أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
﴿إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوي وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ ﴿42﴾ إِذْ يُريكَهُمُ اللّهُ في مَنامِكَ قَليلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثيرًا لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ وَ لكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ ﴿43﴾ وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ في أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ في أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً وَ إِلَي اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ ﴿44﴾.
از روز بدر به عنوان «يوم الفرقان» ياد شده است اين اضافه يوم به فرقان، اضافه تشريفي است و جزء «ايام الله» محسوب ميشود؛ زيرا در آن روز لطف خاص الهي ظهور كرد بين حق و باطل و محقّ و مبطل فرق گذاشته شد و براي اولين بار هم اين فرق پديد آمد، گرچه در جنگهاي بعد، فرقها هم ظهور كرد لكن براي اولين بار چون جنگ بدر اولين جنگ رسمي مسلمين با مشركين بود حق در آن جا ظهور كرد و در هفدهم يا نوزدهم ماه مبارك رمضان اين قضيه اتفاق افتاد. بعضيها خواستند بگويند اينكه خدا فرمود: ﴿إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلي عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ﴾؛[1] يعني اگر به خدا و قرآن ايمان داريد به خدا و اصل وحي ايمان داريد براي اينكه قرآن در هفدهم ماه مبارك رمضان نازل شده است و آن هفدهم ماه مبارك رمضان را «يوم الفرقان» ميگويند زيرا يكي از القاب قرآن كريم فرقان است؛ البته اين بر مبناي برادران اهل سنت است وگرنه طليعه قرآن در بيست و هفت ماه رجب است كه مبعث است نازل شد و آن نزول اجمالي قرآن هم كه در ليله قدر بود و نزول تنزيلي و تفصيلي قرآن هم كه در طي بيش از بيست سال بود. اين ﴿يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ﴾[2] كه روزي كه دو گروه رو در روي هم قرار ميگيرند يكديگر را ميبينند ملاقات ميكنند به عنوان ﴿يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ﴾ شده است.
دأب قرآن كريم در تبيين داستانهاي انبيا و امم اين نيست كه خصوصيتهاي زمان و زمين را ذكر بكند؛ مثلاً تاريخ انبيا در قرآن كريم به صورت قصه و تاريخ نيامده اينها در چه قرني بودند چه تاريخي بود سن آنها در چه حال بود اينها معمولاً در قرآن كريم نيست چون نقش تعيين كنندهاي ندارد؛ اما در جريان جنگ بدر اين خصوصيتها چون سهم مؤثري در ظهور اعجاز الهي داشت و دارد از اين جهت ذكر فرمود. فرمود «نفير»؛ يعني لشكر مهاجم قريش كه از مكه حركت كرده بودند منطقهاي كه اينها زير پا داشتند منطقهاي بود خاكش خوب بود و به خوبي ميتوانستند حركت كنند دسترسي به آب داشتند، اينها ميتوانستند به سرعت بيايند و روي چاه بدر اين آب را بگيرند، شما كه از طرف مدينه حركت كرده بوديد منطقه شما منطقه رملي بود و دسترسي به آب نداشتيد و اگر هم ميخواستيد به چاه بدر برسيد سرعت براي شما ممكن نبود براي اينكه نه پيادهروها ميتوانستند به سرعت خودشان را برسانند و نه سوارهها، گرچه سواره زيادي هم نداشتند در منطقه رملي و شني نميشود به سرعت رفت. ما در چنين شرايطي براي شما باران را نازل كرديم كه اين باران يك اثر مثبت براي شما داشت يك اثر منفي براي آنها. اثر مثبت اين بود كه اين منطقه رملي را سفت كرد و زير پاي شما سفت شد، هم پياده نظام هم سواره نظام ميتوانستيد به سرعت اين راه را طي كنيد و نيازهاي خودتان را هم كه با بارش باران تأمين كرديد براي آنها چون منطقهاش رملي نبود خاكي بود اين باران اين منطقه را به صورت گل درآورد اينها ديگر نميتوانستند سريعاً حركت كنند لذا اينها دير رسيدند؛ اين اثر منفي براي آنها، اين اثر مثبت براي شما. اين باعث شد كه شما زودتر از آنها به سر چاه بدر رسيديد و آب را گرفتيد و ذخيره كرديد، اين از يك جهت.
