10 05 2000 4938186 شناسه:

تفسیر سوره انفال جلسه 47

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلي جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ (36) لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلي بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَميعًا فَيَجْعَلَهُ في جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (37) قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اْلأَوَّلينَ (38)﴾

 تفاوت عبادتهاي مادي و بدني مسلمانان با كفار

اسلام به معناي عامش كه شامل همه اديان ابراهيمي (عليهم السلام) مي‌شود اين است كه يك سلسله عبادتهاي بدني دارند و يك سلسله عبادتهاي مالي براي برقراري ارتباط بين خود و خدايشان مسئله صوم و صلاة مطرح است كه عبادتهاي بدني است براي تحكيم ارتباطشان با طبقه محروم مسئله زكات و كفارات و وجوه شرعي و اينها مطرح است پس يك سلسله عبادتهاي بدني است و يك سلسله عبادتهاي مالي كفار كه در قبال مسلمين صف آرايي كردند عبادتهاي بدني داشتند و عبادتهاي مالي در قرآن راجع به عبادتهاي بدني و مالي مسلمين تعبير به اقامه صلاة و ايتاء زكاة مي‌شود كه اينها يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة ولي درباره كفار مي‌فرمايد عبادتهاي بدني اينها همان مكاء و تصديه است كه ﴿وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً﴾ عبادتهاي مالي آنها به جاي اينكه انفاق بكنند في سبيل الله تلاش و كوششان اين است كه ﴿يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾ اين دو مطلب مقابل با آن دو مطلبي است كه مسلمين دارند پس مسلمين اقامه صلاة دارند و ايتاء زكاة هر دو عبادت است يكي براي برقراري ارتباط خلق با خالق يكي براي برقراري روابط حسنه بين مخلوقها اما كفار يك سلسله عبادتهاي بدني دارند كه در حقيقت قطع ارتباط است همان آن تصديه و مكاء است يك سلسله عبادتهاي مالي هم دارند كه انفاق است براي اينكه از راه خدا باز دارند.

تلاش كفار براي صدّ عن سبيل الله

مطلب دوم آن است كه كفار تلاش و كوششان گام به گام براي جلوگيري از اسلام و ترقيات اسلام است در قدم اول صد از مسجد الحرام داشتند يعني نه خودشان به احكام مسجد الحرام عمل مي‌كردند نه اجازه مي‌دادند مسلمانها در مسجد الحرام به عبادت بپردازند كه اين صد از مسجد الحرام بود لكن بعد از تشكيل حكومت در مدينه آنها به اين صد از مسجد الحرام اكتفا نكردند بلكه به صد عن سبيل الله به قول المطلق پرداخت لذا آيه 34 اين بود كه ﴿وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾ و آيه 36 اين است كه ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾ اين براي براندازي نظام اسلامي تلاش و كوشش كردند اين كاملاً فرق دارد.

