اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلي عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ وَ اللّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾
ضرورت پرداختن خمس با وجود علاقه به مال
علاقه به مال به عنوان يك امر طبيعي در درون هر انساني نهادينه شده است ذات اقدس الهي براي تأمين حيات دنيا علاقه به مال را در درون هر كسي قرار داد لكن اين يك علاقه مقدمي و علاقه به وسيله است براي تأمين حيات هرگز هدف نيست آنها كه وسيله را به حساب هدف تلقي باطل دارند به اين مال جداً علاقهمندند لذا در سورهٴ مباركهٴ «فجر» فرمود: ﴿وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا﴾[1] «جم» يعني انبوه غير از جمع است انسان مالش را خيلي دوست دارد چه آن مال كم باشد چه مال زياد اين علاقه به مال اگر از حد ابزار و وسيله بگذرد مشكل آفرين است متأسفانه اين علاقه در بسياري از افراد هست حتي در مجاهدين لذا اين كريمه با اينكه خطاب به مجاهدين است و آنها در جريان بدر شركت كردند عدهاي شهيد شدند عدهاي مجروح شدند و عدهاي هم سالم ماندند به اين سالمها و مجروحها خطاب ميكند كه اگر به خدا و ﴿مَا أَنْزَلْنا عَلي عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ﴾ ايمان داريد خمس را بپردازيد معلوم ميشود انسان در جهاد شركت ميكند در جهاد اصغر ولي در جهاد اكبر ممكن است مشكل داشته باشد لذا فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا﴾ با همه تأكيدهايي كه در نوبتهاي قبل اشاره شد كه خطاب مستقيماً به همان مجاهدان جريان بدر و مانند آن است البته مورد مخصص نيست آيه مطلق است و همه انسانهاي مكلف را شامل ميشود ولي شأن نزولش مورد نزولش مجاهدان بدر و امثال آن است معلوم ميشود كه اگر كسي در جهاد اصغر پيروز شد ممكن است در جهاد اكبر مشكل داشته باشد براي تطهير او در جهاد اكبر اين آيه نازل شده است كه علاقه به مال خوب است لكن در حد وسيله و در روايات هم آمده است كه انسان وقتي زاهد است يا متمكن است كه اطمينانش به آنچه در دست خداست بيش از آن مقدار باشد كه در دست خودش است چون آنچه كه در دست خودش است ممكن است در مدت كوتاهي از بين برود ولي آنچه كه نزد خدا است هميشه ميماند بنابراين ثقه انسان وثوق انسان بما عند الله بايد بيشتر از وثوق انسان بما في يده باشد اين آيه با همه تأكيدات براي آن است كه آن ﴿تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا﴾[2] را تأديب كند تطهير كند و مانند آن.
