اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلي جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ ٭ لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلي بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَميعًا فَيَجْعَلَهُ في جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ ٭ قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اْلأَوَّلينَ ٭ وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصيرٌ ٭ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلي وَ نِعْمَ النَّصيرُ﴾
حسرت ثمره انفاق مال كفار
اين كريمه كه فرمود كفار كمك مالي ميكنند ولي اين كمك مالي براي آنها سودي ندارد گذشته از اينكه يك اصل كلي است در آن جريان جنگ بدر و احد پيشگويي و زمينه اعجاز غيبي هم به همراه دارد فرمود اينها الآن تلاش و كوشش ميكنند لكن هم اين اموال بر آنها حسرت ميشود اولاً شكست ميخورند ثانياً و اين قدرت نظامي و مالي آنها هيچ كارآمد نيست بحثهاي جهنم هم كه سر جايش محفوظ بنابراين گذشته از اينكه يك اصل كلي است و تا زمان قيامت كبرا اين اصل جاري هست پيشگويي و جريان اعجاز را هم به همراه دارد.
جداسازي خبيث از طيب و عدم اختصاص آن به قيامت
مطلب دوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ اين هم يك اصل كلي است همواره در جريانهاي سياسي و مانند آن گروهها افكار و اشخاص شناخته شده نيستند لكن در جمع بندي شده بالأخره خبيث از طيب جدا ميشود اينطور نيست كه بساط دنيا بر اختلاف و امتزاج و بدون تميز باشد در هر جرياني گروهها جناحها احزاب حق و باطل با هم هستند سرانجام ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ يك اصل حاكم است بالأخره روزي آن درون بيرون ميآيد و ظاهر ميشود تنها اختصاصي به قيامت ندارد.
بيان وسعت بهشت و جهنم
مطلب سوم آن است كه جهنم در برابر بهشت است خدا بهشت را با وسعت و عظمت ستود صحبت در اين است كه ﴿سَابِقُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّماءِ﴾[1] يا ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالأَرْضُ﴾[2] در آن دو آيه از مساحت بهشت و فسحت و وسعت بهشت سخن به ميان آمده و روايات هم معنا كرده است اينكه گفته ميشود ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ﴾ نه معنايش اين است كه مجموع بهشتيها در يك چنين عالمياند بلكه مساحت خانه هر مؤمن اين قدر است كه اگر همه مردم دنيا بخواهند مهمان يك مؤمن بشوند جا دارد همه مردم دنيا بخواهند مهمان يك مؤمن بشوند در بهشت منزل او وسيع است ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ﴾ اين است كه انبيا اوليا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) خيليها را سفيه ميدانند كه شما چه چيزي را به چه چيزي تبديل كرديد فروختيد همين است در بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه اگر شما بدانيد بهشت چه خبر است اينجا جمع نميشويد دور من مشكل شما اين است كه از عالم بيخبريد نميدانيد خداي سبحان در برابر ايمان و عمل صالح و عدل موقت چه خواهد داد به هر تقدير جاي مؤمن در بهشت وسيع است لكن جهنميها هميشه گرفتار ترافيكاند و تراكماند و تراكب اينطور نيست كه جهنمي در جهنم هم راحت جاي وسيع داشته باشد براي سوخت و سوز آنجا هم جايش تنگ است اينطور نيست كه دست و بالش باز باشد تا بتواند دست و پا بزند با دست و پاي بسته ميسوزانندش ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحيمَ صَلُّوهُ ٭ ثُمَّ في سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعًا فَاسْلُكُوهُ﴾[3]
علت تحت فشار بودن انسان تنگنظر در نشأت مختلف