از جهت ديگر شما به اميد مصادره اموال عير و آن قافله مال التجاره آمديد، آنها تقريباً چهل نفر اين كالاي تجاري را سرپرستي ميكردند و شما در حدود سيصد نفر بوديد كاملاً ميتوانستيد آنها را مصادره كنيد؛ لكن موقعيت آنها طوري بود كه شما در وسط قرار داشتيد لشكر مهاجم قريش كه از مكه آمده بود قسمت بالا قرار داشت «بالعدوه قصوي»؛ يعني به آن طرف بالاي وادي؛ وادي يعني کنار درّه، لبه درّه، جانب درّه. شما در قسمت نزديك بوديد آنها بالا بودند و ﴿وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ﴾ اين عير و قافله مال التّجاره در قسمت پايين قرار داشت. شما بين عير و نفير قرار گرفتيد گرچه آنها يك مقدار فاصله گرفتند و تقريباً پايينتر بودند لكن از نظر مساحت پشت آنها قرار ميگرفتند، يعني مشركين نفيرشان بالا بود، شما پايين بوديد و آن كالاي تجاري با چهل نفر كه اين كالا را همراهي ميكردند در پايينتر قرار داشت. شما اگر ميخواستيد به قصد آن مال التجاره حركت كنيد بين اين دو گروه قرار ميگرفتيد همان چهل نفر از مال التجاره خودشان دفاع ميكردند هم اينها كه بالا سر شما بودند ميآمدند سرريز ميكردند شما در اين وسط گير ميكرديد؛ لذا ارتباطتان از آن عير قطع شد ديگر هرگز به اين فكر نيفتاديد كه برويد آن اموال و آن مالها را مصادره كنيد و حق خودتان را از آن جا بگيريد در چنين شرايطي شما كاملاً احساس ضعف ميكرديد براي اينكه بينِ اين عير و نفير قرار داشتيد ﴿إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا﴾ طرف مدينه بوديد ﴿وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوي﴾ آنها قسمت بالا بودند و ركب هم اسفل بود از شما پس ركب پايينتر بود شما وسط بوديد و آن لشكر جرّار و مهاجمشان هم بالا بودند شما بين عير و نفير گير كرديد قدرت حمله هم نداشتيد. در چنين شرايطي هيچ كس باور نميكرد شما پيروز بشويد چه طور حالا شد كه شما پيروز شديد؟
فرمود: ﴿إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا﴾، يك؛ ﴿وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوي﴾، دو؛ ﴿وَ الرَّكْبُ﴾ هم ﴿أَسْفَلَ مِنْكُمْ﴾ اين اسفل حالا يا حال است براي آن «في مكانٍ» كه وصف است براي آن مكان، «في مكانٍ أسفل منكم»؛ يا نه، خبر هست منتها چون ظرف است منصوب به فتح شده ﴿وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ﴾. در اين شرايط شما اگر ميخواستيد قرار هم بگذاريد به اين سرعت رو در روي هم قرار نميگرفتيد ﴿وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ﴾. معروف بين مفسرين اين است كه اگر شما ميخواستيد جريان بدر را با يك ميعاد قبلي، با مواعده قبلي خودتان تنظيم ميكرديد برنامهريزي ميكرديد كه اينجا بياييد با هم اختلاف ميكرديد بعضي از شما ميآمديد بعضي از شما نميآمدند و بعضيها به سراغ عير ميرفتند بعضيها به سراغ نفير ميرفتند و در طرف جنگ هم بعضيها ميگفتند شما اول برويد ما بعد ميرويم چون آن جا خطر احساس كرده بودند. پس در اصل آمدن و نيامدن در حضور و غياب، در تقدم و تأخر در مبارزه اختلاف ميكرديد ﴿ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ﴾ براي برخورد با اينها ﴿لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ﴾. لكن برخيها احتمال دادند كه اين ﴿لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ﴾ نشانهاش آن است كه اگر شما با مشركين هم قرار ميذاشتيد كه با هم ملاقات بكنيد به اين سرعت و به اين نظم نميرسيديد به هر حال يكي از شما زودتر ميآمد يكي ديرتر ميآمد. اگر هم قرار ميداشتيد با مشركين كه با يكديگر در كنار چاه بدر ملاقات كنيد شما چند فرسخ از مدينه فاصله گرفتيد آنها چند فرسخ از مكه فاصله گرفتند، آن روز هم كه با اتومبيل نميآمدند به هر حال وسايل نقليه آن روز با اسب و شتر ميآمدند بعضيها پياده ميآمدند عمل به وعده كار آساني نيست؛ اما اين قدر منظم، سر ساعت يكديگر را ملاقات بكنيد اين جز با خواست و قضا و قدر الهي نخواهد بود. اگر هم شما پيمان ميبستيد كه ميگفتيد در فلان روز ما در كنار چاه بدر يكديگر را ملاقات ميكنيم به اين نظم و به اين ترتيب نبود. ﴿وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ﴾.