تفاوت فقر طبيعي با اقتصادي
مطلب ديگر آن است كه فقر طبيعي را نميشود برطرف كرد چون در نظام طبيعي فقر هم طبيعي است اما فقر اقتصادي را هم ميتوان برطرف كرد و هم بايد برطرف كرد فقر طبيعي قابل برطرف شدن نيست براي اينكه كسي مريض ميشود پيرمرد است پيرزن است خردسال است و مجروح است اينها كساني هستند كه قدرت كسب ندارند و نميشود جلوي اينها را در نظام طبيعت گرفت يعني نميشود ما يك نظام طبيعي داشته باشيم كه بچه نداشته باشيم پيرزن و پيرمرد نداشته باشيم مريض و معلول نداشته باشيم اين كه نيست پس فقر طبيعي طبيعي است و هيچ چارهاي نيست «مما لا محيص عنه» است لكن فقر اقتصادي قابل درمان است يك، بلكه بايد درمان بشود دو، يعني هيچ كسي گرسنه نماند براي اينكه جلوي فقر اقتصادي گرفته بشود دوتا راه دارد يك راه عادي و يك راه اصلي راه اصلي مبارزه با فقر است اگر آن راه اصلي حاصل نشد كسي آن هنر را نداشت حداقلش اين است كه مشكل فقيري را حل بكند ديگر از اين پايينتر هيچ كس مجاز نيست آن راه اصلي كه وظيفه همه است آن مبارزه با فقر است نه كمك به فقير كمك به فقير يك امر عاطفي است كه هر انساني بالأخره قلبش متأثر ميشود به فقير كمك ميكند اين حداقل ثواب است اما آن كار اصلي كه مبارزه با فقر است يعني يك مديريت خوبي كه انسان بتواند ثروت مملكت را طرزي به كار بيندازد كه كسي بيكار نباشد يك بياني در اين صوت العدالة الانسانية از وجود مبارك حضرت امير است آن بيان در نهجالبلاغه نيست حضرت فرمود: «لو تمثل لي الفقر رجلاً لقتلته»[3] من اگر فقر را ببينم فقر را از پا درميآورم كمك به فقير كه مشخص بود حضرت چطور به فقرا و مستمندان ميرسيد فرمود من اگر فقر را ببينم فقر را از پا درميآورم نميگذارم فقر در عالم پيدا بشود «لو تمثل لي الفقر رجلاً» اگر فقر به صورت يك آدم در بيايد من ببينمش او را از پاي درميآورم اين ناظر به آن است كه بايد با مديريت صحيح اشتغال ايجاد كرد و جلوي فقر را گرفت اين وظيفه اصلي است اگر آن هنر نشد آن حداقلش اين كار فرعي است كه انسان به فقير برسد و مشكل او را برطرف بكند.
وجه تسميه فقير و مسكين
مطلب ديگر آن است كه مال را كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» بحثش گذشت قرآن كريم ستون فقرات يك ملت ميداند كه ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيامَاً﴾[4] مال هر مملكت و اقتصاد هر مملكت سبب قيام آن ملت است ملت فقير قدرت قيام ندارد اين هم قبلاً مكرر بازگو شد كه فقير را كه فقير ميگويند نه براي اينكه مال ندارد چون فاقد مال را فقير نميگويند لغتاً فقير يعني كسي كه ستون فقراتش شكسته است و نميتواند پا بايسد شود چون آدم مستمند «مست» يعني حاجت مستمند يعني محتاج چون كسي كه مست دارد يعني گرفتار فقر است اين قدرت قيام را ندارد چون قدرت قيام ندارد مثل آن است كه ستون فقراتش شكسته است به او ميگويند فقير پس فقير نه يعني بيمال فقير يعني كسي كه ستون فقراتش شكسته است و چون آدم بيمال قدرت قيام ندارد به او ميگويند فقير مثل مسكين هم همينطور است مسكين نه يعني بيمار مسكين يعني زمينگير يعني كسي كه يكجا نشسته قدرت پا شدن ندارد ساكن شده يكجا اين سكون هم غير از آن سكينت است يك وقت سكينت و آرامش است كه اين با عنايت الهي حل ميشود يك وقت سكون است در برابر حركت كه قدرت حركت را از آدم ميگيرند سكين را كه سكين گفتند براي اينكه قدرت حركت را از آن مذبوح بيچاره گرفته اين مذبوح ديگر قدرت حركت ندارد اين را ساكن كرده اين را به اين مناسبت كارد را ميگويند سكين فقر سكين است آدم را زمينگير ميكند نه سكينت بياورد پس اينكه به فقير ميگويند فقير سرّش آن است به فقير ميگويند مسكين سرّش اين است كه اين فقر مثل سكين است آدم را از پا درميآورد اينكه در روايات آمده است «ما ضرب الله العباد بسوط اؤجع من الفقر»[5] همين است سوط با «سين» و «طاء»ي مؤلف يعني تازيانه فرمود خدا هيچ را با تازيانهاي دردناكتر از فقر نزد هر كسي فقير شد با تازيانهاي تنبيه شد كه از او دردناكتر نيست چون عمده آبرو است كه در معرض خطر است.