عظمت بدن عنصري پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در رفع عذاب

در نوبتهاي قبل اشاره شده بود به اينكه ظاهر قرآن اين است كه اين خصيصه مال پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه با بودن آن حضرت در بين يك جمعيتي خدا مردم آن منطقه را عذاب نمي‌كند ﴿وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ﴾ و اين بيان را طبق بيان امام باقر (سلام الله عليه) وجود مبارك حضرت امير فرمود كه دو امان براي مردم وجود داشت يكي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يكي هم استغفار مردم آن امان اول از دست ما رحلت كرده است و ما بايد امان دوم را رعايت كنيم در اثناي آن بحث اشاره شد كه احتمالاً اين جزء خصايص النبي باشد وگرنه اگر همه ائمه (عليهم السلام) اين حكم را مي‌داشتند با بودن خود حضرت امير (سلام الله عليه) آن حكم امان براي اهل ارض بود لكن در آن اثنا يك سلسله بحثهايي هم به طور اجمال گذشت كه وجود مبارك امام معصوم و امام زمان در هر عصري كه باشد «بيمنه رزق الوراء و بوجوده ثبت الارض و السماء» آيا اين روايات فراواني كه وارد شده است «لو لا الحجه لساحت الارض باهلها» اين كافي نيست براي اثبات اينكه آن بركت مشترك بين پيغمبر و امام (عليهم السلام) است پاسخش اين است كه آن لسان «لو لا الحجه لساخت الارض باهلها» كه لسان روايات است و اين جمله «بيمنه رزق الوراء و بوجوده ثبت الارض و السماء» كه اين مضمون در دعاي عديله است و اين دعا متأسفانه مسند نيست گرچه مضمون پربركتي دارد اين معنايش آن است كه اگر يك لحظه‌اي امام معصوم در زمين نباشد بساط دنيا به قيامت تبديل مي‌شود آن يك مطلب خيلي عميق و بلندي دارد كه اگر يك لحظه‌اي يك مدتي مثلاً امام نباشد «لساخت الارض باهلها» و همان است كه «بوجوده ثبت في الارض و السماء» و اگر امام معصوم نباشد ديگر دنيا به آخرت منتقل مي‌شود لذا وقتي كه وجود مبارك حضرت ولي عصر شهيد مي‌شود دالان انتقال دنيا به قيامت است اين منافات ندارد كه وجود مبارك امام باشد و مردم يك منطقه عذاب ببينند بنابراين پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دو خصيصه دارد دو سمت دارد كه يكي‌اش مخصوص آن حضرت است ديگري عام آنكه عام است اين است كه با بود پيغمبر «ساحت الارض باهلها» نيست اين بركت براي معصومين ديگر ائمه ديگر (عليهم الصلاة و عليهم السلام) هستند چون همه اينها حجج الهي‌اند و اگر يك روزگاري امام معصوم رحلت كند و رخت بربندد و در بين مردم امام معصوم نباشد اين زمينه انتقال دنيا به آخرت و تبديل اين نشئه به نشئه ديگر است اما خصيصه ديگر بركت ديگر كه ظاهراً از مختصات پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است اين است كه با بود آن حضرت خداوند كسي را عذاب نمي‌كند در حضور آن حضرت يا با بود آن حضرت بعضي از انبياء هم همين‌طور بودند وقتي از قومشان جدا شدند عذاب آمده است بنابراين اين منافاتي با آن «لو لا الحجه لساخت الارض باهلها» ندارد.

شدت حرص كفار در براندازي نظام اسلامي

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ﴾ ظاهر اين جمع مضاف اين است كه همه ثروتهايشان را مي‌دهند در حاليكه اينها ينفقون بعض اموالهم و آن ضمير ﴿فَسَيُنْفِقُونَها﴾ هم باز برمي‌گردد به اموالهم اين نشانه شدت حرص آنهاست كه گويا آنها حاضرند همه اموالشان را بدهند تا نظام اسلامي را براندازند ﴿يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ﴾ اين شدت حرص آنها را مي‌رساند وگرنه آنها بعضي از اموالشان را انفاق مي‌كردند دو تا تأكيد اين مطلب را همراهي مي‌كند يكي آوردن فعل مضارع است كه نشانه استمرار است كه ﴿يُنْفِقُونَ﴾ يعني دائماً اين كار را مي‌كنند به تدريج يكي همان انگيزه‌شان كه ﴿لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾ است چون هدف آنها براندازي نظام است لذا هرگز دست از انفاق برنمي‌دارند اگر چنانچه لازم بود جهاد بدني كنند كه جهاد بدني و اگر لازم بود جهاد مالي كنند كه از جهاد مالي مضايقه نمي‌كنند.

بيان تفاوت ﴿بِما كُنْتُمْ تَكفُرون﴾ با ﴿بِمَا كُنتُمْ تَسكبُون﴾ در تعليل ﴿فَذوقوا العَذاب﴾

