» نيست؛ در آخر آيه مي‌فرمايد اگر به خدا و قيامت اعتقاد داريد اين كار را بكنيد ديگر صحبت از پيامبر نيست. اين چه جور شده كه اول صحبت خدا و پيامبر خدا و «أولي الأمر» مطرح است، بعد در وسط آيه صحبت خدا و پيامبر مطرح است، در آخر آيه فقط صحبت خدا و قيامت است؟ كه قيامت هم برگشت به همان مبدأ است؟ مي‌فرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم‏﴾. در بخش دوم فرمود: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في‏ شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُول‏﴾ ديگر صحبت «أولي الأمر» نيست. در بخش سوم كه ذيل آيه است فرمود: ﴿إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِر﴾ ديگر صحبت پيغمبر نيست . ﴿ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلا﴾؛ چون تمام اين «ما بالغير»ها بايد به «ما بالذات» ختم بشوند. اگر اطاعت از «أولو الأمر» است چون اطاعت از رسول الله است و اگر اطاعت از رسول الله است چون اطاعت از الله است. آنكه «أولاً و بالذات» اطاعت او لازم است «هو الله و لا غير» كه حتي رسول الله هم بايد از الله اطاعت كند. بنابراين مسأله اطاعت از «أولي الأمر» چون به رسول الله برمي‌گردد، مسأله اطاعت از رسول الله چون به الله برمي‌گردد و إلاّ رسول الله كه «ذاتاً و بالاستقلال» مطاع نيست.

در همين بحث از سوره «نساء» آيه 64 مي‌فرمايد كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ اگر رسول مطاع است به اذن الله مطاع است. از اين تحليل در قرآن ما فراوان داريم؛ گاهي قرآن آثاري از كمال را به چند موجود نسبت مي‌دهد، بعد يكجا همان كمالات متعدده را «بالحصر» مخصوص به خدا مي‌داند در سوره «منافقون» فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾[3] عزّت برای الله است و برای رسول الله است و برای مؤمنين. در سوره «فاطر» فرمود: ﴿مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً[4] عزّت يك كاسه و يك پارچه برای الله است. پس اگر رسول الله عزيز است به «عزّته تعالي» عزيز است و اگر ائمه و مؤمنين عزيزند به «عزّته تعالي» عزيزند. عزّت جز برای الله برای هيچ موجودي نيست. ديگران اگر عزّتي دارند از اين راه عزيز شدند و لا غير. اگر مسأله اطاعت است بايد به اطاعت بالذات و بالاستقلال ختم بشود و آن «اطاعته تعالي» است؛ اگر مسأله عزّت است بايد به عزّته تعالي ختم بشود. هكذا مسأله قوّه، اگر مي‌فرمايد ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ؛[5] اگر مي‌فرمايد ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ؛[6] اگر مي‌فرمايد ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ؛[7] اگر مي‌فرمايد ﴿عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي﴾؛[8] مي‌فرمايد ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ[9] به اين مضمون در قرآن كريم هست كه تمام قدرتها از آن الله است، ديگران هر چه دارند از ناحيه ذات اقدس اله دارند. بر اساس اين تحليل در اين آيه، سه بخش را كنار هم قرار داده: اول؛ فرمود از خدا و پيامبر و أولي الأمر اطاعت كنيد.

پرسش: ... پاسخ: نه ﴿الْقُوَّةَ لِلّهِ است كه لسان ، لسان حصر است. ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ[10] به همين آيه استشهاد كرده‌اند كه ﴿عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي﴾ به خود الله برمي‌گردد.

بعد از اينكه فرمود اطاعت مال خدا و پيامبر و ائمه معصومين(عليهم السّلام) است «أولي الأمر» است فرمود اختلافهايتان را خدا و پيغمبر بايد حل بكنند. بعد در بخش سوم همين آيه فرمود اگر به خدا و قيامت اعتقاد داريد كه قيامت هم «عود إلي المبدأ» است؛ اين تحليل است. آن وقت چون در جمع خطوط كلي را مشخص كرد كه بايد در اختلافات به محكمه رسالت و وحي مراجعه كرد فرمود آنها كه به محكمه وحي مراجعه نمي‌كنند، فكر مي‌كنند كه مؤمن هستند ولي مؤمن نيستند؛ اين وظيفه مردم و متخاصمين در تعيين مرجع قضايي.

