اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اْلأَوَّلينَ ٭ وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصيرٌ ٭ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلي وَ نِعْمَ النَّصيرُ﴾
تبيين آيات با اسماي جماليه و جلاليه الهي
همانطوري كه ذات اقدس الهي اسماي حسنايي را براي خود اختصاص داد و خود را به آن اسماي حسنا ستود تبيين آيات الهي هم برابر با همان اسماي حسنا است يعني جمال و جلالش به هم آميخته است اينكه او داراي وعد است و داراي وعيد است به هم آميخته است تبشير و انذارش به هم آميخته است اينطور نيست كه با جلال محض يا با جمال صرف ظهور كند يا با بندگانش فقط از راه تبشير يا انذار صرف رفتار بكند يا با وعده محض يا وعيد صرف رفتار بكند لذا تا پايان بحث بين تبشير و انذار بين وعد و وعيد جمع فرمود بعد از اينكه در آيات قبل نسبت به تبهكاران وعيد را ذكر فرمود اينجا وعده را ذكر ميكند دوباره وعيد را مطرح ميكند دوباره وعده را ذكر ميكند تا پايان بحث ميفرمايد ﴿قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾ به كافران بگوييد كه راه توبه باز است اين توبه براي تطهير نفس سهم مؤثري دارد تمام سيئات گذشته را ذات اقدس الهي ميبخشد در صورتي كه كسي از كفر توبه كند و مسلمان بشود ﴿يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾ و اما اگر توبه نكردند دست به همان تبهكاريها و مبارزات ضد اسلامي زدند ﴿وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اْلأَوَّلينَ﴾ اگر اينها دوباره برگشتند به همان آن راه فتنه آنچه كه درباره نياكانشان يا درباره امم پيشين جاري شد درباره اينها هم جاري است سنت الهي اين بود كه هم برابر قضا و قدر آن برنامهها و امدادهاي غيبي را نازل ميكرد و هم تكليف خاصي بر بندگان لازم ميكرد كه آنها وظيفهشان را انجام بدهند نظام آفرينش در محدوده طبيعت و دنيا بر اين نيست كه همه كارها از راه معجزه و امدادهاي غيبي حاصل بشود چون انسان در مسير تكامل است تكليف دارد وظيفه دارد و مانند آن لذا اين سنت الهي را قرآن توضيح ميدهد ميفرمايد بخشي از سنت الهي به تكليف برميگردد كه خداوند بندگانش را مكلف ميكند كه وظيفه مبارزه را ادامه بدهند بخشي هم به امدادهاي غيبي برميگردد در سورهٴ مباركهٴ «توبه» آيه سوم به مشركين چنين خطاب ميفرمايد ميفرمايد كه ﴿فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ كه اين تبشير است و وعده است ﴿وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ﴾ اگر رو برگردانديد و به آن تبهكاريتان ادامه داديد بدانيد كه نميتوانيد قدرت الهي را عاجز كنيد شما بشويد معجز و معاجز و قدرت الهي عاجز بشود اين چنين نيست شما عاجز كننده نيستيد ﴿غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ﴾ اين عذاب ميتواند جامع عذاب دنيا و آخرت باشد بعد از آن در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه هشت به اين صورت آمده است ﴿وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرينَ حَصيرَاً﴾ اگر شما برگشتيد به آن روال سابق ما هم برنامهمان برميگردد گذشته از اينكه در قيامت گرفتار عذاب خواهيد شد اگر شما از توبه و انابه استفاده نكرديد آن راه تباهي گذشتهتان را ادامه داديد ما هم قهر ما برميگردد چه اينكه در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾[1] اگر كسي توبه نكرده باشد و حجت بر او تمام شده باشد هم احكام دنيا بر او جاري است هم احكام آخرت ديگر
سنت الهي تلفيقي از امداد غيبي و تكليف
