اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ ٭ وَ إِذا تُتْليٰ عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ ٭ وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليمٍ ٭ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾
مكر مستمر عليه پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
جريان مكر همانطوري كه ملاحظه فرموديد يك امر مستمري بود گاهي درباره شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم ) نقشه ميكشيدند كه آن حضرت را از پا دربياورند گاهي درباره شخصيت حقوقي او نقشه ميكشيدند كه به عنوان عامل نفوذي در او اثر كند و او برابر خواستههاي اين كفار و مشركين آيات الهي را _معاذ الله_ تغيير بدهد گاهي درباره خود مكتب و آيات الهي نظرهاي متفاوتي ارائه ميدادند كه يك نقشه مشئومي بود گاهي هم درباره پيروان اينها بود درباره شخص پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه همين آيه شاهد خوبي است چه اينكه بخشي از آيات سوره «اسراء» ناظر به آن است كه سعي ميكردند با مكر در شخصيت حقوقي آن حضرت نفوذ پيدا كنند و آن حضرت برابر خواستههاي اينها سخن بگويد آيه ٧٣ سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ناظر به اين بخش است ﴿وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذًا لاَتَّخَذُوكَ خَليلاً ٭ وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَليلاً ٭ إِذًا َلأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصيرَاً﴾[1] فرمود تلاش و كوشش آنها اين بود كه فتنهاي كنند و تو را از آن وحي الهي باز دارند كه تو ـ معاذ الله ـ آنچه را كه ما گفتيم كتمان كني و آنچه را نگفتيم به نام وحي به اينها ابلاغ كني كه اين كار البته شدني نبود با عصمت شما در چنين فضايي گاه به شما ارادت پيدا ميكردند خليل و دوست شما ميشدند ولي اگر تثبيت و صيانت و عصمت الهي نبود ممكن بود مقدار كمي ميل پيدا كني ولي چون تثبيت و صيانت و عصمت الهي است اين امكان منتفي شد فرمود ﴿وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَليلاً﴾[2] اين «كاد ان يركن» يعني نزديك بود كه ميل كند منتها ميل كم نه تنها ميل زياد نبود ميل كم هم نبود نه تنها ميل نبود نزديك به ميل هم نبود چون اين «لو» براي نفي آن پاسخ است فرمود اگر تثبيت الهي نبود ﴿لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَليلاً﴾ «كاد أن يركن» يعني نزديك ركون و ميل پيدا كند و اين «كاد» منتفي است يعني «لم يكد» است نزديك به ميل هم نشد پس نه فعل خارجي شد نه ميل بود نه نزديك به ميل هر سه منتفي است خب ولي آنها اين نقشه را داشتند
خطاب قرآن دربارهٴ مكرها و نقشههاي كافران عليه مكتب پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
درباره مكتب هم همين تعبيرات كه ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾ و مانند آن داشتند يا اينكه اين افسانهاي بيش نيست داشتند نظير آيه ١٥ سورهٴ مباركهٴ «قلم» به اين صورت است ﴿أَنْ كَانَ ذا مَالٍ وَ بَنينَ ٭ إِذا تُتْلي عَلَيْهِ آياتُنا قَالَ أَسَاطيرُ اْلأَوَّلينَ﴾[3] اين جز داستانها و افسانههاي پيشين چيز ديگري نيست و ديگر نميگفتند ما اگر وقت داشتيم مثل اين ميآورديم لكن ميگفتند اين اساطير اولين است و آيه هشت سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» به اين صورت است ﴿يَسْمَعُ آياتِ اللّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها﴾ در كمال بياعتنايي از كنارش ميگذرند ديگر نميگويد اين افسانه است يا من باور نميكنم سخني ندارد گاهي مكرش اين است كه اگر حق با توست و معادي حق است گذشتگان ما را احيا كن آنها خيال ميكردند كه معاد دنياي مكرر است انسان در دنيا زندگي ميكند و ميميرد دوباره به دنيا برميگردد خيال ميكردند عود يعني «عود الي الدنيا» لذا وقتي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از معاد اينها خبر ميداد اينها ميگفتند اگر حق با شماست و راست ميگوييد گذشتگان ما را زنده كنيد آيه ٢٥ سوره جاثيه اين است ﴿وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ مَا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ آنگاه در پاسخ فرمود ﴿قُلِ اللّهُ يُحْييكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾ كه ﴿لا رَيْبَ فيهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾ معاد كه جريان «عود الي الدنيا» نيست بساط دنيا كلاً برچيده ميشود خب.