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾ در آيه 35 در سورهٴ مباركهٴ اعراف آيه 39 به صورت ديگري بازگو شده است ﴿بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ﴾ بازگو شده است آيه 39 سورهٴ مباركهٴ اعراف اين است كه وقتي دوزخيان به جهنم افتادند ﴿وَ قالَتْ أُولاهُمْ ِلأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ﴾ نه بما كنتم تكفرون سرّش آن است كه آنجا كفر مشترك بين تابع و متبوع است چون همه به كفر مبتلا بودند لذا اين طبقه‌اي كه اول آمدند و طبقه‌اي كه مثلاً متبوع‌اند به تابعونشان مي‌گويند شما هم روشهايي داشتيد كه بالأخره شما را به دوزخ آورد هم پيروي بيجا باعث دوزخ رفتن است هم رهبري بيجا لذا آنها كه گفتند ﴿إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ﴾ تابع و متبوع كه هر دو به جهنم مي‌روند گرفتار تعليل ﴿بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ﴾‌اند نه بما كنتم تكفرون چون بما كنتم تكفرون براي هر دو هست ديگر هيچ كدام از اينها نمي‌توانند به ديگري بگويند كه بما كنتم تكفرون چون هر دو كافر بودند لذا اين فرق باعث شد كه در آيه 39 سوره اعراف فرمود: ﴿فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ﴾ با اينكه اين عذاب مربوط به خصوص آخرت است و در جريان ما جريان عذاب بدر و امثال ذلك است لذا گذشته از آن فرق كه آن درباره عذاب آخرت است و در جريان ما عذاب دنيا را هم شامل مي‌شود تعبير ﴿بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ﴾ در آيه 39 سوره اعراف آمده و ﴿بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ﴾ در آيه 35 سوره انفال كه محل بحث است اين تفاوت جوهري‌اش بود.

حرص مشركان در انفاق مال براي صدّ عن سبيل الله

مطلب ديگر اينكه اين كفار كه حرصشان بر انفاق مال است تا از راه خدا باز بدارند سالكان سبيل حق را همين اموالي كه مورد علاقه آنها بود و اين را در راه براندازي آن نظام اسلامي هزينه مي‌كردند عين اين اموال كه محبوب آنها بود براي آنها حسرت است در حاليكه انفاق اين براي آنها حسرت است نه خود مال اسناد حسرت به اموال هم يك نحو مبالغه است براي اينكه اينها كارشان باعث حسرت آنهاست نه مالشان مال خب يك كالاي جامدي است سبب حسرت نمي‌شود اما چون ﴿تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا﴾ به مال علاقه زيادي دارند همين مال را در راه صد عن سبيل الله هزينه كردند همين مال براي آنها حسرت است در حاليكه كار اينها براي اينها حسرت است.

بيان دليل عدم ذكر فاعل در ﴿ثُمَّ يُغْلَبُون﴾

﴿ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ﴾ در جريان مغلوب شدن بر اساس به حسب ما يعلم منه جائز يا اسناد فعل به مجهول در صورتي كه فاعل معلوم باشد و نيازي به ذكر نباشد اينجا معلوم نيست كه غالب چه كساني هستند فرمود اينها مغلوب مي‌شوند اين به دو قرينه نيازي به ذكر غالب و فاعل نبود براي اينكه بحث در جنگ مسلمين و كفار است وقتي گفته شد كفار مغلوب شدند يعني مسلمين غالب‌اند و نكته ديگر اينكه ذات اقدس اله مشخص كرد كه غالب كه‌اند در سورهٴ مباركهٴ مجادله فرمود: ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾ در آيه 21 سورهٴ مباركهٴ مجادله به اين صورت آمده است ﴿إِنَّ الَّذينَ يُحَادُّونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ فِي اْلأَذَلِّينَ كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾ پس حكم دين خدا و رهبران الهي و پيروان رهبران و دين خدا سرانجام پيروزند اگر گفته نشد غالب چه كساني‌اند براي اينكه معلوم بود چه اينكه در جريان جنگ ايران و روم هم همين طور است آن روز دو امپراطوري و ابر‌قدرت در روي زمين بود يكي امپراطوري روم يكي امپراطوري ايران مثل آن وقتي كه نظام شوروي و نظام غربي اينها رو در روي هم بودند اگر يك وقتي گفته مي‌شد شورويها شكست خوردند يعني غربيها آمريكاييها پيروز شدند و اگر گفته مي‌شد آمريكاييها شكست خوردند يعني شورويها پيروز شدند چون اينها رو در روي هم بودند كس ديگري نبود كه اينها را شكست بدهد چون در عصر جنگ ايران و روم همين دو امپراطوري روي زمين حكومت مي‌كردند ديگران جزء اقمار اينها بودند وقتي در آيه دوم سورهٴ مباركهٴ روم مي‌فرمايد ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ معلوم مي‌شود كه غلبت الفارس ديگر غير از ايران كسي نبود كه بتواند امپراطوري روم را شكست بدهد نيازي به ذكر فاعل نبود وقتي فرمود رومي‌ها شكست خوردند يعني ايراني‌ها پيروز شدند بعد هم كه مي‌فرمايد ﴿وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ﴾ يعني ايرانيها شكست مي‌خورند وقتي كه قرينه باشد ديگر نيازي به ذكر احد الطرفين نيست يكجا فاعل محذوف مي‌شود به وجود قرينه يكجا مفعول محذوف مي‌شود به فعل قرينه در ﴿غُلِبَتِ الرُّومُ﴾ آيه 2 غالب محذوف شد يعني معلوم نيست چون فعل مبني مجهول است در آيه 3 كه ﴿سَيَغْلِبُونَ﴾ است مغلوب معلوم نيست كه كيست يعني ذكر نشده چون در هر دو جا معلوم است كه چه كسي غالب است و چه كسي مغلوب لذا يكجا غالب ذكر نشده يكجا مغلوب ذكر نشده اينجا هم همين طور است وقتي كه مي‌فرمايد كه ثم يغلبون يعني مسلمين غالب مي‌شوند.