 ﴿‌أَلَمْ تَرَ إِلَي الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ[11] نمي‌بيني اينها مي‌پندارند كه به وحي الهي، به نبوت عامه و خاصه انبياي پيشين(عليهم السلام) ايمان آوردند و به ما جاء به النبي عقيده دارند و حال اينكه ﴿يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ مي‌خواهند به محكمه طاغوت بروند. قد مَرّ كه حكم دو قسم است: يا «حكم الله» است يا «حكم الطاغوت». يا «حكم الإسلام» است يا «حكم الجاهليه»، «الحكم حكم الله». ﴿يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ؛ بياني كه از حضرت امير سلام الله عليه رسيده است فرموده كه «كُلُّ حَاكِمٍ يَحْكُمُ بِغَيْرِ قَوْلِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ (فقد حكم بحكم الطاغوت) فَهُوَ طَاغُوت‏»[12] اين حاكم طاغوت است. اين در آيات الأحكامها هست[13] يا از مرحوم فاضل مقداد است.[14] ﴿يَتَحَاكَمُوا إِلَي الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ مأمورند كه به طاغوت كفر بورزند. بنابراين وظيفه متخاصمين اين است كه به محكمه الله مراجعه كنند نه به محكمه طاغوت ﴿وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً﴾ و اگر مراجعه به حكم طاغوت كردند آن متخاصمين، اگر احد الطرفين حق گفت و ديگري باطل، آن ذي حق، اگر حق به خودش داد حكم طاغوت گرفت آن يا «عين» است يا «دَين». اگر طلبي بر عهده مدعا عليه داشت به محكمه طاغوت رفت، به حكم طاغوت حق خودش را گرفت اين اخذ حرام است، ولو او ذي حق باشد. در دَين كه مسلم است، در عين محل اشكال است. در عين گفته‌اند ولو مأخوذ حلال است اما اخذ حرام است. تصرف در آن تصرف غصبي نيست ولي اين شخص كار معصيتي كرده كه بحكم طاغوت اخذ کرده است. پس در دَين اخذ و مأخوذ هر دو حرام است، چون تطبيق آن كلي بر فرع به عهده مديون است و اين به حكم طاغوت تطبيق كرد؛ ولي در عين اخذاً حرام ولو مأخوذ محل اشكال باشد. پس تحاكم به طاغوت معصيت كبيره است، اخذ به حكم طاغوت هم عصيان است؛ ﴿وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً﴾. ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَي مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَي الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً﴾ اگر به اينها گفته شود ـ همانطوري كه در بخش دوم آن آيه فرمود ـ اختلافهايتان را به خدا و پيغمبر ارجاع بدهيد؛ اينجا هم فرمود ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَي مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَي الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً﴾ بازمي‌دارند هم «ينصرفون» هم «يصرفون»، هم نمي‌آيند «يصدّون أنفسهم»، هم نمي‌گذارند «يصرفون غيرهم». «صدّ، هو الصرف»؛ هم «يصرفون أنفسهم بالانصراف» هم «يصرفون غيركم». ﴿فَكَيْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَاءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلاّ إِحْسَاناً وَتَوْفِيقاً ٭ أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً﴾.

پرسش: ...

پاسخ: بله ﴿إِلَي مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَي الرَّسُولِ؛ چون قسمتهايي كه به ولايت برمي‌گردد نه به حكم، بايد به جنبه ولايتي و حكومتي او مراجعه بكنيم. آنجايي هم كه ﴿أَطيعُوا﴾ تكرار مي‌‌شود براي همان نكته است؛ مواردي كه اطاعت تكرار نمي‌شود، رسول در رسالتش خلاصه مي‌‌شود، آنجايي كه تكرار مي‌‌شود رسول روي جنبه رسالت و جنبه ولايتي كه دارد كه حكومت را با ولايت اعمال مي‌كند. ﴿وَقُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً ٭ وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً ٭ فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾[15] كه اينها بحثش گذشت.