خب در سورهٴ مباركهاي كه به نام پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يعني سوره 47 آنجا سنت الهي را خوب تشريع ميكند آيه چهار سوره 47 اين است ﴿وَ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ وَ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمالَهُمْ ٭ سَيَهْديهِمْ وَ يُصْلِحُ بالَهُمْ﴾ فرمود شما بايد مبارزه كنيد اينطور نباشد كه فقط منتظر امدادهاي غيبي باشيد آنكه منتظر امداد غيبي است سخن او سخن همان اسرائيليهاست كه به موساي كليم (سلام الله عليه) گفتند ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾[2] تو و خداي تو به جنگ اين فراعنه برويد ما اينجا نشستهايم اين فكر هم زمان موساي كليم (سلام الله عليه) محكوم بود هم زمان انبياي بعدي بساط و اساس تكامل بر اين است كه انسان به وظيفه الهي عمل بكند و خدا هم وعده داد كه ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾[3] در اين آيه چهار سوره 47 فرمود اگر خدا ميخواست كه آنها به هر وسيلهاي دست از كفر بردارند ﴿لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ انتصار يعني انتقام از آنها انتقام ميگرفت ﴿وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾ شما را ميخواهد بيازمايد آيا در جهاد موفقايد يا نه جهاد مال ميكنيد جهاد جان داريد يا نه آنها كه البته نداي الهي را تلبيه گفتند و در راه خدا شهيد شدند ذات اقدس الهي اعمال اينها را به ثمر ميرساند خب برابر آيه چهار سوره 47 تكليف ماها مشخص است و سنت الهي هم اين چنين است كه اگر بشر به وظيفه الهي خود عمل بكند ذات اقدس الهي امداد غيبي را ميفرستد ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾ نبايد گفت اگر حفظ دين خوب است خود خدا اين دين را حفظ بكند بدون اينكه ما تلاش بكنيم در سورهٴ مباركهٴ «يس» هم اين طرز تفكر نقل شد و نقد شد گروهي كه از انفاق مالي پرهيز داشتند ميگفتند كه ﴿أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ﴾[4] ما چرا به اين مستمندان و فقرا كمك بكنيم اينها را طعام بدهيم خب اگر اطعام اينها چيز خوبي است خود خدا بدهد چرا ما اين كار را بكنيم در حالي كه ذات اقدس الهي برخي را از روزي وسيع برخوردار كرد تا آنها را بيازمايد اين چنين نيست كسي بگويد ﴿أنُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ﴾ خدا ميخواهد او طعام داشته باشد ولي از راه شما كه شما را بيازمايد ببيند كه ينفقون في سبيل الله هستيد يا نه ﴿وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ﴾[5] هستيد يا نه و ﴿آتَوُا الزَّكَاةَ﴾ هستيد يا نه ميخواهد بيازمايد در جريان جهاد هم همينطور است خب حالا كه روشن شد سنت الهي تلفيقي است از امدادهاي غيبي و مبارزات مردمي عطف اين جمله دوم بر جمله اول در آيه سوره «انفال» كه محل بحث است جايگاه خودش را خوب پيدا ميكند براي اينكه اين چنين فرمود كه: ﴿إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾ كه اين تبشير است و وعده ﴿وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اْلأَوَّلينَ ٭ وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ سنت اوليه اين بود كه امدادهاي غيبي با مبارزات مردمي همراه است اگر كسي بگويد فقط خدا و تنهايي از راه امداد غيبي دينش را ياري كند جوابش همان آيه چهار سوره 47 است اين شخص در مسائل جهاد نظامي همان حرفي را ميزند كه اسرائيليها گفتند ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾[6] و اين شخص در مسائل اقتصادي و مالي همان حرفي را ميزند كه باز اسرائيليها گفتند ﴿أنُطْعِمُ مَنْ لَوْ يَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ﴾[7] پاسخ قرآن كريم اين است كه خدا دينش را حفظ ميكند ولي با آزمون و جهاد خدا به فقرا ميرسد ولي با تأسيس كميتههاي امداد و انفاق و ايثار و مانند آن بنابراين ﴿فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اْلأَوَّلينَ وَ قاتِلُوهُمْ﴾ يعني ﴿إِن يَعُودُوا﴾ دو چيز هست يكي هم امدادهاي غيبي است يكي اينكه شما مكلفايد به مبارزه ادامه بدهيد ﴿وَقَاتِلُوهُمْ﴾ لذا عطف ﴿قاتِلُوهُمْ﴾ بر ﴿فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اْلأَوَّلينَ﴾ اين خواهد شد كه اگر اينها به آن تباهيشان برگردند هم امدادهاي غيبي به حيات اينها خاتمه ميدهد و هم دستور الهي به مبارزات صادر خواهد شد ﴿وَ قاتِلُوهُمْ﴾.