معاني فقير و مسكين در حال اجتماع و افتراق
بله ممكن است گاهي هم ميگويند اينها «اذ اجتمعا افترقا و اذ افترقا اجتمعا» وقتي با هم ذكر بشوند آن فرق خاصشان ملحوظ است وقتي تنها ذكر بشوند هر كدام به تنهايي ذكر شد اجتمعا معناي ديگر را هم به همراه دارد حالا فقير بدتر است يا مسكين آن هم يك بحث خاص دارد غرض آن است كه هر دوي اينها براساس فقه اللغه بر انسان نادار و ندار و تهيدست حمل ميشود جلوي اين كار را بايد گرفت براي اينكه در سوره «نساء» فرمود اين مال سبب قيام است كسي كه مال نداشته باشد مثل كسي است كه ستون فقراتش شكسته است كسي كه مال نداشته باشد زمينگير است مثل اينكه كارد به او رسيده سكين به او رسيده از حركت افتاده است ميشود مسكين چنين چيزي در اسلام ممنوع است و ذات اقدس الهي به اندازه نياز هر موجودي كه نفس ميكشد روزي ميدهد حتي نفس گياهي به عدد نياز همه گياهان ذات اقدس الهي باران ميفرستد هيچ ماري هيچ عقربي را خدا در عالم بيروزي نگذاشته و اين وعده الهي را ذات اقدس الهي بازگو كرد و خداوند هم كه ﴿لا يُخْلِفُ الْميعادَ﴾[6] چون مار است يا عقرب است بايد گرسنه بماند اينطور نيست
پاسخ احنفبنقيس به معاويه در نفي جبرگرايي در اعطاي روزي خداوند
در شرح حال احنف ابن قيس آمده است كه گويي در اسدالغابة در شرح حال احنف اين آمده است يك تورم و گراني پيش آمد در عصر معاويه معاويه مردم را جمع كرد بر اساس مكتب جبر به اينها ميگفت مگر شما معتقد نيستيد به سرنوشت و قضا و قدر گفتند چرا گفته خب قضا و قدر شما اين است كه خداوند فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[7] اين آيه را شايد نخوانديد گفته بالأخره آنچه را كه خدا از مخزنش نازل كرده همين است براي شما به همين اندازه و چه اعتراضي داريد احنف ابن قيس پا شد گفت معاويه اينجا سهتا مسئله است ما در دوتا مسئله اول و دوم هيچ اختلافي نداريم تمام حرف ما روي مسئله سوم است مسئله اول اين است كه تمام حقايق پيش ذات اقدس الهي است در مخزن الهي هست ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ دوم اين است كه ذات اقدس الهي بر اساس اينكه رازق ما است ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ﴾[8] و مانند آن روزي ما را برابر مصلحت از مخزن خودش به اندازه رفع نياز ما نازل كرده است سوم اين است كه آنچه را كه خداي سبحان براي تأمين ما از مخزن خود براي ما نازل كرده است تو گرفتي در خزانه خودت گذاشتي ما روي اين سومي حرف داريم
سيره اميرالمؤمنين در مبارزه با فقر اقتصادي
خب اگر اين نباشد و همان ساده زيستي باشد و متعادل زندگي كردن باشد هيچ فقري هم پديد نميآيد اين است كه ابن ابي الحديد نقل ميكند در شرح نهجالبلاغه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) هر هفته بعد از توزيع اموال بيت المال «يكنس بيت المال كل جمعة و يصلي فيه ركعتين»[9] همين است بعد از توزيع اموال بيت المال بين مردم و مستمندان اين بيت المال را جارو ميكرد اين اتاق را آن وقت كه اسكناس نبود بانك نبود سكه هم كه نبود مضروب نبود هر چه بود شمش بود كه قبلاً هم به عرضتان رسيد كسي ميرفت گوشت بخرد يا نان بخرد يك شمش طلا يا يك شمش نقره ميبرد به اصطلاح درهم يا دينار ميبرد و يك مثقال طلا يا يك مثقال نقره ميبرد قدري گوشت ميگرفت قدري نان ميگرفت بعدها سكه شد و بعدها كاغذ به نام اسكناس و گرنه آن