مي‌فرمايد بايد به اين محكمه مراجعه كرد و لا غير. اگر اين محكمه حكمي صادر كرد، اگر ما يا رسول ما حكمي صادر كرديم ولو به بذل جان اينها باشد اينها بكنند به نفع اينهاست. ﴿وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم يا جهاد يا هجرت، اگر يك همچنين دستوري بود كه خودتان را به كشتن بدهيد يا به هجرت تن در بدهيد يا تبعيد ديگران را بپذيريد يا اعدام ديگران را تمكين كنيد در راه الله؛ «وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلاّ قَلِيلٌ مِنْهُمْ﴾ ولی ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً﴾[16] چون اطاعت از فرمان خدا به منزله همان آبي است كه انسان به پاي ريشه درخت هستي خودش مي‌ريزد. هر انفاقي كه مي‌كند خواه انفاق جان، خواه انفاق مال براي تثبيت خودش است نه ديگري يا ديگران. اگر مسأله جهاد است فرمود خودت را تثبيت ميكني؛ اگر مسأله هجرت است فرمود خودت را تثبيت مي‌كني؛ اگر مسأله انفاق «في سبيل الله» است فرمود خودت را تثبيت مي‌كني، آنرا در سوره «بقره» فرمود؛ فرمود آنكه در راه الله انفاق مي‌كند براي تثبيت خودش است اين آبي است كه در پاي درخت وجود خودش مي‌ريزد نه به ديگري يا ديگران خير برساند. «تثبيتا لانفسهم» موقعيت خودش را مي‌خواهد تثبيت بكند و الا مراجع ديني و ذات اقدس اله نيازي به اين مسائل ندارند آن در سوره بقره است.

پرسش: ... پاسخ: چون قتل نفس ﴿لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُم‏﴾[17] او مسئول است. انسان نه حق دارد كه ديگري را بدون قصاص يا بدون فساد في الارض بكشد ونه حق دارد خودش را بكشد، ﴿لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُم‏﴾.

پرسش: ...

پاسخ: آن قتال غير است، آنها كه از انفس انسان نيستند. در سوره مباركه «بقره» آيه 265 فرمود ﴿وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ اگر اين معنا روشن بشود كه محال است كسي به كسي احسان كند، محال است كسي به كسي خدمت كند «إلاّ بالعرض» آنچه احسان و خدمتي كه مي‌كند در درجه اول به خودش خدمت مي‌كند او بيشتر مي‌كوشد و منت نمي‌گذارد. ‌‌‌‌كسي بگويد من در راه دين خون دادم در راه وطن خون ريختم، اين «اخذ ما بالعرض مكان ما بالذات» است. هر كاري كه انسان مي‌كند جان خودش را بالا مي‌برد خودش متقرب مي‌‌شود؛ همانطوري كه «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ»،[18] عامل تقرب و قرباني هر انسان با تقواست، جهاد به شرح أيضاً(همچنين)، هجرت به شرح ظن انفاق به شرح أيضاً(همچنين)، «كلُّ حسنةٍ» به شرح أيضاً(همچنين)، تمام اين حسنات قرابينند. قرباني خود شخصند كه «به يتقرب إلي الله تعالي». نه اينكه انسان در درجه اول به غير احسان بكند. ثانيا به خودش؛ «اولاً و بالذات» خودش بالا آمده «ثانياً و بالعرض» غير طرفي مي‌بندد. فرمود هر دستوري كه از طرف وحي صادر بشود و قتل نفس باشد «و خروج من الديار» به نام هجرت باشد، انفاق مال باشد، اين «تثبيتا لانفسكم» است. «تثبيتا لانفسهم» است.

پرسش: ...