معناي اول را آن جملههاي بعدي تأييد ميكند ولي اگر ما معناي اول را بپذيريم ديگر آن ميشود تكرار؛ چون در جملههاي بعد ميآيد كه اگر شما از اين وضع باخبر بوديد ﴿لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ﴾؛ اين دو تا احتمال. ﴿وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ﴾ لكن ذات اقدس الهي براي اينكه اين برنامههاي الهي را كه فرق حق و باطل است و پيروزي حق است و شكست باطل است اين را تثبيت بكند همه مقدمات را فراهم كرده است ﴿وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً﴾. دو تا نكته در اين ﴿أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً﴾ هست: يكي اينكه تنوين ﴿أَمْرًا﴾، تنوين تفخيم و تعظيم است اين نشان ميدهد كه اين از امور مهمه الهي است؛ نظير ﴿وَ كانَ أَمْرًا مَقْضِيًّا﴾ كه در سوره «مريم» درباره حضرت مريم (سلام الله عليها) است. آيه 21 سوره مريم اين است كه ﴿وَ كانَ أَمْرًا مَقْضِيًّا﴾ كه آن تنوين ﴿أَمْرًا﴾ هم تنوين تفخيم و تعظيم است. دوم آن است كه اين مستقبل محقق الوقوع در حكم ماضي است و اگر به چيزي گفتند مفعول، يعني حتماً شده است نه بعدها ميشود. فرمود اين چيزي را كه ذات اقدس الهي به عنوان دستور و شأن الهي انتخاب كرده است چون ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾,[3] پس وجودش يقيني است؛ اين «يكونُ» بودنش يقيني است، مفعول بودنش يقيني است. ﴿لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرًا﴾ كه «سَيَسِيرُ مَفعُولا»؛ چون «يقضي» دارد اما چون آن مفعول بودنش يقيني است از آن هم اكنون تعبير به مفعول ميشود ﴿لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً﴾.