يكي از مكرهاشان در برابر تلاوت آيات الهي اين بود كه ميگفتند نياكان ما را زنده كنيد آياتي كه بر اينها تلاوت ميشد هر كدام در زمينه خاص خود حق بود ولي اينها بهانه ميگرفتند ميگفتند نياكان ما را زنده كنيد پاسخش اين بود كه نياكان و شما همه زنده ميشوند منتها در معاد نه رجوع الي الدنيا پس اين تعبيرات در بسياري از آيات قرآني هست كه وقتي آيات الهي بر اينها تلاوت ميشد يا سخن نميگفتند يا چهره اينها در هم كشيده ميشد يا ميگفتند ﴿إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ﴾ يا ميگفتند ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾ اينها مكرهاي گوناگوني بود كه درباره مكتب داشتند و اين ﴿يَمْكُرُونَ﴾ هم كه فعل مضارع است نشانه استمرار به دوام اين مكر.
ديدگاه علامه طباطبائي دربارهٴ ناظر بودن آيات مورد بحث بر ولايت و جريان غدير
اما آيه بعد كه فرمود ﴿إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليم﴾ اين يك تفاوت نظري بين سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) و ساير مفسرين است ساير مفسرين اين دو آيه ٣٢ و ٣٣ همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» را همراه با آيات ديگر معنا ميكنند متحد السياق ميدانند سعي ميكنند با صدر و ساقه گذشته و آينده اين را مرتبط بدانند و معنا كنند ولي ايشان براساس شواهدي كه دارند ميفرمايند اين دوتا آيه جداگانه نازل شد مربوط به اين قضيه نيست شاهد مربوط به مسأله ولايت و جريان غدير و امثال ذلك باشد و علي حده اين به دستور پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اينجا قرار داده شد اين با قبل و بعد سازگار نيست نظير اين ابتكار تفسيري را ايشان در همان آيه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ اْلإِسْلامَ دينًا﴾[4] ميفرمايد نه با قبل مرتبط است نه با بعد مرتبط است قبل و بعدش درباره همين احكام ميته و امثال ميته است كه قبلاً هم نازل شده بود تازگي ندارد حالا اين چهارتا حكمي كه قبلاً هم نازل شده الآن هم نازل شده اين ديگر باعث يأس كفار نيست اينكه فرمود ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾[5] امروز از اين تاريخ به بعد كفار ديگر نااميد شدند معلوم ميشود يك حادثه جديدي رخ داد خب ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ﴾[6] اين چهارتا مسأله فقهي كه قبلاً هم نازل شده بود حالا بر فرض بار اول نازل شده اين ديگر باعث يأس كفار از نظام اسلامي و دولت اسلامي نخواهد بود معلوم ميشود حادثهاي پيش آمده كه قدرت اسلامي را تثبيت ميكند باعث اجراي حدود الهي است و اين نيست مگر همان برابر رواياتي كه وارد شده است مربوط به جريان غدير است اينجا هم يك بحث مفصلي دارند كه حتماً الميزان را ملاحظه بفرماييد تا ببينيم كه اين بحث به كجا منتهي ميشود آيا نظر شريف ايشان تام است يا نظر ساير مفسران كه اين دوتا آيه ٣٢ و ٣٣ را همراه با ساير آيات معنا ميكنند؟
اسطوره خواندن آيات الهي و درخواست عذاب الهي از ناحيه كافران لجوج