خب اين كسي كه تنگ نظر است خود را ميبيند و منافع خود را و لاغير اين در دنيا در فشار است در برزخ و حالت احتضار هم در فشار است در جهنم هم در فشار اما در دنيا در فشار است براي اينكه تمام تلاش و كوشش او و بيخوابيهاي او براي طلب مفقود و حفظ موجود است آنچه را كه ندارد فراهم بكند آنچه را هم كه دارد تلاش و كوشش ميكند حفظ بكند تمام آز و حرصش بين اين دو امر خلاصه ميشود طلب مفقود و حفظ موجود و همين دو امر هم او را فشار ميدهد كه با داشتن همه امكانات بالأخره شبها بايد با قرص خواب بخوابد و هيچ آرامشي هم ندارد از اين معنا در دنيا ذات اقدس الهي تعبير به ضنك كرده است كه ﴿مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكَاً﴾[4] اين زندگي فشارداري دارد اين براي دنياي او ولو از نظر مسائل مالي متمكن باشد در زمان مردن هم فشار احتضار دارد براي اينكه از همه اينها بايد دل بكند كه بر او بسيار سخت است همان احتضارش به صورت فشار قبر درميآيد در قبر هم فشارش بين اين تعلقات است آنجا هم در ضغطه قبر و فشار قبر رنج ميبرد ولو يك قبر وسيعي براي خود انتخاب بكند ولي از فشار قبر در امان نيست چون قبر همان آن برزخ خواهد بود چهار عالم كه نيست يكي دنيا يكي قبر يكي برزخ يكي قيامت وقتي از ائمه (عليهم السلام) سؤال ميكنند كه برزخ از چه وقت شروع ميشود «القبر منذ»[5] كه اين روايات در جوامع ما هست مخصوصاً مرحوم فيض در وافي اينها را جمع كرد و شرح هم داد كه برزخ همان قبر است چه در صحرا بميرد چه در دريا بميرد بالأخره اگر كافر باشد فشار دارد آتشي نيست كه از آب بترسد و در آب آتش نباشد اينطور نيست آن قبري كه «حفرة من حفر النيران»[6] اگر كسي در دريا هم غرق بشود همينطور است ديگر در جريان قوم نوح مستحضريد كه فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نارًا﴾[7] نه «ثم ادخلوا» اينها همين كه غرق شدند مستقيماً رفتند در آتش با «فاء» كه هم ترتب است هم فاصله زماني نيست آتشي است كه در دريا هم هست ﴿أُغْرِقُوا﴾ نه «ثم ادخلوا» ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نارَاً﴾ خب اين هم ميشود فشار قبر يعني فشار برزخ در جهنم هم همين آيات خوانده شده كه ﴿مُقَرَّنينَ فِي اْلأَصْفادِ﴾[8] در اين زنجيرها بستهاند و ميسوزند آن ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[9] يك آيه ﴿مُقَرَّنينَ فِي اْلأَصْفادِ﴾ اين دو آيه اين كريمه كه فرمود: ﴿وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلي بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَميعَاً فَيَجْعَلَهُ في جَهَنَّمَ﴾ اين هم نشان ميدهد كه بستهبسته ميآيند گاهي يك نفر را در زنجير ميبندند گاهي دهتا دهتا را بستهبسته ميآورند اينها كه «الكفر ملة واحدة» با هم بودند اينها را بستهبسته در آتش مياندازند كه جا براي دست و پا زدن اينها هم نيست براي اينكه از دستش هيچ استفاده نكرد از پايش هيچ استفاده نكرد از مجاري ادراكي تحريكياش هيچ بهره نبرد لذا همانطور دست بسته بود ديگر مثل اينكه دست ندارد پا بسته بود مثل اينكه پا ندارد لذا با همين وضع اينها را گرفتار عذاب ميكنند
مشروح المكان بودن مؤمن در نشأت مختلف به دليل شرح صدر