آميختگي وعده الي با وعيد
مطلب ديگر آن است كه اين جمله ﴿وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم آمده است كه قبلاً بحث شد و اينجا هم در سوره «انفال» هست تفاوت اين است كه در آيه 193 سورهٴ مباركهٴ «بقره» به اين صورت آمده است اصل بحث كه آنجا باز بين وعده و وعيد و تبشير و انذار آميخته است فرمود ﴿وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾ كه در آيه 190 سوره «بقره» است ﴿وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ﴾ آن فتنهاي كه آنها در مكه داشتند بدتر از اينهاست براي اينكه آنها هم ميكشتند و تبعيد ميكردند اموال را مصادره ميكردند جلوي عقيده شما را ميگرفتند ﴿وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّي يُقاتِلُوكُمْ فيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ ٭ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ كه تبشير است ﴿وَ قاتِلُوهُمْ﴾ اين ﴿وَ قاتِلُوهُمْ﴾ يعني ان «لم ينتهوا» ﴿فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ «و ان لم ينتهوا» يعني «و ان يعودوا» پس ﴿وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ كه اين «كان» «كان»ي تامه است يعني «لا توجد فتنة»
تفاوت آيه ﴿والّذين كُله لله﴾ با ﴿يَكون الدين لله﴾
﴿وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾ تفاوت آيه 193 سوره «بقره» با آيه محل بحث سوره «انفال» اين است كه در سوره «بقره» نيامده ﴿وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾ بلكه دارد ﴿وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ﴾ اما آيه 39 سوره «انفال» كه محل بحث است اين چنين آمده ﴿وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾ سرّش ظاهراً اين است كه اين آيه سوره «انفال» ظاهراً قبل از آن آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» نازل شد براي اولين بار بايد معلوم بشود كه اين دين جهانشمول بايد فراگير باشد اختصاصي به يك منطقه خاص ندارد ﴿وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾ بعد از اينكه ثابت شد هدف ذات اقدس الهي اين است كه اين دين جهانشمول فراگير بشود آنگاه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بعد از اين نازل نشد نيازي نبود كه بفرمايد ﴿وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾ چون اصل براي اولين بار فرمود كه تمام دين بايد براي خدا باشد و دين در سراسر عالم بايد الهي باشد لذا در آيه 193 سورهٴ مباركهٴ «بقره» به اين صورت آمده است ﴿وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ﴾ ديگر نفرمود ﴿وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾
بيان نكات ادبي حول آيه مورد بحث
آيه 38 اين است كه ﴿قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾ ديگر اين و ﴿وَ قاتِلُوهُمْ﴾ عطف بر «ينتهوا» نخواهد شد ﴿قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾ اين جمله ﴿وَ قاتِلُوهُمْ﴾ بايد بر اين نزديك عطف بشود چون ضلع دوم مقول مشخص نيست اگر عطف نشود اما اگر عطف بشود يعني پيغمبرا به كفار بگو وعده بده به تبشير كه ﴿إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾ بعد وعيد و انذار را هم بازگو كن كه ﴿إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اْلأَوَّلينَ﴾
مبارزه انبيا با سران كفر