آنطوري كه ديگران معنا ميكنند اين است كه بعد از اينكه آيات الهي بر آنها تلاوت شد يك عده گفتند اينها جزء اسطورههاست ما هم اگر بخواهيم ميتوانيم مثل اين بياوريم همان حارث بن نجم و مانند آن گفتند اگر اين حق باشد يك و حق الهي باشد دو ما درخواست عذاب ميكنيم چون در هر دو جهت اينها به زعم باطل خودشان يقين بر خلاف داشتند هم در اصل حق بودن محتواي اين كتاب كه به اصطلاح حق فعلي است يكي هم استناد اين كتاب به الله كه حق فاعلي است آنها اصرارشان بر اين است كه اين حرفها بايد حق باشد مطابق با عقل و برهان باشد اولاً و اينها را هم خدا گفته باشد ثانياً اگر چيزي حق نبود يا حق بود و خودت گفتي نه خدا ما باور نميكنيم آنها چون قائل بودند كه هيچ كدام از اين دو نيست هم اسطوره است و هم گفته خدا نيست به ضرس قاطع ميگفتند كه اگر اين حق است عذاب بيايد به حيات ما خاتمه بدهد چون در حقيقت خود را محق ميدانستند و ـ معاذ الله ـ قرآن را باطل ميپنداشتند به زعم باطل اينها اين يقين رواني بود البته نه يقين منطقي باورشان بود اين از همان قطع قطاعي است كه در اصول گفتهاند خبري نيست اصلاً اعتباري ندارد اينها يقين منطقي نداشتند برهان اقامه نشده يك يقين روان شناختي به زعم خودشان در رسوبات جاهلي داشتند ميگفتند اين حرفي است باطل ـ معاذ الله ـ اولاً بر فرض هم حق باشد گفته خدا نيست لذا اين دو قيد را ذكر كردند گفتند كه اگر حق باشد يك «من عندك» باشد دو كه يقيناً اين چنين نيست ﴿فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ﴾ يك انسان عاقل بايد بگويد اگر اين حق است ما باور ميكنيم حالا چون حق نيست باور نداريم نه اينكه اگر حق است عذاب بيايد اين روي لجاج و عناد است كه اشد «الد خصام»اند لدند و مانند آن ﴿وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليمٍ﴾ يا يك عذاب دردناكي نظير سيل زلزله و مانند آن كه بر امم گذشته نازل ميشد نازل بشود يا نه يك عذاب سنگباران بشويم از آسمان كه هم عذاب جسمي را دارد هم خزي روحي را دارد
مراد از واژه «امطار» و بيان كيفيت نزول عذاب بارش سنگ بر كافران
اينكه گفتند ﴿فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ﴾ امطار هميشه از بالاست حالا گاهي ممكن است از بالاهاي كوه دامنه كوه و مانند آن مثلاً سنگي چيزي بيايد ولي اينها گفتند نه از آسمان بيايد كه روشن بشود عذاب الهي است نظير آنچه كه درباره قوم لوط نقل ميكنيد از آن سنخ عذاب بيايد كه هم عذاب جسمي باشد هم عذاب روحي يا نه يك عذاب ديگري بيايد اين تعبير در قرآن كريم كم نيست كه ما امطار كرديم يعني عذاب را بر اينها مطر گونه نازل كرديم در بخشي از آيات قرآن كريم اول با عنوان امطار مطرح شده است كه ما به عنوان باران چيزي بر اينها چيزي فرستاديم بعد هم توضيح دادند كه آنها را سنگباران كرديم در حقيقت نه باران مصطلح باشد كه مثلاً آبي آمده باشد آيه ١٧٣ سورهٴ مباركهٴ «شعراء» درباره همين قوم لوط فرمود آنها گفتند ﴿لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجينَ ٭ قالَ إِنّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالينَ ٭ رَبِّ نَجِّني وَ أَهْلي مِمّا يَعْمَلُونَ ٭ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعينَ ٭ إِلاّ عَجُوزًا فِي الْغابِرينَ ٭ ثُمَّ دَمَّرْنَا اْلآخَرينَ ٭ وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَرًا﴾[7] حالا