پاسخ: ﴿أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُم‏﴾[19] و ﴿تُوبُوا إِلى‏ بارِئِكُم‏﴾.[20] «علي اي حال» يعني آن كسي كه مستحق اعدام است، دمش هدر است ولو آباء يا ابناء باشند، آن هم يك راه است. در بيانات حضرت امير در نهج دارد كه : وقتي اسلام آمده بود اقربا يكديگر را مي‌كشتند، ارحام را با شمشير از بين مي‌برديم.[21] سنگين‌ترين پديده را اگر دين دستور بدهد و متديّن امتثال كند اين تثبيت موقعيت خود مؤمن است؛ خواه به بذل جان خواه به ترك وطن، خواه به بذل مال. در سوره «بقره» فرمود ﴿وَ تَثْبيتاً مِنْ أَنْفُسِهِم‏﴾؛ در سوره «نساء» مي‌فرمايد: ﴿لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً﴾. اگر گفتيم ﴿الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا به اين امور آدم استقامت پيدا مي‌كند، ثابت مي‌‌شود و خودش را تثبيت مي‌كند. هر عمل خيري كه از هر مؤمن صادر مي‌‌شود به منزله آبي است كه پاي درخت خودش مي‌ريزد كه خودش ريشه‌دارتر مي‌‌شود و پايدارتر مي‌‌شود و ثابت‌تر مي‌‌شود ﴿وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً﴾.

پرسش: اين معنا هنوز روشن نشد؛ چون در آيه هست که کسی با دشمن مبارزه و جنگ می‌‌کند قتل نفس خودش را امضا می‌کند.

پاسخ: نه يعني گفته‌اند به اينكه خودتان را، جانتان را در اين راه بدهيد در برابر هجرت، در برابر تبعيد؛ ما اگر بگوييم خودتان را بكشيد، يا از ديارتان خارج بشويد به نفع خودتان است.

«علي اي حال» وقتي در جامعه بعضي با بعضي درگير شدند دارند مي‌كشند، اين قتل است يا به عنوان قصاص است قتل است به هر حال خود انسان خودش كه نمي‌تواند بكشد ﴿لاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ نه كسي حق دارد انتحار بكند، نه كسي حق دارد يكي از افراد جامعه اسلامي را بكشد چون آن بمنزله نفس است. اينكه فرمود: ﴿فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَي أَنفُسِكُمْ چون ملت يك نفس است؛ گرچه ذيل همين آيه كريمه هست که اگر آدم وارد شد كسي در اتاق بود سلام بكند اگر نبود مي‌‌‌گويد «السَّلَامُ عَلَيْنَا مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا»؛ (يَقُولُ اللَّه‏) ﴿تَحِيَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَكَةً[22] ذيل همين آيه است به خودش سلام مي‌كند.[23] «علي اي حال» قتل يك فردي از جامعه اسلامي به منزله قتل نفس است ﴿لاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ؛ هم انتحار حرام شده هم آدم كشي بيجا حرام شده؛ ولي آنجا مي‌فرمايد اگر انسان جان خودش را در معرض خطر بيندازد يا كسي كه به منزلة جان اوست در معرض خطر بيندازد به دستور الهي به «اي نحوٍ كان» يا از ديار خود هجرت كند اين تثبيت موقعيت خود اوست؛ ﴿وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلاّ قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً﴾؛ آن وقت است كه ﴿وَإِذاً لَآتَيْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً ٭ وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾ و تعين رجوع به «ما أنزل الله» است.

 بعد از اينكه مراجعه كردند و محكمه حكمي صادر كرد «قد أشيرَ سابقاً» كه حق هيچگونه رد ندارد و همين آيه‌اي كه در سوره «نساء» بود فرمود: ﴿فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ در مشاجرات و اختلافات تو را حكم قرار بدهند، يك؛ بعد هر چه هم كه حكم كردي بپذيرند، دو؛ نه ساكت باشند، ساكن بشوند از جان بپذيرند. ﴿ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾ يعني از دل بپذيرند. اين لطيف‌تر از آن تعبير است كه فرمود ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ[24] وقتي الله و رسول الله حكم كرد كسي حق اختيار ندارد. اينجا فرمود از جان بپذيرد؛ ﴿لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾. پس در آن كريمه فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَي اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ و مسأله عصيان را هم به دنباله اين ذكر فرمود. در اين آيه 65 فرمود در جانشان حرج احساس نكنند و منقاد محض باشند. اين مشخص شد كه وظيفه مؤمن چيست؛ «سواء كان» به نفع انسان يا عليه انسان؛ همانطوري كه در ادب قاضي آياتي داشتيم كه خواه دوست شما خواه دشمن شما از عدل فاصله نگيريد اين جا هم به ادب متخاصمين كه مي‌رسيم مي‌بينيم مي‌فرمايد خواه به سود شما خواه به زيان شما تمكين كنيد.