خب ﴿فَيَرْكُمَهُ جَميعَاً﴾ پس آنجا يعني جهنم جاي تراكم جاي تراكب و ازدحام است در قبال بهشت مرد مؤمن در هر سه نشئه در فسحت است چون شرح صدر دارد بر اساس ﴿مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجَاً ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ﴾[10] اين هرگز نميماند در تنگنا نيست اين براي دنيا در برزخش هم كه «روضة من رياض الجنة» «القبر اما حفرة من حفر النيران روضةٌ من رياض الجنة»[11] همان شخص ميبيند ديگر همان شخص ميبيند وقتي اين تشييع كنندهها رفتند او را مينشانند و با او اعمال و كارهايش را شروع ميكنند خودش كاملاً ميبيند ميبيند همين قبر است منتها او ميبيند ديگران نميبينند خودش ميبيند او را نشاندند ديگران نميبينند اين براي دنياي او كه شرح صدر دارد در برزخ هم كه «روضة من رياض الجنة» در بهشت هم كه ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ﴾[12] بنابراين مؤمن در هر سه نشئه مشروح المكان است چون مشروحالصدر است از شرح صدر برخوردار است لذا در دنيا هم در هيچ كاري نميماند در برزخ هم «في روضة من رياض الجنة» در جنت هم ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ﴾ تراكم و تراكبي در كار نيست آن چون بعد از او آمده در قيامت هم ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ هست و ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[13] اما اين اطلاقش شامل هر دو قسمت ميشود آن ذيلش به قرينه جهنم مربوط به جهنم است اما اين ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ اين دليل است براي تشخيص غالب و مغلوب ديگر فرمود ﴿ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلي جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ﴾ اين با تشخيص غالب و مغلوب از يك سو تشخيص جهنميها و بهشتيها از سوي ديگر براي آن است كه در هر دو نشئه امتياز پيدا كنند اطلاق آيه شامل هر دو بخش ميشود اختصاصي به آخرت ندارد نه چون در ذيل كه مثلاً ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ﴾[14] آنها كه در دلهايشان مرض است فكر كردند كه بالأخره روزي خدا اينها را بيرون نميآورد بيرون ميآورد گاهي اصلاً در دنيا ميآورد گاهي هم در آخرت بيرون ميآورد اختصاصي به جريان آخرت ندارد اطلاقش شامل هر دو بخش خواهد شد تراكم به معني پرشدن كه نيست كه اگر پر ميشد آنگاه ﴿هَلْ مِن مَزِيدٍ﴾[15] جا نداشت
تفاوت قانون جبّ با عدم عطف بماسبق
خب چون تبشير و انذار با هم هست لذا تا پايان بحث مسئله تبشير و انذار را كنار هم ذكر ميكنند ﴿قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾ اين تبشير ﴿وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اْلأَوَّلينَ﴾ اين انذار اين جريان اينكه اگر اينها موعظه پذيرفتند گذشتهها از اينها صرفنظر ميشود در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 275 ذيل بحث ربا به اين صورت آمده است كه ﴿فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهي فَلَهُ ما سَلَفَ﴾ اگر كسي در زمان جاهليت و كفر ربا گرفته بود معصيت كرده بود حكم تكليفي و حكم وضعيش ساقط است ﴿فَانْتَهي فَلَهُ ما سَلَفَ﴾ اختصاصي هم به مسئله ربا ندارد براي اينكه مورد مخصص نيست و شأن نزول مخصص نيست و مانند آن اصل كلي اين است كه ﴿فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهي فَلَهُ ما سَلَفَ﴾ و قانون «الاسلام يجب ما قبله»[16] يا تعبيراتي كه در كتابهاي اهل سنت آمده است «الاسلام يهدم ما قبله و ان الهجرة تهدم ما كان قبلها و ان الحج يهدم ما كان قبله»[17] اينها هم تأييد ميكنند لكن قانون جبّ غير از قانون عدم عطف بر ما سبق است عدم عطف بر ما سبق كه هيچ قانوني عطف بر ماسبق نميشود معنايش اين است كه اگر يك سلسله كارهايي قبلاً ميشد و قانوني هم كه آنها را جرم بداند وضع نشده بود بعداً قانون وضع شد و آنها را جرم دانست قانون عطف بر ماسبق نميشود كه گذشته را هم شامل بشود مثلاً اگر تا اول مهر رفت و آمد دو طرفه در خياباني جايز بود قانون از اول مهر اين چنين شد كه اين خيابان بايد يك طرفه باشد كه اگر كسي دو طرفه رفت از آن طرف آمد او را جريمه ميكنند ميگويند اين قانون