اين مطر چه بوده است در آيات ديگر مشخص كرده است كه سنگبارانشان كرديم ﴿فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرين﴾[8] فعلاً در اين بخش از آيات ميفرمايد كه ما بر اينها امطار كرديم يعني از بالا بر اينها باران گونه عذاب را نازل كرديم آيه ٧٤ سورهٴ مباركهٴ «حجر» در جريان قصه لوط اين چنين ميفرمايد ﴿فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ﴾ گاهي هم در بعضي از آيات دارد ﴿حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ﴾ خب اين «سجيل» را گفتند معرب سنگ و گل است سنگ و گل است يا حجره «منضود» «نضد» يعني نظم طلح منضود يعني طلح منظوم ﴿حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ﴾[9] يعني حجاره منظم آنها را سنگباران كرديم معلوم ميشود اين امطار همان سنگباران كردن است كه در آيه ٨٢ سورهٴ مباركهٴ «هود» به اين صورت است ﴿فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ﴾ پس اينگونه از امطارها يعني سنگباران كردن حالا يا شهب و نيازك و همين سنگ ريزههاي آسماني است يا از راه ديگري تكوين شده هر كدام از اينها باشد بالأخره در اختيار ذات اقدس الهي است و ميتواند منشأ تعذيب باشد.
عوامل رفع عذاب الهي
﴿فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليمٍ﴾ آنگاه ذات اقدس الهي در پاسخ چنين پيشنهاد انتحار گونهاي ميفرمايد اينها گرچه استحقاق عذاب دارند ولي مانع تعذيب آنها يكي از دو امر است به عنوان منفصله مانعة الخلو كه اجتماع را شايد فرمود ﴿وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾ دو چيز است كه امان الهي است و باعث بر طرف شدن عذاب است اين در روايات هست در نهجالبلاغه اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) هم به همين صورت آمده است كه بعد از ارتحال پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود دو امان در زمين بود كه به وسيله آنها عذاب از امت برطرف ميشد يكي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) يكي استغفار فرمود امان اول را ما از دست داديم با ارتحال پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و امان دوم را كه استغفار است مواظب باشيد كه حفظ كنيد[10] ﴿وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾ يك جا به صورت فعل يك جا به صورت اسم فاعل ياد كرده است كه نشانه استمرار است يا ثبات فرمود خداي سبحان مادامي كه تو در بين اينها هستي اينها را عذاب نميكند و مادامي هم كه اينها اهل استغفارند اينها را عذاب نميكند منظور از استغفار همان اسلام است كه اگر كسي توبه بكند و مسلمان بشود بالاترين چهره استغفار را دارد چه اينكه آيه ١٤٧ سورهٴ مباركهٴ «نساء» ناظر به همين سنخ مطلب است ﴿ما يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ﴾ اگر شما اهل شكر نعمت باشيد و ايمان باشيد كه خدا عذابتان نميكند اين ﴿ما يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ كانَ اللّهُ شاكِرًا عَليمًا﴾ كه آيه ١٤٧ سورهٴ «نساء» است ناظر به همين است كه اگر كسي مؤمن بود و شكر نعمت را رعايت ميكرد تعذيب نميشود اين در حقيقت يك نحوه استغفار است اگر كسي توبه كرد و ايمان آورد در حقيقت استغفار كرده است ديگر خب فرمود دو چيز است كه عامل رفع عذاب است