 آنها كه حق محورند در تمام ابعاد تمكين مي‌كنند، آنها كه خود محورند احياناً تمكين مي‌كنند احيانا تمرد؛ آن را در سوره «نور» مشخص كرد، فرمود اگر به نفعشان است مي‌پذيرند، اگر به زيانشان است نمي‌پذيرند اين نشانه عدم ايمان است. در سوره «نور» فرمود اينها كه مؤمنند هرگز اينچنين نمي‌كنند ولي آنها كه فكر مي‌كنند مؤمنند ولي مؤمن واقعي نيستند اينچنين نيست، اگر به نفعشان باشد مي‌آيند و اگر به زيانشان باشد نمي‌آيند. آيه 47 و 48 و 49 و50 به بعد سوره نور؛ مي‌فرمايد ﴿وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ اين حرفشان است ﴿وَأَطَعْنَا هم ايمان داريم هم اطاعت و عمل؛ ولي ﴿ثُمَّ يَتَوَلَّي فَرِيقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِكَ يك عده جدا ميشوند. وقتي جدا شدند افتراق حاصل شد مي‌‌شود فرقه و الا جمع است تا افتراق نشد تا اختلاف نشد مسأله فرقه و فريق مطرح نيست. در اين سوره هم فرمود فريق نشويد فرقه نشويد. اينجا فرمود ﴿ثُمَّ يَتَوَلَّي فَرِيقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ ٭ وَإِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ؛[25] اگر به الله و رسول الله دعوت شدند تا الله و رسول الله حكم بكنند چون حكم خدا و پيغمبر حكم خداست و بس. لذا در اين موارد كه از خدا و پيامبر اسم مي‌برد، فعل را مفرد مي‌آورد «ليحكمان» مطرح نيست، «ليحكما» مطرح نيست، ﴿لِيَحْكُمَ مطرح است، مفرد آورد. خدا حكم بكند پيامبر حكم بكند نيست چون حكم پيامبر حكم الله است. با اينكه مي‌فرمايد ﴿وَإِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ نمي‌فرمايد «ليحكما»، بلکه ميفرمايد: ﴿لِيَحْكُمَ؛ چون ديگر هر يك حكمشان يكي خواهد بود.

﴿لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ﴾؛[26] مي‌فرمايد اينها كه اعراض مي‌كنند و روي برمي‌گردانند و از محكمه رسول اكرم اعراض مي‌كنند سرش چيست؟ ﴿إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ﴾؛ اين گروه ﴿وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ.[27] اگر حق به نفع اينها باشد حق با آنها باشد مي‌آيند در جايي که به سودشان باشد مي‌آيند، در جايي که به سودشان نباشد نمي‌آيند. او حق محور نيست او «يدور مدار نفسه» نه «يدور مدار الحق حيث ما دار». ﴿وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ با اذعان و تصديق مي‌آيند و اگر به نفع ايشان نباشد كه ﴿إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ﴾. چرا اينگونه هستند؟ ﴿أَ في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض‏﴾[28] يا نقص فاعل است يا نقص قابل؛ نقص فاعل نيست كه «للعصمة». نقص، نقص قابل است كه بايد درمان بشود. ﴿وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ چرا اينگونه هستند؟ ـ اين بر اساس سبر و تقسيم است ـ يا ﴿في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض‏﴾[29] است قابل ناقص است. يا مريض است، فهميد و اعراض مي‌كند يا خوب مسأله هنوز برايش حل نشد هنوز در ترديد و شك به سر مي‌برد؛ يا مي‌ترسد فاعل بد رفتار كند و قاضي به عدل حكم نكند. ﴿أَفِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا هنوز در ريب هستند ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ. با اين که اين كتاب «لا ريب فيه» است. ﴿أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ[30] يا مي‌‌‌گويد احتمال ميدهم فاعل ناقص باشد، حيف كنند از حق تجاوز كنند «حاف عن الحق» تعدّي كنند. يا نقص به فاعل برمي‌گردد يا به قابل. يا نه واقعا مي‌ترسند كه محكمه محكمه عدل نباشد يا نه مريضند؛ مي‌دانند كه محكمه، محكمه عدل است واينها به عدل تمكين نمي‌كنند. يا احتمال نقص در محكمه است يا نقص در متخاصمين. اينجا به طور قاطع حكم كرد كه محكمه سالم است، حيف الله و رسول الله محال است يا مريضند يا ترديد دارند ﴿بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾؛[31] اين نقص مستقيماً به قابل متوجه مي‌‌شود نه به فاعل. او كه عدل محض است لا(ما يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾ اين هم كه «لا يطاع إلاّ بإذن الله»؛ پس حيفي در كار نيست، جفايي در كار نيست. پس نقص منحصراً در قابل است نه در فاعل؛ آنكه خود محور است ناقص است و اگر اين بيماري را درمان نكرد ﴿في‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ شد ﴿فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضا﴾[32] خواهد بود.