خب ﴿مَضَتْ سُنَّتُ الأَوَّلِينَ﴾ در فرضي كه كفار به تباهيشان ادامه بدهند يعني فقط امداد الهي به حيات اينها خاتمه ميدهد شما وظيفه نداريد يا نه اگر اينها برگشتند به همان فتنههاي قبلي هم امدادهاي الهي از غيب ميرسد هم وظيفه شما مسلمين ادامه مبارزه است ﴿وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اْلأَوَّلينَ ٭ وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ يعني اگر اينها دست به آن فتنه زدند هم امدادهاي غيبي كه فعل خداست در راه است و هم مبارزات شما بايد در راه باشد يعني ﴿وَ إِنْ يَعُودُوا﴾ چون الآن با مستضعفين كه انسان نميجنگد حرف انبيا(سلام الله عليهم) هم مستقيماً با مردم نبود با ائمه كفر بود مردم را با ﴿ادْعُ إِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾[8] خوب ميشود هدايت كرد افراد عادي اگر طعم شيرين تبليغ رهبران الهي را بچشند يقيناً ميپذيرند اين ائمه كفرند كه آنها را ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾[9] تعبير قرآن كريم اين است كه اين ائمه كفر اين سران ستم مردم را شستشوي مغزي دادند با اين تبليغات از آنها اطاعت گرفتند استخفاف كردن يعني خفيف سبك تهي مغز يعني شستشوي مغزي فرعون اولين كارش اين بود ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ حرف انبيا اين است كه كار به مردم نداشته باشيد بگذاريد ما با آنها حرف بزنيم حالا اگر نپذيرفتند نپذيرفتند مردم بالفطره اگر مزاحمي نداشته باشند يقيناً حرف انبيا را ميپذيرند مخصوصاً اگر معجزات را ببينند حرفي را انبيا ميآورند كه دلپذير است هم خودشان دلپذيرانه عمل ميكنند سنت و سيرتشان جاذبه دارد هم مردم را به عقلشان دعوت ميكنند به آن دفائن عقول را اثاره ميكنند اولين حرفي كه موساي كليم (سلام الله عليه) به فرعون زد اين بود كه ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللّهِ﴾[10] فرمود ما درباره كانال سوئز و معادن سرزمين مصر و امثال ذلك كه دعوا نداريم ما درباره انديشههاي مردم حرف داريم اين مردم را آزاد بگذار بگذار حرف ما را بشنوند جنگ با سران كفر براي اين است كه اينها هم نائياند هم ناهي هم دور از ديناند و هم مردم را دور ميدارند نه خودشان استفاده ميكنند نه ميگذارند پيام انبيا به مردم برسد ميگويند مثل آن سنگ دهنه نهر است كه نه خودش آب ميخورد نه ميگذارد آب به پاي درخت برسد الآن هم بوق و تبليغات سران كفر مخصوصاً استكبار و صهيونيست دست آنهاست اگر مردم را آزاد بگذارند كه حرف انبياي الهي را بشنوند حرف اسلام را بشنوند خب ميپذيرند جنگ با مردم نيست تمام تلاش انبيا اين است كه اين سنگ دهنه جدول و جوي را بردارند كه آب برسد به مزرعه
بازگشت جهاد ابتدايي انبيا به دفاع
كه بازگشت اين جنگها همهاش به دفع است يعني بازگشت جهاد ابتدايي به دفاع است اولاً دفاع هم به دفع برميگردد ثانياً نامهاي كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي امپراطوري ايران و روم نوشت گفت مردم را رها كنيد بگذاريد ما مشكلمان را با مردم حل كنيم هرگز انبيا نيامدند مستقيم با مردم در جنگ باشند با آن سران ستم كه ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[11] با آنها در نبرد بودند كه شما مردم را آزاد بگذاريد بگذاريد حرف ما را بشنوند مردم كه حرف انبيا را شنيدند ﴿يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾[12]
پاسخ به نقد فخر رازي در عدم آزادي بشر در دينداري
خب حرف آن بزرگواران اين است اما مشكل جناب صاحب المنار اين است كه ايشان خيال ميكردند كه ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[13] معنايش اين است كه مردم در دينداري آزادند شرعاً خب اگر شرعاً آزاد هستند خب پس چرا ميگوييد بگيريد و ببنديد ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ﴾[14] شرعاً كه آزاد نيستند تكويناً بله مردم تكويناً آزادند ميخواهند بپذيرند ميخواهند نپذيرند و همين آزادي نشانه كمال است اگر كسي مجبور باشد به اطاعت نظير حيوان كه كامل نخواهد شد كمال در اين است كه انسان قدرت دارد آزاد است ميتواند انتخاب بكند با ميل و اراده خود يكي از دوتا راه را انتخاب ميكند اگر راه صحيح را انتخاب كرد با اينكه ميتواند راه بد را انتخاب بكند غريزه راه بد رفتن را هم دارد آنگاه «طُوبي لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ» تكويناً ﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾[15] ﴿إِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ إِمّا شَاكِرَاً وَ إِمّا كَفُورَاً﴾[16] ﴿هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ﴾[17] اما شاكراً و اما كفوراً ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[18] اينها نظام تكويني است اما تشريعاً امر است نهي است واجب هست جهنم است خب اگر مردم آزاد باشند هر ديني را بخواهند بپذيرند ديگر بگير و ببند قيامت براي چيست معلوم ميشود كه مردم شرعاً آزاد نيستند و تكويناً آزادند يعني تكويناً آزادند تشريعاً بندهاند مثل طبيب طبيب به بيمار ميگويد شما تكويناً آزادي هم ميتواني پرهيز كني هم ميتواني ناپرهيز باشي ولي اگر بخواهي سالم باشي بايد اين دارو را مصرف بكني آن غذا را بخوري آن غذاهاي ديگر را نخوري و آن كارهاي ديگر را هم نكني اين آزادي تكويني زمينه تكامل است و گرنه انسان هستي محدود دارد اين هستي محدود با همه كار كه سازگار نيست در بحثهاي قبل هم اشاره شد انسان آزاد است و اين آزادي حق او است نسبت به اعمال نسبت به اخلاق به رفتار و گفتار و نوشتار ولي قانوني از طرف ذات اقدس الهي بالاي سر اين آزادي است انسان موظف است اين آزادي خود را حفظ بكند انسان درباره آزادي آزاد نيست انسان بنده است
وظيفه انسان در حفظ و سلطنت بر اموال خود
يعني آن روزي كه بحث مطرح شد سه مقطع ذكر شد نظير همين در فقه هم همين حرفها مطرح است در فقه در جريان «الناس مسلطون علي اموالهم»[19] سهتا مسئله است در جريان آزادي هم سهتا مسئله است در جريان «الناس مسلطون علي اموالهم» يك مسئله اين است كه چه چيزي مال است چه چيزي مال نيست خب اين را شارع بايد بگويد ميگويد شراب مال نيست ولي انگور مال هست اين درباره اموال حالا اگر كسي مالي فراهم كرد زحمت كشيد انگوري و باغ انگوري تهيه كرد و انگور پيدا كرد چون مال اوست «الناس مسلطون علي اموالهم» اين مسئله دوم و امر دوم كه سلطه دارد بر اين مال هر گونه استفاده بخواهد بكند آزاد است به هر كسي ميخواهد بدهد آزاد است به هر كسي بفروشد آزاد است به هر كس كرايه و اجاره بدهد آزاد است مسئله سوم من اين است كه آيا او بر اين سلطنت هم سلطه دارد يا موظف است اين سلطه را درست اعمال بكند حالا اگر كسي گفت من مسلطام بر مال اين مال را اينجا گذاشتم رها بكنم كه تبذير بشود اسراف بشود ضايع بشود آيا او موظف است كه اين سلطنت را حفظ بكند يا نسبت به اين سلطه هم سلطان است او هرگز نسبت به اين سلطه سلطنت ندارد كه من ميخواهم اين مال را رها كنم از سلطنت خودم صرفنظر كنم اينجا بگذارم هر چه ميخواهد بشود اينطور نيست او نسبت به اين سلطنت بنده است موظف است موظف است كه اين سلطنت را حفظ بكند و در راه صحيح اعمال بكند اينطور نيست كه نسبت به سلطه هم سلطنت داشته باشد
تكليف انسان به حفظ آزادي
در جريان آزادي هم [همچنين] يك سلسله كارهاست يك سلسله نوشتار و گفتارو رفتار و شئون است كه چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام اينها مشخص شد انسان هم در انتخاب اين مشاغل و شئون آزاد است اين هم مسئله دوم اما در آزادي آزاد است يا موظف است آزادي خود را حفظ بكند آيا انسان شرعاً ميتواند خود را بفروشد اگر وضع ماليش بد بود ميتواند خود را برده كند يا اين كار هم جهنم دارد در قيامت و هم حرام است در دنيا چرا انسان نميتواند خود را بفروشد براي اينكه اين آزادي تكليف خداست خدا او را مكلف كرده به حفظ آزادي سلطه بر آزادي حق او نيست حق آزادي زيرمجموعه تكليف اوست او موظف است اين آزادي را حفظ بكند او در آزادي آزاد نيست لذا هر كاري را نميتواند بكند هر روشي هر گفتاري هر منشي را نميتواند انتخاب بكند كه به آن سلب آزادي ختم بشود و خود را برده كند تمام اين تهديدات الهي براي اين است كه به انسان بفهماند شما آزادي يك، و در آزادي مكلفي كه اين آزادي را حفظ بكني خودت را بند نكن به زندان نبر اين دو، منتها ميفرمايد اگر كسي خلاف كرد خودش را گرو داد فرمود شما حق نداريد خودتان را گرو بدهيد شما خانه نيستيد فرش نيستيد گرو ندهيد آدم ميتواند فرش خودش را گرو بدهد خانه خودش را گرو بدهد اما حق ندارد خودش را گرو بدهد فرمود اگر معصيت كرديد شما را گرو ميگيرند چون معصيتكار بدهكار است بدهكار بايد رهن بدهد ﴿كُلُّ امْرِي بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾[20] ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾[21] و اين خلاف شرع است فرمود معصيت كردي شما را گرو ميگيرند چون معصيتكار بدهكار است بدهكار بايد گرو بدهد اين جا كه مال و خانه گرو نميگيرند كه خود آدم را گرو ميگيرند و اين كار هم حرام است پس چه چيزي حلال است و چه چيزي حرام است در مسائل مال و امتعه و اينها اين مقطع اول انسان در انتخاب اعمال و عقايد و اخلاق و فقه و حقوق آزاد است مقطع دوم در آزادي بنده است مسئله سوم ما در آزادي آزاد نيستيم كه اين آزادي ملك طلق ما باشد كه هر طور خواستيم از اين آزادي استفاده كنيم
توجه جهاد پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با سران كفر
خب فرمود شما اين مردم را رها كنيد حرف اسلام اين نيست كه مستقيماً برويد با مردم بجنگيد با ائمه كفر بجنگيد اگر فرمود: ﴿وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ با فتنهگر بجنگيد مردم مستضعف كه فتنه ندارند بيچارهها اين صناديد قريش بودند كه فتنه داشتند و وجود مبارك موساي كليم هم به فرعون فرمود: ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبادَ اللّهِ﴾[22] مردم را رها كن بگذار حرف ما را بشنوند اگر نپذيرفتند خب نپذيرفتند اگر قرآن فرمود: ﴿قاتِلُوهُمْ﴾ مشخص كرد كه محور قتال چه كساني هستند فرمود: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[23] با آنها بجنگيد كه حرفتان به مردم برسد لذا فرمود اگر اين كار را نكردند شما بجنگيد ﴿وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾ در جريان اهل كتاب چون آنها في الجمله حقاند و نه بالجمله فرمودند با آنها مبارزه كنيد ﴿حَتّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ﴾[24] اقليتهاي ديني اگر به شئون اسلامي حرمت بنهند ميتوانند در كشورهاي اسلامي زندگي كنند نفرمود با اينها بجنگيد تا مسلمان بشوند فرمود با اينها بجنگيد ﴿حَتّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ﴾[25] تا جزيه بدهند اما با سران كفر فرمود بجنگيد تا ريشه شرك برداشته بشود نه جزيه بدهند آنجا جنگ مغياست به اعطاي جزيه اينجا جنگ مغياست به زوال فتنه ﴿حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ كه «كان» «كان»ي تامه است يعني «لا توجد