اختلاف نظر غالب مفسرين و علامه طباطبائي دربارهٴ عذاب بودن يا نبودن فتح مكه براي مشركين
يكي استغفار مردم يكي وجود مبارك پيغمبر غالب مفسرين ميگويند ﴿وَ مَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ﴾ اين ناظر به قبل از هجرت است يعني مادامي كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در بين مردم مكه بود خدا مردم مكه را مشركين مكه را عذاب نميكرد وقتي حضرت مهاجرت كردند آنها حضرت را تبعيد كردند حضرت مهاجرت كردند تشريف آوردند به مدينه حكومتي تشكيل دادند آنگاه جنگهاي فراواني بر اينها نازل شده است يا خودشان اقدام كردند كه به دست خودشان شكست خوردند و مهمترينش جريان جنگ فتح مكه بود كه آنها به عذاب گرفتار شدند در حالي كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) فرمود كه فتح مكه نعمتي بود براي طرفين اينكه عذاب نبود آن عذابي كه ذات اقدس الهي به امم گذشته وعيد ميداد همان عذاب استئصال بود سنگباران بود صاعقه بود حسوم بود ﴿جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها﴾[11] و مانند آن بود ديگر فتح مكه سراسر رحمت بود حتي وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن عطف عمومي را اعلام كردند «اذهبوا فانتم الطلقاء»[12] را اعلام كردند و مانند آن آنها هم ديگر از بت پرستي و ذلت درآمدند و بسياري از معارف الهي بهره آنها شد آسايشي پيدا كردند امنيتي پيدا كردند بعد از فتح مكه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دو نفر را يكي مسئول سياسي يكي مسئول فرهنگي و اجتماعي مكه قرار داد كه همه مشكلات مردم مكه را كاملاً برابر نظم اسلامي سامان بدهند مكه وقتي فتح شد براي همه رحمت بود اينكه عذاب نيست ولي آنها كه اين دو آيه را مناسب با قبل و بعد دانستند اين عذاب را به اين صورت معنا كردند
﴿وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾.
معناي عذب استئصال و رحمت بودن فتح مكه
خب از اين طرف هم مؤمنين هم شهيد شدند صرف كشتن عذاب نيست از اين كشتنها و كشتارها رسمي بود بين مردم در جبههها و جنگها آنها كه ميگفتند عذاب بيايد يعني عذاب استئصال استئصال يعني اصل بركن ميگويند فلان كس مستأصل شد يعني اصلش كنده شد اين عذابي كه بر امم قبلي وارد شد نظير عذابي كه بر فرعون نازل شد عذابي كه بر قوم نوح نازل شد اينگونه از عذاب عذاب استئصال است يعني اصل كن است يك همچون عذابي كه نيامده بر مردم حجاز اگر عدهاي از آن طرف كشته شدند عدهاي هم از اين طرف شهيد شدند اين جنگ و خونريزي متقابل بود مخصوصاً فتح مكه براي همه رحمت بود ﴿إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ ٭ وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾[13] بود خب اينها گروه گروه به اسلام روي ميآوردند چنين فضايي رحمت است براي مردم نه عذاب ولي خب آنها چون راهي ندارند اين وجود عنصري پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مانع از نزول عذاب تلقي كردند گفتند حضرت كه از مكه به مدينه تشريف آورند عذاب بر مردم مكه نازل شد و آن فتح مكه بود.