وقتها با شمش طلا يا نقره معامله ميكردند اينكه گفتند در شرح حال عمرو عاص نوشتهاند كه بعد از مرگ او ورثه او طلاها را با تبر تقسيم كردند همين بود انبارش مثل انبار هيزم پر از همين شمش طلا بود بعد از فتح امپراطوري ايران و روم همه اين غنائم به حجاز رفت و انبارهاي اينها پر اين شمش طلا شد خب وجود مبارك حضرت امير بعد از اينكه اين بيت المال را اين اتاق را رفت و رو ميكرد «يصلي فيه ركعتين» دو ركعت نماز ميخواند به شكرانه اينكه من اين اموال را امينانه توزيع كردم و دستم آلوده نشده آن وقت اگر كمبودي هم باشد مردم كاملاً تحمل ميكنند بنابراين جلوي فقر اقتصادي را بايد گرفت چه اينكه ميتوان گرفت فقر طبيعي خب امر طبيعي است مال را كه علت قيام يك ملت است كه در سوره «نساء» فرمود اين مال را به دست هر كس ندهيد چون عامل قيام شماست بخشهاي فراواني دارد
تفاوت نظام اقتصادي اسلام با نظام سرمايهداري غرب و نظام سوسياليست شرق
نظام اقتصادي در اسلام هم اين در بحثهاي مكاسب به عرضتان رسيد كه آنجا ذات اقدس الهي علتش را بازگو فرمود در سورهٴ مباركهٴ «حشر» آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «حشر» اين است كه ﴿ما أَفاءَ اللّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُري فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ اْلأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ﴾ بعد از اينكه جريان فيء را بازگو فرمود فرمود بايد توزيع بشود مال خدا و مال پيامبر و مال ذوي القربي است يعني مال امام بعد مال يتامي است و مساكين و ابن السبيل است سرّ اينكه اموال را بايد در اختيار خدا و پيغمبر و امام گذاشت و به مستمندان رسيدگي كرد براي آن است كه اين مال دولت بين الاغنياء نباشد مستحضريد كه اين نظام سرمايهداري غرب يا نظام دولت سالاري كمونيستي كه شرق روي اين نظام سيستم اقتصادي را اداره ميكرد اين سرمايهها دولت بين الاغنياء بود دولت را دولت گفتند چون تداول ميشود دست به دست ميگردد در نظام كاپيتال غرب اين سرمايه منحني ناقصي دارد فقط بين سرمايهدارها ميگردد بقيه ديگر عمله و اكرهاند آن يكي مثلاً ميبينيد چهلتا كشتي ميخرد دويستتا هواپيما ميخرد آن يكي چند هزار اتومبيل ميخرد آن يكي چهارتا كارخانه ميخرد پول در دست همينها است آن كارخانهاش را ميفروشد كشتي ميخرد اين كشتياش را ميفروشد هواپيما ميخرد اما چهلتا كشتي و دويستتا هواپيما و دوهزار و سه هزار اتومبيل و چندتا كارخانه و اينها منحني ناقصي است كه پول در دست اينها است بقيه هم ديگر عملهاند و مزدور اين نظام غرب نظام سرمايهداري غرب اين است نظام سوسيال شرق آن هم دولت سالاري است يعني سرمايه در اختيار دولت است از اين دولت به آن دولت از آن دولت به آن دولت تداول ميشود بينالدول نه در نظام سرمايهداري غرب نه در نظام سوسيال شرق هرگز اين مال دور كامل نميزند كه به دست همه مردم برسد در منحني ناقصي يا فقط بين اغنيا دور ميزند يا بين دولتها دور ميزند ديگر دايره وسيع نيست كه به دست ملتها هم برسد اين كريمه فرمود مال را در يك مدار خاصي مثل يك دايره بايد پهن كرد به دست همه آحاد ملت برسد هر كسي برابر استعداد خودش كسب حلال داشته باشد اينطور نباشد در منحني ناقص فقط دست يك عده باشد اينطور نباشد ﴿كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً﴾ يعني تداول بشود ﴿بَيْنَ اْلأَغْنِياءِ مِنْكُمْ﴾[10] بلكه بين الناس اجمعين بايد باشد آن وقت چنين نظامي ميشود نظام سرمايهداري اسلام اين ميشود اصل كلي به منزله قانون اساسي كه براساس اين جهت بايد برنامهريزي بشود فرمود اگر مال به دست امام و پيغمبر باشد او ديگر سعي ميكند كه اگر وام است به همه بدهد اگر امكانات است براي همه فراهم بكند و مانند آن اين چنين نباشد كه فقط ﴿بَيْنَ الأَغْنِيَاءِ مِنكُمْ﴾[11] تداول بشود.
ميزان تصرف امام معصوم(عليه السلام) در انفال, فيء و غنيمت
مطلب بعدي آن است كه اصطلاح انفال و فيء و غنيمت آن در فقه كاملاً تبيين شده است اما در بحثهاي قرآني خيلي باز نشده البته بحث مبسوط اينها به فقه برميگردد اين سهتا اصطلاح است كه انفال چيست و غنائم چيست و فيء چيست اين را فقه بايد باز كند در فقه به بركت روايات اهل بيت (عليهم السلام) مرز هر سه مشخص است انفال ديگر كاري به مسائل جنگ ندارد آنچه را به عنوان منابع و منافع و مهم است مثل معدن نفت معدن گاز دريا جنگل اينگونه از امور سلسله جبال اينها همه به عنوان انفال است آنچه هم كه بدون اذن امام يا با مصالحه از كفار به دست آمده آن هم فيء است در اختيار امام است آنچه كه به اذن رهبر و امام جنگي شروع شده و مسلمين فاتح شدند گرفته ميشود به عنوان غنيمت است كه انفال كلاً در اختيار امام است فيء كلاً در اختيار امام است درباره غنائم خمس در اختيار امام است خمس يعني بيست درصد نه سهم امام براي امام است خمس يعني بيست درصد يعني دوتا ده درصد يعني هم سهم امام هم سهم سادات متعلق به امام است اينطور نيست كه سهم سادات براي سادات باشد سهم سادات هم اختيارش به دست امام است سهم امام هم اختيارش به دست امام است اينكه در روايات دارد «لنا الخمس»[12] خمس يعني همان بيست درصد ممكن است در اصطلاحات عرفي آن سهم سادات را بگويند خمس ولي در اصطلاح روايي و فقهي آن بيست درصد و آن يك پنجم را ميگويند خمس و ائمه فرمودند «لنا الخمس »، «الخمس لنا»[13] لذا اگر كسي مالش متعلق به خمس بود سهم سادات را خواست به سيد بدهد بايد به اذن فقيه جامع الشرايط باشد
زمام تصرف در خمس به دست پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و امام معصوم(عليه السلام)
خب در جريان خمس كه فرمود: ﴿فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ﴾ اين هم ميتواند شرحي باشد براي انفال و هم توضيحي باشد براي آيه فيئي كه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» است لكن در هر امر بين سهم خدا و پيغمبر و ذوي القربي كه اين «الف» و «لام» آن عوض از مضاف اليه است يعني ذي قرباي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميشود امام خب نه هر كسي كه به او منسوب است درباره اين سهام سهگانه «لام» استعمال شد ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي﴾ اما براي سهام سهگانه ديگر ﴿وَ الْيَتامي وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ﴾ «لام» به كار نبرد آنجا سه بار كلمه «لام» تكرار شده است براي اينكه تا معلوم بشود زمام به دست آنهاست اما در مصارف سهگانه ديگر سهم سادات اينها مصرفاند زمام به دست اينها نيست اينطور نيست كه خمس «لله و للرسول و ذوي القربي و لليتامي و للمساكين و لابن السبيل» تا آدم خودش بتواند سهم سادات را به سادات بدهد اينها ميشوند مصرف آنها ميشوند زمامدار يعني خدا و پيامبر و امام آنچه كه سهم خداست در اختيار پيغمبر است بعد از رحلت پيغمبر آنچه كه سهم خدا و پيغمبر است در اختيار امام (عليهم الصلاة و عليهم السلام) است بقيه يعني يتامي و مساكين و ابن سبيل مصرفاند لذا درباره اينها كلمه «لام» را به كار نبرده نه در سوره «حشر» كه جريان فيء مطرح است نه در سوره «انفال» كه جريان خمس مطرح است آنها ميشوند مصرف به اذن آنها بايد كه به اين مصارف برسد