اين نشانه آن است كه ذات اقدس الهي گذشته از آن بينات علمي بينات عملي هم ارائه كرده است تا هر كس هلاك ميشود بر اساس بينه باشد و هر كس زنده ميشود بر اساس بينه باشد. منظور از اين «هلاك» نه يعني كشته ميشود گرچه كشته شدن، كشته ميشود را هم شامل ميشود؛ لكن منظور از آن هلاك معنوي است. آنهايي هم كه سالم ماندند و فرار كردند آنها هم هلاك شدند. فرمود ما اين بيانات برهاني را با معجزات هماهنگ كرديم و شده بينه الهي تا آنها كه اهل نجاتاند مثل مسلمين با بينه نجات پيدا كنند و آنها كه اهل هلاكت معنوياند مثل مشركين بر اساس بينه هلاكت پيدا كنند. اين ﴿لِيَهْلِكَ﴾ نه يعني كسي كه كشته بشود به دليل اينكه دارد ﴿وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾؛ ﴿يَحْيي﴾ نه يعني زنده ميشود؛ اين مسلمين به حسب ظاهر زنده بودند؛ منظور از اين حيات همان است كه ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾[4] كه در همين سوره مباركه «انفال» گذشت؛ يعني حيات معنوي است. پس آنكه به هلاكت معنوي گرفتار ميشود بعد از قيام بيّنه است و آنكه به حيات معنوي بار مييابد آن هم بر اساس بيّنه است. اين تعبير «عن» كه معناي تجاوز را ميفهماند «عن بينةٍ» يا ناظر به اين است كه بينه و برهان مصدر فتواست از آن مصدر دو تا حكم صادر ميشود و دو تا حكم نازل ميشود: يكي هلاكت تبهكاران، يكي حيات پرهيزكاران؛ «ليهلك من هلك عن حكم صادرٍ عن بينة» كه بينه مصدر حكم است «و يحيي من حيّ عن حكم صادر عن بينةٍ» كه گويا بينه يعني برهان عقلي و معجزه الهي اين مصدر حكم است. از اين مصدر دو تا حكم تنزل ميكند چون اين حكم صادر از اين مصدر است و از آن جا عبور ميكند و تجاوز ميكند به «عن» تعبير شده است؛ يا كلمه «عن» به معني بعد است كه آن هم معناي تجاوز را به همراه دارد «ليهلك مَن هلك بعد بينة و يحيي مَن حي بعد بينة»؛ اينها كه به حيات معنوي راه پيدا ميكنند حياتشان به استناد بينه است در اثر اعتقاد به آن بينه و تخلق به اخلاق مناسب با آن بينه و عمل به احكام مناسب با آن بينه به حيات معنوي راه پيدا ميكنند؛ براي اينكه كسي كه به مقام معنوي ميرسد به استناد بينه است؛ مثل اينكه كسي كه گرفتار هلاكت معنوي ميشود بعد از بينه است و استناد ندارد منظور از اين هلاكت، هلاكت معنوي است ولو آنها سالم مانده باشند و كشته نشده باشند و فرار كرده باشند.
و ذات اقدس الهي همه چيز را ميشنود و به همه چيز هم علم دارد و گوش به حرفها هم ميدهد كه منظور از اين سمع در اين گونه از موارد مشابهاش هم قبلاً گذشت و ميگويند خداوند ﴿سَمِيعُ الدُّعَاء﴾[5] است؛ يعني گوش به دعا ميدهد نه ميشنود؛ ميشنود خدا سبّ و لعن را هم ميشنود حرفهاي لغو را هم ميشنود و كذب و بهتان و افترا را هم ميشنود دعا و نيايش را هم ميشنود. آن سمع كه ذات اقدس الهي داراي اوست؛ يعني هر صوتي را ميشنود آن بحث خاص خودش را دارد. در اين گونه از موارد كه ميگويند خدا ﴿سَمِيعُ الدُّعَاء﴾ است؛ يعني گوش به دعا ميدهد؛ مثل اينكه ما در تعبيرات ادبي و عرفي هم ميگوييم فلان كس گوش به حرف ما نداد، يعني ما چيزي خواستيم او ترتيب اثر نداد، حرف ما را نشنيد، يعني ترتيب اثر نداد. ذات اقدس الهي دعاي داعيان را ميشنود يعني ترتيب اثر ميدهد ﴿إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ﴾[6] نه سميع يعني ميشنوي لغوي؛ براي اينكه او كذب و بهتان و افترا را هم ميشنود.
پرسش: ...
پاسخ: آنكه مومن بود حياتش به استناد بيّنه است؛ يعني بعد از قيام بينه عقلي و بينه اعجازي اين به حيات معنوي بار يافت و آنها هم بعد از تماميت حجت گرفتار هلاك معنوي شدند. اين مومنين بخشي در اثر آن اقرار به وعدهها و بخشي هم در اثر مشاهده معجزه. اينها كه اعجاز الهی را مشاهده كردند حياتشان به استناد اين معجزه است. يك وقت است به قول و نقل اكتفا ميكنند يك وقت است به شهود و اعجاز حيات پيدا ميكنند.