عذاب مشركين بخاطر استغفار نكردن آنها و تبعيد پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
حالا برسيم به بيان سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه ) كه اين ناظر به كدام مطلب است ﴿وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ﴾ استغفار البته مانع عذاب الهي است بعد ميفرمايد ﴿وَ ما لَهُمْ أَلاّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾[14] چگونه خدا اينها را عذاب نكند اينها كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را با آن مكري كه كردند تبعيد كردند بسيار خب پس پيغمبر در بين آنها حضور ندارد مسأله استغفار هم در بين آنها نيست براي اينكه آنها نه تنها استغفار نميكنند بلكه بر لجاج و عناد ميافزايند از مسجد الحرام صد ميكنند «صد» يعني منصرف كردن صد با «صاد» هم انصراف نفس است هم صرف غير كسي كه «ينصرف بنفسه عن الحق و يصرف غيره عن الحق» ميگويند صد عن سبيل الله كرده صد با «صاد» اينها صد از مسجد الحرام ميكردند و خودشان ميرفتند در او عبادت ميكردند نميگذاشتند در جريان صلح حديبيه و مانند آن مسلمين بيايند پس اينها اهل استغفار نيستند وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را هم كه تبعيد كردند اهل استغفار نيستند خب چرا خدا اينها را عذاب نكند اين ﴿وَ ما لَهُمْ أَلاّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ﴾ ناظر به استحقاق آنهاست براي عذاب ﴿وَ ما لَهُمْ أَلاّ يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾ اين صد از مسجد الحرام از آن جهت كه قبله است مطاف است اين صد از اسلام است در حقيقت اينها نه تنها جلوي نماز و حج را ميگيرند بلكه از تأثير اين قبله جلوگيري ميكنند صد از بيت المقدس هم همين است ديگر ﴿وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾ و داعيه تولي و ولايت و سرپرستي و كليدداري مسجد الحرام را دارند در حالي كه ﴿وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ﴾ اينها اولياي مسجد الحرام نيستند براي اينكه مسجدي كه ﴿أُسِّسَ عَلَي التَّقْوَي﴾[15] اولياي او مردان باتقوا هستند متولي محور باتقوا مردان باتقوا هستند چطور ميشود خانهاي ﴿أُسِّسَ عَلَي التَّقْوَي﴾ باشد ولي متولي او آدم بيتقوا باشد ﴿إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ﴾[16]
تفاوت توليت مكه با نگهداري آثار باستاني
الآن هم همينطور است روزي ـ انشاءالله ـ بايد فرا برسد كه جريان توليت مكه به دست متقيان بينالمللي باشد اين نظير اهرام مصر نيست كه دولت مصر بگويد من كليددار اين اهرام هستم اين جزء آثار باستاني من است اين در ملك من است در سرزمين و كشور من است ديگران حق دخالت ندارند آن حادثهاي كه در جمعه سياه مكه پديد آمد و امام راحل (رضوان الله تعالي عليه) آن فرمايش را فرمودند ديگران هم گفتند به همين آيات استشهاد كردهاند كه اين نظير اهرام مصر نيست نظير ديوار چين نيست چينيها ميتوانند بگويند ديوار چين در كشور ماست كسي حق دخالت ندارد ما متولي اين ديواريم درباره اهرام مصر هم همينطور است مثل تخت جمشيد ايران اما اين از آن سنخها نيست يك امر الهي و ملكوتي و آسماني است اين متولي زميني برنميدارد ﴿إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُون﴾[17] متوليان حرم الهي مردان باتقوا هستند ﴿وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُون﴾[18] خب خودشان هم وقتي كه ميروند در كنار حرم براي عبادت صلات اينها عند البيت «مكاء» است و «تصديه» است ﴿وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً﴾[19] سوت كشيدن و كف زدن و مانند آن است كه خود اين بحث بعد است
منتفي شدن عذاب استئصال از امت با حضور پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مردانه الهي
عمده آن است كه اين بزرگان يعني معروف بين اهل تفسير آن است كه اين آيات ٣٢ و ٣٣ را با قبل با همين اين مكاران حجاز مرتبط ميدانند و ميدانند و ميگويند گفته همين حارث بن نضر است كه گفت ﴿اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليمٍ﴾ يا نه ابوجهلي است كه همتاي او بود در اينگونه از امور منتها سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) ميفرمايد كه اين دوتا آيه به هيچ وجه با سياق اين بحثها هماهنگ نيست اينكه خدا ميفرمايد وقتي تو نباشي ما اينها را عذاب ميكنيم يعني چه؟ يعني تو در شهري نباشي ما مردم آن شهر را عذاب ميكينم؟ يا نه مادامي كه وجود عنصري تو در دنيا هست ما به امت تو عذاب نميكنيم؟ وجود مبارك پيغمبر تا زنده بود بر امتش عذابي نيامد بعد هم البته امتش در بين امتش مستغفرين فراوان بودند عذابهاي شخصي حساب ديگري دارد گاهي ذات اقدس الهي كسي را گرفتار ميكند خانوادهاي را قبيلهاي را اما عذابي كه به امت متوجه بشود آن فرع بر آن است كه در بين امت مردان الهي وجود نداشته باشند آن عذاب استئصال است در بعضي از امم دارد كه ﴿فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾[20] اين پيغمبر «عليه و علي اهل بيت عصمت و طهارت الصلاة و السلام) اين پيغمبر ساليان متمادي تبليغ كرد فقط يك خانوار به او ايمان آوردند ﴿فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾ اين تنوينش هم تنوين تقليل و اما در جايي كه مردان الهي هستند مستغفران هستند و فراوان هم هستند ذات اقدس الهي عذاب استئصال نازل نميكند
رفع عذاب از اهل قم، با حضور ذكريابنآدم از زبان امام رضا(عليه السلام)
همين ذكريا ابن آدم كه قبر شريفش در شيخان است اين از شاگردان وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) است اين به حضور امام رضا (سلام الله عليه) مشرف شد به حضرت عرض كرد رجال بزرگوار قم رحلت كردهاند آنها كه هم سن و سال ما بودند و معمرين بودند آنها رحلت كردهاند يك عده جوانها روي كار آمدند و من با اينها انسي ندارم اجازه ميدهيد من از قم بيرون بيايم جاي ديگر بروم مثلاً بيايم مشهد حضور شما يا نه؟ فرمود نه شما در همين قم باش خداوند به بركت تو عذاب را از اين مردم برميدارد همانطوري كه به بركت قبر پدرم موسي بن جعفر (سلام الله عليه) عذاب را از آن مردم بغداد برميدارد خب يك عالم الهي كار قبر پسر پيغمبر را ميكند اين كم مقام نيست نه كار خود امام را بكند يك عالم ديني كار روضه علوي را ميكند روضه اهل بيت را ميكند كار قبر پسر پيغمبر را ميكند قبر امام هفتم (سلام الله عليه) هر اثري دارد يك عالم ديني آن اثر دارد و ذكريا ابن آدم به دستور وجود مبارك امام رضا (سلام الله عليه) اينقدر ماند تا رحلت كرد و قبر شريفش هم در همين شيخان است غرض آن است كه اگر مردان الهي در جامعه باشند اينطور نيست كه خداي سبحان كل آن امت را نظير قوم لوط و اينها به عذاب استئصال معذب بكند عذابهاي مقطعي يك حساب ديگري دارد اما عذابهاي استئصال حساب خاص خودش را دارد بنابراين حالا بايد بدانيم كه اين دوتا آيه اگر مربوط به گذشته نيست به كدام قسمت مرتبط است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ اسراء، آيات 73 ـ 75.
[2] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 74.
[3] . سورهٴ قلم، آيات 14 و 15.
[4] . سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[5] . سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[6] . سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[7] . سورهٴ شعراء، آيات 167 ـ 173.
[8] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 173.
[9] . سورهٴ هود، آيهٴ 82.
[10] . نهجالبلاغه، حكمت 88.
[11] . سورهٴ هود، آيهٴ 82.
[12] . الكافي، ج 3، ص 513.
[13] . سورهٴ نصر، آيات 1 ـ 2.
[14] . سورهٴ انفال، آيهٴ 34.
[15] . سورهٴ توبه، آيهٴ 108.
[16] . سورهٴ انفال، آيهٴ 34.
[17] . سورهٴ انفال، آيهٴ 34.
[18] . سورهٴ انفال، آيهٴ 34.
[19] . سورهٴ انفال، آيهٴ 35.
[20] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 36.