جهنم مأواي كافران

اما ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلي جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ﴾ اين گذشته از اينكه اسم ظاهر است براي تعليل مسئله است براي اين نكته هم هست كه كفار بالأخره به جهنم مي‌رود و تقديم الي جهنم كه متعلق است بر يحشرون اين تنها براي اين نيست كه فواصل آيات همه با واو و نون ختم مي‌شود مثلاً يكجا يعلمون دارد يكجا تكفرون دارد يكجا خاسرون دارد يكجا اولين دارد و مانند آن يكي براي همان رعايت فواصل آيات است دوم براي افاده حصر است يا تنها راهي كه دارند اين است كه جهنم بروند اين چنين نيست كه به اعراف بروند يا جاي ديگري در قيامت بر اينها فرض بشود اينها فقط جهنمي‌اند ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلي جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ﴾ تمام اين كارها براي آن است كه بالأخره روزي در پيش است كه ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ حاكم است ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ گاهي از اينها به عنوان كافر ياد مي‌كند گاهي از اينها به عنوان خبيث ياد مي‌كند به لحاظ تعبيرات نقلي سخن از ايمان و كفر است به لحاظ تعبيرات عقلي سخن از خبث و طيب و خبيث و طيب است ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾.

مطلب ديگر آن است كه اين كفر ملت واحده بود و همه اينها در براندازي نظام اسلامي تلاش و كوشش مي‌كردند كه يد واحده باشند چون در دنيا تلاش و كوششان اين بود برابر آيه 19 سورهٴ مباركهٴ جن ﴿وَ أَنَّهُ لَمّا قامَ عَبْدُ اللّهِ يَدْعُوهُ كادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدًا﴾ متراكب بودند تلبد داشتند تراكم داشتند .. داشتند اين گروه و همفكران اين گروه كه عليه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) لبد بودند تلبد داشتند تجمع داشتند تراكم داشتند سرنوشت تلخ و مشئوم همين گروه اين است ﴿وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بَعْضَهُ عَلي بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَميعًا فَيَجْعَلَهُ في جَهَنَّمَ﴾ خب آنكه در دنيا عليه اسلام تلبد دارد تجمع دارد تراكم دارد در آخرت هم روي هم انباشته مي‌شوند و به جهنم فرستاده مي‌شوند خود همين اين اجتماعشان يك عذاب مضاعفي است براي او ﴿فَيَرْكُمَهُ جَميعًا فَيَجْعَلَهُ في جَهَنَّمَ﴾ آنگاه ﴿أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ﴾.