عطف بر ما سبق نميشود يعني كساني كه در شهريور از آن راه ميآمدند آنها را جريمه بكنند كه چرا شما يك ماه قبل از آن راه ميآمديد چون آخر يك ماه قبل اين خيابان دوطرفه بود يك طرفه نبود كه اين را ميگويند قانون عطف بر ما سبق نميشود از اين تاريخ به بعد هر كس مرتكب اين جرم شد بدهكار خواهد بود چون از اين تاريخ به بعد اين جرم تلقي شده است قبلاً كه جرم نبود اما «الاسلام يجب ما قبله»[18] ميگويد وقتي اسلام آمده و چيزهايي را به عنوان جرم معرفي كرده اگر كسي مرتكب بشود بايد هزينهاش را بپردازد چه مسلمان چه كافر بنا بر اينكه تكليف شامل كافر هم ميشود كما هو الحق ولي اگر كسي مسلمان بود و اين كارها را انجام داد گرفتار كيفر خواهد بود و اگر كافر بود و اين كارها را انجام داد و بعداً مسلمان شد مشمول عفو الهي است اين عفو سقوط بعد از ثبوت است عفو غير از عدم عطف بر ما سبق است عدم عطف بر ما سبق معنايش اين است كه قبلاً اين جرم نبود تا كسي از او عفو كند كه اما قانون جُب و عفو از گذشته اين است كه در ظرف ارتكاب اين عمل اين عمل جرم بود منتها اين شخص چون توبه كرده است ذات اقدس الهي از جرمهاي ارتكابي او صرفنظر ميكند پس اينها دوتا قانون كاملاً جداي از هم است و اصل ﴿فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهي فَلَهُ ما سَلَفَ﴾[19] شامل غير خاص خودش بايد برطرف كرد
تفاوت ديگاه صاحب المنار با ابنعباس در معناي فتنه در ﴿قاتلوهم حتي لا تكون فتنة﴾
﴿وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ اين فتنه كه معناي جامع و وسيعي دارد مصاديق فراواني دارد كه بارزترين آنها مسئله شرك است برخيها مثل جناب صاحب المنار و مانند اين چنين معنا كردهاند كه با مشركين مبارزه كنيد تا آن آشوبهايي كه داشتند آنها سر جايشان نشانده بشود گرچه اين تفصيل در تفسير المنار نيست ولي ميشود در تقريب بيان ايشان از اين آيه كمك ميگرفت مشركين قبلاً فتنهگري ميكردند برابر آيه سي همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» كه بحثش قبلاً گذشت كار آنها اين بود ﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ﴾ اينها براي براندازي نظام اسلامي نقشه اعدام نقشه تبعيد نقشه حبس و مانند آن نقشه مصادره ميكشيدند با اينها مبارزه كنيد تا دست آنها از فتنه عليه نظام اسلامي كوتاه بشود همين اگر دست آنها كوتاه شد ديگر كاري به اسلام و مسلمين ندارند بس است ﴿وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ اين غايت وقتي فتنه برطرف شد دست آنها كوتاه شد توان آن را نداشتند كه در براندازي اسلام و مسلمين و نظام اسلامي و عليه مسلمين تلاش و كوشش بكنند يا تبعيد يا اعدام يا زندان يا مصادره اموال و مانند آن ديگر كار تمام است بعد ميگويد كه از ابن عباس نقل شده است كه منظور اين است كه ﴿قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ يعني شركي روي زمين نباشد و چون ديدند اين كار خيلي سخت است آدم اينقدر مبارزه بكند كه كلاً شرك برطرف بشود گفتند كه تأويل اين آيه هنوز نيامده عند ظهور المهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) اين آيه معنا پيدا ميكند بعد براساس همان گرايش خاص وهابيت خودش كه نه به اين اصل معتقد است نه آيه را مثلاً حاضر است درست معنا كند اين را رد كرده كه منظور اين نيست كه شما مبارزه كنيد تا شرك برطرف بشود منظور اين است كه مبارزه بكنيد تا با شما كاري نداشته باشند و اگر كاري با شما نداشتند ديگر آيه ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[20] مطرح است شما مبارزه كنيد تا شما را در دينداري مزاحم آزادي شما نباشند شما هم مزاحم آزادي دينداري ديگران نباشيد چون ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾[21] و عدهاي هم در صدر اسلام بچههاي آنها يهودي شدند و مسلمين خواستند اين بچهها را از يهوديت به اسلام برگردانند دستور رسيد كه نه ﴿لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ﴾ چه كار داريد بگذاريد هر ديني كه خواستند قبول بكنند بنابراين معناي ﴿قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ اين است كه شما مرز مبارزهتان آنجا است كه ديگران كاري به شما نداشته باشند اما شما هم كاري به ديگران نداشته باشيد اگر به جايي رسيديد به قدرتي رسيديد كه ديگران نسبت به اسلام قدرت براندازي نداشتند درباره شما تبعيد زندان اعدام مصادره اموال و مانند آن نتوانستند تحميل بكنند ديگر مبارزات تمام است و چون به جريان حضرت حجت (سلام الله عليه) هم معتقد نيست اين را باور نميكنند احياناً اين را انذار تلقي ميكنند اين خلاصه نظر صاحب المنار
دليل عدم حضور عبداللهبنعمر در مبارزات صدر اسلام از منظر صاحب المنار
آن وقت جريان عبدالله ابن عمر را هم نقل ميكند ميگويد عبدالله ابن عمر در آن مبارزات صدر اسلام حضور پيدا نميكرد به او گفتند كه مگر شما آيه سوره «حجرات» را نشنيدهايد آيه نُه سوره «حجرات» ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَي اْلأُخْري فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتّي تَفيءَ إِلي أَمْرِ اللّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾ الآن كه بين حضرت امير و ديگران جنگ هست شما بايد بالأخره دخالت كنيد اصلاح كنيد ﴿بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ﴾ و اگر طرف اصلاحپذير نبود و سر از بغي درآورد بايد با باغي مبارزه كرد بايد با طاغي و ياغي مبارزه كرد آيا اين آيه را نشنيدي و نميخواهي به اين آيه عمل كني گفت من اگر تعيير بشوم و سرزنش بشوم كه چرا به آيه سوره «حجرات» عمل نكردم براي من بهتر است تا سرزنش بشوم كه چرا به آيه سوره «نساء» عمل نكردم در سوره «نساء» آيه 93 به اين صورت است ﴿وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ﴾ من اگر مبارزه كنم در اين جنگ شركت بكنم بالأخره عمداً مؤمني را ميكشم من اگر سرزنش بشوم كه چرا به آيه سوره «حجرات» عمل نكردم براي من بهتر است تا «لأن اعير بترك آية سورة «النساء»» اينجا ميگويد كه مؤمن را نبايد بكشيد
علت عدم شركت ابنزبير در نبرد از منظر صاحب المنار
در بخش ديگري كه ابن كثير جريان ابن زبير را مطرح ميكند ميگويد در جريان ابن زبير به او گفتند چرا شما در نبرد شركت نميكنيد و حال اينكه خدا فرمود: ﴿قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ گفت ما در عهد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اين آيه عمل كرديم و جلوي فتنه را گرفتيم ﴿وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ محقق شد اما «تريدون ان تقاتلوا حتي تكون فتنه»[22] شما دست به جنگ زديد ميخواهيد فتنه بكنيد و من شركت نميكنم آن وقتي كه ما ميجنگيديم براي اين بود كه فتنه پديد نيايد اما الآن شما داريد ميجنگيد كه فتنه كنيد لذا من دخالت نميكنم اين داستان مبسوط را در دو مقطع جناب صاحب المنار از عبدالله ابن عمر نقل ميكند «راضياً و مائلاً» به كه به روش جناب ابن عمر راضي است ميگويد اين نشانه آن است كه ايشان آيه را همانطور معنا ميكند كه ما معنا كرديم
بيان ادله و شواهد در نقد صاحب تفسير المنار در تفسير ﴿قاتلوهم حتي لا تكون فتنة﴾