شمول اطلاق آيه خمس بر هر نوع غنيمت
منتها اين آيه گرچه در سياق جهاد و جبهه و جنگ و امثال ذلك است لكن نه شأن نزول نه مورد هيچ كدام مخصص نيست نه سياق مخصص است بلكه به اطلاق آيه ميشود عمل كرد و روايات هم همين اطلاق را تأييد ميكند چه اينكه غنيمت در برابر غرامت است هر نفعي كه انسان ميبرد غنيمت است و هر زياني كه دارد غرامت است لذا ﴿غَنِمْتُم﴾ اختصاصي به مسائل جنگي ندارد هرگونه درآمدي آن صحيحه هم بازگو ميكند ميگويد هر چه را كه انسان به دست آورده است غنيمت است و مشمول اين آيه حتي هبه هبه خطير و مهم نه هبههاي حقير در آن روايت هبه را هم فرمود خمس دارد چون جزء غنائم است بالأخره حق هم اين است اينطور نيست كه هر هبهاي كه به آدم دادند خمس نداشته باشد گرچه فتواي بعضي از اعاظم اين است لكن حق آن است كه هبه اگر خطير باشد خمس دارد خب اگر زمام خمس به دست امام است و اگر آيه مطلق است و اگر لغت تأييد ميكند و اگر لغت اين مسئله غنيمت را در مطلق درآمدها به كار ميبرد بسياري از لغويين اقدمين و قدما و متأخرين اين كلمه غنيمت را درباره مطلق درآمد بهكار بردند پس دليلي ندارد كه ما اين را اختصاص بدهيم به مسائل جنگي صرف اينكه مورد مورد جنگ است كه خب مخصص نيست اطلاق نازل حجت است نه خصوصيت مورد بنابراين لغت عام است و مطلق آيه مطلق است مورد نزول خاص است و مورد كه هرگز مخصص نيست ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي﴾
تعلق خمس و ماليات بعد از تمليك سود و غنيمت
مطلب ديگر آن است كه آيا اين خمس يعني بيست درصد به مال مكلف تعلق ميگيرد يعني انسان مالي را كه تحصيل كرده است صد در صد براي اوست آنگاه در رتبه متأخر بيست درصد به عنوان يك پنجم به او تعلق ميگيرد يا نه اصلاً مال وقتي كه ملك آدم ميشود مشتركاً وارد ميشود هرگونه غنيمتي را كه انسان ميبرد هشتاد درصد براي او بيست درصد براي امام مشتركاً وارد ميشود از اينكه فرمود: ﴿أَنَّما غَنِمْتُمْ﴾ ظاهرش اين است كه شما به دست آورديد ﴿فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ﴾ اين است كه خمس در رتبه لاحق به او تعلق ميگيرد لكن ثمره عملي ندارد در مرحله بقا بدون فاصله همين كه مالي به دست آدم آمد در مرحله بقا انسان شريك دارد يك وقت است كه دو نفر شريكاند در يك كارخانه در يك كارگاه اين سود همين كه وارد كارگاه ميشود مشتركاً وارد ميشود نيمي براي زيد نيمي براي عمرو مشتركاً وارد دستگاه ميشود يك وقت است كه نه نظير ماليات است اين سود مستقيماًَ براي اين شركت است آنگاه مراكز اخذ ماليات بر درآمد درصدي را به عنوان ماليات متعلق ميكنند كه آن ماليات بر درآمد است اول اين درآمد ملك صاحبان شركت است بعد روي مال اينها ماليات گرفته ميشود ميشود ماليات بر درآمد اين شركت لكن بدون فاصله زماني است فقط لحاظاً و رتبتاً متأخر است و در مرحله بقا مشترك است چون در مرحله بقا مشترك است نميشود در اين مال تصرف كرد مگر بعد از تخميس و اداي خمس.
وجوب پرداخت خمس به غير مكلّفين
مطلب ديگر آن است كه جريان ﴿فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ﴾ و مانند آن نظير ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً﴾[14] نيست كه تكليفي را بخواهد تا ما بگوييم مربوط به مكلفين است چه اينكه نظير صوم و صلات هم نيست و با خود مال كار دارد لذا اگر كسي صاحب مال بود كودك بود كودكي شريك بود با سرمايه كودك كسي دارد تجارت ميكند برخي از سهام اين شركت براي يك كودك غير مكلف است خب آن هم بايد خمس بپردازد چون به مال تعلق ميگيرد نه اينكه تكليفي باشد منتها ولي كودك مكلف به اخراج است اگر ولي اين كار را نكرد مال را تطهير نكرد كودك وقتي بالغ شده است بايد سهم شركت را بپردازد آن شركت با خدا و پيغمبر است و با سادات است يعني اين بيست درصد كه در مال اوست بايد بپردازد تا اينكه اين شركت برطرف بشود و اگر نداد خداي ناكرده گرفتار ﴿وَ شارِكْهُمْ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾[15] خواهد شد اين ﴿شارِكْهُمْ فِي اْلأَمْوالِ﴾ همين است ﴿وَ اْلأَوْلادِ﴾ هم در روايات آمده است كه اگر كسي با مال غير مخمس آن عين مال را نه ذمه عين مال غير مخمس را مهريه زنش قرار بدهد آن فرزند فرزندي است كه شيطان در او شريك است ﴿وَ شارِكْهُمْ فِي اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ﴾[16] ـ معاذ الله ـ خب فرمود: ﴿فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي﴾.
مطلب ديگر آن است كه هيچ كدام از اينها نسخ اين ﴿وَ اعْلَمُوا﴾ نسخ آيه «انفال» نيست و آن توضيح اجمالي كه بازگو شده است هر كدام در محدوده خودشان وارد شدهاند در جاهليت اگر كسي جنگي ميكرد آن لشكر پيروز ميشد يك چهارم غنيمت را به او ميرباء ميگفتند و اين ميرباء هم براي سرلشكر و فرمانده جنگ بود ولي در اسلام اين چنين نيست.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ فجر، آيهٴ 20.
[2] . سورهٴ فجر آيهٴ 20.
[3] . حاشية شرح احقاق الحق، ج 22، ص 213؛ النظام السياسي، ص 247.
[4] . سورهٴ نساء، آيهٴ 5.
[5] . شرح نهجالبلاغه، ج 20، ص 301.
[6] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 9.
[7] . سورهٴ حجر، آيهٴ 21.
[8] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.
[9] . شرح نهجالبلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 199.
[10] . سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[11] . سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
[12] . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 41.
[13] . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 42.
[14] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 97.
[15] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 64.
[16] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 64.