توبه ومجب بخشودگي كافران

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾ اين اختصاصي به كفار عصر نزول وحي ندارد اين يك قانون عام است كافر در هر عصر و مصري اگر توبه بكند گناهان قبلي‌اش بخشوده مي‌شود نه عبادتهاي بدني قضا دارد نه عبادتهاي مالي ترميم دارد ﴿يُغْفَرْ لَهُمْ﴾ چه كفار عصر نزول وحي چه كفار بعدي برخيها آن طوري كه جناب فخر رازي نقل مي‌كند از حنفيه آنها فكر مي‌كردند كه كفار مخاطب به فروع نيستند احكام فقهي فقط متعلق به مسلمانهاست كافران مكلف به فروع نيستند براي اينكه كفار در ظرف كفر اگر مكلف باشد اينكه محال است در ظرف كفر بتواند نماز بخواند روزه بگيرد اينكه به خدا معتقد نيست او كه به وحي معتقد نيست پس در ظرف كفر اين اطاعت محال است اگر از كفر برگشت و توبه كرد و مسلمان شد كه مكلف نيست و قائلون جبر «الاسلام يجب ما قبله» است و همين كريمه كه فرمود: ﴿إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾ يعني ديگر قضا ندارد كه از اين به بعد هم كه مسلمان است و مثل ساير مسلمين مكلف است پس كافر چه وقت مكلف به فروع است اين خلاصه برهاني است كه فخر رازي از آنها نقل مي‌كند و نقدي هم ندارد پاسخش اين است كه كافر مكلف هست به فروع همان طوري كه مكلف است به اصول و اينكه گفتيد در ظرف كفر تكليف امتثال محال است اين ممتنع به اختيار است نه ممتنع ذاتي اين امتناع به اختيار لا ينافي بالاختيار اين اگر توبه كند بايد هم توبه بكند مي‌تواند شرط صحت را تحصيل كند شرط وجوبش كه حاصل است منتهي شرط صحت را ندارد شرط صحت هم حصولي نيست تحصيلي است بلوغ شرط وجوب است حصولي است تحصيلي نيست كه كسي بلوغ را تحصيل كند اما اسلام شرط صحت است منتهي شرط تحصيلي است نه حصولي نه اينكه اگر يك وقتي مسلمان شد مكلف است نه بايد اسلام بياورد و مكلف هم هست و تكليف هم در حقيقت تشريف است خب اين شخص مكلف هست و خطاب دارد و اگر چنانچه تحصيل نكرده شرط صحت را در قيامت عقاب مي‌شود هم بر ترك اصول و هم بر ترك فروع هم عقابش مي‌كنند چرا موحد نشدي هم عقابش مي‌كنند چرا نماز نخواندي پس اين اثر كلامي دارد و مكلف هم هست وقتي هم كه مكلف شده است از او عفو مي‌شود بخشوده مي‌شود يعني اين سقوط بعد از ثبوت است اينكه ذات اقدس اله مي‌فرمايد كه اگر اينها توبه كردند ما مي‌بخشيم معلوم مي‌شود كه قبلاً كه نماز نمي‌خواندند روزه نمي‌گرفتند يا واجبات مالي را تعديه نمي‌كردند گناه كرده‌اند و اگر مكلف نبودند خدا بايد چه را ببخشد؟ اين كريمه نشان مي‌دهد كه اين خطابات متوجه اينهاست و الآن همان طوري كه درباره ترك اصول معصيت مي‌كنند درباره ترك فروع هم معصيت مي‌كنند منتهي اگر توبه بكنند اين توبه گناهان كرده را باعث مي‌شود خدا گناهان كرده را مي‌بخشد قبلاً گناه مي‌كردند كه نماز نمي‌خواندند الآن كه توبه كردند آن گناهانشان بخشوده مي‌شود نه اينكه الآن مكلف نيستند.