براي ترسيم اين مسئله، موقعيت جغرافيايي آنها را بازگو فرمود، بعد گذشته از اينكه در همين سوره مباركه «انفال» آيه نه به بعد جريان استغاثه و نزول باران و امداد فرشتگان و امداد را ذكر فرمود از نظر مسائل رواني هم بازگو ميفرمايد. بعد فرمود پيشاپيش قبل از جريان بدر ما اين صحنه را به شما اي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نشان داديم ﴿إِذْ يُري﴾؛ يعني خدا ﴿كَ﴾؛ يعني تو را مفعول اول است ﴿هُم﴾؛ يعني آنها را كه مفعول دوم است، يعني آنها را در عالم رويا به تو نشان داد. خدا نشان دهنده است تو بينندهاي، آنها ديده شدهاند ﴿إِذْ يُريكَهُمُ﴾ آنها را نشان تو داد. برخيها گفتند كه اين ﴿مَنام﴾ نه يعني خواب؛ براي اينكه «منام» به معني محل نوم است، محل نوم چشم است ﴿إِذْ يُريكَهُمُ اللّهُ في مَنامِكَ﴾ يعني «في عينك» نه اينكه تو خواب بودي در عالم خواب نشان داد، بلكه در بيداري در چشم تو اين را ارائه كرده؛ البته اين بعيد است. ﴿إِذْ يُريكَهُمُ اللّهُ في مَنامِكَ قَليلاً﴾[7] آنها را كم نشان داد با اينكه آنها «هُم» هستند كلمه قليل و كثير ميتواند صفت جمع بشود بگويند جمع قليل جمع كثير؛ نگويند «قليلون» مثل اينكه آن جا هم «كثيرون» هم نفرمود، يا «قليلين» و «كثيرين» هم نفرمود. اين روياي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حق است روياي حق گاهي تأويل و تعبير دارد گاهي نيازي به تأويل و تعبير نيست. آن رؤياي حقي كه نيازي به تأويل دارد؛ نظير ﴿إِنّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ﴾[8] كه اين روياي حق است منتها تأويل دارد. يك سنخ رويا است كه حق است عين همان واقع است و تعبير ندارد؛ نظير ﴿يا بُنَيَّ إِنّي أَري فِي الْمَنامِ أَنّي أَذْبَحُكَ﴾[9] كه متن واقع را وجود مبارك حضرت ابراهيم در عالم رويا ديد. معناي «تعبير» آن است كه انسان چيزي را ميبيند بار اول كه آن حق است و واقع ميشود اين قواي متخيله نه خيال؛ چون انسان گذشته از گذشته از حس، يك؛ و خيال، دو؛ وهم و عقل، چهار؛ غير از اين چهار قوه، يك قوه هم اين وسط دارد به عنوان متخيله كه اين متخيله بين خيال و وهم قرار دارد. اينكه تفصيل را به عهده ميگيرد تركيب را به عهده ميگيرد اينكه در هنرمندها زياد هست در شعرا زياد هست در هجوكنندهها و مدحكنندهها و تشبيهكنندهها زياد است اين درباره قوه متخيله است اين را همگان دارند؛ ولي يك هنرمند اين قوهاش خيلي قوي است يك شاعري كه اهل مدح و هجو مبالغه آميز است آن قوهاش خيلي قوي است. اينكه انسانِ چند سر درست ميكند انسان بيسر درست ميكند كار قوه متخيله است نه قوه خيال. اين قوه متخيله در وسط قرار دارد صور را از خيال ميگيرد معاني را از واهمه ميگيرد اين صور را دوخت و دوز ميكند انسان بيسر درست ميكند انسان چند سر درست ميكند اين كار قوه متخيله است. در رويا هم اين مشهود بالايي را قوه متخيله در مرحله نازل به صورتهاي گوناگون ترسيم ميكند و در ميآورد.
مطلبي را انسان در عالم رويا ميبيند اين حق است، يك؛ قوه متخيله برابر آن صورتي ميسازد، دو؛ گاهي صورتگرياش زياد است از آن صورت به صورت ديگر بر اساس تداعي صور ميسازد به قدري اين صورتها كه متداعي هم است ساخته شدند كه وقتي انسان بيدار شد آن آخرين صورت را كه ساخت يادش هست، نه خودش ميتواند عبور بكند از بس اين راه زياد است از اين صورت مثلاً صدم عبور بكند به صورت نود و نه كمكم برسد به صورت اولي نه معبر چنين قدرتي دارد. اما گاهي آن صورت و آن معنايي را كه ديده است يك صورت يا دو صورت به تناسب ميسازد آن وقت اگر خودش اهل تعبير باشد ميتواند از اين صورت سومي عبور بكند به آن صورت دومي و از آنجا عبور بكند به صورت اولي و صورت اولي به صورت همان واقعهاي بود كه واقع خواهد شد. اگر خودش اهل تعبير نبود آن معبرين دستش را ميگيرند و عبور ميدهند ميگويند اين كه تو ديدي اين ساخته آن صورت دومي است آن هم ساخته صورت اولي است و صورت اولي هم همين است؛ مثل كاري كه وجود مبارك حضرت يوسف براي آن دو تا زنداني كه در همان زندان خواب ديدند[10] كه حضرت برايشان تعبير كرده و تعبير خوبی است. آن جايي كه فاصله خيلي باشد يا اصلاً حق را نبيند از او به عنوان اضغاث احلام ياد ميشود؛[11] «ضغث»؛ يعني يك دسته؛ مثل اينكه كسي ميرود سبزي خوراكي و سبزي خوردن تهيه كند منتها بيراهه ميرود، ميرود كسي كه يك مشت علف به او ميدهد، يكي دو تا برگ سبزي خوراكي هم در آن هست؛ اين اضغاث است ضغث است يعني مشت. يك وقت است نه همهاش حق است حالا يا بدون پيرايه يا با پيرايههاي مذبوح. آن جا كه بيپيرايه باشد نظير جريان حضرت ابراهيم گفت: ﴿يا بُنَيَّ إِنّي أَري فِي الْمَنامِ أَنّي أَذْبَحُكَ﴾ اين در مثال منفصل ميبيند نه مثال متصل؛ يعني بعد از عالم طبيعت كه ما در آن هستيم بالاترش عالم مثال است بالاترش عقل است بالاترش عالم اله كه همه اينها به صورت لوح محفوظ يا لوح محو و اثبات، زير پوشش تدبير الهي است. آنچه را كه انسان در عالم مثال منفصل ميبيند حق است چون عالم مثال منفصل موجود خارجي است صنع اله است و مصون از لهو و لعب و مانند آن است؛ منتها كسي كه در عالم رويا چيزهايي را ميبيند معلوم نيست كه برای مثال متصل است و دست ساخته خودش است يا برای مثال منفصل است كه در جهان خارج وجود دارد و اين با خارج تماس گرفته، تشخيص آن آسان نيست. اگر مربوط به مثال متصل خودش باشد اين احياناً ممكن است اضغاث احلام باشد، يا نه رهآوردهاي معنوياش باشد كه به صورت خوب درآمده چون هر چه انسان در عالم مثال متصل خود ديد كه باطل نيست آنها ممكن است حق باشد. اما چيزي در عالم مثال منفصل بود يقيناً حق است «و لا ريب فيه»؛ چون آنچه در خارج است صنع خدا است.
وجود مبارك حضرت ابراهيم به عالم مثال منفصل تماس گرفت گفت: ﴿إِنّي أَري فِي الْمَنامِ أَنّي أَذْبَحُكَ﴾ آنچه در خارج واقع ميشود همان را ديد ديگر تعبير نميخواهد. يوسف(سلام الله عليه) گفت: ﴿إِنّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَبًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لي ساجِدينَ﴾، حقيقتي را ديد و از آن جا عبور كرد به صورت يازده ستاره و شمس و قمر، آن گاه در هنگام تعبير، معوّل يا معبّر به آن حالت اصلي آن عبور داد بعد از اينكه وجود مبارك يوسف به آن مقام رسيد ﴿وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا﴾ آن گاه خود حضرت يوسف فرمود: ﴿يا أَبَتِ هذا تَأْويلُ رُءْيايَ﴾.[12] اين رويايي كه در سوره مباركه «انفال» از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل ميشود؛ نظير همان روياي حضرت ابراهيم است كه بدون تعبير است نيازي به تعبير نيست يعني عين واقع را ديد؛ منتها چطور كثير را قليل ديد و همان نكته كه اينها مردم دنيا زدهاند، يك؛ و ﴿مَتاعُ الدُّنْيا﴾ قليل است،[13] دو؛ پس دنيازدگان جز اندك چيز ديگر نيستند، سه؛ و همين حقيقت را در عالم رويا ديد، خلاف هم نگفت. اگر مردان الهي راه انبيا(عليهم السلام) را طي بكنند آن توفيق را پيدا ميكنند كه ذات اقدس الهي گوشهاي از آنچه را كه خدا به انبيا داد به اينها هم ميدهد؛ منتها هيچ كدام از اينها وحي تشريعي نيست، وحي تشريعي صد درصد مربوط به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است هيچ كدام از اينها به غير پيغمبر داده نميشود كه شريعتي بياورند چه واجب است چه حرام است چه مستحب است چه مكروه است چه مباح است اينها مخصوص پيغمبر است؛ اما حقايق عالم وحيها و الهامهاي تسديدی، انبائي، تعريفي، انحا و اقسام مشاهدات غيبي كه در پيغمبر است گوشهاي از اين بخش براي شاگردان او هم هست. درباره قرآن آمده است كه اگر كسي در خدمت قرآن كريم بود حافظ قرآن بود عالم قرآن بود عامل به قرآن بود «فَكَأَنَّمَا أُدْرِجَتِ النُّبُوَّةُ بَيْنَ جَنْبَيْهِ وَ لَكِنَّهُ لَا يُوحَى إِلَيْه»؛[14] گويا نبوت در بين دو پهلوي او تعبيه شده است منتها او پيغمبر نيست. اگر مقداري آدم راه آنها را طي كند توفيق آن را دارد كه گوشهاي از فيوضات آنها نصيب انسان هم بشود. همين معنا را ذات اقدس الهي بهره مومنين هم كرده فرمود آنچه را كه ما در عالم رويا به پيغمبر نشان داديم كه روياي حق بود نيازي به تعبير نبود به شما هم در عالم بيداري نشان داديم ﴿إِذْ يُريكَهُمُ اللّهُ في مَنامِكَ قَليلاً﴾ كه بعد در آيه ديگر فرمود: ﴿وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ في أَعْيُنِكُمْ قَليلاً﴾ همان را كه در عالم رويا ما بهره پيغمبر كرديم همان را بهره شما هم ميكنيم، منتها آن علت كه به منزله «واسطة العِقد» است و رابط گذشته و آينده است در وسط ميتواند علت هر دو حكم باشد.
چرا در عالم رويا جمعيتي را كه ذات اقدس الهي نشان پيغمبر داد جمعيت كم بود؟ اين يك؛ و چرا در ميدان جنگ جمعيتي را كه خدا به چشم شما نشان داد يعني كم بود؟ دو. يكي براي حدوث است يكي در مرحله بقا، هر دو براي اين است كه ﴿لَوْ أَراكَهُمْ كَثيرًا لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ﴾. از اينكه فرمود: ﴿وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثيرًا لَفَشِلْتُمْ﴾ يعني اگر خدا رقم آنها را آن طوري كه هستند به حسب ظاهر به شما نشان ميدادند شما احساس ضعف ميكرديد؛ «فشل» يعني ضعف، اولاً و اين ضعف باعث نزاع شما ميشد، ثانياً. نزاع هم گاهي در اين بود كه بعضي ميگفتند برويم بعضي ميگفتند به جبهه نرويم، آنهايي هم وارد جبهه ميشدند بعضی ميگفتند شما اول برويد ميدان ما بعد ميرويم، ديگران هم ميگفتند شما اول برويد ما بعد ميرويم. هم نزاع در اصل آمدن به جبهه بود و هم نزاع در تقدم و تأخر به صحنه مبارزه.
از اينجا معلوم ميشود كه اصل ارائه جزء قضا و قدر الهي بود ملاحظه بفرماييد! فرمود خدا اينها را در چشم شما كم نشان داد يا در چشم پيغمبر كم نشان داد اگر زياد نشان ميداد شما فشل و نزاع داشتيد. حالا چه ضرورت داشت كه نشان بدهد؟ معلوم ميشود اصل نشان دادن در عالم رويا جزء قضا و قدر الهي بود. ذات اقدس الهي مصلحت ديد كه در عالم رويا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ارائه كند؛ منتهاگر رقم ظاهري آنها را ارائه ميكرد و به پيغمبر هم گزارش ميداد شما فشل و ضعف پيدا ميكرديد، ولي باطن اينها را نشان داد و پيغمبر هم همان باطني را كه ديد و حق بود همان را به شما گزارش داد شما هم خاطر جمع شديد.
پرسش: اگر چيزی نباشد چه؟
پاسخ: اگر هيچ باشد به جنگ چه کسی بيايند اگر ببينند هيچ كس نيست برميگردند. از اينكه غالب آنها برگشتند و كفار بودند ﴿وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثيرًا لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ﴾.
مطلب ديگر آن است كه فرمود: ﴿وَ لكِنَّ اللّهَ﴾ اينجا اسم ظاهر آورد براي اينكه گرچه مناسب بود به ضمير ذكر بكند؛ مثلاً اول در صدر آيه 43 ميفرمايد: ﴿إِذْ يُريكَهُمُ اللّهُ في مَنامِكَ﴾ اسم ظاهر آورد، بعد دوباره فرمود: ﴿وَ لَوْ أَراكَهُمْ﴾ ديگر بايد به ضمير اكتفا ميكرد چه اينكه به ضمير اكتفا كرده؛ لكن در مرحله سوم ديگر به ضمير اكتفا نكرد با اينكه بايد به ضمير اكتفا ميكرد ميفرمايد ﴿وَ لكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ﴾. اين اسم ظاهر آوردن براي اهميت مسئله است. فرمود ذات اقدس الهي براي اينكه شما را از فشل سالم نگه بدارد، يك؛ از تنازع و اختلاف سالم نگه بدارد، دو؛ اين كار را كرده ﴿وَ لكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ﴾؛ يعني «سلّمكم عن الفشل و النّزاع» چرا؟ براي اينكه ﴿إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾؛ خدا نه تنها دل را ميداند بلكه خاطرات و نيتهايي كه در دل است آنها را ميداند. ما يك «صدر» داريم يعني همان دل، يك «ذات الصدر» داريم يعني نيتها خاطرات عقايد افكار كه اينها در صدرند اينها ذات الصدرند. ﴿إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ﴾ نه يعني خدا از قلب باخبر است از خاطرات و نيتهايي كه در قلباند كه از آن خاطرات و نيتها به عنوان «ذوات القلب، ذوات الصدور و ذات الصدور» ياد ميكند خدا آنها را هم ميداند يعني خدا ميداند كه در دل شما چيست ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما في أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾،[15] اين ﴿يَعْلَمُ ما في أَنْفُسِكُمْ﴾ يعني «يعلم ذات الصدور» را. فرمود چون ذات اقدس الهي از فشل شما از نزاع شما باخبر بود كاري كرد كه شما از اين دو آفت مصون بمانيد ﴿إِذْ يُريكَهُمُ اللّهُ في مَنامِكَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره أنفال، آيه41.
[2]. سوره أنفال، آيه41.
[3]. سوره يس، آيه82.
[4]. سوره أنفال، آيه24.
[5]. سوره آل عمران، آيه38؛ سوره إبراهيم، آيه39.
[6]. سوره آل عمران، آيه38.
[7]. سوره إنعام، آيه43.
[8]. سوره يوسف، آيه4.
[9]. سوره صافات، آيه102.
[10]. سوره يوسف، آيه36.
[11]. سوره يوسف، آيه44.
[12]. سوره يوسف، آيه100.
[13]. سوره نساء، آيه77.
[14]. الکافی(ط ـ الإسلامية)، ج2، ص604.
[15]. سوره بقره، آيه235.