فتنةٌ» آنجا اقليت ديني بودن فتنه نيست در بسياري از مسائل مشترك با حوزه اسلامياند فرمود ﴿حَتّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «توبه» هم به همين صورت ذكر كرد فرمود با آنها مبارزه كنيد ﴿حَتّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ﴾ اما چه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» چه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» درباره مشركين نفرمود اگر اينها آمدند حالا مالي دادند شما اكتفا كنيد سخن از مال نيست فرمود: ﴿حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ خب اين نشانه هدفگيري اسلام در مبارزات داخلي و خارجيش اما اينكه فرمود: ﴿فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾[26] اين براي آن است كه باز بشارت را اينجا حفظ كرده اينكه فرمود: ﴿بِما يَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾ يك هشدار و تبشير ضمني است كه فرمود خدا قادر هست و عالم هم هست چون عالم است چيزي بر او مخفي نيست كه به چه كسي بدهد به چه كسي ندهد
تفاوت تأويل با تفسير
يكي از بحثهايي كه در جريان تأويل گذشت در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» اين بود كه تأويل از سنخ تفسير نيست تفسير يا برابر تنزيل است يا ظاهر تنزيل است يا باطن تنزيل اين تفسيرهاي عرفاني يا مانند آن كه احياناً ميشود اينها تفسير به باطن است يعني با مفهوم كار دارد تفسير يا تفسير به ظاهر است يا تفسير به باطن اما تأويل از سنخ تفسير نيست اصلاً از سنخ لفظ و مفهوم و اينها نيست آن مصداق خارجي و عين خارجي را ميگويند تأويل كه در قرآن فرمود اينها منتظرند تأويل قرآن بيايد ﴿يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ﴾[27] در قيامت تأويل قرآن ميآيد در دنيا تفسير قرآن است اين روايتي كه زراره (رضوان الله عليه) و ديگران غير از زراره هم نقل كردند از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) نقل كردند فرمود: «لم يجئ تأويل هذه الآية»[28] تفسير آيه معلوم است ولي تأويلش تا وجود مبارك حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) ظهور نكند تأويل اين آيه نميآيد يعني اين آيه پياده نميشود هنوز نيامده مصداقش كه تأويل يعني أول و رجوع از ذهن به عين از مفهوم به مصداق آن وقت كه حضرت آمد ظهور ميكند بعد فرمود: ﴿وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاكُمْ﴾ اين صغرا و خدا هم بهترين مولاست و بهترين نصير.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ انفال، آيهٴ 19.
[2] . سورهٴ مائده، آيهٴ 24.
[3] . سورهٴ محمد، آيهٴ 7.
[4] . سورهٴ يس، آيهٴ 47.
[5] . سورهٴ انعام، آيهٴ 141.
[6] . سورهٴ مائده، آيهٴ 24.
[7] . سورهٴ يس، آيهٴ 47.
[8] . سورهٴ نحل، آيهٴ 125.
[9] . سورهٴ زخرف، آيهٴ 54.
[10] . سورهٴ دخان، آيهٴ 18.
[11] . سورهٴ توبه، آيهٴ 12.
[12] . سورهٴ نصر، آيهٴ 2.
[13] . سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[14] . سورهٴ حاقه، آيات 30 ـ 31.
[15] . سورهٴ كهف، آيهٴ 29.
[16] . سورهٴ انسان، آيهٴ 3.
[17] . سورهٴ بلد، آيهٴ 10.
[18] . سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[19] . بحار الانوار، ج 2، ص 272.
[20] . سورهٴ طور، آيهٴ 21.
[21] . سورهٴ مدثر، آيهٴ 38.
[22] . سورهٴ دخان، آيهٴ 18.
[23] . سورهٴ توبه، آيهٴ 12.
[24] . سورهٴ توبه، آيهٴ 29.
[25] . سورهٴ توبه، آيهٴ 29.
[26] . سورهٴ انفال، آيهٴ 39.
[27] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 53.
[28] . بحار الانوار، ج 51، ص 55.