﴿بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾؛ اين بر اساس تحليل و سبر و تقسيم است كه مي‌گوييم منشاء اين كار يا اين است يا اين است يا آن لكن أوّلي نيست، دومي نيست پس سومي هست مثلاً. اين افرادي كه ظالمند و في قلوبهم مرض كه خود محورند. محكمه را و دين را اگر مي‌خواهند در آن بعدي كه نفع اينها را تأمين مي‌كند مي‌طلبند كه ﴿وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ﴾ پس اين مؤمن نيست كه «يدور مع الحق حيث ما دار» اين «يدور مع النفس حيث ما دار». اين تعبير بسيار بلندي است كه امام ششم(سلام الله عليه) در ذيل آيه مباركه‌ سوره «فاطر» بيان فرمودند؛ ﴿ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ[33] بندگان الله را خدا به سه دسته تقسيم مي‌كند؛ فرمود: «الظَّالِمُ يَحُومُ حَوْمَ نَفْسِهِ وَ الْمُقْتَصِدُ يَحُومُ حَوْمَ قَلْبِهِ وَ السَّابِقُ يَحُومُ حَوْمَ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَل‏».[34] بر اساس اين سبر و تقسيم فرمود اينها ظالمند پس حيفي در محكمه وحي نيست.

اما ﴿إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَي اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنَا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾،[35] يك نواختند؛ اگر به نفعشان باشد، بيايند به زيانشان باشد نيايند، اين چنين نيست. مؤمن در همه حالات به محكمه الله مراجعه مي‌كند و لا غير؛ خواه به سود او خواه به زيان او.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

 

 

[1]. سوره نساء، آيه58.

[2]. سوره نساء، آيه59.

[3]. سوره منافقون، آيه8.

[4]. سوره فاطر، آيه10.

[5]. سوره أنفال، آيه60.

[6]. سوره فاطر، آيه10.

[7]. سوره مريم، آيه12.

[8]. سوره نجم، آيه5.

[9]. سوره بقره، آيه165.

[10]. سوره ذاريات، آيه58.

[11]. سوره نساء، آيه60.

[12]. دعائم الإسلام، ج2، ص530.

[13]. آيات الأحكام (الجرجاني)، ج‏2، ص731.

[14]. كنز العرفان في فقه القرآن، ج‏2، ص381.

[15]. سوره نساء، آيات63 ـ 65.

[16]. سوره نساء، آيه66.

[17]. سوره نساء، آيه66.

[18]. الكافي(ط ـ الإسلامية), ج3, ص265.

[19]. سوره نساء، آيه66.

[20]. سوره بقره، آيه54.

[21].

[22]. سوره نور، آيه61.

[23]. وسائل الشيعة، ج12، ص81.

[24]. سوره أحزاب، آيه36.

[25]. سوره نور، آيات 47 و 48.

[26]. سوره نور، آيه48.

[27]. سوره نور، آيه49.

[28]. سوره نور، آيه50.

[29]. سوره بقره، آيه10؛ سوره مائده، آيه52؛ سوره أنفال، آيه49 و ....

[30]. سوره نور، آيه50.

[31]. سوره نور، آيه50.

[32]. سوره بقره، آيه10.

[33]. سوره فاطر، آيه32.

[34]. معانی الأخبار، النص، ص104؛ البرهان في تفسير القرآن، ج‏4، ص547 و 548.

[35]. سوره نور، آيه51.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق