اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلي عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ وَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ٭ إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوي وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللّهَ لَسَميعٌ عَليمٌ ٭ إِذْ يُريكَهُمُ اللّهُ في مَنامِكَ قَليلاً وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثيرًا لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ وَ لكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ ٭ وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ في أَعْيُنِكُمْ قَليلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ في أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً وَ إِلَي اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ﴾
خلاصه مطالب جلسه گذشته
بعد از اينكه جريان قتال و مبارزه در برابر فتنه را ذكر فرمود و اين مبارزه با پيروزي ختم ميشود و در پيروزي غنائمي جمع ميشود سخن از انفال و فيء و غنيمت مطرح شد و احكام آن را هم بازگو فرمود در جريان سهم سادات اشاره شد حكم فقهي اين است و كسي كه از طرف پدر علوي باشد يا عقيلي باشد يا عباسي باشد يا جعفري باشد يا نوفلي باشد خمس به آنها ميرسد سهم سادات در صورتي كه فقير باشند ولي اگر از طرف مادر سيد باشد اين حكم فقهي نيست برابر ﴿ادْعُوهُمْ ِلآبائِهِمْ﴾[1] كه در سورهٴ «احزاب» بود و در روايات به آن اشاره شد و قسمت مهم روايات اهل بيت (عليهم السلام) است كه فرمودند كسي كه از طرف پدر به هاشم منسوب است اين سهم سادات بهره اوست و اگر كسي از طرف مادر به هاشم منسوب باشد اين حكم فقهي نيست البته مسئله كرامت و قرب معنوي و منزلت سر جايش محفوظ هست لكن حكم فقهي برابر آيه سوره «احزاب» كه ﴿ادْعُوهُمْ ِلآبائِهِمْ﴾ و روايات فراواني كه وارد شده است مخصوص كسي است كه از طرف پدر به هاشم منسوب باشد
تفاوت تطهير با تزكيه
فرق بين تطهير و تزكيه هم اين است كه در تزكيه يك نمو مطرح است آن رشد و شكوفايي در تزكيه هست ولي در تطهير اين قيد نمو و شكوفايي اخذ نشده و حيات معنوي اصولاً با طهارت و طيب بودن همراه است اگر برابر آيهاي كه قبلاً بحث شد در همين سوره «انفال» ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾[2] به استناد آن آيه معارف اعتقادي و اخلاق فاضله باعث حيات فرد و ملت است قناعت يكي از آنهاست اگر در سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾[3] و در ذيل اين آيه سورهٴ «نحل» از اميرالمؤمنين(عليه السلام) رسيده است كه حيات طيبه قناعت است اين بيان مصداق است و جري است عقايد و اخلاق حسنه همه اينها حيات طيب است ولي آن خصوصيتي كه در تزكيه است در تطهير نيست در تزكيه آن قيد شكوفايي مطرح است اينها فروعات زيرمجموعه بحثهاي گذشته بود عمده آن است كه فرمود اگر شما مؤمن به خدا و مؤمن به وحي الهي هستيد مخصوصاً آن وحياي كه در جريان روز بدر وارد شده است بايد به اين غنائم الهي و احكام خمس معتقد باشيد و عمل كنيد كه اينها هم در حوزه اسلامي دارند صرف ميكنند ديگر اينها هم يك شعبه ولايت را دارند به نيابت از امام (سلام الله عليه) كارهاي حوزه را دارند انجام ميدهند آنها هم خود امام (سلام الله عليه) كه بود اين كار را انجام ميداد حالا نايبان آنها در اداره حوزه اين كارها را انجام ميدهند عمده جريان ﴿يَوْمَ الْفُرْقانِ﴾ است اين ﴿يَوْمَ الْفُرْقانِ﴾ يعني روزي كه فرق بين حق و باطل و عزيز و ذليل و محق و مبطل اعمال شده است ولي در روايات به همين آيه سوره «احزاب» استدلال كردند كه هر كسي به پدرش منسوب است اين چند تا بار منفي دارد يكي اينكه اگر كسي اصلاً فرزند آدم نباشد پسر خوانده باشد با اين آيه نفي ميشود يك، و اگر كسي فرزند آدم باشد ولي او را بخواهند به مادر او نسبت بدهند نه پدر اين آيه نفي ميكند دو، لذا در رواياتي كه استحقاق خمس را بازگو ميكند ميفرمايد كسي كه از طرف پدر به هاشم منسوب است از سهم سادات بهره ميبرد به همين سوره آيهٴ «احزاب» در روايات استشهاد شده است
شاخصه و علامت معرفي ﴿يوم الفرقان﴾
﴿يَوْمَ الْفُرْقانِ﴾ اين را خوب بررسي بفرماييد كه ذات اقدس الهي وقتي بخواهد يك ملت مسلمان را پيروز كند چگونه او را ياري ميكند هم از عوامل جغرافيايي كمك ميگيرد هم از عوامل رواني مدد ميگيرد ﴿يَوْمَ الْفُرْقانِ﴾ يعني روزي كه بين حق و باطل فرق گذاشته شده و محق و مبطل و ذليل و عزيز از هم جدا شدند اين ﴿يَوْمَ الْفُرْقانِ﴾ را با چند شاخص و علامت معرفي كرده است يكي اينكه ﴿يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ﴾ است يعني روزي كه دو گروه به هم برخورد كردند يعني گروه مسلمانها و گروه كفار اين دو جمع كه با يكديگر برخورد كردند آن روز فرق بين حق و باطل اعمال شده است اين يك لطافت ادبي است كه فرد و جمع را كنار هم ذكر كرده است فرمود: ﴿يَوْمَ الْفُرْقانِ﴾ روزي است كه ﴿الْتَقَي الْجَمْعانِ﴾ جمع بين جمع و فرد خودش خالي از لطف نيست گروه مسلمانها و گروه كفار كه دو جمعاند در جريان بدر با هم برخورد كردند اين كريمه ﴿وَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾ يك واسطة العقد است كه گذشته را به آينده مرتبط ميكند بر اساس قدرت ذات اقدس الهي در جريان بدر بين حق و باطل فرق گذاشت با اينكه گروه حق و گروه باطل به طور نابرابر درگير شدند ولي ذات اقدس الهي بر اساس قدرت مطلقهاي كه داشت و دارد بين اين دو گروه فرق گذاشته آن گروه فراوان كه باطل بودند آنها را ذليل كرده اين گروه اندك كه حق بودند آنها را عزيز كرده و يكي از مصاديق بارز ﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً﴾[4] آنجا محقق شد آنگاه فرمود ﴿يَوْمَ الفُرْقَانِ﴾ كه همان آن ﴿يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ﴾ است اين خصوصيات را دارد
ايمان به رازقيّت خداوند موجب هجرت مهاجران مكه
﴿إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوي﴾ شما به ياد اين صحنه باشيد ببينيد كه از نظر موقعيتهاي جغرافيايي در شرايطي قرار گرفتهايد كه اگر قبلاً پيشبيني ميكردند شركت نميكرديد شما هم به قصد آن عير و قافله رفتيد زيرا مشركين در مكه اموال فراواني از مسلمين مصادره كردند مسلماني كه قصد مهاجرت از مكه به مدينه داشت حق نداشت كه خانه خود را بفروشد خانه او و غالب اموال او مصادره ميشد كسي مال او را نميخريد لذا مسلمانهاي مهاجر همه امكاناتي كه در مكه داشتند اين را پشت سر گذاشتند با دست خالي آمدند در مدينه در صفه مسجد النبي در مدينه بودند كه مسلمانهاي انصار غذاهاي آنها را تأمين ميكردند خب اين خيلي گذشت ميخواهد كه كسي از تمام زندگياش حالا هر چه هست صرفنظر كند براي حفظ دين بيايد در مدينه در مسجد بخوابد با اينكه ميدانست بالأخره در مدينه مسكني نيست اينكه از همه زندگي صرفنظر بكند بيايد در صفه مسجد به سر ببرد جز عشق به خدا چيز ديگري نيست وقتي اين كريمه نازل شد كه ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللّهُ يَرْزُقُها وَ إِيّاكُمْ﴾[5] يعني حيوانات دو قسماند بعضي از اين دابهها اهل پسانداز و ذخيره و جاسازي و اينها هستند مثل مور موش اينها اينها اهل ذخيرهاند بعضي از حيوانات يا پرندهها هستند كه اهل ذخيره نيستند مثل بلبلها و گنجشكها و كبوترها و اينها اهل ذخيره نيستند در اين آيه فرمود خدا همه اين پرندهها و دابهها و حيوانات را روزي ميدهد چه آنها كه اهل ذخيره و پساندازند چه آنها كه اهل ذخيره و پسانداز نيستند ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ﴾ كه ﴿لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللّهُ يَرْزُقُها وَ إِيّاكُمْ﴾ مهاجرين گفتند كه حالا وقتي كه بيپسانداز هم آدم روزي ميخورد خب ما هم ميرويم مدينه و هيچ چيزي هم همراه ما نيست رازق خداست ديگر مگر اين پرندهها كه مسافرت ييلاقي و قشلاقي دارند مخصوصاً اين مهاجرهايي كه از منطقههاي سردسير در زمستان به منطقههاي معتدل حركت ميكنند صدها يا هزارها كيلومتر را از مناطق سيبري به اين منطقهها ميآيند چيزي به همراه دارند فرمود اين همه پرنده كه جا به جا ميشوند از ييلاق به قشلاق، از قشلاق به ييلاق مگر بار به دوش ميبرند خب هر كس آنها را تأمين ميكند شما را هم تأمين ميكند اين آيه باعث راه اندازي خيلي از مهاجرين شد اينها هم پا شدند از مكه به مدينه حركت كردند با دست خالي لذا اموال فراواني از مسلمين صدر اسلام در مكه مصادره شده بود وقتي خبر به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيد كه مال التجاره صناديد قريش از شام دارد برميگردد به مكه و اين حق طلق و حق مسلّم مسلمين است برويد مالتان را بگيريد وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مسلمين فرمود كه ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ است بالأخره يا عير يا نفير يا با اين قافله روبهرو بشويم يا با لشكرهاي اينها اين بحثي است در همين اوائل سورهٴ مباركهٴ «انفال» بود كه قبلاً گذشت آيهٴ هفت سورهٴ «انفال» بود كه بحثش قبلاً گذشت ﴿وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ﴾
تفاوت اراده خداوند و مسلمانان در جنگ بدر
اما ﴿وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ﴾ خدا ميخواهد حق را احقاق كند و ريشه كافر و اصل كافر را قطع كند در اينجا هم بر اساس همان ﴿وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ﴾ دارد بازگو ميكند ميفرمايد اولاً شما پيشبيني نميكرديد كه با يك لشكر جراري روبهرو ميشويد شما به قصد آن عير يعني قافلهاي كه مال التجاره حمل ميكرد حركت كرديد نه به قصد نفير يعني لشكر جراري كه از مكه حركت كرد وقتي هم كه آنها آمدند جلو در جريان بدر نزديك مدينه كه نبود كه در بدر بود ديگر بدر هم يك قسمتش رملي است يك قسمتش هم خاكهاي محكمي دارد و دامنه كوه است صخرهاي است تقريباً و با آب همراه است آنها كه به قسمت جنوب نزديكتر بود يعني مشركين مكه وقتي رفتند نزديك آب آن بخشي كه آب داشت و زمينش هم سفت سهم شما جايي بود كه بيآب بود و زمينش هم رملي هم پا فرو ميرفت و هم آب نداشت و اگر قبلاً پيشبيني ميشد اختلاف ميكرديد كه برويم نرويم در ميعاد اختلاف ميكرديد اگر ميدانستيد به چه وضعي روبهرو ميشديد نميآمديد خدا كه بخواهد كاري را انجام بدهد شما را به قصد مصادره كردن اموال مشركين بيرون ميآورد وقتي هم كه آمديد آنجا موقعيت سنگربندي شما هم مناسب نبود براي اينكه جايي كه زمينش سفت بود آنها گرفتند جايي كه به آب نزديك بود آنها گرفتند آنجايي كه از آب دور بود سهم شما شد جايي كه رملي بود سهم شما شد شما استغاثه كرديد بعد بالأخره باراني آمد همين اين زمينها را سفت كرد و هم شستشوي شما را تأمين كرد اين بحثش قبلاً گذشت در همين سورهٴ مباركهٴ [«انفال»] كه فرمود: ﴿إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ﴾[6] بعد ﴿وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلي قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ اْلأَقْدامَ﴾[7] همه اين نقصهاي طبيعي با بارش باران حل شد فرشتگان هم آمدند و به نصرت شما تثبيت قلب كردند اينها هم كه بحثش گذشت
تبيين موقعيت نظامي و سنگربندي جنگ بدر
آنچه كه الآن از آيه 41 به بعد سوره «انفال» مطرح است تبيين موقعيت نظامي و سنگربندي جريان جنگ بدر است فرمود: ﴿إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا﴾ «عُدوه، عَدوه، و عِدوه» مثلثتاً اين دهانه دره است از كوه درهاي منشعب ميشود وادي يعني دره اگر كوه نباشد كه وادي نيست آن قسمت دور كه به آب نزديك بود و زمينش هم صخرهاي و سفت بود بهره آنها بود اين قسمت نزديك مدينه كه رملي بود و بيآب بود سهم شما شد ﴿إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا﴾ عُدوه يعني طرف به اين طرف نزديك دنيا هم كه مؤنث ادنا است ﴿وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوي﴾ آنها در آن طرف بالا بودند شما در طرف پايين بوديد شما به اميد آن عير و مصادره كردن مال التجاره آنها آمديد ﴿وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ﴾ خيلي از شما دور بود آن نزديك ساحل قرار گرفت چون وقتي كه اين ستون پنجم به آنها خبر داد آن نفوذيهاي داخلي مدينه به آن مسئولين مال التجاره خبر دادند آنها به جاي اينكه از طرف بدر از همين راه وسط بيايند و مورد درگيري مجاهدين اسلام بشوند راهشان را برگرداندند از كنار دريا دريا تا اينكه خودشان را به مكه برسانند پس عير از شما خيلي فاصله گرفت اين ﴿وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ﴾ يا وصف است براي آن خبر كه «في مكانٍ» كه آن مكان اسفل است يا نه خود اين اسفل خبر است منتها چون ظرف است مرفوع نشده ﴿وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ﴾ خود اين «اسفل» خبر باشد خب اين دو وجه را جناب زمخشري در كشاف ذكر كرده مخصوصاً اينكه خبر باشد را او پذيرفته ركب يعني آن قافلهاي كه مال التجاره را حمل ميكرد كه آن مورد طمع شما بود آن كه در دسترس شما نبود شما اين وسطگير كرديد چاره هم نداشتيد جز اينكه بجنگيد شما چاره نداشتيد مگر اينكه بجنگيد و در كمال ضعف هم بوديد آنها هم ميجنگيدند و در كمال قدرت بودند يكي از جهات اقتدار آنها اين بود كه مال التجاره آنها از دسترس شما دور شد يك، و در پشت سر اينها قرار گرفت دو
دليل همراه داشتن عيال و مال در جنگ تسوط اعراب جاهلي
آن طوري كه زمخشري در كشاف نقل ميكند ميگويد كه عرب جاهلي خاصيتش اين بود دعبش هم اين بود كه در ميدان جنگ اموالش را ميآورد ميدان زن و بچهشان را هم ميآوردند ميدان كه اينها پشت سرش باشند كه اگر ميجنگند از بن دندان بجنگند هيچ عاملي براي فرار نباشد خب آدم براي چه فرار بكند براي اينكه برود جان زن و بچهاش را حفظ بكند خب زن و بچهاش كه در ميداناند اين در معرض خطر و اسارت را دارند برميگردد براي اينكه مالش را حفظ كند خب مالش را هم كه آوردند اگر نجنگد دشمن اين مال را مصادره ميكند براي اينكه سر تا پا بجنگند و هيچ عاملي براي فرار نباشد هم اموالشان را ميآوردند ميدان و هم زن و بچه را اين رسم مردم خشن جاهلي بود اينجا هم كه اين مال التجاره پشت سر اينها قرار گرفت يك پشتوانه مالي بود براي اينها از يك سو و آن سنت جاهلي را هم حفظ كرده بودند از سوي ديگر پس آنها داعي خوب براي جنگيدن داشتند و شما هم كه در كمال ضعف بوديد اين از نظر موقعيت سنگربندي و نظامي اينطور بود
بيان ميزان تداركات و كميت طرفين جنگ بدر
اما از نظر عدد خب آنها چند برابر شما بودند شما سيصد و اندي بوديد آنها هزار نفر آنها تقريباً سه برابر بودند از نظر مصالح جنگي آنها مسلح بودند شما چهارتا شمشير داشتيد و كمتر يا بيشتر بقيه چوبدستي و همين انتفاضه بود در حقيقت جنگ شما هم جنگ انتفاضه بود قدري چوب داشتيد قدري سنگ داشتيد آنها شمشير داشتند شما پياده بوديد آنها سواره بودند شما سنگ به دست بوديد آنها سيف به دست بودند با شمشير ميجنگيدند شما سيصد و اندي بوديد آنها هزار نفر بودند مواد غذايي شما هم يك مقدار خرما و اينها بود آنها به سربازهايشان كباب ميدادند روزي دهتا شتر را ميكشتند خب اين ميشود جنگ نابرابر در چنين فضايي كه جنگ نابرابر است موقعيت سنگربندي هم نابرابر ببينيد ﴿لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً﴾ چه ميكند آن ﴿وَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾ چه ميكند اين همان چيزهايي است كه شما ديديد ديگر كسي كه واقعه بدر را نميتواند انكار بكند كه محسوس همه شماست
باريابي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مقام مخلصين و ادراك حق و عدم نفوذ شك
حالا ببينيد ذات اقدس الهي چطور ﴿لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرًا كانَ مَفْعُولاً﴾ پيش برد اولاً پيشاپيش جريان جنگ بدر را به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گزارش داد در عالم رؤيا رؤياي آن حضرت مثل بيداري آن حضرت معصومانه است هر چه كه مشاهده ميكند معصوم است زيرا جان مطهر انسان كامل به مقامي رسيده است كه آن مقام جا براي شيطنت نيست شيطان يك موجود مجرد است منتها تجرد او در حد تجرّد وهمي است به آن تجرد عقلي بار نيافته نه ميفهمد انسان كامل چه ميخواهد نه بر فرض بفهمد ميتواند بدلي او را بسازد اما درباره ماها هر دو كار از او برميآيد هم ميفهمد ما چه ميخواهيم هم بدلياش را ميتواند بسازد ميگويد مگر تو اين را نميخواهي خب همين است ديگر هر دو كار از شيطان برميآيد اينكه در قرآن كريم فرمود مخلَصين از گزند شيطان در اماناند براي اينكه آنجا جا براي شيطنت نيست نه شيطان نسبت به آنها ادب ميكند احترام ميكند اصلاً دسترسي ندارد نه ميفهمد آنها چه ميخواهند نه بلد است آنها را فريب بدهد آنها هم هر چه ميبينند حق است و هر چه ميكنند حق است چون آن محدوده اصلاً جا براي شيطنت نيست اينكه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْأُرِيتُهُ»[8] همين است فرمود آن وقتي كه حق را به من نشان دادند تا الآن من شك نكردم براي اينكه اين محدودهاي كه من هستم جا براي باطل نيست هر چه هست حق است يك، اگر در منطقهاي هر چه هست حق باشد و باطل اصلاً وجود نداشته باشد شكي هم وجود ندارد دو، خب اين بحث مكرر به عرضتان رسيد كه شك در جايي است كه دو چيز باشد جايي كه يك چيز است اصلاً شك معنا ندارد مثلاً اگر كسي وارد يك كتابخانه شد در اين كتابخانه هم قرآن است و هم كتاب فقهي يا قرآن است و كتابهاي ديگر اين از دور كتابي را ببيند نميداند كه قرآن است يا مثلاً كتاب فقهي از دور كه ببيند شك ميكند چون دو چيز در اين كتابخانه وجود دارد ولي اگر كتابخانهاي جز قرآن چيز ديگر نبود اين شخص از دور و نزديك هر كتابي را ببيند يقين دارد قرآن است چون ميداند اينجا غير از قرآن چيز ديگري نيست در محدوده مخلَصين و نه مخلِصين در منطقه مخلَصين جز حق چيز ديگر نيست شيطان كه راه ندارد ﴿وَ جَعَلْناها رُجُومًا لِلشَّياطينِ﴾[9] ﴿فَمَنْ يَسْتَمِعِ اْلآنَ يَجِدْ لَهُ شِهابًا رَصَدًا﴾[10] آن بالاها حدي نيست كه شيطان راه پيدا كند نه اينكه نميرود نميتواند برود وقتي شيطان نرفت باطل آنجا راه ندارد وقتي باطل راه نداشت جز حق سراه و خالص وجود ندارد وقتي جز حق چيزي در آنجا وجود نداشت كسي كه در آن منطقه هست هر چه ميفهمد حق است ميگويد ﴿إِنّي عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي﴾[11] شك اصلاً آنجا راه ندارد چون شك فرع بر وجود غير حق است يعني باطلي بايد باشد حقي بايد باشد تا انسان چيزي را كه ديد شك بكند كه آيا حق است يا باطل به هر تقدير حضرت فرمود وجود مبارك حضرت امير فرمود: «مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْأُرِيتُهُ»[12] يك، ﴿إِنّي عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي﴾[13] دو، «وَ إِنَّ الْكِتَابَ لَمَعِي، مَا فَارَقْتُهُ مُذْ صَحِبْتُهُ»[14] سه، فرمود قرآن با من است از من جدا نشد كه چنين انسان كاملي چه در خواب چه در بيداري هر چه ميبيند حق است وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين چنين است وقتي به مقام مخلَصين بار يافتند هر چه ميبينند حق است
دليل دستيابي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به مقام ﴿ما ينطق عن الهوي﴾
اينكه فرمود: ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾[15] آن حرف آخر را زده است هشت ده مرحله حرف اول را زده بعد به آن حرف آخر رسيده يعني بفهم وقتي كه ما گفتيم ﴿مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾ هشت ده مرحله را هم گذرانديم مثلاً حالا فرض كنيد اگر كسي از هشت ده قرنطينه بايد بگذرد در اين قرنطينه آخر اگر يك ساك خاص دستش است شما وقتي گفتيد كه جز مثلاً كتاب دعا يا زيارت چيزي در اين ساك نيست در اين قرنطينه اخير جز زيارت يا كتاب دعا چيزي در اين ساك نيست يعني آن هشت ده قرنطينه هم اينطور است اينكه فرمود: ﴿مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾ يعني «افهموا» يعني «اعلموا» يعني «تأملوا» يعني «تدبروا» كه «لا يعقل عن الهوي، لا يتخيل عن الهوي، لا يتوهم عن الهوي لا يحس عن الهوي» تا برسد به «ينطق» آدم وقتي حرف ميزند اول تعقل ميكند بعد توهم ميكند بعد تخيل ميكند بعد احساس ميكند بعد شروع ميكند به گفتن آدم «مبتدائاً» كه حرف نميزند كه اول ميفهمد و اين مراحل را ميگذراند بعد حرف ميزند خب اگر در اين مراحل بالا خداي ناكرده يك گوشهاش آسيب ببيند «ينطق عن الهوي» كسي كه جز حق نميگويد معلوم ميشود كه همه اين قرنطينهها را گذرانده ديگر يعني شهودش «لا يشاهد عن الهوي» قلبش هم كار نميكند «عن الهوي» عقلش هم كار نميكند «عن الهوي» وهمش هم كار نميكند «عن الهوي» خيالش هم كار نميكند «عن الهوي» آن لبه آخرش هم لب مطهر او است اينطور نيست كه آدم اول مستقيماً شروع كند به حرف زدن كه
رؤياي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قبل از جنگ بدر
خب اين قلب مطهر كه از بالا تا پايين مطهر است معصوم است و مصون است در عالم رؤيا ديد كه يك گروه كمي در جريان بدر حاضرند و همين را هم ذات اقدس الهي ابلاغ كرده كه به مسلمانها بگو كه يك گروه كمي در صحنه بدر حاضرند به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ما وقتي كه روبهرو ميشويم درگير ميشويم با يك گروه كمي است اين هم ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾[16] است اين كه دسترسي به معراج ندارد كه قلب مطهر هر چه ميبيند حق ميبيند باطن اينها دنياست يك، ﴿قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَليلٌ﴾[17] دو، پس حقيقت اينها باطن اينها كم است اين سه، و اين حقيقت در عالم رؤيا براي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ظهور شد اگر اينها جز براي دنيا نميجنگند يك، و اگر دنيا متاع قليل است دو، حقيقت اينها بخواهد در عالم رؤيا ظهور بكند به گروه كم درميآيد اين نتيجه اين گروه كم را وجود مبارك پيغمبر ديد و خبر داد بعد فرمود يك گروه كمي با شما درگير ميشوند جنگ بدر كه پيش آمد اينها ديدند راست ميگويد پيغمبر راست گفت يك گروه كمي آمدند اينكه فرمود: ﴿إِذْ يُريكَهُمُ اللّهُ في مَنامِكَ قَليلاً﴾ بعد فرمود: ﴿وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثيرًا لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ في أَعْيُنِكُمْ قَليلاً﴾ فرمود وقتي كه جنگ ميخواهد شروع بشود با هم برخورد كرديد ما همان حقيقتي را كه در عالم رؤيا به پيغمبر نشان داديم همان حقيقت را نشان شما هم ميدهيم اگر راه او را برويد ما آنچه را كه به پيغمبر قبلاً گفتيم به شما هم نشان ميدهيم مسلمين ديدند يك گروه كمي در برابر آنها ايستادند شجاع شدند گفتند اينها كه چيزي نيستند كه ما در برابر آنها بترسيم همين خداست كه هزار نفر را شصت هفتاد نفر نشان داد اينها كه ـ معاذ الله ـ چشم بندي كه نكرد كه ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ﴾[18] باشد كه اگر كسي جزء اصحاب بدر شد باطنبين خواهد بود همان دروننگري و باطنبيني پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همان بهره اصحاب بدر هم شد فرمود ديديد كاري را كه من با پيغمبر كردم با شما هم كردم به پيغمبر هم در عالم رؤيا هزار نفر را شصت هفتاد نفر نشان دادم الآن هم شما «علي رئوس الاشهاد» هزار نفر را شصت هفتاد نفر ميبينيد من اين كار را كردم تا شما بفهميد اگر كسي راه پيغمبر را طي كرده است ميبيند آنچه را كه او ديده است منتها در حد خاص خودش
بيان نصرتهاي الهي به مسلمانان در جنگ بدر
و اين نكته دوم اين كار را كردم تا به آن رؤيا جامه عمل بپوشانم به وعدهمان وفا كنيم ما وعده كردهايم كه گروه كمي الآن هم اينها گروه كماند تا شما تثبيت بشويد تشجيع بشويد نهراسيد اگر شما واقعيت جنگ را ميديديد ﴿لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ﴾ اگر شما ميديديد شما سيصد نفريد پابرهنه پياده آنها سواره شما با انتفاضه داريد ميجنگيد آنها با شمشير شما خرما ميمكيد آنها كباب ميخورند شما سيصد نفريد آنها سه برابرند جاي آنها هم بهتر از شما است خب فرار ميكنيد ديگر ﴿لَوْ تَواعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْميعادِ﴾ ﴿لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنازَعْتُمْ﴾ احساس ضعف ميكنيد بعد درگير ميشويد بعضي ميگوييد برويم بعضي ميگوييد نرويم اما ما همان كاري كه با پيغمبر كرديم با شما هم ميكنيم اين راه راه كمي نيست اينكه ـ معاذ الله ـ ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ﴾[19] كه نيست گوشهاي از اين بحث در آيهٴ سيزده سورهٴ «آلعمران» گذشت خب اينكه در طليعه اين بحث فرمود ﴿وَ إِذْ يُريكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ في أَعْيُنِكُمْ قَليلاً﴾ يعني وقتي شما وارد صحنه نبرد شديد ديديد يك گروه كمي به جنگ شما آمدند شما چند برابر آنها هستيد و خداوند شما را هم در چشمان آنها كم نشان داد براي اينكه اينها نابينا بودند باطن شما را نميديدند حقيقت شما كه كثير بود نميديدند شما را كم ديدند كه مغرور بشوند با همه عُده و عِده مجهز نشوند كه سرريز كنند با غرور وارد ميدان شدند كه گفتند اينها غذاي يك روزه ماست همان كاري كه صدام ميگفت كه يك هفته من ايران را ميگيرم همان كاري كه صدام گفت ما يك هفته ايران را ميگيريم همين حرف را هم صناديد قريش در بدر زدند گفتند اينها عقده «اُكلة جروز» هستند اينها خوراك يك روزه ما هستند اين كار را هم ذات اقدس الهي كرده فرمود شما رقم بزنيد ببينيد پنج ششتا كار ما كرديم يا نكرديم در همين صحنه اين ﴿يَوْمَ الفُرْقَانِ﴾ ﴿يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ﴾ هست پيشاپيش ما در عالم رؤيا طرح را ريختيم يك، از نظر سنگربندي آنها از هر نظر در عدوه قصوا بودند شما در عدوه دنيا بوديد دو، آن مال التجارهاي كه به اميدش آمده بوديد اين فرار كرده پشتيباني آنها را به عهده گرفته پشتوانه آنها شده در سنگر قرار گرفته سه، ولي ديديد ما همين كه برخورد كرديد سه چهارتا كار ديگر كرديم آنها را در چشم شما كم نشان داديم تا شما شجاع بشويد شما را در چشم آنها كم نشان داديم تا آنها فريب بخورند وقتي جنگ نائرهاش مشتعل شد تنور جنگ گرم شد شما را دو برابر نشان داديم كه بترسند كه ﴿يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ﴾[20] آنكه فرمود ﴿يُقَلِّلُكُمْ﴾ براي طليعه برخورد است اينكه در سوره «آلعمران» اگر مربوط به جريان بدر باشد براي اثناي درگيري و اشتعال تنور جنگ است فرمود وقتي كه ميخواستيد بجنگيد شما را در چشم آنها كم نشان دادم وقتي كه جنگ شروع شد بكشبكش شروع شد چند نفر از آنها كشته شدند شما را دو برابر نشان داديم آنها وحشت كردند آنها احساس ضعف كردند شما احساس قدرت كرديد ديگر رقم اصلي آنها را به شما نشان نداديم يعني ظاهر آنها را به شما نشان نداديم باطن آنها را كه كم است به شما نشان داديم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 5.
[2] . سورهٴ انفال، آيهٴ 24.
[3] . سورهٴ نحل، آيهٴ 97.
[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 249.
[5] . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 60.
[6] . سورهٴ انفال، آيهٴ 9.
[7] . سورهٴ انفال، آيهٴ 11.
[8] . نهجالبلاغه، حكمت 184.
[9] . سورهٴ ملك، آيهٴ 5.
[10] . سورهٴ جن، آيهٴ 9.
[11] . سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
[12] . نهجالبلاغه، حكمت 184.
[13] . سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
[14] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 122.
[15] . سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[16] . سورهٴ نجم، آيهٴ 11.
[17] . سورهٴ نساء، آيهٴ 77.
[18] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[19] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.
[20] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 13.