بايد به جناب مفسر المنار گفت شما هم از شاهد داخلي غفلت كرديد يعني داخل اين آيه يك، هم از آيات ديگر غفلت كرديد دو، و هم از سرنوشت مشئوم و تلخ عبدالله ابن عمر كه علي ابن ابيطالب را تنها گذاشت و با پاي حجاج بيعت كرد غافل بوديد سه، آن روزي كه حجاج آمد و «هل من مبارز» طلب ميكرد و حاكم طاغي باغي علي الاطلاق آن منطقه شد همين عبدالله ابن عمر از ترس رفته كه با او بيعت كند گفت «مد يدك لأن ابايعك» براي اينكه من از پيغمبر شنيدم كه فرمود: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهليه»[23] و خليفه من و امام زمان من مروان در شام هست در جاي ديگر هست من به او دسترسي ندارم شما جانشين و نماينده او هستيد دستي دراز كن كه من بيعت كنم گفت وقتي ابن زبير روي چوبه دار رفت اين حديث يادت آمد تو با علي ابن ابيطالب بيعت نكردي همانجا پايش را دراز كرد گفت با پاي من بيعت كن گفت تو اگر ميخواستي به اين حديث عمل كني با علي ميساختي اين لاشه ابن زبير كه روي دار كشيده شده تو را به اينجا آورده خب جناب المنار شما از قصه عبدالله ابن عمر چرا بيخبريد اين سرگذشت تلخ براي او يك آدم محافظه كاري بود كه با دست علي ابن ابيطالب (سلام الله عليه) بيعت نكرد ولي با پاي حجاج مجبور شد بيعت كند
بيان شاهد داخلي در نقد صاحب تفسير المنار
اما آن دوتا شاهد قرآني فرمود در همين آيه محل بحث فرمود: ﴿وَ قاتِلُوهُمْ حَتّي لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ اين عقد سلبي قضيه عقد ايجابي قضيه هم در ذيل همين آيه است ﴿وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾ ديگر ديني غير الهي ما نداشته باشيم گر چه دين حق دين ناب همان اسلام است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾[24] نه تثنيه بردار است نه جمع دين تثنيه ندارد چه رسد به جمع كه بگويند اديان اما وقتي كه سخن فرعون و امثال فرعون مطرح است كه ميگويد ﴿إِنّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي اْلأَرْضِ الْفَسادَ﴾[25] معلوم ميشود دين مجموع قوانين حاكم بر يك مملكت است حرف فرعون اين بود كه من ميترسم موساي كليم دين شما را از بين ببرد همان حرفي كه پسر پهلوي در اواخر قدرتش در حرم مطهر امام رضا (سلام الله عليه) گفت اينها آشوبگران هستند من ميترسم اسلام را از بين ببرند حرف محمدرضا پهلوي در حرم امام رضا (سلام الله عليه) در اواخر قدرتش كمكم ميخواست فرار كند اين بود گفت من ميترسم كه اينها اسلام را از بين ببرند از آن طرف امام آن حرف را ميزند از اين طرف اين حرف ميزند خب ﴿إِنّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ﴾ اينگونه از اديان در عالم هست آيه ميفرمايد كه يك عقد سلبي داريم يك عقد ايجابي اينقدر مبارزه كنيد كه از سلطه و تيررس آنها خارج باشيد آنها نتوانند اعدام بكنند زندان ببرند مصادره كنند تبعيدتان كنند اين فتنهاي نباشد و عقد ايجابي هم دارد ﴿وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ﴾ اينقدر مبارزه كنيد تا كل دين براي خدا باشد اين شاهد داخلي
شاهد خارجي در نقد بر صاحب تفسير المنار
شاهد خارجيش در سورهٴ مباركهٴ «توبه» و سور ديگر به اين صورت آمده است در سوره «توبه» آيه 29 دارد كه آنها كه ﴿لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ﴾ با آنها مبارزه كنيد ﴿حَتّي يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ﴾ اين يك، آيه 32 و 33 اين است كه ﴿يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَي اللّهُ إِلاّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ ٭ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ﴾ خب اينكه ميخواهد بر همه اديان پيروز بشود اينكه با معجزه نميخواهد كه اگر با معجزه بخواهد كه آن گونه شهيد و اعطاي سيد شهدا در جريان احد و اينها نبود كه اعجاز آن گوشه كار است كه فرمود اگر شما ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ﴾ آن وقت ﴿يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ﴾[26] بنا بر اين نيست كه براساس اعجاز مسئله حل بشود در سورهٴ مباركهٴ 47 به نام پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است فرمود من اگر ميخواستم دينم را ثابت كنم ديگر به شما دستور جهاد نميدادم كه اين هم راه تكامل نبود كه ﴿لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ﴾[27] اگر خدا ميخواست خودش انتقام ميگرفت اما شما ديگر اهل بهشت نبوديد كمالي براي شما نبود ﴿لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾ خب پس بنا بر مبارزه است اگر كسي ملتي مبارزه كرد ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ﴾ محقق شد آنگاه اعجاز غيبيش «ينصركم الله»اش هست آيه 33 سوره «توبه» ميفرمايد كه اين اسلام بايد بر همه اديان پيروز بشود در سورهٴ مباركهٴ «فتح» آيه 28 به اين صورت آمده است ﴿هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفي بِاللّهِ شَهيدًا﴾ اصلاً اسلام آمده كه جهانگير باشد جهانشمول باشد و در سورهٴ مباركهٴ «صف» به اين صورت آمده است آيه هشت و نُه سوره «صف» اين است ﴿يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ ٭ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾ از اينجا معلوم ميشود كه آن رواياتي كه فرمود وجود مبارك حضرت مهدي موجود موعود (صلوات الله و سلام الله عليه) وقتي ظهور كرد اين آيه را پياده ميكند حق است قرآن ميگويد اسلام هم جهانشمول است و هم جهانگير اين مبارزه براي دوتا كار است يكي عقد سلبي كه زمينه فتنه فتانان گرفته بشود يكي هم زمينه ظهور صاحب اين عصر پديد بيايد آنگاه آن قصههاي ابن عمر كه حجت نيست به دليل اينكه كسي كه با پاي حجاج دارد بيعت ميكند به استناد «من مات و لم يعرف امام زمانه»[28] و آن كسي كه به منزله جان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است او را رها ميكند حرف او نميتواند حجت باشد استنباط او نميتواند حجت باشد نه پايه علمي دارد نه مايه ديني آخر انسان به حرف كسي استدلال ميكند كه يا حكيم باشد يا بالأخره مؤمن باشد جناب المنار آخر شما «اين تذهبوا» حرف ابن عمر را گذاشتي آن وقت با اين دوتا قصه و برهاني كه هم شاهد داخلي بر خلافش است و هم شاهد خارجي يعني آيات ديگر بر خلافش است هم آن سرگذشت مشئوم و تلخ خود ابن عمر بر خلافش است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ حديد، آيهٴ 21.
[2] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 133.
[3] . سورهٴ حاقه، آيات 30 ـ 32.
[4] . سورهٴ طه، آيهٴ 124.
[5] . الكافي، ج 3، ص 242.
[6] . بحار الانوار، ج 6، ص 214.
[7] . سورهٴ نوح، آيهٴ 25.
[8] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 49.
[9] . سورهٴ حاقه، آيهٴ 30.
[10] . سورهٴ طلاق، آيات 2 ـ 3.
[11] . بحار الانوار، ج 6، ص 214.
[12] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 133.
[13] . سورهٴ يس، آيهٴ 59.
[14] . سورهٴ محمد، آيهٴ 29.
[15] . سورهٴ ق، آيهٴ 30.
[16] . مستدرك الوسائل، ج 7، ص 448.
[17] . كنز العمال، ج 1، ص 75.
[18] . مستدرك الوسائل، ج 7، ص 448.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 275.
[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[21] . سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
[22] . الدر المنثور، ج 1، ص 206.
[23] . بحار الانوار، ج 32، ص 321.
[24] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 19.
[25] . سورهٴ غافر، آيهٴ 26.
[26] . سورهٴ محمد، آيهٴ 7.
[27] . سورهٴ محمد، آيهٴ 4.
[28] . بحار الانوار، ج 32، ص 321.