بيان مكلّف بودن كفار به فروع و اصول دين در نقد بر مرحوم خويي

مشابه اين شبهه در فرمايشات مرحوم آقاي خويي (رضوان الله عليه) هم هست كه ايشان مي‌گويد به فروع مكلف نيستند اين سخن بالأخره ناصواب است خب وقتي توبه كردند واقعاً توبه شستشو است اينكه مي‌گويند آب توبه آب توبه آنها جزء تشريفات و سنن و آداب است وگرنه خود توبه آب است آدم را پاك مي‌كند اين چنين نيست كه انسان يك مقداري آب بگيرد و دم بزند و بخورد آب توبه يعني آبي كه همان توبه است آدم را واقعاً پاك مي‌كند آن عزم واقعاً مطهر است و احكام وضعي و تكليفي كلاً را برمي‌دارد خب در همين عالم است كه اين كودهاي بدبو به صورت گل و ريحان در مي‌آيند ديگر آن مبدل السيئات بالحسنات در همين عالم كار مي‌كند ديگر خب انسان چقدر بايد بيچاره باشد از اين كودهاي بدبو هم بدتر باشد كه بالأخره نيفتد در دامن گل و رياحين و باغ و به صورت ميوه در بيايد آنكه هميشه كود مي‌ماند آن معلوم مي‌شود كه نرفت به سراغ باغ و بوستان اگر در باغ برود بالأخره يك روزي او هم ميوه شيرين در مي‌آيد ديگر اين سيئات تبديل به حسنات ممكن است چون ما در نشئه حركتيم نشئه تبديليم نشئه اين نيستيم كه اليوم حسابٌ و لا عمل كه در نشئه اليوم عملٌ و لا حساب به سر مي‌بريم هم چيز ممكن است همان طوري كه در اين نشئه يك گل معطر اگر بپوسد پژمرده بشود متعفن مي‌شود يك انسان مطهر و پاك هم اگر خداي ناكرده كج انديش در بيايد آن هم متعفن مي‌شود و همان طوري كه همين كودهاي بدبو اگر بيفتد در مسير در جذب اين درختهاي مثمر به صورت گلابي معطر و شاداب در مي‌آيد يك انسان هم اگر بيفتد در بحثهاي تهذيب نفس و در درس و بحث و اسلام بالأخره با شجره طوبي آشنا مي‌شود جذب مي‌شود يك ميوه خوبي هم مي‌دهد اين راه براي تبديل هست هم در احكام تكليفي و هم در احكام وضعي بالأخره ﴿قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ﴾ كفار هم به فروع مكلف‌اند و هم.

بيان نكته ادبي

به اصول ﴿وَ إِنْ يَعُودُوا﴾ نه يعودوا الي الكفر اگر يعودوا چون اينها كه ديگر توبه نكردند كه خدا به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد به اين كفاري كه عبادت بدني‌شان مكاء و تصديه است عبادت ماليشان انفاق اموال است براي صد عن سبيل الله به اينها بگو اگر برگشتند به همين صد عن سبيل الله ﴿فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اْلأَوَّلينَ﴾ اين يك فعل ماضي است كه در حقيقت نشانه تحقق وقوع است مستقبل محقق الوقوع در حكم ماضي است مضت گذشت يعني مي‌گذرد مضي و نفوذ دارد سنتي كه از ذات اقدس اله بود براي تنبيه تبهكاران درباره اينها هم تمضي منتهي چون مستقبل محقق الوقوع است از او به عنوان ماضي ياد كردند وگرنه در بخشهاي ديگر با فعل مضارع ياد شده است در سورهٴ مباركهٴ فاطر به اين صورت آمده است آيه چهل و سوم سورهٴ مباركهٴ فاطر اين است ﴿اسْتِكْبارًا فِي اْلأَرْضِ وَ مَكْرَ السَّيِّي وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّي إِلاّ بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ سُنَّةَ اْلأَوَّلينَ﴾ يعني اين هل استفهام انكاري است يعني لا ينظرون الا سنة الاولين لا ينظرون يعني لا ينتظرون الا سنت الاولين يعني اينها فقط منتظرند كه عذاب الهي بيايد سنتي كه به قوم عاد و ثمود رحم نكرد به اينها هم رحم نمي‌كند پس اينكه مي‌فرمايد ﴿فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ اْلأَوَّلينَ﴾ يعني تمضي سنت الاولين درباره اينها هم هست.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق